سال 1369 بود و من هم دانشجویی تازه کار در یکی از دانشگاه های پایتخت !
بنا به سنت معمول در اون زمان در چارچوب حرکتی فرهنگی گاهی متولیان بخش فعالیتهای فرهنگی که اغلب از میون دانشجوها انتخاب شده بودند ویدئویی با یکی دوتا فیلم برای نمایش در خوابگاه می آوردند ... شبی اینچنینی بود و ما مشتاقان گرد آمده در نمازخانه نمور و چندکاره خوابگاه که محل مطالعه و آمفی تئاتر و ... هم محسوب میشد چشم دوخته بودیم به فیلم (( ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی)) ... فیلم تا ساعت 12:00 نیمه شب طول کشید و پس ازآن اعلام شد که فیلمی وسترن هم نمایش داده میشه ... الآن دیگه یادم نیست که اون فیلم وسترن چه فیلمی بود ولی یادم هست به احترام آن جعبه جادویی من صحنه رو ترک نکردم ! وقتی این فیلم تمام شد ساعت حدود 2:30 صبح بود و از خیل علاقمندان هنر هفتم فقط 3 حواری باقی مانده بودند ! متولی پخش فیلم نگاهی به ما کرد و با دودلی و تردید مکثی کرده و گفت : ((میشه به شما اعتماد کرد ؟!)) من و نفر دیگر که غرق در رخوت مشاهده فیلم بودیم ( من هنوز هم پس از تماشای هر فیلمی مدتی رو به مرور اون در دهنم می پردازم ! و یه جورایی اثر فیلم به تدریج در من ته نشین میشه !) از ایشون پرسیدم : (( اعتماد در چه موردی ؟)) اون پس از کمی من و من کردن آشکار کرد : (( آقایون من 2 تا فیلم خارج از مجموعه برای دیدن خودم آوردم و تضمینی نیست که بشه دیگه فرصت و امکانات تماشای اونها رو پیدا کرد ...
اگه موافقین این 2 فیلم رو با هم نگاه کنیم ولی باید قول بدین که موضوع بین خودمون میمونه ، چون اگه کسی بفهمه برای من خیلی بد میشه ... )) شرایط اون زمان که در خوابگاه نمیشد به راحتی نوار کاست گوش کرد ، برای ما هم قابل درک بود ... هیجانزده به او قول دادیم در حالیکه با خود می گفتیم یعنی چه فیلم هایی هستند این دو فیلم ... در این لحظه باید برنامه ریزی هم می کردیم که به نوبت دم در ورودی نمازهانه بنشینیم تا اگه کسی ناگهان بی خوابی به سرش زد و ساعت 3 صبح هوس اومدن به نمازخونه داشت با دیدنش در راهرو منتهی به نمازخانه در زیر زمین سریعا اطلاع بدیم تا اسباب عیشمون جمع اوری بشه !
اون شب تا نزدیک 6 صبح ما دوفیلم دیگه دیدیم : فیلم اول (( نیروی دلتا )) بود با شرکت (( چاک نوریس )) که ایشون از زمان آپارات و فیلم ((راه اژدها )) جزو آشنایان ما شده بود ! در اون زمان من راجع به این فیلم اطلاعات جسته و گریخته ای داشتم و می دونستم که از اون فیلم هاییه که صهیونیستی و ضد اسلام معرفی میشد ! نکته حالب ابن بود که این فیلم دوبله بود ولی خیلی منحصر به فرد ! مرد گوینده ای جای همه بازیگران فیلم از صغیر و کبیر و مونث و مذکر با لحنی یکنواخت دیالوگ ها رو ادا می کرد ! این فیلم اکشن برای من که دوستدار فیلم های اکشن بودم در جوانی خالی از لطف نبود اما با فیلم دوم بود که تجربه ای نگفتنی رو در اون شب از سر گذروندم !
فیلم زیبای (( The Wall )) ساخته آقای (( آلن پارکر )) ...
آه ... براستی این برادر (( آلن پارکر )) با این فیلمش در آن اتاق تاریک با ما چه کردند ! ( یادی از دیالوگ محشر آقای انتظامی در نقش ناصرالدین شاه در فیلم خاطره انگیز ناصرالدین شاه آکتور سینما ! )
من بارها و بارها این فیلم رو بعد ها در وی اچ اس ها و بعد وی سی دی ها و این اواخر بر دی وی دی ها به تماشا نشسته ام اما تجربه آمیخته به هیجان اولین دیدن فیلم ، آن هم در شرایطی آمیخته به اضطراب که اگر ناگهان کسی سر می رسید دیگر امکان تماشای ادامه آن ممکن نمی بود باعث شده که هیچگاه از یاد نبرم حس و حال تماشای فیلم رو در اون شب آمیخته به صبح !
از اون روزها نزدیک به 20 سال میگذره ... از اون 2 نفر دیگه جمع 3 نفره اونشب خبری ندارم و میشه گفت از صبح همون روز ما طبق قرارمون فراموش کردیم که چنین شبی رو با دیگران تجربه کردیم و اونرو به صورت خاطره ای خوشایند در گوشه ای از گذشتمون پنهان کردیم ... آری در اون زمون ها هنوز هم اعتماد ناگهانی و به ناچار ، ممکن می بود ...
آری دوران جوانی ما هرچند به مانند دوران جوانی آقایان پرویز دوایی و دوستانشون آمیخته به رنگ های زنده نبود اما خوب ، خدا هنوز موجب معجزه هایی آمیخته به تصویر و رنگ و صدا میشد در دل یک شب سرد زمستانی ...
