[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 4.6 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی
نویسنده پیام
اسکورپان شیردل آفلاین
ناظر انجمن
*****

ارسال ها: 512
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۱
اعتبار: 50


تشکرها : 5286
( 6629 تشکر در 287 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی

قیصر – 1348

نويسنده و کارگردان: مسعود کيميايی

مدير فيلمبرداری: مازيار پرتو

تدوين: مازيار پرتو

موسيقی: اسفنديار منفردزاده

عکاس: امير نادری

عنوان بندی: عباس کيارستمی

تهیه کننده: عباس شباویز

افکت، سنکرون و میکس: روبیک منصوری

دستیار کارگردان: معززی

دستیار فیلمبردار: حسن پژهان

مدیر تدارکات: جلال

چاپ و لابراتوار: بهرام مومنی

سياه و سفيد 

105  دقيقه 

محصول آریانا فیلم

 

بازيگران:

بهروز وثوقی . . . . . . . . . . . قیصر . . . . . . . . . . . . . . .  منوچهر اسماعيلی

ناصر ملک مطیعی . . . . . . . . فرمان . . . . . . . . . . . . .  ايرج ناظريان

جمشید مشایخی . . . . . . . . . خان دائی . . . . . . . . . . منوچهر اسماعيلی

پوری بنایی . . . . . . . . . . . . . اعظم . . . . . . . . . . . . . .  ژاله كاظمی

ایران دفتری . . . . . . . . . . . . مادر . . . . . . . . . . . . . . .  فهيمه راستكار

بهمن مفید . . . . . . . . . . . . . . لات داخل قهوه خانه . .  بهمن مفيد

جلال پیشواییان . . . . . . . . . . . منصور آق منگل . . . . .  جلال پيشواييان

شهرزاد . . . . . . . . . . . . . . . سهیلا فردوس . . . . . . . .  ژاله كاظمی

سرکوب

حسن شاهین

تجدد

غزاله

ژیان

دهقان

مریم

تحلیل و بررسی فیلم قیصر      سیروس الوند                                                            

... بعد از سکانس نامه خوانی و ورود فرمان و وقوف به گناه اولیه، ما یک مقدار پیاده روی فرمان را داریم زیر بازارچه و بعد سکانس مرگ او یکی دیگر از ضربه های فیلم.

هنگام راه رفتن او زیر بازارچه ، کم کم نقش فیلمبرداری نیز خود را نشان می دهد. فیلمبرداری روی دست مازیار پرتو در این قسمتها ، درخور اعتنای فراوان است. فرمان وارد محل اختفای برادران منگل می شود. فریاد اعتراضش برمی خیزد، مردانه قیام می کند ، با دستهای خالی مردانه مبارزه می کند و مردانه می میرد. فریاد دلخراش او که قیصر را می خواند ، یکبار دیگر در گوش ما طنین انداز می شود که قیصر کیست؟

 

کیست این موجودی که از ابتدای فیلم ، هر وقت که نامش بر زبان آورده شد ، موجی از هراس و التهاب بر تن ها فتاده است و کیست این موجودی که فرمان با همه شجاعت و مردانگی اش از او طلب یاری می کند. قیصر شجاع تر و بزرگ تر از فرمان نیست، ولی در این مسئله از او برتری دارد. فرمان مردانه مبارزه می کند و می میرد ؛ قیصر نامردانه می جنگد و انتقام می گیرد. فرق قیصر و فرمان در اینست که فرمان نمی داند دورۀ مردانگی و جوانمردی سپری شده است ولی قیصر بر این مورد وقوف دارد. فرمان توبه کرده است ولی قیصر این کار را نمی کند. او خیلی خوب می داند که خون را با خون باید شست . جسد فرمان را روی سرتون حمام می خوابانند و چاقوی باز را هم در دستش می گذارند و به یکباره دوربین به بالا می جهد در نمای بسیار باز و لانگ شات ، ما فرمان را می بینیم که خوابیده و برادران منگل که فرار می کنند. ما با این جهش دوربین از فرمان فاصله می گیریم. فرمان رفته و حالا نوبت آمدن قیصر است.

 

حالا مقدمه چینی و زمینه سازی و آشنایی با آدمها انجام گرفته و همه چیز آماده و مترصد ورود قیصر است. بیرحمانه به فاطی تجاوز کرده اند و او خود را ازبین برده است و بیرحمانه فرمان را کشته اند. وقتی که همۀ این وقایع انجام می گردد ، ما شاهد ورود ترن جنوب به ایستگاه راه آهن هستیم و قیصر را می بینیم که از خواب بیدار شده است. از یک خواب بیخبری . گوئی او اصلاً در این دنیا نبوده است. گوئی او در دنیای بی خبری سیر می کرده که این چنین ناجوانمردانه خواهر و برادرش را از پا انداخته اند. محیط کاملاً عوض شده است. همه چیز رنگ دیگری به خود گرفته است. در فضای گرم و صمیمانه خانواده ، قیصر دیگر تک و تنهاست و چه زیباست ورود او به ایستگاه خالی از مردم و خالی از هیاهو.از همان لحظۀ ورودش تنهایی او القاء می گردد.

 

همانطور که گفته شد تهران دیگر برای قیصر ، آن تهران سابق نیست. همه چیز دگرگون شده است.این را قیصر نمیداند. ولی این تغییر و تحول و این دگرگونی را آن راننده تاکسی که قیصر را به خانه میاورد اشاره می دهد. 

به حرفهای او توجه کنیم:

- اینجا غریب هستین

- آره

- تهرون خیلی عوض شده ها

- آره

اما این تغییر و تحول باعث نمی شود که قیصر خود را و سنّت های آمیخته با وجودش را از یاد ببرد. با آنکه تهران عوض شده معهذا قیصر همان قیصر سابق است. برای همین است ، هنگامی که راننده می گوید:

- تا زیر بازارچه هم باهاس برم؟

قیصر خیلی خشک و مصمم پاسخ می دهد:

- آره ، تا زیر بازارچه

قیصر وارد می شود و به همه چیز وقوف حاصل می کند. حالا او مانده است و سه برادر آق منگل. او خان دائی نیست ؛ پس تحمل نمی کند. او فرمان هم نیست ؛ پس توبه هم نمی کند.او قیصر است. ناجوانمردی را با ناجوانمردی پاسخ می گوید. او خود به تنهایی اقدام به گرفتن انتقام خون خواهر و برادرش می کند. او سرنوشت این ماجرا را به دست واسطۀ قانون نمی سپارد. او می داند که اگر واسطۀ قانون برادران منگل را بیابد ، برای هریک چند سالی زندان می تراشد ، چون هرکدام شریک جرم دارند و قتل ها در حقیقت لوث شده است. او می داند که اگر خودش اقدام نکند چند سال دیگر باید زیر همان بازارچه به چشمان برادران آق منگل چشم بدوزد. آیا قیصر تحملش را دارد؟

اولین قتل در حمام ، گیراترین و مهیج ترین سکانس فیلم است. اصولا و به طور کلی ، سینمایی ترین و گیرا عکس ترین قتل در سینما ، قتل در حمام است. فیلم روح/روانی آلفرد هیچکاک را بیاد بیاوریم. قتل در حمام با میزانسن و دکوپاژ حساب شده و خوب ، می تواند یک فصل پرتحرک و زیبا بوجود آورد و این البته به آگاهی و فکر فیلمساز ارتباط دارد و کیمیایی را در این سکانس ، سخت آگاه و متفکر می بینیم.

در محوطۀ لباس کَنی است که دیگر بار عدد "3" نهیب می زند. یادتان باشد که برادران آق منگل نیز 3 نفر بودند. قیصر لباسهایش را در قفسۀ شمارۀ 3 قرار می دهد و وارد محوطۀ اصلی حمام می گردد. محوطۀ مرگبار و دم گرفته. باز کارگردان بوسیلۀ آن 3 نفری که دارند خود را با آب و صابون می شویند ، عدد 3 را به رخ ما می کشد. این عدد تاکنون در سکانس های "ضربه" و گره های فیلم خودنمایی کرده است. در اینجا کیمیایی با گرفتن موسیقی فیلم و دادن افکت سرسام آور حمام ، همچنان در گیرائی این سکانس موفق است. صدای افکت صابون ، آب ، لگن و سایر چیزها که بوسیلۀ دستگاه "اکو" در آن تشدید شده است.

 

صحنه با فرود آمدن دست یک دلاک بر پشت یک مرد کات می شود و دوربین بر بالای دوش می جهد و با "لنز18" با نگاهی عمودی ما را شاهد ستیز قیصر و کریم می نماید. در اینجا صدای سرسام آور آب نیز همچنان افۀ درخشانی به صحنه داده است. قیصر بیرحمانه کریم را می کشد. حالا او قاتل است. دیگر قیصر سابق نیست. دست او به خون آلوده شده. بعد از آنکه مرد را می کشد زیر دوش آب خود را تطهیر می کند و سپس طاهر و پاک آمادۀ خروج می گردد.

 

کارگر حمام برایش خشک می آورد و او را تا محوطۀ رختکن راهنمایی می کند. صاحب حمام به او می گوید:

- عافیت باشد قیصر خان

گوئی همه ناخودآگاه می خواهند در انجام هدفهای او ، او را یاری دهند.

در هر فصل فیلم ما حداقل شاهد یک نمای گویا و درخشان هستیم. وقتی که قیصر اولین قتل را انجام می دهد به خانه میاید و دستهایش را در حوض می شوید. دوربین پایین آمده ، خان دائی و مادر را در سطح آب نشان می دهد. شستشوی دستهای گناه آلود قیصر همراه با محو شدن تصویر مادر و خان دائی روی آب همراه است.

 

ورود قیصر به خانۀ اعظم – شیرینی خوردۀ قیصر- اولین تجلی عشق پاکِ بین آنها است. در اینجا ما شاهد یک فصل عشقی هستیم. ما عشق را حس می کنیم بدون اینکه در تولید این احساس از وسایلی که در فیلم ها مولّد و بوجود آورندۀ عشق و تحرک جنسی هستند استفاده شده باشد. تاریکی بین آندو ، روشن شدن کبریت و شعله ور شدن آن در فضای تاریک ، نمود روشنی است بر بارور شدن این احساس و این عشق و سپس گردش آتش چرخان در دستهای اعظم و حرکت سینه های او و رانهای پوشیدۀ او و نگاه تشنۀ قیصر از پشت شیشه ، همۀ اینها خیلی نرم و خیلی ظریف ، عشق پاک بین آندو را القاء می کند.

 

نگاه قیصر دهها معنی می دهد. او تا حد پرستش اعظم را دوست دارد . ولی او آلوده است ، گناهکار است و اعظم برعکس او پاک و مطهر. او علیرغم میل قلبی اش نمی تواند با او ازدواج کرده و با او همخوابه شود. ممکن است در لحظۀ رستگاریش با رقاصه ئی همخواب گردد ولی با اعظم نمی تواند. عشق آنها یک عشق پاک در مرحلۀ نطفه است. این نظام روزگار است که نمی گذارد این نطفه بارور گردد.

قتل دوم در سلاخ خانه است. سلاخ خانه نیز با چنگک ها و لاشه های آویخته شدۀ گاوها ، مثل حمام به خوبی نمایشگر یک محیط مرگبار است. نظیر چنین صحنه ای را نیز در فیلم مردی که زیاد میدانست(The Man Who Knew Too Much) اثر آلفرد هیچکاک داریم. کیمیایی در انتخاب محل ، تاثیر خود را از هیچکاک نشان می دهد. همچنانکه جان فرانکن هایمر نیز در دومی ها (Seconds) با انتخاب همین مکان ، این تاثیر را نشان داد. همه سرگرم بریدن ، قطعه قطعه کردن لاشه های آویخته شده هستند و در این میان ، قیصر پی طعمۀ خویش می گردد. در نمای کاملی رحیم را می بینیم و قیصر را که او را یافته و تعقیب می کند. در جلوی چشم ما ، زمینه تشکیل شده از چهار چنگک که یکی از آنها توسط دیگری ماسکه شده است. در واقع ما 3 چنگک تیز در مقابل داریم که بخوبی روشن و واضح است.

شروع قتل و تجلی مجدد عدد "3". این عدد دوباره در یک سکانس "ضربه" خود را نشان داده است. قیصر طعمۀ خویش را به چنگ می آورد و او را پشت اجساد گاوها دراز می کند. دوربین یک گاو را نشان می دهد که در دستهای یک مرد به دام می افتد و سپس مرگ و قطعه قطعه شدن رحیم اق منگل منعکس می شود روی مرگ و قطعه قطعه شدن آن گاو. اگر کیمیایی عیناً صحنۀ مرگ رحیم را نشان میداد مسلماً س.ا.ن.س.و.ر اجازۀ رویت آن صحنه را نمیداد ، اما او با پیش کشیدن آن گاو و قطعه قطعه شدنش ، تلویحاً به ما می فهماند که بر رحیم چه گذشته است.

 

سکانس "مشهد" البته در روال اصلی فیلم نیست ولی میتواند شاخ و برگ معقولانه و قابل قبولی باشد. اینجا هم پرواز آن کبوترها که 3 تا هستند بار دیگر عدد 3 در مقابل دیدگاهمان نقش می گیرد. حالا میتوانیم رابطۀ این عدد را با فیلم و آدمهای فیلم حس کنیم. موقعیت خانوادۀ قیصر چون به وسیلۀ 3 برادر آق منگل ، متزلزل و ازهم پاشیده شده است ، لاجرم روی این عدد تاکید شده و در بیشتر جاها با قیصر همراه است. یعنی او تا لحظه ایکه آخرین طعمۀ خود را بدست نیاورده ، این عدد روی دوشش سنگینی می کند. وقتی که آخرین ماموریت وجدانی اش پایان پذیرفت و کارش در این دنیا خاتمه یافت ، عدد 3 نیز از دوشهایش برداشته می شود. صحنۀ آخر را بیاد بیاوریم که قیصر ، منصور آق منگل را نیز می کشد و به طرف قطار فرار می کند و دوربین از پشتِ 3 نوار آهن که مثل 3 لولۀ کلفت هستند او را نشان می دهد و ما قیصر را می بینیم که از این نوارهای سه گانه دور می شود.

همه میدانند نمائی که از قیصر در داخل ضریح حرم نشان داده میشود در داخل استودیو فیلمبرداری شده است. اما حسن کار کیمیایی در این است که افکت سر و صدای زائرین حرم را برداشته و روی این تصویر که در داخل استودیو گرفته شده ، قرار داده است و ما می پنداریم که قیصر در داخل ضریح است. این یک ریزه کاری تحسین آمیز است. در اینجا قیصر همچنان به گناه بزرگ خود اعتراف می کند. گناه او عشق به اعظم است. دختری که در این دنیای پر از فساد و نامردی ، پاک و مطهر مانده است.

 

هنگام بازگشت قیصر از مشهد ، وقتی که ترن حامل آنها وارد تونل می شود صحنه به تاریکی می گراید و این تاریکی وصل می شود به تاریکی کوچه ایکه خانۀ قیصر در آن قرار دارد. در واقع تاریکی ربط بین این دو صحنه است. در خانۀ قیصر قفل است. نگاه تردیدآمیز و نگران او از قفل کنده می شود و بدن میخکوب او تکان می خورد. همه با آن تاریکی و این قفل و نگاه میتوانند مرگ مادر قیصر را پیش بینی کنند. مرگ مادر سومین حاصل شوم هجوم عوامل مخرب و نظام روزگار است.

حالا قیصر سخت تنها شده است. برای او فقط عشق اعظم مانده است و تازه او خود به خوبی می داند که سرنوشت این عشق چیست . قیصر در این دنیا هرچه تنهاتر می شود به اعظم نزدیک تر می گردد. عشق برای او تنها پناهگاهیست که باقی مانده است. همچنانکه برای قهرمان فیلم های هیچکاک نیز عشق یگانه پناهگاه موجود است. وقتی که خبر مرگ مادر در فضای سرد و غم انگیز خانه اعظم طنین می افکند ، ما نمای کاملی از هر چهار نفر را داریم. منتها در این تصویر ، قیصر و اعظم در آئینه دیده می شوند. این همبستگی در آئینه است که آنها را ازدیگران جدا و به یکدیگر نزدیک کرده است.

 

ادامه دارد . . .


طریقت سامورایی استوار بر مرگ است. آن‌گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای، لزومی هم ندارد به هدف خود برسی {گوست داگ؛سلوک سامورایی}
۱۳۸۹/۱۱/۶ صبح ۰۴:۱۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, سم اسپید, بانو, ژان والژان, سروان رنو, ایرج, jack regan, الیور, جورج بیلی, رزا, محمد, راتسو ریــزو, roolplack, Classic, دن ویتو کورلئونه, الیشا, حمید هامون, فورست, زبل خان, لمون, آقای همساده
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۱۱/۶ صبح ۰۴:۱۶