[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
» <مارک واتنی> دانلود کارتون قدیمی و نوستالژیک "بامزی" بصورت کامل و دوبله فارسی : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45427
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
علاقه مندی های هنری دوستان کافه کلاسیک
نویسنده پیام
فورست آفلاین
سرباز کافه
***

ارسال ها: 119
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۱۰/۲۰
اعتبار: 21


تشکرها : 1637
( 1251 تشکر در 56 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: علاقه مندی های هنری دوستان کافه کلاسیک

با سلام به دوستان بزرگوار کافه ؛

    جناب گاندولف اسم جستار را تا حدودی عمومی و کلی در نظر گرفتند و وقتی اولین ارسال را میخوانیم میبینیم که فقط هنر هفتم مورد نظر ایشان بوده  و سایر زمینه های " هنر" چنان که از نام جستار برمی آید موردبحث نیست . اما من تم غالب پاسخهای دوستان و توضیحات موسس تاپیک را خوانده و میخواهم به شیوه ای دیگر علایقم را بیان کنم . همانطور که جناب سروان هم فرمودند علاقمندیهای بازیگرها و فیلمها و ازین قبیل موارد را اکثرا در نمایه کاربریمان قید کرده ایم ، پس به موضوعات دیگری که شاید تازگی داشته باشد بپردازیم بنظرم بهتر است و بیشتر با نام تاپیک همراستاست .

      از وقتی که خاطرات برایم قابل یادآوری هستند ، به موسیقی بصورت یک واحد مستقل از سایر " چیزها " علاقه داشته ام . سلایق موسیقایی در گذر زمان دستخوش تغییر شدند ولی مقوله موسیقی همواره مستقل از سایر علایق بر ذهنم حاکم است. در سن 8-10 سالگی دوست داشتم به کلاس موسیقی رفته و سازی یادبگیرم و بتوانم علاقه ام را به صورت جدی پیگیری کنم . که البته بعلت مخالفت پدر در نطفه خفه شد و تا 8 سال بعد از آن هیچ امکانی برایش بوجود نیامد . وقتی که تار خریدم و برای یادگیری به کلاس میرفتم روزانه بالای 5ساعت تمرین دروس پایه نوازندگی تار ( مضراب زدن !) میکردم . بعد از مدتی بدلیل گران بودن هزینه کلاس قادر به حضور در کلاس نشده وسعی کردم خودآموز کار کنم که البته بدلیل اینکه بسیار نوپا بودم و هنوز دوره مقدماتی را به نیمه نرسانده بودم ، چندان کاری از پیش نبردم و بعد از مدتی با نومیدی موقتا تار را کنار گذاشتم وبه امید اینکه بعد از کنکور و در دانشگاه پیگیر خواهم شد و از سر نو با تلاشی مضاعف شروع خواهم کرد دلم را خوش کردم . بعدن که دانشگاه ثبت نام کردم و هزینه زندگی در یک شهر غریبه پیش آمد دیدم که باز هم نمیشود . چون در شهرهای بزرگ هزینه کلاس به مراتب بیشتر بود و حتی اگر هم پولش را جور میکردم نمیتوانستم در خانه ام تمرین کنم و بهمین خاطر بازهم غیرمستقیم سرکوب شدم .

      در اینجا بد نیست پرانتزی باز کرده و به نکته ای اشاره کنم . یکی از دوستانم که در دانشگاه با او آشنا شده بودم و خود مدت زیادی بود گیتار الکتریک کار میکرد به من پیشنهاد کرد که تارم را بفروشم و گیتار کلاسیک بگیرم و او مجانی دوره مقدماتی را بهم آمزش بدهد . البته بدون هیچ شک وتردیدی پیشنهادش را رد کردم و گفتم من با وجود اینکه بشدت به موسیقی متال علاقه دارم ولی هیچگاه حتی در مخیلاتم هم خودم را در مقام یک نوازنده گیتار تصور نکرده و کوچکترین علاقه ای به نوازندگیش ندارم .

       خلاصه دانشگاه هم تمام شد و من بودم و تاری که 5سال بدون استفاده نگاهش کردم و 5سال فقط مضراب زدم و نتوانستم ازش صدایی مانند شهناز و لطفی و علیزاده و ساکت دربیاورم ! و داستان نوازندگی من زمانی کاملا خاتمه پیدا کرد که بعد از یکسال کلنجار رفتن با خودم ، نهایتا آنرا فروختم و تا مدتها در کمای این داستان نوازندگی بودم .

         علاقه به موسیقی فقط محدود شد به گوش دادن به موسیقی که سایرین نوشته و نواخته اند . دیگران ساخته و پرداخته اند ! و هنوز هم که هنوز است در حسرت استعدادی که شاید اگر شرایطی مهیا میشد ، میتوانست بروز کند مانده ام !

-

        یکی دیگر از علاقمندیهای هنری من ، عکاسی بوده و هست . البته نه به اندازه موسیقی ولی تا حدودی زیاد و قابل توجه که البته آنهم بدلیل نداشتن دوربین مناسب برای عکاسی محدود به موبایل شد و بعد از مدتی که موبایل قابلیتهای محدودش در قبال سوژه های مختلف مشخص شد ، از عکاسی بصورت جدی نیز دلسرد شدم !

-

        تنها چیزی که برای من باقی ماند و تا مدتها از آن آگاه نبودم ، هنر نویسندگی بود ! یادم هست که در دوران 3 ساله راهنمایی همیشه به کلاس انشا بیشتر از هر درسی علاقه داشتم و نوشته هایم هم برای مخاطبین بسیار جذاب و خواندنی و شنیدنی بود . در آن سن و سال گاهی اوقات انشاهایی مینوشتم که از نظر حجم به 15 تا 20 صفحه میرسید و از لحاظ محتوا گاهی اوقات نظر بزرگترها را هم جلب میکرد و چندین مرتبه در مسابقات داستان نویسی در سطح شهرستان و استان مقام گرفتم . ولی متاسفانه چون هیچ راهنما و مشوقی نداشتم نتوانستم در زمان مناسب بصورت جدی دنبالش را بگیرم و حرفه ای پیگیر داستان نویسی فنی شوم . همین باعث شد که بعدها که با کلاسها و کارگاههای داستان نویسی آشنا شدم ، حسرت آنهمه زمان و انرژی از دست رفته و یا غلت بکاربرده شده را بخورم . اگر در همان اوان با فنون داستان نویسی آشنا شده و ذهن کم تجربه ام با تکنیکهای بیان آشنا میشد ، احتمال موفقیت به مراتب بیشتر میشد . با این وجود این تنها زمینه ای است که هنوز هم که هنوز است بیخیالش نشده ام و سعی میکنم دست و پا شکسته پیگیرش باشم . شاید تنها عامل موثر در سرکوب نشدن این علاقه این بوده که خانواده ما همواره در زمینه مطالعه و کتابخوانی مشوق ام بوده اند و از این لحاظ هیچ چوبی لای چرخم نگذاشتند . البته بعضی چیزها را باید در یک دوره سنی پیگیر شد و به جد دنبالش را گرفت . چون هر چه سن بالاتر میرود ، بعلت وسعت یافتن دایره دید و عمیقتر شدن مشکلات ،اختصاص دادن زمان مفید قابل صرف کردن بر روی یک امر واحد ، کمی دشوار و پیچیده تر میشود . و همین خود یکی از مهمترین عوامل کند شدن سرعت پیشرفت در زمینه های هنری میشود .

        -

      به گمانم باید کمی هم به سینما بپردازم . در ابتدا بد نیست که پیرو مطالب پیشین به چند نکته کلیدی اشاره کنم . در این نوشتار و علاوه بر این طی زمانی که عضو محفل کافه بوده ام ، احتمال زیاد متوجه شده اید که زاده و ساکن یکی از شهرهای کوچک و نسبتن محروم بوده و در خانواده ای با باور و اعتقادات و فرهنگ سنتی زندگی کرده ام . همه اینها تاثیرات خوب و بد فراوانی دارد که اکثرشان ربطی به بحث ندارد . اما باید به چند عامل که خودم در بوجود آمدنشان هیچ نقشی نداشته ام اشاره کنم .

       اولن باید اعتراف کنم که دهه 70 مزخرفترین دهه برای بدنیا آمدن طی 40 سال گذشته بوده است - صرفن از لحاظ سینمایی ، بقیه جنبه ها را طبعن کاری ندارم! - زیرا در کودکی کارتونهای بسیار پرمحتوای دهه 60 را از دست داده ایم . در نوجوانی به دوره پایین آمدن کیفیت دوبله و به ابتذال کشیده شدن سینمای ملی خورده ایم و همچنین تلویزیون از فیلمهای خوب خالی شد . وقتی که جوان شدیم (یعنی الان) هم که دیگر پایه های بوجود آمده را باید بزور کنده و پایه های جدیدی را دست و پا شکسته بسازیم و با دریل و چکش جایگزین کنیم ! وگرنه باید خود را به دست جریان چرند و پرند گرایی سینمای ایران و هالییوود بسپاریم و بقول معروف " بیخیالی طی کنیم " !

        شاید اینجا محل مناسبی برای گفتن این حرفها ( اعترافها) نیست ، ولی واقعیت این است که هیچ جایی هم برایش وجود ندارد و باید همینجا گفت ! خوشبختانه تنها نقطه مثبتی که میتوانم در کل این ارسال بیان کنم این است که قبل از ورود به کافه کلاسیک ، بسیار کم فیلم میدیدم و ذهنم از همه چیز پر نبود . همین باعث شد که در این مدرسه مانند دانش آموزی کنجکاو غرق در کلاسهای opendoor شوم و از هر شاخه گلی بچینم و کم کم با عظمت سینما آشنا شوم . شاید اگر مانند یکی از دوستان مجازیم که در کلوب با ایشان آشنا شده بودم ، و متاسفانه فوت کردند ، من هم  از بچگی با فیلمهای کلاسیک و سینماهای فرانسه و ژاپن و روسیه و ... آشنا میشدم و یا گوشم پر از نوای شورانگیز موسیقای شوپن و بتهوون و باخ و موزارت و ... میشد ، الان مسیر زندگیم خیلی با الان فرق داشت . اما بی بهره از این نعمات بودیم و این شدیم . هرچند که جای تاسف دارد ولی بازهم نا امید نیستم چون در مورد سینما مخصوصا مطمئنم که هر وقت شروع کنی و با هر سرعتی پیش بروی ، مدام که در مسیر درستی قرار گرفته باشی ، نهایتن پیش از مرگ خاطرات بصری زیادی بدست خواهی آورد که میتوانی با تداعی شدن یکی از آنها با لبخندی شیرین از دنیا بروی ! برای نمونه وقتی که یاد قطره اشک آنتونی هاپکینز در مرد فیلنما میافتی ، یا به یاد جمله بسیار زیبای جان ویک در همان فیلم که گفت " زندگی من کامل است چون میدانم کسی دوستم دارد " ، و یا به یاد صحنه اعدام مل گیبسون در شجاع دل میافتی ، یا وقتی یاد رقصیدن اسکارلت با رت باتلر با لباس عزا میافتی و یا نگاه کردن ریک به دور شدن الزا همراه با مردی دیگر ، یا زمین خوردن دن ویتو کورلئونه در حیاط ، یا صحنه سوختن خانه در ایثار تارکوفسکی و یا رقص زوربا و یا اولین قطره اشک ژولی پس از مرگ دختر و همسرش در سکانس آخر آبی و یا سکانس آخر زندگی سگفت انگیزی است و یا از لرزش افتادن دست کاپتان میلر در نجات سرباز رایان ویا سکانس آخر زندگی زیباست که پسرک به مادرش میگوید " ماما من و پدرم تانک رو بردیم " و یا حتا سکانس آخر زیبای آمریکایی که کوین اسپیسی با لبی خندان کشته میشود و نهایتن آنجا که فوریت به جنی میگوید که آیا فورست کوچولو باهوش است یا نه و همچنین آنجا که فورست نامه فورست کوچولو را نخوانده روی قبر جنی میگذارد و گریه میکند و یا پیانو زدن اشپیلمن برای افسر آلمانی و یا سکانس آخر فیلم از هم گسیخته که شعری از پوشکین در کلاسی بهم ریخته خوانده میشود و و و ..... شاید تداعی شدن یکی از اینها در کسری از ثانیه ، آرامشی غیر قابل وصف در لحظه احتضار به ما بدهد .

         شاید در نهایت یک خاطره از سربازی بد نباشد . میگویند 2سال سربازی میکنیم و تا آخر عمر خاطره تعریف میکنیم ! یک روز بعد از ظهر در آسایشگاه روی تختم خواب بودم . در خواب خواب فیلم آبی کیشلوفسکی را میدیدم ! یکهو ناخوداگاه از خواب پریدم و صدای موسیقی متن آن در گوشم یکدست و بدون هیچ مزاحمی پخش میشد ! انگار هدفون زده باشم . بی اختیار به تلویزیون نگاه کردم و در خواب و بیداری تصویر ژولی را در قاب دیدم !مانند دیوانه خودم را به جلوی تلویزیون رساندم و بدون توجه به هیچ چیز ، جلوی تلویزیون نشستم و انگار که ادامه خوابم را ببینم ، غرق شده بودم . البته بعدن دوستم تعریف کرد وقتی به سمت تلویزیون رفته ام چند نفری که آنجا نشسته بودند را زمین زده و هنگام نگاه کردن به تلویزیون گریه میکرده ام !

.

بابت طولانی شدن نوشتار پوزش میطلبم . سپاس از حسن توجهتان .

___________________________________

پ.ن : این متن بدون ویرایش ارسال میشود و بعلت دیر وقت بودن ویرایشش به فردا موکول میشود . پس پیشاپیش از اشتباهات تایپی و نگارشی پوزش میطلبم و همچنین از اینکه هیچ زیبایی ظاهری در آن نیست از لحاظ رنگ و فونت و عکس و... عذرم را پذیرا باشید ، امیدوارم فردا فرصتی باشد تا ویرایش کنم !


Life Is Beautiful
۱۳۹۴/۹/۶ صبح ۰۴:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, جروشا, خانم لمپرت, Memento, سروان رنو, آلبرت کمپیون, کنتس پابرهنه, ایـده آلـیـسـت, اسکورپان شیردل, لو هارپر, Keyser, واتسون, oceanic, اشپیلمن, BATMAN
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: علاقه مندی های هنری دوستان کافه کلاسیک - فورست - ۱۳۹۴/۹/۶ صبح ۰۴:۵۴