در زمان هایی نه چندان دور هنوز نام و اعتبار برخی فیلم ها حضور در کنار پرده عریض نقره ای سینما رو جزو واجبات می کرد . حس خوبی که مدتهاست دیگه تجربش نکردم و البته به احتمال زیاد اشکال از فیلم ها نیست و ما دیگه اون آدمای سابق نیستیم ...
اوایل سال 1372 من نیمه های خدمت به قول قدیمی ها اجباری بودم و در یکی از شهرستان ها به دور از جریانات روز سینمایی و عمده خبر هارو میشد از طریق جراید کسب کرد و جعبه جادویی ویدئو که ممنوعیت داشت و ماهواره که اصلا حرفشم نزن !
روزی از روزها در پانسیون ما باز شد و جوانکی وارد شده و خود را به عنوان سرباز جدید معرفی کرد . مدتی دورادور نگاهش می کردم که کارهای عجیبی از او سر می زد گاه ! یادم هست یکی دو روز پس از ورودش من پس از شیفت های کاری متعدد به پانسیون برگشتم . سرتاسر دیوارهای اتاقها از میانه با نوار کاغذی سپید و با حاشیه های مشکی دوطرف به دونیمه فوقانی و تحتانی تقسیم شده بود . علتش را از او پرسیدم و جوابش از یادم نمیرود : احساس کردم دلم می خواهد کاری کنم و تغییراتی در پیرامونم حس کنم ! با او رفاقت کردیم از آن پس و هنوز هم پس از گذر سالها در این ام القرای کشورهای اسلامی در کنار هم به گپ و تبادلات فرهنگی می نشینیم ...
و هر بار با او گوشزد می کنم که در آن دوران تو اکسیژن فرهنگی رسان ما بودی ... در حقیقت دیدن بسیاری از آثار شاخص و ماندگار سینمایی را در آن دوران مدیون او هستم که هر 2 تا 3 هفته یکبار که به تهران می آمد موقع برگشتن خطر را به جان می خرید و 3 تا 4 نوار وی اچ اس از فیلم هایی ارزشمند را با خود همراه می کرد و سهمیه فرهنگی ما تا سفر بعدش با ان فیلم ها تامین می شد . فیلم های خوبی را از آن دوران به یاد دارم که شاخص ترین آنها سینما پارادیزو بود . اپرای کارمن ساخته فرانچسکو رزی و رم ساخته فدریکو فلینی کبیر و ...

یادم هست سینمای جدید و محهزی در آن شهرستان دایر شده بود و هنگام عبور از جوار آن با دیدن اعلان نصب شده در بالای سر در سینما قلبم تپیدن گرفت آن هم چه تپیدنی ! معلوم شد فیلم زیبای (( با گرگ ها می رقصد )) ساخته ارزنده جناب آقای کوین کاستنر در آن سینما به نمایش در خواهد آمد .
به سوی پانسیون روانه شدم و دوست فرزانه غرق در خواب را تکانی دادم که برخیز که نه هنگام خواب است ! راستش در آنزمان ها شاید برخی دوستان به یاد داشته باشند که نمایش فیلمی فقط در یک نوبت نمایش و هرگز پخش نشدنش به هزار و یک علت معلوم و نامعلوم چندان بی سابقه نبود ! پس نمیشد ریسک کرد آن هم در مورد فیلمی باز مان پخش نزدیک به 3 ساعت آن هم در شهرستان ! دوشی گرفتیم و یادم هست مشغول تراشیدن ریش مقابل آینه در جوار نور بودم ( و باید اعتراف کنم یکی از بخش های از یادنرفتنی فیلم برای من بخشی است که کوین کاستنر در چشم اندازی گسترده از طبیعت سرخوشانه با آن تیغ های قدیمی مخصوص که به کار بردنشان برای اصلاح صورت نیاز به مهارتی خاص داشت سرخوشانه مشغول به تراشیدن ریش و اصلاح صورت است ! ) که جماعت همخدمتی غرق در خواب نیز آرام آرام بیدار شده بودند و خمیازه کشان به دنبال دم کردن چای و ... مشغول به تکاپو و حرکت ...
همه یک نیمچه نگاهی هم به ما می انداختند که این 2 برای کدامین ضیافت این چنین تدارک دیده و آماده می شوند . علت را که یکی دو نفر از کنجکاوهایشان (!) جویا شدند شاخک همه حساس شد ! آیا به راستی فیلم خوبی هست ؟ ارزش دیدنش رو داره واقعا ؟ زمانش 3 ساعته ؟ میرسم به موقع سر شیقت باشم ؟ و ... و ... و ما در شهادت دادن به اینکه این فیلم دیده نشده به راستی فیلمی ارزشمند و دیدنیست اصلا شک نکردیم ! چون در آن زمانها هنوز ارباب جراید و نویسندگان ومنتقدین مجله فیلم را نسل قبلی عشاق سینمای آن تشکیل می دادند و میشد به سلیقه آنها اعتماد کرد و حرفشان برای ما تقریبا جکم حجت داشت ...
اتفاق عجیب افتاد ظاهرا و دلیل عجله منطقی ما برای دیدن فیلم در همان اولین نوبت نمایش کار خودش را کرد ! تماس با پانسیون دیگر رفقا در نقطه ای دیگر از شهر و همگی عازم به تماشای فیلم با گرگ ها می رقصد شدن همانا !
یادم هست 14 سرباز همگی در یک ردیف از سینما به خط شده بودیم ! فیلم که تمام شد برخی از دوستان که شیفت بودند و دیرکرد هم داشتند با عجله عازم شدند . بقیه حس و رغبتی برای رفتن و خوردن شام نداشتیم گویی و در خلسه ناشی از دیدن یک فیلم خوب وسترن آن هم با کیفیتی خوب و چشم نواز و صدایی شفاف در جوار پرده عریض حادویی نقره ای ...
آن شب پس از بازگشت به پانسیون تا دیر وقت بیدار بودم و تا نوشته ای کوتاه در دفتر خاطرات خدمتم راجع به احساس ناشی از دیدن آن فیلم و نظرم و دیدگاهم در مورد آن را ننوشتم خوابم نبرد ...
امروز در میان دفترها و کتابها چشمم به آن نوشته افتاد و به آن سال ها سفر کردم و انگیزه ای شد برای نگارش این سطرها به عنوان برگی از خاطرات جوانی...
آن فیلم زیبا را در همان موقع 3 بار و پس از آن در طی این سال ها شاید بیش از 5 با دیگر دیده باشم ولی امروز احساس کردم احساسم و نظرم نسبت به آن فیلم چندان تغییری نکرده ... یادم هست از بازی (( گراهام گرین )) در نقش (( پرنده لگدزن )) بسیار خوشم آمده بود و بعدها با دیدن فیلمهای دیگری با شرکت او مطمئن شدم که قدرت بازیگری او در این فیلم تصادفی و در جکم یک جرقه نبوده ... و خود (( کوین کاستنر )) که هم در نقش بازیگر اول فیلم یعنی (( جان دانبار )) و نیز کارگزدان هنرمند و کاربلد ، یکی از چشم نواز ترین و دلنشین ترین فیلم های این 2 تا 3 دهه اخیر را به همه علاقمندان به سینما هدیه کرده است ...

(( تو چیقت رو کشیدی ؟)) وه که این جمله چقدر به ما بینندگان می چسبید ...

تبادلات فرهنگی ! : (( تاتانکا ! )) = (( گاومیش ! )) یا همان بوفالوی سابق !

اولین بار که آنها را در حال پاییدن (( جان دانبار )) می بینیم و در دل بر عاقبت او بیمناک می شویم !

در جوار آن گرگ دوست داشتنی و همدم تنهایی ها : (( دو جفت جوراب )) !
در خاتمه به سوال اول خود بر می گردم : آیا هنوز هم فیلم هایی در سینما اکران می شود که در توصیه دیدنش آن هم بدون زمینه قبلی به مخاطبینی گوناگون تردید به دلمان راه ندهیم ؟ آیا دوستان جوان امروز هنوز هم می توانند به معجزه نام و اعتبار یک فیلم 14 نفر را با سلایق مختلف و روحیات متفاوت برای دیدن یک فیلم همراه سازند ؟ نمی دانم ...
شاید هم علت در شبکه های پر تعداد ماهواره ای و فیلم های باکیفیت DVD در دسترس همگان باشد ؟ من البته این علل را خیلی قبول ندارم ... چون بر این باورم تا مدت زمانی پیشتر هنوز پرده نقره فام عریض و باند صوتیی که دوبله ای عالی و هنرمندانه کارشده از صدای فیلم را با بینندگان مشتاق تماشای یک فیلم خوب همراه می کردند توان معجزه را داشتند و گمان دارم که هنوز هم می توانند ... تا فیلم چه باشد و که ساخته باشد و کدامین گروه هنرمند دوبله ای در خور نام و اعتبار پیشین دوبله این سرزمین بر روی آن کار کنند ...
به همین سادگی هنوز معجزه ممکن است ...
......................................................................
پ .ن . : در نگاهی به عکس های فیلم این تصویر توجهم رو جلب کرد :
قاتل و مقتول در فیلم مذکور عکسی به یادگار گرفته اند ظاهرا ! :

در پناه حق ...