المپ و المپ نشینان (1)
دوازده المپ نشین بزرگ, سرور ایزدانی بودند که در پی تیتان ها در آسمان اساطیر درخشیدن گرفتند. آن ها را از این روی المپ نشین می خواندند که المپ را به عنوان کاشانه ی ابدی خویش انتخاب کرده بودند. اما به راستی المپ کجاست؟
پاسخ به این پرسش, کار آسانی نیست. نخست همگان بی گمان می پنداشتند که المپ بر قله ی کوهی قرار گرفته است و اغلب این کوه را بلندترین کوه یونان, یعنی کوه المپوس در تسالی واقع در شمال شرق یونان می دانستند. با این وجود, حتی در نخستین شعر یونانی, ایلیاد, هم این باور جای خود را به این عقیده سپرد که المپ, جایگاهی اسرارآمیز در ورای تمامی کوه های زمین است. المپ هرجا که بود, فراسوی قلمروی این جهان قرار داشت؛ چرا که زئوس و برادران اش (چنان که کمی بعد در همین پست به تفصیل خواهیم گفت) گیتی را بین خود تقسیم کرده بودند و در این میان, المپ بین هر سه مشترک بود.
paolo-veronese, olympus-room
راه ورود به المپ از دروازه سترگی می گذشت که چهار فصل بر آن نگهبان بودند. در دل المپ, کاشانه ی ایزدان قرار داشت که در آن می زیستند, می خفتند, بزم جاودانه ی خود را به نکتار (نوشیدنی ایزدان) و اَمبروزیا (خوراک ایزدان) می آراستند و به نوای چنگ زرین آپولو گوش می سپردند. المپ, قلمروی شادمانی بی زوال بود. به گفته ی هومر, حتی وزش نسیمی, صلح و آشتی را در آن برنمی آشفت.
بهر روی, پس از این شرح مختصر پیرامون المپ به سراغ ساکنان نامیرای آن می رویم. لازم به ذکر است که از این پس نامی که ایزدان در اساطیر روم داشتند, در پرانتزی مقابل نام یونانی آن ها خواهد آمد.
دوازده المپ نشین عبارت بودند از:
زئوس (ژوپیتر) سردسته ی ایزدان؛ دو برادرش که از نظر رتبه بعد از او قرار داشتند, یعنی پوزیدون (نپتون)؛ و هادس که به او پلوتو نیز می گفتند؛ هِستیا (وِستا) خواهر آن ها؛ هِرا (جونو) همسر زئوس؛ و آرِس (مارس) پسر آن ها؛ فرزندان زئوس: آتنا (مینِروا)؛ آپولو؛ آفرودیت (ونوس)؛ هِرمس (مرکوری)؛ آرتمیس (دیانا)؛ و پسر هرا یعنی هفتائستوس (ولکان) که در برخی منابع او را پسر زئوس نیز می دانند.
1) زئوس (ژوپیتر)
زئوس و برادران اش برای تعیین سهم خود از جهان هستی به قرعه کشی روی آوردند. دریا به پوزیدون رسید, جهان زیرزمینی سهم هادِس شد و مقام فرمانروایی برترِ هستی از آن زئوس گردید. او ارباب آسمان, ایزد باران و گردآورنده ی ابرها بود که به چابک دستی از سلاح ترسناک آذرخش بهره می جست. قدرت او به تنهایی از برآمد توانمندی تمامیِ دیگر ایزدان بیشتر بود. در ایلیاد او به خاندان خویش خطاب می کند:
برترین قدرت از آنِ من است. برای آگاهی از درستی این ادعا, آن را در بوته ی آزمون نهید. ریسمانی زرین را از آسمان بیاویزید و همه ی شما ایزدان و ایزد-بانوان, آن را سخت در دست بفشارید. نخواهید توانست زئوس را از آسمان ها به زیر کشید. اما اگر مرا سودای به زیر کشیدن شما در سر باشد, به سادگی به دلخواه خویش دست خواهم یافت. ریسمانی را به ستیغ المپ خواهم بست و از آن خواهم آویخت هرآنچه در آسمان است, آری هر آنچه در زمین است و در دریا نیز.
با این همه, او دانای کل یا توانای کل نبود. دیگر ایزدان می توانستند با او به مخالفت برخیزند یا فریب اش دهند. در ایلیاد آمده است که پوزیدون و هم چنین هرا با او نیرنگ کردند. گاهی نیز از نیروی اسرارآمیزی به نام سرنوشت یاد می شد که از او توانمندتر بود. هومر از زبان هرا او را ریشخند می کند که آیا می تواند مردی را که سرنوشت به چنگال مرگ سپرده است, به زندگی بازگرداند؟
اغلب او را ایزدی هوسباز و عاشق پیشه به تصویر کشیده اند که پی در پی در دام عشق زنان گونه گون می افتاد و به دستاویز هر نیرنگی می آویخت تا خیانت خویش را از دیدگان هرا پنهان سازد. اندیشمندان در واکاوی ریشه های چنین رفتار ناپسندی که از والاترین ایزدان سرمی زد, گفته اند چهره ای که از زئوس در ترانه ها و داستان ها می بینیم, در حقیقت ترکیبی از چندین ایزد است. هرگاه دامنه ی پرستش او به شهری می رسید که مردم اش پیش از آن, سر به آستان ایزد دیگری می سودند, به تدریج این دو ایزد در هم ادغام می شدند. همسر ایزد پیشین به زئوس نسبت داده می شد و نتیجه ی این در هم آمیختن باورها, بدنامی زئوس و ناخشنودی یونانیان از ماجراهای پایان ناپذیر دلدادگی های او بود.
با این وجود حتی در ابتدایی ترین پیشینه های موجود نیز از زئوس با بزرگی یاد شده است. در ایلیاد, آگاممنون چنین دست به نیایش بلند می کند:
زئوس, ای باشکوه ترین, ای بزرگ ترین, ای ایزد ابرهای توفان زا, تو را کاشانه در مینوی جاویدان است.
او نه تنها از انسان ها قربانی می طلبد, بلکه از ایشان کردار نیک انتظار داشت. به ارتش یونان در تروآ گفته می شد: پدر- زئوس هرگز دروغ گویان یا کسانی که سوگند خویش را زیر پا نهند, یاری نخواهد کرد. این گونه بود که این دو باور درباره ی زئوس که یکی او را به قهقرای بدنامی می کشید و دیگری او را به بلندای شکوه ایزدانه می برد, برای مدتی دراز پهلو به پهلوی یکدیگر در ذهن آدمیان همزیستی می کردند.
پرنده ی منتسب به زئوس, عقاب و درخت او, بلوط بود. اوراکل او, دُدونا در سرزمین درختان بلوط جای داشت. هرگاه مردم برای دریافت پاسخ پرسش های خود به اوراکل مراجعه می کردند, زئوس اراده ی خویش را با صدای برهم خوردن برگ های درختان بلوط بر ایشان آشکار می ساخت و کاهنان تعبیر این صداها را برعهده داشتند.
2) هرا (جونو)
هرا همسر و خواهر زئوس بود. تیتان ها, اُشِن و تتیس او را بزرگ کرده بودند. هرا نگاهبان ازدواج محسوب می شد و زنان متاهل, دلمشغولی خاص او بودند. در تصویری که شاعران از هرا ترسیم کرده اند, کمتر می توان به نکته ای جذاب برخورد کرد.
البته در شعری که از دوران ابتدایی برجای مانده, او را چنین ستوده اند:
هرای زرین تاج, ملکه ای در میان نامیرایان,
سرآمد زیبارویان, بانوی شکوهمندی که تمامی خجسته نامانِ المپِ بلند, او را ارج می نهند.
او در والامقامی هم سان زئوس, ارباب آذرخش است.
اما وقتی هریک از شرح حال های او به جزئیات می رسد, نشان از آن دارد که دغدغه ی عمده ی او, مجازات زنان پرشماری بود که زئوس در دام عشق آن ها گرفتار می آمد, حتی اگر زئوس آن ها را با نیرنگ یا اجبار از آن خویش می ساخت. برای هرا مهم نبود که این زن ها چقدر به رابطه با زئوس بی رغبت هستند یا موجوداتی بی گناه بحساب می آیند. خشم کینه توزانه ی او سر در پی این زن ها و حتی فرزندان آنها داشت. او هیچ زخمی را از خاطر نمی برد. شاید جنگ تروآ با صلحی آبرومندانه و بی آن که هیچ یک از طرفین به پیروزی رسند به پایان می رسید, اگر نفرت هرا نسبت به یکی از اهالی تروآ و رای او که ایزدبانوی دیگری را زیباتر از او یافت, در میان نبود. تنها وقتی از تروآ جز تلی از ویرانه برجای نماند, او از گناه ناچیز شمردن زیبایی اش درگذشت.
تنها در یک داستان مهم, یعنی ماجرای جستجوی پشم زرین, او در نقش نگاهبان قهرمانان و الهام بخش کردارهای پهلوانانه ظاهر گردیده است. با این همه, او در هر خانه ای رسوخ می کرد, چرا که هرا, ایزدبانویی بود که زنان متاهل دست مددجویی خود را به درگاه او بلند می کردند. ایلیسیا که یاور زنان به هنگام زادن بود, دختر هرا است.
گاو و طاووس حیوانات مورد علاقه او و آرگوس, شهر محبوب او بود.
3) پوزیدون (نپتون)
او فرمانروای دریا و برادر زئوس بود و در فر و شکوه, تنها زئوس در رتبه ای والاتر از او جای می گرفت. یونانیانی که در دو سوی دریای اژه می زیستند, همگی دریانورد بودند و ایزد دریا نزد آن ها از اهمیتی انکارناپذیر برخوردار بود. همسر او, آمفیتریت یکی از نوادگان تیتان اُشن بود. پوزیدون قصری شکوهمند در ژرفای دریا داشت, اما بیشتر در المپ روزگار می گذرانید. علاوه بر سروری دریا, او نخستین اسب را به انسان بخشید و به این سبب نیز مورد ستایش یونانیان بود.
آرامش و توفان در دریا به دست او بود و به اشاره اش بادهای توفان زا می وزیدند و دریا موج برمی داشت. اما هنگامی که او ارابه ی زرین اش را بر فراز آب ها به حرکت درمی آورد, خروش امواج به سکون می گرایید و آرامشی دلپذیر در پی عبور چرخ های روان ارابه اش بر جای می ماند. از او عموما با عنوان لرزاننده ی زمین یاد می شد و همواره او را همراه با نیزه ی سه شاخه ای نشان می دادند که با آن, هرچه را که می خواست به لرزه می انداخت و متلاشی می کرد.
گاو نر و اسب را به او منتسب می دانند, اما بسیاری از دیگر ایزدان نیز با گاو نر در ارتباط بودند.
4) هادس (پلوتو)
او سومین برادر از المپ نشین ها بود که قرعه ی سروری بر دنیای زیرزمینی به نام او افتاد. او را پلوتو, یا ایزد ثروت نیز می خواندند, چرا که فلزات ارزشمند مخفی شده در دل خاک را از آن او می دانستند. رومی ها نیز از همین نام ها استفاده می کردند, اما اغلب عنوان اش را به Dis, واژه ی لاتین برای ثروتمند, ترجمه می نمودند. او کلاه خودی بسیار پرآوازه داشت که هرکه آن را بر سر می نهاد, از دیده ها پنهان می شد. او به ندرت قلمروی تاریک خویش را برای دیدار از المپ ترک می گفت, و کسی نیز در المپ از حضور او خشنود نمی گشت. او ایزدی سنگدل و بی شفقت, اما دادگر بود؛ ایزدی هولناک, اما نه شیطان صفت.
همسرش, پرسفون (پروسرپاین) بود که هادس او را از روی زمین ربود و ملکه ی دنیای زیرین ساخت. او, نه خودِ مرگ بلکه, پادشاه مردگان بود. یونیان به مرگ, تاناتوس می گفتند و رومیان نام اورکاس را برایش برگزیده بودند.
5) آتنا (مینروا)
آتنا فقط دختر زئوس محسوب می شد و هیچ مادری او را به دنیا نیاورده بود. او بالغ, بالیده و پوشیده در تن جامه ی نبرد از سر زئوس بیرون جهید. در شرح حال های اولیه در ایلیاد, او را ایزدبانویی خشم آگین و رزم جو می دانستند, اما در دیگر منابع آمده است که آتنا تنها در مقام دفاع از سرزمین و کاشانه ی خویش در برابر یورش دشمنان بیرونی به جنگ برمی خاست. او ایزدبانوی شهر, نگاهبان زندگی متمدن, پشتیبان هنرهای دستی و کشاورزی, ابداع کننده ی لگام اسب و نخستین کسی بود که اسب ها را برای استفاده ی انسان رام ساخت.
او فرزند محبوب زئوس و تنها کسی بود که ایزدِ ایزدان برای حمل سپر و سلاح ویرانگرش, آذرخش به او اعتماد می کرد.
واژه ای که بیش از همه برای توصیف او بکار برده اند, "چشم- خاکستری" است, یا بدان گونه که گاهی اشاره شده, چشم- تابان. او را که از میان سه ایزدبانوی باکره از همه والامقام تر بود, به نام های دوشیزه و پارتنوس می شناختند و معبدش را پارتنون می خواندند. در شعرهای پس از ایلیاد, او تجسم فرزانگی, خرد و پاکی است. آتن شهر ویژه ی آتنا, درخت زیتون که آفریده ی خودش بود, درخت او و جغد پرنده ی وی بود.
6) فوئبوس آپولو
آپولو, پسر زئوس و لِتو (لاتونا) بود که در جزیره ی کوچک دِلوس به دنیا آمد. او را یونانی ترینِ ایزدان می نامیدند. در شعر یونان سیمای دلپذیری از آپولو ترسیم شده است: او استاد موسیقی بود که هرگاه پنجه در چنگ زرین خویش می نهاد, المپ را از شادی و سرور لبریز می ساخت. او ارباب کمان نقره ای نیز بود, ایزد کمانگیری و تیر اندازی؛ به علاوه او شفابخش بود و نخستین کسی محسوب می شد که هنر شفابخشی و التیام گری را به انسان ها آموخت. سرآمد تمامی این نیکی ها و هنرها این بود که آپولو را ایزد نور می خواندند که تاریکی در او هیچ راه نداشت و ایزد حقیقت نیز نام داشت که هرگز کلامی به دروغ از لبان اش شنیده نشد.
اوراکل آپولو, دلفی, که زیر کوه بلند پارناسوس در مرکز یونان بود, نقش مهمی در اساطیر ایفا می کند. چشمه ی مقدس آن, کاستالیا و رود آن, سفیسوس بود. یونانیان چنین می پنداشتند که اوراکلِ دلفی مرکز جهان است, بنابراین زائرین بیشماری از یونان و سرزمین های خارجی به زیارت آن می شتافتند. هیچ زیارتگاهی در رونق و شکوه همآورد دلفی نبود. مردم از دور و نزدیک برای دریافت پاسخ پرسش های خود و کشف حقیقت به دیدار کاهنه ای می شتافتند که روی سه پایه ای بر فراز شکاف صخره ای از کوه پارناسوس می نشست و بخاری که از این شکاف برمی خواست, کاهنه را در خلسه فرو می برد. کاهنه در پس هوشیاری از خلسه, پاسخ پرسش فرد را برایش بازگو می کرد.
او را ایزد خورشید نیز می نامیدند, چرا که فوئبوس به معنای تابان یا رخشنده است. اما واقعیت آن است که ایزد خورشید, هلیوس فرزند تیتان هیپریون بود. حضور آپولو در دلفی بسیار کارگشا و پل ارتباطی مستقیمی بین ایزدان و انسان ها بود که آن ها را برای آگاهی از اراده ی ایزدان راهنمایی می کرد و به آدمیان نشان می داد که چگونه با ایزدان از در آشتی درآیند. او پالاینده نیز بود و سیاهی گناه را از وجود انسان ها می زدود حتی اگر این گناه, ریختن خون خویشاوندی بود.
درخت غار که از برگ های آن برای قهرمانان تاج می ساختند, درخت محبوب او محسوب می شد. جانوران بسیاری را به آپولو نسبت می دهند که مهم ترین آن ها, دلفین و کلاغ است.