لاله زار ، خانه اتحادیه و خانه دائی جان ناپلئون
انگیزه نوشتن این مطلب به چندین ماه قبل برمیگردد که خبری منتشر شد که بازماندگان خاندان اتحادیه قصد دارند خانه اتحادیه(واقع در کوچه اتحادیه در خیابان لاله زار) را از فهرست آثار ملی خارج کنند تا بدینوسیله امکان تغییر یا تخریب آن وجود داشته باشد. این خانه برای بسیاری نه یک خانه تاریخی، بلکه یادآور یک سریال خاطرهانگیز است؛ دائیجان ناپلئون که حدود 37 سال قبل در این خانه ساخته شد، خانهای که به خاطر این سریال با گوشه و کنارش آشنائیم. در ابتدای مطلب اشارهای به خیابان لاله زار شده و بعد دغدغههای کسی که از دیرباز میراث فرهنگی و تاریخی و بناهای قدیمی دلمشغولیاش بوده و هست. بخش دوم نوشته به خانه اتحادیه و سریال دائی جان ناپلئون اختصاص دارد.
خیابان لاله زار
خیابان لاله زار در ضلع شمالشرقی میدان توپخانه قرار دارد و در دوره قاجار عمارت و باغی موسوم به لاله زار در آن قرار داشته که حالا از آن هیچ اثر و نشانی باقی نمانده است. در زمان ناصرالدین شاه بخشی از آن به عنوان باغ وحش مورد استفاده بود که بعدها این بخش از باغ فروخته شد(و باغ وحش تهران به دوشان تپه منتقل شد) خود باغ و عمارت هم به دلیل عدم رسیدگی به تدریج از بین رفت(در یک سفرنامه خارجی اشاره به لالههای فراوان این باغ شده که متاسفانه یادداشتهای مربوط به این کتاب را نیافتم). در کتابهای تاریخی دوره قاجار یا سفرنامههای گردشگران خارجی، اشاره خاصی به این باغ نشده و این نشان میدهد چندان مورد استفاده مقامات نبوده است. از اواخر دوره قاجار بخشهای متروک شده باغ تبدیل به خیابان لالهزار و سعدی شد.
خیابانِ باغ لاله زار، در انتها عمارت لاله زار دیده میشود
عکس از آلبومخانه کاخ گلستان
عمارت لاله زار
عکس از آلبومخانه کاخ گلستان
از دوره پهلوی اول بود که لالهزار شد لالهزار، خیابانی زنده و پر زرق و برق که قرار بود بشود شانزلیزه تهران؛ در دوره پهلوی اول لالهزار محل اصلی تفریح و گردش مردم بود، در همین دوره است که خیابان را سنگفرش میکنند.( امروزه نشانی از آن سنگفرشها به جا نمانده است)
خیابان لاله زار در دهه 1320
گراند هتل، معروفترین هتل شهر، هم در این خیابان قرار گرفته بود و برای خود بروبیایی داشت. اولین سالنهای سینما و تئاتر در این خیابان ساخته شد و هنوز نسلهای گذشته خاطرات سینماییشان از سینماهای لالهزار است. از دهه 1340 که محمدرضا شاه به کاخ نیاوران نقل مکان کرد(پیش از آن کاخ مرمر در خیابان ولیعصر، کاخ سلطنتی بود و امروزه در محوطه آن دفاتر حکومتی نظر دفتر ریاست جمهوری و ... قرار دارد) کم کم ساخت و ساز در شمال تهران هم رونق گرفت، لالهزار با اینکه در مرکز شهر بود همچنان رونق خود را حفظ کرده بود، عکسها و خاطرات قدیمی بیانگر آن است که لالهزار در آن دوره همچنان مکانی محبوب و خاطرهانگیز بود. در سالهای پس از انقلاب تغییر بافت فرهنگی لالهزار هم شروع شد و پای فروشندگان لوازم الکتریکی به این خیابان باز شد(از زمان دقیق این موضوع اطلاعی ندارم)
چندین سال قبل و حین انجام پروژهای، خیابان لاله زار از ابتدا تا انتها طی شد؛ هنوز چند سینما فعال بود، پوستر فیلمهای جدید را بر سردرشان میدیدی، گرچه مشخص بود که دیگر رونقی ندارند و شاید در داخل سالنها چند نفری باشند اما هنوز سینما فعال بودند، حالا دیگر همه سینماهای لاله زار تعطیل است. در تئاترهای باقیمانده گاه نمایشهای روحوضی اجرا میشد که آن هم به مرور تعطیل شد. خبرهایی در همان سالها منتشر میشد که شهرداری قصد خرید سالنهای قدیمی تئاتر در لاله زار و بازسازی آن را دارد که گویا در حد حرف باقی ماند.
آذر امسال فرصتی دست داد برای لالهزار گردی دیگری، خیابانی که دیگر کاملا در قرق فروشندگان لوازم الکتریکیست و جز چند بنای مخروبه و سینما و تئاترهای تعطیل نشانی از لاله زار ندارد. در هر کشوری چنین خیابانهایی معمولا سنگفرش میشود و رفت و آمد منحصر به مردم نه وسایل نقلیه است، بناها بازسازی و احیا شده و با حفظ اصالت به ارائه خدمات به مردم مشغول می شوند، از سویی جنبه توریستی مییابند تا درآمدزایی هم داشته باشند اما در اینجا... گراندهتل خود داستان دیگریست و مطلبی جداگانه میطلبد، از هتل پرآوازه تهران در دوره پهلوی اول،حالا فقط بقایایی به جا مانده و در اتاقهایش خیاط و ... مشغول کارند.
عکسهای زیر مربوط به لاله زار در اوایل آذر ماه امسال است
سالن تئاتر تهران، روزهای خاموشی
سینما لاله، در گوشه سمت راست تابلوی زرد رنگ با نام البرز مربوط به سینما البرز است که داخل کوچه قرار داشت و از آن فقط سردری نیمه ویران باقیمانده است
***
رضا شاه که سرکار آمد عزم جزم کرد هر آنچه نشان از قاجار در تهران است از بین ببرد، باارزشترین آن دروازههای تهران بود، خندقی که دور تهران بود، پرشد(شمال خندق و شمالیترین نقطه شهر تهران، خیابان فعلی انقلاب بود) و دروازهها یکی یکی تخریب شد، آنچه باقی ماند عکسهایی بود(و حالا حسرت برانگیز) و یک نام، دروازه دولت، نام محلهای در مرکز تهران و نام یکی از ایستگاههای مترو، ایستگاه دروازه دولت! نام ها هم عوض شد، میدان توپخانه شد میدان سپه و بعد از انقلاب نام دیگری بر آن نهادند اما همانند موارد بسیار دیگر، نامهای قدیمی(و اصیل) در خاطرۀجمعی مردم باقی ماند، مگر میشود بعد از یک و نیم قرن از مردم خواست به محله و خیابان یوسفآباد بگویند سیدجمالالدین اسدآبادی؟ مگر با عوض کردن نام یا با زوددن نشانههای عینی، میتوان خاطرات آن را هم از ذهن مردم پاک کرد؟ نمیدانم چه رسم غریبی و چه سنت مذمومی در این سرزمین بوده که هر حکومتی آمده بر این باور بوده که تاریخ آبادانی کشور با حاکمان جدید شروع شده است، و سعی در پاک کردن نشانههای حاکمان قبلی داشته، بناها و یادبودهای قدیمی تخریب و یادمانهای جدیدی ساختهاند(بگذریم که تاریخ را هم دوباره نوشتهاند)، همین مسئله از تهران شهری بیهویت ساخته است.
چندی قبل خبری منتشر شد که شهرداری تهران از سفارت انگلیس به دلیل قطع درختان باغ قلهک* شکایت کرده و کمی بعد عدهای به صورت خودجوش! آن جا تجمع کرده و خواستار برخورد با سفارت انگلیس شده بودند(چند هفته قبل از حمله اخیر به سفارت). همان زمان خبری منتشر شد که در سفارت چین هم درختانی مشابه قطع شده، طبیعی بود که نه کسی اعتراضی کرد و نه تجمعی خودجوش شکل گرفت. اگر شهرداری در ادعایش صادق است پس این افرادی که تحت عنوان پیمانکارِ شهرداری بسیاری از درختان شهر را قطع میکنند خارجیاند!؟ آیا تاسفبار نیست که اعلام میشود از درختان خیابان ولیعصر(که طولانیترن خیابان خاورمیانه است و برای نسلهای مختلف تداعی کننده خاطراتی فراموش نشدنی) از زمان احداث خیابان(پهلوی اول) تا به امروز فقط یک سوم درختانش(8 هزار درخت) باقیمانده!؟ خیابان و درختان چناری که بخشی از هویت شهر تهران محسوب میشود... خبرهای مختلفی که از آتش سوزی عمدی جنگلها یا تخریب بخشی از آن، آنهم با مجوز سازمان محیط زیست!؟ منتشر میشود چرا با اعتراض خودجوش روبرو نمی شود؟ یا خبر اول رسانه به اصطلاح ملی نمیشود(رسانه ای که خبر آتش سوزی جنگلی در امریکا را به عنوان خبر اصلی و آن هم با خوشحالی اعلام میکند؟)
*محل سفارت در قلهک به نوعی اقامتگاه تابستانی به شما میرفته و طبق نوشته کتب آن دوره، در زمان ناصرالدین شاه منطقه قلهک به سفارت انگلیس و منطقه زرگنده به روسیه واگذار شد. مدتیست خبرهایی مبنی بر مالکیت ایران بر این باغ و لزوم بازپسگیری آن منتشر میشود، چرا نسبت به باغ زرگنده، که امروز متعلق به سفارت روسیه است و شرایط مشابهی دارد، ادعایی صورت نمیگیرد؟
این سخن از باب بیگانهدوستی نیست، ولی واقعیت این است برخی باغ و بناهای ارزشمند تهران، اماکنیست که دست بیگانان بوده و هست؛ تنها باغ باقیمانده در فرمانیه باغ سفارت ایتالیا است که خانواده فرمانفرما در دوره پهلوی اول به سفارت ایتالیا فروختهاند(که محل اقامت سفیر است)، یا باغ و سفارت انگلیس در خیابان فردوسی(علاءالدوله سابق) که آن هم یگانه باغ این خیابان است هر دو باغ سفارت ایتالیا و انگلیس به خوبی حفظ شدهاند، باغ سفارت ایتالیا که گویی انتهایی ندارد و اگر در دست سفارت نبود، اکنون چندین برج به جایش خودنمایی میکرد، ساختمان قدیمی این باغ با عکسهایی که در کتاب خاطرات فرمانفرما(در دوره پهلوی اول و پیش از فروش در سال 1319) به چاپ رسیده تفاوتی ندارد. سفارت انگلیس در فردوسی نیز چنین وضعیتی دارد(بازدیدم مربوط به چند سال قبل است) با عکسهای قدیمی از سفارت، که در آلبوم خانه کاخ گلستان نگهداری میشود، هیچ تفاوتی دیده نمیشود. چند هفته قبل که به سفارت انگلیس حمله شد خوشحال بودم! که بخش اداری(ساختمانهای جدید) در ابتداست و ساختمانهای قدیمی در انتهای باغ و احتمالا از حمله مصون ماندهاند و گرنه به جای تابلویی از فیلم پالپ فیکشن در دست مهاجمین، تابلوهای نفیس و قدیمی به یغما رفته بود، وقتی شور بر شعور غالب شود، دیگر اثر تاریخی نمیشناسد.
پ.ن: درباره بلاهایی که بر سر ابنیه تاریخی و میراث فرهنگی و معنوی این سرزمین آمده، بسیار میتوان نوشت؛ از مسئولین این حیطه، که نه شناختی دارند و نه دلبستگی به هویت تاریخی سرزمینشان و اگر نبود علاقه مدیرانی در این سازمان، همین اندک یادگارهای باقیمانده هم تبدیل شده بود به بخشی از خاطراتمان. هنوز آن تفکری که 30 سال قبل با بولدوزر به سمت تخت جمشید روانه شد تا آنجا را ویران کند، زنده است، هر چند نمیتواند امروز آشکارا چنین کند اما کاری همچون ساخت سد سیوند همان کار است اما به شکلی دیگر.