* گزارش نویسی یکی از نخستین و در عین حال کاربردیترین دروس رشتههای ادبی و هنری است؛ اما کاربرد آن بسیار گسترده است و حتی در مباحث اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... مفید فایده است. یک گزارش ساده، سلیس و واقعی میتواند ماندگار شود و کمترین فایده آن، رجوع نویسنده به گذشتهها و تجزیه و تحلیل رویدادهاست.
در متنهای گزارشی معمولاً اصل بر ساده نویسی است و از پیچیدگیهای ادبی پرهیز میشود؛ در عین حال گزارشگر خوب، نباید گذشته و خود را سانسور کند! گزارش استاندارد به خاطر انصاف نویسنده در بیان واقعیتها و پرهیز از کم و زیاد کردن آنها و عدم برخورد احساسی ماندگار میشود.
در اینجا - فراخور ایام ماه محرم - گزارشی کوتاه و موجز را تقدیم میکنم. شکی نیست که تمام عزیزان خاطرات مشابه و شاید متفاوتی در شهرها و بخشهای مختلف کشور دارند.
«هُوَ الاوَلُ و الآخِرُ و الظاهِرُ و الباطِن»
به عنوان مقدمه:
آنچه تقدیم میشود گزارشنامهای است از آنچه طی سالهای زندگی، درمورد چگونگی حضور در مجالس اباعبدا... (ع) به خاطر میآورم. شاید نگارش این چند خط، پاسداشتی بر زحمات پدران، مادران و تمام بستگان، رفقا و صاحبان حقّ و یادآوری مشترک برای بسیاری از عزیزان باشد. ضمن آنکه در روزهای کرونا (با تمام شدت و ضعفش) به یاد میآورم در چه دورههایی عزاداریهامان دچار خلل یا نقصانهایی بوده که مرتفع شده و یا برعکس جهل و کجروی با رسوم سوگواریمان ممزوج شده است.
اوایل دهه شصت
اولین تصاویری که به شکل واضح از عزاداریهای ماه محرم و مخصوصاً روزهای تاسوعا و عاشورا در خاطرم مانده، بازمیگردد به اوایل دهه شصت...
آن موقع خانهمان دو کوچه پایینتر از میدان امام حسین (ع) بود. دستههای عزادار فوجفوج به میدان میآمدند و دوری میزدند و میرفتند. خوب به خاطر دارم که خاله پری (خاله دوم بابا) با برقع مشکی روی پله مغازه سر کوچه مینشست و هایهای گریه میکرد. خاله اشرف (خاله سوم و کوچک پدرم) هم به اتفاق حسین، محمد، محمود و هدی میآمد. محمود و هدی به ترتیب دو و یک ساله و به اصطلاح شیر به شیر بودند. حسین که آن موقع شانزده ساله بود - و چند ماه بعد (فروردین ۱۳۶۱) در منطقه شرهانی شهید شد - تر و خشکشان میکرد. محمد که میآمد بساط شیطنت و بازی جور میشد و کلی کِیف میکردیم! (محمد هم سال ۶۵ در سن شانزده سالگی و در شلمچه شهید شد.)
اواسط دهه شصت
اواخر سال شصت و یک به فردیس اثاثکشی کردیم. در آن سالها فردیس منطقهای ییلاقی و خوش آب و هوا بود و بیشتر، آنجا را به خاطر دهکده شیک - و به اصطلاحِ امروزیها لاکچریِ - آن میشناختند. بگذریم که از سال شصت و پنج جنگزدههای کشور با حجم فراوانی به این منطقه وارد شدند و بافت جمعیتی و فرهنگی فردیس و تمام استان البرزِ فعلی به کل تغییر کرد!
بابا که بچه میدان خراسان بود، عزاداریهای فردیس را قبول نداشت. به خاطر همین در شبهای قدر و روزهای تاسوعا و عاشورا به میدان خراسان میآمدیم و خانه مامانی (مادربزرگ پدری) پایگاه استقرار ما میشد!
آن سالها پخش نوحه از رادیو و تلویزیون چندان مرسوم نبود و مدام قطعات موسیقی سمفونی نینوا ساخته استاد حسین علیزاده از شبکههای یک و دو و رادیو سراسری پخش میشد.
https://uupload.ir/view/۱-_درآمد_j12u.mp3/
https://uupload.ir/view/۲-_نغمه_rzas.mp3/
https://uupload.ir/view/۳-_جامه_دران_35hw.mp3/
https://uupload.ir/view/۴-_نهفت_5m1f.mp3/
https://uupload.ir/view/۵-_رقص_سماع_zvfr.mp3/
مثل همه بچههای دیگر من هم پرچم و زنجیر و طبل میخواستم. بابا پرچم کوچک و زنجیر سبکی برایم میخرید؛ اما به خاطر مخالفت مامان با سر و صدا و ایجاد مزاحمت برای همسایهها هیچوقت صاحب طبل نشدم!
بابا من را برمیداشت و به اتفاق عمو مجتبی مسیر میدان خراسان تا میدان شهـدا را طی کرده و دستههای عزادار را نگـاه میکردیم. علمهای (علامت) بزرگ در میـدان شهـدا جمع میشدند و به اصـطلاح، به هم سـلام میکردند. بلند کردن علم بیش از آنکه زورِ بازو بخواهد، کار بلدی و لنگرگیری میطلبید! یادم هست یک علم خیلی بزرگ ۲۱ تیغه بود که جوانان هیکلی نمیتوانستند آن را حمل کنند. در همین احوال مردی حدوداً سی ساله که مُسنتر از جوانها بود و اتفاقاً هیکل نحیفی داشت، زیر علم رفت و با یک تکـان آن را برداشت و شروع به چرخانـدن کرد. جمعیت صلوات میفرستادند و همین طور اسکناسهای ده، بیست، پنجاه و حتی صد تومانی** بود که لای دندانهای مرد میگذاشتند!
بعد از تماشای دستهها به خانه مامانی برمیگشتیم و خاطرمان از وجود قیمه امام حسین (ع) جمع بود، چون میدانستیم همسایهها کلی غذای نذری برای مامانی میآورند و همیشه چند وعده قیمه و گاه قورمه لذیذ نوشِ جان میکنیم! چند سالی که گذشت و من بزرگتر شدم و قادر به طی مسافت بیشتر با پای پیاده بودم و در ضمن حوصلهام از نشستن در جلسات عزاداری سر نمیرفت، بابا برنامه را عوض کرد. حالا به جای تماشای دستهها، بیشتر به خیابان رِی و اطراف بستنی اکبر مشدی (مشهدی) میرفتیم. مجلس بزرگی در خیابانهای اطراف بیمارستان سوم شعبان برگزار میشد که غذاهای خوبی هم میداد! (آن موقع پل ری درست نشده بود و در واقع از میدان قیام تا سه راه امین حضور، یکسره خیابان بود.)
اواخر دهه شصت
از اواخر دهه شصت، تغییر بزرگی در برنامه عزاداریها ایجاد شد. بیشتر هیأتها و جلسات به واسطه تلاشهای فراوان مرحوم حجتالاسلام سید مهدی طباطبایی و حجتالاسلام محسن قرائتی و البته تبلیغ فراوان رادیو و تلویزیون، اقامه نماز جماعتِ اول وقت را به برنامه خود اضافه کردند. (هر چند هنوز هم بیشتر دستههای داخل خیابان تا پاسی از عصر مشغول سینهزنی و زنجیرزنی بوده و هستند!)
چند سالی میشد که به تهران برگشته بودیم و در فاصلهای کوتاه سه بار جابجا شدیم:
قلهک، نارمک و باغ فیض محلههایی بودند که برای چند صباحی در هر کدام اقامت داشتیم.
با آنکه خانه بابایی (پدرِ مادرم) در قلهک بود، بیشتر تمایل داشتیم به محلههای مرکزی برویم. زیرا تنها برنامه اهالی قلهک در روز عاشورا بیرون آوردن یک تخت بسیار بزرگ چوبی (چیزی مثل همان نخل یزدیها) بود که مردم آن را بر روی شانههایشان از دو راهی قلهک تا محل درِ دوم حمل میکردند و گهگاه بزرگترین سید محل به لحاظ سنّ و سال، از آن بالا برای مردم سیب میانداخت!
به هر حال در این ایام برنامهریـزی دقیقی از سوی بابا صورت میگرفت؛ به گونهای که هم دستههای عزادار خیابانی را نگاه کنیم، هم داخل حسینیه و مسجد شده و ذکر مصیبت کرده و عزاداری کنیم، هم نماز جماعت بخوانیم و هم اینکه نهار را در همانجا صرف کنیم. برنامهریزی به معنای واقعی کلمه میلیمتری بود! برای اینکه دقیقاً طبق برنامه پیش برویم، تمرکز بر روی محدوده بازار تهران بود. معمولاً صبح زود سوار ماشین شده و بابا، اول مامان و خواهرم را به خانه دایی جعفر (دایی کوچکتر مامان) در خیابان ری میرساند که برای چند دهه مجلس خانگی زنانه داشتند. بعد بابا، من و امیر (برادر کوچکترم) دوباره حرکت میکردیم. بابا ماشین را در خیابان سعدی جنوبی و یا امیرکبیر پارک میکرد. پیاده و از طریق خیابان ناصرخسرو به خیابان پانزده خرداد وارد میشدیم. معمولاً در همان بدو ورود به خیابانِ پانزده خرداد با دستههایی روبرو میشدیم که همان وسط خیابان قمه میزدند و خبرنگاران داخلی و خارجی هم مدام از آنها فیلم و عکس میگرفتند! بابا هیچ وقت اجازه نمیداد به این دستهها نزدیک شده و یا حتی نگاهشان کنیم؛ اما به هر حال بوی خون در فضا میپیچید و شامّه را آزار میداد!
ابتدا تا چهار راه سیروس میرفتیم و دستههای عزادار سینهزن و زنجیرزن را نگاه میکردیم. بعد یا از خیابان پلههای نوروزخان وارد بازار بزرگ میشدیم و یا به سبزه میدان میرفتیم و وارد بازار کفاشها میشدیم و سینهزنی سنتی و چهارپایهخوانی را نگاه و گوش میکردیم. سراسر بازار با پارچهها و کتیبههای سیاه پوشیده میشد و عکس کسانی که محرمهای سالهای پیش زنده بوده و به هر ترتیب فوت کرده بودند، بر روی سیاهیها نصب میشد. بعد از اندکی حضور در بازار، برای شنیدن سخنرانی و مرثیه به مسجد حاج عزیزا...، حسینیه بزازها، هیأت صنف آلومینیومفروشها و یا صنف اتاقسازان کامیون میرفتیم. نماز جماعت خوانده شده و نهار را که – طبق قانونی نانوشته - معمولاً روزهای تاسوعا قورمه سبزی و روزهای عاشورا خورشت قیمه بود، صرف میکردیم و بعد پیاده به سمت ماشین برمیگشتیم و از آنجا با ماشین به خیابان ری میرفتیم. در طول راه و هر چند قدم، ایستگاههای صلواتی چای، شربت، شیر کاکائو و حتی هندوانه مستقر بودند. از آنجا که چایخور نبودیم، فقط برای نوشیدن شربت (معمولاً آبلیمو) توقف میکردیم. آن سالها هنوز هیچ خبری از ظروف یک بار مصرف نبود. عدهای به نیت شستن(!) آبی به لیوانهای پلاستیکی و یا شیشهای میزدند و لیوانها طی چند ثانیه دوباره از نوشیدنی پر میشدند! جالب آنکه هیچ کس در نوشیدن از این لیوانها لحظهای درنگ نمیکرد! (البته رفتگرها (پاکبانها) هم آن موقع این قدر اذیت نمیشدند تا ظروف پلاستیکی خیس را با زور و ضرب جارو از روی زمین بردارند.) خلاصه قبل از آنکه با ترافیکِ حضور مجدد دستهها مواجه شویم، خود را به خانه میرساندیم و معمولاً شبها به مسجد محله میرفتیم.
اما یک موضوع جالب آن بود که همه ساله، تقریباً بسیاری از چهرههای معروف و غیر معروف را حول و حوش یک محدوده جغرافیایـی میدیدیم! (انگار همه موظف بودند به برنامه دقیقشان برای حضور در مراسم تاسوعا و عاشورا مقید باشند!) مرحوم بهرام شفیع (مجری برنامه ورزش و مردم) و یکی از دوستانش را بین چهار راه سیروس و ناصر خسرو میدیدیم. مرحوم مهدی کاشانیان (هنرمند قدیمی رادیو و برنامه صبح جمعه با شما) را جلوی بانک ملی سبزه میدان میدیدیم که علیرغم موهای سپید و سن بالا با پای برهنه و بدون کفش دنبال دستهها میدوید و به سختی خودش را به آنها میرساند.
مرحوم مهدی کاشانیان، هنرمند قدیمی رادیو و تلویزیون
محمد رضا طالقانی را که آن سالها همیشه نایب رییس فدراسیون کشتی بود با پای برهنه و جلوی آتشنشانی بازار بزرگ (جلوی امامزاده زید) میدیدیم. (نمیدانم چرا آن سالها همیشه مرحوم اکبر ترکان رییس فدراسیون کشتی بود؟!) جدای اینها هر سال مداحان قدیمی و صاحبنفس را میدیدیم که در بازار چهارسوق روی چهار پایه میرفتند و دم میدادند. هر هیأت وقت محدودی داشت و گاه وقتی یکی رعایت نمیکرد، از ناظم چهارسوق اخطار جدی میگرفت! مرحوم حاج احمد دلجو، در آستانه ظهر عاشورا همیشه دم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" را سر میداد و سینهزنان با او همراهی میکردند. جوانان قناتآبادی (که البته حالا هر کدام برای خود پیرمردی بودند) کفاشها، پیرعطاء، بنیفاطمه، فاطمیون، اصحاب قائم، سقاها و ... از هیأتهای قدیمی بودند که همه ساله وارد بازار تهران شده و به شیوه سنتی (بدون طبل، دهل، سنج و فقط با سینهزنی و خواندن نوحههای قدیمی) عزاداری میکردند.***
دَم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" توسط مرحوم احمد دلجو، بازار تهران، اوایل دهه ۷۰
اوایل و اواسط دهه هفتاد
در این سالها به سن نوجوانی رسیده و کمی خرج خود را از خانواده جدا کرده بودم. کمکم با دوستان همسال و هممدرسهایهای دوران دبیرستان (محمد ب، حسین ر، غلامحسین ج، مرحوم حسن ب ق، محمد ق، همایون س و ...) با مسجد ارک و برنامههای حاج منصور ارضی آشنا شدیم. (البته از بین دوستانی که نام بردم من و محمد ب پای ثابت این برنامهها بودیم و سایر رفقا گهگاه حضور داشتند.) تفاوت محسوس این دوران با دورههای قبلی این بود که من و دوستانم برخلاف سالهای قبل بیشتر بر عزاداریهای شبانه متمرکز شدیم. دَمها و سینهزنیهای پر شور منصور ارضی و شاگردانش - مثل سعید حدادیان که آن موقعها قبل از حاج منصور و به عنوان شاگرد او میخواند – جوانان و نوجوانان زیادی را جذب میکرد. (مخصوصاً دمهای واعد که خیلی حماسی و تهییجکننده بودند) من و سایر جوانها برای آنکه در ردیفهای جلویی صف سینهزنان قرار بگیریم و به اصطلاح شور بگیریم، از ساعتها قبل به مسجد ارک میرفتیم و آخر سر هم در موعد نوحهخوانی ناچار بودیم در جایی بسیار تنگ بنشینیم و مدام روی پا جابجا شویم! (مثلاً اگر قرار بود در تابستان برنامه با اقامه نماز مغرب و عشاء در ساعت هشت و نیم شب آغاز شود، من و دوستانم از ساعت چهار بعد از ظهر به مسجد میرفتیم و جا میگرفتیم!) در آن سالها هنوز خطابه و ایراد نطقهای سیاسی توسط مداحان متداول نشده بود و همه نوع قشر به این نوع مساجد میآمدند. البته ناگفته نماند، آن سالها سخنران جوانِ پر معرفت و ادیبی به نام سید مجتبی حسینی که علاوه بر کسوت روحانیت، مهندس نیز بود؛ به منبر میرفت. کلام آتشین و مؤثری داشت و به خوبی از ترکیب آیات الهی، احادیث و اشعار کهن فارسی بهره میبرد و سخنرانیهای آموزنده، کاربردی و مفیدی داشت.
این رویه تا اواسط دهه هفتاد و رسیدن من به سن جوانی ادامه داشت. در این سالها علاوه بر جمع دوستان قدیمیِ دبیرستانی گاه با همدانشکدهایهای صدا و سیما (مرحوم امیر هوشنگ ق و سید شفیع ش) راهی مسجد ارک میشدیم.
از نکات جالب توجه آنکه در مجالس این چنینی به واسطه تعداد انبوه حاضران، معمولاً هیچ خبری از غذای نذری نبود و کسانی که در این محافل حضور پیدا میکردند، صرفاً برای شرکت در مجلس وعظ و نوحه میآمدند؛ مگر اینکه در شبهای تاسوعا و عاشورا بانی یا بانیان متمولی پیدا میشدند و نسبت به تهیه و توزیع غذا برای این همه جمعیت اقدام میکردند.
پس از چند سال، سید مجتبی حسینی دیگر به مسجد ارک نیامد و یکی از امام جمعههای تندروی فعلی کشور جای او را گرفت. فضای جامعه در حال تغییر بود و رفته رفته مداحیها سمت و سوی سیاسی پیدا کردند و مداحانی چون حاج منصور ارضی، سعید حدادیان و ... تئوریسنهایِ ایدئولوگِ حکومت شدند! همین موضوع سبب شد تا من و دوستانم از مسجد ارک دل کنده و به دنبال مجالس دیگری باشیم.
اما از حق نباید گذشت، منصور ارضی و دیگران در آن سالهایی که در مجالس عزاداری بحث سیاسی نمیکردند، در جذب جوانان موفق بودند و حداقل برای آن دوران به گردن من و امثال من حق داشته و دارند...
ناگفته نماند، در سالهای میانی دهه هفتاد، موضع رسمی حکومت، برخورد با قمهزنی در ملاء عام بود. هر چند در قالب برخورد با قمهزنی، بسیاری از رسوم نمایشی چون "طویریج" نیز محدود شدند.
طویریج آیینی بسیار قدیمی و تأثیرگذار است که نمادِ دیر رسیدن قبیله بنیاسد به کربلا بوده است. عزاداران حسينی در كربلا با نماد دير رسيدن بنیاسد در عصر عاشورا، مراسم عزاداری خود را از طویریج آغاز كرده و ده كيلومتر را با پای برهنه و هَرولهكنان، لبيک میگویند تا به کربلا برسند.
مراسم طویریج در روز عاشورا، کربلا
در ایران و تحت تأثیر تعزیهخوانی، این رسم از چهار دهه گذشته بسیار زیبا، تأثیرگذار و با وجوه فراوان نمایشی اجراء میشد. ابتدا لشکر اشقیاء با پوششهای قرمز و زرد و با سوت و هلهله در میان جمعیت انبوه مردم راه باز میکردند و خود را از چهار راه سیروس به چهار راه گلوبندک میرساندند. سپس جمع انبوهی از پناهندگانِ عراقی زمان صدام (اعم از زن و مرد) که نماز جماعت ظهر و عصر را در حوالی چهار راه سیروس اقامه کرده بودند با پای برهنه و بر سر زنان و پشت سر لشکر اشقیاء به حالت هروله، سوی چهار راه گلوبندک که به شکل نمادین محل استقرار چادرها و خیمههای کاروان امام حسین (ع) بود، میدویدند. درست دقایقی قبل از رسیدن جمعیت عزادار، لشکر اشقیاء خیمهها را آتش میزدند. کمتر کسی بود که این صحنهها را ببیند و بیاختیار آه از نهادش بلند نشود و اشکی نریزد؛ اما در میان بهت همگان و به بهانه عدم کنترل اوضاع از سوی نیروی انتظامی (!) سال به سال این مراسم محدود و محدودتر شد...
مراسم خیمهسوزی طویریج در چهار راه گلوبندک تهران، بعد از ظهر عاشورا، عکس از امیر رضا مقدم
اواخر دهه هفتاد تا اواخر دهه نود
شروع این دوران مصادف با پایان تحصیلات دوران کارشناسی، ازدواج و شروع فعالیت در پخش اخبار سیما بود. سیاسیزدگی موجب آزار و اذیت روح و جسم من میشد. دوباره بر عزاداری سنتی روزهای تاسوعا و عاشورا متمرکز شدم. خوشبختانه برخلاف روال رو به رشد دگرگونی ماهیت عزاداری در بسیاری از تکایا و هیأتها؛ عزاداریهای بازار بزرگ تهران چندان تغییر نکرده بودند؛ مگر اینکه متأسفانه تعداد زیادی از مداحان صاحبنفس و متقی رخ در نقاب خاک کشیده بودند.
در سالهای ابتدایی دهه هشتاد، تکایا و هیأتها برای داشتن علامتهای بزرگتر، طبلهای پر صداتر و حتی گروههای موسیقی و نیز نقاشیهای بزرگ از چهره امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) رقابت شانه به شانهای داشتند! نقشی از براد پیت و گاه لئوناردو دی کاپریو ترسیم شده و با کمک فتوشاپ، محاسن و موی بلند بر آن اضافه کرده و نهایتاً به اسم تمثال حضرت عباس (ع) بر روی بنر چاپ میکردند!
این رقابت آنقدر جدی شد که گاه در بعضی خیابانهای پر تراکم غرب و شرق تهران کار به جدال و منازعه بر سر علامت بزرگتر و طبل پر صداتر میکشید! در نتیجه حکومت ناچار شد بار دیگر مثل قضیه قمهزنی وارد عمل شده و طبق بخشنامههایی حمل وسایل، ادوات و نقاشیهای غیر متعارف را ممنوع کند!
از آنجا که بیشتر این سالها در شهرک وردآورد و کرج اقامت داشتم، در ایام منتهی به تاسوعا و عاشورا به اتفاق خانواده راهی منزل باجناق بزرگترم (آقا مهدی) میشدیم که در محدوده مرکزی تهران قرار دارد و این بار منزل او را به عنوان پایگاه در نظر میگرفتیم! معمولاً باجناق دیگرم (عباس آقا) و خانوادهاش هم به جمع ما اضافه میشدند. خانمها به مجالس متعدد آن حول و حوش میرفتند و من، آقا مهدی و عباس آقا به اتفاق پسرها روزها را به بازار تهران میرفتیم. پس از حضور در کنار دستههای عزاداری قدیمی و چهارسوق، برای اقامه نماز و شنیدن سخنرانی به مسجد ملک میرفتیم. امام جماعت و سخنران ثابت مسجد ملک، آیتا... سید مهدی انگجی بود که بدون استثناء و همواره بر ضرورت یادگیری احکام شرعیِ مالی و اقتصادی تأکید داشت. احکامی که متأسفانه در جامعه و سیستم بانکی هیچ شأنی ندارند!
سخنرانی روز عاشورا در مسجد ملک تهران
پس از اقامه نماز، نهار بینظیر مسجد در سینیهای مجمعه و در دستههای چهار نفره توزیع میشد که معمولاً نیمی از ظرف خورشت قیمه و نیمی قورمه سبزی بود. طعم غذای مسجد ملک از اسرار آشپزهای آن است که سینه به سینه منتقل شده و شما در هیچ رستورانی چنین طعمی را نخواهید چشید!
در همین سالها، همجواری منزل باجناق گرامی با هیأت بزرگ پیر عطاء باعث شد تا طی سالیان متمادی به صورت بسیار جدی در مجالس شبانه این هیأت شرکت کنیم. هیأتی که تا سه سال قبل و شروع همهگیری کرونا نیز دایر بود...
هیأت پیر عطاء حدود ۱۱۰ سال قدمت داشته و اقامه عزاداری در آن به شیوه سنتی انجام میشد. چند حُسن بزرگ در این هیأت وجود داشت:
۱) به محض ورود به هیأت با تعداد بسیار زیادی عکس از دستاندرکاران و بانیان متوفـی روبرو میشدی که اکنون در این سرای خاکی نیستند. بسیاری از اسامی برای همه آشناست. کمتر واعظ و مداح قدیمی تهران است که سهمی در این هیأت قدیمی نداشته باشد. در ابتدا، میان و انتهای هر برنامه یاد و نام درگذشتگان زنده شده و برای آنها، بازماندههایشان و تمام حاضران در مجلس طلب مغفرت، خیر و نیکی میشد.
۲) از حرف و حدیثها و جنجالهای سیاسیِ روز نشان و نمادی در هیأت وجود نداشت. گویا بانیان قدیمی آن که همه رخ در نقاب خاک کشیدهاند، از همان ابتدا این روزهای سیاستزده را پیشبینی کرده و سرلوحه برنامههای این هیأت را عدم آلودگی به مسائل سیاسی تبیین کرده بودند!
۳) نظم و وقتشناسی این هیأت بسیار ستودنی بود:
در نوبت شبانگاهی یک مداح در ابتدای مجلس ذکر مصیبت میگفت، (معمولاً حاج عباس رحمانی، ذاکر روشندل) سپس نماز جماعت مغرب و عشاء اقامه شده و بعد آیاتی از قرآن کریم تلاوت میشد. یک سخنرانِ روحانی با دست پر و مطالب نغز روی منبر میرفت و سپس سخنران ثابت هیأت (حاج آقا حسین سرخهای که البته معمم نیست) بحثهای مدون و آموزندهای را ارائه میکرد. مباحثی که بر معرفت انسان میافزود. (در کل هیأت پیر عطاء بیشتر بر قوت سخنرانی متمرکز بود تا نوحهگریهای جدید) در پایان نیز مداح قدیمی هیأت (حاج حسین اطهاری) ذکر مصیبت میخواند و سینهزنی انجام میشد. (البته متأسفانه حاج حسین اطهاری که خود داماد مرحوم علامه**** بود، در آخرین روهای اسفند سال ۹۷ مرحوم شد.) در پایان نیز غذای هر کدام از حاضران در ظرف یک بار مصرف و در مبادی خروجی تحویل داده میشد و حسینیه در همان ساعات ابتدایی شب به کار خود پایان میداد. {البتـه با بلند شدن روز، بعضی برنامهها (مثل یک نوبت مصیبتخوانی و سخنرانی) به پیش از اذان مغرب منتقل میشد تا برنامه در همان موعد همیشگی تمام شود.}
با تمام این اوصاف و با وجود این همه برنامه، دستاندرکاران هیأت و مخصوصاً ناظم آن به درستی و با سختگیری وقت را تنظیم کرده و اجازه تداخل برنامهها را نمیدادند. (به نوعی کنداکتور میچیدند!)
۴) همانگونه که در بند قبل اشاره شد، برنامههای هیأت (اعم از سخنرانی و ذکر مصیبت) بسیار آموزنده، پر بار و معرفتآموز بود.
۵) بانیان هیأت همانگونه که بیچون و چرا در راه امام حسین (ع) خرج میکردند، بسیار دست به خیر بوده و سالانه تعداد زیادی دختر و پسر را به خانه بخت میفرستادند و هزینه تحصیل و درمان بیبضاعتان پر شماری را متقبل میشدند.
ورودی حسینیه پیر عطاء
* متأسفانه طی این چند سال که کرونا شیوع پیدا کرد، بسیاری از قدیمیها (اعم از مسئولان و شرکتکنندگان در مجالس) به دلیل کهولت سن و نیز شیوع کرونا، فوت کردند...
***
از سوی دیگر، از اوایل دهه ۸۰ بسیاری از مداحان سبکهای تازهای به وجود آورده و گاه ملودی تصنیفهای معروف را مایه نوحه خود قرار داده و میدهند! در موارد متعددی نیز اشعار آنها بسیار سخیف و حتی گاه دور از ادب بوده و هست...
در اوایل دهه نود، گهگاه مرثیه و یا مداح متفاوتی پیدا میشد که حال و هوایی متفاوت ایجاد میکرد. نزار القطری، باسم کربلایی، مرحوم محمد علی کریمخانی، امیر حسین مدرس و حتی محمد اصفهانی آثار متفاوتی عرضه کردند. همچنین مداحان جوانی نیز پا به عرصه گذاشتند که با وجود اجراهای بسیار خوب و تسلط به مقاتلِ معتبر به واسطه ورود به مباحث سیاسی، خیلی زود محبوبیتشان را نزد عامه مردم از دست دادند.
نمونههایی از اشعار و نواهای قدیمی که بسیار با آنچه امروز میشنویم، تفاوت دارند...
محرم سالهای ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۱
طی این سه سال:
- بسیاری از هیأتهای ریشهدار از حجم برنامههایشان کاستند.
- بعضی نوع فعالیتشان را تغییر دادند و با تهیه خوراک و مایحتاج به یاری مستضعفان و فقرا شتافتند.
- بعضی سعی کردند به پروتکلهای بهداشتی پایبند باشند؛ محوطه باز و وسیع فراهم کرده و فاصله حضار را مشخص کردند.
- بعضی هیأتها هم با همان رویه سابق و بدون استفاده از ماسک و با شعار "شفا بودن این مجالس" به فعالیت خود ادامه دادند!
اما من ترجیح دادم به اتفاق همسر و فرزندان در خانه بمانم. سخنرانیهای خوب بشنوم و نوحههای ارزشمند سالهای پیشین را مرور کنم.
با اوجگیری دوباره کرونا، تا این ساعت در هیچ مجلسی حاضر نشدهام. امروز شنیدم هیأت پیر عطاء پس از دو سال وقفه، برنامههایش را از سر گرفته است؛ اما با ظرفیت بسیار کم. درون حسینیه صندلی چیدهاند و پس از پر شدن یک سوم ظرفیت در را میبندند. استفاده از ماسک هم کاملاً اجباری است.
اگر خدا بخواهد، دو شب باقی مانده دهه اول محرم را به پیر عطاء خواهم رفت...
عصر عاشورا، اثر استاد محمود فرشچیان
عصر ۱۵ مرداد ۱۴۰۱، محرم ۱۴۴۴
------------------------------------------------------------------------------------
* از غزل ۹۴ دیوان حافظ
** بر خلاف امروز، پنجاه تومان و صد تومان در اوایل دهه شصت خیلی پول بود. خیلی...
*** نکته مهم درمورد مداحان قدیمی این بود که همگی صاحب شغل و فن بودند و مداحی منبع درآمد آنها نبود؛ تا آنجا که در بسیاری مواقع خودشان سنگ بنای مالی هیأتها بودند.
**** مرحوم حاج محمد علامه (۱۳۰۴ تا ۱۳۸۰) یکی از آخرین شاگردان حاج مرزوق و از مداحان معروف بسیاری از هیأتهای قدیمی تهران بود. تهذیب نفس و مطالعه فراوان از ویژگیهای بارز اوست. مرحومان دلجو و اطهاری نیز دامادهای مرحوم علامه بودهاند.