[-]
جعبه پيام
» <BATMAN> سریال Slasher فصل اولو دیدم و خوشم اومد ، خونریزی الکی نداره ، ببشتر جنایی و معماییه https://s8.uupload.ir/files/slasher_d89c.jpg
» <BATMANhttps://rooziato.com/1402490975/10-best-...-tv-shows/
» <BATMAN> سلام شارینگهام عزیز، با اجازه شما بله!
» <شارینگهام> سلام بتمن جان، گشت شبانه ات آغاز شده؟
» <BATMAN> شب بخیر https://s8.uupload.ir/files/the_batman_hpv2.jpg
» <اکتورز> مجیدی ، کیا رستمی ، پوراحمد و ... نقش بچەها در فیلمهایشان بسیار پررنگ بودە و این بیشتر بە دلیل دور زدن سانسور بودە
» <اکتورز> همەی وجودم درد گرفت
» <اکتورز> ویدیوای از صحبتهای جیم جارموش در مورد کیارستمی دیدم و نظر ایشان این بود کە کیارستمی برای دور زدن سانسور از کودکان در فیلمهایش بهرە میگرفتە
» <سروان رنو> تلگرام یا فروم ؟ مساله این است ! ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45464
» <Dude> سلامت باشید. شده که ازعزیزانی با هم، کمی قدیمی تر از اینها را دیده بودیم، جز خودم همه دردیار باقی اند. خوشحالم هنوز هستند که از آن فیلمها خاطره دارند، با آرزوی سلامتی
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 13 رای - 4.08 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش )
نویسنده پیام
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,257
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11471
( 19006 تشکر در 1593 ارسال )
شماره ارسال: #86
ما ارتش سری نبودیم اما ....

ما ارتش سری نبودیم اما ...

مطلبی زیبا و نوستالژیک از احسان محمدی در عصر ایران

  انگار عمداً «ارتش سری» را آخر شب پخش می کردند که ما بترسیم. موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال جوری بود که زانوهایمان را سست می کرد. یک دفعه پرتاب می شدیم وسط خرابه های بروکسل. دل نگران لندن. وسط میهن پرستانی که از خشونت افسرهای شق و رق و خوش پوش گشتاپو نمی ترسیدند.
سریال، داستان تلاش های یک گروه نجات برای فراری دادن خلبان‌های بریتانیایی در خلال جنگ جهانی دوم بود که هواپیماهایشان در بلژیک سقوط می‌کرد. مثل خواندن یک رمان کلاسیک قطور برای نسلی که نافش را با استرس بریده بودند. با موشک باران بزرگ شده بود. هنوز حوصله قصه های طولانی داشت، هنوز گرفتار قرض و قسط و وام نشده بود.
قصه پر دلشوره سریال ما را با خودش می بُرد. با قلب های ترسخورده همپای ناتالی می دویدیم. زیبا بود. قدبلند با آن لباس های گلدار اغواکننده که می توانست از دل هر ایست بازرسی آلمان ها رد بشود و ما نفس راحتی بکشیم و خوابمان ببرد تا هفته بعد چهارشنبه شب ساعت 21 بعد از اخبار.
 او و مونیک و لیزا(ایوت) که شوهرش را در جنگ از دست داده بود به همراه آلبر فوآره و دکتر پاسکال در آن رستوران کوچک ما را میخکوب می کردند. وقتی افسرهای گشتاپو به رستوران می آمدند ما نگران حال خلبان ها و فراری هایی بودیم که آلبر با آن سبیل پرپشت، صدای تو دماغی و موهای جوگندمی جایی قایم کرده بود.
.
نگران هوش ترسناک فرمانده کسلر بودیم و آن صدای سرد و جدی و دلهره آورش. وقتی به برانت گفت: من پارس نمیکنم، گاز می گیرم! او و راینهارت و بقیه آلمانی ها وقتی پایشان به رستوران می رسید ضربان قلب ما پای تلویزیون آنقدر بالا می رفت که هر آن می ترسیدیم کسلر داستان کافه را بفهمد. که ما ناخواسته گروه نجات را لو داده باشیم!
ما «ارتش سری» نبودیم اما ...
کشیش ها، ژان پل کوچولو، بازرسی که به ایوت شک کرد و باعث شد زندانی بشود، زندانی های زندان پونتوا، پیرمردی که در کافه کاندید برای اینکه بیشتر بماند مرتب سفارش نوشیدنی می داد، پسرهای رایش سوم که می خواستند برای هیتلر بهترین باشند و ... فقط بازیگر نبودند، بخشی از زندگی ما شده بودند. همراهمان به مدرسه می آمدند. سر سفره غذا می خوردند.  راه می رفتند. شکل ناظم مدرسه بودند. شکل همکلاسی خبرچین که همه آمار کلاس را می بُرد می گذاشت کف دست مدیر! پنجشنبه ها مدرسه ها تعطیل نبود. زنگ های تفریح همه می خواستند موسیقی سریال را تقلید کنند. آن هم نه با ساز که هنوز ساز هم تقریباً ممنوعه بود که با لب و دهان!
بخش بزرگی از زیبایی سریال مدیون دوبله های خارق العاده اش بود. ایرج رضایی جای آلبر فوآره حرف می زد، زهره شکوفنده دوبلور مونیک دوشان بود، منصوره کاتبی، ناتالی شانتران را زنده می کرد. ناصر طهماسب از خود فرمانده کسلر هم بهتر حس ها را منتقل می کرد. جلال مقامی سرگرد اِروین برانت را با آن صدای مخملی دوست داشتنی کرده بود و  ....
در سریال شماری از اعضای گروه نجات طی عملیات فراری دادن خلبان ها و بمباران‌ها کشته شدند. گاهی حتی با بمباران خودی ها! بعد از جنگ هم مردم شهر با این تصور که گردانندگان رستوران، خودفروخته و دوست افسران گشتاپو بوده‌اند آنها را مورد آزار قرار می‌دادند. پلان قیچی کردن موی زن هایی که آن همه جانفشانی کرده بودند دل آدم را می شکست. انگار تاوان می دادند. تاوان سرسپرده نبودن.
ما ارتش سری نبودیم اما مثل قهرمان های آن سریال در طول سال ها از در و دیوار کتک خوردیم، سرزنش شدیم، فرار کردیم، موهایمان قیچی شد، زخمی شدیم، دزدانه و زیرپوستی زندگی کردیم و بزرگ شدیم اما.. اما هنوز اینجا را مثل میهن پرست ها وفادارانه دوست داریم.
منبع: سایت خبری عصر ایران - احسان محمدی 
.

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۵/۶/۱۵ صبح ۰۸:۵۶
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, مکس دی وینتر, خانم لمپرت, Classic, مراد بیگ, BATMAN, جیمز باند, کاپیتان اسکای, ال سید, Papillon, دهقان فداکار, نکسوس, زرد ابری, جناب سرگرد, مموله, پیرمرد
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
پیانوی مکس - برت گوردون - ۱۳۹۳/۱۰/۳۰, عصر ۰۱:۲۷
ما ارتش سری نبودیم اما .... - سروان رنو - ۱۳۹۵/۶/۱۵ صبح ۰۸:۵۶