[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 4.6 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی
نویسنده پیام
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #12
RE: دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی

درمورد قیصر نقد زیاد نوشته شده است و قریب به 99 درصد آنها با دیده تحسین به فیلم نگریسته اند و عموما آنرا ( با تقلید از نوشته ابراهیم گلستان ) موج نوی سینمای ایران و پايان سینمای عشق و عاشقیت و روياپردازانه و الله بختکی ایران میدانند و چه و چه (که از نظر من نه بشکلی کامل بلکه تا 30 درصد درست است). فیلم قیصر اگرچه یک فیلم ساختار شکن اما از نظر سینمائی بشدت ضعیف است گوئی نویسنده با تعجیلی که داشته حتی فرصت یکبار مرور مجدد و رفع ایرادات را هم بخود نداده است. آنچه فیلم قیصر را قیصر کرد بازی فوق العاده بازیگران و بویژه وثوقی و موسیقی منفرد زاده و فیلمبرداری پرتو و البته دوبله استثنائی منوچهر اسماعیلی و برخی عوامل خرد دیگر بود. قصد تجزیه و تحلیل قیصر را ندارم چون دوستان به اندازه کافی در مورد آن نوشته اند، اما به نکته ای که تاکنون کسی متوجه آن  نشده اشاره میکنم که بازهم نشان از تعجیل کارگردان در ساخت چنین فیلمی است: به صحنه وضو گرفتن خان دائی (مشایخی) در حیاط خانه دقت کنید... او حتی یادش میرود مسح بکشد!

هدفم از این پست در این تاپیک ارائه بهترین و عجیب ترین نقدی است که درخصوص قیصر نوشته شده است. ابراهیم گلستان در اولین روزهای اکران فیلم به تماشای آن میرود و در نقدی طولانی زبان به تحسین فیلم می گشاید... دکتر هوشنگ کاووسی (که از نظر من بزرگترین منتقد سینمائی تاریخ سینمای ایران بوده و هست و حتی یک سروگردن از پرویز دوائی که نقدهایش برمبنای شاخ و برگ دادن بی مورد و گام برداشتن در وادی ادبیات است تا سینما ، بالاتر می نماید ) با دیدن فیلم ، گلستان و قیصر را یکجا به باد استهزا میگیرد... پس از این نقد ، نجف دریابندری طی نقدی تندتر به کاووسی می تازد و با گلستان همراه میشود...

نقد فوق العاده کاووسی طولانی است و من بخشی کوتاه و در واقع چند پاراگراف از آنرا در اینجا ذکر میکنم تا دوستان با این نوشته تاریخی بیشتر آشنا شوند. نوشته ای که هنوز که هنوز است کیمیائی آنرا چون پتکی میداند که در همان سال اکران فیلم بر سرش فرود آمد. دو سه سال قبل در یک مجلس آشتی کنان ، عده ای دکتر کاووسی و کیمیائی را بهم رساندند تا کدورتها برطرف شود ... شد یا نشد نمیدانم اما کاووسی تاکنون به کسی باج نداده است (درست مانند ساریس و ایبرت) و کیمیائی با چاقوی ضامن دارش همیشه مترصد کاووسی!

از داج سیتی تا بازاچه نایب گربه

صبح آنروز که مقاله آقای ابراهیم گلستان در یک روزنامه درآمد بعد از ظهرش به تماشای فیلم قیصر رفتم و آنچه که برایم بعد از تماشا ماند تاسف بود و یاس. تاسف برای وقت از دست رفته و یاس از گلستان با آن دانش سینمائی و توانائی فیلمسازی

گلستان وقت مرا ضایع کرد خدا نمیدانم چکارش کند حالا من هم تلافی میکنم و این بحث را به نیاز توجه خاص او به فیلم قیصر می سازم که در شان نزول آن گلستان مقاله نوشت

وقتی قیصر را تماشا میکنم وصلت آنرا با فیلم فارسی عیان می بینم و در می یابم که این فیلم ثمره ی پیوند بیگانه بیا و غول بیابونی است که در قهوه خانه قنبر اتفاق  افتاده و وقتی این نکته ها در ذهنم شکل می گیرد میروم و دوباره مقاله گلستان را  میخوانم ...

می بینم که پرورش مایه سناریوی قیصر یکراست از توبره ی فاروست به آخور قیصر نویس و قیصر ساز می افتد و صدای تلپ از آن شنیده میشود...

خیلی چیزهای این جنگل چاقو که از خیلی چیزهای جنگل ششلول داج سیتی فاروست جاری میشود، از طریق راه آب فیلمفارسی ساز در زیر بازارچه ی نایب گربه سر در می آورد. تنها تفاوتی که پیدا میکند حیاط آجرفرش و پنجدری و چادرنماز و حمام و قهوه خانه است و گذر مهدی موش و صحن و حرم و گنبد است و فولکلور خاص است که سینمای اصیل را می سازد و از این قرار کارها تمام میشود و مشکلی بنام فیلمفارسی باقی می ماند و ایرانی تصمیم می گیرد که فیلم ایرانی بسازد و آنرا ادامه دهد...

بابائی را می کشند و جنازه اش را بالای بام حمام زیر فولکلور لنگهای آویزان می اندازند بعد نبوغ و ابتکار قاتل گل میکند و پیش خود می اندیشد که بهتر است چاقوئی در کنار جنازه بگذارد که همه تصور کنند جنازه در پایان حیات، خودکشی کرده است – اما یک ضربه از پشت سر به جنازه زده شده است که قاتل هم مثل قیصر ساز هیچ توجه به آن نمیکند - عجیب تر است که گویا نیرنگ قاتل موثر واقع میشود و اصلا کسی به سراغ جسد نمیرود. سهل است، پلیس به سراغ قاتل و پیش خاندان مقتول و کسبه ی محل هم برای بازجوئی قدم نمی گذارد و پرونده در کنار جسد بخاک سپرده میشود و مجددا آرامش برای مدتی برقرار می گردد... و اما چند کلمه از قیصرخان بشنو...

او که صدای برادر را حین ذبح شدن با قدرت تله پاتی می شنود با چمدانی پر از تحف و هدایای خوزستان بسوی خانواده می شتابد و آنجا از نگاه مبهوت و زل زده ی دائی جان و مادرجان می فهمد که ترتیب همشیره و اخوی را داده اند و چون میداند که کاری از پلیس ساخته نیست،چونکه اصلا پیدایش نیست و اداره و دفترکار پلیس تعطیل است و کلانتر محل مثل شریف داج سیتی فقط گاه گاه پیدایش میشود ناگزیر خود در صدد اجرای تعصب و غیرت برمی آید و خونش می جوشد و رگهای گردنش باد میکند و در جنگل مولا بدنبال نفس کش براه می افتد تا طبق ضروریات فولکلور برنامه اش را اجرا کند...

در گذر مهدی موش و بازارچه ی نایب گربه مثل جاهای مشابه یک حمام فولکلور وجود دارد که داداش آب منگل هم برای غسل جنابت گاهی به آنجا می رود.قیصر ردپای یکی از قاتلین را که بعد از قتل برادرش شبهای تاریک از ترس پلیس مخفی میشده و روزهای روشن به حمام می رفته پیدا میکند و به سراغش می شتابد. در سربینه ی حمام قیصر بعد از مقداری سلام و احوالپرسی و اجرای سنن و آئین فولکلوری وارد حمام میشود و در داخل حمام در هرگوشه اثاث و آلات فولکلور به چشم میخورد و خلاصه منگل خان قاتل بعد از شستشو زیر دوش میرود و قیصرخان هم بدنبالش راه می افتد. آنجاست که تیغ دلاکی ترتیب  کار او را - در صحنه ای که گلستان خیلی دوست دارد  – میدهد و بیرون می آید و در سربینه ی حمام بدون آنکه تشویشی داشته باشد از اینکه هر آن یکی زیر دوش برود و جسد را ببیند و فریاد بکشد بعد از چاق سلامتی با فراغت تمام لباس می پوشد و براه می افتد و میداند که به این زودی خبری نخواهد شد. چون قیصر سازاجازه نمیدهد کسی زیردوش برود و در واقع این قیصر ساز است که ورودی دوش را تیغه کرده است تا کسی با جسد روبرو نگردد.بعدها بازهم پلیس پیدایش نیست و معلوم است که قیصر دوست ندارد پلیس در کارهایش دخالت کند خود پلیس هم از خودش خوشش نمی آید و احترامش را دستش نگاه میدارد و در کارهای قیصریه اصلا دخالتی نمیکند تا به پیروی از نیات قیصرنویس و قیصرساز در اموری که اصلا به او مربوط نیست دخالت نکند.

فردا پس از مدتها وقت که جسد در این حمام متروک نواب پیدا میشود پلیس برای تماشا به محله باز می گردد و هنگامی که جسد منگل خان را خارج میکنند افسر پلیس برای خواندن فاتحه و فرستادن صلوات و دادن شعار در مقابل در حمام آفتابی میشود...

این آب منگل هم که پس از قتل فرمان خان قصاب (برادر قیصرخان) شبها در تاریکی از ترس پلیس پنهان میشود و روزهای روشن به سرکارش در قصابخانه میرود و همانجاست که طی صحنه هائی که آب به دهان ژرژ فرانژو و لوئی بونوئل در ساختن صحنه های قصابخانه بالا می آورد داداش منگل را مثل بزغاله ذبح میکند...

جالب است مرگ قیصرخان و منصورخان که گفتیم مدتهاست برای پلیس و سایرین نامرئی هستند و فقط برای هم مرئی میشوند در اوکی کورال آهن قراضه  همدیگر را پیدا میکنند. ابتدا قیصر زخم میخورد اما چون زخمش کاری نیست بعد از لحظاتی از جای می جهد و دنبال منصورخان میدود و او را میگیرد و ترتیبش را میدهد و بعد بحال مرگ می افتد و معلوم میشود مرگ او بر اثر زخم کاری منصورخان نیست بلکه در اثر ورجه وورجه و تقلای زیاد است...

پلیسها برای تمرین دوومیدانی دائما از زیرگذر به در حمام و از آنجا به اوکی کورال می روند و قیصر و منگل هم ساعاتی را برای اجرای برنامه انتخاب میکنند...

صحنه شاهکار دیگر که در زیر بازاچه قیصریه اتفاق می افتد کتک کاری فاطی خانم است با منصورخان آب منگل که زورش می چربد و کم می ماند جودو و کاراته بکار برد اما عاقبت وا میدهد و بعدها... معلوم میشود آنزمان که فاطی خانم کتک کاری و تقلا میکرده ، به اجرای برنامه با منصورخان آب روغن و چاشنی میریخته که زیر دندان منصورخان مزه کند. ولی به محض اینکه بعدها براحتی تسلیم شده منصورخان هم صرفنظر کرده و ترکش گفته و فاطی خانم هم از عشق بسیار خودش را کشته و طی رقعه با آب و تابی حواله مرد ناجوانمرد را به برادران جوانمردش داده و موضوع را تجاوز وانمود کرده است...

باری به هرجهت قیصرخان که قهرمان است پیرزنی را به مشهد می برد و برمیگردد... سهیلا آبگوشتی که رفیقه منصور آب منگل دون ژوان بازارچه نایب گربه است را یپدا میکند و اول انتقام تجاوز منصور را به خواهرش علی الحساب می گیرد و میگذارد سهیلا آبگوشتی به او تجاوز کند و بعد از اجرای برنامه فردا صبح زود بسراغ منصور آب منگل می رود تا بعد از اینکه به خدمت معشوقه رسید به خدمت عاشق برسد..

گلستان متاسف است که چرا در صحنه بسیار جالب قتل در حمام عکسها فاقد رنگ و بوی حمام و بخارات است؟ این گناه پرتو است که با توجه به عدم وجود بخار در حمام گذر نایب گربه ، چند هو از بیخ گلو روی ذره بین دوربینش نمیکند تا اتمسفر نمایان تر شود...

همچنین است وظیفه مردم که باید با تماشای قیصر پند گیرند و موعظه او را آویزه گوش خود سازند که گفت اگه نخوری میخورنت. همه باید اگر بدهکارند احترام طلبکار را داشته باشند و اگر مستاجرند حرمت صاحبخانه را نگاه دارند که برای یک نه و یک آره ، یک جاهل کلاه مخملی برسرشان خراب میشود...

به این مناسبت است که فیلمفارسی ناگهان مبدل میشود به سینمای اصیل ایرانی که عاقبت پس از سالها انتظار تولدی دیگر می یابد و فیلمفارسی ساز سرپا می ایستد و با صدای غرا می گوید : این است سینمای اصیل ما ، سینمائی که برای قپاندار دلمرده و میداندار افسرده و دالاندار پژمرده ساخته ایم...

۱۳۸۹/۱۱/۱۶ صبح ۰۸:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پدرام, اسکورپان شیردل, دن ویتو کورلئونه, بانو, سروان رنو, دزیره, رزا, راتسو ریــزو, الیشا, ژان والژان, مگی گربه, فورست, لمون, هایدی
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی - منصور - ۱۳۸۹/۱۱/۱۶ صبح ۰۸:۳۳