[-]
جعبه پيام
» <mr.anderson> یکی از قسمتهای کارآگاه کاستر هم موضوعی شبیه "آشفته" داشت.
» <mr.anderson> ستاره شناس آماتور و ویلچر نشینی موقع نصب دوربین روی تلسکوپ از یک صحنه قتل در خیابان مجاور عکس می گیره و قاتل اون رو هم به قتل می رساند
» <mr.anderson> یکی از قسمتهای کارآگاه کاستر هم موضوعی شبیه "آشفته" داشت.
» <BATMAN> مثل اینکه کارتر عهد کرده بود 100 ساله بشه بعد از دنیا بره!
» <اکتورز> فیلم دیگری هم هست بنام مالی براون غرق ناشدنی ، اون هم سالهاست میخوام ببینم ولی هنوز نشدە
» <اکتورز> لطف داری بتمن عزیز / بیست سالی بود میخواستم شب بیاد ماندنی رو ببینم ولی نمیشد ، الان زدم برای دانلود ، سپاس از دوستان
» <BATMAN> پایانش عجله ای تموم شد، توقع نداشتم قاتل به این راحتی خودشو ببازه، بهتر بود زمان بیشتری برای فیلم اختصاص میدادن
» <BATMAN> آشفته رو بیشتر ازین جهت گفتم نوستالژی چون منو یاد شیطنتهای نوجوانی خصوصا دید زدنهای خونه همسایه ها از پشت بوم میندازه
» <BATMAN> سلام به اکتورز عزیز خوش آمدی/
» <اکتورز> سلام و درود و عشقم را پذیرا باشید دوستان گرامی ، امیددارم جملگی خود و خانوادەهایتان در سلامت و شادی باشید
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای علمی، تخیلی و فانتزی
نویسنده پیام
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #1
سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

با سلام.

بعد از مکاتباتی که با خانم لمپرت و سروان رنو داشتیم، تصمیم گرفته شد تا یک تاپیک مستقل برای فیلم های علمی، تخیلی و فانتزی ایجاد کنیم.

اینکه بین علمی و تخیلی از "،" استفاده کردم نه از "-" دلیلش تاکید بر کلمه علمی بود که در صورت استفاده از عبارت علمی-تخیلی ناخودآگاه تحت الشعاع واقع می شود.

در واقع این تاپیک به فیلم هایی که مربوط به علم می شوند نیز توجه خواهد کرد، به عبارتی مثال فیلم «ذهن زیبا» یا «تئوری همه چیز» که در زمره فیلم های علمی-تخیلی قرار نمی گیرند نیز زیر لوای این تاپیک خواهند بود.

طبیعتا به خاطر شرایط فنی تاریخ سینما بعضا مجبور خواهیم شد کلاسیک نبودن فیلم هایی که در مورد آن ها بحث می کنیم  را نادیده بگیریم اما در بین فیلم های کلاسیک نیز فیلم های علمی-تخیلی زیادی دیده می شود که "سفری به ماه" و "متروپولیس" از جمله پرچم داران آن هستند.

بعلاوه؛ در کنار این فیلم ها، نگاهی به فیلم های فانتزی نیز خواهیم داشت. فیلم هایی که با وجود اینکه جنبه تخیلی دارند ولی این تخیل از جنس رویاست و بیشتر بامزه بودن اتفاقات و فضا مورد توجه سازنده فیلم بوده است. این گونه فیلم ها یک جور لطافت کودکانه دارند و بالتبع با سینمای کودک و نوجوان رابطه نزدیکی دارد.

در واقع شاید عنوان "سینمای علمی، تخیلی، علمی-تخیلی" عنوان مناسب تری برای این تاپیک بوده باشد ولی چون نقش عنوان تاپیک راهنمایی مشتریان جدید کافه است، ترجیح دادم عنوان را "سینمای علمی، تخیلی و فانتزی" بگذارم و عنوان فانتزی "علمی،تخیلی، علمی تخیلی" را در پست اول بیان کنم!

مواردی که در زیر می آید پیشنهادهایی است برای مباحثی که می تواند در این تاپیک مطرح شود:

1- معرفی فیلم های مرتبط؛ معروف یا نامعروف- آشنایی با فیلم های کمتر شناخته شده لذت بخش است اما شنیدن وصف فیلم های معروف از بزرگان کافه خود لذتی بزرگتر-مساوی آشنایی با فیلم های جدید دارد!

2- تشریح اتفاقات علمی رویداده در فیلم ها؛ این اتفاقات ممکن در حوزه ریاضیات، فیزیک،نجوم، روانشناسی، فلسفه، زیست، شیمی،علوم اجتماعی، علوم کامپیوتر و یا هر زمینه علمی دیگری باشد...

3- تشریح اتفاقات غیر علمی رویداده در فیلم ها؛ کم نیست صحنه هایی که کارگردان از روی بی اطلاعی یا عمد سعی کرده است چیز اشتباهی را به عنوان یک نکته علمی به خورد مخاطب دهد. پست های شما بزرگان می تواند مانع آن شود.

4- مقایسه فیلم هایی که سعی در توضیح یک پدیده مشترک علمی را داشته اند.

5- تشریح فنی از چگونگی ساخت فیلم ها؛ قدیمی یا جدید- آشنایی با تکنیک های ساخت صحنه های خاص چه به شکل کامپیوتری و چه به شکل میدانی برای هر کسی جذاب است. جذابیتی از جنس فهمیدن کلک های تردستان. ولی چیزی که جالب است آشنایی با جلوه های ویژه در فیلم های قدیمی مثل متروپولیس و حتی جنگ ستارگان است.

6- توصیف فنی از نحوه ساخت فیلم های فانتزی. بخصوص طراحی صحنه و لباس و حرکت دوربین این فیلم ها که بسیار جذاب و دیدنی است.

7- تعریف خاطراتی که از دیدن فیلم های علمی تخیلی در کودکی داشته اید و اینکه چه چیزهایی را در عالم کودکی واقعی می پنداشتید. البته ممکن است چند دقیقه بعد از گذاشتن این گونه پست ها، پستتان به بخش خاطرات فیلم دیدن منتقل شود! البته اگر توضیحاتتان شامل شرح معقولی از فیلم باشد می تواند در همین تاپیک باقی بماند. ولی چیزی که مسلم است این است که این تاپیک می تواند بهانه ای باشد برای به یادآوری خاطرات قدیمی یا کنار گذاشتن شرمی که مانع اشتراک آنها می شود.

8- هر چیز مرتبط دیگری که به ذهنتان می رسد.

--------------------------------------------

در پایان یک ویدئو بسیار دیدنی از فیلم های علمی-تخیلی تاریخ سینما را قرار می دهم. کلیپی که با حوصله و دقت بسیار زیاد با چاشنی آهنگ زیبای Monday ساخته شده است.

دیدن این کلیپ را بسیار توصیه می کنم.

http://s3.picofile.com/file/8203882276/S...http://s3.picofile.com/file/8203882276/Science_Fiction_A_Supercut_Glitch_Mob_remix_Monda

حجم ویدئو 23 مگابایت است ولی اگه می خواهید اون حظ قشنگه رو ببرید نسخه 70 مگی آن را دانلود کنید. نام کلیپ:

Science_Fiction_A_Supercut_Glitch_Mob_remix_Monday

۱۳۹۴/۵/۱۱ عصر ۱۰:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, زینال بندری, Kurt Steiner, دکــس, BATMAN, هانا اشمیت, اشپیلمن, ژان والژان, اسکورپان شیردل, rahgozar_bineshan, اسپونز, ویگو مورتنسن, خانم لمپرت, کاپیتان اسکای, مگی گربه, برت گوردون, Princess Anne, جیسون بورن, سارا, حمید هامون, تارا, سروان رنو, سرهنگ آلن فاکنر, Classic, واتسون, جروشا, جولیانو جما, کنتس پابرهنه, گروهبان گارسیا, اکتورز, پیر چنگی, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, زبل خان, مکس دی وینتر, جیمز باند, Schindler, EDWIN, باربوسا, آدمیرال گلوبال
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

کرمچاله / WormHole

این پست رو در ارتباط با فیلم زیبای InterStellar ساخته کریستوفر نولان نوشتم. اصطلاح کرمچاله رو نولان توی فیلم با قلم و کاغذ به زیبایی توضیح داد، اما چند کلمه توضیح اضافه می کنم.

یک موجود یک بعدی را در نظر بگیرید. در واقع موجودی که روی یک خط زندگی می کند. این موجود فقط حرکت به چپ و راست را می شناسد و هیچ درکی از حرکت در صفحه و فضا ندارد.

حال فرض کنید این خطی که موجود یک بعدی روی آن زندگی میکند خمیده باشد. به خاطر اینکه این موجود فقط حرکت به چپ و راست را می شناسد، درکی از خمیدگی فضایی که در آن زندگی می کند ندارد و فکر می کند فضا صاف است. در واقع دلیل این است که اصلا نمی تواند بفهمد خم شدن یک فضای یک بعدی یعنی چه...
به عنوان یک مثال خوب یک دانه تسبیح را به عنوان یک موجود زنده یک بعدی در نظر بگیرید. این دانه تسبیح فقط یک بعد را می شناسد و علی رغم اینکه نخ تسبیح بسیار خمیده است نمی تواند آن را درک کند.

جان کلام این جاست:

حال دو دانه تسبیح که نزدیک سر تسبیح هستند در دنیای خودشان فاصله خیلی زیادی از هم دارند، شاید چند هزار سال نوری!
اما برای کسی که دو بعد را درک می کند این فاصله بسیار کم است. این موجود می تواند با یک میانبر مسیر این دو دانه را بسیار کمتر کند. این میانبر به کرمچاله مشهور است.

در واقع مسیر طولانی فاصله ای است که خود دانه تسبیح حس می کند (مثل فاصله ای که ما تا یک کهکشان دیگر حس می کنیم) ولی مسیر کوتاه مسیری است که یک موجودی که دوبعد را درک می کند حس می کند (مثل مسیری که کرم چاله ها می توانند برای ما درست کنند)

----------------

در صحنه ای از فیلم این اتفاق را برای یک بعد بالاتر توضیح میدهد. جایی که صفحه کاغذ را تا کرده و با مداد یک سوراخ به عنوان میانبر درست می کند.

چیزی که در دنیای ما رخ می دهد نیز مشابه است. احتمال اینکه دنیای سه بعدی ما خمیده باشد بسیار زیاد است، ولی ما بخاطر محدودیت درکمان نمی توانیم این خمیدگی را بفهمیم و فکر می کنیم در یک دنیای صاف زندگی می کنیم.

برای همین ممکن است با وجود اینکه ما فاصله مان تا نزدیک ترین کهکشان را خیلی زیاد حس می کنیم، برای موجوداتی که 4 بعد را درک می کنند این فاصله آن قدر هم زیاد نباشد و بتوانند با یک کرمچاله ما را به آن جا ببرند.

کیپ تورن، استاد سابق دانشگاه کلتک مشاور فیلم نامه اینترستلار (اوایل نام ایشون در کنار کریستوفر و جاناتان نولان در قسمت نویسندگان IMDB بود) زمینه تخصصی اش فعالیتش کرمچاله ها  است.

در قسمت دوم مستند زیبای دورن کرمچاله (با روایت مورگان فریمن) او را می بینیم که در مورد کرمچاله و سفر در زمان صحبت می کند. در این ویدئو او علت این نام گذاری را سوراخی که کرم درون سیب ایجاد می کند و به نوعی میانبر درست می کند می دانست. همچنین بنا بر این مستند، تاکنون کرمچاله ای یافت نشده است، اما در صورت یافت شدن نیز قطر آن بسیار کوچک خواهد بود. برای بزرگ کردن قطر کرمچاله نیاز به انرژی منفی است که محققان توانسته اند مقدار کمی از آن را تولید کنند.

۱۳۹۴/۵/۱۲ عصر ۰۶:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Kurt Steiner, rahgozar_bineshan, زینال بندری, مگی گربه, برت گوردون, هانا اشمیت, BATMAN, ژان والژان, پیرمرد, Princess Anne, اسپونز, جیسون بورن, دکــس, خانم لمپرت, رابرت میچم, سارا, تارا, اسکورپان شیردل, حمید هامون, سروان رنو, سرهنگ آلن فاکنر, واتسون, جروشا, جولیانو جما, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, آلبرت کمپیون, SuperMan, نکسوس, ایـده آلـیـسـت, گاندولف, فورست, زبل خان, کنتس پابرهنه, مکس دی وینتر, دزیره, EDWIN, رجینا, باربوسا, کلانتر چانس
تارا آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 18
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۲۱
اعتبار: 9


تشکرها : 307
( 205 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

سلام عزیزان،

نوشته ی کوتاه برگرفته از ویکیپدیای انگلیسی:wikipedia.org/Weta Digital(آشنایی با کمپانی وتا دیجیتال که به واسطه ی فیلم محبوبم "ارباب حلقه ها"با اون آشنا شدم):

شرکت Weta Digital:

وتا دیجیتال یک شرکت جلوه های بصری دیجیتالی ست که در سال 1993 در شهر ولینگتون،نیو زلند،توسط پیتر جکسون(Peter Jackson)،ریچارد تیلور(Richard Taylor) و جیمی سلکرک(Jamie Selkirk)با هدف اجرای جلوه های ویژه ی سریال Heavenly Creatures(آفریده های بهشتی یا موجودات آسمانی)تاسیس شد.

این شرکت تا کنون برنده ی چندین جایزه ی اسکار و بفتا شده است.

Weta Digital تنها یک بخش از مجموعه کمپانی هایی ست که مالک آن پیتر جکسون و چندشریک در ولینگتون می باشند.

سایر بخش ها عبارتند از:

Weta Workshop

Weta Productions

Weta Collectibles

Park Road Post Productions

علت نام گزاری:Weta نام نوعی شاه جیرجیرک است که در نیو زلند یافت می شود.

همان گونه که اشاره شد،وتا تا کنون چند جایزه ی اسکار در رشته ی بهترین جلوه های بصری برنده شده که سه تای آنها برای ارباب حلقه ها،یکی برای کینگ کونگ و یکی دیگر برای آواتار بوده است.

Weta Digital تا کنون چندین نرم افزار اختصاصی برای جلوه های بصری مدرن تولید کرده که از نمونه های آن می توان به نرم افزار "MASSIVE" اشاره کرد.

این نرم افزار در بزرگ کردن اندازه ی سپاهیان در"ارباب حلقه ها" به کار برده شده است.

از نمونه های دیگر کاربرد نرم افزار MASSIVEمی توان به آواتار اشاره کرد.



۱۳۹۴/۵/۱۳ عصر ۰۸:۰۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, برت گوردون, خانم لمپرت, Kurt Steiner, واتسون, زینال بندری, حمید هامون, ژان والژان, BATMAN, سرهنگ آلن فاکنر, rahgozar_bineshan, هانا اشمیت, جولیانو جما, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, فورست, جروشا, مکس دی وینتر, دزیره, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

Contact 1997

کارگردان: رابرت زمکیس

بازیگران: جودی فاستر، متیو مک مانهی، جان هارت، جیمز وود، ...

برگرفته از رمانی به همین نام از یک فضانورد به نام کارل ساگان که یک سال قبل از تولید فیلم درگذشته است و فیلم به اون تقدیم شده است.

البته کارل و همسرش ابتدا چیزی که در ذهنشان بوده را به صورت فیلم نامه نوشته اند ولی بعد از اینکه از آن استقبال نشده در سال 1985 به شکل رمان چاپ کرده اند.

----------------

اینجا بدون من رو بخاطر بیارید که پلان آخرش فیلم رو از این رو به اون رو کرد. از یک فیلم خیلی معمولی به یک فیلم خوب. داستان در فیلم کانتکت برعکس است. سکانسی که وجودش پایان باز فیلم را خراب می کند و مایه ضعف فیلم است. تا قبل از این سکانس در پایان فیلم بین دو چیز شک داریم که با توجه به جزییات اواسط فیلم احتمال اولی حدود 90 درصد است ولی زمکیس یک دفعه با این سکانس، پایان دوم را برنده اعلام می کند.

برای همین خودم به شکل ذهنی اون سکانس رو حذف می کنم و مطالبی که می نویسم درباره فیلم کانتکت بدون اون سکانس است!!

البته این بدین معنی نیست که چیزایی که می نویسم حرفای خودم باشه، بلکه دارم حرف هایی که فیلم رو تبدیل به فیلم بهتری می کنه می نویسم. پیشاپیش گفتم که فکر نکنید عقاید خودمه.

از بین فیلم هایی که تاکنون دیده ام نزدیک ترین فیلم به کانتکت فیلم زیبای «زندگی پی» است. هرچند بجز عدد پی که در هر دو فیلم ظاهر می شود هیچ شباهت ظاهری به هم ندارند.

-------------------------------------

فیلم حول اصل اوکام می چرخه. یک اصل نسبتا بی پایه و اساس ولی تا حدودی منطقی.

بین دو نظریه که قدرت توصیف و پیشبینی یکسان دارند، نظریه ساده تر را انتخاب کن.

مثال عامیانه (برگرفته از ویکی پدیای فارسی):

چرا در یخچال خانه هیچ غذایی نیست؟! آیا گروهی ازسارقان بین‌المللی آن را خالی کرده‌اند؟ آیا یخچال شیئی ساخته فضایی هاست که هر غذایی را ناپدید می‌سازد؟ یا اینکه دلیل خالی بودن یخچال، این است که هم اتاقی من و دوستانش دیشب گرسنه بوده‌اند؟

مثال علمی تر (برگرفته از جزوه درس یادگیری ماشین):

فرض کنید چند نمونه آموزشی داریم و می خواهیم آنها را مدل کنیم یا معادلا چند نقطه در دستگاه مختصات داریم و دنبال تابعی می گردیم که از آنها بگذرد. چهار تابع (زرد و سبز و قرمز و آبی) می توانند مدل هایی برای نمونه های ما باشند ولی آیا زرد واقعا مدل خوبی است؟

جواب اینکه بهترین مدل چیست بر میگردد به اینکه چقدر حاضریم خطا را تحمل کنیم. اگر زیاد حساس نیستیم بهترین جواب قرمز است و اگر خیلی حساسیم بهترین جواب آبی.

درست در وسط فیلم این جملات بین جودی و متیو رد و بدل میشه:

جودی:   به نظرت کدوم درسته؟

        يک خداي قدرتمند همه جهان رو خلق کرد، ولي بعد تصميم گرفت هيچ مدرکي براي اثبات وجودش باقي نگذاره؟

            یا

        اون اصلا وجود نداره و ما براي اينکه احساس حقارت و تنهايي نکنيم اون رو خلق کرديم؟

متیو:   نمی دونم. نميتونم جهان رو بدون وجود خدا تصور کنم. نمی خوام بکنم.

-----------------

اگه زیاد حس نمی کنید نظریه دوم ساده تره بذارید یه مثال از خودم بگم. (با عرض پوزش)

    چرا شهوت جنسی آدم ها خیلی زیاده؟

       چون یک خدایی ما رو خلق کرده و می خواسته امتحانمون کنه ببینه چه می کنیم؟

              یا

       در انتخاب طبیعی اونهایی که شهوت جنسی خیلی زیادی داشتن بیشتر تولید مثل کردند و اون هایی شهوت کمتری داشتند منقرض شدند!taeed

(اوه! حرف این چیزا شد یادم افتادم. از نکات مثبت فیلم اینه که جودی فاستر در بهترین سن خودش هست. هم چهره اش تازه جا افتاده و از خامی دراومد هم هنوز چین و چروک روی صورتش ننشته. متاسفانه توی سکوت بره ها که با هم بازی می کردیم هنوز انقدر شکوفا نشده بود.)

-------------

در پایان فیلم جودی از بالای دستگاه به پایین رها می شود. خود او کهکشان ها و یک ساحل فانتزی را می بیند و البته پدرش را که در کنارش ظاهر می شود. خودش اینگونه استنباط می کند که موجودات فضایی خاطرات او را دانلود کرده و شمایل پدر را برای سهولت در برقراری ارتباط بازسازی کرده اند.

اما سایر دانشمندان فکر می کنند اون در اثر اصابت ضربه دچار توهم شده است و ساحل فانتزی و پدرش صد البته حاصل خیالات او هستند.

دیالوگ زیر بین جودی و اعضای دادگاه رد و بدل می شود.

جودی: سناتور..من يقين دارم که اون ماشين کرم چاله ای رو به فضا-زمان باز کرد. با توجه به نظريه نسبيت عمومي چيزي که من در طول 18 ساعت تجربه کردم در زمين فقط يک لحظه بود

سناتور: مگر کرمچاله فقط در حد تئوری نیست؟ و دلیلی برای بودنش وجود ندارد.

جودی: نه. مدرکی نیست.

سناتور: به من بگو دکتر. چرا اين بيگانه ها خودشون رو اينقدر به دردسر انداختند؟ شما رو هزاران سال نوري بردند و دوباره بي هيچ مدرکي فرستادند خونه؟ ... دکتر شما با اصل اکام آشنا هستید؟

جودی: بله.

سناتور: به نظرتون کدوم منطقی تره؟

پيامي از بيگانگان که معناي يک ماشين رو ميده که شما رو پرت ميکنه وسط کهکشان تا با پدر محترمتون بريد کنار ساحل و کمتر از يک ثانيه بعد شما رو برگردونه خونه بدون کوچکترين مدرکي؟؟

      یا

يا اينکه تجربه اي که شما داشتيد توهم بوده است؟

و اینجاست که جودی قبول نمی کنه توهم زده بوده.

-----------------

اون سکانسی که میگم باید حذف کرد سکانسی که در پایان فیلم به شما می گوید که جودی توهم نزده بوده است. اما با حذف این سکانس پایان فیلم این گونه خواهد بود.

جان هارت، نقش یک دانشمند متمول دیوانه را دارد که بودجه تحقیقات جودی را تقبل می کند. بعد از این ماجرا جودی از کهکشانی که بارها آن را اسکن کرده بود امواج صوتی جدیدی دریافت می کند. این امواج بنا به دلایلی، مسلما از یک موجود هوشمند صادر شده است. امواج به صورت رمز شده هستند که رمز آن ها را کسی نمی تواند بشکند. تا اینکه جان هارت آنها را رمزگشایی می کند.

ضمن اینکه وقتی جان هارت با جودی صحبت می کند از بازی هزاره ای دم می زند که قرار است کل قدرت های جهان را درگیر کند. بازی ای که او راه خواهد انداخت. و در صحبت های دادگاه می بینید که سناتور با دلایل علمی نشان می دهد تمام این اتفاقات ممکن است کار جان هارت باشد.

----------------

با کنار هم گذاشتن این ها و البته حذف اون سکانس به این نتیجه می رسیم که جودی واقعا دچار توهم شده بوده است و دلیل اینکه این را قبول نمی کرد آن است که نمی خواسته قبول کنه.

ادامه دیالوگ دادگاه بسیار جالب است.

دادگاه: دکتر شما بدون مدرک و تنها با يک داستان عاطفي که به سختي قابل قبوله اومدين!

بيش از 500 هزار ميليارد دلار هزينه شد. جانهاي زيادي گرفته شد.

و شما ميخوايد اينجا بشينيد و به ما بگيد که همه اينها رو قبول کنيم اونهم فقط از  روي ایمان؟!

جودی: من تجربه اي داشتم که نمي تونم ثابتش کنم..نمي تونم توضيحش بدم ولي هرچيزي که من به عنوان انسان می دونم میگه که حقیقت داشته.

-----------------

برای اون هایی که به خدا پیغمبر اعتقادی ندارند ولی پیامبران رو آدم های کلاهبرداری نمی دونند این دیالوگ می تونه مثل دفاعیات یک پیامبر در دادگاه باشه!

وقتی که پیامبر یک سری تجربیات روحانی داشته است. شما ازش سوال می کنی که این همه هزینه شده به خاطر حرف تو، جون آدم های زیادی گرفته شده و الان داری به ما میگی که همه حرفات رو از روی ایمان قبول کنیم؟

و پیامبر در جواب صادقانه میگه من یک سری تجربیات داشتم که نمی تونم ثابت کنم.

دقت کنید که با مصرف مواد، امواج قوی الکترومغناطیس و یا هر چیزی که ساختار مغز را تحت تاثیر قرار دهد ممکن است چیزهایی ببینید که حس می کنید واقعی بوده است و به راحتی متقاعد نمی شوید که توهم بوده است.

--------------------

پی نوشت 1: یکی از اشکالاتی که به فیلم وارده اینه که اینجور که من اطلاع دارم به خاطر قانون نسبیت عام 18 ساعتی که روی زمین می گذره باید مدت کمی برای جودی باشه ولی در فیلم برعکسه. 18 ساعتی که برای جودی گذشت روی زمین مدت کمی است.

پی نوشت 2: اواسط فیلم متیو به جودی میگه اگه تو این سفر رو بری ممکنه وقتی برمیگردی من 50 سال از تو پیرتر باشم. به این معنی که میترسید بلایی که خودش توی InterStellar سر دخترش آورد رو جودی سر خودش بیاره.

۱۳۹۴/۵/۱۴ صبح ۰۵:۵۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, rahgozar_bineshan, واتسون, تارا, زینال بندری, حمید هامون, مگی گربه, برو بیکر, اسپونز, ژان والژان, سروان رنو, خانم لمپرت, BATMAN, سرهنگ آلن فاکنر, برت گوردون, Classic, جیسون بورن, هانا اشمیت, جروشا, جولیانو جما, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, مکس دی وینتر, سوفیا, دزیره, Kathy Day, باربوسا, کنتس پابرهنه
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

یک عبارتی که در فیلم اینترستلار چندین بار تکرار شد و به نوعی یکی از پایه های پیشروی داستان بود، این جمله بود که:

گرانش تنها چیزی است که می تواند از ابعاد رد شود.

-----

ابتدا باید یک حقیقت موجود در جهان هستی رو بگم، اون هم اینکه ماده قابل مشاهده در دنیا تنها 15% از کل ماده موجود در جهان هستی است. در واقع از مواد موجود در اطرافمان تا مواد تشکیل دهنده سیارات و ستارگان بخش کوچکی از مواد است و 85% بقیه را چیزی به نام ماده تاریک پر کرده است.

با وجود اینکه این ماده اطراف ما را پرکرده است اما با هیچ روشی قابل مشاهده نیست. نباید اینجوری برداشت کرد که مثل اکسیژنی که در کنار ماست قابل مشاهده نیست، چرا که اکسیژن را می توان در آزمایشگاه با توجه به اثرات آن مشاهده کرد، اما ماده تاریک را نمی توان به هیچ عنوان دید به این معنی که به نور هیچ واکنشی نشان نمی دهد.

(دقت کنید که سیاه چاله ها با وجود اینکه قابل مشاهده نیستند، اما نور را خم و یا جذب می کنند، برای همین به شکل یک موجود سیاه قابل مشاهده هستند، اما ماده تاریک این چنین نیست و  در حالی که اطرافمان را پر کرده است ما نمی توانیم متوجه آن شویم.)

سیاه چاله

سوالی که مطرح می شود این است که پس چطور به وجود این ماده تاریک پی برده اند. جواب آن گرانش است. تنها چیزی که از ماده تاریک قابل محاسبه است گرانش و جرم آن است.

جان کلام اینجاست:

یک نظریه که قابل آزمایش نیست ولی منطقی به نظر می رسد.

فرض کنید ما موجوداتی دوبعدی بودیم که روی یک صفحه زندگی می کردیم. مسلما در این صورت بعد سوم برای ما قابل درک نبود و هرچه تلاش می کردیم آن را تصور کنیم یا آزمایش کنیم بی فایده بود. بالتبع موجوداتی که خارج از صفحه ما بودند برای ما قابل درک نبودند.

مثل این کره ای که نزدیک صفحه ماست ولی ما نمی توانیم آن را ببینیم یا درک کنیم. اما احتمالا گرانش این کره می تواند نیرویی در دنیای ما ایجاد کند و ما با وجود اینکه هیچ اثری از کره نمی بینیم، گرانش آن را حس می کنیم و برای خودمان این گونه نظریه پردازی می کنیم که در اطراف ما ماده ای تاریک وجود دارد که ما با هیچ روشی نمی توانیم آن را ببینیم ولی گرانش آن را می توانیم حس کنیم.

حال یک گام در ابعاد بالاتر بروید. ما در یک دنیای 3بعدی زندگی می کنیم. ممکن است موجوداتی که به ما خیلی نزدیک هستند و فقط در بعد چهارم کمی با ما فاصله دارند (که در نتیجه نمی توانیم آن ها را ببینیم) برای ما این گرانش را تولید کرده باشند. گرانشی که ما آن را به یک ماده غیر قابل درک به نام ماده تاریک نسبت داده ایم.

این اساس این جمله فیلم است که گرانش تنها چیزی است که می تواند از ابعاد عبور کند و شاید به نوعی اساس پیشروی داستان. چون کوپر تنها با استفاده از ناهنجاری هایی که در گرانش به وجود می آورد می توانست با مورف ارتباط برقرار کند

پی نوشت: برخی از مذهبیون عقیده دارند که اجنه نیز در دنیایی بسیار نزدیک به دنیای ما زندگی می کنند. دنیایی که تنها در در بعد چهارم کمی با ما فاصله دارد. (مثل این دو صفحه که تنها در بعد سوم کمی با هم فاصله دارند)

آن ها همچنین عقیده دارند که صوت نیز بعضا ممکن است این فاصله را طی کند و برای همین گاهی اوقات اصواتی را به اجنه نسبت می دهند.

اما این فقط یک عقیده بامزه است که از قضا ممکن است درست هم باشد.

۱۳۹۴/۵/۱۵ صبح ۰۱:۱۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کارآگاه علوی, اسپونز, ژان والژان, زینال بندری, پیرمرد, سروان رنو, خانم لمپرت, مگی گربه, BATMAN, سرهنگ آلن فاکنر, تارا, برو بیکر, برت گوردون, Classic, واتسون, جیسون بورن, هانا اشمیت, حمید هامون, Princess Anne, جروشا, جولیانو جما, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, مکس دی وینتر, سوفیا, دزیره, Kathy Day, باربوسا, EDWIN, کنتس پابرهنه
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8083 تشکر در 310 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

(۱۳۹۴/۵/۱۲ عصر ۰۶:۰۸)هانیبال نوشته شده:  

کرمچاله / WormHole

 با وجود اینکه ما فاصله مان تا نزدیک ترین کهکشان را خیلی زیاد حس می کنیم، برای موجوداتی که 4 بعد را درک می کنند این فاصله آن قدر هم زیاد نباشد و بتوانند با یک کرمچاله ما را به آن جا ببرند.

در مورد مبحث زمان من صحبتهای زیادی دارم و اگر دوستان بیاد داشته باشند بمناسبت سالگرد درگذشت پدرم درخصوص زمان و مرگ چیزهائی که به ذهنم میرسید در همین کافه نوشتم که به نوعی بحث فلسفی زمان را هم شامل میشد و در واقع تقابل علم با عقاید دینی و نقطه اتصال ایندو را در این وادی  به نوعی نشان میداد.

فیزیک را باید به زبان ساده برای مردم گفت. با مثال توضیح داد. مثالهائی ساده و عاری از کلمات تخصصی و فرمولها و روابط ریاضی. در این حالت درک عظمت هستی برای شنونده ملموستر ، قابل فهمتر و ماندگاری آن در ذهن بیشتر است. دانشجویان فیزیک و مکانیک (از جامدات بگیرید تا کوانتوم) هنوز در درک مفاهیم اولیه مشکل دارند و تمام اینها به ضعف اساتید ما برمیگردد که ترجیح میدهند برای گنده تر شدن خود، درس را با اصطلاحات گنده تر توضیح دهند و فارغند از درک عمیق مفاهیم توسط دانشجوهای این زمان. بیاد دارم که در دوره راهنمائی به ما گفته میشد : همه اجسام با سرعت ثابت به زمین سقوط میکنند و گالیله برای اثبات این این مدعا بالای برج کج پیزا رفت و یک گلوله آهنی را با یک پر به پایین انداخت و مشاهده کرد که هر دو باهم به سطح زمین رسیدند... من کلاس اول راهنمائی این نکته را در کتاب میدیدم اما باورش برایم سخت بود. چطور ممکن است یک جسم سنگین با یک جسم سبک باهم سقوط کنند!...  و بعدها فهمیدیم که در شرایط خلا همه اجسام با هم به سطح زمین میرسند نه در جو زمین و نه از بالای برج پیزا. در واقع نویسنده کتاب علوم در آنزمان وقتی خود از درک مفاهیم فیزیک عاجز بود چگونه میتوانست دانش آموزان را در این مهم یاری دهد؟! در دوره دبیرستان هم وضع بدین منوال بود. فرمولهای مکانیک چنان براحتی ورد زبان بود که انگار همه آنها در فضای واقعی پاسخگوست. حتی یکبار کسی نگفت عدد g با 8/9 باز هم مربوط به شرایط خلا است و نه شرایط عادی محیط . به شخصه در المپیادهای فیزیک هم بوده ام و میدانم بدبختیهای این درس که با عالم واقع سروکار دارد تا کجاها در نظام آموزشی کشور پیش رفته است.

من برای باز کردن مفهوم زمان به مفهوم فضا رجوع میکنم. عده ای تصور میکنند فضا یعنی آسمان خالی از هرچیزی. وقتی گفته میشود جسم در فضاست فکر میکنند باید حتما این جسم بین زمین و آسمان معلق باشد تا تصور کنیم جسمی در فضا قرار دارد. در حالیکه جسمی که روی زمین یا هر جای پایدار و ناپدار باشد بازهم در فضاست. در واقع منظور از فضا ، (در تعریفی ناقص)مکان است. جسم هرجا که میخواهد باشد. در آسمان ، روی زمین ، داخل آب ، آشکار ، پنهان ... مهم وجود است. منظور از وجود، حضور است. ناپیداها در جهان بسیار بیشتر از پیداها هستند. این ناپیدائی در حکم نبود آنها نیست. آنها وجود دارند اما دیده نمیشوند. در واقع ندیدنی ها خیلی خیلی بیشتر از دیدنی ها هستند. از عالم امواج الکترومغناطیس بگیرید تا عالم ارواح. هرکدام ازینها (چه دیدنی ها و چه ندیدنی ها) هرکدام با دو مشخصه سروکار دارند : یکی مکان و دیگری زمان. مکان، خود در سه بُعد طول (X) و عرض (Y) و ارتفاع (Z) محل جای گیری جسم را در فضا نشان میدهد. اشتباهی که ما از مفهوم زمان داریم اینست که فضا را صرفا یک مکان فرض میکنیم. در تعریف فضا همواره با این جملات شروع میکنیم : فضا، جائی است که .... درحالیکه فضا صرفا جا و مکان نیست و مفاهیم دیگری هم در آن مستتر است که مفهوم زمان یکی از آنهاست. زمان را میتوان به نوعی چهارمین بُعد موجود در فضا نامید. اشتباه همه فیزیکدانان قدیم و معاصر ما در طرح این ادعا اینست که فکر میکنند زمان درست مثل سه بردار طول و عرض و ارتفاع ، یک بردار دیگر کنار این سه بردار است درست به مرکزیت آن سه بردار. درحالیکه چنین تصوری یک تصور مسخره بیش نیست.زمان از جنس مکان نیست که بتوان آنرا کنار این گذاشت. حتی شباهت هم ندارد. زمان مفهومی است که میدانیم جایگاه یک جسم را در فضا (در کنار ان سه مختصه) کامل میکند. نگفتم جای جسم را کامل میکند چراکه اگر بگویم جا بازهم صرفا به مکان فکر کرده ام. گفتم جایگاه. جایگاه یعنی مفهومی فراتر از جا. زمان ، کل فضا را در حیطه خود دارد و بی انصافی و نادانی محض است که آنرا در حد یک بردار بدانید.

زمان و مکان در آفرینش بطرز عجیبی باهم گره خورده اند. جابجایی یک جسم نیازمند گذشت کسری از زمان است. تمام حرکتها (در مفهوم جابجائی) نیاز به زمان دارند. حال این سوال مطرح است که وقتی میگوئیم برای جابجایی هرچیز (تغییر مکان) به زمان نیاز است آیا زمان هم با جابجایی یک جسم، میتواند تغییر کند (تغییر زمان). انیشتین با نظریه نسبیت خود به این مهم پرداخت. او گفت حرکتها و جابجایی های معمولی نمیتواند زمان را دگرگون کند . حتی کوچکترین تاثیری روی زمان ندارد. اما اگر این جسم با سرعت نور (دقیقا 299377 کیلومتر در ثانیه که به اختصار 300 هزار کیلومتر در ثانیه گفته میشود) یا بیشتر از آن حرکت کند ، در داخل (یا روی) همان جسم متحرک، زمان دیگر چیزی نیست که روی اجسام ثابت سپری میشود. او مدعی شد زمان روی این جسم متحرک که با سرعت بالا حرکت میکند کندتر سپری میشود. بعهد استیفن هاوکینک براساس همین فرضیه مثالی اینچنی زد: یک روز سفر در داخل سفینه ای که با سرعت 650 میلیون مایل در ساعت حرکت میکند ( یک میلیارد و 46 میلیون کیلومتر در ساعت) با یک سال زمینی برابری میکند. نظریات هاوکینگ گاهی بچگانه است (مثلا میگوید زمان بعد چهارم است. و بعد مثال میزند که اگر روزی زمین با ماشین در یک خط حرکت کنید یا دور میزنید مثالهائی از سه بعد اصلی و وقتی روی جاده ای کوهستانی بالا میروید مثالی از بعد چهارم است... که مثالی واقعا لوده است و یا مثالی که در مورد سفینه گفته شد (650 میلیون مایل در ساعت یعنی دقیقا سرعت نور در ثانیه) اشتباه هاوکینگ و حتی انیشتین اینست که حداکثر سرعت ممکن در جهان را سرعت نور میدانند و حتی حاضر نیستند به سرعتهای بالاتر با ضریبی از آن فکرکنند که بتواند ضریب کُند سپری شدن زمان را همزمان با افزایش آن ضریب افزایش دهد. از کجا معلوم در سرعت نور ، یک سال معادل یک روز است؟ شاید معادل یک ماه باشد ، شاید معادل 11 ماه باشد، شاید هم معادل یک دقیقه باشد. اینکه یک دانشمند در یک مثال با قاطعیت عدد و رقم بدهد کاری نیست که حتی انیشتین کرده باشد. اعداد و ارقام در بوته آزمایش بدست می آیند و دسترسی به سرعت نور چیزی نیست که شاید تا سالها بتوان آنرا در بوته آزمایش قرار داد ). یکی از دانشمندان یکبار از هاوکینگ چنین پرسید: شما و انیشتین اعتقاد دارید نهایت سرعت در جهان سرعت نور است و از آن سرعت ، سرعتی بالاتر وجود ندارد. فرض کنید سفینه ای با سرعت نور در حال حرکت است و کودکی داخل است. اگر این کودک در مسیر حرکت سفینه بدود آیا رکورد سرعت نور (حتی چند متر بر ثانیه) شکسته نخواهد شد؟ ... و هاوگینک گفت : نه. چون آن کودک نمیتواند آنچنانکه روی زمین میدود با همان سرعت در آنجا بدود و حرکت او آهسته خواهد بود. و سوال اینجاست اگر آهسته هم بدود آیا باز هم سرعت نور شکسته نخواهد شد؟ و واقعا این توجیهات بچگانه در کجای علم و ثبوت قرار دارد و اگر ما با سرعت نور حرکت کنیم و قرار باشد زمان بر ما کُند بگذرد چرا باید سایر حرکات هم کند سپری شود و این چه توجیه مسخره ایست. بدیهی است این دانشمندان هنوز خود در درک مفاهیم زمان و مکان بسیار عاجزند

در نظریه کرم چاله ها گفته میشود : ابعادی کوچکتر از مولکول و اتم ابعادی هست که آنرا فوم کوانتومی میشود نامید.آنجا جائی است که کرم چاله ها وجود دارند. تونلهای بسیار ریزی که زمان و مکان در داخل آنها دائما در حال تغییر است.این دانشمندان میگویند چون این ذرات ریز هستند و امکان عبور انسان از آنها نیست بنابراین انسان نمیتواند از مرزهای زمان بگذرد. آنها ادعا میکنند اگر انسان بتواند ابعاد این ذرات را بزرگتر کند که انسان یا سفینه ها قادر به عبور از آن باشند قواعد مکان و زمان را میتواند در آنجا متحول و متغیر دید... در کنار این ایده ، هاوکینگ ، سیاه چاله ها را بخش دیگری از کاینات میداند که مفهوم زمان در داخل آن مشابه قوانین زمینی نیست. که بنظر صحیح تر از نظریه کرم چاله هاست (هرچند بنیان این نظریه خود کرم چاله هاست). در واقع هاوکینگ اعتقاد دارد وقتی الکترونهای یک مولکول جدا میشوند و فضاهای خالی متعددی در جسم ایجاد میشود که اثراتش در محیطی بنام سیاه چاله جا میماند فضای کلی همان کرم چاله ها گسترده تر میشود و یک کرم چاله بزرگتر که قابل فهمتر ، قابل آزمایش تر و ملموس تر است بوجود می آید که هیچ جسمی نمیتواند از داخل آن بگذرد و اگر بگذرد به شکلی محو میشود که یا از هم متلاشی میگردد و یا به زمانی دیگر منتقل خواهد شد.

۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : برت گوردون, Memento, هایدی, Classic, فرانکنشتاین, خانم لمپرت, مگی گربه, واتسون, جیسون بورن, بولیت, سروان رنو, حمید هامون, BATMAN, جولیانو جما, پیرمرد, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, تارا, زبل خان, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

فیزیک را باید به زبان ساده برای مردم گفت. با مثال توضیح داد...

در ابتدا از منصور بابت مطلب بسیار خوبشون تشکر می کنم.

حرف دل ما رو زدید. بنده هم خیلی از نحوه تدریس ریاضی و فیزیک گله مندم.

البته اگه خودم توی پست هام خیلی زیاد این چیزها رو رعایت نمی کنم دلیلش هم سواد کمه و هم قدرت بیان ضعیف...

ضمن اینکه جسارتا استفاده از تصاویر هم خیلی کمک می کند. بعلاوه خواندن متن را هم راحت تر می کند.

در ادامه حرف های ایشون چند تا مورد می خواستم اضافه کنم که برای جلوگیری از طولانی شدن پست در دوقسمت می نویسم.

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

در مورد مبحث زمان من صحبتهای زیادی دارم و اگر دوستان بیاد داشته باشند بمناسبت سالگرد درگذشت پدرم درخصوص زمان و مرگ چیزهائی که به ذهنم میرسید در همین کافه نوشتم که به نوعی بحث فلسفی زمان را هم شامل میشد و در واقع تقابل علم با عقاید دینی و نقطه اتصال ایندو را در این وادی  به نوعی نشان میداد.

با عرض تسلیت دیر هنگام؛ اگه لطف کنید لینک پست رو بدید یا بگین توی کدوم تاپیک بود بسیار ممنون میشم.

لینک پست : http://cafeclassic5.ir/thread-69-post-10...http://cafeclassic5.ir/thread-69-post-10768.htm

(۱۳۹۴/۵/۱۲ عصر ۰۶:۰۸)هانیبال نوشته شده:  

کرمچاله / WormHole

شاید با وجود اینکه ما فاصله مان تا نزدیک ترین کهکشان را خیلی زیاد حس می کنیم، برای موجوداتی که 4 بعد را درک می کنند این فاصله آن قدر هم زیاد نباشد و بتوانند با یک کرمچاله ما را به آن جا ببرند.

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

زمان را میتوان به نوعی چهارمین بعد موجود در فضا نامید.

بنده منظورم از بعد چهارم در این جمله بالا بعد چهارم فضایی بود و زمان رو به عنوان بعد چهارم درنظر نمی گرفتم.

پس از این به بعد برای جلوگیری از سو تفاهم از انسان به عنوان یک موجود 3+1 بعدی یاد می کنیم به این معنی که دارای سه بعد فضایی و یک بعد زمانی است.

به یاد بیاریم که در فیلم اینترستلار به آدم ها موجودات 4 بعدی می گفتند و به « اون ها » موجودات 5 بعدی. ولی من به انسان ها موجودات 3+1 بعدی خواهم گفت و به اون ها موجودات 4+1 بعدی.

منظور از موجوداتی که در پست قبل گفتم موجودات 4+1 بعدی بود که درک بهتری از سیاهچاله های 3بعدی دارند به نسبت ما، همانطور که ما درک بهتری از سیاهچاله های 2بعدی داریم به نسبت موجودات 2+1 بعدی . (همان عکس های پست اول)

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

نظریات هاوکینگ گاهی بچگانه است (مثلا میگوید زمان بعد چهارم است. و بعد مثال میزند که اگر روزی زمین با ماشین در یک خط حرکت کنید یا دور میزنید مثالهائی از سه بعد اصلی و وقتی روی جاده ای کوهستانی بالا میروید مثالی از بعد چهارم است... که مثالی واقعا لوده است.

می خواهم 4 تا مثال لوده بزنم برای درک بهتر از نمایش زمان به شکل مکان و نمایش مکان به شکل زمان.

2 تا از 4 تا مثال برای موجودات 2+1 بعدی خواهد بود که فهم ما را از 2 تا مثال دیگر که برای موجودات 3+1 بعدی است بهتر می کند.

در واقع این مثال ها به این دلیل لوده و بچگانه است که ما اصلا نمی توانیم درکی از فضاهای با ابعاد بیشتر داشته باشیم و مثل تشریح کردن یک احساس پیچیده مثل عشق برای یک کودک است.

1) نمایش فضای سه بعدی برای یک موجود 2+1 بعدی (نمایش بعد فیزیکی با استفاده از زمان)

در واقع یه جورایی زمان قرار است نقش بعد سوم را بازی کند. هر چند که مسلما نمی تواند این کار را انجام دهد ولی به هر حال یکی از بهترین کارهایی است که می شود انجام داد.

این مثال نسبتا معروفی است. فرض کنید می خواهیم مفهوم کره را برای یک موجود 2+1 بعدی (که در صفحه زندگی می کند) توضیح دهیم.

برای این کار قاعدتا باید کره را از درون صفحه ای که موجود در آن زندگی می کند عبور دهیم. ابتدا کره هیچ برخوردی با صفحه ندارد. با نزدیک شدن کره به صفحه اول از همه در یک نقطه به هم مماس می شوند. پس اولین چیزی که آن موجود از کره می بیند یک نقطه است. با جلو تر رفتن کره، نقطه تبدیل به یک دایره کوچک می شود که مدام در حال بزرگتر شدن است تا خط استوا (دایره عظیمه کره) و سپس دایره شروع به کوچک تر شدن می کند و نهایتا یک نقطه و بالاخره هیچ.

پس درک ناقصی که موجود 2+1 بعدی (توسط درک 2 بعدی مکانی و یک بعدی زمانی خودش) از کره سه بعدی پیدا می کند یک دایره است که ابتدا بزرگ می شود و سپس شروع به کوچک شدن می کند.

دقت کنید که برای درک مکعب این روش زیاد مناسب نیست چون با حرکت این چنین مکعب اتفاق خیلی روشنی نمی افتد و شما فقط یک مربع ثابت خواهید داشت. برای درک بهتر مکعب اصولا از چرخاندن مکعبی که با صفحه تداخل دارد استفاده می کنند. (که شکل آن را پیدا نکردم)

2) نمایش فضای چهار بعدی برای یک موجود 3+1 بعدی (نمایش بعد فیزیکی با استفاده از زمان)

در واقع این مثال برای خود ما انسان ها کاربرد دارد. مثال قبلی فقط برای درک بهتر این مثال آورده شد.

فرض کنید ما انسان می خواهیم سعی کنیم یک کره چهاربعدی را تصور کنیم. برای این کار اون ها باید یک کره چهار بعدی رو از درون فضای سه بعدی ما عبور دهند.

متاسفانه فعلا اون هایی وجود نداره که این کار رو انجام بده و ما ببینیم که چه اتفاقی می افتد ولی روابط جبری می توانند این کار را انجام دهند. روابط جبری بسیار ساده که الان لازم نیست اینجا بیارم.

البته اتفاقی که خواهد افتاد قابل حدس است. ابتدا هیچ چیزی نمی بینیم. سپس یک نقطه ظاهر خواهد شد، این نقطه شروع به بزرگ شدن می کند تا به یک کره بزرگ تبدیل شود (همان کره عظیمه) و سپس کره شروع به کوچک تر شدن می کند تا تمام شود.

برای مکعب چهار بعدی دوباره همان مشکل وجود دارد و برای درک آن باید یک مکعب چهار بعد که فضای سه بعدی ما آن را قطع کرده است (مثل صفحه بالا که کره را قطع کرده) را شروع به چرخاندن کنیم. خوشبختانه تصویر آن را پیدا کردم:

این یک کره 4 بعدی در حال چرخش است که ما فقط یک لایه سه بعدی از آن را می بینیم. و البته درک خیلی زیادی از آن پیدا نمی کنیم ولی این یکی از بهترین تلاش هایی است که می توان کرد.

دقت کنید که شکل مکعب تغییری نمی کند و فقط در حال یک چرخش ساده است ولی چون آن قسمت مکعب که از دنیای ما رد می شود تغییر می کند ما فکر می کنیم شکل در حال تغییر است.

2.75) نمایش فضای 2+1 بعدی برای یک موجود 3+0 بعدی (نمایش زمان با استفاده از بعد فیزیکی)

فرض کنید یک موجودی داریم که سه بعد فضایی را درک می کند ولی زمان را درک نمی کند. مثل یک مجسمه. یک عکس سه بعدی. در واقع می خواهیم مفهوم زمان را به شکل یک بعد فضایی نشان دهیم که البته باز هم تلاش نسبتا بیهوده ای است.

یک موجود 2+1بعدی در حال حرکت را در نظر بگیرید. مثلا موجودی که در صفحه مرتبا دارد یک دایره را طی می کند. موجود 3+0 بعدی ما زمان و در نتیجه حرکت را درک نمی کند ولی یک بعد فضایی اضافه تر را درک می کند. برای همین می توان بعد زمان را در قالب بعد اضافه آن ها نمایش داد.

در واقع روش کار به این گونه است که مدام از حرکت موجود عکس می گیریم و نهایتا این عکس ها را در بعد سوم روی هم می چینیم.  چیزی که خواهیم داشت یک مارپیچ خواهد بود. دو محور صفحه موجود 2+1 بعدی همان محور های x,y است که در شکل مارپیچ می بینیم. محور آبی رنگ محور عمود بر صفحه موجود دوبعدی است که نمی تواند آنرا درک کند.

برای سایر موجودات دوبعدی نیز می توان همین کار را کرد. در واقع می توان از کل دنیای دوبعدی مرتبا عکس گرفت و روی هم گذاشت و موجودات ما عموما به شکل استوانه هایی خواهند بود که در حین بالارفتن تغییر شکل هایی می دهند.

دقت کنید که چون زمان یک کمیت پیوسته است و بعد سوم فضایی هم یک کمیت پیوسته است این کار انجام پذیر است. در واقع هر لحظه از زمان را می توان به یک نقطه روی محور سوم متناظر کرد.

3) نمایش فضای 2+1 بعدی برای یک موجود 2+0 بعدی (نمایش زمان با استفاده از بعد فیزیکی)

خب، توی این حالت یک کم اوضاع وخیم تر است. در واقع این کار را خیلی خوب نمیشه انجام داد. بهترین ایده آن است که در بعضی از لحظات زمان (نه کل زمان پیوسته) از یک منطقه محدود عکس بگیریم و به جای آنکه آن ها را روی هم قرار دهیم، کنار هم قرار دهیم. حاصل چیزی شبیه نگاتیو یک فیلم خواهد بود.

======

3.75) نمایش فضای 3+1 بعدی برای یک موجود 3+0 بعدی (نمایش زمان با استفاده از بعد فیزیکی)

این هم مثل حالت قبل باید در زمان های محدودی از یک جای محدود عکس گرفت و آن ها را در کنار هم قرار داد.

شکل آن مثل یک نگاتیو سه بعدی خواهد بود. به جای مستطیل هایی که به هم چسبیده اند، مکعب هایی خواهد بود که به هم چسبیده اند.

4) نمایش فضای 3+1 بعدی برای یک موجود 3+1 بعدی با قابلیت حرکت در زمان (نمایش زمان با استفاده از بعد فیزیکی)

روش کار این حالت دقیقا مثل حالت 3.75 است ولی این دفعه مکعب های ما، خود دارای زمان هستند. ضمن اینکه بخاطر باز بودن دستمان می توانیم به جایی اینکه مکعب ها را به شکل نوار کنار هم بگذاریم می توانیم آن ها را در تمام ابعاد کنار هم بگذاریم.

این دقیقا همان کاریست که اون ها کردند.

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

نظریات هاوکینگ گاهی بچگانه است (مثلا میگوید زمان بعد چهارم است. و بعد مثال میزند که اگر روزی زمین با ماشین در یک خط حرکت کنید یا دور میزنید مثالهائی از سه بعد اصلی و وقتی روی جاده ای کوهستانی بالا میروید مثالی از بعد چهارم است... که مثالی واقعا لوده است.

برای نشان دادن حرکت در زمان ، آن را به شکل بعد فیزیکی درآورده است. اتفاقا همین مثال شما در یکی از دیالوگ های فیلم مطرح می شود.

این دیالوگ مربوط به اواسط فیلمه. جایی که در امواج دریای اولین سیاره گرفتار شده بودند.

- زمان، نسبيه. خب؟ ميتونه کش بياد و يا فشرده بشه، اما نميتونه عقب بره...تنها چيزي که ميتونه مثل زمان، بين بعدها حرکت کنه گرانشه...

-  اون موجوداتي که ما رو به اينجا راهنمايي کردن، از طريق گرانش با ما ارتباط برقرار کردن، درسته؟

-  بله

-  ممکنه که از زمان آينده با ما صحبت ميکردن؟

-  شاید

-  بسیار خب، اگه اون ها بتونند...

-  اون ها موجودات داراي 5 بعد (4+1) هستن خب، براي اونا، زمان ممکنه فقط يه بعد فيزيکي ديگه باشه... براي اونا گذشته ممکنه مثل دره‌اي باشه که ازش پايين برن و آينده مثل کوهي باشه که ميتونن ازش بالا برن. اما براي ما نه، خب؟

========================================

پی نوشت: خیلی چیزای دیگه ای موند که برای طولانی نشدن پست، انشاا... در پست های بعد.

۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۱:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, واتسون, تارا, خانم لمپرت, Kurt Steiner, سروان رنو, حمید هامون, اسپونز, BATMAN, جروشا, جولیانو جما, گروهبان گارسیا, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, زبل خان, باربوسا, کنتس پابرهنه
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

در فیلم Contact یک صحنه ای هست که دوربین روبروی دختر بچه (کودکی های جودی فاستر) حرکت می کند، از پله ها بالا می رود، طول سالن را طی می کند ولی ناگهان می بینم تصویر از درون آینه گرفته می شده است.

به نظر نمی رسد افکت کامپیوتری باشد یا دوبار تصویر برداری شده باشد...

کسی از دوستان هیچ ایده ای داره که صحنه های این چنینی رو چگونه فیلم برداری می کند؟

یا مثلا صحنه هایی که دوربین از داخل میله های زندان یا فنس و تور حرکت می کند و آن ها هم افکت کامپیوتری نیست...

اگر کسی از بزرگواران اطلاعات فنی از این جور جلوه های ویژه میدانی داره خوشحال میشم عنوان کنه.

http://s3.picofile.com/file/8204730100/CNTCT.mkv.html

====================

جواب از برت گوردون:

https://www.reddit.com/r/movies/comments...https://www.reddit.com/r/movies/comments/o5ojz/brilliant_mirror_shot_from_the_mov

۱۳۹۴/۵/۱۸ صبح ۰۹:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دکــس, پیرمرد, Kurt Steiner, خانم لمپرت, حمید هامون, زینال بندری, برت گوردون, ژان والژان, جولیانو جما, تارا, گروهبان گارسیا, SuperMan, نکسوس, گاندولف, جروشا, زبل خان, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

اشتباه همه فیزیکدانان قدیم و معاصر ما در طرح این ادعا اینست که فکر میکنند زمان درست مثل سه بردار طول و عرض و ارتفاع ، یک بردار دیگر کنار این سه بردار است درست به مرکزیت آن سه بردار. درحالیکه چنین تصوری یک تصور مسخره بیش نیست.زمان از جنس مکان نیست که بتوان آنرا کنار این گذاشت. حتی شباهت هم ندارد. زمان مفهومی است که میدانیم جایگاه یک جسم را در فضا (در کنار ان سه مختصه) کامل میکند.

در مورد اینکه زمان از جنس مکان هست یا نیست صحبت بسیار است. البته عموما عقیده بر این است که واقعا تفاوت دارد ولی صحبت این است که این هم جنس نبودن زیاد هم چیز واضحی نیست...

درواقع این عقیده توجیه فیزیکی دارد و دلیلش این نیست که ما حسی که به زمان داریم با احساسی که به مکان داریم متفاوت است.

دلیل فیزیکی آن به این برمی گردد که مکان سه بعدی ما یک فضای اقلیدسی تشکیل می دهد ولی فضا-زمان اصطلاحا یک فضای چهاربعدی مینکوفسکی است پس جنس این بعد چهارمی که اضافه کرده ایم با بقیه فرق دارد.

یک مثال خوب این است که شما یک میله را در فضای سه بعدی در نظر بگیرید. چون طول این میله ثابت است و ربطی به نحوه قرار گیری آن در فضا ندارد فرمول فاصله اقلیدسی برای آن همواره یک عدد ثابت خواهد بود. فرمول فاصله اقلیدسی را همه برای محاسبه طول پاره خط دیده ایم. اگه رادیکالش رو بذاریم کنار این فرمول است:

تا قبل از نظریه نسبیت به نظر می آمد که این عدد به عنوان طول میله یک ثابت است. (یا به اصطلاح دوستان حوزوی یک ویژگی ذاتی میله است.)

ولی بعد از نظریه نسبت این مفهوم مطرح شد که در سرعت های بالا طول جسم کم می شود پس این عددی که به عنوان طول میله می شناختیم دیگر ثابت نیست و در نتیجه یک ویژگی عرضی است.

اما در نظریه نسبیت یک ثابت دیگر داریم که علاوه بر مختصات میله، زمانی که میله حس می کند نیز در آن دخیل است.

که این عدد دیگر ربطی به سرعت جسم ندارد و در سرعت های بالا با کوتاه شدن طول جسم ، زمانی که جسم احساس می کند نیز کم می شود که این دو با هم ساده می شود و این عدد ثابت می ماند.

از آنجایی که همه ابعاد مکان با علامت مثبت در فرمول ظاهر شده است ولی زمان با علامت منفی پس احتمالا جنس این مفاهیم با هم فرق دارد. (ولی باز هم احتمالا. چون باز ممکن است این درک ما از زمان نتیجه محدودیت دید ما باشد و این فرمولی که بدست آمده است نتیجه مشاهدات ما...)

=================================

یک تعبیر بامزه که در مورد تفاوت فضا و زمان به کار می رود این است که:

درست است که فضایی که در آن زندگی می کنیم سه بعدی است ولی این سه بعد مجزا از هم نیستند و این گونه نیست که یک بعد برای طول داشته باشیم، یک بعد برای عرض و یک بعد برای ارتفاع ، چون این نام گذاری ها بسته به انتخاب دستگاه مختصات ماست.

در واقع فضای سه بعدی مثل یک پارج است که حاوی 3 لیوان آب است و شما نمی توانید بگویید کدام قسمت از این آب مربوط به لیوان اول است، کدام قسمت لیوان دوم و کدام قسمت لیوان سوم.

ولی  فضا زمان مثل یک پارچ است که شامل سه لیوان آب و یک لیوان روغن است. لیوان روغن مشخص است ولی سه لیوان آب قابل تمایز نیستند...

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

او گفت حرکتها و جابجایی های معمولی نمیتواند زمان را دگرگون کند . حتی کوچکترین تاثیری روی زمان ندارد.

البته این حرف درست نیست، چون کمترین سرعت ها هم روی زمان تاثیر می گذارد ولی تاثیر آن کم است. در واقع اگر شما با یک سرعت معمولی چند متر بر ثانیه هم حرکت کنید زمان برای شما کوتاه تر می شود ولی این تغییر در حد 10 به توان منفی 15 ثانیه در هر ثانیه است که البته کم است...

جالب تر اینکه اگه شما فقط یک متر از سطح زمین بالاتر بروید، کمی گرانش زمین روی شما کم می شود. حتی این میزان کم شدن گرانش هم روی زمانی که شما حس می کنید تاثیر دارد و تاثیرش تقریبا برابر با همان 10 به توان منفی 15 است.

(۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۲:۲۹)منصور نوشته شده:  

اشتباه هاوکینگ و حتی انیشتین اینست که حداکثر سرعت ممکن در جهان را سرعت نور میدانند و حتی حاضر نیستند به سرعتهای بالاتر با ضریبی از آن فکرکنند که بتواند ضریب کُند سپری شدن زمان را همزمان با افزایش آن ضریب افزایش دهد.

دقت کنید که هیچ کس هیچ ادعایی ندارد که قوانین فیزیک دقیقا چیزی است که دنیا از آن تبعیت می کند.

بلکه این قوانین تقریبی از رفتار دنیاست. مکانیک نیوتونی که قرن ها بر فیزیک مسلط بود اشتباه است ولی هنوز هم از آن ها استفاده می کنیم چون کار ما را راه می اندازند.

قوانین نسبیت هم یک تقریبی هستند که کار ما را راه می اندازند هر چند در فرمول های نسبیت نمی توان سرعتی بالاتر از سرعت نور قرار داد (چون زیر رادیکال منفی می شود...) ولی تقریب های خوبی هستند. این را مدت هاست همه قبول دارند، چون واقعا چیزهایی وجود دارد که سرعتشان بیشتر از سرعت نور است و لازم نیست مثال ذهنی دویدن کودک در سفینه را بیان کنیم...

۱۳۹۴/۵/۱۹ عصر ۰۷:۲۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, حمید هامون, زینال بندری, کارآگاه علوی, برت گوردون, Princess Anne, اسپونز, خانم لمپرت, Kurt Steiner, rahgozar_bineshan, سروان رنو, BATMAN, جروشا, جولیانو جما, تارا, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, زبل خان, باربوسا, مارک واتنی, کنتس پابرهنه
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

فیلم فانتزی معجزه در خیابان 34 ام

یا بهتره بگیم داستان فانتزی که به شکل فیلم درآمده است، چون ساخت فیلم هیچ کدام از فاکتورهای فانتزی بودن را ندارد.

فیلم محصول سال 1947 است به کارگردانی جورج سیتون هست که اصولا اونو به خاطر فیلم فرودگاه می شناسیم.

بازیگران شاخص فیلم:

ماورین اوهارا که با 94 سال سن، تنها بازیگر شاخص فیلم است که همچنان در قید حیات است. او را قبلا در فیلم دره من چه سرسبز بود در نقش خواهر هیو دیده ایم.

ادموند گوین یا همون نابغه فراری که به خاطر بازی در این فیلم برنده جایزه اسکار شد.

و البته مرحوم ناتالی وود که در این فیلم تنها 9 سال دارد.

داستان فیلم بسیار ساده ولی هوشمندانه است به همین دلیل برنده جایزه بهترین داستان و بهترین فیلم نامه بیستمین دوره مراسم اسکار شده است. همچنین نامزد بهترین فیلم هم بوده است که به فیلم قرارداد شرافتمندانه باخته است.

داستان درباره بابانوئل واقعی است که به نیویورک آمده است. ادموند گوین (که با این چهره و حرکات آدم رو یاد نقش های جدید جیمز کان می اندازه- البته تا حدودی هم شبیه مسعود فراستی شده...) به خوبی از عهده ایفای این نقش برآمده است.

بابانوئل به دنبال شغلی می گردد که بهترین شغل ممکن را پیدا می کند. در یک مغازه اسباب بازی فروشی نقش بابانوئل را بازی می کند که این منجر به رونق آن مغازه می شود.

از طرفی رقبای آن فروشگاه به بابانوئل اتهام دیوانگی می زنند که ادعا می کند واقعا بابانوئل است و کار به دادگاه می کشد. دادگاه در واقع قسمت اصلی فیلم است و بقیه فیلم بهانه ای است برای رسیدن به سکانس های دادگاه.

اتفاق جالبی که می افتد این است که فروشگاهی که بابانوئل در آن کار می کند به دلایل اقتصادی اصلا دوست ندارد که او محکوم شود. همچنین فردی که روی قاضی نفوذ زیادی دارد نیز می خواهد دادگاه به نفع بابانوئل رای دهد. اینجاست که دادگاهی که به نظر خیلی واضح و پیش پا افتاده به نظر می رسید بسیار پیچیده می شود.

جملات دادستان وقتی با کمال تعجب می گوید اینکه واضح است که بابانوئل وجود ندارد و در مقابل قاضی قبول نمی کند بسیار جالب است... عصبانیت های دادستان وقتی که می بیند همه ظاهرا دیوانه هستند از لحظه های بامزه فیلم است.

کار به جایی می رسد که پسر دادستان را به دادگاه احضار می کنند و او با زیرکی شهادت می دهد که بابانوئل وجود دارد به این دلیل که پدرش به اون گفته است و بعد از آن قول یک کلاه فوتبال آمریکایی از بابانوئل می گیرد...

از طرفی همچنان هیچ مدرک محکمه پسندی برای اثبات واقعی بودن بابانوئل وجود ندارد و وکیل مدافع او در حال تسلیم شدن است.

در همین شرایط با توجه به نزدیک بودن کریسمس نامه های زیادی برای بابانوئل به اداره پست رسیده است و آن ها را کلافه کرده است. از آن جایی که حجم نامه ها زیاد است مامورین سطح پایین اداره پست همه نامه ها را به آدرس دادگاه ارسال می کنند.

این جاست که وکیل مدافع با زیرکی از ابهت اداره پست آمریکا می گوید و سال تاسیس آن و بنجامین فرانکلین و ...

و بعد از سر رفتن حوصله حضار می گوید اگر اداره پست آمریکا چیزی را برای کسی بفرستد حتما می داند که برای شخص درستی فرستاده است!

و با همین ایده ساده، قاضی از خدا خواسته،  در کمال تعجب رای به واقعی بودن بابانوئل می دهد...

=================================

ناتالی وود در این فیلم نقش یک دختر باهوشی را دارد که به خاطر سبک تربیتی مادرش به بابانوئل عقیده ندارد. سکانس های تقابل ناتالی وود و بابانوئل هم از لحظات جالب فیلم است بخصوص که سبک بازی ناتالی وود 9 ساله ما را دقیقا یاد فیلم های جوانی او می اندازد...

----------------------------------------------------------

یک نسخه جدیدتر از این فیلم هم در سال 1994 ساخته شده است که نقش بابانوئل را مرحوم ریچارد آتنبرو و نقش ناتالی وود را هم مارا ویلسون بازیگر فیلم ماتیلدا بازی کرده است.

۱۳۹۴/۵/۲۳ عصر ۰۱:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, زینال بندری, Kurt Steiner, دکــس, اسکورپان شیردل, حمید هامون, ژان والژان, برت گوردون, BATMAN, مگی گربه, جروشا, خانم لمپرت, اسپونز, واتسون, جولیانو جما, تارا, Princess Anne, سروان رنو, سرهنگ آلن فاکنر, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, گاندولف, زبل خان, دزیره, Kathy Day, Classic, مورفیوس, باربوسا, شارینگهام, مارک واتنی, آدمیرال گلوبال, کنتس پابرهنه
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

فیلم زیبای مغازه کوچک وحشت

محصول سال 1986 به کارگردانی فرانک اوز...

بازیگران اصلی: ریک مورانیس، الن گرین و استیو مارتین

بازیگران مهمان: بیل موری، جان کندی، کریستوفر گست

البته این فیلم، یک فیلم موزیکال است ولی به نظر من فانتزی بودن آن به موزیکال بودنش می چربد که در این تاپیک آوردم.

-------------------------------------------

داستان فیلم درمورد یک گیاه گوشت خوار بسیار دوست داشتنی است که بعد از یک خورشید گرفتگی ناگهان ظاهر می شود. این گیاه که متعلق به سیمور (ریک مورانیس) است موجب رونق گل فروشی ای که در آن کار می کند می شود. تا اینکه روزی پژمرده می شود و سیمور به شکل اتفاقی می فهمد که برای رشد گیاه باید خون خودش را به اون بدهد.

سیمور عاشق دختر صاحب مغازه به نام آدری است. که البته آدری نامزدی دارد که یک دندان پزشک سادیست است. نقش این دندان پزشک را استیو مارتین بازی می کند. علی رغم اینکه استیو مارتین زیاد کمدین محبوبی نیست اما بازی اش در این فیلم واقعا تحسین برانگیز است. [دیروز تولد 70 سالگی او بود.]

سکانس موزیکالی که استیو مارتین را در آن معرفی می کند یکی از سکانس های مورد علاقه من است.

دیدن این سکانس رو به همه دوستان گرامی، بخصوص جناب اسپونز عزیز توصیه می کنم...

http://s6.picofile.com/file/8206325376/L...http://s6.picofile.com/file/8206325376/Little_Shop_of_Horrors_Dentist_Son

استیو مارتین با این پیش بند چرمی اش (که بیشتر به پیش بند قصاب ها شبیه است) و ابزار آلات وحشتناکی که از آن ها استفاده می کند عاشق اذیت کردن بیماران و البته آدری است. حتی قبل از سرویس دهان بیماران کمی گاز خنده (که قبلا برای بی حس کردن موضعی بیماران استفاده می شده) استنشاق می کند که لذت بیشتری ببرد...

با بزرگ شدن گیاه گوشت خوار دیگر خون سیمور برایش کافی نیست و ناگهان به حرف می آید(!) و به سیمور می گوید که کسی را بکشد و برای او بیاورد و سیمور هم تصمیم به کشتن دکتر می گیرد.

سیمور به قصد کشتن دکتر به مطب او می رود، دکتر ماسک مخصوص گاز خنده را می زند و ناگهان با این صحنه روبرو می شود که سیمور به سمت اون تفنگی نشانه رفته است. دکتر به خاطر گاز خنده از این اتفاق از خنده روده بر می شود و با خراب شدن ماسکش می میرد...

این دیالوگ "من الان توی دردسر افتادم؟!!!" که استیو مارتین با خنده می گوید واقعا صحنه طبیعی(!) و  دوست داشتنی ای است...

بعد از مردن دکتر، سیمور او را با تبر تکه تکه می کند و به گیاه می دهد که صاحب مغازه او را می بیند و سیمور مجبور می شود صاحب مغازه را هم به گیاه بخوراند!

خلاصه گیاه هی بزرگ تر و خشن تر می شود و دیگر از اون گیاه دوست داشتنی اوایل فیلم خبری نیست. از اون جایی که پایان داستان رو خیلی دوست دارم ادامه ماجرا رو تعریف نمی کنم...

-------------------------------------------

یکی از صحنه های خیلی خوب فیلم سکانسی است که بیل موری (همیشه دوست داشتنی) در آن ایفای نقش می کند. بیل موری نقش یک فرد مازوخیست را دارد که با کلی ذوق و شوق منتظر نوبت دندان پزشکی خودش است و وقتی روی یونیت می نشیند و مورد آزار و اذیت دکتر واقع می شود چنان لذت زشتی می برد که دکتر او را از مطب بیرون می کند.

===============================

از نقاط قوت فیلم حرکات طبیعی گیاه گوشت خوار است که تمامی آن به شکل مکانیکی تولید شده است. صداگذاری بسیار خوب فیلم نیز زیبایی های آن را بیشتر کرده است.

از جمله صحنه هایی که حرکات خیلی طبیعی در آمده است لحظه ای است که گیاه گوشت خوار تلفن را برداشته و با انگشتش(!) با سیم تلفن بازی می کند...

----------------------------------------------

از زیبایی های بصری این فیلم هم می توان به رگ گردن فوق العاده جذاب الن گرین اشاره کرد که در زمان خواندن ترانه ها مثل لوله پولیکا بیرون می زند...:D

===================================================

لینک تورنت از YIFI

http://kat.cr/little-shop-of-horrors-dir...http://kat.cr/little-shop-of-horrors-directors-cut-1986-720p-brrip-x264-yify-t71

۱۳۹۴/۵/۲۴ عصر ۱۲:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : rahgozar_bineshan, Princess Anne, زینال بندری, حمید هامون, پیرمرد, جولیانو جما, اسکورپان شیردل, خانم لمپرت, BATMAN, ژان والژان, برو بیکر, سرهنگ آلن فاکنر, مگی گربه, واتسون, تارا, برت گوردون, اسپونز, سروان رنو, گروهبان گارسیا, SuperMan, گاندولف, زبل خان, جروشا, دزیره, رجینا, Kathy Day, باربوسا, کنتس پابرهنه
تارا آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 18
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۲۱
اعتبار: 9


تشکرها : 307
( 205 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #12
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

با درود دوستان

با تشکر از آقای هانیبال بابت فرصتی که فراهم کردند،اینجا رو برای شناساندن یکی از فیلم هایی که بی اندازه دوست دارم"The Time Traveler's Wife" یا:همسر مسافر زمان مناسب دیدم.دیدن فیلم رو به کسانی که ندیدند،حتما پیشنهاد می کنم.

"سفر در زمان" خیلی وقت است که الهام بخش داستان نویسان و فیلم سازان بوده است.

The Time Traveler's Wife محصول2007 کمپانی نیو لاین سینما،به کارگردانی رابرت اشونکت،با بازی ریچل مک آدامز(Rachel Mcadams)(از هنرپیشگان محبوبم) و اریک بانا(Eric Bana)،بر اساس رمانی با همین نام نوشته ی خانم آودری نیفنگر می باشد.

همان گونه که از نام فیلم قابل دریافت است،داستان فیلم به زندگی هنری دوتمبل(اریک بانا) می پردازد که به طور مادرزادی و از زمان کودکی توانایی مسافرت کردن در زمان را دارد.در درازای فیلم،ما اریک بانا را در دوره های زمانی گوناگونی از زندگی خودش می بینیم.

اما این "موهبت مادرزادی" می تواندبرای دارنده اش گران تمام شود.مسافر زمان نمی تواند زندگی شخصی راحتی داشته باشد.اما کسی پیدا می شود-کلر ابشایر با بازی ریچل مک آدامز- که این شرایط را از جان و دل می پذیرد و همسر این مسافر می شود.

نمی دانم این فیلم را باید"رمانتیک"به شمار آورد،یا"تخیلی".چون خیلی از سکانس ها به این که همسر مردی بودن که "لحظه ای هست و لحظه ی بعد نیست"چه حسی دارد،می پردازد.

*******************************************************************

در خصوص ماهیت زمان نظریات زیادی مطرح شده است.برخی فیزیک دانان زمان را کووانتومی می دانند.یعنی باور دارند که لحظه های زندگی ما به شکل بسته هایی مکعبی هستند که ما می توانیم در آن ها-به جلو،عقب،چپ و راست-جا به جا شویم،اما راهش را نمی دانیم.برخی فیزیک دان ها باور دارند که زمان خطی ست و ما فقط می توانیم به جلو برویم ووو...

*******************************************************************

در زیر به طور کوتاه نظریه هایی را که برای  سفر در زمان ارائه شده است می بینید:

1.حرکت با سرعت نور:بر پایه ی تئوری نسبیت اینشتین،با افزایش سرعت یک جسم،زمان برای آن جسم کندتر می گذرد.حالا اگر با سرعتی به حد سرعت نوراز مکانی به مکان دیگر برویم،اختلاف زمان فاحشی را خواهیم دید. 

2.کرمچاله:خود "کرمچاله" یک تئوریست که گفته می شود میان دو نقطه از فضا-زمان(یعنی همان بعد چهارم-بعد از سه بعد عرض و ارتفاع و عمق)پیوند ایجاد می کند.کرمچاله ها فعلا،نظریه هستند و هنوز عملا هیچ کرمچاله ای مشاهده نشده است.اما اگر بتوان به طور تجربی یک کرمچاله یافت،از یک سر آن وارد و از سر دیگر آن خارج شد،می توان در زمان سفر کرد. 

3.تئوری کورت گودل:در سال 1944 کرت گودل(Kurt Godel) دانشمند اتریشی،بر پایه ی معادله ی اینشتین،معادله ای ارائه داد،که تا کنون کسی نتوانسته نادرستی آن را ثابت کند. 

*******************************************************************

از ویکیپدیا:

شبیه سازی برای فوتون هادر سال 2014 فیزیکدانان دانشگاه کوئینزلند استرالیا،موفق شدند پدیده ی "سفر در زمان" را برای فوتون ها(همان بسته های انرژی یا ذره ها)ی نور شبیه سازی کنند.آن ها با استفاده از فوتون توانستند این توانایی شگفت انگیز را که از خواص کوانتومی مواد است،بازسازی کنند.

پارادوکس پدربزرگ یا مادربزرگ:یک پرسش کهنه در خصوص سفر در زمان این است که اگر کسی به گذشته برود و یکی از عامل های وجود خودش برای مثال پدربزرگ یا مادربزرگش را از میان ببرد،خودش نیز دیگر وجود نخواهد داشت.

*******************************************************************

آرزو می کنم از دیدن The Time Traveler's Wife لذت ببرید.:-)

۱۳۹۴/۵/۲۶ عصر ۰۸:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, برت گوردون, زینال بندری, ژان والژان, Memento, هانا اشمیت, برو بیکر, پیرمرد, BATMAN, خانم لمپرت, واتسون, Princess Anne, سروان رنو, ویگو مورتنسن, گروهبان گارسیا, پیر چنگی, SuperMan, نکسوس, زبل خان, جروشا, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #13
زبان جهانی

زبان جهانی

باز هم در این تاپیک می خواهم به فیلم Contact بپردازم.

در اوایل فیلم، درست لحظه ای که همه چیز دارد برای جودی فاستر تمام می شود، ناگهان یک سیگنال در ردیاب ها مشاهده می شود. جودی فاستر به سرعت خودش را به آزمایشگاهش می رساند تا موج را دقیق تر شناسایی کند. فرکانسی که امواج روی آن فرستاده می شود یک عدد خاص است. جودی این عدد را به نام هیدروژن ضربدر پی می خواند. سپس به خود سیگنال دقت می کند. سیگنال به شکل چند ضربه متوالی، سپس یک وقفه دوباره چند ضربه متوالی و دوباره وقفه و ... است.

در واقع تعداد این ضربات متوالی نشانگر اعداد است. اولین بار 2 ضربه متوالی سپس 3 ضربه، 5 ضربه و ...

که اینها همان اعداد اول هستند. به نظر می رسد که این یک نشانه ای از بیگانگان است. نه امکان دارد در اثر یک پدیده طبیعی چنین اتفاقی افتاده باشد و نه هیچ فضاپیمایی چنین چیز بیهوده ای را مخابره می کند...

در صحنه بعد می بینیم مقامات امنیتی آمریکا به آزمایشگاه جودی می روند و از او می پرسند چرا بیگانه ها باید اعداد اول را برای شما بفرستند؟ و جودی در جواب می گوید چون ریاضیات تنها زبان جهانی است... همچنین در ادامه می گوید که این یک مسئله علمی است و ربطی به مقامات امنیتی ندارد!

البته اتفاق بعدی بسیار جالب است و دقت به این نکته از لطایف خوب فیلم نامه است. سیگنال ارسالی بعدی از طرف فضایی ها یک سیگنال ویدئویی است. پس از نمایش این سیگنال تصویر هیتلر دیده می شود که در حال سخنرانی در افتتاحیه المپیک 1936 است! در واقع پخش زنده این مراسم اولین امواجی بوده است که از طرف زمین به فضا فرستاده شده است و به نظر پس فرستادن آن امواج، به منزله جواب سلام بوده است... که البته همین موضوع کار تحقیقاتی جودی را به دفتر بیل کلینتون می کشاند.

در واقع در این فیلم به شکل ضمنی پذیرفته شده است که ریاضیات یک چیز ازلی است چرا که بیگانگان هم دقیقا به همین چیزهایی که ما رسیده ایم نایل شده اند (و حتی بیشتر از آن).

بحث نسبتا مفصلی در این باره را اخیرا در این پست نوشته ام: http://cafeclassic5.ir/thread-654-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-654-post-28786.htm

بذارید قبل از اینکه بحث زبان جهانی را شروع کنم خیلی مختصر هیدروژن ضربدر پی را توضیح بدم. عدد پی که تکلیفش معلوم است. عددی بدون واحد (یکا) که همه جا سر و کله اش پیدا می شود. توجه داشته باشید که مهم نیست بیگانگان برای اندازه گیری طول و ... از چه واحدی استفاده می کنند، چون عدد پی ربطی به واحد اندازه گیری ندارد. یک توجیه پیش پا افتاده این است که پی حاصل تقسیم محیط دایره است به قطر آن. پس جواب یک کسر است که صورت و مخرج آن هم واحد هستند و با ساده شدن این واحد ها خود پی بدون واحد است...

اما درباره هیدروژن.

عددی که جودی به آن می گوید هیدروژن، یک عدد معروف در کیهان شناسی است. در واقع این عدد مربوط به یک طول موج خاص از پرتوهای هیدروژن است که چون می تواند از فضاهای غبارآلود نیز به خوبی عبور کند کاربرد زیادی در پرتوشناسی دارد. مقدار آن تقریبا برابر با 1420.41 دور در ثانیه است. البته شاید فکر کنید واحد ثانیه ای که در این عدد وجود دارد مشکل ساز می شود ولی دقت کنید که واحد اندازه گیری زمان در این عدد هر چه که باشد با واحد اندازه گیری فرکانس در دستگاه گیرنده آن ساده می شود.

توجه داشته باشید که استفاده از عدد هیدروژن برای مخابره این پیام بسیار منطقی است. چرا که این پیام را فقط کسانی می توانند دریافت کنند که به این تکنولوژی دست پیدا کرده اند و کسانی که به این تکنولوژی رسیده اند مسلما به این عدد نیز آگاهند! پس یک ایده خوب این است که از همین عدد برای مخاطبانی که از این عدد استفاده می کنند، استفاده کنیم!!idont

در سال 1959 دو فیزیکدان در مقاله ای با نام Searching for Interstellar Communications این فرکانس را برای مخابره پیغام برای یافتن حیات هوشمند در جهان پیشنهاد کرده بودند که در این فیلم از آن به عنوان ایده بیگانگان مطرح می شود. اطلاعات بیشتر در https://en.wikipedia.org/wiki/Hydrogen_line

%%%%%%%%%%%

%%%%%%%%%

%%%%%%%

%%%%%

%%%

برویم سراغ بحث اصلی...                                                                                                          %

اینکه آیا ممکن است علم هم زبان جهانی نباشد؟ قاعدتا اگر قرار باشد چیزی بین ما و بیگانگان مشترک باشد همین ریاضیات و قوانین و ثوابت فیزیکی خواهد بود اما آیا ممکن است اینها هم زبان مشترکی نباشد؟

دقت کنید که در دنیا تعدادی عدد خاص وجود دارد که انگار این اعداد با دقت خاصی تنظیم شده اند. ثابت جهانی گرانش، ثابت گذردهی خلا و ... اگر این اعداد را کمی دستکاری کنید دیگر از این نظم دنیا هیچ خبری نخواهد بود.

یکی از چیزهایی که مخالفین نظریه داروین به آن استناد می کنند همین ثوابت فیزیکی است. اینکه اگر خالقی هوشمند جهان را خلق نکرده است پس چه کسی این قوانین دقیق فیزیک را تنظیم کرده است.

به نظر برای به چالش کشیدن نظریه داروین پرداختن به فیزیک جهان هستی موضوع بهتر و عمیق تری است تا پرداختن به تکامل حیوانات. بدین ترتیب که:  گیریم  قبول کردیم انسان از نسل باکتری هاست اما باز هم برای این نظم فوق العاده کهکشان ها و این قوانین فیزیکی دلیل و سازنده لازم است...

==============================

آنچه در ادامه می آید یک نظریه است. مجددا یک نظریه ای چون ابطال پذیر نیست علمی نیست. ابطال پذیر نیست به این معنی که هیچ آزمایشی وجود ندارد که توسط آن بتوان این نظریه را رد کرد.

به عنوان مثال نظریه "صدقه رفع بلاست" علمی نیست چون ابطال پذیر نیست. شاید درست باشد ولی با تعریف جهانی علم، علمی نیست. (تعریف اسلامی آن به کنار)

چرا که فرض کنید قبل از عبور از خیابان صدقه دادید و وسط خیابان تصادف کردید و فلج شدید. در جواب می شود به شما گفت که اگر صدقه نمی دادید می مردید و اگر بعد از تصادف مردید و شب با چشم غره ای  به خواب ما آمدید می توان در جواب گفت دوست داشتید فلج شوید؟! در واقع زرنگی این نظریه این است که هیچ روشی برای اثبات نادرستی آن وجود ندارد پس آن را از دایره علم کنار می گذاریم...

===============================

نظریه جهان های موازی یا MultiVerse

اگه بخواهم خیلی مختصر بگم این جوری خواهد شد...

نظریه داروین می گوید چرا حیوانات هوشمندند؟ چون فقط حیوانات هوشمند زنده مانده اند.

حال چرا جهان منظم است؟ چون فقط جهان منظم باقی مانده است.

نظریه Multiverse می گوید که جهان های مختلفی وجود داشته است. با قوانین و ثوابت مختلف. این جهان ها موازی همدیگرند و ممکن است از هم هیچ خبری نداشته باشند.

بعضی از این جهان ها قوانین مناسبی برای ایجاد نظم نداشته است و همچنان در حالت ناپایدار باقی مانده است. اما از بین این همه جهان به هر حال ممکن است چند جهان پیدا شود که قوانین فیزیکی آن ها اجازه دهد کمی پایداری ایجاد شود. در این حالت نسبتا پایدار ممکن است اجرام به شکلی منظم کنار هم جمع شوند و در طی میلیاردها سال کهکشان ها و ستاره ها و سیارات پدید آیند. دوباره از بین این همه سیاره ممکن است چند تای آنها امکان حیات داشته باشد و بالاخره ممکن است یک یا چند تای آنها زیستگاه  موجودات زنده باشد.

دقت کنید که همین جهان ما هم سرتاسر نظم نیست و همچنان پر از بی نظمی است. از فوران آتشفشان گرفته تا سقوط شهاب سنگ و ...

حال سوالی که پیش می آید این است:

مگر چقدر احتمال دارد که این جهان ما دقیقا همان جهان خاص باشد. مگر چقدر شانس داشته ایم که دقیقا در همان جهان خوب پدیدار شده باشیم؟ این جای تعجب ندارد؟

اگر این سوال شما هم هست باید بگم که دارید برعکس به ماجرا نگاه می کنید.

اینجوری نگاه کنید که به هرحال یکجا این فعل و انفعالات منجر به ایجاد یک حیات هوشمند شده است و شما نتیجه آن شده اید. فقط شما که هوشمند هستید می توانید این سوال را بپرسید که چرا جهان من، همان جهان پایدار است؟ در جهان های دیگر که حیات به وجود نیامده است کسی نیست که این سوال را بپرسد!

یا به عبارتی چون جهان شما خوب بوده است، شما به وجود آمده اید و دارید این سوال را می پرسید و این اصلا جای تعجب ندارد!

(با عرض پوزش) در واقع مثل این است که بگویید چطور از بین آن همه اسپرمی که به سمت تخمک حرکت می کردند و آن همه اسپرمی که به سمت چاه حرکت می کردند من به تخمک رسیده ام؟! چطور ممکن است من انقدر خوش شانس بوده باشم؟

این جا باز هم همان اشتباه رو دارید می کنید. باید اینجوری به ماجرا نگاه کنید که به هر حال تعداد خیلی کمی اسپرم به تخمک می رسند که شما هم جز آنها بوده اید... در واقع شما الان می تونید این سوال رو بپرسید چون شما به تخمک رسیده اید و الان اینجا هستید. آن اسپرم هایی که به تخمک نرسیده اند به انسان تبدیل نشده اند و الان نیستند که این سوال را بپرسند! اگر می رسیدند آنها نیز این سوال می پرسیدند...

۱۳۹۴/۵/۳۱ عصر ۰۵:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : هایدی, برو بیکر, زینال بندری, حمید هامون, هانا اشمیت, خانم لمپرت, Princess Anne, ویگو مورتنسن, سرهنگ آلن فاکنر, سارا, فرانکنشتاین, واتسون, منصور, سروان رنو, دکــس, شیخ حسن جوری, BATMAN, مگی گربه, گروهبان گارسیا, rahgozar_bineshan, تارا, پیر چنگی, ژان والژان, آلبرت کمپیون, SuperMan, نکسوس, گاندولف, فورست, دزیره, باربوسا
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8083 تشکر در 310 ارسال )
شماره ارسال: #14
RE: زبان جهانی

(۱۳۹۴/۵/۳۱ عصر ۰۵:۳۲)هانیبال نوشته شده:  

نظریه "صدقه رفع بلاست" علمی نیست چون ابطال پذیر نیست. شاید درست باشد ولی با تعریف جهانی علم، علمی نیست...

دقت کنید که همین جهان ما هم سرتاسر نظم نیست و همچنان پر از بی نظمی است. از فوران آتشفشان گرفته تا سقوط شهاب سنگ و ...

تعداد خیلی کمی اسپرم به تخمک می رسند که شما هم جز آنها بوده اید... در واقع شما الان می تونید این سوال رو بپرسید چون شما به تخمک رسیده اید و الان اینجا هستید. آن اسپرم هایی که به تخمک نرسیده اند به انسان تبدیل نشده اند و الان نیستند که این سوال را بپرسند! اگر می رسیدند آنها نیز این سوال می پرسیدند...

از هانیبال عزیز بخاطر پست فوق العاده علمی با موضوعیت جهان های موازی تشکر میکنم. یک تشکر خشک و خالی ادای مطلب نمیکند و لازم بود بشکل زبانی هم تشکر خاص شود.

هانیبال با ذکر پیچیده ترین مفاهیم علمی در نهایت و البته با شیطنت خاصی نتیجه میگیرد چون مفاهیم دینی مذهبی در زیر چتر علم قرار نمیگیرد و تابع قوانین علمی نیست بنابراین میتوان به وجود یا عدم وجود یا صحت و سقم آنها شک کرد. خدا را خالق نظم دانست اما میتوان حتی به وجود یا عدم وجودش شک داشت.نظم را تایید میکند اما مواردی را برمی شمارد که میتواند خارج از قاعده نظم باشد و الی ماشاالله.

هانیبال میگوید :

ریاضیات اکتشاف است نه اختراع ، ابدی و ازلی است نه مقطعی و ادواری ، جهان شمول است و نه زمینی ... ریاضیات به تنهائی هرگز علم نیست.هیچکدام از علومی که ما فکر میکنیم به تنهائی علم هستند ( از فیزیک بگیرید تا شیمی ) نمیتوانند مستقل باشند. و در این میان ریاضیات حتی وجود عینی خاصی هم ندارد. ریاضیات از قواعد به شما میگوید. از اینکه چگونه است که جسمی روی پا ایستاده است. از تعدادها از رابطه ها از تساویها از معادلات میگوید که میتواند پایه ساخت ظاهری یک جسم و حتی یک دنیا باشد.

خداوند وقتی جهان را خلق کرد از همان ابتدا قوانینی بر آن جاری و ساری کرد تا همه موجوداتش بر اساس آن قوانین از عدم به هست بیایند. باشند . و بعد ، از صحنه روزگار محو شوند. عرض کردم قوانین . انسان با عقل بسیار ناقص خود گاهی بخش بسیار ناچیزی از این قوانین را کشف میکند. بعد می نشیند و فرمول میسازد که اگر این باشد و آن باشد و ایندو را با آن قاعده باهم ممزوج کنیم به چیز سوم میرسیم. آزمایشهای بسیار ساده در سطح انسانی این موارد را تایید میکند. اما او غافل است که همه قوانین آنی نیست که او کشف کرده. مثالی میزنیم: دریائی هست ، خورشیدی هست. خورشید به دریا می تابد، آب دریا بخار میشود، باد بخار یا ابر را جابجا میکند ، ابر در رسیدن به مناطقی سرد باران میشود و می بارد. این یک قاعده ساده علمی که انسان کشف کرده است. قاعده ای که کشف کرده چیز جالبی است اما همین انسان نمیتواند توضیح دهد چرا در جائی که هم دریا هست هم خورشید هست هم کوه، چرا سالی یک قطره باران نمی آید و سالی از آسمان سیل جاری میشود. بعد می نشیند و برای قاعده خود تبصره میگذارد که چون هوای امسال گرمتر از سال قبل بود و چون هوای گرم روی تشکیل ابر و بارش آن اثر دارد پس علتش این بود. سال بعد غبار هوا را بهانه یا در واقع کشف میکند. سال بعد جریانهای دیگری به ذهنش میرسد که همه آنها را یک به یک با یک سنجاق ، ضمیمه آن قاعده کلی که از اول کشف کرده بود میکند. تبصره پشت تبصره. تبصره ها هیچوقت به تنهائی قانون نبوده اند. مثل ملات اضافه ای بوده اند که روی یک سطح ناصاف بمالیم تا بعد ادعا کنیم سطحی که کار کرده ایم این چقدر صاف است... در واقع علم ما از بارش شاید به اندازه یک میلیونیوم آن چیزی که خداوند تعریف کرده تا انجام شود نیست و ما بخش بسیار ناچیزی از آنرا کشف کرده ایم و نشسته ایم برای خود قاعده قانون ساخته ایم و با قطعیت تمام کتاب نوشته ایم که اگر چنان شود چنین میشود و اسمش را هم گذاشته ایم علم . همه چیز را طبق علم باور میکنیم ، قبول میکنیم و اگر گاهی خلاف آن انجام شد میگوئیم این پدیده یک پدیده مسخره! است که علم نمیتواند آنرا توجیه کند. فردی را تصور کنید که سرطان خون دارد . همه پزشکان او را جواب کرده و گفته اند منتظر مرگ خود باش که هیچ علمی نمیتواند تو را درمان کند. و او به اماکن متبرکه متوسل میشود. و به یکباره اتفاقی می افتد که هیچ علمی قادر به توجیه آن نیست . در واقع انسان به اندازه وسع شعورش از دنیا می فهمد و نه بیشتر و جالب همینجاست که به اندازه همین شعورش فکر میکند تمام حقیقت دنیا را هم میداند.

با خود می اندیشد طبق قوانینی که من کشف کرده ام اگر از این نقطه با این امکانات  و با این شرایط حرکت کنم به آن نقطه میرسم. وقتی نمیرسد یا طور دیگری میرسد از قانونی که کشف کرده خرده نمیگیرد بلکه علت و علل را در چیزهای دیگری جستجو میکند و وقتی به چیزی نمیرسد آنرا انکار میکند. بعنوان مثال به او گفته شده اگر دعاکنی حاجتت براورده میشود. این یک راهست. بدون هیچ توضیح اضافه ای. وقتی دعا میکند اما حاجتش براورده نمیشود از آنجا که عادت کرده طبق قوانین خودش از نقطه ایکس به ایگرگ برسد و در اینجا نمیرسد ، زبان به اعتراض می گشاید و کلیت آنرا به سخره میگیرد که چیزی که آمد نیامد دارد پس نمیتواند قانون باشد...  قوانین انسانی یک نقطه را به نقطه دیگر میرساند. در قوانین او بغیر از چند شرط که تعداد آنها از تعداد انگشتان دست فراتر نمیرود شرایط دیگری وجود ندارد. شرایطی که میتواند این مسیر را منحرف کند. آن شرایط را هم با علم ناقص خود با آزمون و خطا کشف کرده است. در فاصله این دو نقطه هزاران شرط ، نهفته و مستطر است که برخی از آنها دیدنی ، لمس کردنی و قابل رویتند و که از کل همه این عوامل انسان صرفا تعداد انگشت شماری را میداند و از علل دیگر که اصولا ناپیدا و پنهانند بطور کامل غافل است. در قوانین شیمی او دو جسم خالص که خودش اسم آنها را ماده خالص مینامد باید با هم ترکیب شوند تا جسم خالص سوم حاصل شود. سوال اینجاست اگر فقط یکی از این مواد ناخالصی داشته باشد نتیجه چه خواهد شد. و بعد اینکه این ناخالصی اگرچه باشد و چه باشد آنوقت بازهم نتایج چه فرقی خواهند داشت. انسان هرگز بسمت کشف گستره این اگرها و مگرها نمیرود چون عاجز است. و جالب اینجاست که در اینجا از ترس شکسته شدن قانونش به سمت شرایط مختلف نمیرود اما مثلا در بحث دعا انتظار دارد ماده خالص دعا و حاجت ، ماده سومی بنام رفع حاجت تولید کند! درست مشابه دو ماده خالصی که سومی را بدست میدهند. او هرگز از خود نمیپرسد اگر در دعا یا حاجت یا هردو ناخالصی وجود داشت و به رفع حاجت منجر نشد علت از قانون ساده من بود یا علل دیگری داشت (ز فکر آنان که که در تدبیر درمانند درمانند)

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند          که با این درد اگر در بند درمانند در مانند

درخصوص ریاضیات ، حرف برای گفتن زیاد دارم. رشته تحصیلی من به نوعی با ریاضیات سرشته شده بود . از دبیرستان بگیرید تا دانشگاه. عشق من ریاضیات و دنیایش بود و هست. دایره المعارف ریاضی (اثر ویگودوسکی) را زمانی خریدم که 12 سال بیشتر نداشتم. در کنکور سراسری ترکیب جبر و هندسه تحلیلی و مثلثات را 98 درصد زدم و بعدها در مسابقات علمی ریاضی هم بوده ام. اما از رشته هایی مانند ریاضیات محض متنفرم چون اعتقاد دارم ریاضیات به تنهائی هرگز دردی از کسی دوا نمیکند و به تنهائی فاقد کاربرد است. ریاضیات در سرشت هرچیز و همه چیز فی نفسه پنهان است. صرفا باید یک میکروسکوپ برداشت و جزئیات همه چیز را دید تا قواعد ریاضی را در همه چیز به عینه مشاهده کرد. گاهی میکروسکوپ لازم نیست و گاهی باید با تلسکوپ قواعد را دید و لذت برد. ریاضیات را اگر نفهمیم هیچ علمی را نمی فهمیم. کشف فرمول اعداد اول هنوز که هنوز است بعنوان یک مسابقه جهانی پیش روی بشریت است اما تاکنون کسی بدان دست نیافته است. ریاضیات صرفا در عالم خودش با توجه به همان نقص علم بشری به داشته ها و نداشته ها پاسخگوست. گفتم که در قوانین و علوم انسانی صرفا باید خالص را با هم جمع کرد تا به سومی که آن هم خالص است رسید. اینجا هم همانگونه است. ریاضی اعداد را میتواند جمع بزند اما اگر به او بگوئیم جمع یک بچه با یک برگ درخت چه میشود نمیتواند پاسخی دهد. وقتی سهراب سپهری میگوید : زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست جنین توصیفی در علم ریاضیات جایگاهی ندارد هرچند ضربش که اساس این صحبت است مال ریاضیات باشد و براستی چه کسی زمین را در دل ما ضرب کرده تا بفهمد حاصلش چه چیزی است؟ ریاضی روی کاغذ قایل درک است و گاهی در واقعیت درک نمیشود. درست مانند یک با یک برابر بود خسرو گل سرخی که یک انسان فقیر را مساوی یک انسان غیر فقیر نمیداند و بواقع نیز چنین است. تساویها را باید روی کاغذ دید. درست به همان سادگی علوم بشری.

انسان نظم را خیلی سطحی می بیند. اگر روی صفحه یا به گستره دیدش عناصری را در شکلهای منظم ببیند آنرا نظم میداند اما اگر گستره آن فراتر از دید انسان باشد آنرا نامنظم میداند! درست مثل اینکه هانیبال بگوید آتشفشان و حوادث غیر مترقبه جزو بی نظمی های جهان است. چرا بی نظمی است، چون خارج از پیش بینی های علوم ساده ماست. و وقتی خارج از پیش بینی است پس بی نظمی است!  قوانین جهان آنقدر گسترده و پیچیده میتواند باشد که چیزهائی که ما آنها را استثنا میدانیم گاهی بخشی از علوم و قواعد جهان است که چون مطابق قوانین ساده ما نیست یا در مسیر فرمولهای ما نمیتواند باشد آنرا لاجرم بی نظمی می نامیم. باید از بالا جهان را دید (با تمام قواعدش) تا بتوان نظم شگفت انگیزش را دید . نه از درون یک کوزه. انسان اسیر کوچکی خویش است و جالب اینجاست که میخواهد همه نظم جهان را با علم و دید ناقص خود نیز توجیه کند و حقیقت را آنی بداند که میفهمد.

۱۳۹۴/۶/۱ صبح ۰۸:۱۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, واتسون, هایدی, Memento, زینال بندری, آدمیرال گلوبال, Princess Anne, دکــس, شیخ حسن جوری, حمید هامون, برو بیکر, سارا, فرانکنشتاین, BATMAN, مگی گربه, گروهبان گارسیا, خانم لمپرت, rahgozar_bineshan, پیر چنگی, ژیگا ورتوف, SuperMan, تارا, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #15
دفاعیه یک ریاضی‌دان

با تشکر ویژه از منصور عزیز بابت پست خوبشون. واقعا دیدن پست بزرگانی چون ایشون در این تاپیک بسیار مایه دلگرمی است.

در ابتدا باید عرض کنم که پست قبلی من در این تاپیک کمی منجر به سو تفاهم شده است. بنده به این جهت که به خاطر توضیحات کم در برخی قسمت ها باعث شده ام این سو تفاهم پیش بیاید از همه رسما معذرت می خوام.

بعضی از دوستان بسیار گرامی از پست قبلی استنباط کرده اند که متن نوشته ها ملحدانه است. برای همین جهت شفاف سازی باید بعضی از قسمت ها رو که سریع رد شدم بیشتر توضیح بدهم. امیدوارم این سو تفاهم برطرف شود...

=======================

توضیحات را با یک مثال سینمایی آغاز می کنم...

فرض کنید یک طرفدار سینمای کلاسیک و یک طرفدار سینمای مدرن با هم بحث می کنند.

نفر اول عقیده دارد هیچکاک بهترین کارگردان تاریخ است و نفر دوم عقیده دارد جیمز کامرون بهترین است...

این دو نفر هیچ جوری نمی تونند همدیگر را متقاعد کنند چون پیش فرض های آنها خیلی باهم فرق دارد...

حال فرض کنید یک آدم مذهبی و یک آدم بی دین باهم بحث می کنند.

نفر اول عقیده دارد بچه روزی اش را با خودش می آورد و نفر دوم برعکس.

و باز هم به نظر این دو نفر به خاطر پیش فرض های متفاوت نمی توانند همدیگر را قانع کنند. یا حداقل این فرآیند بسیار وقت گیر است... [و البته این آدمها نباید عقیده همدیگر را مسخره کنند یا ... ]

-

با وجود اینکه این اتفاق طبیعی است اما این حالت برای پیشرفت تکنولوژی اصلا خوب نیست...

مسلما دوست نداریم دو تا دانشمند هر کدوم نظر خودشون رو بگن و آخرش هم به نتیجه مشخصی نرسند.

برای همین یک تعریف کاربردی تر برای علم ارائه شده است. شاید کلمه علم خودش بار معنایی مثبتی داشته باشد. برای همین از این به بعد به جای علمی از کلمه ساینتیفیک استفاده می کنم. (دقت کنید که این کلمه ساینس نباید هیچ تقدسی داشته باشد که منجر به مسخره شدن نظریات مخالفش شود...)

در ساینس دیگر با درست و غلط کار نداریم همانطور که در دادگاه با درست و غلط کاری نداریم و قانونی بودن یا نبودن ملاک است...

در ساینس گزاره ها سه دسته هستند:

1) گزاره هایی که با روش ساینتیفیک ثابت می شوند که به آنها گزاره های ساینتیفیک خواهیم گفت. (مثل آب در 100 درجه به جوش می آید)

2) گزاره هایی که با روش ساینتیفیک رد می شوند که به آنها ضدساینتیفیک خواهیم گفت. (مثل آب در 43 درجه به جوش می آید)

3) گزاره هایی که اصلا نمی توان آن ها را با روش ساینتیفیک آزمایش کرد که به آن ها گزاره های ابطال ناپذیر می گوییم. (مثل نظریه صدقه رفع بلاست و نظریه جهان های موازی)

دقت کنید که ساینتیفیک نبودن یک گزاره اصلا دلیلی بر اشتباه بودن آن نیست. این است که من در پست قبل گفتم

(۱۳۹۴/۵/۳۱ عصر ۰۵:۳۲)هانیبال نوشته شده:  

نظریه "صدقه رفع بلاست" علمی نیست چون ابطال پذیر نیست. شاید درست باشد ولی با تعریف جهانی علم، علمی نیست...

برای یافتن نظریاتی که درست اند ولی ساینتیفیک لازم نیست سراغ شفا یافتن بیماران لاعلاج برویم. مفاهیمی مثل عشق، نفرت، لذت و ... همه غیر ساینتیفیک است ولی به هیچ عنوان معنی اشتباه بودن نمی دهد. هیچ روش علمی وجود ندارد که شما بتوانید با آن ثابت یا رد کنید که من عاشق ناتالی وود هستم ولی این دلیل نمی شود که این چنین نباشد. همچنین هیچ روش علمی وجود ندارد که بفهمیم آیا دنیایی موازی با دنیای ما وجود دارد یا خیر...

(دقت کنید که گزاره من روی سرم دقیقا 543819 عدد مو دارم یک گزاره ابطال پذیر است!)

خلاصه اینکه ساینتیفیک بودن اصلا چیز خاصی نیست. متاسفانه کسانی سعی می کنند با تقدس تراشیدن به مفهوم ساینس به ناحق گزاره های ابطال ناپذیر را به سخره بگیرند. به نظرم به شدت باید با این روحیه برخورد کرد...

در یک پرانتز باید گفت که در اوایل قرن 20 ام ریاضیات هم به این سمت حرکت کرده است. برخی از ریاضیدانان که به ملقب به شهودگرایان هستند (intuitionits) منطق کلاسیک را قبول ندارند. در واقع از نظر آن ها نیز گزاره ها به دو دسته درست و غلط تقسیم نمی شود. بلکه یک حالت سوم هم وجود دارد و آن اینکه گزاره ممکن است تصمیم ناپذیر هم باشد. تصمیم ناپذیر به این معنی که ثابت می شود با اصول موضوعه ای که تاکنون پذیرفته ایم نه می توان خود گزاره را ثابت کرد و نه نقیض آن را...

مشهور ترین مسئله تصمیم ناپذیر ریاضی (به بیان نادقیق) این است که آیا مجموعه ای وجود دارد که تعداد اعضای آن بین اعداد گویا و اعداد حقیقی باشد یا خیر؟ و جواب این است که شما می تونید فرض کنید که این مجموعه وجود دارد و یک ریاضیات داشته باشید و همچنین می توانید فرض کنید که این مجموعه وجود ندارد و یک ریاضیات دیگر داشته باشید!! مسائل تصمیم ناپذیر کم هم نیستند. یک قضیه از گودل این را ثابت می کند.

به خاطر این 3 حالت شدن گزاره ها، این شهود گرایان قسمتی از ریاضیات را قبول ندارند. در واقع به نوعی برهان خلف را قبول ندارند. با این استدلال که اگر شما فرض کنید چیزی وجود ندارد و بعد به تناقض برسید دلیل نمی شود که حتما آن چیز وجود داشته باشد. ممکن است آن گزاره تصمیم ناپذیر باشد...

++++++++++++++++++++++++++++++++

اما درباره اینکه آیا آتشفشان بی نظمی است یا خیر باید بگویم شاید اینجا هم باید از یک لفظ دیگر استفاده می کردم. اگر این جمله مایه ناراحتی کسی شده است واقعا منظوری نداشتم...

به نظر ناپایداری اصطلاح بهتری بود. منظور از ناپایداری شرایطی است که حیات را به خطر می اندازد. یاد امضای یکی از کاربران عزیز افتادم که خاطر نیست چه کسی بود:

گیاه هرز چیست؟ گیاهی که هنوز فواید آن کشف نشده است.

در ادامه باید گفت درست است که دانش ما از باران و سیل و ... بسیار ناچیز است اما نمی شود بگوییم چون ما هیچ وقت نخواهیم توانست کل آن را بفهمیم بیخیال علم هواشناسی بشویم. این جاست که این خودخواهی بشر منجر به ساخت نظریه های وصله پینه دار میشود...

این تبصره های فراوانی که علم شیمی دارد از روی ناچاری است. مسلما ما نمی توانیم کل حقیقت را بفهمیم، این قوانین دست و پا شکسته تقریب هایی است که بشر با عقل ناقصش از طبیعت زده است.

+++++++++++++++++++++++++++++++++

اما درباره تنفر از ریاضیات محض بنا به همین استدلال های بالا نمی توانم حرف خاصی بزنم...

ولی فقط این را بگویم که یک ریاضی دان محض هیچ کاری به کاربرد ندارد... در واقع یک ریاضی دان محض یک هنرمند است. همانطور که در امضای خودم گفتم یک هنرمند متعالی... کسی که با ذوق خود دست به اکتشاف/اختراع زیبایی ها می زند... منتهی اصولا فهمیدن زیبایی های آن کمی پیش نیاز می خواهد...

در واقع به نظر من تنفر از ریاضیات محض مثل تنفر از نقاشی است... نقاشی هم به اندازه ریاضیات محض کاربرد دارد با این تفاوت که لذت بردن از آن همه گیرتر است... (که این تفاوت همه گیر بودن در بین سبک های مختلف نقاشی هم وجود دارد)

++++++++++++++++++++++++++++++++++

نکته آخر درباره عنوان این پست.

من یک ریاضی دان نیستم. حتی دیگر یک ریاضی خوان هم نیستم.

این عنوان بهانه ای بود برای معرفی کتابی با همین نام که اتوبیوگرافی از یک ریاضی دان برجسته به نام هارولد هاردی است. ایشان یک آدم فوق العاده خجالتی و منزوی بوده است. در این حد که حتی از گرفتن عکس هم امتناع می کرده است... از کارهای شاخص ایشان می توان به یک اثبات یک صفحه ای از گنگ بودن عدد پی اشاره کرد...

به عنوان حسن ختام یک جمله ماندگار هم از این کتاب نقل به مضمون کنم:

من نمی دانم کارهای مورد علاقه ام را خوب بلدم انجام دهم

یا به کارهایی که خوب بلدم انجام دهم علاقمندم!

۱۳۹۴/۶/۲ عصر ۰۹:۵۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دکــس, پیرمرد, هانا اشمیت, تارا, خانم لمپرت, زینال بندری, کنتس پابرهنه, rahgozar_bineshan, منصور, حمید هامون, برو بیکر, اسپونز, واتسون, SuperMan, گاندولف, فورست, دزیره, Princess Anne, Kathy Day, باربوسا
تارا آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 18
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۲۱
اعتبار: 9


تشکرها : 307
( 205 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: زبان جهانی

(۱۳۹۴/۶/۲ عصر ۰۹:۵۲)هانیبال نوشته شده:  

به نظر برای به چالش کشیدن نظریه داروین پرداختن به فیزیک جهان هستی موضوع بهتر و عمیق تری است تا پرداختن به تکامل حیوانات. بدین ترتیب که:  گیریم  قبول کردیم انسان از نسل باکتری هاست اما باز هم برای این نظم فوق العاده کهکشان ها و این قوانین فیزیکی دلیل و سازنده لازم است...

==============================

آنچه در ادامه می آید یک نظریه است. مجددا یک نظریه ای چون ابطال پذیر نیست علمی نیست. ابطال پذیر نیست به این معنی که هیچ آزمایشی وجود ندارد که توسط آن بتوان این نظریه را رد کرد.

خسته نباشید جناب هانیبال.

ابتدا سپاس گزارم از اطلاعات بسیار مفیدتان.

در مورد "یک نظریه،علمی نیست چون ابطال پذیر نیست."پرسشی داشتم.

نظریه هایی که درستیشان پذیرفته شده،رد نشدند که پذیرفته شدند.یعنی بر اساس این جمله،این نظریه ها پذیرفته شدند چون احتمال داشته حالتی برای ابطالشون وجود داشته باشه؟

۱۳۹۴/۶/۲ عصر ۱۱:۴۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, برو بیکر, زبل خان, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #17
RE: زبان جهانی

(۱۳۹۴/۶/۲ عصر ۱۱:۴۱)تارا نوشته شده:  

خسته نباشید جناب هانیبال.

ابتدا سپاس گزارم از اطلاعات بسیار مفیدتان.

در مورد "یک نظریه،علمی نیست چون ابطال پذیر نیست."پرسشی داشتم.

نظریه هایی که درستیشان پذیرفته شده،رد نشدند که پذیرفته شدند.یعنی بر اساس این جمله،این نظریه ها پذیرفته شدند چون احتمال داشته حالتی برای ابطالشون وجود داشته باشه؟

بسیار ممنون.

بله. در واقع آزمایش هایی میشده طراحی کرد که این نظریات ممکن باشد از آن ها سربلند بالا نیایند...

(البته تکرار پذیری هم دیگری است که تلویحا در همان ابطال پذیری همه لحاظ می کنند...)

البته یک عبارت بسیار هوشمندانه به کار بردید...

"رد نشدند که پذیرفته شدند."

در علم تجربی برخلاف ریاضی هیچ چیز را کامل نمی شود ثابت کرد. تمام قوانین حالت استقرا دارند...

مثلا اینکه "اگر یک وزنه را رها کنیم به سمت زمین حرکت می کند" یک نظریه علمی است...

اولا دقت کنید که اولا این یک گزاره تکرار پذیر است چون می توان بارها و بارها در شرایط (عملا)یکسان آنرا انجام داد.

ثانیا ابطال پذیر هم هست. چون آدم می تواند متصور باشد این آزمایش را که با رها کردن وزنه به سمت زمین حرکت نکند... (بیاد بیاورید که چرا صدقه رفع بلاست ابطال پذیر نبود.)

ولی اثبات این نظریه چگونه است. اثبات این است که بارها در شرایط مختلف و با روش علمی این کار را انجام می دهیم و با استقرا می گوییم این اتفاق هر دفعه می افتد...

دقت کنید که هیچ تضمینی وجود ندارد که اگر هزاربار این اتفاق افتاد برای بار هزار و یکم هم این اتفاق بیفتد ولی از آن جایی از دید مهندسی لازم داریم این مسائل را مطالعه کنیم می گوییم با استقرا ثابت می شود... (این اثبات با اثبات ریاضی فرق دارد)

(بعضی ها این جمله آخر را در توجیه معجزات به کار می برند. اینکه زمین برای جاذبه اش تضمینی به ما نداده است پس ممکن است معجزه ای شود و کسی معلق باشد. )

نهایتا چیزی که خیلی جالب است و دراینجا بحث نمی کنم اینکه اگر یک آزمایش (یک مشاهده) در تناقض با یک نظریه بود از کجا بفهمیم باید طرف آزمایش را بگیریم یا طرف نظریه را... آیا نظریه را باید رد شده فرض کرد یا اینکه بگوییم آزمایش اشکال داشته است.

------------------------------

این مباحث در ذیل شاخه "فلسفه علم" مطرح می شود. اگر علاقمند هستید می توانید کتاب "چیستی علم" را مطالعه کنید.

این کتاب، تکست رسمی درس فلسفه علم است. حجم زیادی ندارد با این حال اگر فقط این قسمت برای شما جذاب است لازم نیست همه آن را بخوانید...

۱۳۹۴/۶/۳ صبح ۱۲:۱۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : تارا, هانا اشمیت, BATMAN, rahgozar_bineshan, خانم لمپرت, آنا کارنینا, زینال بندری, حمید هامون, برو بیکر, اسپونز, واتسون, پیر چنگی, سروان رنو, ژیگا ورتوف, ژان والژان, SuperMan, گاندولف, فورست, جروشا, دزیره, باربوسا, EDWIN
ژیگا ورتوف آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 97
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۷/۱۷
اعتبار: 21


تشکرها : 474
( 1188 تشکر در 58 ارسال )
شماره ارسال: #18
RE: زبان جهانی

(۱۳۹۴/۶/۱ صبح ۰۸:۱۷)منصور نوشته شده:  

 وقتی سهراب سپهری میگوید : زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست جنین توصیفی در علم ریاضیات جایگاهی ندارد هرچند ضربش که اساس این صحبت است مال ریاضیات باشد و براستی چه کسی زمین را در دل ما ضرب کرده تا بفهمد حاصلش چه چیزی است؟ ریاضی روی کاغذ قایل درک است و گاهی در واقعیت درک نمیشود. درست مانند یک با یک برابر بود خسرو گل سرخی که یک انسان فقیر را مساوی یک انسان غیر فقیر نمیداند و بواقع نیز چنین است. تساویها را باید روی کاغذ دید. درست به همان سادگی علوم بشری.

منصور عزیز اشاره خوبی دارند به رابطه ریاضیات و شعر . دقیقن همین‎طوره در ریاضیات یک همیشه با یک برابر است . اما آن چه ما را قانع می کند که گل‎سرخی اشتباه نکرده است ، نگرش شاعر به دو " یک " از دو دنیای متفاوت است.واقعیتی که گل‎سرخی مطرح می‎کند مدد گرفتن از ریاضیات برای طرح و تعمیق یک مسئله و یک درد اجتماعی است .با منطق شعری تعارضی ندارد همان‎گونه که می‎توان از برابری یک با دو سخن گفت (وقتی بحث حقوق زن و مرد در اسلام مطرح می‎شود).در شعر بخشی از مضمون در ذهن خواننده ادامه پیدا می‎کند.وقتی من می‎گویم :

هانیبال + پیرمرد + اشتاینر + بتمن + فرانکشتاین= یک بغل گل
بروبیکر + منصور = دریا
خانم لمپرت X هانا اشمیت = یک جویبار آب زلال
ژان والژان + سروان رنو = آدم سوزی

یا به این نقاشی نگاه کنید :

همایش

همایش بچه‎های کافه = عشق‎افزایی و تلطیف نفس‎های هنر
خداحافظی = تبر
تبر = یک تهدید برای نفس باد بهار

برای خواننده مشخص است که من دارم چه می‎گویم . با یک عمل ریاضی یک مفهوم غیر ریاضی را مطرح کرده‎ام.شعر گره خوردگی اندیشه و خیال است.این خیال است که به شاعر اجازه می‎دهد تمام مفاهیم بشری را درخدمت اندیشه خود آورده و سخنی نغز و بدیع خلق کند. برای فرار از اسپم شدن این پست دو شعر ریاضی از کیومرث منشی زاده را در زیر می‎آورم .

قرمزتر از سفید
عشق وحشی ست
و وحشی تر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی
همیشه موازی
در حالی که نمی دانستیم
خط دایره یی ست
به شعاع بی نهایت
من در کنار تنهایی
تنهایی
در کنار تو
من به تو
از رطوبت به شن
نزدیک تر
و ساق پای تو
فرمول الکل است
( C2
H5
O
H )
...
_____________________


بعد پنجم ، آزادی

دایره در اثبات تساوی شعاع های خود
برگرد مرکز خود
خم مانده است
تا کی می توان شعاع های دایره را
به پیروی از یکدیگر
محکوم کرد
انعکاس صدای زنجیرها
تصویر سرود آزادی را
در آئینه چشم های من
می شکند
انتظار آزادی چندان غم انگیز است
که حکاکی اعلامیه حقوق بشر
بر دیوار کوره های آدمی سوزی
چرا که انسان
آزاد
بدنیا نمی آید
که آزاد
زندگی کند
که آزاد
بمیرد
انسان دایره غم انگیزی ست
که تکرار می شود


۱۳۹۴/۶/۱۰ صبح ۱۰:۱۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, دکــس, Memento, خانم لمپرت, اسکورپان شیردل, هانا اشمیت, تارا, حمید هامون, سروان رنو, BATMAN, منصور, سرهنگ آلن فاکنر, ژان والژان, SuperMan, مگی گربه, پیرمرد, واتسون, فورست, جروشا, کنتس پابرهنه, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #19
RE: سینمای علمی، تخیلی و فانتزی

تقدیم به هایدی گرامی به خاطر علاقه شدیدشون به رابین ویلیامز

======================================

قصد دارم در این تاپیک چند فیلم فانتزی از یکی از کارگردان های مورد علاقه ام معرفی کنم.

تری گیلیام

یک دیوانه بی شاخ و دم

گیلیام را به خاطر انیمیشن های عجیب و غریبش در کمدی های فوق العاده مونتی پایتون می شناسیم. انیمیشن های بی قاعده و دوست داشتنی! سرشار از خلاقیت و ایده های متحیرکننده.

گیلیام تنها عضو غیر بریتانیایی گروه کمدی مونتی پایتون است. البته او بعد از مدتی حق شهروندی آمریکایی خود را انکار کرده و رسما تابعیت انگلیسی پذیرفته است!

گروه 6 نفره ای که (البته بعد از فوت گراهام چپمن در سال 1989 5 نفره شده است) لحظات یونیکی را در تاریخ سینما به یادگار گذاشته اند. جدای از کارهای تلویزیونی آنها که به شکل آیتم اجرا می شده است، سه فیلم به یادماندنی

مونتی پایتون و جام مقدس 1975

مونتی پایتون، زندگی برایان 1979

مونتی پایتون، معنای زندگی 1983 (که این فیلم هم متاسفانه هنوز زیرنویس نشده است.)

از آنها به یادگار مانده است. البته در ایران به خاطر شوخی هایی که بعضا ماهیت ضد دینی و پوچ گرایانه دارد زیاد از آنها چیزی نشنیده ایم. اما همین که دو فیلم کمدی دهه 70 میلادی در سایت دهه 90 ای IMDB رتبه های 92 و 169 داشته باشند نشان از ماندگار بودن این کمدی ها دارد...

گیلیام تنها عضو گروه است که همچنان فعال است و مشغول فیلم سازی است. سایر اعضای گروه تنها فعالیتی که دارند تئاترهایی است که اجراهای مجدد کارهای دهه 70 آن هاست. شنیدن دیالوگ های 40-50 سال قبل از زبان این کمدین های پیر بسیار دلنشین است...

البته تری جونز (شخصی که جلو همه ایستاده است.) نیز امسال بعد از حدود 20 سال فیلمی ساخته است که آخرین حضور رابین ویلیامز (البته در نقش صداپیشه) محسوب می شود... ضمن اینکه تری جونز در این مدت چند مستند روایت کرده است از جمله مستند داستان عدد 1 از بی.بی.سی.

[این تری جونز ربطی به اون تری جونز کشیش تندرو ندارد.]

فیلم های ابتدایی گیلیام بسیار آثار ضعیفی هستند تا فیلم برزیل که برای آن نامزد اسکار بهترین فیلم نامه شده است. (البته من چیز زیادی از این فیلم نفهمیدم.  اگر کسی از بزرگوارن این فیلم را دیده است خوشحال میشم مطلبی در این باره بنویسد...)

بعد از برزیل کارهای گیلیام جانی تازه می گیرد. فیلم های فانتزی که با توجه به پیشینه او در مونتی پایتون اصولا همگی ربطی به قرون وسطی برمی گردد... با فیلم برداری های خاص و محدب و طراحی صحنه های شلوغ پلوغ و قدیمی به سبک یک عتیقه فروشی! کلا آثار گیلیام بیشتر به یک خواب شبیه است تا یک فیلم... به یک خواب عجیب و غریب و دوست داشتنی...

==============================

=============

=

The Fisher King 1991

یک فیلم بامزه با بازی های فوق العاده.

بخصوص بازی رابین ویلیامز که خیلی بدشانس بوده که این نقشش با هنرنمایی خارق العاده بنده در فیلم سکوت بره ها همزمان شده وگرنه مستحق اسکار بوده است خدابیامرز...

رابین ویلیامز از دوستان بسیار نزدیک تری گیلیام بوده و چندین فیلم مشترک با هم دارند. این دوستی در حدی بود که شبکه سی.ان.ان در ویژه برنامه فوت رابین ویلیامز با گیلیام مصاحبه کرد...

[مراسم تشییع جنازه گراهام چپمن (عضو مرحوم مونتی پایتون) هم به نوبه خودش جالب است. جایی که سایر اعضا در مدح او سخنرانی های کمدی می کنند و به یاد او می خندد]

در کنار رابین ویلیامز بازی خوب مرسدس روئل نیز به چشم می خورد که برنده اسکار بهترین نقش مکمل زن شده است. «ژان رنو باز ها» روئل را به خاطر نقشش در فیلم بامزه قبر روزنا به یاد دارند...

همچنین بازی آماندا پلامر، دختر کریستوفر پلامر که او هم از دوستان نزدیک گیلیام است، نیز مثل بازی های پدرش قابل قبول ولی کمی اغراق شده است...

آماندا پلامر بعدا در فیلم پالپ فیکشن نیز نقش کوتاهی بازی کرده است. همان سکانس اول فیلم که دو نفر در کافه نشسته اند و بعد از صحبت های عاشقانه معمولی، ناگهان تفنگ های خودشان را بیرون می آورند!!

===============================

===========

=

و اما داستان فیلم...

داستان درباره یک گوینده مغرور رادیو (جف بریجز) است که روزی با صحبت هایش باعث می شود یکی از شنوندگانش به کافه ای حمله ور شود و چند نفر را به شکل وحشیانه ای بکشد.

بعد از این ماجرا زندگی دستخوش تغییر می شود و نهایتا او تصمیم به خودکشی می گیرد تا اینکه مطابق سایر فیلم ها کسی می رسد و او را نجات می دهد. یک دیوانه به نام پری با بازی رابین ویلیامز. رابین ویلیامز متوهم همواره با یک سری کوتوله صحبت می کند و از یک شوالیه قرمز می گریزد. او عقیده دارد که جف بریجز فرد برگزیده ای است که قرار است جام مقدس را برای اون به ارمغان بیاورد.

مشاهده می کنید که گیلیام همچنان در کف این جام مقدس مانده است!

جام مقدس رابین ویلیامز یک جایزه است که به نشان یادبود اهدا شده است به فرد ملیاردری که ساکن خانه ای با ساخت شبیه قلعه در منهتن است...

جف بریجز وقتی از رابین ویلیامز خداحافظی می کند متوجه می شود که او یک استاد دانشگاهی بوده است که بعد از فوت زنش دیوانه است. زنی که در همان حادثه کافه کشته شده است! بدین ترتیب جف بریجز تصمیم می گیرد به رابین ویلیامز کمی کمک مالی بکند تا اندکی از عذاب وجدان خودش کم کند.

اما متوجه می شود که رابین ویلیامز نیازی به پول ندارد و عاشق یک دختر دیوانه تر از خودش به نام لیدیا شده است و تمام روز را با تعقیب معشوقه اش سر می کند. برای همین تصمیم می گیرد راهی برای آشنا کردن این دو نفر بیابد...

خلاصه با لطایف الحیلی باب این آشنایی را باز می کنند و یک شام 4 نفره را تدارک می بینند. سکانس شام بسیار دوست داشتنی است. جایی که رابین ویلیامز خجالتی با معشوقه دست و پا چلفتی اش مشغول خوردن غذاهای چینی هستند و افتضاح زیبایی را در رستوران به وجود می آورند...

اما بعد از شام لیدیا ناگهان به آخر و عاقبت دوستی اش می اندیشد و دیالوگ های بسیار تامل برانگیزی می گوید ولی رابین ویلیامز او را متقاعد می کند که اشتباه می اندیشد...

اما بعد از خداحافظی ناگهان به یاد همسر سابقش می افتد و شوالیه قرمز را می بیند که به سوی او حمله ور می شود... بعد از فرار از شوالیه به محله خطرناکی که جف بریجز در ابتدای فیلم در آنجا قصد داشت خودکشی کند می رسد و با رضایت کامل کتک مفصلی از اراذل آنجا می خورد و به کما می رود...

جف بریجز برای خوشحال کردن روح او و نجات دادن جانش دست به یک عملیات عجیب و غریب می زند تا جام مقدس را از خانه شخص ملیاردر بدزدد و موفق هم می شود... و همینکه جام را برای ویلیامز می برد او به هوش می آید...

یکی از نقاط قوت فیلم که ترجیح دادم هیچ اشاره ای به آن نکنم رابطه جف بریجز با دوست دخترش (مرسدس روئل) بود. در صورت دیدن فیلم مسلما از شخصیت پردازی این دو نفر لذت خواهید برد...

ضمن اینکه نام فیلم ،شاه فیشر، اشاره دارد به داستانی که رابین ویلیامز در اواسط فیلم تعریف می کند و به نوعی مدل انتزاعی کل فیلم است...

چند دیالوگ و مونولوگ زیبا از این فیلم در تاپیک دیالوگ های ماندگار:

http://cafeclassic5.ir/thread-64-post-29...http://cafeclassic5.ir/thread-64-post-29391.htm

۱۳۹۴/۶/۲۱ عصر ۰۷:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, حمید هامون, اسکورپان شیردل, خانم لمپرت, واتسون, کنتس پابرهنه, Princess Anne, مگی گربه, BATMAN, تارا, گاندولف, جروشا, دزیره, EDWIN, Kathy Day, باربوسا
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3954 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #20
به بهانه تولد باز لورمان

نوشتن درباره فیلم مورد علاقه ات واقعا کار سختیه... یک جور وسواس آدم رو اذیت می کنه. اینکه علاقه ات اعتماد به نفست رو میاره پایین.

یکجور قانون نانوشته هست که تو رو منع می کنه از نوشتن... مثل قانونی که پزشک ها رو از عمل کردن آشنایانشون منع می کنه.

هرچی می نویسی نمی تونه توصیف خوبی باشه از اون علاقه ات. برای همین اصولا هی نوشتن درباره اونا رو به تعویق میندازی که نکنه یه وقت چیزی بنویسی که حق مطلب رو ادا نکنه...

بخصوص اینکه وسط نوشتنت دستت بخوره و کروم بسته بشه و کل زحمت امروزت بپره و دیگه هر چی بنویسی مثل قبلی نشه

امروز 17 سپتامبر تولد بازلورمان است. یک کارگردان خاص. تکرار نشدنی. عجیب غریب. بسیار کم کار و عاشق زرق و برق و زلم زیمبو!

به همین مناسبت اون ممانعت درونی و اون کمال گرایی رو میذارم کنار و چند خطی درباره شاهکار ایشون مولن روژ (یا با تلفظ صحیح تر مولاغوژ) می نویسم. البته مسلما حق مطلب ادا نمیشه ولی به هر حال این تصمیم رو گرفتم...

[البته این فیلم موزیکال است و میشد آنرا در تاپیک فیلم موزیکال نیز مطرح کرد. اما اولا فضای فانتزی فیلم خیلی وزن سنگینی دارد ثانیا با وجود موزیکال بودن فیلم کلاسیکی محسوب نمی شود و تاپیک فیلم موزیکال در بخش سینمای کلاسیک است.]

888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888

88888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888888

888888888888888888888888

باز لورمان متولد 17 سپتامبر 1962 سیدنی اکنون وارد 53 سالگی خود شده است...

مادر او یک معلم رقص باله و فروشنده لباس بوده و پدر او صاحب تئاتر و خودش به نوعی ترکیبی از این دو شغل را انتخاب می کند...

او در کودکی به کلاس رقص باله می رود اما بعد از مدتی به سمت تئاتر کشیده می شود و چند نمایش موزیکال را به روی استیج می برد. اولین کار سینمایی او به سال 1992 برمی گردد و فیلم Strictly Ballroom.

بازلورمان کارگردان پرحوصله و کم کاری است. در واقع فاصله دو فیلم متوالی او کمی غیرمتعارف است.

4 سال-5سال-7سال-5سال

در واقع اون در طول بیست و چند سالی که در سینما فعالیت داشته است تنها 5 فیلم ساخته است.

فیلم Strictly Ballroom فیلمی عاشقانه است درباره رقص. داستان شخصی که می خواهد سبک جدید رقص خود را ادامه دهد و با آن برنده یک مسابقه رقص شود.  لورمان داستان این فیلم را قبلا در سال 1984 در قالب تئاتر اجرا کرده بود و این فیلم به نوعی بازسازی همان تئاتر در قالب سینماست...

فیلم Strictly Ballroom چندان فیلم قدرتمندی نیست و با ندیدن آن چیز خاصی را از دست نمی دهید. بجز طراحی صحنه های پر زرق و برق و رنگارنگش. ترکیب رنگی شاد متناسب با سالن رقص که رنگ قرمز سهم بسزایی در آن دارد. در واقع این فیلم بعلاوه دو فیلم بعدی آن Romeo+Juliet و Moulin Rouge سه گانه بازلورمان را تشکیل می دهند که موسوم به سه گانه پرده قرمز است و وجه اشتراک این فیلم ها در کنار تم عاشقانه شان، استفاده از این طراحی خاص صحنه است.

البته در کنار طراحی صحنه ای که با ندیدن فیلم از دست می دید این موسیقی زیبای Doris Day هم هست که در این پست معرفی کردم که از دست ندید!

http://cafeclassic5.ir/thread-496-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-496-post-29447.htm

فیلم بعدی او Romeo+Juliet یک فیلم بسیار عجیب غریب است. در این حد که بعد از گذشتن یک ربع از فیلم من واقعا نمی فهمیدم که زیرنویس فیلم درست هست یا نه؟!!

یک سری دیالوگ قلنبه سلنبه، عجیب غریب و بی ربط به هم... (به سبک فیلم فاجعه خرگوش ها از دیوید لینچ!)

در کنار دیالوگ های غیرملموس فیلم، موقعیت های عجیب و غریب فیلم هم هست که کلا داستان شکسپیر را از حالت اصلی خود خارج کرده است. در واقع داستان فیلم در خیابان های شهرهای امروزی اتفاق می افتد و پر از صحنه های ماشین سواری و تیراندازی و غیره است در کنار اتفاقات سنتی داستان اصلی...

اما در کنار تمام نقاط ضعف فیلم، نکته مثبتی که در آن دیده می شود جرقه های تولید فیلم بعدی اوست که یک شاهکار ماندگار سینمایی محسوب می شود.

تغییرات سرعت و صداگذاری اغراق شده و فانتزی را در چند صحنه این فیلم می توان مشاهده کرد. چیزی که یکی از شالوده های کارگردانی فیلم مولن روژ است.

از دیگر نکات جالب توجه فیلم نیز حضور لئوناردو دیکاپریو است. کسی که یکسال بعد از این فیلم در تایتانیک درخشید... نقش مقابل او را کلیر دنس بازی می کند.

و اما فیلم سوم سه گانه پرده قرمز که یک جهش خارق العاده محسوب می شود...

====================================

====================

========

=

مولن روژ (آسیاب قرمز) محصول سال 2001 شاخص ترین اثر باز لورمان است.

این فیلم نامزد 8 جایزه اسکار بوده که موفق به کسب 2 تا از آنها شده است. جایزه بهترین طراحی صحنه و بهترین طراحی لباس...

6 ماده ای که در بدست آوردن آنها ناکام ماند عبارت است از

بهترین فیلم، بهترین فیلم برداری، بهترین صداگذاری، بهترین تدوین، بهترین گریم و بهترین بازیگر نقش اول زن...

طراح صحنه و طراح لباس این فیلم کاترین مارتین همسر باز لورمان است. کاترین مارتین یک طراح داخلی منزل است و فعالیت او در سینما محدود می شود به فیلم های شوهرش. اما با این حال موفق ترین استرالیایی تاریخ اسکار است با 4 جایزه.

دو تا بخاطر مولن روژ و دو تا بخاطر فیلم گتسبی بزرگ (2013)

[بعضا برندگان اسکار کاغذی از جیب خود بیرون می آورد و سخنرانی خود را از روی آن می خوانند. کاترین مارتین وقتی برای جایزه فیلم گتسبی بزرگ به روی سن رفت به جای جیب از یک جای منشوری کاغذی بیرون آورد و گفت معذرت می خوام. عادت استرالیایی هاست که چیزهای مهمشون رو اونجا بذارند! :دی]

آشنایی کاترین مارتین و باز لورمان به سال 1984 و تئاتر Strictly Ballroom بر می گردد. همکاری آنها تا فیلم Romeo+Juliet ادامه پیدا می کند تا اینکه در سال 1997 ازدواج می کنند.

کارهای کاترین مارتین را می توانید در سایت او مشاهده کنید: http://www.catherinemartin.com

((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((​((((((((((((((((((((((((((((

))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))​))))))))))))))))))))))))))))

ایده اولیه فیلم مولن روژ در یک سفر به هندوستان به ذهن باز لورمان رسیده است. جایی که او از دیدن یک فیلم بالیوودی در کنار خیل هندی ها به وجد می آید...

او تصمیم می گیرد یک فیلم غربی با الهام از سینمای هندوستان بسازد. روندی که بعدها برعکس می شود و تعداد زیادی فیلم هندی از فیلم لورمان تاثیر می پذیرند...

رد پاهای مختلفی از هند در فیلم دیده می شود. از اطاق فیل گرفته تا داستان مهاراجه. کل قصه فیلم هم یک داستان خز عاشقانه هندی است که باز لورمان از آن یک شاهکار خلق کرده است.

داستان کلیشه ای یک فقیر که دختری زیبا او را به جای یک فرد پولدار اشتباه می گیرد و عاشقش می شود. و همان مثلث عشقی همیشگی که اصولا در فیلم ها به نفع فرد فقیر به پایان می رسد. [حالا کاری به واقعیت نداریم! :دی]

بنده اولین باری که این فیلم را دیدم هنوز فیلم موزیکال خاصی ندیده بودم. حتی خیلی فیلم فانتزی هم ندیده بودم. بعد از گذشت چند دقیقه از فیلم حالم بد شده بود. به نظرم یک فیلم خیلی مسخره و بچه گانه می آمد. بعلاوه اینکه زیرنویس فیلم هم با پسوند SUB/IDX بود که خودش خیلی روی اعصاب بود!

سریع فیلم را بستم ولی بعد از مدتی دوباره آن را باز کردم و به زور تحمل کردم. نهایتا هم در IMDB یک 6 نثار آن کردم. مدتی گذشت و به فیلم های موزیکال و فانتزی علاقه پیدا کردم. هر چه بیشتر می گذشت بیشتر به ابهت این فیلم پی می بردم. کم کم امتیازی که به این فیلم داده بودم رو افزایش دادم. 7. 8...

تقریبا شیفته یونیک بودن ساخت این فیلم شده بودم. ساعت ها صرف گشتن دنبال فیلم مشابهی کردم. جستجویی نسبتا بی نتیجه. نزدیک ترین فیلمی که تونستم پیدا کنم مسابقه سرعت برادران واچفسکی بود و چند فیلم هندی ضعیف.

خلاصه کار به جایی رسید که این فیلم تبدیل شد به یکی از محبوب ترین فیلم های من. از معدود فیلم هایی که می توانم بارها و بارها آنرا ببینم. یکی از 10 فیلمی که به آنها 10 داده ام...

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\​\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\

فیلم مولن روژ با بودجه 52 میلیون دلاری ساخته شده است. البته در زمان اکران استقبال چندانی از این فیلم نشده است و فروش آن حدود 57 میلیون دلار بوده است.

فیلم بیشتر به یک موزیک ویدئو طولانی شبیه است. سرشار از رنگ های زیبا، آهنگ های متنوع، حرکات دوربین غیر معمول و اتفاقات عجیب و غریب...

شاخص ترین ویژگی فیلم طراحی صحنه آن است. بخصوص صحنه های مربوط به کاباره مولن روژ و بالاخص اطاق فیل.

نیمه ابتدایی فیلم به دلیل فضای شادتری که دارد غلظت رنگی بیشتری نیز در آن دیده می شود. در ادامه یک لایه خاکستری مانع نمود رنگ ها می شود...

در اطاق فیل ترکیب رنگی قرمز و طلایی با پس زمینه سورمه ای آسمان که با خوش سلیقگی تمام تزیین شده است... به همه اینها اضافه نور ملایم چراغ ها، ستاره های اغراق شده، نور مهتاب و ابرهای زیبای آسمان را...

... یعنی واقعا فانتزی تر از این نمیشه این صحنه را ساخت ...

.

طراحی لباس ها نیز چشم نواز است. لباس های بلند، دامن های پرچین و رنگارنگ رقاصه ها بسیار خیره کننده است. این رنگ های زیاد، ساتین که با لباس های ساده زیر نور سفید و آبی از بالا به پایین می آید را به شکل یک الماس درخشان نمایان می کند.

ضمن اینکه لباس های مردان فیلم نیز خیلی خوب انتخاب شده است و نقش بسزایی در شخصیت پردازی آنها دارد.

بازی بازیگران فیلم نیز بسیار فانتزی است و متناسب با حال و هوای فیلم است. اوان مک گرگور که بعد از این فیلم به پای ثابت عاشقانه های احساسی تبدیل می شود. البته قبل از او قرار بوده است دی کاپریو این نقش را بازی کند که این اتفاق نمی افتد.

نیکول کیدمن برای این نقش بسیار خوب انتخاب شده است. چهره سرد و بی روح او دقیقا متناسب با شخصیت ساتین است. در جریان فیلم برداری یکی از دنده های کیدمن نیز می شکند که البته اتفاقی میمونی بوده است چون بعد از این اتفاق دیوید فینچر نقش اول فیلم اطاق امن را قرار بوده به کیدمن به دهد به جودی فاستر رفیق دیرینه ما می دهد!

بازی ریچارد روکسبرگ، بازیگر نقش دوک نیز بامزه است. بخصوص صحنه هایی که حرص می خورد... بنده او را قبل از این فیلم در ماموریت غیر ممکن 2 دیده بودم ولی اصلا متوجه نشدم که این همان بازیگر است...

اما بازی درخشان جیم برودبنت نیز در فیلم بسیار تحسین برانگیز است. بازی او در این فیلم جایزه بفتا را برای او به ارمغان آورد. ضمن اینکه برودبنت در همان سال برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم دیگری شد.

از دیگر مشخصه های فنی مولن روژ، فیلم برداری خاص آن است. نماهای بسیار نزدیک از چهره های تمام رخ، زوم های عجیب، حرکت های سریع عرضی دوربین و چرخش های آن به خوبی سرگیجه ای و بهتی که با رفتن به مولن روژ به آدم دست می دهد را القا می کند...

تدوین خوب مکمل فیلم برداری مولن روژ است. پلان های کوتاه و ناقص ریتم خوبی به فیلم می دهد. ضمن اینکه زیاد و کم کردن سرعت پخش فیلم نیز چیزی است که در کمتر فیلمی دیده ایم. بعلاوه بعضا فریم بر ثانیه فیلم را نیز کم می کند و تصاویر به شکل گسسته پشت سر هم نشان داده می شود...

ورای این دو، صداگذاری عالی فیلم را می بینیم. استفاده از اصوات عجیب و غریب در ضمن تغییرات سرعت فیلم. چیزی که نمونه خیلی ضعیف تر آن را قبلا در Romeo+Juliet استفاده شده بود و بعدا نیز در فیلم مسابقه سرعت از آن بهره برداری شده است.

موسیقی فیلم نیز بسیار غنی است. مولن روژ یک موزیکال JukeBox محسوب می شود یعنی موزیکال هایی که در آن از آهنگ های معروف استفاده شده است. از جمله موزیکال های JukeBox جدید و معروف می توان به Across The Universe , Romance & Cigarettes و Mamma Mia اشاره کرد.

البته آهنگ های مشهوری که در این فیلم به کار رفته است عمدتا دستکاری شده ورژن اصلی هستند. بویژه چند آهنگ Medly (به قول ابی : سالاد مخلوط!) نیز در فیلم شنیده می شود که تلفیقی از چند آهنگ و ترانه معروف است.

از جمله این آهنگ ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

The Sound Of Music از فیلم اشک ها و لبخندها

All You Need Is Love از بیتلز

I Will Always Love You از ویتی هاستون

Smells Like Teen Spirit از نیروانا

Material Girl و Like a Virgin از مدونا

||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||​||||||||||||||||||

||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||​||||||||||||||||||

و اما داستان فیلم

--------------------

فیلم در پاریس 1900 رخ می دهد.

در ابتدای فیلم کریستین (اوان مک گرگور) را می بینیم که مشغول نوشتن یک داستان است. داستان زندگی خودش. درست یک سال پیش. 1899. داستان عاشق شدنش. عاشق دختر زیبایی به اسم ساتین (نیکول کیدمن) که الماس کاباره مولن روژ بوده است و الان دیگر زنده نیست...

کریستین با شنیدن حال و هوای بوهمی پاریس، علیرغم مخالفت پدرش از لندن به آنجا نقل مکان کرده است تا مشغول نویسندگی شود. (سبک زندگی بوهمی، به زندگی سرخوشانه هنرمندان آن دوره اتلاق می شود.)

درست زمانی که فکر می کند که چه چیزی بنویسد سقف خانه او فرو می ریزد و فردی بی هوش از سقف آویزان می شود. و بعد از آن سر و کله چند آدم عجیب و غریب پیدا می شود. چند هنرمند که مشغول تهیه یک نمایش برای مولن روژ هستند. فرد بیهوش نویسنده گروه است که از یک بیماری شلمانی(!) رنج می برد. کریستین به آنها کمک می کند تا داستان را تمام کنند. سپس پیشنهادی همکاری آنها را قبول کرده.

در این صحنه از فیلم یک مشروب سبز رنگی را به اتفاق می خورند که بعد از خوردن آن عکس روی بطری زنده می شود و شروع به آواز خواندن می کند. بازیگر این نقش کایلی مینوگ خواننده-بازیگر مشهور استرالیایی است. او را قبلا در فیلم StreetFighter در نقش Cammy دیده بودیم. (قابل توجه دوستان سگاباز!)  [کایلی مینوگ خواهر دنی مینوگ است مجری سابق X-Factor است!]

سپس به همراه این گروه به کاباره مولن روژ می رود. جایی که ساتین او را به جای دوک اشتباه می گیرد. ساتین قرار است پس از طرح رفاقت با دوک، او را مجاب کند که در مولن روژ سرمایه گذاری کند. اما به اشتباه مشغول مجاب کردن کریستین می شود(!) که وسط کار دوک سر می رسد!

اعضای گروه که با طناب خود را به پشت پنجره اطاق فیل رسانده اند، قبل از به هم ریختن اوضاع وارد گود می شوند و می گویند که مشغول تمرین یک نمایش هستند و فی البداهه یک دمو از نمایش را اجرا می کنند. این سکانس واقعا جالب و بامزه و شلوغ پلوغ است...

خلاصه دوک از نمایش خوشش می آید و حاضر به همکاری با ده برابر قیمت قبلی می شود بشرطی که ساتین مال او شود. صاحب مولن روژ، زیدلر (جیم برودبنت)، از این پیشنهاد استقبال می کند و قراردادی با دوک امضا می کند.

اما ساتین عاشق کریستین شده است. سکانس آواز عاشقانه آن ها که ،تنها چند دقیقه پس از سکانس قبلی است، نیز یک سکانس دیدنی است.

خلاصه ساتین با کریستین و گروهش مشغول تمرین نمایش می شوند. در این بین دوک چندین بار به رابطه بین ساتین و کریستین شک می کند ولی هر دفعه زیدلر با دروغ های عجیب غریبش او را متقاعد می کند که آن ها فقط همکار هستند.

نهایتا با سوسه آمدن های یکی از رقاصه های مولن روژ، دوک متقاعد می شود که رابطه ساتین و کریستین جدی است. برای همین سعی در تغییر پایان داستان نمایش (که به نوعی حالت انتزاعی داستان خود فیلم است) می کند. همچنین قصد کشتن کریستین را می کند. برای همین ساتین تصمیم می گیرد با کریستین فرار کند...

در این میان چیزی وجود دارد که زیدلر (و البته مخاطب) می داند ولی ساتین نمی داند. آن هم اینکه ساتین در اثر بیماری سل در شرف مرگ است.

برای همین زیدلر ، ساتین را متقاعد می کند که به کریستین بگوید او را دوست ندارد تا با اینکار جان او را نجات دهد.

ساتین این تصمیم را عملی می کند. به پیش کریستین می رود و می گوید دوک قول پول هنگفتی را به او داده است و سپس او را ترک می کند. کریستین روز نمایش به مولن روژ می رود. بازیگر نقش مقابل ساتین، همان عضو شلمانی گروه، مطابق انتظار سر بزنگاه بیهوش می شود و کریستین به جای او روی سن می رود. کریستین که از دست ساتین عصبانی است شروع می کند به سمت او پول پرت کردن ولی ساتین با خواندن شعری او را متقاعد می کند که همچنان عاشق اوست.

دوک که این صحنه را می بیند قصد می کند با تفنگ کریستین را بکشد که زیدلر با یک مشت مانع او می شود. ولی ساتین همانجا روی سن می میرد و قبل از مرگش از کریستین می خواهد داستان عشقشان را بنویسد...

دوک که همه چیز را تمام شده می بیند سالن را ترک می کند و حضار از همه چیز بی خبر، از این نمایش به وجد آمده و گروه را تشویق می کنند...

اکنون یکسال از آن ماجرا گذشته است. مولن روژ تعطیل شده و کریستین مشغول نوشتن آن داستان است...

iiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii​iiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

باز لورمان فیلم را به پدرش که قبل از ساخت فیلم فوت کرده است تقدیم کرده است...

۱۳۹۴/۶/۲۸ صبح ۰۳:۱۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : واتسون, خانم لمپرت, سروان رنو, Princess Anne, زینال بندری, کنتس پابرهنه, حمید هامون, اسکورپان شیردل, ژیگا ورتوف, BATMAN, Classic, مگی گربه, نکسوس, تارا, زرد ابری, جروشا, پیر چنگی, گاندولف, اشپیلمن, مکس دی وینتر, سوفیا, آلبرت کمپیون, ایـده آلـیـسـت, شارینگهام, Kathy Day, باربوسا, مورفیوس
ارسال پاسخ