[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 7 رای - 3.86 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
نجواها و فریادها... صداهایی ماندگار
نویسنده پیام
بانو آفلاین
مدیر داخلی
*****

ارسال ها: 197
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۳۱
اعتبار: 63


تشکرها : 7909
( 3540 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #39
نجواها و فریادها... صداهایی ماندگار

در ادامۀ مطالب دوستان بزرگوار در خصوص شادروان عطاءالله زاهد (نویسنده، کارگردان،بازیگر تئاتر و سینما، خواننده و ....)

بد ندیدم مصاحبه ای از ایشان (مربوط به سال 58) را که مدتها قبل در جلد نخست کتاب سیمای هنرمندان ایران (حبیب الله نصیری فر) به چاپ رسیده و سابقۀ فعالیتهای هنری ایشان از زبان خودشان را دربر داشت؛ در این تالار قرار دهم.

---------------------------------------------------------------------

((اولین تئاتری که در آن شرکت داشتم تئاتری بود که مرحوم میرزاده عشقی، شاعر انقلابی و معروف ایران نوشته بود، بعد از آن عشقی با مرحوم مدرس و نظام السلطنه  مافی و عده ای از دوستان همرزم که حدود دویست نفر می شدند عازم استانبول شده و به ترکیه رفتند و دولت موقت آزاد ایران را تشکیل دادند. زیرا در جنگ بین الملل اول مثل جنگ جهانی دوم، روسها و انگلیسیها ایران را اشغال کردند، یعنی قسمت شمالی ایران را روسها و قسمت جنوبی را انگلیسیها اشغال کردند. روسها بریگاد قزاقخانه را درست کردند و انگلیسیها در جنوب پلیس جنوب را تشکیل دادند تا جنگ تمام شد و پهلوی بر سر کار آمد.

((میرزاده عشقی))، همانطور که اشاره کردم به استانبول رفته بود، در آنجا تئاترهای مختلف را دیده بود، البته قبلا هم در ایران تئاتر بود، ولی نمایشنامه ها، نمایشنامه یی نبود که درد مملکت و مردم را بیان کند. وی که از اوضاع و احوال ایران متاثر شده بود، چند پیس نوشت که یکی دوتای آن اجرا شد و یکی از آنها که خیلی در آن اوضاع و شرایط آن روز موثر واقع شد، پیسی بود به نام رستاخیز سلاطین بصورت اپرایی ولی نه مثل اپراهای اروپایی به تفاصیلی که در میلان، نیویورک، انگلستان و روسیه اجرا می شد. اپرای کوچکی که چیزی درحدود شعری و موزیکی و خواندن بیانهای عادی و معمولی.

اپرت هم از تقسیمات تئاتری بود که با شعر و آهنگ خوانده می شد، می گفتند اپرت و این در بیست و چهار قسمت تئاتری که داریم مثل: درام، ملو درام، تراژدی، کمدی، کمدی موزیکال، اپرا، اپرت و از این قبیل. این قسمتی بود که خود میرزاده عشقی هم می خواست بازی کند که مزاحم شدند و اوایل حکومت پهلوی نگذاشتند که وی بازی کند و آن به این صورت بود که یک مسافری می آمد و در سن تئاتر که به سه قسمت تقسیم شده بود، یک قسمت تخت جمشید، یک قسمت بیستون و یک قسمت طاق کسری و آن مسافر شروع به خواندن این اشعار می کرد:

این در و دیوار ایوان خراب  / چیست یارب این ستون بی حساب

این سفر در جمع به در بردم دگر / شرط کردم ناورم نام سفر

اندرین ویرانه و تاریک شب / کردم از تنهایی و از این طبع

و سپس می نشست بر یک سرستون تخت جمشید و در آنجا در حال خلسه فرومی رفت و پس از قدری تفکر، شروع به خواندن این غزل می کرد:

ز دلم دست بدارید که خون می ریزد / قطره قطره دلم از دیده برون می ریزد

کنم از درد دل تربت هخامنشی  / مصلحت بر سر از این سلسله این می ریزد

برج ایفل ز ثنا دید گل وگلبار و گل / بر سر مقبره ناپلئون می ریزد

و مقایسه می کند ایران را با اروپا و در اینجا یک تجسمی برای بیننده پیش می آید که یک سمبلی از مادر وطن می بیند:

مرا وضع وطن در نظر آمد / ببینم که زنی با کفن از قبر در آمد

سر از خواب بدر کرد / بر اطراف نظر کرد

ناگهان چه گویم که چون شد / شیون از درونش بیرون شد

این خرابه قبرستان نه ایران ماست / این خرابه ایران نیست، ایران کجاست...؟!

که تمسک مادر وطن را می خواند موسیقی آنرا هم مرحوم حسین خان هنگ آفرین با همکاری انجمن اخوت مرحوم ظهیرالدوله ساخته بود.

من در آنجا این روح مادر وطن را که تفصیل مفصلی دارد، در شرح حالهای دیگر گفته ام، من چون از صدای خوشی برخوردار بودم و در بچگی می خواندم، زیرا ده یازده سال داشتم که در تئاتر بازیگری آغاز کردم و مدت چهارده شب در سن تئاتر ظاهر شدم، سپس در سال 1303 از شیراز به اصفهان، کرمان و کرمانشاه مسافرت کردم، پدرم در شیراز ماند. پدرم از مستوفی های دستگاه ظهیرالدوله داماد ناصرالدینشاه شوهر خواهر مظفرالدین شاه بود که مردی بود درویش و دست ارادت داد به مرحوم صفی علیشاه که مدفنش در خیابان خانقاه به همین نام واقع می باشد و مدفن ظهیر الدوله در شمیران سر راه دربند و گلابدره واقع است.

مرحوم میرزاده عشقی

مکان تئاتر و اجرای نمایشنامه ها متفاوت بود، ولی بیشتر در باغ علاءالدوله واقع شده بود که حکومت نظامی بود و حاکم نظامی آن هم کلنل کاظم خان سیاح بود که نگذاشت نمایش در آن وقت اجراشود ولی بعدا در سالن گراند هتل که روبروی چاپخانۀ فاروس بود و تازه تاسیس شده بود به اجر درآمد. این سالن که بعدها سالنهای دیگری هم درست شد، به صورت مدرن و مخصوص تئاتر ساخته نشده بود، به همین سبب بیشتر نمایشات را در فصلهای اواخر بهار و سراسر تابستان و اوایل پاییز در فضا و هوای آزاد برگزار می کردند. ولی زمانی هم می شد بطور استثنایی در وسط باغ و محوطۀ آن در زمستانها چادر می زدند از نوع چادرهای مخصوص روضه خوانی و در روزهایی که سرمای شدید نبود با بخاری ها و چراغهای زنبوری که این چراغها هم روشنایی داشتند و هم گرمی، محوطه را گرم نگه می داشتند.

لازم است یادآور شوم که مرحوم مغرب الدوله ایران که با مرحوم سید علی خان نصر استاد تئاتر ما کار می کردند در زمان انقلاب مشروطیت و جلوتر از آن مرحوم مزین الدوله نقاشباشی معروف، همین تکیه دولت را خراب کردند که برای تئاتر و فعالیتهای هنری آماده نمایند ولی با بعضی مخالفتها و مزاحمتها مواجه شدند و این تکیه دولت را مرحوم کمال الملک نقاشی کرده که از شاهکارهای او بوده و خیلی زیبا و قشنگ می باشد.

دیگر سالن مدرسۀ دارالفنون بود که از زمان شادروان میرزا تقی خان امیرکبیر صدراعظم نامدار ایران ساخته شده بود که سالن اجتماعات مختلف نیز بود اما کوچک بود ولی بعدها آنرا توسعه دادند و بزرگتر کردند که تا پرورش افکار تا همین اواخر وجود داشت و حالا هم فکر می کنم به همان وضع سابق باشد و ما در آنجا با کمک دوستان، نمایشات زیادی را به اجرا در آوردیم.

من هنوز دیپلم متوسطه را  دریافت نکرده بودم که به شغل دبیری مشغول شدم و  در سالهای 1315 و 1316 بود که به خدمت نظام رفتم و پس از پایان دورۀ خدمتۀ برای ادامۀ تحصیل به دانشسرای عالی رفتم و در قسمت فلسفه و علوم تربیتی مشغول تحصیل شدم.

آن وقتها مثل حالا کنکور و این مسائل نبود، هرکس می توانست در دو تا سه دانشکده اسم نویسی بکند و هرکس مطابق ذوق و سلیقه و استعداد خویش در دانشکده یی نام نویسی می کرد و اینقدر دیپلمه نبود و هرکس در هر دانشکده یی که می خواست امکان ادامۀ تحصیل برایش موجود بود و ایران رفته رفته رو به ترقی و پیشرفت می رفت که این دانشکده ها روز به روز توسعه پیدا می کرد.

جلوتر از دانشگاه، دارالمعلمین بود و فارغ التحصیلان دارالمعلمین را در حد لیسانس می شناختند، بعدا که قانون دانشگاه را علی اصغر حکمت وزیر وقت فرهنگ از تصویب مجلس گذراند و از سال 1315 که دانشگاه تاسیس شد، همان دارالمعلمین هستۀ مرکزی دانشسرای عالی شد که مرحوم دکتر عیسی صدیق رئیس آن بود و من هم در همان دانشسرا بودم و مدتی را هم معاون کتابخانۀ دانشسرا بودم که البته شغل دبیری را هم داشتم.

در سال 1319 منتقل به وزارت پیشه و هنر شدم و چون مرحوم سید علی خان نصر در آنجا بود، ایشان برای این که من بتوانم در تئاتر به تمرینهای نمایشنامه بپردازم، مرا به کارخانۀ گلیسرین نزدیک شهرری منتقل و من از ساعت 7 صبح الی 2 بعد از ظهر بود تا 6 بعد از ظهر ولی من در آنجا یکسره کار می کردم و بعد از ظهر در تئاتر مشغول بودم و در این اداره چند سال رئیس دفتر و رئیس کارگزینی و معاون اداری کارخانه بودم.

در ضمن این کارها، روزنامه و مجله هم داشتم که آنها را منتشر می کردم، اولین مجله یی که منتشر کردم، مجلۀ تئاتر بود که چندین سال انتشار آن طول کشیده و خودم هم سردبیر آن بودم، دیگر روزنامۀ دوستی ملتها، روزنامۀ پشتکار که بعدا توقیف شد، روزنامۀ سنگسر (این هم توقیف شد) که هر زمان این نشریات توقیف می شد می رفتم امتیاز دیگری می گرفتم. من در آن وقت برخلاف حالا، کارهای سیاسی را دوست داشتم و در سال 1336 مجلۀ فیلمها و پرده ها را منتشر کردم.

در رادیو، همراه مرحوم ابوالحسن خان صبا، مرحوم مرتضی خان محجوبی، مرحوم ابراهیم خان منصوری و مرحوم مهدی خالدی برنامه داشتم و سالها با ساز این بزرگان موسیقی ایران اواز خواندم و در رادیو نیز برنامه های تئاتری را اداره می کردم و برنامه ها چون در آن زمان نوار نبود به صورت زنده اجرا می شد.

در سال 1326، برای آشنایی با سینما و فراگیری و کاربرد آن به خارج سفر کردم و دیگر به رادیو نرفتم، مسافرتم از کشور ترکیه آغاز و سپس به سایر ممالک اروپایی مثل: یونان، ایتالیا، فرانسه و انگلستان ادامه پیدا کرد و بازدید از استودیوها و شرکتهای فیلمبرداری برایم بسیار آموزنده بود و بعدا تمام ممالک آسیایی و تقریبا شمال آفریقا را دیدم.

اواخر سال 1327 که به ایران برگشتم با کمک دوستانم دست به تاسیس استودیو فیلمبرداری بطور رسمی زدیم، البته پیش از ما، خانمی به نام میلا کوک زمانی که ایران اشغال بود استودیویی با کمک شخصی به نام ((مستر نایمن)) که فیلمبردار ارتش متفقین بود، در همین سینما رکس که سابق منزل دکتر امان پور داماد مرحوم سرلشگر امان الله جهانبانی بود، محلی برای فیلمبرداری درست شد ولی نشد که بطور اصولی استفاده شود و چند فیلم کوچکی هم که ساخته شد از کیفیت چندانی برخوردار نبود و تعطیل شد و همین موجب گشت که من به خارج بروم و سینما را بصورت جدی پیگیری و مطالعه کنم.

من ابتدا استودیو ((ایران نو فیلم)) و سپس استودیو ((آریا فیلم)) را با کمک دوستان هنرمندم تاسیس کردم که اولین کار آن دوبله بود و فیلمهای بسیاری را در این استودیو دوبله کردیم و ناگفته نماند که قبل از کار دوبله من، فقط یک کار دوبله شده بود و آن هم فیلمی بود به نام دختر فراری که مرحوم اسماعیل کوشان دوبله کرده بود و کار آن در استانبول انجام گرفته بود، ولی دوبله در ایران، رسما با کار من بود و یادم هست در فیلم دوبله شدۀ مرا ببخش به جای هفت نفر صحبت کردم و در مجلات و روزنامه های آن زمان نوشته شد.

من و دوستانم قصدمان این بود که خیلی منطقی جلو برویم و من که سالها در نمایش تجربه اندوخته بودم، سعی کردم که دوبله ها هرچه بیشتر با ذوق و برداشت مردم از فیلم و صحنه های آن هم آهنگی داشته باشد و تضاد نداشته باشد. سالهایی که در شیراز اقامت داشتم، چون در ان زمان اکثر مردم بی سواد بودند و از نعمت سواد بی بهره بودند، فیلمها تمام محصول کشورهای خارج بود، مردم نه از ناطق ان سر در می آوردند و نه از زیرنویس و نوشته های آن، لذا شخصی کنار پرده می ایستاد که صحنه های حساس فیلم را برای مردم با صدای بلند، تعریف می کرد که یادم هست در شیراز وی را مترجم و در تهران اورا ناطق می گفتند، از زمان خان باباخان معتضدی روی فیلمها، نوشته گذاشتند و من خودم از سال 1309 در شیراز، سینماهای خورشید و جهان هم مترجم بودم، هم مدیر سینما.

من در فیلمهای زیادی شرکت کردم، هم اکنون هم شرکت دارم (سال 58) ولی نوعا بنا به مقتضای سن، رلهای درجه دوم و سوم را ایفا می کنم، زیرا باید نقشهایم مختصر باشد، چون دیگر نه آن قدرت سابق را دارم و نه حال و هوای جوانی که بتوانم رلهای اول را اجرا نمایم. اکنون هم بحمدالله هنرپیشه های خیلی خوب و قوی در بازیگری هستند که وجودشان مغتنم است مثل آقایان: جمشید مشایخی، عزت الله انتظامی، علی نصیریان، داوود رشید، اکبر زنجانپور، مجید مظفری و خیلی های دیگر از این آقایان که به خاطر ندارم که واقعا هنرپیشه های ارزنده یی هستند و اینها ستاره های تابناک و درخشان آسمان هنر و عالم سینما و تئاتر ما هستند که من اگر بخواهم بیشتر توضیح بدهم موجب اطالۀ کلام می شود.

من اکنون دیگر در تئاتر فعالیتی ندارم و بیشتر کارهایم در سینما و مطالعات شخصی و یادداشت ها و خاطرات خلاصه می وشد و سابق هم در فیلمهایی که شرکت داشتم از سال 1333 با فیلم بوسۀ مادر آغاز شد که هنرپیشه های معروف آن زمان مثل: محسن مهدوی، خانم شهلا ریاحی، احمد قدکچیان، حیدر صارمی که سناریوی آن از خودم بود، دیگر فیلم بازگشت به زندگی با شرکت ناصر ملک مطیعی، احمد قدکچیان، رضا کریمی، عباس مصدق که نه تنها هنرپیشه های بزرگ زمان خود بودند، بلکه اینها برای همۀ دوران از بزرگان هنر سینما و تئاتر ایران محسوب می شوند. فیلم چشم به راه که کارگردانی و سناریو و بازیگری فیلم را همراه خانم ایرن و سایر هنرمندان به عهده داشتم و خیلی مورد توجه مردم واقع گشت و حال و هوای سینمای ایران و صنعت فیلمسازی را تغییر داد و مردم را به فیلمهای فارسی علاقمند کرد و تقریبا از آن زمان صنعت سینمای ایران رو به گسترش و بهبودی نهاد، زیرا تکنیک فیلمها خوب شد، هنرپیشه های خوب پیدا شدند، کارگردانان خوب مثل آقای ساموئل خاچیکیان آمدند و وارد صحنه شدند، استودیوهای زیادی جهت فیلمبرداری تاسیس گردید. تاسیس این استودیوهای فیلمسازی، صرفنظر از تعدادی محصولات بد و ناهنجار، موجب شد که مردم با صنعت جدیدی به نام سینما و فیلمسازی هرچه بیشتر ۀشنایی پیدا کنند و انگیزۀ بزرگ خود من که از تئاتر به سینما روی آوردم همین بود و زمانی که به ترکیه رفته بودم، دیدم که ترکها ایران را نمی شناسند و خیال می کردند که ما ملت عقب افتاده ای هستیم، خیابان نداریم، آسفالت ندایرم، برق نداریم، مدرسه نداریم و سوار شتر و الاغ می شویم و این جدا عقیده و نظر مردم ترکیۀ آنزمان بود و من مقاله یی در روزنامۀ ترکی زبان استانبول نوشتم که با این شعر آغاز می شد:

بیگانگی نگر که ما و تو مانند هر دو چشم / همسایه ایم و خانۀ هم را ندیده ایم

که خیلی در ترکها موثر افتاد و چون در آن زمان آقای دکتر اردلان کاردار سفارت ایران بود، من با ایشان صحبت کردم که باید هرچه زودتر از موهبت این صنعت نوظهور(فیلم سازی) استفاده شود و فیلمهای مستند از وضع داخلی ایران تهیه شود تا در پذیرایی های سفارتخانه ها نشان دهند، البته من مدت هشت ماه که در رادیو دهلی در هندوستان کار می کردم، نظر مردم هندوستان نسبت به ایرانیان این طور نبود، تاسیس همین استودیوهای فیلمبرداری در ایران موجب پیشرفت فیلمهای سینمای ایران صرفنظر از تعدادی از آنها شد، بطوری که این فیلمها در کشورهای سوریه، اردن، عراق، لبنان، افغانستان، ترکیه و شیخ نشینهای خلیج فارس خواهان پیدا کرد و به این ممالک صادر شد و فیلمهای مشترکی هم با کشورها ساختیم.

من پس از چندی از فعالیتم در صحنۀ سینما و تئاتر کاستم و برای تاسیس حسینیۀ ارشاد تمام هم و کوشش خودرا به کار بردم که آن هم داستان مفصلی دارد که با حضرت آیت الله خامنه ای و جناب آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم دکتر علی شریعتی، مرحوم همایون و جناب آقای دکتر ناصر میناچی در این حسینیه بودم و در آنجا سخنرانیهای مذهبی داشتم و کارهای مذهبی، تنظیم برنامه ها و برنامه های ادبی را اداره می کردم که در اینجا باید از آقای سید محمدعلی سفیر که از شعرا و ادبای بسیار عزیز ما هستند که وجودشان شناخته نشده و ایشان را کم می شناسند به جز عده یی از فضلا و کسانی که در سطح بالا هستند و مردم عادی کمتر ایشان را می شناسند کتاب ترجمۀ صفا فیض و گنج الاسرار شبستری و کتابهای دیگر حسینیه را که خاتم النبیین (ص) بود و دعای صحیفۀ سجادیه را انتشار دادیم و اینها قسمتهایی از فعالیتهای من در حسینیۀ ارشاد بود تا این که آقای محمدعلی نجفی سربداران را به نمایش در آورد و همین امر موجب تعطیل حسینیۀ ارشاد شد و از سال 1352 این حسینیه بسته شد تا انقلاب و چندین سخنرانی من همزمان بود با سخنرانیهای آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی رفسنجانی دربارۀ صلح حضرت امام حسن (ع).

از چپ به راست: استاد گرمسیری، نصرت الله کریمی، نمایندگی فرهنگی افغانستان، استاد حسین بهزاد و زنده یاد عطاء الله زاهد

نکته یی را که در اینجا لازم است یادآور شوم، این است که پدرم بسیار علاقه داشت من طبیب و دکتر شوم زیرا عمه های من دکتر بودند و من در کودکی به تبعیت از عمه هایم، کارهای ایشان و رفتار دکترها را داشتم و این را پدرم در روح و رفتار و کردار من می دید به همین سبب می خواست که من دکتر شوم، ولی خود من طبیب روحانی را بیشتر دوست داشتم و از همان کودکی دروس و علوم قدیمه را موازی با درسهای دبستانی و دبیرستانی تعقیب می کردم و همینطور برایم ادامه داشته تا حالا که علوم فقهی و علوم دینی و عرفانی را تعقیب کرده ام، در تهران علوم دینی را در مدرسۀ مروی و مدرسه شهید مطهری (سپهسالار) در سالهای 1318 تا 1322 و بعدا بطور خصوصی نزد استادان بزرگی مثل: مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی، مهدی آشتیانی رفتم و در خدمت آقایان، علوم معقول را فراگرفتم ولی بصورت ذوقی کار می کردم نه بصورت یک طلبۀ خالص.

بعد از انقلاب، دوباره به سینما روی آوردم، یعنی از من دعوت به عمل آوردند که در سازمان هنر در اسلام به نام ((هدی)) با آقای محمدزاده فیلم محمد رسول الله (ص) و فیلم عیسی (ع) را در دوبله همکاری نمایم و من سرپرستی دوبله این فیلمها را به عهده گرفتم و پس از آن دو سه فیلم هم به نامهای: راهی به سوی خدا، حدیث و برزخی ها که فیلمهای خوبی بودند ساختیم و دیگر کار مهمی که انجام دادم سریال تلویزیونی سربداران بود که با آقای مهندس محمدعلی نجفی که از رفقای ما در حسینیۀ ارشاد بود همکاری داشتم و من در این سریال نقش ((شمس الدین فضل الله)) پدر ((وجیه الدین مسعود محمد عبدالرزاق)) را داشتم که از سلاطین اولیۀ سربداران بود.

در حال حاضر، فعالیتم در زمینۀ هنر، فعلا در انجمن هنرمندان است که من سعی کردم همانطور که اولین اتحادیۀ هنرپیشگان را در سال 1322 تاسیس کردم و بعد منجر به تشکیل سندیکاها شد، مجددا در همین زمینه فعالیت را شروع کردم تا هنرمندان تئاتر و سینما، نویسندگان، شعرا و موسیقیدانان در این انجمن گرد هم آیند و مسائل صنفی خویش را با یکدیگر در میان نهاده و برای پیشبرد اهداف هنر کوشا باشند و مسائل را با یکدیگر مورد بحث قرار داده و انها را حل نمایند و انشاء الله امیدوارم که این انجمن بتواند برای ایشان موثر واقع شود.))

عطاءالله زاهد، در سال 1370 درگذشت...روحیاتی که از او به خاطر دارند، ساده زیستی و درویش مسلکیست... روحش شاد.

بامهر... بانو


مریم هروی
۱۳۹۰/۹/۲۹ عصر ۱۱:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Papillon, رزا, پایک بیشاپ, دزیره, نیومن, گرتا, همشهری_میثاق, پدرام, واترلو, زاپاتا, اسکارلت اُهارا, الیشا, ژان والژان, حمید هامون, ترومن بروینک, پاشنه طلا, Classic, مگی گربه, سناتور, الیور, دلشدگان, dered, لمون, هایدی, ژنرال, باربوسا
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
نجواها و فریادها... صداهایی ماندگار - بانو - ۱۳۹۰/۹/۲۹ عصر ۱۱:۲۸