همواره در طول تاریخ سینما، یکی از موضوع های محوری، "جنگ" و مسائل مربوط به آن بوده است. سینمای جنگ، خود شامل زیرشاخه ها و گروه های متعددی می شود، گاه با عشق همراه می شود، گاه با موسیقی، گاه با فلسفه و ... ! ولی بن مایه ی همه ی این فیلم ها یکی است، "جنگ" و آثار مخرب آن! همیشه و در همه ی جنگ هایی که در تاریخ بشریت حادث شده است، یک مسئله ثابت بوده و آن قربانیانی از جنس مردم عادی ست!
همیشه این سربازان بوده اند که در خط مقدم نبردها جانشان را در دستشان گرفته و به جبهه جنگ می رفتند، ولی اینان بابت کدامین جرم باید در خون خود می غلتیدند؟ تنها بابت زیاده خواهی دولت ها و افراد وابسته به آنها! کسانی که این سربازان را مانند عروسک های خیمه شب بازی و در جهت رسیدن به منافع شخصی خود بازی می داده اند ... آری که عجب حقایق تلخی دارد "جنگ"!
ژاپنی ها همواره در انیمیشن سازی پیشرو بوده اند و چه در قالب سریال و چه فیلم، انیمه های ماندگاری تولید کرده اند. یکی از عناصر بارز و شاخص انیمیشن های ژاپنی، جلوه های ویژه و حوادث خارق العاده بوده و هست. ایسائو تاکاهاتا در سال 1988، اثری را کارگردانی می کند که بر خلاف دیگر انیمیشن های ژاپنی ابر قهرمان و کارهای ابرقهرمانانه ندارد، داستان آن روایتگر زندگی عادی مردمی است که ناخواسته جنگ وارد زندگی آنها شده است و اکنون باید با این جبر روزگار کنار بیایند و در این میان تمرکز اصلی روی یک پسر جوان و خواهر خردسالش است ...
انیمیشن "مدفن کرم های شب تاب" از روی رمانی به همین نام و اثر آکیوکی نوساکا ساخته شده است. این رمان در زمان خود فروش قابل توجهی داشته است و نویسنده ی آن اظهار داشته است که این کتاب در جهت جبران بخشی از گذشته ی دردناک خویش و نمایاندن حوادث جبران ناپذیری که در طول هر جنگ و در حاشیه ی آن به وقوع می پیوندد، نوشته شده است.
در ابتدا، یک پسر را می بینیم که در ایستگاه قطار به حالت بدی افتاده است و از فرط گرسنگی رو به مرگ است، نگهبانی او را پیدا کرده و اظهار می دارد که آن پسر مرده است و سپس جعبه ی فلزی کنار دستش را برداشته و پس از اطمینان حاصل کردن از خالی بودن آن، به سمت حیاط پرتابش می کند. جعبه روی زمین می افتد و محتویاتش که در ابتدا جلب توجه نمی کنند، بیرون می ریزد. موسیقی زیبایی پخش شده و در حین رقص لذت بخش کرم های شب تاب در شبی رویایی، یک دختر بچه را می بینیم که قصد رفتن به داخل ایستگاه را دارد اما ناگهان پسری دستش را روی شانه های دخترک گذاشته و مانع می شود. آن دو جعبه را برداشته و سوار قطار می شوند، دختر کوچک از درون جعبه، آبنبات هایی را بیرون آورده و با هم می خورند ...
سیتا نوجوانی است که به همراه خواهر سه ساله اش، ستسوکو و مادرش در کوبه زندگی می کنند. پدر خانواده افسر نیروی دریایی است و در آن زمان در خدمت ارتش ژاپن بوده و خانواده اش در انتظار گرفتن خبری از او هستند. در حین یکی از بمباران های شدید، مادر سیتا به شدت دچار سوختگی می شود و پس از مدتی کوتاه، جان خود را از دست می دهد. سیتا خبر مرگ مادر را از ستسوکو پنهان می کند و به زودی متوجه می شود که زندگانی آزمون سختی را برایش در نظر گرفته است، او اکنون باید در بحبوحه ی جنگ، هم از خود مراقبت کند و هم از خواهر کوچکش ...
سیتا و ستسوکو نزد خاله ی خود ( از اقوام دور مادر که بچه ها به او خاله می گویند ) رفته و قصد سکونت در آنجا را دارند، رفتار خاله، در ابتدا خوب است ولی با گذشت زمان و فشارهای ناشی از جنگ و گرسنگی، او نسبت به سیتا و ستسوکو، بی تفاوت می شود و هر روز با طعنه های خود آنها را مورد آزار و اذیت خود قرار می دهد ... پس از مدتی سیتا دست خواهرش را گرفته و منزل خاله را ترک می کنند و در پناهگاهی در اطراف شهر سکونت می گزینند. آنها با کمک یکدیگر، پناهگاه را مرتب کرده و سعی در جمع آوری غذا دارند. ستسوکو عاشق کرم های شب تاب است و برخی شب ها قبل از خوابیدن و به همراه سیتا با آن ها بازی می کند.
رفته رفته، آذوقه هایی که با خود آورده بودند، تمام می شود و حتی سیتا مجبور به دزدی در جهت رفع گرسنگی خود و خواهرش می شود. سیتا که خود را به هر دری می زند که غذا پیدا کند، از حال خواهرش ناغافل است، او کم کم دچار ضعف شده و به شدت مریض می شود. پزشک، علت بیماری او را سوء تغذیه و غذای نامناسب می داند اما در آن وضعیت چه کاری از دست سیتا برمی آید؟! یک روز سیتا جهت خبر گرفتن از پدر خود و تهیه ی آذوقه به شهر می آید و متوجه می شود که کشتی پدرش در جریان جنگ غرق شده و اکنون او و خواهرش تنهاتر از قبل شده اند. با نا امیدی و خستگی به پناهگاه برمی گردد، اما مشاهده ی وضعیت وخیم ستسوکو حالش را بدتر از قبل می کند، هر چه تلاش می کند، فایده ای ندارد و ستسوکو بعد از گفتن "سیتا، ممنونم" در آن پناهگاه، جان خود را از دست می دهد.
سیتا، آن شب را در کنار جسم بی جان خواهر کوچکش، می خوابد. صبح که از راه می رسد، سیتا به شهر می رود تا ذغال جهت سوزاندن جنازه ی ستسوکو فراهم کند و متوجه می شود که جنگ رو به اتمام است. مردم شهر اندک اندک به خانه های خود بازمی گردند و طبیعت جان دیگری گرفته است، اما کسی خبر ندارد که دیگر برای سیتا تفاوتی نمی کند که جنگ تمام شده است یا نه! او به آن پناهگاه برگشته و جسم معصوم خواهرش را درون سبدی قرار می دهد، عروسکش را در آغوشش گذاشته و در سبد را می بندد، اما آن جعبه ی فلزی را با خود بر می دارد.
کرم های شب تاب را می بینیم که در دل شب به پرواز خود ادامه می دهند در حالی که سیتا نظاره گر شعله های آتشی است که هم زندگانی اش را می سوزانند و هم جسم خواهرش را .... او بار آخر می گوید :
"صبح فردا بخشی از خاکستر ستسوکو رو داخل قوطی آبنبات گذاشتم و از تپه پایین اومدم! دیگه هیچ وقت به اون پناهگاه برنگشتم. " ستسوکو را می بینیم که سیتا را صدا می زند و دوان دوان سمت او می آید تا روی نیمکت کنارش بنشیند. سیتا در حالی که قوطی آبنبات را به او می دهد، می گوید:" دیگه وقت خوابه، باشه؟" ستسوکو می پذیرد و روی پاهای سیتا به خواب می رود.
"بیست و یک سپتامبر 1945، شبی بود که من هم مردم!"
موسیقی غم انگیزی پخش می شود و تصویر سیتا را می بینیم که روی نیمکت نشسته و در حالی که ستسوکو روی پاهایش خوابیده است، به روشنایی های شهر، خیره شده است و کرم های شب تاب مانند نقطه هایی نورانی در صفحه ی سیاه شب می درخشند.
----------------------------------------------------------------
داستان این انیمیشن، در اوج سادگی و خطی بودن، مفاهیم انسانی و دردهای مشترکی را به نمایش می گذارد. تلاش یک پسر ساده در جهت حفظ زندگی خود و خواهرش، با اینکه این پسر، یک فرد عادی است و هیچ خاصیت ابرقهرمانانه ای ندارد، تبدیل به یک شخصیت جاودان در ذهن انیمیشن دوستان می شود و غیر ممکن است کسی این انیمیشن را ببیند و صورت معصوم ستسوکو رو از خاطر ببرد. چهره ای که در اوج پاکی و کودکانه بودن، غمی به همراه دارد، غم "جنگ". کسانی که با اهداف و عقاید خودخواهانه و به اصطلاح ایدئولوژیک خود مسبب شروع جنگ ها می شوند، آیا یک بار هم چنین کودک هایی که در حاشیه ی جنگ، جان خود را از دست می دهند، اندیشیده اند؟
شاید برخی ها از نقش خاله متنفر شوند ولی این شخصیت به گونه ای خلق شده که مصداق "بد" مطلق نباشد. او در واقع در جهت حمایت از خانواده ی خود، با سیتا و ستسوکو بدرفتاری می کند و هیچکس نمی تواند قضاوت کند که در آن شرایط سخت و در حین جنگ، آیا او کار خوبی کرده است یا نه! جنگ بر احساسات او نیز تاثیر خود را گذاشته است و در رفتار و گفتارش می توان سردی و بی تفاوتی را یافت و شاید اندکی بی رحمی...
درست است که این انیمیشن مانند فیلم های دیگر سینمای جنگ، به شرح دقیق حوادث اتفاق افتاده در طول جنگ ها نمی پردازد، اما گوشه ای از بی رحمی این پدیده را نشان می دهد. بی رحمی که ابتدا یک پسر و خواهرش را مجبور به ادامه ی زندگی در آن شرایط سخت می کند و سپس آن بچه ی معصوم را از شادی های کودکانه ی خود محروم می سازد...
شاید برای برخی ها نگاه حسرت وار ریک به دور شدن الزا در سکانس های پایانی کازابلانکا، تلخ ترین صحنه ی سینما باشد ولی برای من، نگاه غمناک سیتا به سوختن جسم بی جان ستسوکو، یکی از اندوهناک ترین سکانس هایی بوده است که تجربه کرده ام.
آری این است فلسفه ی "جنگ" ....