سربازرس
بکوشش فرمانده لودویگ کسلر

-----------
قسمت اول : " سربازرس "
بازرسی ، بازرسی ، بازرسی و درنهایت دستگیری ...
و سپس یک بازجوئی ، سرشار از شکنجه !!!!
این معجون میتونه منتهای خوشبختی برای یک افسر گشتاپو باشه .
بنقل از متون درسی دانشکده افسری و ستاد گشتاپو
تالیف فرمانده لودویگ کسلر
*************
خانم ها .... ، آقایون .... ، سلام مجدد من رو در سال جدید پذیرا باشید .
شب بهاری تون خوش ، امیدوارم ازش کمال لذت رو ببرید.
قبل از هر چیز باید تکرار کنم لطفا پست های منو با صدای ناصر طهماسب بخونید .
اینکار منو زنده میکنه ! با تشکر از همکاری شما .
و اما ... امشب میخوام شمارو با یک چهره کاملا دوست داشتنی و محبوب آشنا کنم
که شما ازش نفرت دارید !!! نفرت !!!
این مرد شخصیتی کم نظیر دارد که همیشه مورد تحسین و احترام من بوده و خواهد بود .
دقیق و خستگی ناپذیر ........ ( مثل ما ژرمن ها )
با اراده ای پولادین ........... (که لازمه مرد بودنه)
صاحب قلبی از سنگ ......... ( چقدر هیجان انگیز )
عاری از هرگونه احساس .... (من از بچگی بی احساس بودم)
سریع ، قاطع و بی رحم ...... ( بی رحمی آرزوی منه )
بی گذشت در انجام وظیفه .... (خصلت یک افسر واقعی)
وبالاخره ... ترسناک !!!
ظاهرش را این گونه تصور کنید :
لاغر و بلند بالا
با صورتی سرد و بیروح که هیچگونه احساسی را منعکس نمیکند.
لبهایی باریک که به سرعت کلمات را تلفظ و دستورات را صادر میکنند.
بینی کشیده و نوک تیز که نشانه ای از اراده و هوش وی است .
چشمانی عقاب گونه ، ریز و کمی گودرفته با نگاهی که تا عمق جانتان نفوذ میکند.
قامت او پوشیده شده با پالتویی تنگ و سیاه ، بلند تا زیر زانو و یقه ای بسته.
سایر ملزومات او عبارتند از :
اغلب کلاه بیکورن (*) و ندرتا کلاه سیلندر ،
دستکش های چرمی ،
کفش های براق و سیاه
و عصایی بلند با سری نقره ای .
خانم ها .... ، آقایون .... ، معرفی میکنم:
سربازرس ژاور

آنتونی پرکینز در نقش سربازرس ژاور
اندر معرفی شخصیت داستانی سربازرس ژاور
بـــــله .... آنطوری که ویکتور هوگو ، خالق رمان بینوایان در کتابش به آن اشاره کرده ، ژاور در حدود سال 1780 میلادی و در خانواده ای عامی چشم به جهان میگشاید . پدرش جاشوی کشتی و مادرش یک کولی فالگیر بوده اند .
در جوانی و به حکم عقل خویش به این نتیجه میرسد که در زندگی دو راه بیشتر در پیش روی ندارد ، یا باید برعلیه جامعه خویش باشد یا بر له آن ، و او راه دوم را بر میگزیند ، به خدمت نیروی پلیس در می آید و جسم و روحش را به قانون تسلیم میکند.
درابتدای خدمت خویش به شهر تولون میرود . بندری نظامی در جنوب فرانسه و مقر دائمی ناوگان نیروی دریایی فرانسه در ساحل مدیترانه . ژاور در زندان تولون بعنوان زندان بان مشغول بکار میشود .

تولون - جنوب فرانسه
جائیکه برای اولین بار با یکی از دوستان قدیمی من ملاقات میکند . محکومی به نام ژان والژان. اخلاق خشن ، ظاهر ترسناک و نیروی شگرفی که در اندام این زندانی وجود دارد ، توجه ژاور را بخود جلب مینماید .
سالها یکی بعد از دیگری سپری میشوند و ژاور بدلیل ابراز لیاقت و شایستگی ، نردبان ترقی را در دستگاه پلیس طی نموده و مفتخر به دریافت منصب " رئیس پلیس " در شهر " مونتروی_سوور_مر " میگردد .
و اکنون " مونتروی_سوور_مر "
پرنده ای ست کوچک در چنگال شاهین .
ادامه دارد ...
قسمت بعد
ژاور رئیس پلیس " مونتروی_سوور_مر "
(*) = کلاه بیکورن یا دو گوش ، کلاهی است که در اروپا اغلب مورد استفاده افسران نیروی دریایی بوده است . اما بیکورن در فرانسه از محبوب ویژه ای برخوردار بوده.
از معروفترین بیکورن به سرها میتوان از ناپلئون بناپارت نام برد.