[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> حیف شد واقعا ... کانال خوبی بود . https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=57&actio
» <ممل آمریکایی> جناب سروان رنو، کافه سینما (ستاره آبی) بدرود گفت و برای همیشه رفت توی تنور!
» <سنباد> باسلام وسپاس فراوان از آقای مراد بیگ بینهایت ممنونم
» <مراد بیگ> آهنگ بی کلام و بسیار دلنواز "Veri Sad" از http://www.cafeclassic5.ir/showthread.ph...http://www.cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=1175&pid=4578 enchan
» <مراد بیگ> صوت دوبله ی فیلم سینماییِ کمدی " آشپزِ هنگ " با بازی جری لوئیس : https://s32.picofile.com/file/8479609342...https://s32.picofile.com/file/8479609342/At_War_with_the_Army_1950_Farsi_Dubbe
» <سنباد> با سلام واحترام-ببخشید کسی صوت دوبله فیلم کمدی اثر جری لوییس با نام At.War.with.the.Army.1950رو داره؟ باتشکر
» <سروان رنو> بچه ها کانال تلگرامی کافه سینما (ستاره آبی) رو پیداش نمی کنم. اگه کسی لینک جدید داره برام بفرسته.
» <Emiliano> ممنونم جناب «رابرت» عزیز.
» <رابرت> با تشکر از محبت Emiliano عزیز، مرگ «میتسو» در قسمت ۲۱ سریال «داستان زندگی» اتفاق می‌افتد. https://telewebion.com/episode/0x1b6ed80
» <Emiliano> کسی خاطرش هست در کدوم قسمت از «داستان زندگی» («هانیکو») «میتسو»، خواهر «هانیکو»، فوت می‌کرد؟ قسمت بسیار زیبا و تأثیرگذاری بود.
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان هایی که جایشان در سینما خالی است
نویسنده پیام
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,178
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11648
( 19329 تشکر در 1618 ارسال )
شماره ارسال: #1
Video داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

به درخواست یکی از دوستان این تاپیک ایجاد گردید.

در اینجا به داستان هایی پرداخته می شود که پتانسیل فیلم شدن را دارند و هنوز کسی در سینما به آنها نپرداخته است.


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۶/۹/۲۸ صبح ۰۸:۴۷
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : لوک مک گرگور, بانو الیزا, رییس کیکوچیو, پرنسس آنا, شارینگهام, ماهی گیر
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #2
Star RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

ضمن تشکر فراوان از سروان رنوی گرامی که این تاپیک ارزشمند رو راه انداختند، من استارت رو می زنم و امیدوارم سایر دوستان نیز در آینده این مبحث رو ادامه بدند.

در ذهنم سری می زنم به سالیان دور. آنزمان که تفریحات آنچنانی نداشتیم و یکی از معدود تفریحات ما خواندن رمان بود. خود من رمان که زیاد می خواندم اما یکی از زیباترین و هیجان انگیز ترین آنها اثری از ژول ورن بود که ناخدای پانزده ساله نام داشت. داستان پسر پانزده ساله ای که ملوان یک کشتی بود و پس از مرگ ناخدا و خدمه هایش بدون داشتن کمک و تنها به یاری چند سیاهپوست که چیز زیادی از دریانوردی نمی دانستند به ناچار کاپیتانی کشتی را برعهده گرفت تا بتواند به سلامت خانم ویلدون که به نوعی جای مادرش بود را به آمریکا برساند. البته با توجه به کارهایی که دیک در داستان می کرد هیچگاه نمی توانستم او را پانزده ساله تصویر کنم و همیشه او را حدوداً بیست ساله تصور می کردم.

داستان ماجرایی و پیچ در پیچ رمان با حضور نگرو آشپز اهل پرتقال کشتی حالتی رمز گونه و تریلر مانند نیز به خود می گرفت. همان مردی که با حیله و نیرنگ مسیر کشتی رو کاملا عوض کرد تا قهرمانان داستان ندانسته پا به آفریقایی بگذارند که در آن برهه تاریخ بازار برده فروشان به حساب می آمد.

رمان های بسیاری مدام اقتباس تصویری می شوند . تا آن اندازه که دیگر مردم تمایلی به تماشایشان ندارند و در نتیجه تبدیل به شکست تجاری می شوند. بسیاری از رمان های ژول ورن همانند جزیره اسرارآمیز و سفر به مرکز زمین بارها به تصویر کشیده شده اند و بعضی از آثارش حتی خواب تصویر شدن ولو به عنوان سریال تلویزیونی یا انیمیشن را هم نمی بینند !

شاید خیلی ها گمان کنند که ناخدای پانزده ساله هیچگاه اقتباس نشده است اما حقیقت این است که این رمان سه بار در دهه های چهل, هفتاد و هشتاد میلادی توسط شوروی و فرانسه اقتباس شده است. اما اقتباس های ارزان قیمت و بسیار گمنام و پیش و پا افتاده که کمتر کسی از وجود آنها مطلع است. گویا یکی از آنها که نمی دانم کدامشان است سالها پیش از تلویزیون ایران نیز چند بار پخش شده که من نتوانستم ببینم.

زمانی خیلی ها آنرا رمانی کودکانه می دانستند اما حقیقت اینست که اگر یک اقتباس وفادار به اصل کتاب ساخته شود و سختی های طاقت فرسای کاراکتر ها و خشونت‌های آن و شرایط برده فروشی به درستی تصویر شوند احتمالا فیلم رده R خواهد گرفت!

سالها پیش رمان را بارها خوانده بودم و هنوز نیز آنرا دارم.

در سینمایی که پر شده است از هیولاها و خون‌آشام ها جای خالی فیلمی ماجرایی با چاشنی معما و تریلر که اشاره ای بر تاریخ شرم آور بازار برده فروشی نیز داشته باشد به شدت احساس می شود.

من دلم دیک ساند می خواهد، خانم ویلدون و جک کوچولویش را می خواهد، آن نگروی شیطان صفت و یار دغل بازش هاریس را، هرکول سیاه پوست قدرتمند و با وفا و حتی پسر عمو بندیک حشره شناس که در بدترین شرایط نیز تنها به حشرات می اندیشد!

جای همگی تان در سینما خالیست. {#smilies.heart}

شما دلتان از سینما چه می خواهد؟


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۶/۹/۲۸ صبح ۱۱:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو الیزا, آدری لاووا, سروان رنو, لو هارپر, BATMAN, زرد ابری, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, آمادئوس, rahgozar_bineshan, Classic, سناتور, شارینگهام, ماهی گیر, پروفسور, کنتس پابرهنه
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

این روزها کمتر کسی است که آگاتاکریستی و سر آرتور کنان دویل را نشناسد. بالاخره کارآگاهانی مانند خانم مارپل، هرکول پوارو و شرلوک هولمز را خلق کردند که مردم پسند بودند . تلویزیون و سینما نیز روی خوش به آنها نشان داد و امروز شاید بتوان گفت که آن نویسنده ها نیستند که این کاراکترها را به شهرت رساندند، بلکه خود این شخصیت ها هستند که نام نویسندگان را بر سر زبانها انداختند. از همان دوران سینمای کلاسیک و حتی بعضی از آنها از دوران صامت تا به امروز مردم به صورت مداوم تصویر این کارآگاهان را در شکل و شمایل مختلف می بینند. (همانطور که جدیدترین نسخه رمان قتل در قطار سریع السیر شرق به کارگردانی و بازیگری کنث برانا  این روزها فروش خوبی در سینماهای انگلستان و آمریکا داشته است.)

کالین دکستر را شاید هنوز همه انسانها نشناسند. اما در دهه هفتاد میلادی او هم کاراکتری خلق کرد به نام بازرس مورس. در دهه هشتاد تصمیم گرفته شد سریالی پر پایه این کاراکتر ساخته شود و در نتیجه سریالی ساخته شد به همین نام که یک بازرس پا به سن گذاشته به همراه همکار جوانترش لوئیس پرونده ها را حل می کنند. سریالی که پخشش سالها طول کشید و بسیاری از قسمت هایش از تلویزیون ایران نیز پخش شد. راستش داستان هایش به ندرت پلیسی بودند و آن پرونده های جنایی نیز بهانه ای می شد برای سرک کشیدن به داخل زندگی مردم تا چالش های مجتمع رو مطرح کنند . خود من که حتی یک قسمتش را نتوانستم کامل تماشا کنم. خلاصه سریال بازرس مورس که تمام شد چند سال بعدش بازرس لوئیس  ساخته شد که در اینجا همکار مورس نقش اصلی را برعهده داشت و حالا هم سریالی در مورد دوران جوانی بازرس مورس در حال ساخته شدن است. بعید نیست این کاراکتر روزی پرده سینما را هم تسخیر کند! و اینگونه نام کالین دکستر را جاودانه خواهد کرد.

اما کسی امروز نام مارجری آلینگهم رو به خاطر می آورد؟ کسی یادش می آید که او نیز کارآگاهی ساخت و نامش را آلبرت کمپیون گذاشت ؟ أو هم کم زحمت نکشید. هر زمان خواستند آثاری از کارهایش بسازند چند قسمتی عرضه می کردند و سپس درش را تخته می نمودند. آنهم در انگلستان که بیشتر سریال هایی پلیسی با قسمتهای بسیار سالها مهمان خانواده های انگلیسی می شدند. اگر چند ایرانی خاطره باز کمپیون رو  به خاطر آن سریال کوتاه دهه هشتادی به یاد می آورند, آیا در خود انگلستان نیز همینطور است؟

من خودم به شخصه آلبرت کمپیون رو از کاراگاهان فوق بیشتر دوست داشتم. داستان های آنها جنایی است. به طور مثال قتلی رخ می دهد و حالا آن کاراگاهان باید تحقیق کنند . سکانس های پر دیالوگ ارائه دهند تا در نهایت قاتل یا قاتلین را بیابند اما داستان های اسرارآمیز کمپیون متفاوت بودند. اگر جنایتی رخ می دهد این تازه شروع  اتفاقات و حوادث  پیچیده و تو در توی بعدی است. اتفاقاتی که حتی با جان کمپیون نیز بازی می کنند.

مارجری آلینگهم هم زحمت کشید . زحمت بسیار هم کشید. حقش نیست اینگونه شود. داستان هایش را تصویر کنید تا مردم آنها را روی پرده سینماها هم ببنند. نامش را زنده نگاه دارید. تا به امروز نویسندگان بسیاری آمدند و کاراگاهان زیادی ساختند و فیلم سازان از آنها استقبال می کنند و از این به بعد نیز قطعا کاراگاهان دیگری خلق می شوند اما آز آنهایی که آمدند و رفتند نیز غافل نشوید.

البته اگر آلبرت کمپیون من در آوردی ساخته شود, همان بهتر که نشود. اما اگر آلبرت کمپیون مارجری آلینگهم تصویر شود آن وقت است که یکی دیگر از خلا های سینما پر خواهد شد.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۶/۱۰/۲ عصر ۰۹:۵۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : لو هارپر, بانو الیزا, پرنسس آنا, سروان رنو, آمادئوس, rahgozar_bineshan, Classic, کنتس پابرهنه
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

کودکی مفهوم عجیبی دارد. گاه دلمان برایش پر می زند. گاه ممکن است از بعضی شرایطش گریزان باشیم و گاه با شنیدن این کلمه دلمان می گیرد. چرا که می دانیم نمی توانیم حتی برای لحظه ای لمسش کنیم. در واقع چیزی جز خاطرات برایمان نمانده است. خاطراتی که مشابهشان را به شیوه های مختلف تکرار می کنیم, اما عطش ما را که برطرف نمی کنند هیچ، تشنه تر از گذشته، ما را به دنبال رفع آن تشنگی مضاعف می فرستند که همچنان قرار است ما را تشنه تر کنند!

کودکی معمولا به عنوان نماد پاکی و صداقت شناخته می شود اما با اینحال نمی توان منکر این هم شد که خیلی ها شرارت های خود را در آن دوره بروز داده اند. همین دوگانگی باعث شده که بعضی نویسندگان در داستان هایشان به سراغ کودکانی بروند که در ورای ظاهر مظلوم شان دغل بازترین بزرگسالان را نیز خام می کنند. وقتی کسی را دوست داریم بدیهایش را نمی بینیم، یعنی نمی خواهیم که ببینیم و این کار را برای آنها ساده تر می کند. درست مانند عاشق و معشوقی که بدون توجه به خصوصیات دیگری، همدیگر را می خواهند، حالا به هر قیمتی.

سالها پیش قبل از اینکه چشمم به رمان فرشته شریر بیفتد، نویسنده انگلیسی اش تیلور کالدول را نیز نمی شناختم. زنی که بیشتر در نوشتن رمان های تاریخی و مذهبی فعالیت می کرد.

فرشته شریر داستان کودکی ظاهرا دوست داشتنی به نام آنجلو بود که با پدر و مادرش زندگی می کرد. زن و شوهری که در زیر یک سقف زندگی می کردند, اما رابطه آنها به سردی گراییده بود. شاید آنچنان کشمکشی نداشتند, اما احساس شان در آن سالها فاقد احساس زن و شوهری بود. آنجلوی کوچک به خاطر ظاهرش, مظلوم به نظر می رسید. اما از هر فرصتی برای آزار غیر مستقیم و گاه مستقیم دیگران استفاده می کرد. تا به اینجا شاید چندان غیرطبیعی به نظر نرسد. اما وقتی این فرشته دوست داشتنی قصد جان دیگران را هم می کند دیگر به سادگی نمی توان از کنار آن گذشت.

اما عشق مادری قوی تر از آن است که به دنبال جوابی منطقی برای رفتارهای پسرش باشد. مخصوصاً وقتی که کودک اشک می ریزد و خود را در آغوش مادر می اندازد، مادر چاره ای جز انکار حقیقت و در آغوش گرفتن کودک خویش ندارد. ولی خاله جوان آن بچه با اینکه عاشقانه دوستش دارد و از وی مراقبت می کند, حقیقت امر را نیز تشخیص می دهد. (به هر حال احساس یک خاله متفاوت با احساس مادری است.) اما مطرح کردن موضوع با خواهرش بی فایده است. چرا که مادر هر کسی را حاضر است پس بزند, غیر از فرزندش و کسی که اینچنین حامی بزرگی دارد از هیچ کاری برای رسیدن به امیالش سرباز نخواهد زد. آنجلو وقتی وجود خاله ایی که آنقدر دوستش دارد را خطرناک می شمارد، تصمیم به حذف دائمی وی از زندگی اش می گیرد اما ...

اکثر کودکانی که به عنوان شریر در فیلم ها معرفی شده اند یا جن زده هستند و یا شیاطینی هستند که به شکل کودک درآمده اند. اما به ندرت فیلمی ساخته شده که این قضیه را در چارچوب واقعیت نمایش دهد. به هر حال در صد بالایی از جنایتکاران شرارت های خود را از همان اوایل زندگی بروز می داده اند.

جوزف روبن کارگردان آمریکایی، فیلم قابل تأمل فرزند خوب را در سال ۱۳۹۳ براساس فیلم نامه ای از ایان مک یوون ساخت و در آن مکالی کالکین نقش پسر بچه حیله گر و شیطان صفتی را بازی می کرد که دنیای کوچک خود را به هر قیمتی بر طبق نیازهای خویش پیش می برد. او جن زده نبود! تنها نماد کودکی انسان هایی بود که در دنیا مشکل آفرین می شوند.

فرشته شریر داستان جذابی است و قابلیت این را دارد که تبدیل به یک تریلر روانشناختی پر پیچ و تاب شود و دست روی سوژه ای بگذارد که هنوز یکی از ناشناخته ترین علم های جهان است: درون پر تلاطم انسانی!


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۶/۱۰/۲۷ صبح ۰۴:۱۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, لو هارپر, آمادئوس, بانو الیزا, rahgozar_bineshan, مراد بیگ, Classic, سناتور, شارینگهام, پرنسس آنا, پروفسور, کنتس پابرهنه
سناتور آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 646
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۲/۴
اعتبار: 36


تشکرها : 3690
( 4544 تشکر در 390 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است


فکر کنم نسخه روسی این داستان رو تلویزیون دهه شصت یک بار پخش کرد.

۱۳۹۶/۱۰/۲۸ عصر ۱۰:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : لوک مک گرگور, شارینگهام, پرنسس آنا
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است


فکر کنم نسخه روسی این داستان رو تلویزیون دهه شصت یک بار پخش کرد.

ممنون از توجهتون. بله من هم ذکر کردم یکی از نسخه هاش نمایش داده شد اما من نتونستم ببینم. فقط از دیگران شنیدم که نسخه بی کیفیتی بوده و با اصل داستان کاملا تفاوت داشته. البته من خودم نمی دونم. می دونید کدوم نسخه بوده؟ دهه چهل یا هشتاد؟


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۶/۱۰/۲۸ عصر ۱۱:۴۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پرنسس آنا, لو هارپر, پروفسور
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

اگر از مردم بپرسید که آیا الکساندر دوما را می شناسند یا نه، احتمالا نه نخواهند گفت و اگر باز بپرسید چگونه او را می شناسید، آنها نام داستان های رابین هود، سه تفنگدار و کنت مونت کریستو را بر زبان خواهند آورد و تعدادی از آنها نیز خواهند گفت که تاکنون آثارش را نخوانده اند و او را به خاطر اقتباس های تصویری بیشمار داستان هایش می شناسند و به همین دلیل تک تک حوادث شان را حفظ کرده اند!

اما این نویسنده مشهور بیشتر از این ها نوشته بود. داستان هایی که در تلویزیون و سینما بسیار اندک به آنها توجه شده است. لاله سیاه یکی از آثار اوست که در طول تاریخ سینما تنها چند اقتباس گمنام از روی آن عرضه شده است. مشهورترین آنها نسخه دهه شصتی آن با بازیگری آلن دلون است که داستان را به شکل وحشتناکی تحریف کرده اند و این داستان تاریخی با فضای نسبتا غمگینش، مبدل به فیلمی کمدی در سبق و سیاق فیلمهای شمشیر بازی گشته است!

لاله سیاه که آمیخته ای از یک داستان غیر واقعی و حوادث بسیار مهم تاریخی است درباره مسابقه ایست که شهرداری هارلم ترتیب داده است. به این شکل که هرکس بتواند تا موعد مقرر لاله سیاهی را پرورش دهد برنده جایزه ۱۰۰,۰۰۰ گیلدری خواهد شد. در این میان دکتر جوان کورنلیوس ون بارلی در حال پرورش لاله اش هست، غافل از اینکه همسایه بدجنس او باکستل نیز در صدد انجام همین کار است و چون توانایی آنرا ندارد قصد دارد لاله دکتر را بدزدد. این داستان خیالی مصادف است با یکی از فاجعه بار ترین حوادث تاریخ هلند، یعنی به دار آویخته شدن یوهان دویت نخست وزیر هلند و برادرش توسط توسط اوباش بدون آنکه حتی در دادگاه محاکمه شوند.

دکتر کورنلیوس از همه جا بی خبر گرفتار توطئه ای که همسایه اش باکستل برایش طرح کرده می شود و به عنوان زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد می گردد. اما او در زندان نیز دست از پرورش دادن لاله اش بر نمی دارد و با کمک رزا، دختر بسیار جوان رئیس زندان که به صورت مخفیانه و بدون آگاهی پدرش به دیدنش می رود تمام سعیش را برای بزرگ کردن لاله اش می کند و این تازه شروع حوادث بعدی است.

لاله سیاه شاید شهرت کنت مونت کریستو را نداشته باشد، اما این به معنای آن نیست که ارزش اقتباس شدن را ندارد و البته شاید از این منظر که هر دو داستان کسی را روایت می کنند که به ناحق فعال سیاسی معرفی شده و به زندان می افتد مشابه به نظر برسند، اما الکساندر دوما به خوبی می دانست چگونه داستان هایش را بی شباهت به هم روایت کند و درنتیجه خوانندگان شباهتی بین این دو اثر نخواهند یافت.

راستش اگرچه همیشه معتقد بودم که اقتباس های تصویری متعدد بیننده را از داستان تکراری بیزار می کنند، اما در همان حین گاهی نیز این فرصت را به انسان ها می دهند تا اقتباس مورد علاقه خود را از بین آنها بیابند.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ صبح ۰۳:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, جیمز باند, پرنسس آنا, لو هارپر, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, پروفسور, کنتس پابرهنه
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 263
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 32


تشکرها : 1269
( 2997 تشکر در 249 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

(۱۳۹۶/۱۱/۱۲ صبح ۰۳:۴۰)لوک مک گرگور نوشته شده:  

اگر از مردم بپرسید که آیا آلکساندر دوما را می شناسند یا نه، احتمالا نه نخواهند گفت ... لاله سیاه یکی از آثار اوست که در طول تاریخ سینما تنها چند اقتباس گمنام از روی آن عرضه شده است ... .

سپاس "لوک مک گرگور" گرامی برای این پُستِ خوب. واقعاً هم جای تعجب دارد که از روی این داستانِ الکساندر دوما، اقتباس سینماییِ معروفی نداشته‌ایم. آن لاله‌ی سیاه (1964) هم که آلن دلون بازی کرده، همانطور که فرمودید، صرفاً دارای یک تشابه اسمی با اثر دوماـست و به کلی داستان دیگری دارد.

لاله ی سیاه

ولی یک انیمیشن سینماییِ متوسط (و نه عالی) در سال 1988 توسط کمپانی "بوربَنک" استرالیا از روی داستانِ "لاله‌ی سیاهِ" الکساندر دوما ساخته شده که تقریباً به خط روایی داستان، وفادار بوده است [نکـ IMDb]. در این فیلمِ کارتونی، شخصیت‌های "وان‌بیرل" (پرورش‌دهنده‌ی لاله‌ی سیاه)، "باکستل" (همسایه‌ی بد-دل)، "کورنلیوس دیوایت" (سیاستمدار نگون‌بخت)، "کراکه" (خدمتکار و پیکِ دیوایت)، "گریفوس" (زندان‌بان) و "رُزا" (دختر زندان‌بان) به مانندِ داستان اصلی وجود دارند؛ ولی در عوض از "جان دیوایت" (برادر کورنلیوس) و "پرنس اورانژ" (حکمران هلند) و "رالف" (پسر جوانی که به رُزا در راهِ هارلم کمک می‌کند) و "وان هری‌سن" (سرپرست گُلکارها) نشانی نمی‌بینیم. همین‌طور به مقتضای داستان‌گویی برای کودکان، یک گربه (در خانه‌ی باکستل) و دو موشِ چاق و لاغر (در خانه‌ی وان‌بیرل) به داستان افزوده شده‌اند!

پوستر انیمیشن لاله ی سیاه (1988)

ملاقات‌های پنهانیِ "وان‌بیرل" با "رُزا" در زندان و مراقبت‌ از پیازهای سه‌گانه‌ی لاله‌ی سیاه [که در نهایت، یکی از سه‌تا به ثمر می‌رسد]؛ و نیز طرح دوستی‌ریختنِ "باکستل" با "گریفوس" و دزدیدن لاله‌ی سیاه از اتاقِ "رُزا"؛ و پیدا شدنِ نامه‌ی "دیوایت" ــ که سند بی‌گناهی "وان‌بیرل" بوده است، عیناً مانندِ داستان اصلی در این کارتون مطرح می‌شود. ولی فصل نهاییِ داستان که صد-هزار سکه جایزه در جشن لاله‌ها (15 ماهِ مهِ 1673 در هارلم) نصیبِ "وان‌بیرل" و "رُزا" می‌شود با پیش‌درآمدی متفاوت به تصویر کشیده می‌شود.

بخش‌هایی از این فیلم کارتونی را انتخاب کرده‌ام و با موسیقیِ متن-اش که ساخته‌ی ویولونیست و آهنگساز نامدار استرالیایی "ویلفرد لِمان" (+) است در نماشا قرار داده‌ام.

عکس زیر: ویلفرد لِمان در سال 1963. عکس از آرشیو ABC

ویلفرد لمان

-----------------

تلخیص‌شده‌ی داستان لاله‌ی سیاه را 25 سال پیش خوانده بودم. این‌بار که به خانه‌ی پدری رفته بودم آن را در کتابخانه یافتم و از نو خواندم؛ در صفحه‌ی پایانی‌اش این جمله‌ی زیبا را دیدم که اکنون مفهوم-اش را بیشتر درمی‌یابم: «آنهایی که رنج زیادی کشیده‌اند، این حق را دارند که شاد باشند».


روی جلد کتاب لاله ی سیاه. اثر الکساندر دوما

کتاب لاله ی سیاه

کتاب لاله ی سیاه


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۶/۱۱/۲۳ عصر ۰۳:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, پرنسس آنا, جیمز باند, مراد بیگ, لوک مک گرگور, Classic, بانو الیزا, کنتس پابرهنه, پروفسور
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1768 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

با اینکه زمانی که اولین رمان های هری پاتر منتشر شدند، من نوجوانی بیش نبودم، اما هیچگاه نتوانستم خود را به خواندن آن کتابها و حتی تماشای فیلم هایشان عادت دهم. انگار که روح و روان من با قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی پیوند خورده بود! به لطف فیلمها، سریال ها و کارتون هایی که در دوران کودکی من، از تلویزیون ایران پخش می شدند این احساس در من به وجود آمده بود! دوست داشتم از فاصله طبقاتی وحشتناک آن دوران بخوانم. از فقر و مشکلات شخصیت های داستانها بیشتر بدانم و یا داستان کودکانی را تماشا کنم که در جستجوی والدین و یا حتی پیدا کردن یک لقمه نان سختی سفری طولانی و طاقت فرسا را به جان می خریدند.

ادوارد ایروینگ ورتیس ملقب به آوی، نویسنده کهنسال آمریکایی، از جمله معدود نویسندگانی است که هنوز اینگونه سوژه ها را محور داستان هایش قرار داده است.  رمان آن سوی دریای غربی یکی از داستان های این نویسنده است که در دو کتاب منتشر شده است. کتاب اول فرار از خانه نام دارد و نام کتاب دوم نیز پول لرد کرکل می باشد.

شاید ایرلندی های امروز مهاجرت را امری بی معنی بدانند. شاید امروزه آنها به عنوان یک کشور پیشرفته نتوانند تصور کنند که در گذشته مردمانی در همان مکان چه ها که نکشیدند.  اما زمانی بود که کمتر بشری می توانست زندگی در آنجا را تحمل کند. در قرن نوزدهم ایرلند مستعمره بریتانیا بود. زمانی که مردم سواد نداشتند، در حسرت یک تکه نان تا لب مرگ پیش می رفتند و شنیدن صدای پای صاحب خانه شان برایشان به عنوان ناقوس مرگ تلقی می شد! این همان زمانی بود که خیلی از ایرلندی ها خانه و خانواده خود را ترک می کردند تا به آمریکا، سرزمین فرصت ها مهاجرت کنند.  همسران و فرزندان آنها در انتظار روزی بودند که آقای خانه با جیب های پر پول برگردد و نوید یک زندگی رویایی را به آنها بدهد. غافل از اینکه نمی دانستند کسانی که به آمریکا مهاجرت کرده اند، تنها کمی بهتر زندگی می کنند و آنها نیز از مشکلات طاقت فرسا در امان نیستند.

مارا دختر نوجوان پانزده ساله و پاتریک برادر دوازده ساله اش شخصیت های اصلی رمان آنسوی دریای غربی هستند. پدر آنها مدتهاست به آمریکا رفته و پس از مدتها برایشان پیامی ارسال کرده است. او با فرستادن مقداری پول و سه بلیت از آنها خواسته که ایرلند را ترک کرده و به سوی آمریکا بشتابند. مادر در لحظه آخر از این تصمیم منصرف می شود و خواهر و برادر به تنهایی سوار کشتی می شوند و به اولین مقصد خود انگلستان حرکت می کنند.  در آن موقع انگلستان نیز سرشار از فقر و تباهی بود و مردم آنجا نیز خیری از حاکمانشان ندیده بودند. بی پولی و کم تجربگی مارا و پاتریک آنها را به منطقه ای بسیار فقیر و کثیف می کشاند که در آنجا پیرزنی در قبال اندکی پول به مردم غذا و محل خواب می دهد. او در ابتدا با فقرا خوشرفتاری می کند و به آنها زیاد غذا می دهد تا طلبشان زیاد شود و نتوانند به سادگی آنجا را ترک کنند.

از آنطرف نیز داستان پسر بچه یازده ساله انگلیسی به نام لارنس روایت می شود که فرزند یک لرد انگلیسی است. یکی از همان لردهایی که کشور ایرلند زیر دستشان می چرخد!  پسرک که از رفتارهای پدر و مخصوصا برادر بزرگترش با وی به ستوه آمده، از لندن به شهر ساحلی لیورپول می گریزد و طی اتفاقاتی متعدد با پاتریک آشنا گشته و با سختی بسیار سوار بر کشتی که عازم آمریکاست می شود. اما کشتی ای که برای قشر فقیر کوچکترین ارزشی حتی برای جانشان قائل نیست!  خلاصه حتی در آمریکا نیز وضعیت مطابق میلشان پیش نمی رود و ....

روایت این داستان زیبا بهانه ای است برای مرور شرایط آن برهه تاریخی. فاصله طبقاتی را جلوی چشمهایتان قرار خواهد داد. زمانی که ثروتمندان ارزش والایی داشتند و فقرا به اندازه حیوان نیز نمی ارزیدند!  زمانی که ایرلندی ها در انگلستان و حتی آمریکا به شدت مورد تبعیض قرار می گرفتند. آخر هم بی پول بودند، هم کاتولیک و هم با کمترین قیمت تن به کار می دادند. دیگر چه بهانه ای بهتر برای تبعیض! حتی بچه ها از دست بیگاری و تبعیض درامان نبودند. آنهایی که آمریکا را ساختند، جزئی از آن شدند و امروزه کسی به نوادگانشان نمی گوید شما اینجا چه می کنید!

نمی دانم اینگونه داستان ها امروز چقدر خریدار دارند. شاید آنقدر ذائقه انسانها تغییر کرده که هنرمندان جرات نمی کنند به سراغ این سوژه ها بروند. اما اگر نظر مرا بخواهید هنر هفتم به شدت نیازمند این داستانها است. آیا در این دنیای به این بزرگی تنها من خریدار این سوژه ها هستم؟ فکر نمی کنم.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۴/۲ صبح ۰۲:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, مارک واتنی, پروفسور, Kathy Day, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, Classic, پرنسس آنا
ارسال پاسخ