•
پيرمـرد و دريــا
ارنست همينگــوى

بعضي كتابها هستند كه خواندنش براي همه اجباري است ، كتابهايي كه نميتوان از آنها به سادگي نام برد . آثاري كه علاوه بر مفاهيم اصيل و عميقشان ، سبك نگارششان نيز بسيار متفاوت و تاثير گذار است . پيرمرد و دريا بدون شك يكي از آنهاست .
در اين ارسال هم قصد دارم همچون ارسال قبل نقدي كوتاه بر يك شاهكار تمام عيار بنويسم ، اما ابتدا معرفي كوتاه و وصفي چند خطي داشته باشيم بد نيست !
توصيف و روايتي كوتاه از پيرمرد و دريا :
پيرمردي ماهيگير كه به مدت ٨٠و اندي روز قادر به صيد هيچ ماهيي نشده است ، تصميم مي گيرد كه براي صيد يك ماهي بزرگ از محدوده ماهيگيران بندر فراتر رود . قبلا پسربچه اي همراه او به دريا ميرفت و آموزشهاي اوليه را از وي فرا ميگرفت اما هنگامي كه براي مدتي طولاني هيچ ماهي به قلابشان نخورد ، پدر آن پسربچه وي را از همراهي پيرمرد منع كرد و نزد يكي ديگر از ماهيگيران فرستاد … همه باور داشتند كه بخت از ماهيگير پير روي برگردانده است . روزي پسربچه نزد پيرمرد بازگشت و ازو خواست كه همراه خودش با دريا بيردش ؛ پيرمرد مخالفت مي كند و پسربچه كه ميبيند اصرار كردن بي اثر است پيشنهاد ميكند كه حداقل اجازه خريد دو طعمه بزرگ را به او بدهد تا ن شكل اداي ديني كرده باشد … خلاصه پيرمرد به دريا ميرود و براي صيد يك ماهي بزرگ ٣روز كامل را در دريا مي ماند . اما در آخر ماهي صيد شده اش توسط كوسه ها خورده ميشود و چيزي براي او باقي نميگذارند .
چند توضيح اساسي :
داستان و وقايع آن در سه روز و نيم روايت ميشود و در نهايت سادگي روالش را ميرود . در نتيجه ميتوان درك كرد كه همينگوي چقدر هنر به خرج داده تا بنواند در طول سه روز و بايك داستان ساده چنين اثري خلق كند ! كساني كه اندك سر رشته اي در نوشتن داستان دارند ، مي دانند كه پرداخت موضوع در بازه كوتاه زماني بسيار دشوارتر از زمان طولاني مي باشد بعلاوه اينكه اين اثر كمترين شخصيتها و حتي كاراكترها را داراست .
بيشتر داستان در داخل قايق شكل ميگيرد و روايت وقايع شكار است .
با وجود اينكه راوي داناي كل است ، اما در كل داستان از پيرمرد فاصله نمي گيريم. !
پيرمرد و دريا انقلابي در سبكهاي گوناگون داستان نويسي بوجود آورد و عده اي معتقدند كه نويسندگي به دو دوره قبل و بعد از هميگوي تقسيم ميشود ! او بعضي قسمتهاي مهم داستانش را از زبان پيرمرد بيان ميكند و جملاتي كه بكار گرفته است ، هيچكدام از داستان و بطن اصلي آن تفكيك پذير نمي باشند . يعني نمي توان جمله اي را از كتاب نقل كرد كه بطور مستقل داراي معنا باشد .
نقد كوتاه و مختصر :
پيرمرد و دريا براي من داستان زندگي است ، همينگوي با استفاده از اين داستان ديدگاه خود به زندگي را به بهترين نحو بيان مي نمايد .
پيرمرد پس ار طي دوره اي ناكامي طولاني مدت ، همچنان دست از تلاش نكشيده و براي رسيدن به هدفش تلاش ميكند و از پاي نمي نشيند . او براي دستيابي به هدف با ارزشش ، خود را به خطر مي اندازد و محدوديت ها را درمي نوردد . پس از سختي هاي جسماني بسيار و مشقت هاي رواني فراوان ، به هدف خود دست مي يابد و در نهايت اقتدار پيروز مي شود . اما براي بهرمند شدن از نتيجه تلاشهايش مغلوب عواملي ميگردد كه خارج از حيطه اختيار او مي باشند !
آيا واقعا پيرمرد بازنده است ؟
به عقيده من همينگوي با پيرمرد و دريايش مي خواهد به ما بگويد كه آنچه كه داراي ارزش واقعي است ، همان سه روزي بود كه پيرمرد با نهايت تلاش و صرف زماني طاقت فرسا و بهمراه پشتوانه ذهني اش ، براي رسيدن به هدف سپري كرد . يعني اصولا هدف و ماهيت آن در مقابل مسير رسيدن ( گذر زندگي ) داراي ارزش ناچيزي است !
مهم نيست كه پيرمرد از دستيابي به هدفش چيزي عايدش شد يا خير ؛ مهم اين است كه او در راه رسيدن به هدف ، هرآنچه درتوان داشت انجام داد . هرچند كه پيرمرد نتوانست پيروز شود ، اما واقعيت اين است كه در جريان زندگي پيروزي يا شكست معنايي ندارد . او كاري كه مي خواست را كرد و پس ار انجام آن ، درنهايت خشنودي به ادامه همين مسير پرداخت . اطرافيان او با ديدن اسكلت ماهي كه طولش 5.5 متر بود ، به عظمت كار وي پي بردند و به اين باور رسيدند كه در مورد پيرمرد ، بخت موضوعي بي اهميت است !
پيرمرد در جريان صيد ماهي تنها بود و جز ياد و حسرتِ بودنِ پسرك چيز ديگري آزارش نميداد ؛ او خارج از قايق و دريا كسي در انتظارش نبود و يك تنهاي واقعي است . مطمئناً همينگوي مي خواهد بگويد كه ما همه در زندگي تنهاييم و مطلقا بايد متكي به خود و داشته هايمان باشيم .
محدوديت زماني داستان و كوتاه بودنش ، خود نشان دهنده ارزش زمان است . از چندين بُعد ميتوان اين مساله را بررسي كرد اما مهمترينش شايد اين باشد كه زندگي به كوتاهي همين لحظات كنوني است كه گذر آنها گذر زندگيست و بسيار حائز اهميت مي باشد كه چگونه از آن بهره ببريم !
همينگوي هيچ پيش زمينه و معرفيي از پيرمرد به ما نميدهد . او حتي از اميدها و آرزوهايش نيز حرفي نميزند . آيا اين ميتواند اتفاقي باشد ؟ قطعا خير ؛ همينگوي با يك داستان بلند نميخواهد هيچ چيزي را از قلم بياندازد پس آگاهانه چيزي نگفته . زيرا آينده درهرصورت خواهد آمد و بونامه ريزي براي آن بيهوده است ، تنها كافيست كه در زمان حاضر كارمان را به بهترين نحو انجام دهيم … اينكه پيرمرد كه بود و چرا تا به اين حد تنهاست و زندگيش چه وقايع مهمي داشته ، كمكي به صيد ماهي اش نميكند ، جز تجربيات ماهي گيري اش و همين ! هرچه هست اكنون است و بس .
همينگوي شايد قبل از اينكه خودش را بكشد ، آرزو داشت كه اي كاش پيرمرد بود تا بتواند بدون اعتنا به همه چيز به زندگيش ادامه دهد ؛ اما او نتوانست پيرمرد داستان خودش باشد !
•••
حرف هاي زيادي ميتوان گفت و نكات زيادي گفته شده است … اما اينها مختصري از نظرات من بود و البته مهمترين و اصليترينشان .
