پست امروز راجع به بنده عادت بودن یا به قول این دوستان creature of habit بودن هست. پست رو با دو مقدمه نسبتا به ربط شروع می کنم.
- مقدمه اول رو قبلا راجع بهش گفتم. اینکه این دوستان جیمز باند هستند. توی همه کاری خوبن از ورزش گرفته تا موسیقی. از برنامه نویسی گرفته تا زمین شناسی. از مهارت های فنی تا مهارت های اجتماعی. به طوری که واقعا آدم متحیر میشه که چطور وقت داشتند این همه چیز رو با هم یاد بگیرند؟ در حالی که توی ایران هر کسی اگه فقط توی یکی از موارد بالا خوب باشه انگار براش کفایت می کنه. توی دو تاش خوب باشه که به عنوان یک فرد چند بعدی شناخته میشه!
- مقدمه دوم راجع به میوه هاشون هست! میوه های اینجا خیلی درشت و خوشگل هستند. مثلا گوجه هایی که اینجا پیدا میشه قابل مقایسه نیست با ایران. خیلی شیک و بزرگ و براق. به طوری که واقعا آدم متحیر میشه که چطور انقدر بزرگ شدند.
بذارید در مورد گوجه صحبت کنیم به دو دلیل. اولا اینکه ساده تره تا اینکه راجع به آدم ها صحبت کنیم. دوما اینکه صحبت راجع به موضوع بی اهمیتی مثل گوجه یکی از اولویت های آدم های اینجاست. به احترام این دوستان هم که شده با گوجه شروع می کنیم.
1) گوجه ها
نکته ای که پشتش هست حجم زیادی از مطالعات علمی هست که هر کدوم روش هایی رو پیشنهاد دادند که رشد گوجه رو درصد خیلی ناچیزی افزایش داده. با تلنبار شدن این تکنیک ها در طول زمان، تونسته اند روش خیلی بهینه ای برای تولید گوجه کشف کنند. چیزی هم که بهینه کردند مجموع وزن گوجه ها بوده چون این چیزی هست که سود رو تعیین می کنه. برای همین هر مزرعه گوجه هم تعداد زیادی گوجه میده هم گوجه هایی که میده خیلی بزرگ هستند.
تکنیک های تلنبار شده هم هر کدومشون رو نگاه کنید خیلی ناچیز به نظر میرسند. هر کدوم یک فوت کوچیک کوزه گری هست. مثلا صبح ها به مدت نیم ساعت نور قرمز بهشون تابیده بشه. بعد به مدت دو ساعت دمای محیط رو از 25 برسونیم به 18 درجه و بعد به شکل ناگهانی دما رو برسونیم به 35 درجه و بعد آروم آروم کم کنیم تا برسه به 25. و این جور چیزها که دست در دست هم باعث افزایش محصول میشه. (البته مثال های بالا ساختگی بود چون تخصصی در زمینه گوجه ندارم. ولی توی حوزه تخصصی خودم مثال های اینجوری زیاد هستند.)
مثال ملموس ترش می تونه اتفاقی باشه که توی مرغداری های ایران هم می افته. با روشن خاموش کردن چراغ ها مرغ رو فریب داده و فرآیند تخم گذاری اش رو تسریع می کنند.
2) آدم ها
برای فریب دادن آدم ها چه باید بکنیم؟ دقت کنید که لزوما راجع به گول زدن آدم ها صحبت نمی کنیم. خیلی هاش راجع به فریب دادن بدن فرد هست. چیزهایی که تحت عنوان Body Hack هم معروف شدند این روزها. ایده پشتش هم این هست که ما می دونیم بدنمون توسط هورمون ها کنترل میشه. برای همین اگه بفهمیم هر هورمون با چه رفتاری ترشح میشه می تونیم بدنمون رو مثل یک هکر، هک کنیم. مثلا اینکه از ساعت 8 شب به بعد به جای لامپ از شمع استفاده کنیم تا بدن به تاریکی عادت کنه و ملاتونین ترشح بشه جهت بهبود کیفیت خواب.
اما این هک کردن بدن همه ماجرا نیست. عادت های بیشتری هستند که به شما کمک می کنند که "کیفیت" زندگی تون بهبود پیدا کنه. و نکته جالب توجه راجع به آدمی این هست که تقریبا به هر چیزی می تونه عادت کنه و حتی معتادش بشه. از بنده اون عادت بودن لذت ببره و ترک اون عادت اذیتش کنه. دقت کنید که لزومی نداره این عادتی که ساخته شده از روز اول چیز جذابی بوده باشه. همین که بهش معتاد شدید دیگه براتون جذابه. این ویژگی آدم ها جون میده برای سواستفاده!
همین الان اگه پاشید برید کتاب فروشی، احتمالا کتاب های زیادی توی قفسه های روانشناسی و موفقیت پیدا می کنید راجع به عادت. و به طور خاص ساخت عادت. Building a habit
حرف حساب اکثر این کتاب ها (در کنار تعداد زیادی مثال جالب و خوندنی) این هست که دلیلی نداره چیزی براتون جذاب یا متقاعد کننده باشه. وقتی یک مدتی بهش عمل کردید اون رو قبول می کنید. البته مسلما راجع به همه چیز درست نیست این حرف - بخصوص اگه عادات محکم تر و قدیمی تری بر علیه اون داشته باشید. منتها در مورد خیلی چیزها جواب میده و خب همین کافیه. این طرز فکر اشتراک زیادی داره با یکی دیگه از مهمترین فاکتورهای فرهنگ اینجا که عبارت است از Fake it till you make it که بعدا احتمالا راجع بهش خواهم نوشت. ولی همونطور که عنوانش میگه اینه که کافیه ادای یک چیزی رو به مدت زیادی در بیاری تا جزیی از وجودت بشه. این ایده برای ساخت عادات موثر رو به نظر قبل از اینکه دوستان غربی بهش ایمان بیارن مذهبیون بهش ایمان آوردند. توی خیلی از ادیان و مذاهب میشه این رو دید که از شما می خوان فلان عمل رو انجام بدین تا اثراتش رو ببینید و از انجام دادنش لذت ببرید. برای همین گفتم این ویژگی آدم ها جون میده برای سواستفاده. منتها باید خودتون انتخاب کنید که دوست دارید چه چیزی ازتون سواستفاده کنه و چه جور عاداتی در شما ریشه بدوانه.
مثال های مثبتش رو توی کتاب ها می تونید ببینید و خودتون هم می تونید تصور کنید. ولی بذارید یک مثال منفی ولی ملموس بزنم. احتمالا هیچکسی از کشیدن نخ های اول سیگار لذت نبرده و چیزی بجز سرفه و گلودرد نصیبش نشده. ولی چیزی که باعث سیگاری شدن خیلی از آدم ها شده همین ادامه دادن بوده. همین ادای سیگاری بودن رو درآوردن به مدت کافی باعث میشه که شما واقعا از کشیدن سیگار لذتی ببرید که با هیچ چیز دیگه ای قابل جایگزین کردن نیست. در واقع عادت کشیدن سیگار در شما خلایی به وجود میاره که با چیزی به جز خودش پر نمیشه. سیگار مثال پررنگی هست چون اعتیاد جسمی هم داره. از جمله مثال های مثبت اعتیاد جسمی میشه به ورزش اشاره کرد. دوستان اینجا عادت دویدن روزانه دارند جهت دریافت دزهایی از هورمون های مثبت مثل دوپامین. اگه به هر دلیل این عادت چند روزی عقب بیفته دقیقا نیاز جسمانی اش رو حس می کنند. نه به شدت خلا سیگار ولی واقعا حس می کنند که نیاز دارند برن بدوند.
3) گوجه ها و آدم ها
از اونجایی که این پست راجع به آموزش ساخت عادات موثر نیست بحث بالا رو رها می کنیم و به گوجه بر می گردیم. در بحث گوجه یک نکته ای رو عامدانه نگفتم و اون طعم گوجه است. درسته که گوجه ها بزرگ و قشنگ هستند ولی طعم خاصی ندارند. با خوردنشون هیچ حسی به آدم دست نمیده در مقایسه با خوردن گوجه های ارگانیک ایران.
البته بخشی اش به این بر می گرده به عادت من به طعم گوجه های ایران. اما بخشی اش هم دقیقا به همین دلیل هست که این گوجه ها در راستای افزایش وزن کل بهینه شده اند. وقتی شما یک چیزی رو بهینه می کنید احتمالا از چیزهای دیگه باز می مونید. چیزی که این دوستان بهش میگن «هیچ ناهاری مجانی نیست» No free lunch
این بی طعم بودن گوجه ها رو من راجع به آدم ها هم احساس می کنم. درسته آدم های اینجا هر کدومشون یک جیمز باند هستند اما هم نشینی باهاشون طعم آدم های ارگانیک ایران رو نداره و این محدود به ایران نیست همونطور که گفتم. آدم های ارگانیک هند، خاورمیانه، آفریقا و حتی خیلی از کشورهای اروپایی هم شامل این قضیه میشن.
برای اینکه منظورم مشخص تر بشه بذارید یک مثال که به چشم دیدم رو براتون بگم.
- یک بچه ایرانی وقتی میره پای کامپیوتر چه بازی هایی انجام میده؟ احتمالا فیفا یا یک بازی رزمی یا تک تیراندازی یا ...
- یک جمع جوون ایرانی وقتی دور هم جمع میشن چه بازی هایی انجام میدن؟ احتمالا یا ورق یا تخته نرد یا پانتومیم یا ...
آیا هیچ کدوم این ها فایده ای داره؟ بچه چیزی ازش یاد می گیره؟ جواب صادقانه اش نه هست. میشه فایده هایی تراشید برای هر کدوم ولی چیز خاصی عاید فرد نمیشه از این بازی ها. هر چند لذت بخش بودن این بازی ها نیازی به بحث نداره.
اما آیا میشه عادت مثبت تری جایگزین این عادات کم فایده کرد؟ همونطور که گفتیم دلیلی نداره این عادت جدید ابتدا به ساکن عادت جذابی باشه. وقتی به اعتیاد تبدیل شد لذتش رو هم با خودش میاره. مثل نخ پنجاهم سیگار.
جواب اینه که بله. به جای اینکه یک بازی رزمی بکنید و از هیجانش لذت ببرید می تونید بازی های مفیدتری بکنید. بازی هایی مثل Skylines اینجا محبوب هستند. آدم ها حتی در دهه های سوم و چهارم زندگی شون ممکنه معتاد به این بازی باشند. هر چند برای ما ممکنه بسیار کسل کننده باشه. کاری که توی بازی می کنند این هست که مثلا شهری که توش زندگی می کنند رو با جزییات بازسازی می کنند. فلان خیابون رو می سازند. مدرسه های شهر رو میسازند. بودجه های آموزشی و بهداشتی شهر رو تخصیص میدن و ساعت ها وقتشون رو صرف تغییرات جزیی توی شهر می کنند و نتیجه اش رو می بینند. اینکه اگه قیمت حمل و نقل عمومی رو ببرن بالا چه اتفاقی می افته. اینکه اگه به جای این میدون از یک چهار راه استفاده کنند ترافیک چه تغییری می کنه و ...
آیا این بازی جذابه؟ برای من که بازی نکردم نه. ولی احتمالا سه ماه متوالی خودم رو مجبور کنم که بازی کنم بعدش برام جذاب میشه. در عوض چیزهای زیادی راجع به مدیریت کلان شهری یاد می گیرم. دلیل پشت خیلی از رفتارهای مردم رو درک می کنم. چیزهای زیادی راجع به علت ساختار فعلی خیابون ها یاد می گیرم و غیره...
این راجع به بازی کامپیوتری. راجع به جمع های دوستانه چی؟ به جای ورق بازی کردن چه میشه کرد؟ همونطور که قبلا هم گفتم این دوستان خیلی علاقمند هستند که دور هم بنشینند و راجع به مسائل کم اهمیت فلسفه بافی کنند. این تمرین ذهنی ای هست که بعدا توی کار خیلی به دردشون می خوره. مثلا راجع به اینکه آیا خیار میوه است یا سبزی ساعت ها استدلال می کنند. این توانایی بعدا توی کار به دردشون می خوره که قراره توی یک جلسه ای تصمیم بگیرند از محصول A استفاده کنند یا محصول B. توانایی بالا در استدلال کردن و بیان ایده هاشون چیزی هست که از اون تمرین های هر روزه به دست اومده. یا به عنوان یک مثال دیگه، یکی از تفریح هاشون این هست که راجع به مزایای یک محصولی که جدیدا استفاده می کنند برای بقیه توضیح بدن. مثلا صحبت راجع به اینکه از روزی که یک اپلیکیشن روی موبایلم نصب کرده که می تونه یادداشت های روزانه اش رو با سه رنگ سبز، زرد و نارنجی نمایش بده که میزان اهمیت هر کدوم رو نشون میده چقدر زندگی اش تغییر کرده و همه چیز بهتر شده!! این تمرین متقاعد کردن بقیه برای استفاده از این محصول دوباره بعدا توی کار به دردشون می خوره. اونجا که باید سرمایه گذارها رو متقاعد کنند که از محصولات ما استفاده کنند.
آیا بودن توی این جمع دوستان برای من لذت بخشه؟ نه چون حس می کنم وسط یک تبلیغ تلویزیونی خیلی طولانی گیر کرده ام! از این هایی که میگن آیا از کاهش موهای خود رنج می برید؟ از محصولات ما استفاده کنید. بعد نفر بعدی میگه از روزی که از محصولات فلان استفاده کردم شاهد رشد چشمگیر موهای خود بوده ام... ولی آیا مفیده این عادت؟ بله. برای همین احتمالا میشه گفت که چه اهمیتی داره این رفتار جالب هست یا نه؟ اگه به اندازه کافی اداش رو دربیاری از انجام دادنش لذت می بری...
این مثال ها محدود به بازی ها و جمع های دوستانه نیست. راجع به غذا هم میشه گفت. ما توی ایران غذاهای خیلی خوشمزه ولی ناسالم زیادی داریم. چرب، پر کالری ولی بسیار لذیذ. غذاهای اینجا خیلی بی مزه ولی سالم هستند. حالا تکلیف چیه؟ به سیستم غذایی خودمون وفادار باشیم یا عادت جدید بسازیم؟ مثل ایران ناهار رو سنگین بخوریم و بعد از ظهر توی شرکت چرت بزنیم یا مثل اینا دو ورق نون با یک ورق پنیر بینش بخوریم در حدی رفع گرسنگی که با کیفیت کار کنیم؟
حتی میشه راجع به جوک ها هم همین رو گفت. همونطور که گفتم اگه خودتون رو به سالم بودن غذا محدود نکنید می تونید غذاهای خوشمزه تری درست کنید. معادلا اگه خودتون رو به مودبانه بودن جوک ها محدود نکنید می تونید جوک های خنده دار تری بسازید. ما تو ایران جوک های خیلی خنده دار ولی ناسالم زیادی داریم. هر کدومشون یا اهانت جنسیتی داره، یا نژادی، یا ... ولی این ها تنها شوخی هایی که می کنند شوخی با کلمات هست. شوخی هایی که ما بعد از دوران دبستان دیگه نکردیم. با به هم چسبوندن دو تا کلمه یک کلمه جدید بسازیم و قهقه بخندیم. حالا دوباره تکلیف چی هست؟ کدومش بهتره؟ ساخت عادت جدید یا چسبیدن به عادت قبلی؟ احتمالا همه مون دیدیم که اگه یک شوخی حتی بیمزه رو بین دوستان تون خیلی تکرار کنید بعد از یک مدت خنده دار میشه. بعد همین شوخی ای که خیلی خنده دار شده رو اگه برای یک آدم جدید بگید به دلیل ندونستن پیش زمینه اش اصلا خنده دار نیست. اینجا هم همینه. آیا بهتر نیست همه چیزهای خنده دار ایرانی رو بذاریم کنار و به بازی با کلمات بسنده کنیم؟ احتمالا بعد از یک مدت عادت می کنیم و برامون خنده دار میشه. در اون صورت وقتی برمی گردیم و به شوخی های ایرانی نگاه می کنیم احساس بدی بهمون دست میده.
در پایان این رو بگم که خیلی از این چیزها بعد از یک نسل کاملا عادی میشه. یعنی تنها چیزی که نیاز هست یک نسل سوخته هست. اگه من فرزندم رو طوری بار بیارم که فقط با کلمات شوخی کنه، فقط غذاهای بی مزه اینا رو بخوره، به جای فیفا بازی کردن شهر بسازه و به جای ورق بازی کردن راجع به راستای بهینه برش پنیر استدلال کنه فرد بسیار توانمندتری خواهد بود با عادات سالم تر. همین فرزند من وقتی به ایران برگرده شوخی های ایرانی به نظرش جالب نخواهند بود. ورق بازی کردن براش بیهوده خواهد بود و غذاهای ایرانی چیزی خواهد بود که شاید امتحان یک بارش خوب باشه ولی وارد سبد غذایی اش نخواهد شد. بدین صورت تبدیل به گوجه بزرگتری خواهد شد.