[-]
جعبه پيام
» <Emiliano> ممنونم جناب «رابرت» عزیز.
» <رابرت> با تشکر از محبت Emiliano عزیز، مرگ «میتسو» در قسمت ۲۱ سریال «داستان زندگی» اتفاق می‌افتد. https://telewebion.com/episode/0x1b6ed80
» <Emiliano> کسی خاطرش هست در کدوم قسمت از «داستان زندگی» («هانیکو») «میتسو»، خواهر «هانیکو»، فوت می‌کرد؟ قسمت بسیار زیبا و تأثیرگذاری بود.
» <Emiliano> با تشکّر از دوستان عزیز؛ به ویژه، «رابرت» گرامی، من هم یه سؤال داشتم:
» <رابرت> توضیحی کوتاه درمورد سریال سال های دور از خانه و سؤال جناب آدمیرال گلوبال عزیز https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=436&pid=4577
» <سروان رنو> بار اول که هفته ای پخش می کردن حدود 45 دقیقه بود , هر 3 یا 4 قسمت رو یکجا پخش می کردن. فکر کنم شبها حدود 9 یا 10 شب بود و دو سالی طول کشید
» <آدمیرال گلوبال> یه سوال ذهن منو درگیر کرده سریال اوشین سالهای دور از خانه حدود 300 قست 15 دقیقه ای هستش.. هفته ای یکبار پخش میشده...از کدوم شبکه و چه ساعتی و چند سال پخشش طول کشیده؟
» <آرام> کشف دوتا اهنگ ناشناس برنامه نما https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=493&pid=4574
» <BATMAN> نقد و امتیازات فیلم https://www.filimo.com/shot/188109/%D9%8...https://www.filimo.com/shot/188109/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%84%D9%86%DA%AF-%D8%AF%D8%B1%D8
» <BATMANhttps://s8.uupload.ir/files/trtrt_6wy.jpg
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1767 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #61
RE: سلیقه نیز در تقسیم‌بندی ژانر، نقش دارد

(۱۴۰۲/۷/۱۴ عصر ۰۲:۲۵)رابرت نوشته شده:  

(۱۴۰۲/۷/۱۴ صبح ۱۱:۴۷)لوک مک گرگور نوشته شده:  

من فکر می کنم تقسیم بندی ژانرها تا حدی سلیقه ای هم هست. به طور مثال من داستان های ژول ورن را بیشتر ماجرایی و تا حدی رازآلود می دانم تا علمی تخیلی. بعضی از داستان های وی مانند ناخدای پانزده ساله، گمشدگان اقیانوس, دیوار چین و جنگل های تاریک آمازون که فاقد جنبه های تخیلی هستند. داستانی به مانند جزیره اسرارآمیز نیز در ابتدا به فرار گروه از جنگ داخلی آمریکا و سپس تلاش برای بقا در جزیره می پردازد و تنها اواخر داستان است که با وجه علمی تخیلی اثر آشنا می شویم. البته من منکر نیستم که ژول ورن نویسنده آثار علمی تخیلی هم هست اما معتقدم که وجه ماجراجویانه آثاراش بر آن می چربد. نکته جالب اینکه من برخلاف اکثر مردم فیلم اولین خون را ماجراجویانه حساب نمی کنم. معتقدم صرفا به خاطر اینکه داستان در جنگل می گذرد، برای ماجرایی خواندش کافی نیست و فیلم پیچ و قوس های لازمه این ژانر را ندارد.

با عرض سلام خدمت همه بزرگواران و مخصوصاً جناب لوک مک گرگور عزیز؛

فرمایش جناب لوک مک گرگور درمورد نقش سلیقه در تقسیم بندی ژانر تا حدود زیادی صحیح و متین است؛ البته این عامل نسبی بوده و ممکن است درمورد بعضی آثار بیشتر صدق کند و درمورد بعضی دیگر، کمتر. مثلاً به گواه بیشتر بینندگان و کارشناسان، ژانر غالب فیلم ۲۰۰۱، اودیسه فضایی "علمی-تخیلی" است؛ اما درمورد مثلاً فیلم اولین خون، اختلاف نظر وجود دارد. همان طور که قبلاً عرض کردم، معمولاً یک فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی، تلفیقی از چند ژانر است که بسته به تعریف و نمادها، یکی از ژانرها غالب می‌شود.

شناخت نمادهای ژانر و تعریف هر کدام، بحث‌های متعدد و بسیار جالبی دارد که شاید مناسب این جستار نباشد؛ اما کتاب‌ها و مقالات مناسب و خواندنی در این زمینه وجود دارد که نیاز علاقمندان را برطرف خواهد کرد.

به عنوان نمونه (به صورت بسیار موجز و مختصر) در ژانر "وسترن" با موارد زیر مواجه می‌شویم:

قهرمان تنهای فیلم که معمولاً او را با نام کابوی می‌شناسیم سفر خود را از مبدایی آغاز کرده و تا رسیدن به مقصد خود، با ضد قهرمان‌های انسانی و طبیعی روبرو می‌شود. او با مهارت و پشتکار خود، یک‌یک موانع را پشت سر می‌گذارد. کابوی‌ها معمولاً لباس، کلاه و شمایل خاصی دارند و در استفاده از هفت‌تیر، کمند و اسب‌سواری بسیار زبده‌اند. آنها بر اسب‌های هموار سوار هستند و معمولاً از شرق آمده و در انتها به سوی غرب حرکت می‌کنند.

اتفاقاً یکی از شاخص‌ترین این کابوی‌ها در یک سریال تلویزیونی، جناب لوک مک گرگور در فصل اول مرد رودخانه برفی (The Man from Snowy River) تولید سال ۱۹۹۳ استرالیاست که تمام مؤلفه‌های یک کابوی را دارد و البته مرگ زود هنگام او، از جذابیت داستان کاست.

اما ژول ورن آثار متعدد و ارزشمندی دارد که همگی بسیار مهیج و خواندنی هستند. بعضی آثاری از ژول ورن که تا به حال فیلم، سریال و انیمیشن‌های زیادی از روی آنها ساخته شده و در زیرمجموعه ژانر "علمی-تخیلی- قرار می‌گیرند، عبارتند از: سفر به ماه، شکار شهاب، جزیره اسرارآمیز، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، سفر به مرکز زمین و ... که منظور من، این نوع آثار ژول ورن بوده است.

اما فیلم اولین خون (First Blood) به کارگردانی تد کاچف و بازی سیلوستر استالونه محصول سال ۱۹۸۲ آمریکا -که در چند نوشته از آن مثال آورده‌ام- دارای چند ویژگی بارز در فیلمنامه‌نویسی است و به همین خاطر به عنوان یکی از فیلمنامه‌های عیار و آموزشی در کلاس‌های پایه، تدریس می‌شود:

اول- پرداخت عینی و ملموس شخصیت‌های پروتاگونیست (قهرمان) و آنتاگونیست (ضد قهرمان) و شخصیت‌های خاکستری

دوم- رعایت کامل الگوی آغاز داستان و استفاده کلاسیک از عوامل گره‌افکنی، بحران، گره‌گشایی و وجود انواع چالش‌های انسانی و غیر انسانی

به هر حال امیدوارم مطالبی که طی چند نوشتار قبلی و به صورت فشرده تقدیم کردم، مفید بوده باشد. ان‌شاءالله آخرین نوشته درمورد تعارضات من با استفاده غیر استاندارد از کلمه "ژانر" فردا تقدیم حضورتان خواهد شد.     

دوباره از توضیحات ارزشمندتان متشکرم جناب رابرت. اتفاقاً بحث ژانر همیشه از مباحث مورد علاقه من بوده و من سالها درباره آن اندیشه، تحقیق و تفحص کرده و اتفاقا هر چقدر که بیشتر درگیرش شده ام، گمراه تر گشته ام! چرا که این مبحث به اندازه اقیانوسی بیکران پهناور است.

تنها به یک مثال کوچک بسنده می کنم. به طور مثال فیلم متخصص و یا همان مکانیک محصول سال ۱۹۷۲ از آثار مورد علاقه ام بوده و هست و هر یک مدت حداقل باید دوباره بخشهایی از آن را تماشا کنم. با این وجود همیشه در قرار دادن این اثر در یک ژانر غالب دچار مشکل شده ام! آیا ژانر غالبش اکشن است؟ فکر نمی کنم. چرا که دست کم نیمه اول فیلم بسیار آرام است و بخشی از آن نیز به مطالعه شخصیت(Character Study) و همچنین روابط متقابل دو نقش اصلی می گذرد. آیا درام است؟ باز هم نه. فیلم به مرز درام می رسد اما نه آنقدر که بتواند ژانر درام را در خود بگیرد، چه برسد به اینکه ژانر غالبش باشد. آیا تریلر است؟ خب تعلیق در بخش های زیادی از فیلم موج می زند اما باز هم نمی توانم بگویم ژانر اصلی است. فیلم قطعا جنایی هم هست ولی با این اختلاط ژانری که به خود دیده، باز هم راحت نیستم که بگویم سبک اصلی آن جنایی است. خلاصه ژانر مبحث شیرین اما گیج کننده ای است!


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۴۰۲/۷/۱۴ عصر ۰۶:۵۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دون دیه‌گو دلاوگا, کوئیک, Emiliano, رابرت, مارک واتنی, سروان رنو, rahgozar_bineshan, مورفیوس, شارینگهام, BATMAN, مموله, کنتس پابرهنه, آلبرت کمپیون, اکتورز, ترنچ موزر, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #62
ژانر "دفاع مقدس"

(۱۴۰۲/۷/۲ صبح ۱۱:۱۲)رابرت نوشته شده:  

بیشتر ارائه‌دهندگان طرح و فیلمنامه، حتی به ژانر اثر خود فکر نکرده و معتقد بودند، بعد از نوشتن کامل آن، ژانرش خود به خود معلوم خواهد شد!!!

نکته تأسف‌بارتر اینکه حتی در بسیاری از سایت‌های اینترنتی ژانر، موضوع و قالب را با هم اشتباه گرفته و تقسیم‌بندی‌های غیر استانداردی مثل ژانر بر اساس نوع ساخت دارند! (مثلاً سینمایی، انیمیشن و ...)

ان‌شاءالله در چند پست بعدی بر روی مبحث ژانر متمرکز شده و درمورد چهار ژانری که ذهن من با آنها تعارض جدی دارد، مطالبی را تقدیم خواهم کرد. یکی در سطح جهانی و سه مورد بعدی در ایران...

ترکیب کلمات ژانر و "دفاع مقدس" هم یکی دیگر از آن عبارات غیراستاندارد و غیرمعمول است که صرفاً به خاطر صفتی ایدئولوژیک به وجود آمده و مثل خیلی تعبیرات دیگر معلوم نیست اول بار توسط چه کسی به کار رفته است؟!shakkk!

به عقیده نگارنده، اصل عبارتِ دفاع مقدس ناصحیح و مصادره به نفع خود است و اصلاً تضاد مفهومی دارد؛ چرا که مگر می‌شود در کشوری دفاع از میهن، کشور، مرزهای جغرافیایی، مردم و خانواده "نامقدس" و یا "بی‌ارزش" باشد؟!!!

به هر حال در بسیاری موارد توجیهاتی درمورد تفاوت ژانر "جنگی" با دفاع مقدس دیده و شنیده می‌شود که به عقیده اینجانب چیزی جز توجیه بیهوده و غیرمنطقی نیست.

به هر حال از همان نخستین روزهای حمله عراق به ایران، فیلم‌ها و اندکی بعد سریال‌های متعدد و گاه قابل توجهی ساخته شدند که گوشه‌ای از وقایع تلخ مربوط به این تجاوز را به تصویر می‌کشیدند.

 

نمایش تهاجم و حمله یک کشور به کشور دیگر و جنایات رخ داده تنها به ایران اختصاص ندارد؛ چنانچه در بسیاری از کشورها، فیلم‌های مطرح، زیبا و اتفاقاً با رویکردی لطیف و انسانی در ژانر "جنگی" ساخته و به نمایش درآمده‌اند.

داستان‌های آثار ژانر "جنگی" قدمتی به تاریخ بشر دارند. از همان اولین حملات یک قبیله به قبیله دیگر تا کشورگشایی امپراطوری‌های باستان. از جنگ‌های جهانی اول و دوم تا جنگ ویتنام، افغانستان و جنگ عراق با ایران.

به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم در شکل استاندارد و بین‌المللی تمام این فیلم‌ها زیرمجموعه ژانر "جنگی" هستند و لاغیر!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۷/۱۵ عصر ۰۵:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شارینگهام, مارک واتنی, لوک مک گرگور, کوئیک, سروان رنو, Emiliano, مراد بیگ, مموله, مورفیوس, دون دیه‌گو دلاوگا, rahgozar_bineshan, BATMAN, Helcules, اکتورز, آدمیرال گلوبال, پیرمرد, ترنچ موزر
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #63
آنها چگونه آن شدند؟!*

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

همیشه مقایسه اوضاع نظم، ترتیب، رعایت امور اداری-تشریفاتی و بوروکراسی بین ما و کشورهای مترقی، باعث افسوس و حتی خشم من بوده است!

مخصوصاً در دوره اشتغال در صدا و سیما، حضور در جلسات متعددِ بیهوده و وقت‌گیر ما را از انجام امور روزانه تخصصی و وظیفه سازمانی بازمی‌داشت. (در پست‌های ۳۵، ۳۶، ۳۷ و ۳۸ همین تایپیک به نمونه‌هایی از جلسات بیهوده و پر هزینه پرداخته‌ام.) این در حالیست که شرکت‌های خارجی، اهمیت فراوانی برای وقت قائل بودند، تا آن حد که برنامه ملاقات با آنها بر اساس دقیقه تنظیم می‌شد و اصولا اهل شرکت در جلسات بیهوده و غیرکاربردی نبودند.

به دوستان خواننده توصیه می‌کنم حتما نوشتار کوتاه جناب دکتر محمد فاضلی را در خصوص جلسات بیهوده بخوانند که یکی از مشکلات بزرگ ادارات و سازمان‌ها و مانع پیشرفت جامعه ماست. (اینجا)

در ادامه، بیشتر به مقایسه نوع برخورد بعضی شرکت‌ها و کمپانی‌های خارجی با شرکت‌ها و افراد حقیقی و حقوقی دیگر می‌پردازم.

اول بگویم که خوشبختانه یا متأسفانه، شرکت‌های مستقر در کشورهای عربی و ترکیه، بیشتر حالت واسطه و کار چاق‌کن! داشته و از تحریم جمهوری اسلامی، بهره‌برداری می‌کردند. آنها سال‌ها با ادعای داشتن رایت خاورمیانه (Middele East) آثار سینمایی هالیوود، مبالغی را از سیمای جمهوری اسلامی دریافت کرده و بعدتر معلوم می‌شد که این عمل آنها غیر قانونی بوده و در واقع قلابی بوده‌اند! در مجموع سیستم اداری و نظم و ترتیب شرکت‌های ترکیه‌ای، بعضی از کشورهای آفریقایی و بیشتر شرکت‌های عربی، اگر بدتر از مسئولان تلویزیون ایران نبود، بهتر هم نبود!

اما درمورد کمپانی‌های اروپایی و آسیای دور، داستان کاملاً متفاوت بود. در آن دوره، خرید فیلم‌ها و سریال‌های کره‌ای رشد چشمگیری یافته و ما شاهد نوع مراوادات سیستماتیک، رفتار مؤدبانه -اما منظم- آنها بودیم. دوستانی که قبل از ما بیشتر با ژاپنی‌ها مراوده داشتند، حتی نظم و انضباط ژاپنی‌ها را بیشتر از همتایان کره‌ای ارزیابی می‌کردند!

به هر حال، شرکت‌های کره‌ای، ژاپنی و اروپایی (حتی اروپای شرقی در دوران اوج مکتب زاگرب)** اهمیت فراوانی برای وقت‌شناسی و حضور به موقع بر سر قرارهای کاری قائل بودند. تبلیغات فراوانی روی آثارشان داشتند که در قالب کاتالوگ، فلایر، پوستر و تیزر به مراجعه‌کنندگان ارائه می‌کردند. اطلاعات برنامه‌ها به شکلی ساده و زبان انگلیسی تنظیم شده و معمولاً نرخ فروش برنامه به صورت دقیقه‌ای -و نه برنامه‌ای- محاسبه می‌شد. (مثلاً برای مجموعه انیمیشن بیست و شش قسمتی که هر قسمت آن ۶ دقیقه بود، نرخ مبنایی ۱۵۶ دقیقه ملاک ارزش‌گذاری قیمت بود.)

نمونه‌هایی از چند فلایر تبلیغاتی آثار ژاپنی و اروپایی که شخصاً و قبل از انداختن در سطل زباله! یافته و اسکن کرده‌ام 

اما نحوه حضور و خرید آثار توسط سیمای جمهوری اسلامی به خاطر تحریم‌ها و نیز سیستم اداری ابلهانه و پر اشکال، چرخه خرید و پرداخت مبالغ قرارداد را طولانی کرده و غالباً نارضایتی طرف خارجی را به دنبال داشت. برنامه‌ها توسط کارشناسان اداره کل تأمین برنامه‌های خارجی سیما و مطابق با ضوابط بعضاً عجیب و غریب تلویزیون بازبینی شده و پس از قبولی در دستور خرید قرار می‌گرفتند؛ اما مضحک‌ترین بخش این بود که کار پرداخت نهایی و خرید توسط اداره‌ای به نام امور کالا انجام می‌شد که عملاً واحدی فیزیکی و سخت‌افزاری بود و سایر خریدهای سازمانی را نیز انجام می‌داد!

اما در آن سال‌ها (۱۳۸۳ تا ۱۳۹۰) چند مورد برای من بسیار قابل توجه و البته عبرت‌آموز بود.

اول اینکه با با وجود اختصاص ساختمانی جداگانه به اداره کل تأمین برنامه خارجی و مراجعه روزانه افراد مختلف از کشورهای گوناگون، هیچ سرویس بهداشتی فرنگی در ساختمان وجود نداشت و شخصاً عذاب و تعجب مهمانان خارجی را هنگام خروج از سرویس بهداشتی در صورت‌شان می‌دیدم. از آن بدتر، حال نظافت‌چی ساختمان بود که ناچار بود همواره با وسایل و ابزار کار، گوش به زنگ و چشم به درِ سرویس‌ها باشد تا اثری از حضور خارجی‌ها در سرویس‌ها باقی نگذارد!!!cccc:

نظافت‌چی نگون‌بخت از رییس سازمان تا مدیر کل فعلی و قبلی و حتی کارگران و بناهای سازنده ساختمان را به فحش و ناسزا می‌بست و از حواله هیچ نسبتی به پدر، مادر، خواهر، برادر و کلیه اقوام سببی و نسبی آنها دریغ نمی‌کرد!

دوم اینکه در آن سال‌ها، معمولاً بازار فیلم بین‌المللی ایران در ایام جشنواره فجر برگزار می‌شد و البته به دلیل ساختار حکومتی تلویزیون ایران، بزرگترین و اصلی‌ترین خریدار آثار مختلف خارجی، اداره کل تأمین برنامه خارجی سیما بود. در طول این مدت، دیدارهای متعددی بین مسئولان اداره کل و طرف‌های خارجی برگزار شده و خریدهای زیادی انجام می‌شد. در روزهای پایانی بازار فیلم، اداره کل رستوران بزرگ و مجللی را در شمال شهر رزرو نموده و با انواع کباب‌ها، خورشت‌ها، چلوها و دسرها از مهمانان پذیرایی کرده و در خاتمه این ضیافت باشکوه! هدایای نفیسی به حاضران تقدیم می‌شد! اما تا آن جا که در خاطر دارم، طرف‌های خارجی در بازارهای فیلم و یا دیدارهای دو جانبه در کشور خودشان بسیار ساده از طرف ایرانی یا هر مراجعه‌کننده دیگر پذایرایی کرده و با نوشیدنی مثل قهوه، سر و ته قضیه را هم می‌آوردند. همچنین غالباً از دادن هدیه خبری نبود و گاه این عمل را مصداق بارز ردّ و بدل کردن رشوه فرض می‌کردند! مگر شرکت‌هایی که برنامه‌های ضعیفی داشتند و ناچار برای ردّ کردن آنها شیوه چرب کردن سبیل مشتری را پیش می‌گرفتند.

سوم اینکه بیشتر شرکت‌های اروپایی و آسیای دور در قبال محصولات و قراردادشان، احساس مسئولیت زیادی داشتند تا آن حد که اگر نسخه‌های خود را ترمیم کرده و یا به خاطر پیشرفت تکنولوژی، کپی بهتری به دست می‌آوردند به خریداران اطلاع داده و نسخه جدید را در اختیارشان می‌گذاشتند.

اگر عمری بود در نوشته بعدی، به نمونه‌هایی درمورد بند سوم اشاره خواهم کرد.   

-------------------------------------

* اشاره به کتاب "ما چگونه ما شدیم"، نوشته آقای صادق زیباکلام

** مکتب زاگرب: در دهه ۱۹۵۰ میلادی، هنرمندان کشور یوگسلاویِ سابق با ابداعات خود، باعث خلق و تولید انیمیشن با هزینه‌های کمتر نسبت به آمریکا شدند. این فرآیند به سرعت به کشورهای هم‌جوار در اروپای شرقی رسید و مجارستان، لهستان، چکسلواکی سابق و ... انیمیشن‌های زیبا و ماندنی متعددی خلق کردند. بسیاری از انیمیشن‌های تک قسمتی و دنباله‌دار که در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ خورشیدی از تلویزیون ایران پخش می‌شدند، توسط هنرمندان این مکتب و در اروپای شرقی تولید شده‌اند. از معروف‌ترین آثار این مکتب می‌توان به نمونه‌های دو بعدی و استاپ موشن همچون: پت و مت، مداد جادو، لولک و بولک، کیسه سیب، ووک، لوله‌ پاک‌کن، خرگوش و خارپشت، بالانل و میونل، سه بچه خرس عروسکی، مول، بالتازار، دکتر بوبو، پسر مبتکر ‌و ... اشاره کرد.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۹/۴ عصر ۰۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, مورچه سیاه, ترنچ موزر, مموله, سروان رنو, کوئیک, مارک واتنی, rahgozar_bineshan, Emiliano, مراد بیگ, Dude, دون دیه‌گو دلاوگا, مورفیوس, Helcules, شارینگهام, کنتس پابرهنه, اکتورز, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #64
مشتری مداری

(۱۴۰۲/۹/۴ عصر ۰۲:۳۰)رابرت نوشته شده:  

سوم اینکه بیشتر شرکت‌های اروپایی و آسیای دور در قبال محصولات و قراردادشان، احساس مسئولیت زیادی داشتند تا آن حد که اگر نسخه‌های خود را ترمیم کرده و یا به خاطر پیشرفت تکنولوژی، کپی بهتری به دست می‌آوردند به خریداران اطلاع داده و نسخه جدید را در اختیارشان می‌گذاشتند.

نیپون یکی از مهم‌ترین شرکت‌هایی بود که تلویزیون ایران در دهه ۶۰ خورشیدی با مسئولان آن قراردادهای متعددی بسته و بسیاری از انیمیشن‌های خاطره‌ساز پخش شده از تلویزیون در آن دوران، تولید این شرکت ژاپنی بودند.

(پیش‌تر و در اینجا مطالب مختصر و دو تصویر اسکن شده از شخصیت‌های کارتونی شرکت نیپون را تقدیم دوستان کرده‌ام.)

به یاد دارم که در اوایل دهه ۹۰ خورشیدی، این شرکت ژاپنی اقدام به ارسال نسخه‌های کیفیت بالای آثار فروخته شده به تلویزیون ایران کرد. انیمیشن‌هایی که با عناوین زیر از برنامه‌های کودک شبکه ۱ و ۲ وقت در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ پخش شده بودند: ماجراهای پینوکیو، هایدی، مهاجران، بچه‌های آلپ، دور دنیا در هشتاد روز، بچه‌های مدرسه والت، نیکو، بچه‌های کوه تاراک، آن شرلی، خانواده دکتر ارنست، باخانمان، ماجراهای سندباد، دهکده حیوانات، ماجراهای تام، رامکال، حنا دختری در مزرعه، بابا لنگ دراز، سنجاب کوچولو (بنر)، زنان کوچک و ...

انیمیشن‌های تولیدی نیپون از ابتدا تا سال ۲۰۰۴ میلادی*

البته همان طور که در تصاویر فلایرهای بالا مشخص است، عملاً آخرین محصولی که توسط تلویزیون دولتی ایران از نیپون خریداری شده است، بابا لنگ دراز محصول سال ۱۹۹۰ بوده و پس از آن انیمیشن دیگری از این شرکت ژاپنی خریداری نشده است.

نسخه‌های کیفیت بالاتر، معمولاً رنگ، نور و کنتراست بهتر و تصویر واضح‌تر دارند. این نسخه‌ها پس از سینک مجدد دوبله‌های قدیمی روی تصاویر جدید، در اختیار شبکه پویا و سپس آرشیو مرکزی قرار گرفته و مجدداً پخش شدند.

اما از میان شرکت‌های توزیع‌کننده آثار مکتب زاگرب، تبلیغات نسخه ری‌مستر شده انیمیشن بالتازار را به یاد می‌آورم که به خوبی تفاوت بین نسخه (کپی) جدید با نسخه‌های قدیمی را نشان می‌داد.

از آنجا که دریافت ایمیل درمورد انیمیشن بالتازار با آخرین روزهای حضور من در اداره کل تأمین برنامه خارجی، مصادف بود از سرنوشت دریافت یا عدم دریافت نسخه بهتر مطلع نیستم.

در مجموع تعهدپذیری بسیاری از شرکت‌های توزیع آثار سینمایی و تلویزیونی قابل توجه بوده و البته در دنیای تجارت، باعث بقا و رشد فروش است.**


نمونه‌ای از ویدئوی مقایسه کیفیت نسخه‌های قدیمی و جدید بالتازار (تفاوت دو نسخه از ثانیه ۵۲ ببشتر مشهود است.)

------------------------------------

* تصاویر با کیفیت بالا اسکن شده‌اند تا دوستانی که مایل هستند، آنها را ذخیره کنند. 

** همچنین بعضی کمپانی‌های تخصصیِ اصلاح فیلم‌های قدیمی که در فرانسه مستقر بودند، اقدام به بازسازی آثار تاریخ سینما (همچون فیلم‌های چارلی چاپلین، باستر کیتون، لورل و هاردی، هارولوید و ...) کرده و البته در ازای ارسال آنها خواستار دریافت پول بودند. موضوعی که مثلاً درمورد آثار چاپلین با شکایت خانواده و صاحبان حقوق او پیگیری شده و در سطح بین‌المللی هم تبعاتی برای شرکت فرانسوی داشت!  


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۹/۸ عصر ۰۱:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, سروان رنو, Emiliano, لوک مک گرگور, Dude, کوئیک, Classic, دون دیه‌گو دلاوگا, مارک واتنی, مورفیوس, rahgozar_bineshan, مموله, Helcules, کنتس پابرهنه, اکتورز, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #65
آن مرد ده سال دیرتر آمد و زود رفت...

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما

امروز هجدهمین سالگرد درگذشت جناب منوچهر نوذری است. هنرمند یگانه و بی‌بدیلِ کاشانی‌الاصل زاده قزوین که مانند بسیاری دیگر از بزرگان این مملکت، قدر ندید و ما مردمان سال‌ها از هنرش بی‌بهره ماندیم...

از بد روزگار، تنها برخورد نزدیک من با ایشان در یک مراسم عمومی بوده است؛ اما در آخرین روزهای زندگی‌اش من که تدوینگر بخش اخبار بامدادی شبکه یک سیما بودم، با تصاویری تلخ از او مواجه شدم. خبرنگار محترم به بیمارستان رفته و همان ساعات ابتدایی روز از جناب نوذری تصویر گرفته و به اصطلاح گزارش تهیه کرده بود. جناب نوذری دچار مشکلات حاد کلیوی و ریه شده و بیماری دیابت نیز بر وخامت حالش افزوده بود. خلاصه اینکه اصلاً خبرهای خوبی از روند درمان ایشان به گوش نمی‌رسید.

خبرنگار خندان که گویی قاره جدیدی را فتح کرده، سعی داشت تصاویرش را به عنوان سوژه داغ خبری در همان بخش بچپاند و حسابی سرگرم لابی با دبیران خبر تحریریه بود. سردبیرِ وقت اما؛ با یک موضع اخلاقی جلوی پخش این تصاویر را گرفت و لیچار بار خبرنگار مربوطه کرد. موضع آن سردبیر بسیار اخلاقی و عبرت آموز بود:

- مرد حسابی این بنده خدا تا همین پریروزها برای خودش کیا بیایی داشته؛ همیشه خوش‌تیپ و خندان جلوی مردم ظاهر می‌شده؛ حالا چه نیازه تصویرش توی ناخوشی رو نشون بدیم؟

آن سردبیر راست می‌گفت. مرحوم نوذری همیشه و همه جا خوش‌تیپ، خوش‌پوش، با کت و شلوار مرتب و رسمی، موهای شانه کرده و سبییل آن کادر شده ظاهر می‌شد و حالا در این تصاویر فقط درد و درد و درد در چهره‌اش هویدا بود.

***

نسل ما مرحوم نوذری را بیشتر با صبح جمعه با شما، مسابقه هفته، صندلی داغ و برنامه‌های طنز شبانه‌ای چون جدی نگیرید به خاطر می‌آورند. من اما اجراهای مشترک نمایشی او با علی رضا جاویدنیا را در پنج‌شنبه شب‌ها بسیار دوست می‌داشتم: برنامه راه شب؛ یکی به نقش آقا کمال و دیگری آقا جلال.

همین طور شنیدن صدای او در آغاز سریال هزار دستان به عنوان راوی "آنچه گذشت" برایم مسحور کننده بود و دیدن فیلم‌ها و سریال‌های قدیمی که او در آنها به جای شخصیت‌ها سخن گفته است، مفرح و پر خاطره... (از گویندگی به جای جک لمون و تیپ‌سازی در انیمیشن دانلد داک تا گویندگی به جای گربه آوازه خوان)

از ویژگی‌های کم‌نظیر مرحوم نوذری، اجراهای بدون تپق و لکنت او بود که اکنون در بین سایر گویندگان و مجریان، چنین تسلطی را به یاد نمی‌آورم.

به عقیده من مسابقه هفته اتفاقی بی‌نظیر در تلویزیون آن سال‌ها بود:

- اجرای فوق‌العاده مرحوم نوذری و سؤال از ۱۵ شرکت‌کننده که صرفاً به اطلاعات عمومی خود تکیه کرده و در صورت گفتن پاسخ صحیح، دیگری را به رقابت می‌طلبیدند.

- جمله معروف "از کی بپرسم؟" مرحوم نوذری در کنار حاضر جوابی‌ها و متلک‌های به جایش و البته بعضی وقت‌ها از کوره در رفتنش به خاطر خنگ‌بازی شرکت کننده‌ها و کل‌کل کردن او با آنهایی که قصد حاضر جوابی به او را داشتند!khhnddh

مرحوم نوذری و اجرای مسابقه هفته

ترکیب مسابقه هفته بسیار هوشمندانه طراحی و چیده شده بود:

- اجرای استادانه مرحوم نوذری

 - تیتراژ  و موسیقی جذاب

- طراحی صحنه و نور حرفه‌ای

- و مخصوصاً قسمت پایانی هر مسابقه که با حضور سه نفر برتر در مرحله نهایی و با نمایش سکانسی از فیلم‌های قدیمی و غالباً کلاسیک سینما و سؤال‌های مربوط به آن شروع شده و سرنوشت برنده را معلوم می‌کرد.

***

در برنامه رادیویی معروف آن سال‌ها، مرحوم نوذری نقش کلیدی و بسیار مهمی داشت. در واقع او یکی از ارکان و عوامل جذابیت صبح جمعه با شما بود و چه حیف که مخاطب ایرانی سال‌های سال از وجود او محروم شده بود! مرحوم نوذری مثل خیلی هنرمندان دیگر (اینجا) از سال ۵۷ به خاطر حرف و حدیث‌های بدخواهان و قوانین نانوشته، ممنوع‌الکار شده و امکان حضور در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی را نداشت.

مرحوم منوچهر نوذری در دهه‌های دورتر

او از همان دوره پهلوی مخالفین زیادی داشت و احتمالاً حسادت یکی از آنها کافی بود تا انگ ساواکی بودن، او را از عرصه فعالیت دور کند. اتهامی که باعث دوری ۱۰ ساله مرحوم نوذری از رادیو و تلویزیون تا سال ۱۳۶۷ شد.

***

ز حق توفیق خدمت خواستم، دل گفت پنهانی

چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی*

از سال ۱۳۶۷ به همت احمد شیشه‌گران و سعید توکل، زنده‌یاد منوچهر نوذری به صبح جمعه با شما آمد و حضور او باعث به اوج رسیدن برنامه و استقبال هنرمندان پر شمار دیگر از شرکت در این برنامه و همچنین شادی مضاعف شنونده‌ها شد. شاید برای نسل امروز، شوخی‌ها و آیتم‌های نمایشی آن دوران، جذابیت چندانی نداشته باشند؛ اما من معتقدم هر چیزی را باید در ظرف زمانی خاص خودش سنجید و در ظرف زمانی سال‌های پایانی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، صبح جمعه با شما یکی از بهترین‌ها بود.

از راست: احمد شیشه‌گران، سعید توکل، منوچهر نوذری، ؟، علی‌رضا جاویدنیا

در اعتقادات اسلامی باقیات الصالحات را به عنوان اثر خدمت عام‌المنفعه‌ای می‌دانند که پس از مرگ متوفی، خیرش به همه می‌رسد و البته نمونه‌های آن را احداث مدرسه و بیمارستان و ... می‌دانند. اما من معتقدم علاوه بر اینها، باقی گذاشتن خاطره خوب از بزرگترین باقیات الصالحات است. اینکه وقتی صدا و تصویر کسی را ببینند، به خیر و نیکی از او یاد کرده و برایش طلب رحمت کنند.

پیش از این جناب Emiliano آیتم‌های پر شماری از صبح جمعه با شما را در اختیارمان گذاشته‌اند. شخصاً همه را روی حافظه فلش دانلود کرده و هنگام استفاده از اتومبیل گوش می‌کنم. نقش‌های تیپیکال مرحوم نوذری در این برنامه، پر شمار و غالباً جذاب هستند؛ اما یکی از قسمت‌هایی که مورد علاقه من بوده و نشان‌دهنده تسلط بی‌چون و چرای جناب نوذری می‌باشد، اجرای انواع مسابقات در کنار سرکار خانم پریچهر بهروان است.

+ برای نمونه یکی از این مسابقه‌ها را در اینجا بشنوید.

+ خواندن خاطرات کوتاه و کمتر بیان‌ شده درمورد مرحوم نوذری به قلم محمد باقر رضایی مفید و جذاب خواهد بود. (اینجا)

+ پنج سال پیش مراد بیگ عزیز، ویژه برنامه چهل تیکه درمورد مرحوم نوذری را در صفحه آپارات خود بارگذاری کرده‌اند که لینک آن در کافه اینجاست.

+ علاقمندان تیپ‌سازی مرحوم منوچهر نوذری می‌توانند، چند انیمیشن دانلد داک را که جناب دون دیه‌گو دلاوگا زحمت تهیه نسخه دیجیتال‌شان را کشیده‌اند، در اینجا ببینند.

+ و مطلبی که جناب شارینگهام به مناسبت دوازدهمین سالگرد درگذشت جناب نوذری تنظیم کرده‌اند.

***

به هر حال شیفت بامدادی من در آن روزهای میانی آذر ۱۳۸۴ به پایان رسید و به خانه رفتم؛ اما ظاهراً زور آن سردبیر اخلاق‌مدار به مسئولان رده بالاتر نرسیده و تصاویر پر درد و رنج جناب منوچهر نوذری در بخش‌های مختلف شامگاهی اخبار روی آنتن رفته بود. تصویر درد کشیدن مردی ۶۹ ساله که همیشه خوش‌پوش بود و بهترین توفیقش را نشاندن خنده بر لبان مردم می‌دانست. او چند روز بعد بدون آنکه دیگر لبخندی بزند، درگذشت. هنرمندی که به خاطر یک دهه گوشه‌نشینی اجباری، خوش‌قلبی، سادگی و اعتماد بی‌حد به دیگران، چهره‌اش بسیار شکسته‌تر از سن واقعی به نظر می‌آمد و حتی چند ماهی پشت میله‌های زندان رفت! هنرمند بی‌نظیری که پس از رفتنش، هیچ کس نتوانست جای خالی او را پر کند...

-------------------------------- 

* قسمتی از شعر "توفیق خدمت" سروده آقای علی ناظریان که مطلع شروع برنامه "صبح جمعه با شما" بود.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۹/۱۶ صبح ۰۶:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آلبرت کمپیون, سروان رنو, مارک واتنی, Dude, مموله, Classic, Emiliano, کوئیک, mr.anderson, اکتورز, دون دیه‌گو دلاوگا, rahgozar_bineshan, Helcules, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, لوک مک گرگور, soheil, شارینگهام, جیمز باند, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #66
مردی که همیشه نقش مکمل داشت...

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

با درگذشت مرحوم رضا صفایی‌پور، سینمای ایران یکی از آخرین و معروف‌ترین بازیگران نقش مکمل و البته شخصیت منفی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را از دست داد.*

مرحوم رضا صفایی‌پور (عکس برگرفته از مجله هنری-تصویری نودی)

رضا صفایی‌پور که دوست داشت او را با نام هنری طوفان صدا بزنند، از نوجوانی وارد سینما شده بود و به خاطر فیزیک چهره، سابقه ورزشی و البته استعداد و علاقه‌اش به سرعت از صف سیاهی لشکرها** جدا شده و در نقش‌های مکملِ منفی ایفای نقش کرد.

 

همان طور که در این پوسترها نیز مشخص است، نقش‌های مکمل از اهمیت خاصی برخوردار هستند تا آنجا که تصویر شخصیت و نام بازیگر، معمولاً بر پوستر فیلم نقش می‌‌بندد. 

اما من معتقدم مرحوم رضا صفایی‌پور توانایی بسیار بیشتری در بازیگری داشت که نادیده گرفته شد. شاید تنها اثری که اندکی از توانایی او را به تصویر کشید، فیلم پرچم‌های قلعه کاوه به کارگردانی محمد نوری+زاد، محصول سال ۱۳۸۶ باشد.

اما اکران این اثر حکایت عجیبی دارد. فیلم که توسط حوزه هنری تهیه شده بود، به واسطه مقاله‌های انتقادیِ سیاسی- اجتماعی کارگردان آن (محمد نوری+زاد) برای همیشه به محاق رفت و حتی به صورت جدی در سینماهای پر تعداد حوزه هنری و سازمان تبلیغات اسلامی نیز به نمایش درنیامد!

فیلم که در ژانر حماسی ساخته شده بود، از معدود آثار تاریخی و غیر آپارتمانی آن سال‌ها بود که با وجود ضعف در ساختار و شخصیت‌پردازی، نکات مثبت زیادی نیز داشت.

***

در اواخر سال ۱۳۸۶ و هم‌زمان با برگزاری بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر، حواشی متعددی برای فیلم پرچم‌های قلعه کاوه به وجود آمد. این فیلم برنده دو سیمرغ جشنواره به خاطر طراحی صحنه و لباس و نیز جلوه‌های ویژه شد؛ اما کارگردان فیلم و حتی پسرش به خاطر مقالات تند و تیز در چند نشریه، آماج حملات معترضین خارج از حیطه هنر و سینما قرار گرفتند. نتیجه حیرت‌انگیز بود! حذف فیلم از اکران در سینماهای دولتی و حتی سینماهای تهیه‌کننده فیلم یعنی حوزه هنری! خبر به زودی پخش شد. مسئولان وقت تلویزیون نیز مانند هم‌سِلکان فکری خود عمل کردند.

به خوبی در خاطر دارم که در اولین جلسه پس از این اتفاقات در اواخر بهمن ۱۳۸۶ و در جلسه تأمین برنامه خارجی سیما، بخشنامه ممنوعیت پخش این فیلم از تلویزیون ابلاغ شد! فیلمی که اتفاقاً رگه‌های پر رنگ مذهبی داشت و داستان کلی آن درمورد نسخه‌ای خطی از قرآن کریم در چند دوره زمانی بود.

تقریباً نیمی از این فیلم چند اپیزودی به داستان کاوه و پسرانش و دفاع آنها از قلعه در مقابل حمله مغولان اختصاص داشت. در واقع اصلی‌ترین بازیگر فیلم از منظر طول زمان نقش‌آفرینی و سکانس‌های حضور، مرحوم رضا صفایی‌پور در نقش کاوه دلاور و پهلوان بود. الحق که مرحوم صفایی‌پور از عهده نقش برآمده و گویندگی جناب ناصر نظامی نیز بر ابهت شخصیت کاوه افزوده بود.

مرحوم رضا صفایی‌پور به نقش کاوه در فیلم پرچم‌های قلعه کاوه، محصول سال ۱۳۸۶

اما مؤثرترین و مثبت‌ترین نقش مرحوم صفایی‌پور به خاطر بایکوت سیاسی فیلم پرچم‌های قلعه کاوه آن چنان که باید، دیده نشد و آن مرحوم نیز طی سالیان بعد، رفته‌رفته به بیماری پارکینسون مبتلا شده و از حضور جدی در سینما کناره گرفت. شاید اگر کارگردانی دلسوز و خوش‌قریحه، نقش‌ اول و حتی مثبت برای مرحوم صفایی‌پور (در سنین میان‌سالی) منظور می‌کرد، امروز از درگذشت مردی سخن می‌گفتم که مانند جمشید هاشم‌پور و فتحعلی اویسی، به غیر از نقش‌های منفی، در نقش‌های مثبت و اصلی هم درخشیده بود و هنرنمایی‌های بیشتری از او ماندگار می‌شد...

------------------------------------------------

* طی سالیان اخیر هنرمندان پر تعدادِ بزرگی که نقش‌های منفی و البته مکمل را بازی می‌کردند، رخ در نقاب خاک کشیدند. عزیزانی که بیشتر به خاطر چهره و فیزیک بدن و گاه آشنایی با ورزش‌های رزمی این نقش‌ها را به عهده گرفته و متأسفانه توجه چندانی به آنها نشده است:

نرسی گرگیا، جلال پیشواییان، محمد برسوزیان، ولی‌ا... مؤمنی، حسین شهاب، اکبر قدمی، علی برجسته، فرهاد خان محمدی، منوچهر افسری...

از نظر نگارنده، حتی درگذشتگانی چون کاظم افرندنیا، منوچهر حامدی و شهرام عبدلی که گاه نقش‌های اصلی‌تر و متفاوتی را به عهده داشتند، در این دسته‌بندی قرار می‌گیرند.

در این میان، شاید فتحعلی اویسی از معدود چهره‌های نقش منفی بود که علاوه بر ایفای نقش‌های ضد قهرمان اصلی (مثلاً در ناخدا خورشید) در دهه‌های آخر عمر و پس از فیلم مومیایی ۳، یک‌سره به بازی در آثار طنز پرداخت و از آن‌رو، چهره و منزلتی متفاوت نزد مخاطب پیدا کرد. این قضیه درمورد جناب هاشم‌پور نیز تا حدودی صادق است.

** بازیگران به اصطلاح سیاهی لشکر در همه دنیا نقش مهمی در پیشرفت سینما و تلویزیون دارند. در ایران بیشتر این عزیزان، عاشق سینه‌چاک سینما بوده و حتی تمام زندگی خود را صرف آن کرده‌اند؛ بدون آنکه به اندازه کافی قدر دیده و منزلت داشته باشند.cryyy!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۹/۲۷ عصر ۰۵:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, Classic, مورچه سیاه, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, سروان رنو, Emiliano, rahgozar_bineshan, شارینگهام, اکتورز, کوئیک, Dude, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #67
اخبار بامدادی (قسمت اول)

(۱۴۰۲/۱۱/۱۹ عصر ۰۳:۲۱)instrumental music نوشته شده:  

یه آهنگیه دیدم خیلیا دنبالشن ...

هم اینجا و هم سایتای دیگه ...

آهنگ هواشناسی شبکه ی یک که قدیما پخش میشد ...

نمیدونم کسی تو این سایت اصلش رو پیدا کرد یا نه ...

من فکر کنم پیداش کردم ...

البته ریتمش یه نمه تند تره ... فقط یه نمه ... شایدم اینطور به نظرم رسید ... نمیدونم ...

ولی این لینک رو میذارم یه نگاه بندازین ...

https://soland.ir/#/player1?catid=26&trackid=52

 

 instrumental music در این پست چند موسیقی بی‌کلام را معرفی کرده که در برنامه‌های مختلف تلویزیون مورد استفاده قرار گرفته‌اند. همان‌طور که ایشان اشاره کرده، مشخصاً موسیقی که لینک آن در خطوط بالا آمده است، بیشتر در قسمت هواشناسی بخش اخبار بامدادی شبکه یک سیما مورد استفاده قرار می‌گرفته است. یعنی آخرین آیتم این بخش که در انتهای خبر ساعت ۹ صبح روی آنتن می‌رفت...

از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۸ اخبار بامدادی شبکه یک سیما ترکیب خاصی داشت. یک نوبت خبر کوتاه ساعت ۶ صبح، دیگری ۷ صبح (اخبار ورزشی)، سپس ۸ صبح و در نهایت ۹ صبح پخش می‌شدند که آخری مفصل‌تر از سه نوبت قبلی بود. مجموع این ۴ نوبت خبری، بخش اخبار بامدادی حساب می‌شدند که یک حق‌الزحمه برای عوامل آن (سردبیر، چهار دبیر خبر، دو گوینده (یک نفر گوینده خبر ورزشی ساعت ۷ بامداد از تحریریه ورزشی) تایپیست و مسئول اتوکیو، کارگردان، صدابردار، دو تصویربردار، دو تهیه کننده، دو تدوینگر + عوامل فنی) در نظر گرفته می‌شد.*

آن زمان که سیستم و دستگاه‌های تدوین خطی بودند،** معمولاً رفقای خوش‌ذوق موسیقی‌ها و افکت‌های صوتی زیبا و خوش‌ریتم را روی نوارهای بتاکم کپی کرده و هنگام مونتاژ گزارش و یا موسیقی-تصویرهای مختلف (اعم از راهپیمایی تا همین هواشناسی) از آنها استفاده می‌کردند.

موسیقی مورد نظر در پست instrumental music از زمره همین موسیقی‌ها بود که اول بار توسط دوست خوش‌ذوقی که در ساخت وله و آنونس حرف اول را می‌زد، انتخاب شد. دلیل استفاده همکاران تدوین از این موسیقی‌ها که غالباً توسط یانی، کلایدرمن، ونجلیس، میشل ژار و ...*** ساخته شده و یا انواع ملودی‌های بی‌کلام (مخصوصاً اسپانیایی) را شامل می‌شدند، ایجاد تنفس برای بیننده و دور کردن او از فضای سنگین خبر بود.

اگر به خاطر داشته باشید دهه‌های پیش، موسیقی‌های زیاد و خوش‌آوا و همچنین موسیقی-تصویرهای پر احساس در فاصله بخش‌های مختلف خبری پخش می‌شدند که امروزه هیچ خبری از آن رویه نیست! انصافاً بیشتر سردبیرهای آن دوران هم به ذوق هنری بچه‌ها احترام گذاشته و اجازه پخش این نوع آیتم‌ها را می‌دادند. مخصوصاً در آیتم هواشناسی دست همکاران باز بود و همه روزه بچه‌هایی که دل و دماغ بیشتری داشتند، تصاویر روز و خام زیبا (معمولاً مناظر طبیعت) را از خبرگزاری‌های خارجی و اخبار شهرستان‌ها گرفته و با سلیقه مونتاژ می‌کردند.

شخصاً غیر از مناظر طبیعت و صدها موسیقی-تصویر مختلف که در دوران فعالیت در پخش اخبار سیما تدوین کرده‌ام، چهار آیتم را که با موسیقی فوق‌الذکر آماده کردم بسیار بیشتر دوست داشته و دارم. این آیتم‌ها خبری (News) بودند که باکس پخش نداشته و من آنها را با هماهنگی سردبیر و بر اساس داستانی که در ذهنم برای تصاویر می‌ساختم، آماده می‌کردم و فقط یک زیرنویس، شرحِ ماوقع را برای بیننده توضیح می‌داد. وجه مشترک هر چهار آیتم، حالت دراماتیک فراوان و غیر‌قابل توصیفی بود که تحت تأثیر موسیقی پیدا شده و حتی اشک بیننده جاری می‌شد:

اول: کوهنوردی که در ارتفاعات اسپانیا دچار حادثه شد و یک هلی‌کوپتر برای نجات او اقدام کرد. فرد امدادگر، در همان حال که هلی‌کوپتر در آسمان بود به زحمت از طنابی که دور کمرش بود، آویزان شده و کوهنورد مصدوم را روی برانکارد مخصوص گذاشت و با دقت آتل‌بندی کرد. هلی‌کوپتر اوج گرفت که ناگهان طناب رها شد و مصدوم و امدادگر به اتفاق و با شدت به پایین سقوط کرده و بدن و سر و صورت‌شان به شکل وحشتناکی به صخره ها برخورد می‌کرد تا آنجا که هر دو بدن، بدون کوچکترین حرکتی در یک سراشیبی متوقف شدند.****

دوم: دختر بچه دو-سه ساله روستایی که در یکی از کشورهای اروپای شرقی (فکر می‌کنم لهستان) به درون یک چاه با دهانه بسیار تنگ سقوط کرده بود و پدرش و اهالی روستا دور چاه جمع شده و بی‌تاب بودند. هیچ انسان بالغی نمی‌توانست وارد دهانه تنگ چاه شود. اهالی بیکار ننشسته و با دست خالی و بیل شروع به برداشتن خاک‌های نرم اطراف دهانه کردند. بعد هم یک بیل مکانیکی با فاصله نسبی شروع به برداشت خاک‌های سطحی کرد تا مقدمات نجات فراهم شود. (بیل‌های مکانیکی امکان نزدیک شدن زیاد به چاه را نداشتند؛ زیرا زمین سست بود و احتمال فرونشست زمین بسیار زیاد) در همین احوال دخترک ژیمیناست چهارده-پانزده ساله‌ای که بدن لاغر و نحیفی داشت، داوطلب ورود به چاه شد! طناب محکمی را به کمرش بستند. چند نفر از مردان طناب را گرفته و با دقت و احتیاط دختر را به درون چاه فرستادند. دخترک ژیمیناست با سر و به صورت وارونه و البته در حالیکه بدنش را مثل چوب خشک کرده و به حالت کاملاً عمودی درآورده بود، وارد چاه شد... لحظات دلهره‌آوری برای حاضران سپری می‌شد... پس از لحظاتی نفس‌گیر، به ترتیب پا، کمر، سر و در انتها دستان دخترک ژیمیناست از چاه بیرون آمدند که با احتیاط و زحمت دختر بچه کوچک را گرفته بود. اطرافیان هر دو دختر را گرفتند و غرق بوسه کردند...   

سوم: (این تصاویر توسط هلی‌کوپتر امداد آمریکایی و از بالا گرفته شده بودند.) پس از ماه‌ها خشکسالی در صحرای مرکزی آفریقا، باران فراوان باریده و متعاقب آن سیلی ویرانگر جاری شده بود. خانه‌های سست و گِلی بومیان تخریب شده و تا شعاع کیلومترها هیچ جنبنده‌ای دیده نمی‌شد. ابعاد سیل خیلی وحشتناک بود و کشورهای متعددی برای ارائه کمک‌های بین المللی آمده بودند. در این احوال، خلبان متوجه یک زن روی شاخه‌های بالایی یک درخت عظیم‌الجثه می‌شود. هلی‌کوپتر به درخت نزدیک شده و یک امدادگر به یاری زن می‌شتابد. به زودی معلوم می‌شود، زن جوان باردار و پا به ماه است و از بد حادثه درد زایمان امانش را بریده است! دختر بی‌نوا از ترس جان، خود را بالای درخت رسانده و مدت زیادی روی شاخه‌ها مانده بود! خلاصه با زحمت فراوان زن جوان را به هلی‌کوپتر منتقل می‌کنند. (از اینجا به بعد تصاویر روی زمین گرفته شده بودند) زن جوان، نوزاد تازه به دنیا آمده‌اش را در آغوش گرفته و امدادگران در حال انتقال او به یک محل امن هستند. زن جوان در همان هلی‌کوپتر و با کمک امدادگران وضع حمل کرده بود!

سه موسیقی-تصویر بالا را برای انتهای نوبت خبری ساعت ۹ صبح تدوین کرده بودم؛ اما آیتم زیر را با استفاده از همین موسیقی و برای گفتگوی ویژه خبری ساعت ۲۲:۳۰ شبکه دو آماده کردم که پخش آن بازخوردهای متفاوت داشت. بعضی آن را بسیار پسندیدند و عده‌ای دیگر (مخصوصاً سردبیر وقت آن بخش خبری) نسبت به آن موضع گرفتند:

چهارم: جوانی دچار مرگ مغزی شده و خانواده‌اش به اهدای اعضای او رضایت داده بودند. آن روزگار بحث اهدای عضو تازه مطرح شده و تبلیغات زیادی صورت می‌گرفت. دوربین با خانوده پسر جوان همراه شده و از آخرین وداع آنها با جگر گوشه‌شان فیلم گرفته بود. سردبیر اصرار داشت که چند تصویر از این خداحافظی را در خبر بگنجاند. من همین موسیقی را روی تصاویر Slow Motion تدوین کرده و آخرین وداع پدر، مادر و سایر بستگان را به صورت داستان‌وار و از لحظه ورود برانکارد پسر جوان تا خروج از کادر مرتب کردم. نتیجه بسیار دراماتیک و پر احساس بود. عوامل رژی هنگام پخش تصاویر به گریه افتاده و تحت تأثیر قرار گرفته بودند؛ اما سردبیر با داد و فریاد به باکس تدوین آمد و نوع آیتم را با روح خبر متضاد دانست. او معتقد بود، این تصاویر بیشتر ضد تبلیغ بر علیه اهدای عضو بوده‌اند...

اکنون که سال‌ها از آن شب می‌گذرد، فکر می‌کنم حق با سردبیر بوده است؛ اما به هر حال حس و حال من در آن لحظه به گونه‌ای بود که نمی‌توانستم طور دیگری به این وداع نگاه کنم و موسیقی- تصویر بسازم.

اما تدوین این نوع آیتم‌ها، علاوه بر سرعت عمل بالا و قدرت تصمیم‌گیری سریع و در لحظه برای انتخاب نماها به تحمل فشار و استرس هم نیاز داشت؛ زیرا تدوینگر ناچار بود در فرصت محدود (حداکثر ۲۰ دقیقه) منابع تصویری و صوتی‌اش را آماده کرده، داستان دراماتیکش را در ذهن بسازد و نهایتاً بدون فرصت اشتباه به صورت خطی مونتاژ کند. با تمام این اوصاف لذتی که در تدوین این نوع آیتم‌ها وجود داشت، به مراتب بیشتر از مونتاژ خبرهای سیاسی بود!

مطلب instrumental music خاطرات گذشته را برایم زنده کرد. من هم تمام این‌ها را نوشتم تا بگویم‌ در سال‌های اخیر نه تنها ظاهر استودیوها و سر و شکل بخش‌های خبری تغییر پیدا کرده؛ بلکه نوع نگاه به چیدن آیتم‌ها نیز به کل عوض شده و ذات خبرها به شدت خشن‌تر و آزاردهنده‌تر از قبل شده است. 

در پایان لینک دو قطعه دیگر را که معمولاً از آنها نیز به عنوان صدای زمینه استفاده می‌کردم، تقدیم می‌کنم:

Dj Dado

Starry Nite

-------------------------------------------

* هیچ کدام از همکاران مایل به حضور در این شیفت نبودند که ان‌شاء الله علت آن را در پست بعدی بیان خواهم کرد.ashk

** درمورد سیستم خطی و دستگاه‌های آن دوران در این پست مفصل توضیح داده‌ام.

*** نحوه نگرش مسئولان ارشد صدا و سیما به آهنگسازان و در کل هنرمندان در طول ادوار مختلف جالب توجه است. اگر عمری بود، در یک پست مجزا خاطره‌ای را تقدیم خواهم کرد.

**** سال‌ها طول کشید تا با مشاهده یک مستند درمورد این حادثه، فهمیدم خوشبختانه هر دو نفر زنده مانده و با وجود جراحت‌های جدی، سلامت خود را بازیافتند.  

         


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۱۱/۲۱ عصر ۰۹:۲۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, لوک مک گرگور, کوئیک, سروان رنو, شارینگهام, Emiliano, آقای ماگو, mr.anderson, Classic, Dude, مراد بیگ, دون دیه‌گو دلاوگا, اکتورز, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
mr.anderson آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 31
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۱/۶/۷
اعتبار: 6


تشکرها : 96
( 180 تشکر در 31 ارسال )
شماره ارسال: #68
RE: اخبار بامدادی (قسمت اول)

چقدر لذت داره با شمایی که به خاطرات دورانی از زندگیمون به این صورت رنگ و لعاب می دادید در ارتباط مستقیم هستیم.

گستردگی و تاثیر کار شما و امثال شما بر جامعه ایران و ایرانی به جهت افزایش زیبایی شناسی و زیبایی دوستی ما اهمیت خیلی زیادی داشته و دارد.

اگرچه مستقیم این مسائل دیده نمی شود ولی در پس زمینه ذهن هر بیننده و شنونده ای قرار می گیرد و تاثیر خود را می گذارد.

ممنون

  

۱۴۰۲/۱۱/۲۳ صبح ۰۹:۲۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, رابرت, سروان رنو, کوئیک, اکتورز, آدمیرال گلوبال
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,177
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11639
( 19306 تشکر در 1617 ارسال )
شماره ارسال: #69
RE: خاطرات سودا زده من

همینطوره.

به آن سالها که نگاه می کنیم چه برنامه های جذابی پخش می شد.

 و از آن افراد که نگاه زیباشناسی داشتند و کاربلد بودند رسیدیم به کلیپ زیر:

https://www.entekhab.ir/003CnN

فکر می کنم بحث چگونگی ساخت سریال میوه ممنوعه هم جالب باشد اگر جناب رابرت در فرصت مناسب به آن بپردازند. آن زمان هانیه توسلی کم کشته و مرده نداشت !

:lovve:


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۲/۱۱/۲۵ عصر ۱۰:۳۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کوئیک, رابرت, مارک واتنی, اکتورز, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #70
میوه ممنوعه

(۱۴۰۲/۱۱/۲۵ عصر ۱۰:۳۵)سروان رنو نوشته شده:  

به آن سالها که نگاه می کنیم چه برنامه های جذابی پخش می شد.

 و از آن افراد که نگاه زیباشناسی داشتند و کاربلد بودند رسیدیم به کلیپ زیر:

https://www.entekhab.ir/003CnN

فکر می کنم بحث چگونگی ساخت سریال میوه ممنوعه هم جالب باشد اگر جناب رابرت در فرصت مناسب به آن بپردازند. آن زمان هانیه توسلی کم کشته و مرده نداشت !

بسیار جالب است که آقای احسان عبدی‌پور که صحبت‌هایش در لینک بالا آمده و خانم هانیه توسلی، هر دو کارشان را از مراکز استانی صدا و سیما شروع کردند.

جناب احسان عبدی‌پور نویسندگی و کارگردانی جدی‌اش را با فیلم تلویزیونی افسانه ۹۸ (مرکز بوشهر، ۱۳۸۹) آغاز کرد و در ادامه فیلم‌های تلویزیونی همسنگار، توریست و تنهای تنهای تنها را ساخت که آخری روی پرده سینماها نیز رفت و با استقبال خوب تماشاچیان مواجه شد. او بعدها در زمینه سریال‌سازی و اجرا نیز فعالیت داشت و دارد.

خانم هانیه توسلی نیز در اولین فعالیت‌های تصویری‌اش در یک فیلم تلویزیونی تولید مرکز همدان جلوی دوربین رفت. (این اثر قبل از فیلم کوتاه روی جاده نمناک (به کارگردانی مهدی کرم‌پور در سال ۱۳۷۹) ساخته شده و جالب اینکه اسمی از آن در فضای مجازی نیست!* به هر حال تلویزیونِ آن سال‌ها نقش مهمی در معرفی بیشتر چهره‌های جوان و خوش‌آتیه به مخاطبان داشت. خانم توسلی پیش از حضور در نقش به یاد ماندنی‌اش در سینمایی شب‌های روشن (به کارگردانی فرزاد مؤتمن به سال ۱۳۸۱) در سریال غریبه (به کارگردانی جواد اردکانی، سال ۱۳۷۹) بازی کرده و پس از آن نیز حداقل در دو نقش مهم و به یاد ماندنی تلویزیونی حضور داشته است: وفا (به کارگردانی محمد حسین لطیفی، سال ۱۳۸۴) و میوه ممنوعه (به کارگردانی حسن فتحی، سال ۱۳۸۶)

***

اما دلیل توفیق نسبی تلویزیون در آن سال‌ها، حضور کارشناسان و متخصصان کار بلدی بود که در انواع کار گروه‌ها، اتاق‌های فکر و شوراهای تخصصی حضور داشته و بر مراحل سه گانه پیش‌تولید، تولید و پس از تولید تأثیر می‌گذاشتند. اما همان‌طور که بارها گفته‌ام، اکنون سیاست‌زدگی تمام ارکان سازمان صدا و سیما و صد البته وزارت ارشاد را فرا گرفته و نتیجه آن سقوط کیفیت هنری، ساختاری و محتوایی آثار رادیویی، تلویزیونی، سینمایی و حتی تئاتر و موسیقی است!

اکنون آثار نمایشی، برنامه‌های ترکیبی، مستندها و حتی بخش‌های خبری بیش از پیش تأثیر گرفته از سیاست و سلیقه مدیران هستند و همین رویه، موجب روگردانی طیف وسیعی از مخاطبان رسانه‌ها شده است.

به عنوان نمونه همین سریال میوه ممنوعه نتیجه یک کار گروهی هوشمندانه و فکر شده است. تیم اسماعیل عفیفه (تهیه کننده) و مهدی فتحی (کارگردان) پیش از این بارها در کنار هم آثاری ماندگار تولید کرده بودند و حضور دوباره‌شان مبدأ تولید اثر جذاب دیگری شد. طرح اولیه با استقبال، وسواس و سخت‌گیری شورای نمایشی شبکه دو مصوب و مراحل تولید آغاز شد. سازندگان از همان ابتدا با تفکر و خرد جمعی پیش رفتند... از عنوان اثر (میوه ممنوعه) که اشاره‌ای به موضوع اسطوره‌ای** شجره یا درخت ممنوعه در ادیان ابراهیمی است و البته نیم‌نگاهی هم به داستان شیخ صنعا دارد تا شعر تیتراژ که توسط زنده‌یاد افشین یداللهی نازنین سروده شد و پر از مضامین لطیف و زیباست. (نابغه‌ای که متأسفانه بسیار زود رخ در نقاب خاک کشید و واقعاً جای خالی‌اش مشهود است.rrrr:)

موسیقی تیتراژ پایانی با صدای "احسان خواجه امیری" و شعر زنده‌یاد "افشین یداللهی" را از اینجا بشنوید

سریال میوه ممنوعه از حضور عوامل حرفه‌ای و کار بلد در همه زمینه‌ها بهره برد و به موفقیت رسید؛ اما از نظر من مخصوصاً دو عامل بر این اقبال، تأثیر بیشتری داشتند:

۱) متن و فیلمنامه جذاب، اصولی و استاندارد که توسط آقایان علی‌رضا کاظمی‌پور و علی‌رضا نادری نوشته شد. البته در خلال نگارش، جلسات مشترکی بین دو نویسنده و آقایان عفیفه و فتحی برگزار می‌شده که در تکوین متن تأثیرگذار بوده است. این سریال از معدود آثاری است که کار نگارش سیناپس و دیالوگ به صورت تقریباً تفکیک شده انجام شده است. بسط داستان و موقعیت‌ها عمدتاً توسط جناب کاظمی‌پور انجام شده و دیالوگ‌ها نیز توسط آقای نادری نوشته شده‌اند.

۲) انتخاب بازیگران و ترکیب آنها و نهایتاً هنرمندی یک‌یک بازیگران در نقش‌های خود

با تمام این اوصاف، ذکر یک نکته ضروری است. همه چیز تا قسمت آخر خوب و خوش‌ریتم پیش رفت؛ اما در قسمت آخر طبق معمول و رویه جاری مدیران رده بالای سازمان، اصرار بر گرفتن نتیجه اخلاقی و عیان، کار دست سریال داد و همه چیز شعاری و کلیشه‌ای به پایان رسید. آفتی که تقریباً در همه آثار تولیدی سال‌های اخیر موضوعیت داشته و به شالوده کار و مخصوصاً پایان بندی‌ها ضربه زده و می‌زند... 

---------------------------------------

* متأسفانه به دلیل گذشت بیش از دو دهه، نام این فیلم تلویزیونی را به خاطر نمی‌آورم.

** "اسطوره" و "اسطوره شناسی" از بحث‌های جذاب علمی هستند که متأسفانه با کاربرد عامیانه آنها کاملاً متفاوتند. استاد "ژاله آموزگار" از بهترین مؤلفان کتاب و مقاله در این زمینه است.    


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۱۱/۲۶ عصر ۰۲:۰۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, Classic, Dude, Emiliano, کوئیک, mr.anderson, سروان رنو, مورفیوس, اکتورز, دون دیه‌گو دلاوگا, مراد بیگ, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #71
اخبار بامدادی (قسمت دوم)

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

(۱۴۰۲/۱۱/۲۱ عصر ۰۹:۲۳)رابرت نوشته شده:  

از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۸ اخبار بامدادی شبکه یک سیما ترکیب خاصی داشت. یک نوبت خبر کوتاه ساعت ۶ صبح، دیگری ۷ صبح (اخبار ورزشی)، سپس ۸ صبح و در نهایت ۹ صبح پخش می‌شدند که آخری مفصل‌تر از سه نوبت قبلی بود. مجموع این ۴ نوبت خبری، بخش اخبار بامدادی حساب می‌شدند که یک حق‌الزحمه برای عوامل آن (سردبیر، چهار دبیر خبر، دو گوینده (یک نفر گوینده خبر ورزشی ساعت ۷ بامداد از تحریریه ورزشی) تایپیست و مسئول اتوکیو، کارگردان، صدابردار، دو تصویربردار، دو تهیه کننده، دو تدوینگر + عوامل فنی) در نظر گرفته می‌شد.

بخش اخبار بامدادی در روزهای شنبه تا پنجشنبه غیرتعطیل روی آنتن می‌رفت. با وجودی که بالاترین حق‌الزحمه را در بین بخش‌های خبری داشت، هیچ کدام از همکاران واحد تدوین به دو دلیل رغبتی برای حضور در این شیفت نداشتند:*

اول اینکه برای حضور در این شیفت، می‌بایست از ساعت ۵ بامداد در ساختمان پخش حاضر می‌شدیم. (اصطلاحاً: ۵ در اداره)

دوم اینکه در واقع باید چهار بخش خبری با فاصله کم را پوشش می‌دادیم. به خاطر همین، معمولاً قرعه اجباری به نام کسانی می‌افتاد که سابقه کمتری در واحد داشتند و همچنین حق‌الزحمه‌ای بودند. من هم از مهر ۱۳۷۸ و به محض ورود به مجموعه پخش اخبار سیما با توفیق اجباری در شیفت بامدادی قرار گرفتم! زیرا هنوز پایان‌نامه‌ام را ارائه نکرده و در واقع دانشجو بودم. (قبلاً یکی از خاطرات خود در این بخش خبری را اینجا آورده‌ام.)

اما حضور در اداره رأس ساعت ۵ به زبان ساده می‌آید. فرض کنید سال‌ها (یک روز در میان) شب قبل از شیفت را با استرس و نگرانی بخوابید؛ از لذت مهمانی‌های شبانه و بدون دغدغه محروم بمانید؛ کابوس جا ماندن از شیفت را داشته باشید و ...

مخصوصاً اینکه من به تازگی ازدواج کرده و خانه‌ای اجاره نموده بودم. قاعدتاً از سرویس ترابری پخش اخبار که تاکسی‌های استیجاری بودند، استفاده کرده و البته هر بار راننده متفاوتی وظیفه رساندن همکاران را به عهده داشت. چه بسا در هر نوبت، حضور کارکنانِ شیفتی متفاوت و راننده‌های مختلف باعث می‌شد، دامنه آمدن سرویس به درِ منزل برای بردن فرد بسیار متفاوت باشد. یعنی یک بار "منِ نوعی" مسافر اول بودم و راننده (مثلاً) ساعت ۴ به در منزل مراجعه می‌کرد و روز دیگر مسافر آخر و راننده (مثلاً) ساعت ۴:۵۰ و با تأخیر می‌آمد و "منِ نوعی" باید با استرس و یک لنگه پا منتظر می‌ماندم. یادم هست همان روزهای اول که خانه را اجاره کرده بودم، راننده تازه کاری که نشانی‌ها را نمی‌دانست، ساعت ۳:۴۵ به اشتباه زنگ واحد صاحبخانه را به صدا درآورد! همسر صاحبخانه هم ناراحتی قلبی داشت و خلاصه نزدیک بود همان ماه اول ما را جواب کند! (دزد هم این ساعت سر کار نمی‌رود!)

مجموعه تحریریه (دبیران خبر و سردبیر) معمولاً ثابت بوده و بخش اخبار بامدادی، شیفت اصلی آنها حساب شده و اگر کار دیگری در سازمان نداشتند، به خانه می‌رفتند؛ اما کارکنان تولیدی و فنی (کارگردان، صدابردار، تدوینگر، تصویربردار، منشی صحنه و ...) بسته به شیفت‌بندی مسئول واحدشان تا زمان‌های متفاوت در اداره می‌ماندند. من هم یک روز در میان از ساعت ۵ در اداره حاضر می‌شدم و آخرین شیفت محول شده به من خبر ۲۴ شبکه تهران بود.** سرویس بازگشت نیز حدود ۰۰:۴۵ دقیقه بامداد از مبدأ صدا و سیما حرکت می‌کرد. در واقع حدود ساعت ۴ بامداد از خانه بیرون می‌زدم و تا سوار سرویس بازگشت شده و به نسبت دوری و نزدیکی مسیر همکاران مسافر دیگر به خانه برسم، ۱:۳۰ بامداد فردا بود!

***

در اینجا بی‌مناسبت نیست تا توضیحی درمورد مجموعه پخش اخبار در آن سال‌ها بدهم. در دهه ۷۰، تحریریه تمام بخش‌های خبری صدا و سیما که روی آنتن شبکه‌های رادیو، تلویزیون و حتی جام جم‌های ۱،۲،۳ (اروپا، آمریکا و آسیا) می‌رفتند، در طبقه چهارم ساختمان شیشه‌ای و مجموعه پخش اخبار بود. (یعنی به غیر از شبکه خبر که از بدو تأسیس در ساختمان جداگانه‌ای قرار داشت، سایر بخش‌های خبری رادیو و تلویزیون در این مجموعه تهیه و تنظیم می‌شدند.)

ساختمان شیشه‌ای یا مرکزی صدا و سیما

از اوایل دهه ۸۰ تحریریه‌های پخش اخبار صدا از سیما جدا شده و به طبقه سوم ساختمان شیشه‌ای منتقل شدند. در اواسط دهه ۸۰ نیز، مجموعه اخبار جام جم و کارکنان آن از پخش اخبار شبکه‌های سراسری منفک شده و به طبقه اول ساختمان شیشه‌ای نقل مکان کردند.

معمولاً گویندگان خبر بر سر میز تحریریه نشسته و خبرها را مرور می‌کردند تا بدون اشکال و به اصطلاح بی‌تپق بخوانند. هر شبکه گویندگان خاص و در واقع موظف خود را داشت و امکان جابجایی گویندگان خبر یک شبکه به شبکه دیگر به راحتی میسر نبود.

اما ترتیب پخش اخبار شبکه‌ها و نام گویندگان هر نوبت در آن سال‌ها (دهه ۷۰ تا میانه‌های دهه ۸۰) به شرح زیر بود:

آقایان محمد رضا حیاتی، فؤاد بابان و خانم‌ها سولماز اصغری، فریده فرخ‌نژاد، ایمان ساکی، مریم صلحی و زنده‌یادها قاسم افشار و ایران شاقول گوینده بخش‌های خبری شبکه یک سیما، یعنی بخش اخبار بامدادی، نیمروزی (ساعت ۱۴)، شبانگاهی ۱۹ و بخش مشروح ۲۱ بودند. البته مرحوم قاسم افشار هیچ گاه رابطه شغلی رسمی با سازمان صدا و سیما نداشت و در این سال‌ها، فقط اجرای بخش خبری مشروح ۲۱ را به عهده داشت.

 

از راست آقایان: فؤاد بابان، مرحوم قاسم افشار، حسن سلطانی، ناصر مستور کاشانی و محمد رضا حیاتی. به گفته جناب آقای سعید فانیان (مدیر کل وقت پخش اخبار و واحد مرکزی) این عکس در سال ۱۳۷۱ گرفته شده است. (منبع: سایت آقای فانیان)

اخبار شهرستان‌ و استان که از دهه ۶۰ تا پایان دهه ۷۰ و ساعت ۱۶:۴۰ و ۱۶:۴۵ پشت سر هم پخش‌ می‌شدند و گوینده اصلی آنها در سال‌های پایانی، زنده‌یاد ناصر خویشتن‌دار بود.

آقایان حسن سلطانی، مرتضی حیدری و  امیر حسن راسخ و خانم‌ها مهناز شیرازی و مریم مردفر گویندگان اصلی بخش خبری ۲۲:۳۰ شبکه دو بودند.

آقای رضا حسین‌زاده سال‌ها گوینده اخبار علمی-فرهنگی ۱۹:۳۰ شبکه دو بود که بعدها به شبکه یک منتقل شد.***

اخبار ناشنوایان فقط پنج‌شنبه‌ها از شبکه دو پخش می‌شد و آن زمان دو آقای میان‌سال -که اکنون نام‌شان را در خاطر ندارم- آن را اجرا می‌کردند. در ضمن تنها خبر غیر زنده بود که صبح ضبط شده و بعد از ظهر پخش می‌شد.

خانم‌ها مهناز شیرازی، مینا فنایی‌پور و آقای کیوان تاج‌الدینی گویندگان اصلی خبر ۲۰ شبکه چهار بودند.

خانم‌ها جودی نورمحمدی و آنا پاد و آقای ؟ گویندگان اصلی اخبار انگلیسی ساعت ۲۳ شبکه چهار بودند.

خانم فریده فرخ‌نژاد و مهری ماهوتی در کنار بعضی دوستان دیگر گوینده بخش‌های خبری ۱۸:۳۰ و ۲۴ شبکه تهران را اجرا می‌کردند.

علی‌رضا دهقان، محمود معصومی، مازیار ناظمی و حسین ذکایی گویندگان اصلی تحریریه ورزشی بودند.  

در میانه‌های دهه ۸۰، بخش خبری آن سوی خبرها به شبکه یک، ۲۰:۳۰ به شبکه دو و خبر ۲۲ به شبکه سه اضافه شدند که هر سه از گویندگان جوان استفاده می‌کردند. (آن سوی خبرها به شدت حالت تبلیغی برای جناحی خاص داشت و بعد از دو سال تعطیل شد.)

***

اما برگردیم به بخش اخبار بامدادی... بیشترین گویندگانی که این بخش خبری را اجرا می‌کردند، زنده‌یاد خانم ایران شاقول و جناب فؤاد بابان بودند؛ هر دو بسیار مؤدب و خوش‌برخورد. جناب بابان از گوینده‌های بسیار خوش‌اخلاق، خوش‌رو و مردم‌دار مجموعه بود و امیدوارم سلامت و دل‌خوش باشد. خانم شاقول هم بسیار منظم، موقر، اهل مطالعه، علاقمند به ادبیات و مسلط به خوانش متن خبر بود و مخصوصاً به پیاده‌روی صبحگاهی مداومت داشت. ایشان از ابتدا فقط و فقط در شیفت‌های موظف حاضر می‌شد. به همین خاطر به مجرد بازنشستگی سازمان را ترک کرد و یا مسئولان این‌طور خواستند. (دقیقاً در جریان نیستم.)

به هر حال گویندگان نیز مانند سایر عوامل تولیدی و فنی چندان تمایلی به حضور در بخش اخبار بامدادی نداشتند؛ اما همان طور که گفته شد غیر از مرحوم قاسم افشار، باقی گویندگان موظفِ شبکه یک به نوبت در شیفت حاضر می‌شدند و البته با توجه به حضور حداقل ۶ نفر از آنها در آن دوره زمانی هر ماه تقریباً ۴ شیفت بامدادی به هر یک می‌رسید. بدیهی است فشار روی عوامل تولیدی دیگر و مخصوصاً تدوینگران بسیار بیشتر بود؛ زیرا در هر شیفت ۲ تدوینگر حضور داشتند که به صورت روزهای زوج و فرد حاضر شده و با احتساب تعطیلات، هر کدام از این چهار نفر، حدود ۱۳ شیفت بامدادی داشتند! یعنی تقریباً خواب و خوراک نیمی از ماه این چهار نفر حرام می شد!

* در این پست که به دنبال مطلب پیشین (موسیقی هواشناسی بخش اخبار بامدادی) نوشتم، ناخودآگاه بیشتر از زنده یاد خانم ایران شاقول گفتم. با وجودی که این مطالب سه روز پیش آماده بود، صبر کردم تا روز اول اسفند که مصادف با هفتمین سالروز درگذشت ایشان است، منتشر شود. روحش شاد...

نمونه‌هایی از اجرای زنده یاد خانم ایران شاقول

اگر فرصت بود در پست‌های بعد خاطراتی از سایر بزرگواران خواهم گفت...   

--------------------------------------------

* حق‌الزحمه‌ این شیفت ۴ ساعته (۵ بامداد تا ۹ صبح)، در سال‌های ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ که من تدوینگر آن بودم، ۵۵۰۰ تومان بود!

** اکنون تمام بخش‌های خبری و ساعت پخش آنها به کل تغییر کرد‌ه‌اند.

*** گاه علاوه بر گویندگان، حتی بعضی بخش‌های خبری نیز از شبکه‌ای به شبکه دیگر منتقل می‌شدند. مثلاً اخبار انگلیسی ابتدا (در دهه ۶۰ تا میانه‌های ۷۰) از شبکه دو پخش می‌شد و سپس به شبکه ۴ منتقل شد و اکنون سال‌هاست که تعطیل شده است. درمورد گویندگان نیز جابجایی‌ها فراوان بوده است: مثلا خانم "فرخ‌نژاد" در دهه ۶۰ از مرکز هرمزگان به تهران آمد. جناب "بابان" و زنده‌یاد خانم "شاقول" در اوایل دهه ۶۰ از مرکز آذربایجان غربی به تهران آمدند. خانم "اصغری" در دهه ۶۰ گویندگی اخبار علمی-فرهنگی را به عهده داشت. جناب "سلطانی" نیز در دهه ۶۰ گوینده اخبار شبکه یک بود و در دهه ۷۰، خبر ۲۲:۳۰ شبکه دو را اجرا می‌کرد. ایشان اندکی بعد و پس از بازنشستگی از معاونت سیاسی جدا شده و سال‌هاست که برنامه‌های گروه معارف شبکه یک (مانند ویژه برنامه‌های سحرهای ماه رمضان) را اجرا می‌کند. زنده‌یاد "ناصر خویشتن‌دار" در اواسط دهه ۶۰ در بخش خبر سراسری ۲۱ شبکه یک گویندگی می‌کرد و نمونه‌های متعدد دیگر...

همین طور در دهه ۶۰ که تلویزیون ایران فقط دو شبکه و چند بخش خبری محدود داشت، بیشتر گویندگان شبکه یک (از جمله زنده‌یاد "قاسم افشار") خبرهای رادیو را نیز می‌خواندند.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۱۲/۱ عصر ۰۱:۰۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, Dude, مورفیوس, کوئیک, سروان رنو, آقای ماگو, مارک واتنی, اکتورز, Classic, دون دیه‌گو دلاوگا, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, لوک مک گرگور, BATMAN, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد, ترنچ موزر
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #72
نوروز خود را چگونه گذراندم؟

در آخرین روزهای اسفند ۱۴۰۲ حسابی برنامه‌ریزی کرده بودم تا چند مطلب تقدیم دوستان کافه کنم. خاطراتی کوتاه از چند گوینده پخش اخبار بگویم. از مجموعه استرالیایی پرستاران و حواشی آن برایتان تعریف کنم.* از مرحوم قاسم افشار و آن صدای متین و محکم که با رفتار و حتی قد رشید و اندام چهار شانه‌اش تناسب داشت. از ...

اما به یک دلیل مضحک و در واقع تأسف‌بار نشد! چندی مانده به نوروز، متوجه شدم حجم زباله‌های انباشته شده توسط همسایه‌ها و حتی رهگذران و ساکنان منازل مجاور در سر کوچه و مخصوصاً پای درخت چنارِ زبان بسته سر کوچه، شب به شب بیشتر  و بیشتر می‌شود. پیش از این بارها به همسایه‌ها تذکر داده بودم که سر کوچه زباله نگذارند. در این موارد کافیست تا یک نفر نظافت و نظم را رعایت نکند تا فاجعه‌ای زیست محیطی به وجود بیاید! (متأسفانه اسم گوسفندان نازنین بد در رفته و شهره شده‌اند که اگر یکی از آنها از جایی برود و از مرتعی نشخوار کند، بقیه گوسفندان نیز چشم و گوش بسته از او دنباله‌روی می‌کنند؛ غافل از اینکه بعضی موجودات دو پا، از شدت نافهمی روی هر جانور دیگری را سفید کرده‌اند!!!)

جالب اینکه هر دو سر خیابان  اصلی، مخزن زباله قرار دارد که یکی حدود ۳۰۰ متر دورتر است و آن دیگری حدود ۹۰ متر. واقعاً ۹۰ متر، مسافت زیادی نیست و شاید رفت و برگشت تا آنجا حدود ۱ دقیقه طول بکشد. مخصوصاً برای آنهایی که در طول روز به عناوین مختلف بارها و بارها خودشان و خانواده‌شان از خانه خارج می‌شوند. مضاف بر اینکه به اطلاع همه اهالی کوچه رسانده بودم چنانچه کسی به واسطه کهولت سن، پا درد، کمر درد، سیاتیک و خلاصه هر درد بی‌درمان و بادرمان، قادر به طی این مسافت ۹۰ متری نیست، از ساعت ۹ تا ۱۰ شب زنگ خانه ما را بزند تا شخصاً و با کمال افتخار و خوشحالی و بی‌هیچ چشم‌داشتی زباله‌اش را به مخزن انتقال دهم. حتی از حاضران خواسته بودم تا این موضوع را به اطلاع غایبان نیز برسانند.

اما مشکل یکی دو تا نیست. شهروندان و همسایه‌هایی که زباله‌های خود را درون مخازن نمی‌گذارند، معمولاً عادت‌های دیگری هم دارند:

- ساعت خاصی برای بیرون آوردن زباله از منزل مبارک ندارند و هر موقع که دوست داشته باشند، زباله‌ها را در کوی و برزن رها می‌کنند. می‌خواهد ۷ صبح باشد، ۱۱ قبل از ظهر، ۳ بعد از ظهر و یا ۱۲ نیمه شب!

- چیزی به نام تفکیک زباله خشک و تر در قاموس‌شان وجود ندارد!

- از کیسه نایلون‌های معمولی و شفاف برای حمل زباله استفاده می‌کنند و سایر شهروندان ناچارند از کمّ و کیف زباله‌های آنها مطلع شوند!idont

- تازگی‌ها کیسه نایلون‌های آبی و سبز بسیار نازکی به عنوان کیسه زباله عرضه می‌شوند که برخلاف ظاهر بزرگشان، نهایتاً توانایی نگهداری یک تا دو کیلو بار را دارند. فرض کنید موجود دو پا چندین کیلوگرم زباله خشک و تر و الوان خود را درون این نایلون‌ها ریخته و در باغچه و حاشیه خیابان رها می‌کند. تنها پس از دقایقی شیرابه کثیف، بد بو و بد منظره زباله از ته نایلون پِرپِرکی نشت کرده و منظره‌ای زشت و تهوع‌آور ایجاد می‌کند و یا کیسه نایلونی هنگام جابجایی یا پرتاب درون خودروهای حمل زباله توسط پاکبانان محترم پاره شده و محتویات آن، پخش زمین می‌شود. 

- اما عده‌ای دیگر، بی‌نزاکتی را تمام کرده‌اند. آنها حتی به خود زحمت نمی‌دهند تا درِ کیسه زباله خود را گره بزنند!

با تمام این احوال، بساط سور و سات انواع جانوران (از پشه و مگس گرفته تا زنبور گاوی و سگ و گربه و موش) فراهم می‌شود. از آن سو، زباله جمع‌کن‌های دوره‌گرد که محصول فقر مالی و فرهنگی هستند، به خاطر یک کیسه زباله از خالی کردن محتویات آن وسط کوچه و خیابان هیچ اِبا و شرمی ندارند و بر حجم بحران می‌افزایند.

در این میان یک نفر از همان موجودات دو پا، مرزهای بی‌شعوری و نافهمی را جابجا کرده بود! او هر روز زباله‌اش را بین ساعت ده و نیم تا یازده قبل از ظهر بیرون می‌گذاشت. آن هم با چه وضعیتی! زباله‌هایی به شدت بد بو و ترکیبی از خشک و تر... ترکیبی از غذاهای جامد و آبکی که باقی‌مانده خوراک چند روز و شب اقامت احتمالاً چند رأس موجود دو پا در طویله‌ای** -به اصطلاحِ غلط خانه- بوده است! بوی تعفن و کپک این زباله‌ها هر انسان کر بویی را هم کلافه می‌کرد. زباله‌هایی که در کیسه نایلون‌های آبی قرار داشتند و آن موجود دو پا ظاهراً هنوز طریقه گره زدن چیزهای مختلف و از جمله کیسه زباله را فرا نگرفته بود! خلاصه تمام همسایه‌ها و رهگذران هم ناچار بودند تا شبانگاه و موعد بردن زباله‌ها، این وضعیت را تحمل کنند. 

به هر حال در همان روزهای ابتدایی بهار، باز هم از یک‌یک اهالی کوچه خودمان خواهش کردم تا سر کوچه زباله نگذارند و همه در ظاهر استقبال کردند. برای آنکه میخ را محکم‌تر بکوبم با هزینه شخصی چهار بوته کوچک رُزماری هم خریداری کردم و با همکاری یکی از همسایه‌ها اطراف درخت چنارِ زبان بسته سر کوچه کاشتم.

درخت چنار سر کوچه و چهار بوته‌ کوچک رُزماری

نمونه‌ای از کیسه‌های زباله آبی و سبز که به تازگی رواج یافته‌اند

 برای اتمام حجت و آگاهی‌رسانی بیشتر، متن مؤدبانه‌ای را هم تنظیم و تایپ کردم و درون کاور قرار دادم و چند جا چسباندم تا همه ببینند.

اطلاعیه اول

اما نتیجه به شدت مأیوس‌کننده بود! موجود دو پای بی‌شعور با کمال بی‌شرمی و وقاحت، زباله‌های بد منظره، پر حجم، سنگین و بد بویش را روی بوته‌های رزماری می‌گذاشت!!! مشکل بیشتر شد. حالا من عذاب وجدان داشتم که چرا چهار بوته نازنین و جاندار را در این محل کاشته‌ام تا زجر بکشند. باید کاری می‌کردم. قید همه چیز را زدم. مهمانی و دید و بازدیدِ ایام عید اقوام دور را به بعدها مؤکول کردم و نوشتن برای کافه کلاسیک را نیز همین طور! به ناچار اطلاعیه دیگری تنظیم کردم که صراحت و صحت آن بیشتر از قبلی بود و کنار درخواست قبلی چسباندم:

اطلاعیه دوم

(ظاهراً هنوز برای بعضی افراد، همان جمله معروف: "لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال بگذارد" بیشتر جواب می‌دهد!!!)

روزهای متمادی و در فاصله ساعت ده و نیم تا یازده قبل از ظهر و با زبان روزه، سر کوچه کشیک دادم تا بلکه موجود دو پا را از نزدیک ببینم و با او تصفیه حساب کنم؛ اما انگار دستم را خوانده بود. چند روزی پیدایش نبود و همان اولین روزی که توفیق کشیک پای درخت چنار را نداشتم، از خجالت من و بوته‌های رزماری درآمد. از یک سو از خودم بیزار بودم که چنین عمر گران‌مایه را تلف می‌کردم و از سویی دیگر، وظیفه خود می‌دانستم تا به این بی‌فرهنگی و جنایت عامدانه خاتمه بدهم.

القصه به ناچار، نقشه دیگری کشیدم. ساعتی جلوتر، اتومبیل را از حیاط بیرون کشیده و چند ده متر آن سوتر می‌ایستادم و استتار می‌کردم تا بلکه سعادت زیارت موجود دو پا نصیبم شود! برای خالی نبودن عریضه، از روی کتابخوان طاقچه مطالعه می‌کردم و یا پادکست گوش می‌دادم؛ اما باز هم توفیقی حاصل نشد. چند روز به همین منوال گذشت تا یک ظهرِ پنج‌شنبه که در خانه را باز کردم تا برای خرید روزانه بیرون بروم...

ناگهان با زنی روبرو شدم که با بی‌تفاوتی تمام یک جعبه چوبی بزرگ میوه*** را از ارتفاع نیم‌متری روی یکی از بوته‌های کوچک رزماری رها کرد. من که دیگر حال خودم را نمی‌فهمیدم، جلو دویدم و در اولین اقدام جعبه را از روی رزماری برداشتم و محکم به خیابان کوبیدم. بگو مگو آغاز شد؛ اما این زن بسیار وقیح‌تر از چیزی بود که می‌پنداشتم. شروع به فحاشی کرد و حتی تهدید که من را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد! من که تا همین چند سال پیش به ورزش‌های رزمی و غیر رزمی علاقه داشته و بخت خود را در رشته‌های زیادی آزموده بودم، هاج و واج ماندم! از صدای دعوا، همسایه‌ها و عابران جمع شدند. این زن از آپارتمان آن سوی خیابان آمده بود و همسایه‌های مجتمع آپارتمانی‌اش جویای چرایی ماجرا بودند. عده‌ای خواستار فرستادن صلوات و به قول خودشان ختم غائله بودند و عده‌ای دیگر هم سعی داشتند، جعبه چوبی را به مخزن سر خیابان منتقل کنند تا سر و صدا بخوابد.

من که دیدم نزدیک است چیزی بدهکار شوم به ناچار صدایم را چند ده دِسیبل بالا بردم و همان جا به آن زن فهماندم که اگر بنا به فریاد و قیل و قال باشد، تا ته خط هستم و صدای من بلندتر است. برای قانونی شدن روال و شکایت از فحاشی آن زن، پیش روی همه با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم. تا تماس برقرار شد، همه حاضران که خواستار پایان ماجرا بودند، در چشم به هم زدنی صحنه را ترک کردند و آن زن هم در شلوغی غیب شد! من اما، به اتفاق تنها یک همسایه منتظر پلیس ایستادم. گروهبان پلیسی که تلفن من به او ارجاع شده بود، حداقل چهار بار با تلفن همراه خودش تماس گرفت تا به نحوی از حضور در صحنه، شانه خالی کند؛ اما مرغ من یک پا داشت و با زبان خوش به او فهماندم که اگر نیاید از خود او هم شکایت خواهم کرد! همیشه معتقدم آبروی انسان مهم‌ترین چیزی است که نباید لکه‌دار شود، آن هم توسط موجودات انسان‌نمایی که حتی به یک بوته بی‌زبان هم رحم نمی‌کنند. (در واقع من در آن لحظات خودم را وکیل مدافع درخت چنار و رزماری‌ها و خلاصه همه گیاهان دنیا می‌دیدم!) خلاصه مأمور کلانتری ناحیه آمد و گزارش ماوقع را تنظیم کرد و من طی چند روز دیگر باید برای پیگیری موضوع به دفتر خدمات قضایی بروم. (هر چند بسیار بعید است که با این حجم از شکایات و اختلافات در سطح جامعه، اتفاق خاصی رخ دهد.)

من نمی‌دانم این زن**** که او هم به واقع یک موجود دو پای انسان‌نما بود، صاحب آن زباله‌های کیسه سبز نیز بوده یا خیر؟ به هر حال با آن فریادها، حجم زباله‌های سر کوچه کمتر شده؛ اما به صفر نرسیده است. مطمئن هستم وقتی چند روز دیگر بگذرد و داد و بی‌دادهای آن ظهرِ پنج‌شنبه فراموش شود، باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه.

به عقیده من در این ماجرا هیچ امیدی به میزان فهم و شعور این دسته موجودات دو پا نیست و متأسفانه همه ما در طول روز با این دو پاهای بی‌شعور برخوردهای متعددی داریم. روی خط عابر پیاده، پشت چراغ قرمز، با چراغ‌های نور بالا و سبقت‌های عجیب و خطرناک، ندادن حق شارژ ساختمان، انداختن آب دهان روی زمین و معابر، گرداندن سگ‌‌ بدون قلاده (مخصوصاً از نوع دوبرمن و پیت بول) در خیابان، پخت کامل تنور نانوایی با نان کنجدی و تحویل زورکی با قیمت بیشتر به مشتری توسط بعضی نانوایان، دستکاری ترازو توسط بعضی فروشنده‌ها، شوخی‌های رکیک و فحاشی و ...

اما تقصیرِ بیشتر به گردن کسانی است که این موجودات دو پا را می‌بینند و ساکت و بی‌تفاوت از کنار آنها و رفتارشان می‌گذرند. اولین شرط توسعه هر جامعه‌ای، احساس مسئولیت شهروندان در قبال مسائل پیرامون است. در این مورد خاص و زباله‌های سر کوچه ما، دست کم صد خانوارِ واحدهای آپارتمانی و ویلایی مُشرف به درخت چنار متضرر شده و باید برای ساعات متمادی بوی نامطبوع و منظره‌ای زشت را تحمل کنند. (به غیر از صدها عابری که در ساعات روز و شب از خیابان اصلی گذر می‌کنند.) اما فقط دو تا سه نفر معترض این اوضاع بوده و هستیم!rrrr:

خلاصه اینکه به نظر من: زیربنای ایستادگی در مقابل مشکلات بزرگ یک کشور و جامعه، بی‌تفاوت نبودن در مقابل مشکلات به ظاهر کوچک خانه و محله است.

***

در دوران خدمت در پخش اخبار سیما همواره موضوعی مرا آزار می‌داد. هنگامی که به پایان شب و اتمام کار تحریریه‌ها نزدیک می‌شدیم، بعضی (در واقع بیشتر) همکاران محترم بدون آنکه سیستم‌های کامپیوتر را خاموش کنند، اداره را ترک می‌کردند. یعنی سیستم‌ها تا ساعات متمادی و تا آغاز شیفت‌های بعدی که گاه ۲۰ ساعت بعد بود، روشن می‌ماندند. از آن بدتر حتی بعضی همکاران تدوین‌گر نیز دستگاه‌ها را خاموش نمی‌کردند و زیانی بی‌دلیل به کشور و اموال عمومی تحمیل می‌نمودند. (مشخصات بعضی از آن دستگاه‌ها را در اینجا گفته بودم.) یکی از دل‌مشغولی‌های من در آن ایام، خاموش کردن سیستم‌های مجموعه (کامپپوترهای تحریریه‌ها و دستگاه‌های واحد تدوین) بود؛ اما گاه شوخی‌های متلک‌وار بعضی همکاران به بهانه این موضوع، موجب آشفتگی من می‌شد. نمی‌دانم خاموش کردن این سیستم‌ها که علاوه بر کاهش مصرف برق، عمر مفید دستگاه‌ها را افزایش می‌داد، چقدر سخت و دشوار بود که نه تنها اقدامی نمی‌کردند؛ بلکه از درِ شوخی و تکه‌پرانی هم وارد می‌شدند.

من هم پس از مدتی، رودربایستی را کنار گذاشته و عنوان فرهنگ‌سازان بی‌فرهنگ***** را به آنها اطلاق کرده و در مجموعه جا انداختم! همین عنوان باعث شد، حداقل چند نفری از آن تعداد انبوه همکاران، دقت بیشتری در نگهداری تجهیزات و وسایل اداره داشته باشند.

همچنین در زمان تحصیل در مقطع کارشناسی دانشکده صدا و سیما، استادی داشتیم که به صورت شگرفی با ادبیات ایران و دنیا آشنا بود؛ اما عادت نکوهیده و آزار دهنده‌ای داشت: کشیدن سیگار در کلاس و آن هم از نوع سیگار به سیگار. نتیجه اعتراض دانشجویان، تهدید به اخراج از کلاس و حذف درس بود! متأسفانه آن استاد آشنا با ادبیات چند سالی هست که دچار اعتیاد شدید شده و اکنون حال و روز خوشی ندارد.rrrr:

همین طور به یاد دارم کارگردان تلویزیونی مطرحی را که سیگارهایش را در گلدان‌های بی‌نوا خاموش می‌کرد و همین موضوع باعث مجادله همه روزه من و چند نفر از دوستانم با آن مدعی بی‌فرهنگ بود!

***

به هر حال امیدوارم هیچ‌کس دچار این روزمرگی‌های تأسف‌بار نشود و انرژی و شادابی زندگی بیهوده هرز نرود. ان‌شاء ا... در نوشتار بعد، طریقه جمع‌آوری زباله در سالیان نه چندان دور را مرور می‌کنم. روش سنتی که بر خلاف شیوه مکانیزه محسنات زیادی داشت...

-----------------------------------------

* چند ماه پیش به لوک مک گرگور عزیز قول داده بودم تا درمورد مجموعه "پرستاران" بنویسم و هر بار موضوعی پیش آمد و موفق نشدم.

** در اینجا واقعاً از تمام موجودات چهارپا که نام‌شان بد در رفته، شرمنده می‌شوم؛ اما شاید در مثل مناقشه نباشد.

*** نمی‌دانم این جعبه چوبی را از کجا آورده بود؟! آخر چند سالی هست که میوه‌ها را با سبدهای پلاستیکی با انواع رنگ‌ها و اندازه‌ها جابجا می‌کنند.

**** استفاده از کلمه "زن" برای کوبیدن شأن و منزلت زنان محترم نیست؛ بلکه منظور، گزارش یک عمل ناشایست توسط یک انسان (جدای از جنسیت) است؛ وگرنه در حالت کلی زنان بیش از غالب مردان به نظافت، پاکیزگی، حفظ محیط زیست و زیبایی طبیعت اهمیت می‌دهند.  

***** در زمان جنگ ایران و عراق، کار ایجاد خاکریز معمولاً بر عهده نیروهای "جهاد سازندگی" بود. فداکارانی که بدون هیچ محافظی پشت لودر و بولدوزر می‌نشستند و با وجودی که در تیر رس نیروهای دشمن بودند، خاک‌ها را جابجا می‌کردند. این افراد به "سنگرسازان بی‌سنگر" معروف شده بودند. عمل آنها شایسته تقدیر و ستایش بود؛ همان‌طور که رفتار "فرهنگ‌سازان بی‌فرهنگ" لایق نکوهش و سرزنش بوده و هست...

۱۴۰۳/۲/۲۳ صبح ۱۱:۲۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, Emiliano, دون دیه‌گو دلاوگا, rahgozar_bineshan, سروان رنو, کوئیک, ترنچ موزر, mr.anderson, Classic, Dude, آلبرت کمپیون, لوک مک گرگور, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #73
تو گران‌سنگی و پاکیزگی آموز، چه باک/ گر نپویند به راه تو سبک‌ساری

(۱۴۰۳/۲/۲۳ صبح ۱۱:۲۱)رابرت نوشته شده:  

اما مشکل یکی دو تا نیست. شهروندان و همسایه‌هایی که زباله‌های خود را درون مخازن نمی‌گذارند، معمولاً عادت‌های دیگری هم دارند:

- ساعت خاصی برای بیرون آوردن زباله از منزل مبارک ندارند و هر موقع که دوست داشته باشند، زباله‌ها را در کوی و برزن رها می‌کنند. می‌خواهد ۷ صبح باشد، ۱۱ قبل از ظهر، ۳ بعد از ظهر و یا ۱۲ نیمه شب!

- چیزی به نام تفکیک زباله خشک و تر در قاموس‌شان وجود ندارد!

- از کیسه نایلون‌های معمولی و شفاف برای حمل زباله استفاده می‌کنند و سایر شهروندان ناچارند از کمّ و کیف زباله‌های آنها مطلع شوند!idont

- تازگی‌ها کیسه نایلون‌های آبی و سبز بسیار نازکی به عنوان کیسه زباله عرضه می‌شوند که برخلاف ظاهر بزرگشان، نهایتاً توانایی نگهداری یک تا دو کیلو بار را دارند. فرض کنید موجود دو پا چندین کیلوگرم زباله خشک و تر و الوان خود را درون این نایلون‌ها ریخته و در باغچه و حاشیه خیابان رها می‌کند. تنها پس از دقایقی شیرابه کثیف، بد بو و بد منظره زباله از ته نایلون پِرپِرکی نشت کرده و منظره‌ای زشت و تهوع‌آور ایجاد می‌کند و یا کیسه نایلونی هنگام جابجایی یا پرتاب درون خودروهای حمل زباله توسط پاکبانان محترم پاره شده و محتویات آن، پخش زمین می‌شود. 

- اما عده‌ای دیگر، بی‌نزاکتی را تمام کرده‌اند. آنها حتی به خود زحمت نمی‌دهند تا درِ کیسه زباله خود را گره بزنند!

طرح مکانیزه کردن جمع‌آوری زباله از اواسط سال ۱۳۸۴ و به صورت آزمایشی در قسمت‌هایی از مناطق ۳ و ۲۲ شهرداری تهران انجام شد و به زودی تمام شهر تهران و سپس کشور را فرا گرفت.

در این روش، مخزن‌های حدود ۱۱۰۰ لیتری چرخ‌دار در مکان‌های خاصی قرار گرفته و شهروندان زباله‌های خود را در آنها می‌اندازند. از آن سو کامیون و کامیونت‌های مخصوص، محتویات مخزن‌ها را با بازوهای مخصوص‌شان درون قسمت بار تخلیه می‌کنند. البته این پروژه از سال‌ها پیش در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته و پیشرفته عملیاتی شده و اکنون نیز با کمترین اشکال اجرا می‌شود. در ایران نیز توجیهاتی برای این طرح وجود داشته که روی کاغذ منطقی و زیباست؛ اما در عمل و از همان ابتدا با اجرای غلط، مشکلات بسیاری را در پی داشته است:

۱) تعداد مخازن بسیار محدود بوده و اصلاً پاسخگوی تراکم جمعیتی در بسیاری مناطق نیست.

۲) بسیاری از این مخازن دقیقاً در میان بافت مسکونی و یا تجاری واقع شده و موجب آزار همسایه‌هاست. (خوشبختانه درمورد دو مخزن سر خیابان ما اینگونه نیست.)

۳) وجود مخازن باعث می‌شود تا بسیاری از شهروندان بدون توجه به ساعت جمع‌آوری، زباله‌هایشان را در هر ساعت از شبانه روز به بیرون از منزل انتقال دهند و هیچ نظمی را رعایت نکنند.

***

اما تا قبل از فراگیر شدن سیستم مکانیزه، زباله‌ها به روش سنتی جمع‌آوری می‌شدند. یک یا چند کارگر شهرداری از صبح زود تا پاسی از شب، مسئول نظافت چند خیابان و کوچه بودند. آن زمان بیشتر به آنها سُپور یا رفتگر می‌گفتند. (امروزه بیشتر از کلمه پاکبان استفاده می‌شود.) این افراد زحمتکش صبح‌ها به جارو کردن معابر مشغول بودند و شب‌ها بین ساعت ۸ تا نهایتاً ۹، نسبت به جمع‌آوری زباله اقدام می‌کردند. روش کار هم به این صورت بود:

خودشان زنگ درِ خانه‌ها را زده و یا با صدای بلند در کوچه اعلام می‌کردند:

- آشغالیه...

(بعضی‌ها از عبارت "خاکیه" استفاده می‌کردند و به ندرت ترکیب "مأمور شهرداری" هم شنیده می‌شد.)

به هر حال شهروندان زباله‌هایشان را تحویل رفتگر داده و معمولاً دو طرف خوش و بشی هم می‌کردند و حال و احوال همدیگر را جویا می‌شدند.

در مواردی که صاحبخانه قصد خروج از خانه را داشت و در آن ساعت مقرر در منزلش حضور نداشت، اگر مایل بود، زباله‌اش را -با سطل- درست جلوی درِ خانه‌اش قرار می‌داد تا رفتگر نسبت به برداشتن آن اقدام کند. رفتگر زباله را روی گاری دستی خود گذاشته و به ناحیه شهرداری آن حوالی، منتقل می‌کرد و سپس وانت‌ها و یا خاورها نسبت به جابجایی زباله‌ها اقدام می‌کردند.

در این روش، رفتگر و اهالی کوچه کاملاً همدیگر را شناخته و بیشتر اهالی، مبلغ ماهانه‌ای را با رضایت کامل به عنوان دست‌خوش به کارگر شهرداری می‌دادند که کمک خرج او بود.

روش سنتی چند حسن بزرگ داشت:

۱) زباله‌ها پیرو نظمی خاص و در ساعتی مقرر جمع شده و در هر ساعت شبانه روز در کوی و برزن رها نمی‌شدند. (اصلاً اهالی خودشان اجازه نمی‌دادند.)

۲) هیچ‌کس زباله‌اش را جلوی خانه دیگری نمی‌گذاشت (مگر از یک بیماری روانی رنج می‌برد و با قصد مزاحمت داشت که در اسرع وقت از جانب سایرین پاسخ کوبنده‌ای دریافت می‌کرد!)

۳) روابط بسیار دوستانه‌ای بین اهالی و رفتگر محله برقرار بود و همان‌طور که اشاره شد، کمک ماهانه‌ای نیز سر سفره رفتگر می‌آمد. (در روش مکانیزه، غالب شهروندان کارگران تخلیه مخازن را نمی‌بینند و نمی‌شناسند. همین‌طور رابطه دوستانه بین رفتگر مسئول جارو کردن کوچه و خیابان با اهالی بسیار سست و کم‌رنگ شده است. البته شکی نیست طی دهه‌های اخیر به خاطر رواج آپارتمان‌نشینی، اجرای روش سنتیِ جمع‌آوری زباله سخت شده و حتی ناممکن به نظر می‌رسد؛ اما به یقین راه‌کارهایی مانند اجبار به نصب شوتینگ و قرار دادن مخزن داخلی در هر مجتمع، یکی از راه‌های رفع این مشکل و جلوگیری از قرار دادن وقت و بی‌وقت زباله در معابر است.

***

جدای از فیلم نارنجی‌پوش (محصول ۱۳۹۰- به کارگردانی مرحوم داریوش مهرجویی که همواره نسبت به پاکیزگی محیط زیست و آب و هوا دغدغه داشت) دست‌کم دو سریال نوستالژیک با محوریت شخصیت رفتگران را به خاطر می‌آورم:

- پیک سحر (محصول ۱۳۶۹ شبکه یک سیما به کارگردانی خسرو ملکان) (از اینجا ببینید یا دانلود کنید)

- خیرا...، صندوقچه اسرار (محصول ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ شبکه دو سیما به کارگردانی داریوش مؤدبیان و حسین فردرو) (از اینجا ببینید یا دانلود کنید)

تماشای هر دو سریال را حداقل به خاطر فضای نوستالوژیک و خاطره‌انگیزشان توصیه می‌کنم. بسیاری از بازیگران و سایر عوامل تولید هر دو اثر، اکنون در قید حیات نیستند که امیدوارم روح همگی شاد باشد.

----------------------------------

* سروده زنده‌یاد پروین اعتصامی


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۳/۲/۲۴ صبح ۱۰:۲۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : mr.anderson, Classic, مارک واتنی, سروان رنو, ترنچ موزر, کوئیک, Emiliano, پهلوان جواد, شارینگهام, لوک مک گرگور, تونی سوپرانو, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #74
به یاد مرحوم قاسم افشار

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

عمر خیلی سریع می‌گذرد. گویی همین دیروز بود که برای اولین بار آقای قاسم افشار را دیدم. یکی از روزهای تابستان ۱۳۶۶ که بابا ما را به مشهد برده بود. فکر کنم آقای افشار و همسر و فرزندانش به همراه یکی-دو خانواده دیگر از آشنایان‌شان آمده بودند. آقای افشار درست جلوی درِ هتل تهران به یک تویوتای سبز تکیه داده بود و با لبخند مشغول صحبت بود. از همان لبخندهای شوخ‌طبعانه‌ای که سال‌ها بعد از نزدیک شاهدش بودم...

***

اوایل شهریور ۱۳۷۸ که به واسطه یکی از هم دانشکده‌ای‌ها به مجموعه پخش اخبار سیما معرفی و مشغول کارآموزی شدم، همه چیز برایم تازگی داشت. تحریریه‌های مختلف، استودیوهای چند‌گانه، باکس‌های تدوین، استرس نزدیک آنتن و از همه مهم‌تر آدم‌ها.* بیشتر چهره‌های جلوی دوربین، بسیار نیکو خصال بودند و حتی یاد آنها، موجب خرسندی من است. این موضوع درمورد بسیاری از رفقای پشت دوربین و واحدهای به اصطلاح پشتیبانی هم صدق می‌کرد و می‌کند؛ اما در این میان بعضی‌ها همیشه گل سر سبد هستند. مرحوم قاسم افشار یکی از بهترین‌ها از نظر مهارت حرفه‌ای و منش اخلاقی بود. یک جنتلمن و آقا به معنای واقعی کلمه.

مرحوم قاسم افشار در استودیوی پخش خبر سراسری ۲۱ شبکه یک، اوایل دهه ۷۰

در اینجا برای این که یادی از او کرده باشم، به چند نکته درمورد او اشاره می کنم: (شاید پاسخ غیر مستقیمی هم به بعضی سؤالات درمورد ایشان داده باشم.)

- آقای قاسم افشار در اوایل دهه ۶۰ و پس از شرکت در یک آزمون، وارد سازمان صدا و سیما شد. هم‌دوره‌ای معروف دیگر او مرحوم بهرام شفیع بود که او نیز تنها چند ماه بعد از مرحوم افشار در مهر ماه ۱۳۹۷ درگذشت. 

- مرحوم قاسم افشار فاقد رابطه استخدامی با سازمان بود. به عبارت دیگر پس از قبولی در آزمون اوایل دهه ۶۰، به صورت غیر رسمی با صدا و سیما همکاری می‌کرد.

- خوشبختانه مرحوم افشار فقط از روی علاقه در خبر تلویزیون حاضر می‌شد و حداقل در سال‌های پایانی هیچ نیاز مالی به حق‌الزحمه صدا و سیما نداشت.

- او از معدود گویندگانی بود که از همان ابتدای حضور در پخش اخبار، صرفاً در بخش سراسری شبکه یک حضور یافت. (این بخش خبری در سال‌های میانی دهه ۶۰، گاه در ساعت ۲۰:۳۰ و عموماً ۲۱ پخش می‌شد. با اضافه شدن خبر ساعت ۱۹، مرحوم افشار فقط در بخش مشروح ۲۱ که در واقع اصلی‌ترین و مرجع اخبار صدا و سیما بود، گویندگی می‌کرد.)**

- آقای افشار قدّ رشید و شانه‌هایی فراخ داشت، تلفیق این هیبت با صدای مردانه و پر طنین‌اش جذبه‌ای خاص ایجاد می‌کرد. من در جمع دوستان به شوخی می‌گفتم: «من اگه هیکل آقا افشارو داشتم، دیگه سر کار نمی‌اومدم. می‌رفتم زورگیری!»

- آقای افشار از آن دسته آدم‌های شوخ‌طبع بود که به موقع تکه ظریفی می‌پراند و موجب نشاط دور و بری‌ها می‌شد.

- مرحوم افشار از آن دسته آدم‌هایی بود که با وجود جذبه ذاتی، حُسن خلق فراوان داشت و ناخودآگاه همه را جذب می‌کرد. کسی از حضورش معذب نمی‌شد و احساس ناراحتی نمی‌کرد. از قدیمی‌ها تا ما جوان‌ترها. عده‌ای او را با لقب حاجی خطاب قرار می‌دادند. بعضی با پیشوند آقا صدایش می‌زدند و بعضی از پسوند جون استفاده می‌کردند؛ اما هر طور که صدایش می‌زدند، عکس‌العمل او یکسان بود. چهره‌ای گشاده با لبخندی پر انرژی...

- ریا، چاپلوسی و تملق در وجود مرحوم افشار جایی نداشت و شاید همین موضوع، یکی از نکات افتراق او با بسیاری افراد بود.

- مرحوم افشار بسیار مردم‌دار بود و در قبال آنچه بر مردم می‌گذشت، بی‌اهمیت نبود. او بسیار دست به خیر بود و البته این موضوع را در بوق و کرنا نمی‌کرد. چه بسیار مستمندان و نیازمندانی که از برکت وجود او بهره‌ها بردند.

- یکی از ویژگی‌های برجسته او، نظم و انضباطش در زندگی بود. با اینکه به طور ذاتی تسلط فراوانی بر ادای کلمات و اجرای خبر داشت، با این حال همیشه بسیار دقیق و منظم و ساعاتی قبل از شروع خبر در تحریریه حاضر شده و پس از خوش و بش با همکاران، به دقت متن خبرها را مرور می‌کرد.

- اجرای درست خبر و حضور بی‌نقص جلوی دوربین برای او بسیار حیثیتی بود. به جرأت ادعا می‌کنم در طول فعالیتم، هیچ مجری و گوینده‌ای را ندیدم که تا این حدّ به نوع حضورِ بی‌اشکال و بدون تپق اهمیت بدهد. تنها باری که عصبانیت او را دیدم، شبی بود که متن چند خبر به درستی در اُتوکیو*** چیده نشده بود و او هنگام پخش و به اصطلاح روی آنتن متوجه شده و ناچار شد به کاغذ مراجعه کند. پس از پایان پخش خبر، با عصبانیت بیرون آمد و چنان فریادی کشید که هیچ‌کس جرأت نکرد، حتی به او نزدیک بشود!

- تسلط و انضباط او مایه دلگرمی تمام سردبیران، کارگردان‌ها و حتی ما تدوین‌گران بود؛ چون می‌دانستیم به درستی نفس‌گیری کرده و زمان‌بندی متن خبرها را بسیار دقیق و به اصطلاح سینک رعایت می‌کند. (مثلاً هر خط خبر، ۶ ثانیه) به همین خاطر در خبری که نیاز به استفاده از تصاویر مختلف بود، سینک‌ها درست درمی‌آمدند.

- زنده‌یاد قاسم افشار به "آگاهی‌رسانی در خبر" معتقد و با خبرهای تحلیلی و تفسیری مخالف بود. او همچنین به اجرا و حضور کاملاً رسمی گوینده جلوی دوربین پایبند بود.

- مرحوم افشار سال‌ها از بیماری دیابت رنج می‌برد. به یاد دارم که بعضی عصرها دورادور حوض بزرگ وسط محوطه ساختمان شیشه‌ای پیاده‌روی می‌کرد تا بلکه تأثیری بر روند بیماری‌اش بگذارد.   

مرحوم قاسم افشار خیلی بعد از ظهرها دورادور این حوض قدم می‌زد (عکس برگرفته از سایت IPL Iran)

- مرحوم افشار یکی از معدود چهره‌هایی بود که به واسطه متانت و هیبت خاص‌اش، مورد احترام مسئولان رده بالای سازمان نیز بود و سعی می‌کردند با او درمورد مسائلی چون نوع حضورِ محدودش بحث نکرده و اصرار به حضور بیشترش نداشته باشند! (البته این احترام یک شبه به وجود نیامده و حاصل چندین سال فعالیت حرفه‌ای و نوع رفتار خاص او بود.)

- با تمام آنچه گفته شد، همیشه حساسیت خبر بسیار بالاست و گاه بعضی حوادث ناخواسته، موجب پاسخ‌گویی یک مجموعه خبری می‌شوند. مرحوم افشار خاطرات چند موقعیت خاص و بحرانی پیش آمده در دهه ۶۰ را چنان بانمک و بامزه تعریف می‌کرد که هنوز در خاطرمان مانده و با یادآوری آن لبخند می‌زنیم.

- مرحوم افشار تا ۹ سال پس از آخرین حضورش جلوی دوربین سیمای جمهوری اسلامی، (روز آخر زندگی) درمورد چرایی ترک سازمان سکوت کرد و با وجود روایت‌های متفاوت از طرفین مختلف ترجیح داد، کلامی سخن نگوید.

- خانواده مرحوم افشار نیز ترجیح دادند، تشییع جنازه او -بر خلاف انتظار- نه از مقابل مسجد بلال صدا و سیما، بلکه از مقابل خانه مسکونی‌اش صورت گیرد.

من در بهمن ۱۳۸۷ و پس از تقریباً نه سال و نیم حضور در واحد تدوین پخش اخبار سیما، به خاطر حجم کار بسیار زیاد در اداره کل تأمین برنامه‌های خارجی سیما، برای آخرین بار، پای میز تدوین حاضر شدم و دیگر سعادت حضور در کنار دوستان با مرام آنجا را نداشتم. مرحوم افشار نیز چند ماه بعد و در بهار ۱۳۸۸ برای همیشه سازمان را ترک کرد.

من هم مثل بسیاری از دوستان، مدت‌ها از او بی‌خبر بودم تا هنگامی که آن تصویر معروف از او در فضای مجازی منتشر شد.     

تصویری که پس از سال‌ها از آقای افشار در فضای مجازی منتشر شد

ظاهراً آقای افشار پس از مدت‌ها که جلوی دوربین ظاهر نشده بود، به یک مغازه فروش تلفن همراه مراجعه کرده و فروشنده این عکس را منتشر می‌کند. پس از انتشار این عکس، عینک آقای افشار و تکیدگی صورتش موجب جلب توجه مردم می‌شود. همین موضوع باعث ایجاد شایعات زیادی درمورد وضعیت ایشان شده و چند باری هم خبر دروغ درگذشتش موجب آزار او و خانواده‌اش می‌شود.

چندی بعد و در اوایل آبان ۹۶، عده‌ای از همکاران مجموعه پخش اخبار به دفتر آقای قاسم افشار می‌روند و آقای مازیار ناظمی تصاویری از این دیدار منتشر می‌کند. من سه عکس زیر را از اینستاگرام مازیار ناظمی برگرفته‌ام:

مرحوم افشار در دفتر کاری خود، اوایل آبان ۹۶

از راست مازیار ناظمی (گوینده اسبق اخبار ورزشی)، امیر خسرو صدوق (مجری سابق اخبار شبکه تهران)، مرحوم قاسم افشار و حسن جلینی (خبرنگار سابق اخبار شبکه‌های جام جم)

مرحوم قاسم افشار و مرتضی طاهری (از سردبیران و مجریان با سابقه خبر ورزشی شبکه‌های جام جم و رادیو)

چندی بعد و در تاریخ ۶ بهمن ۹۶ مرحوم افشار در شهر کتاب فرشته، مجری مراسم رونمایی از کتاب تنهاتر از هیچ، اثر ناصر وافی است و احتمالاً این عکس از آخرین تصاویر حضور او در منظر عموم است.

در مراسم رونمایی از کتاب، ۶ بهمن ۹۶

شدت بیماری و افزایش قند مرحوم افشار آن قدر زیاد بود که اندکی بعد، خبر درگذشتش موجب بهت، حیرت و اندوه مردم شد.

اعلام خبر درگذشت زنده‌یاد قاسم افشار از بخش خبری نیمروزی شبکه یک سیما

به هر ترتیب قلب مهربان آقای قاسم افشار بامداد روز چهارشنبه، مورخ ۲۶ اردبیهشت ۱۳۹۷ از حرکت ایستاد؛ در حالی که یادش برای همیشه در ذهن دوستدارانش زنده خواهد ماند.

امروز ششمین سالگرد نبودِ گل سر سبدی است که عطر و بویی بی‌مانند داشت... 

---------------

* در آن سال، هنوز تعداد شبکه‌ها آن‌چنان زیاد نشده بود. به همین خاطر تمام تحریریه‌های پخش تلویزیون و رادیو در یک سالن بزرگ قرار داشتند. به عبارت دیگر همه عوامل پخش و از جمله گویندگان خبر رادیو و تلویزیون در همین مجموعه حاضر می‌شدند. تفکیک پخش خبر صدا، اندکی بعد از ورود من به مجموعه پخش اخبار و از اواخر سال ۱۳۷۸ آغاز شده و حتی طبقه خبر رادیو از تلویزیون تفکیک شد. البته پس از مدتی چند بخش خبری دیگر {اخبار جوانه‌ها، اخبار شبکه قرآن، اخبار عربی شبکه چهار، اخبار ۱۰۰ ثانیه، آن سوی خبرها، ۲۰:۳۰، اخبار شبانگاهیِ شبکه سه و مخصوصاً خبرهای شبکه‌های سه‌گانه جام جم (اروپا، آمریکا و آسیا)} نیز اضافه شدند. کار تفکیک مجموعه خبرهای شبکه‌های جام جم از شبکه‌های سراسری چند سال بعد (اواسط دهه ۸۰) انجام شد.

** لازم به ذکر است در مقطع کوتاهی در دهه ۶۰، تمام گویندگان سیما که -تعدادشان در آن سال‌ها انگشت‌شمار بود- ملزم به اجرای اخبار رادیو سراسری نیز بودند. (این خبر در دو بخش ۷ بامداد و ۱۴ پخش می‌شدند. در این دوره، مرحوم افشار نیز به ناچار در بعضی شیفت‌ها حاضر می‌شد.)

 *** اتوکیو دستگاهی است که به دوربین اصلی گویندگان و مجریان برنامه‌های تلویزیونی متصل شده و امکان خواندن متن، بدون وجود کاغذ را فراهم می‌کند. گوینده -معمولاً- به وسیله پدالی که زیر پایش قرار گرفته است، صفحه متن را به خواست خود جابجا می‌کند. بدین ترتیب بدون آنکه به متن مکتوب و کاغذ زیر دستش نگاه کند، به دوربین نگریسته و ارتباط چشمی بیشتری بین او و بیننده برقرار می‌شود.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۳/۲/۲۶ صبح ۱۲:۰۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ترنچ موزر, کوئیک, Dude, مارک واتنی, Classic, Emiliano, کنتس پابرهنه, سروان رنو, شارینگهام, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور, تونی سوپرانو, مراد بیگ, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #75
"ناصر"های گوینده-دوبلور

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

هم‌نسلان من حتماً مرحوم ناصر احمدی را با گویندگی به جای کیلپِ بدجنس به یاد می‌آورند. همان مردک کوتاه‌قد و چاق با آن دندان‌های یکی در میان، دستان پر مو و کیف بزرگ که در به در دنبال پدربزرگِ دختری به نام نل (آقای تِرِنت) بود و عاقبت جانش را نیز در این راه فدا کرد!* 

جناب ناصر احمدی، چهار سال پیش از ورود من به مجموعه پخش اخبار، معاونت سیاسی صدا و سیما را ترک کرده و تمام وقتش را به علاقه اولش (یعنی دوبله) اختصاص داد. در اینجا یک خاطره بسیار بامزه را که در عین حال نشان‌دهنده روحیه خاص و البته تبحر جناب احمدی است، به نقل از یک واسطه تقدیم می‌کنم:

جناب ناصر احمدی با وجود سابقه زیاد در مجموعه خبر، در سال های آخر، به دنبال ترک کامل این مجموعه بود. او که صدایی محکم و مردانه داشت، از همان جوانی به گویندگی و صداپیشگی مشغول بود. در سال‌های جنگ عراق با ایران، به واسطه تسلط و تنالیته صدایش ناچار شد بیشتر روی گویندگی اخبار متمرکز شود. او در آن دوران گزینه اول قرائت خبرهای حماسی پیروزی رزمنده‌های ایرانی از تلویزیون و مخصوصاً رادیو** بود.

مرحوم ناصر احمدی از اوایل دهه ۷۰ ترجیح می‌داد به طور تمام وقت به دوبله بپردازد؛ اما مسئولان معاونت سیاسی به واسطه تجربه، تبحر و صدای محکمش با رفتنِ او موافق نبودند. از آن‌سو، مرحوم احمدی که اهمیت ویژه‌ای برای دوبله قائل بود، بیشتر وقتش را در ساختمان دوبلاژ سازمان سپری کرده و معمولاً تنها چند دقیقه مانده به شروع خبر رادیو در تحریریه خبر حاضر می‌شد! همین موضوع و حضور پر تأخیرش باعث ایجاد چالش با سردبیران خبر رادیو بود. آنها انتظار داشتند تا گویندگان حداقل ساعتی پیش از آغاز بخش خبری در تحریریه حاضر شده و با مرور خبرها، اجرایی روان و بدون تپق داشته باشند؛ اما مرحوم احمدی راه خود را می‌رفت!

یک روز گفتگوی لفظی بین سردبیر وقت و مرحوم احمدی که تنها دو-سه دقیقه مانده به شروع خبر آمده بود! بالا می‌گیرد. مرحوم احمدی برای نمایش تسلط خود و اینکه نیاز به مرور متن خبرها ندارد، وارد استودیو شده و از روی عمد، برگه‌های متن خبرها را پشت و رو و به سمت نور گرفته و در واقع نوشته‌های آیینه‌وار را بدون هیچ اشتباهی می‌خواند!!! (فقط خود را به جای سردبیر بخت‌برگشته و استرسی که به او وارد شده، بگذارید.:cheshmak:)

خلاصه اینکه مرحوم ناصر احمدی برای همیشه معاونت سیاسی را ترک کرد و صرفاً به فعالیت در دوبله متمرکز شد.


ویدئویی شامل مصاحبه و نمونه کارهای مرحوم ناصر احمدی (به همت امین حاج بابا)

اما گوینده-دوبلور دیگر که اتفاقاً او هم ناصر نام داشت، مرحوم خویشتن‌دار بود. سابقه آشنایی من با مرحوم ناصر خویشتن‌دار بسیار بیشتر و رو در رو بود. هر چند او نیز اندکی بعد از حضور من در مجموعه پخش اخبار سیما، به واسطه تعطیلی همیشگی اخبار شهرستان‌ها - که او گوینده ثابتش بود- دیگر جلوی دوربین حاضر نشد. وی در سال ۱۳۸۸ از معاونت سیاسی بازنشسته شد.

مرحوم خویشتن‌دار بسیار خوش اخلاق و اهل بگو-بخند بود. در همان دوران، یک اتومبیل پیکان صفر کیلومتر خریده و برای مهمانی به خانه یکی از بستگانش (به گمانم مادر همسرش) رفته بود. از شانس بد، دزد لامروت رحم نکرده و آش را با جایش برده بود!

اگر من جای ناصر خان خویشتن‌دار بودم، در جا سکته کرده و احتمالاً به دیار باقی شتافته بودم؛ اما نکته با‌مزه این بود که مرحوم خویشتن‌دار این موضوع را با آب و تاب و لبخند برای همه تعریف می‌کرد. هر کس به او می‌رسید، سر شوخی را باز کرده و درمورد سرقت پیکان با او مزاح می‌کرد. مرحوم خویشتن‌دار نه تنها ناراحت نمی‌شد؛ بلکه خودش نیز سر شوخی را گرفته و مطالب خنده‌دار و با مزه دیگری به شوخی اولیه می‌افزود و از موضوعی یک خطی، داستانی طولانی و پر جزییات خلق می‌کرد که هر شنونده‌ای را از خنده روده‌بُر می‌کرد! (هر موقع یاد آن لحظات می‌افتم، بی‌اختیار لبخند می‌زنم.)


پشت صحنه دوبله؛ زنده‌یادان: اصغر افضلی، سید اکبر میرطاهری (ایستاده) و ناصر خویشتن‌دار به سرپرستی سرکار خانم شوکت حجت

دیگر مشابهت هر دو ناصرِ گوینده-دوبلور بیماری شدید آنها در اواخر عمر و دوری اجباری از دوبلاژ بود. (مرحوم احمدی، حدود یک سال و نیم و مرحوم خویشتن‌دار، حدود چهار سال)

مخصوصاً چهره تکیده و بدن نحیف زنده‌یاد خویشتن‌دار در آخرین ملاقات همکاران خبر با او مایه تأسف و ناراحتی است. برای همین به گذاشتن لینک ویدئوی آن در اینجا بسنده می‌کنم.

روح هر دو بزرگوار شاد و خاطره‌شان سبز...   

----------------------------------------

* البته در قسمت اول این مجموعه انیمیشن، جناب "جواد پزشکیان" به جای "کیلپ" صحبت می‌کرد و از قسمت دوم به بعد، زنده‌یاد "ناصر احمدی" گوینده این نقش شد.

**مرحوم "ناصر احمدی" نیز مانند سایر گویندگان قدیمی هم در تلویزیون و هم در رادیو فعال بود؛ اما برخلاف مرحوم "قاسم افشار" بیشتر در خبرِ رادیو گویندگی می‌کرد و نهایتاً در سال‌های پایانی حضور در معاونت سیاسی، فقط پشت میکروفون رادیو حضور می‌یافت.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۳/۳/۲۴ عصر ۱۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, ترنچ موزر, mr.anderson, Classic, Dude, سروان رنو, لوک مک گرگور, Emiliano, کوئیک, rahgozar_bineshan, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, دون دیه‌گو دلاوگا, آدمیرال گلوبال, پیرمرد
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #76
به گوشم آمد از خاک مزاری/ که در زیر زمین هم می‌توان زیست*

کلمات بار معنایی متفاوت و گاه متضادی دارند. بی‌شک این چهار جمله -با تنها یک کلمه متفاوت- معناها و فضاهای ذهنی مختلفی را برای شنونده به وجود می‌آورند:

- رفته بودیم سر گور الف

- رفته بودیم سر قبر الف

- رفته بودیم سر خاک الف

- رفته بودیم سر مزار الف

همچنین ترکیب آوایی این کلمات با پسوند "ستان" حال و هواهای متفاوتی دارند:

گورستان عبارتی سهمگین و خوفناک است و گویی از سیاهی و تاریکی مطلق خبر می‌دهد و به نوعی پایان همه چیز است!

قبرستان قابل تحمل‌تر است؛ اما باز هم یادآور سیاهی و تلخی است.

اما آرامستان واژه‌ای زیباتر و عینی‌تر است که بیشتر رحمانیت و مهربانی خدا را در دل زنده می‌کند. محلی برای آرامش انسان‌هایی که اکنون پس از سال‌ها زحمت و خستگی، از قید همه سختی‌ها، مرارت‌ها و ناراحتی‌ها خلاص شده‌اند...

***

تعداد زیادی از بستگان نسبی و سببی من در آرامستان ابن بابویه دفن شده‌اند. به همین خاطر با فضای آن بیگانه نیستم و هر از چند گاه برای فراموشی زندگی روزمره و ادای احترام به رفتگان به آنجا می‌روم. وجه تسمیه این مکان در شهر ری، کشف اتفاقی پیکر محمد بن بابویه ملقب به شیخ صدوق از فقهای نامدار مسلمان بوده است. پیکر او ۸۰۰ سال پس از مرگ، در یک سرداب کشف شد و به همین خاطر، مردم رِی شروع به خاکسپاری مجدد مرده‌هاشان در این مکان و زمین‌های اطراف کردند. با وجودی که هنوز هم کار دفن اموات در این آرامستان در قبال دریافت وجوه کلان انجام می‌شود؛ اما متأسفانه متولیان امر و صد البته مسئولان شهری هیچ اهتمامی به حفظ و نگهداری این آرامستان و سنگ قبرهایش ندارند. درختان آبیاری نشده و بر اثر جولان و آتش‌افروزی معتادان سوخته‌اند. گهگاه به حریم قبرهای بی‌نام و نشان و بی‌وارث تعرض می‌شود و ...

با تمام این اوصاف، شخصاً با حضور در این آرامستان و تماشای سنگ قبرهای قدیمی -که حتی خیلی از مدفون شده‌های زیر آنها را نمی‌شناسم- احساس آرامش می‌کنم. گویی با کسانی روبرو هستم که سال‌هاست حساب و کتاب‌شان را پس داده و به همین خاطر، دیگر سنگ‌های خود را با خدای‌شان باز کرده‌ و زیر سایه رحمت الهی قرار گرفته‌اند!

نمونه‌هایی از سنگ قبرهای قدیمی آرامستان ابن بابویه

(تمام عکس‌های این نوشتار، توسط نگارنده و به ناچار در هنگام عصر گرفته شده‌اند و شاید شرایط نوری چندان مطلوب نباشد.)

در آرامستان ابن بابویه، تعداد پر شماری از مشاهیر دفن شده‌اند: از اهل سیاست (همچون محمد علی فروغی، حسین فاطمی، محمد حسن شمشیری و صادق قطب زاده) تا ورزشکارانی چون غلام‌رضا تختی؛ از شعرا و ادبایی (همچون علی‌اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، نسیم شمال، احمد ناظرزاده کرمانی) تا مردان عارف و اهل سلوک (همچون رجب‌علی خیاط و مرشد چلویی)؛ از نقاش و نگارگر چیره‌دستی همچون حسین بهزاد تا اذان‌گویی همچون رحیم مؤذن‌زاده اردبیلی؛ از خوانندگانی همچون خانم مهوش تا ...

(البته تعداد مشاهیری که در این آرامستان، خفته‌اند بسیار بیشتر از این حرف‌هاست؛ اما در این نوشتار فرصت پرداختن به آنها نیست.)

مزار مرحوم علی‌اکبر دهخدا در آرامگاه خانوادگی

آرامگاه مرحوم رحیم مؤذن‌زاده اردبیلی

اما شاید تعداد کمتری از هنرمندان سینما و تلویزیون در این مکان دفن شده باشند، چون به هر حال چند دهه است که کار دفن مردگان در اینجا با سختی و سنگ‌اندازی انجام می‌شود. من اکنون سه نفر را بیشتر در خاطر ندارم. زنده‌یادان: عطاءا... زاهد، هادی اسلامی و احمد هاشمی (با مرحوم میراحمد هاشمی دوبلور اشتباه نشود)

و البته یکی از اهداف من از نگارش این جستار، یادی از بزرگانی است که چند دهه از فوت‌شان گذشته و به واسطه بعد مسافت و نبودن آنها در قطعاتی که بعدتر ساخته شدند، کمتر محل مراجعه دوستداران‌شان هستند. (قطعات هنرمندان، نام‌آوران و ... در بهشت زهرا و یا آرامستان‌های سراسر کشور)**

بی‌گمان مرحوم هادی اسلامی یکی از ستاره‌های بی‌چون و چرای هنر این مملکت بود که بسیار زود رخ در نقاب خاک کشید و چه بسا آثار ماندگاری که با حضور او تلألو بیشتری می‌یافتند.

آرامگاه مرحوم هادی اسلامی در ابن بابویه

از این دست آرامستان‌ها در ایران زیاد است. شاید بزرگترین آنها در پایتخت و نزدیک آن که تعداد زیادی از بزرگان فرهنگ و هنر را در خود جا داده‌اند، یکی ظهیرالدوله باشد و دیگری امامزاده طاهر کرج.

در ظهیرالدوله مشاهیری همچون: ملک‌الشعرای بهار، درویش خان، قمرالملوک وزیری، رهی معیری، ابوالحسن صبا، ایرج میرزا، روح‌ا... خالقی، فروغ فرخزاد، حسین یاحقی، مرتضی محجوبی، حسین تهرانی و ... آرام گرفته‌اند. متأسفانه درِ این آرامستان با حساب و کتاب خاصی باز نیست و اصولاً از گرد آمدن جمعیت جلوگیری می‌شود!zzzz:

امامزاده طاهر کرج نیز محل دفن بسیاری از خوانندگان، موسیقی‌دانان، نویسندگان و خلاصه نامدارانی همچون غلام‌حسین بنان، مرتضی حنانه، حسین قوامی، تقی ظهوری، احمد شاملو، احمد عبادی، حبیب ا... بدیعی، حسن گل‌نراقی، مازیار، هوشنگ گلشیری، حسن کامکار، پرویز نارنجی‌ها، علی‌اصغر بهاری، نعمت‌ا... آغاسی، احمد محمود، جلال ذوالفنون و خانم‌ها پوران و دلکش است. متأسفانه در این آرامستان نیز -مطابق سبک و سیاق دو مورد پیشین- کار یافتن قبرها بسیار سخت است؛ زیرا مانند آرامستان‌های جدید بر اساس شماره قطعه و ردیف مرتب نشده و قبرها بیشتر بر اساس جستجوی بی‌وقفه، حافظه و حوصله مراجعه‌کنندگان قابل پیدا شدن هستند!

اما در اینجا یادی هم بکنم از مرحوم کمال‌الحق سلامی، مجری قدیمی، مسلط و با سواد تلویزیون که او هم در جوانی درگذشت و با وجودی که قبرش در قطعه ابتدایی ۷۰ بهشت زهرا قرار دارد، چندان توسط علاقمندانش شناخته شده نیست.

آرامگاه مرحوم کمال‌الحق سلامی در قطعه ۷۰ بهشت زهرا

در پایان پیشنهاد می‌کنم برای آشنایی با حال و هوای آرامستان ابن بابویه مستند آن به همین نام را از اینجا ببینید.

-------------------------------------------------

* از اقبال لاهوری

** به عنوان نمونه، در سال ۱۳۷۳ قطعه ۸۸ بهشت زهرای تهران به دفن هنرمندان اختصاص یافت و تعداد زیادی از هنرمندان کشور در این مکان آرام گرفته‌اند. بدیهی است دوستداران به راحتی به این قطعه مراجعه کرده و در طی چند ساعت قادرند بر سر مزار بسیاری از خاطره‌سازان زندگی‌شان حاضر شوند.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۳/۴/۲۷ عصر ۰۴:۰۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, سروان رنو, مراد بیگ, Emiliano, پیرمرد, ترنچ موزر, Classic, شارینگهام, آدمیرال گلوبال, کنتس پابرهنه, کوئیک
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1480
( 1755 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #77
آه از این آشفته حالی...

قدیمی‌ترین خاطره‌ام درمورد دگرگونی کارکرد مغز به دوران کودکی و سال‌های آغازین دهه ۶۰ برمی‌گردد. مادربزرگ مادرم (از طرف پدرش) به فراموشی و به قول امروزی، آلزایمر مبتلا بود. خانوم گذشته‌ها را با تمام جزئیات به خاطر داشت؛ اما حافظه کوتاه مدتش حتی ۱۰ ثانیه پیش را به یاد نمی‌آورد.

بعد از ظهر جمعه‌ای در اوایل دهه ۶۰ بود و ما به منزل بابایی رفته بودیم. من حدود هفت یا شاید هشت ساله بودم. در آن روز بابایی از مادرش مراقبت می‌کرد. فیلمی با حال و هوای سال ۵۷ از شبکه یک پخش می‌شد. مرحوم کاظم افرندنیا و عنایت‌ بخشی طبق رسم مألوف این نوع فیلم‌ها در آن سال‌ها مشغول قلع و قمع مبارزان بودند. خانوم هم پای تلویزیون نشسته و فیلم را می‌دید. هر مبارزی که در خونش می‌غلطید، آه از نهاد خانوم بلند می‌شد و با آن لهجه غلیظ شیرازی می‌پرسید:

- این کی بود؟

خاله "ی" هم طبق معمول و دور از چشم بابایی، سر به سر خانوم می‌گذاشت و بی‌درنگ می‌گفت:

- منوچهر بود خانوم!

خانوم هم محکم روی پایش می‌کوبید و بلندبلند گریه می‌کرد. منوچهر، خواهرزاده خانوم بود و او را خیلی دوست می‌داشت. این اوضاع چند ثانیه ادامه داشت تا خانوم همه چیز را فراموش می‌کرد. با کشته شدن مبارز بعدی، سؤال خانوم و پاسخ خاله "ی" عیناً تکرار می‌شد و دوباره چند ثانیه گریه و زاری خانوم! در طول فیلم شاید بیست بار منوچهر کشته شد و پیرزن بیست بار روی پایش کوبید و حتماً پایش را کبود و آش و لاش کرد!

 خانوم در تیر ۱۳۶۴ و پس از دو سال ابتلا به بیماری فراموشی درگذشت

***

مرداد ۱۳۹۳ در مرکز صدا و سیمای کرج مشغول فعالیت بوده و در واقع سه ماهی بود که از تهران به آنجا تبعید شده بودم! اوضاع کار و مراوده با کارکنان که غالباً با سفارش این و آن در مرکز مشغول کار شده و در واقع هیچ چیز از رسانه و هنر نمی‌دانستند، کم بحرانی نبود که خبر درگذشت رابین ویلیامز (Robin Williams) بر ناراحتی‌ام افزود. رابین ویلیامز دوست‌داشتنی با آن همه نشاط و سرزندگی که از او دیده بودم، تحت تأثیر افسردگی حاد و نیز شروع بیماری پارکینسون، راهی دهشتناک را برگزیده بود.rrrr:

رابین ویلیامز فقید (۲۰۱۴-۱۹۵۱)

یادم هست که حلق آویز شدن او چه شوکی به دنیا و دوستداران هنر وارد کرد؛ آخر هیچ کس باور نداشت که رابین ویلیامز با آن خنده‌های ملیحش این طور ناباورانه، سخت و تلخ با زندگی وداع کند.

***

جنازه مریلین مونرو (Marilyn Monroe) بازیگر مشهور آمریکایی در تختخوابش پیدا شد و علت مرگش، اوردوز دارویی به دنبال افسردگی‌های مکرر و تغییرات خلق و خوی ناگهانی و غیر قابل پیش‌بینی ذکر شد. 

مریلین مونرو (۱۹۶۲-۱۹۲۶)

مونرو هنگام مرگ در اوج شهرت بود و تنها ۳۶ سال داشت.

*** 

مارک پریستلی (Mark Priestley) بازیگر جوان و خوش‌چهره استرالیایی -که او را در مجموعه زیبای پرستاران (All Saints) دیده بودیم- با سقوط خودخواسته‌اش از طبقه بیست و سوم هتلی در سیدنی شوک بزرگی به همکاران و مخاطبانش وارد کرد. مشکلات او به خاطر خط داستانی در قسمت‌های آخر حضورش، به شدت و سرعت فزونی می‌یافت و نهایتاً در ۲۷ آگوست ۲۰۰۸ به بهمنی سهمگین تبدیل شد.

مارک پریستلی (۲۰۰۸-۱۹۷۶) و جولینا آندرسون (-۱۹۸۰) در مجموعه پرستاران

مرگ ناگهانی و تلخ او، نویسندگان و سازندگان پرستاران را به دردسر بررگی انداخت تا چاره‌ای برای چگونگی حذفش از سریال پیدا کنند؛* هر چند به عقیده من، آنها نیز در این حادثه بی‌تقصیر نبودند؛ زیرا شواهد نشان می‌دادند که او حال خوشی ندارد و اوضاع روحی‌اش به شدت متلاطم است. (اگر در خاطرتان باشد او در این مجموعه، نقش دَن گلدمن را بازی می‌کرد که عاشق اریکا تمپلتون با بازی جولینا آندرسون (Jolene Anderson) می‌شود. در قسمت‌های آخرِ حضورِ مارک پریستلی، این دو شخصیت (دن و اریکا) ازدواج می‌کنند؛ اما اریکا به طرز عجیبی مفقود شده و جستجوهای دن برای یافتن او نتیجه‌ای ندارد.)

***

ناراحتی‌های روح و روان فقط گریبان رابین ویلیامز، مریلین مونرو و مارک پریستلی را نگرفته است. چه بسا دوستان، اقوام و دور و بری‌هایی که از انواع مشکلات سخت و جان‌فرسای روحی و روانی رنج می‌برند. (حتماً شما هم مثل من نمونه‌های متعدد در اطراف‌تان سراغ دارید.)

***

مشاهیر و هنرمدان ایرانی هم از این امر مستثنی نیستند:

شاید معروف‌ترین و غم‌انگیزترین سرنوشت از این دست، دامن غلام‌رضا تختی را گرفت. وقتی با آن همه مرام و معرفت با کوهی از مشکلات اجتماعی-اقتصادی و از دیگر سو توقعات فراوان مردم و اطرافیان روبرو شد و کاری از دستش برنمی‌آمد. او در لاک خود فرو رفت و دیگر بیرون نیامد و سرانجام شد آنچه نباید می‌شد...

غلام‌رضا تختی (۱۳۴۶-۱۳۰۹)

حسین پناهی با آن روحیه لطیف و طبع نازک که گاه همین روحیه مانند یک دژ عمل کرده و ارتباط دیگران با او را سخت و حتی گاه ناممکن می‌کرد! او مدام می‌خواند و می‌نوشت؛ اما در تنهایی، تنهایی و تنهایی... سرانجام تنهایی، دود سیگار و فکر و خیال فراوان، طپش قلبش را به یغما بردند.

حسین پناهی (۱۳۸۳-۱۳۳۵)

مهری ودادیان با آن کارنامه درخشان که علاوه بر آن همه ناراحتی‌های مزمن جسمی (دیابت، فشار خون، مشکلات ریه) به پارکینسون و آلزایمر هم مبتلا شده بود.

مهری ودادیان (۱۳۸۹-۱۳۱۵)

فهیمه راستکار با آن صدای تکرار نشدنی، سال‌ها با فراموشی دست و پنجه نرم می‌کرد.

فهیمه راستکار (۱۳۹۱-۱۳۱۲)

داوود رشیدی، یکی از بازیگران بی‌نظیر این مملکت سال‌ها گرفتار فراموشی بود.

داوود رشیدی (۱۳۹۵-۱۳۱۲)

شهلا ریاحی با آن همه سابقه بازیگری و حضور جلوی دوربین، چند سالی بود که کمتر کسی را می‌شناخت.

شهلا ریاحی (۱۳۹۸-۱۳۰۵)

فردوس کاویانی عزیز و خوش‌خنده که در سال‌های آخر عمر به خاطر افسردگی و پارکینسون، حتی توانایی لبخند زدن نداشت و بیماری او را از درون آب می‌کرد.

فردوس کاویانی (۱۴۰۲-۱۳۲۰)

و این اواخر حسین خانی‌بیک که فراموشی‌اش تا آنجا پیش رفت که دیگر نمی‌توانست حتی سخن بگوید.

حسین خانی بیک (۱۴۰۳-۱۳۲۰)

این فهرست؛ اما بسیار مطول‌تر است و چه بسا عزیزانی که بدون اطلاع دیگران با مشکلات‌شان دست و پنجه نرم می‌کنند و با دردشان می‌سوزند و می‌سازند...

یک نکته را فراموش نکنیم. بیماری‌های روحی بسیار وحشتناک و سهمگین هستند و باید هر چه سریع‌تر تحت درمان قرار گیرند؛ در این میان شاید سگ سیاه افسردگی** که در میان پیر و جوان بسیار فراگیر شده، درمان قطعی‌تر و مناسب‌تری نسبت به بیماری‌هایی چون آلزایمر، پارکینسون و ... داشته باشد.***

نباید نسبت به مشکلات روحی بی‌تفاوت بود...

-----------------------------------------------------

* اگر عمری باقی بود نوشتاری را به چرایی حذف بازیگران از سریال‌های تلویزیونی اختصاص خواهم داد.

** کوچکترین شناختی از عملکرد این کلینیک ندارم و ارسال این لینک صرفاً به خاطر متن علمی و قابل توجه آن است.

*** شدت بیماری‌های روحی-روانی بسیار متغیر و متفاوت است. این بیماری‌ها گاه منشأ فیزیکی هم دارند و در واقع با مشکلات مغز و اعصاب در هم تنیده می‌شوند. ممکن است هر کدام از ما به افسردگی کوتاه مدت و مقطعی مبتلا شویم و کار برخی از اهالی این کره خاکی نیز به جنون مطلق می‌کشد. همچنین انواع بیماری‌های روح، روان و اعصاب بسیار گوناگون و مختلف هستند. افسردگی، آلزایمر و پارکینسون تنها تعدادی از این بیماری‌ها هستند. وسواس، اضطراب، دوقطبی و چند قطبی، اسکیزوفرنی، فتیش، مازوخیسم و ... از ده‌ها مشکلات روح و روان هستند که هر کدام خصوصیات خود را دارند.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۳/۶/۵ صبح ۰۱:۰۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, سروان رنو, شارینگهام, Classic, ترنچ موزر, مارک واتنی, مراد بیگ, آدمیرال گلوبال, کوئیک, rahgozar_bineshan
ارسال پاسخ