290روز است که پدرم در این دنیا نیست. شبها وقتی میخواهم چشمان خود را ببندم خیسی اشکهایم را که از دوسوی چشمانم روی گونه ها و بینی ام می غلتند حس میکنم. من جوانم اما با مرگ پدر خود را به مرگ نزدیک و نزدیک تر می بینم. همه ما اینگونه ایم. تا عزیزی نرفته باشد هماره بین خود و مرگ فاصله ای به قامت عالم می بینیم . همیشه خود را سوای آنانی میدانیم که تا همین دیروز کنار ما و با ما نفس می کشیدند ، میخوردند ، میخوابیدند ، می خندیدند و صدایشان ، لبخندشان ، اشکهایشان ،حرکاتشان و زیبایی حضورشان ما را مست میکرد... دنیا جای خالی است. جای خالی کسانی که در این عالم خاکی قدم گذاشته اند و روز دیگر قدم برداشته اند. ... اکنون که این جملات را می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده است و گاه عینک برمیدارم و اشک . بیاد پدر می نویسم و باورم نیست که او نیست. شبها گاهی به جائی خیره میشوم و به فکر فرو میروم... او کجاست و ما کجا خواهیم رفت؟ ... سوالی که هزاران سال است ذهن بشر را بخود مشغول کرده و بنابه گفته ویل دورانت در جلد نخستین تاریخ تمدن حتی اختراعی به اسم دین هم بی ربط به این پرسش نیست.
نوع تفکر من درخصوص چیزی به اسم مرگ شاید با تفکری که شما و دیگران و حتی خودم تا قبل از مرگ پدر داشتم فرق دارد. به تازگی به این باورها رسیده ام. یک باور که ابتدا دوست داشتم به دلیل کثرت مطالب کتابی دراین مورد بنویسم اما حوصله ای برایم نیست. ترجیح میدهم آنچه در مورد مرگ به ذهنم میرسد همینجا بیان کنم
امیدوارم دوستانی که به نوع تاپیک و اسمها اهمیت میدهند از نوشته من ناراحت نشوند که اینجا جای این سخنان نبود و چنین مطلبی با سینما بیگانه است و هکذا.(هرچند درخصوص تک تک مطالبی که خواهم گفت فیلمهای متعددی ساخته شده است )
با چند مقدمه شروع میکنم و از دوستان میخواهم به دقت توجه کنند
بنظر میرسد برای درک مفاهیم مرگ حتما باید با مفهوم زمان و مکان آشنا بود. چیزهائی که انسان با وجود آنهمه پیشرفت علمی حتی هنوز در تعریف این دو مقوله عاجز است. براستی زمان چیست؟ این چه معجونی است که نه تنها انسان بلکه همه موجودات زنده و جامد را در سیطره خود دارد؟ در خود حل و با خود فرسوده میکند و در نهایت نابود میسازد. چرا انسان تاکنون نتوانسته است از زمان که او را در چنبره خود دارد بگریزد و عمر را (که مفهوم دیگری از زمان است اما بمعنای بود و نبود اوست) در هم شکند؟ مکان هم همینگونه است. چرا وقتی شما اینجا هستید آنجا نیستید؟ هرجا نیستید؟ تغییر در مکان نیازمند تغییر در زمان است. درست مثل اینکه مدت زمانی لازمست تا من از این مکان یا این شهر به مکانی دیگر یا شهری دیگر بروم. زمان تغییر کند مکان تغییر میکند (شما همینجا بایستید و بفرض محال 10000 سال عمر کنید. بعد از گذشت این همه سال مکان جدیدی از ساختمانها یا عوامل دیگر بوجود خواهد آمد که کوچکترین شباهتی به آنچه قبلا بود ندارد و یا اینکه فرضا بعد از سالهائی طولا در همین مکان شاید دیگر کره زمینی در کار نباشد اما شما همینجا ایستاده اید و زمان بر شما گذشته است) . اگر مکان هم تغییر کند زمان تغییر خواهد کرد(هیچ موجودی نمیتواند و یا تاکنون نتوانسته است بدون گذشت زمان از جائی به جائی دیگر جابجا شود حتی به اندازه یک میکرون) . بنابراین مکان وزمان لازم و ملزوم یگدیگرند و هر دو حصاری دور انسان و موجودات تنیده اند که بنظر میرسد تا پایان حیات دنیا و بشر گذر از آنها محال باشد. اما اگر روزی انسان توانست بر یکی از اینها غلبه کند یقین بدانید دگری را هم درهم شکسته است.
انیشتین در نظریه نسبیت خود به مفهوم زمان اشاراتی عجیب دارد و آنرا با سرعت نور(300 هزار کیلومتر در ثانیه) مرتبط میداند. می بینید که او هم بخوبی میداند که آنچه با زمان در ارتباط است مکان است و سرعت یعنی گذر از مکان ، آنهم با سریعترین حد ممکن از نظر بشر (یا سریعترین سرعتی که تاکنون کشف شده است). او میگوید شکستن مفهوم مکان با سرعتی خیره کننده، باعث جا ماندن (یا بعبارت بهتر : کند سپری شدن) زمان میشود. میگوید زمان بحالت عادی میگذرد اما اگر شما بتوانید به فرض محال سوار بر موشک یا فضاپیمائی شوید که بتواند با سرعتی در حد نور حرکت کند آن زمانی که بر موجودات ثابت سپری میشود ، گذشت آنزمان برای شما مصداق نداشته باشد و زمان بر شما آرامتر خواهد گذشت . میگوید در سرعت نور است که سیستم زمان به هم میریزد. میگوید در کمتر از سرعت نور اتفاقی نمی افتد اما در بیش از سرعت نور هرچه سرعت بیشتر و بیشتر باشد گذشت زمان کندتر و کندتر خواهد بود اما هرگز نمیگوید میتوانید به سرعتی دست یابید که در آن سرعت گذشت زمان بر شما متوقف شود.میگوید محال است که بتوان زمان را بطور کامل برای یک موجود (چه زنده و چه مرده) متوقف کرد اما در عین حال رد هم نمیکند که میشود این کار را کرد.
استیفن هاوکنیگ فیزیکدان برجسته 30 سال اخیر نظریه جالبی در مورد سیاه چاله ها دارد که به زمان ارتباط دارد. او میگوید یکی از عجیب ترین مخلوقات عالم سیاه چاله ها هستند. میگوید سیاه چاله مکانی باز مانده از انقباض ستارگانی غول پیکر است که مرکز صقل آن اتمهائی از ستاره است که الکترون ندارند و صرفا پروتون هستند بنابراین چگالی بسیار زیادی دارند چنانکه مثلا یک سانتیمتر مکعب از آن میلیاردها تن وزن دارد. چیزی که در هیچ بخشی از جهان وجود خارجی ندارد. میگوید این محیط سیاه و تاریک خصلتهائی عجیب دارد که دو خصلت آن از همه مهمتر است. یکی آنکه نوری اگر بر آن بتابد نه از آن عبور میکند و نه انعکاس می یابد (بعبارتی هر نوری با هر شدتی در درون سیاه چاله بلعیده خواهد شد) . دومین خصلت این فضای عجیب آنست که خصلتهای زمان و مکان که در عالم هستی و در هر جا خصلتی مشابه دارد در درون سیاه چاله بشکلی دیگر است. میگوید سیاه چاله حول محوری خاص در درون خود میچرخد (درست مثل حرکت وضعی زمین به دور خودش). میگوید وقتی نور نمیتواند از درون سیاه چاله بگذرد یقین بدانید هیچ شیی - نه زنده و نه جامد - توان عبور یا حتی لحظه ای زندگی درون سیاه چاله را نخواهد داشت و به محض ورود از هم متلاشی خواهد شد - آنهم در حد تلاشی اتمها - ... اما اگر فرض کنیم درست از نقطه چرخش سیاه چاله یک انسان به درون آن سقوط کند گذشته حال و آینده خود را که از لحظه ورود به درون سیاه چاله شروع میشود در آن واحد خواهد دید. بطور مثال خود را بالای سرش و پائین تر از آن خواهد دید که در حال سقوط است ...
پس میتوان بر زمان و مکان غلبه کرد اما چگونه؟ آیا انسان قادر به ساخت وسیله ایست که بتواند با سرعت نور حرکت کند تا در اقل مراتب بتواند آزمایشات خود را در اینخصوص متمرکز کند؟ دانشمندان میگویند به فرض اینکه چنین وسیله ای هم ساخته شود انسان و یا هیچ موجود زنده توان زنده ماندن در درون چنین وسیله ای را نخواهد داشت. مولوکولهای تشکیل دهنده بدن انسان در سرعت بیش از 100 کیلیومتر در ثانیه از هم متلاشی خواهد شد حتی اگر در دورن وسیله ای سربسته و با حفاظ کامل قرار گرفته باشد. اگر دوستان ما داستان سفر به ماه ژول ورن را خوانده باشند در آنجا ژول ورن وقتی لحظات پس از پرتاب موشک را شرح میدهد مینویسد: ... همه ساکنین موشک در لحظه پرتاب از هوش رفتند و ساعتها بعد وقتی با تن و جسمی خونین بیدار شدند دیدند در فضای لایتاهی در حال حرکت هستند ... حتی ژول ورن هم میدانست که در سرعتهای بالا انسان تاب تحمل را از کف خواهد داد. حتی انسان امروزی هم که فیلمهای علمی تخیلی اش همه ذلئقه را سیراب میکند در فیلمهای خود نشان میدهد که در سرعت بالا اجزای بدن حالت طبیعی نخواهند داشت...
بنابراین دستیابی انسان (فعلا و با امکانات فعلی) به سرعت نور میسر نیست و اگرهم میسر شود باید ابتدا فکری برای سلامتی خود در چنین سرعتی بکند.
همه اینها را گفتم و از بسیاری نکته فاکتور گرفتم و سخن کوتاه کردم تا مخلص کلام را در اینجا بیان کنم. روزی از عیسای مسیح پرسیدند : آخرت کجاست؟ و او از نظر من پاسخی عجیب داد. او گفت : همینجا. مسیحیان ساده لوح حتی با گذشت 2000 سال باز هم فکر میکنند منظور عیسی از این سخن آنست که آخرت در درون انسانها و در همین دنیا و منظور پیامبرشان همین بوده و بس. اما من با توجه به چنین استدلالهایی که گفتم پاسخی دیگر دارم.
نخست به سوالی که خاص که ذهن عده ای را هماره در طول تاریخ قلقلک داده اشاره میکنیم... خد از کجا آمده، کی آمده و در نهایت چه خواهد شد؟ کسانی که همیشه این پرسش را مطرح میکنند با مفاهیم زمان و مکان که بدانها پرداختیم بیگانه اند. این خداست که زمان را و مکان را خلق کرده و همه موجودات را در درون آنها گرفتار نموده تا در آن فرسوده شوند و در نهایت از بین بروند. کسی که خود زمان را خلق کرده چگونه میشود که گرفتار آفریده ی خود شود ؟ بنابراین کسی که زمان برای او مفهومی ندارد یعنی عمر ندارد ، یعنی هزاران میلیارد سال قبل با میلیارد میلیون سال بعد برایش معنا ندارد و همه را در آن واحد می بیند... کسی که مکان و مختصاتش را خلق کرده چگونه میتواند در آن واحد مثل همه ما موجودات در یک جا و در یک مکان باشد؟ بنابراین او در آن واحد همه جاست. وقتی گفته میشود صبر خدا چهل سال است دقیقا همین معنا تداعی میشود که زمان برای خدا معنا ندارد...
انسان از دو بخش جسم و روح تشکیل شده است. در روایات خوانده ایم و شنیده ایم که خداوند انسان را خلق کرد ( جسم) و بعد از جان خود در آن دمید (روح). این واقعیت نشان میدهد جسم انسان همچون سایر اجسام مادی درگیر پدیده زمان و مکان خواهد بود چون خصلت مادیات اینگونه است. در درون این جسم که بقول سعدی به قفسی می ماند ، روح انسان اسیر است. از آنجا که روح بشر بخشی از خالق خویش است بنابراین میتوان با قاطعیت گفت مختصات زمان و مکان که بر جسم انسان حاکم است بر روح آدمی تاثیری ندارد درست مثل ذات خداوند. گاهی که شبانگاهان روح شما در خواب از کالبد جسمی خارج میشود دیده اید که در آن واحد ،فرسنگها دورتر از جائیست که خفته اید ... به گشت و گذار میپردازد و حتی زمان گشت و گذارش همان موقع خواب و شب تاریک نیست بلکه روشنائی روز و حتی گذشته و آینده است... انسان بخوبی بر این حقیقت واقف است که روحش فرای جسم اوست. انسانی را فرض کنید که در 20 سالگی مرتکب قتل میشود. 50 سال بعد جرمش فاش میشود ، دستگیرش میکنند و به مجازاتش میرسانند. اگر صرفا مختصات جسمی ملاک بود هرگز نباید چنین شخصی را با قانون هیچ دادگاهی مجازات کرد چرا که جسمی که آنزمان در سن 20 سالگی جرمی را مرتکب شده کوچکترین شباهتی به جسمی که در سن 70 سالگی است ندارد. در واقع این انسان آن انسان نیست. اما قوانین همه میگویند این شخص همانست و شکل و شمایل به هیچ عنوان اهمیت ندارد. مهم اینست روحی درون این جسم است که از بدو تولد تا لحظه مرگش یک پدیده بیشتر نیست و به همین دلیل است که میگوئیم تو همانی که 50 سال قبل چنان کردی حتی اگر تمام اجزای بدنت تغییر شکل یافته یا تغییر شکل داده باشی.
زمان بر انسان میگذرد و او با گذشت زمان فرتوت میشود و در نهایت از نفس و جان باز می ایستد اما براستی روح آدمی هم با مرگ جسم خاکی از پای در میآيد؟ حقیقت اینجاست که نه. روح بر خلاف تصوری که انسان از آن دارد و در فیلمهای مختلف نشان داده میشود بشکل جسم فعلی نیست. شاید شبیه دود یا سیالی نامرئی اما بسیار شنوا . روح تمامی احساساتی که جسم به ودیعه دارد را یکجا دارد. و بخصوص در بخشهائی چون شنوائی و بینائی بسیار تواناست. اما از آنجا که اسبابی چون زبان ندارد یا چیزی شبیه پوست ندارد، نمیتواند چیزی بگوید یا چیزی را لمس کند. چون جسم ندارد نمیتواند روی اشیای دیگر اثر بگذارد یا حرکتی را باعث گردد اما در سایر موارد حتی شنواتر و بیناتر از جسم خاکی است. گویند زمانی پیامبر اسلام خطاب به مردگان دشمنان گفتند : آیا شما نبودید که ما را انکار کردید؟ اینست جزای کسانی که منکر شدند...اطرافیان خطاب به پیامبر گفتند: آنها مرده اند و نمیشنوند ... و پیامبر گفت: آنها اکنون از شما شنواترند ...
میگویند خدا زمین و آسمان و هرآنچه هست و نیست را در مقطعی خاص همه را باهم خلق کرد. وقتی به این واقعیت ایمان داشته باشیم که زمان برای موجودات معنی دارد به این واقعیت خواهیم رسید که خداوند از ازل تا به ابد را یکجا خلق کرده و معجونی بنام زمان را در حد فاصل ایندو قرار داده است تا بتدریج از ازل به ابد نزدیک شد. بنابراین همینجا که اکنون زمین است (بفرض) یک میلیارد سال دیگر همینجا اجزای قیامت و تشکیلاتش وجود خواهد داشت. بدین معنا که یک میلیارد سال قبل اینجا غبارات آغازین جهان بود ، اکنون زمین است و میلیارد سال بعد همینجا شکلی دیگر دارد که سرزمین معادش میخوانند. و اینست که سخن عیسی معنا پیدا میکند که قیامت همینجاست. اما باید زمان بگذرد و تغییرات روی دهند تا از آن شکل پیشین به شکلی دیگر و پسین برسیم.در واقع همه جهان موجود است و این نیست که بتدریج با گذشت زمان خلق میشوند. گذشت زمان چیزی را خلق نمیکند. مخلوقها از پیش آفریده و برنامه ریزی شده اند و زمان صرفا یه فاکتور ارتباط دهنده تغییرات است. حتی با عنایت به همین فرضیه است که گفته میشود میتوان با عبور از مرز زمان به گذشته یا آینده رفت. آینده اکنون نیز وجود دارد و خداوند حتی جزئیات آنرا میتواند ببیند اما ما به دلیل محدودیت در زمان باید زمان را تجربه کنیم تا به آن رسیده درکش کنیم. براساس همین نظریات است که انیشتین ادعا میکند چیزی در جهان از بین نمیرود. اگر انرژیی تغییر ماهیت دهد به شکل ماده در می آید و اگر ماده ای تغییر کند بشکل انرژی حتی در جائی دیگر آزاد می گردد. براساس همین عقاید است که هندیها و بسیاری از فرق درست یا غلط فکر میکنند روح انسان یا روح حیوانات وقتی از جسم اصلی آزاد میگردد در جسم جانداری دیگر متجلی میگردد (تناسخ). براساس همین نظریات است که امروزه میتوان آمواج رادیوئی و الکترومغناطیسی را از یک سوی جهان ارسال کرد و در جائی دورتر آنها را با یک گیرنده دریافت کرد.... می بینید که همه چیز در این دنیا که فکر میکنیم فانی است در واقع فانی نیست و هیچ چیزی حتی یک قطره آب یا حتی یک طول موج نابود شدنی نیست. بر اساس آخرین نظریه حتی صدای همه موجودات و انسانها که در طول تاریخ در این دنیا شنیده شده است را میتوان مجددا شنید اما امکانات تبدیل چنان امواجی که به فرکانسها و انرژیهائی مبهم تبدیل شده اند هنوز در ید قدرت انسان نیست اما این دلیل بر فنای آنها نیست. درست به همین دلیل است که میگویند اعمال انسان از بین نمی رود (به همان دلیل که هیچ چیز از بین نمیرود)
و اما مرگ...
گفتیم جهان و هر آنچه در اوست (از ازل بگیرید تا به ابد) همه پیش ازین خلق شده اند. یک خط کش را در دستان خود بگیرید. آغاز جهان عدد صفر است و پایان جهان ، ته خط کش. از اینسوی خط کش کسی آگاه نیست. چون زمان از نقطه صفر شروع شده است. (یادی میکنیم از سریال لبه تیغ و این آغازین جمله آن سریال : مرهمی بود زمان به سال صفر..) . آنسوی خط کش قیامت است. با آغاز قیامت مجددا زمان از حرکت باز خواهد ایستاد چرا که دیگر نیازی بدان نیست. انسانها در طول این خط کش می آیند و می روند. اما چرا می روند؟ آیا نمیشد بمانند و تمام جهان را تجربه کنند و بعد به قیامت و ایستادن زمان برسیم؟ پاسخ اینست که این تصمیم خالق است که عمر هر انسان به اندازه جرقه ای در این عالم باشد. زندگی کند و بگذرد و از فرصت اندک خود بهره گیرد. هر انسانی، انسانها و تحولات عصر خود را درک و مشاهده میکند و از دیدن آینده و گذشته بی نصیب است...
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
طبق روایات، عالمی بین جهان مادی و معاد وجود خواهد داشت که عالم برزخ (حدفاصل) نامیده میشود. بنظر میرسد در عالم برزخ هم (برخلاف معاد) زمان هنوز از کار نیفتاده است و زمان بر آن جاری است اما به موازات جهان مادی. عالمی است که صرفا تجمعگاه ارواح انسانهاست. از آغاز خلقت بشر تا انجام آن. در واقع عالمی که ارواح آدمی تا پایان جهان در آنجا گرد می آیند و منتظر پایان جهان و ارواحی که در راهند می مانند. اراده خداوند است که انسان در زمان فرسوده گردد اما از آنجا که انتقال جسم (طبق قوانین طبیعی که بدانها اشاره شد) امکانپذیر نیست و خداوند قوانین خود را هرگز بطور عام نقض نمیکند بنابراین صرفا انتقال روح ( که بخش ابدی و فناناپذیر انسان است) میسر است. انتقال از هر لحظه از طول این خط کش. از هر زمانی که وی در آن زندگی میکند. آنچه عامل این انتقال به عالم برزخ است مرگ است. مرگ همچون پرتابگری عجیب روح را از کالبد جسمی جدا و سپس آنرا به فراسوی زمان و مکان انتقال میدهد. وقتی میگویم برای عالم برزخ زمان هنوز از حرکت باز نایستاده است دلیل دارم. مطالعه کتبی چون کمدی الهی دانته و حتی توجه به مندرجات کتب خلاصه الادیان و حتی دقت در فرهنگ خود ما مسلمین بخوبی تایید میکند که ارتباطی مبهم بین عالم برزخ و مادی وجود دارد. مثلا گفته میشود پنجشنبه و جمعه هر هفته موعد بازگشت ارواح از عالم برزخ به عالم مادی است. این سخن گزافه نیست و کاملا با موازی بودن عالم برزخ با جهان مادی و وجود زمان در آنجا تطابق دارد.
آنچه من در اینجا نگاشتم ترکیبی خاص از علم و عقیده بود. اگر صرفا به علم تکیه کنید هرگز مباحثی چون معاد و روح را قابل اثبات نخواهید یافت (چنانکه گاه بزرگترین دانشمندان جهان که صرفا علم گرا بوده اند در نفی ایندو ، سخن گفته اند) و اگر صرفا به عقاید دینی باور داشته باشید آنچه خواهید دانست تنها در حد داشته هائی لوده است که حتی خود نیز توان اثبات و حلاجی آنها را در ذهن نخواهید داشت و صرفا باید باور کنید یا نکنید. ترکیب علم و باور در نزد خواص ریشه پیدایش فلسفه است. اینکه در جائی گفتم فلسفه گاه به هجو میرود بیراه نگفتم. تمام نکاتی که برای اولین بار در فلسفه ارائه میشود مبانی فوق العاده ای هستند اما وقتی در طول زمان کس یا کسان استدلالات خود را بدان اضافه یا از آن کم میکنند دیگر آنچه به چشم می آید ریشه و تنه این درخت نیست که راهی مستقیم را می پیماید، آنچه جلو میرود شاخه هاست که هریک بسوئی و جهتی راهی میشوند که هیچیک ملاک صحیحی برای قضاوت نیست.