
من یک روز گرم تابستان دقیقا یک سیزدهم مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که کشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمی شد...
متن زیبا و خاطره انگیز بالا سرآغاز کتاب و سریال دایی جان ناپلئون است، شاهکار طنز ایرج پزشک زاد که به هشت زبان زنده دنیا ترجمه شد. مستندی از شبکه بی-بی-سی کار خانم نازنین معتمدی دررابطه با چگونگی خلق این داستان از زبان نویسنده شیرین سخنش دیدم که بسیار دلچسب بود مخصوصا وقتی حدیث عشق و عاشقی بر زبان جاری نمود. عینا از ایشان نقل قول می کنم و تصاویر مربوطه را نیز از همان مستند تقدیم مینمایم. باتشکر از تهیه کنندگان و عوامل این مستند بسیار دیدنی:

"دایی جان ناپلئون، همه اش خیاله وُ ولی اگر دنبال واقعیت بگردید شاید واقعیت به اون داستان عشقی اش بچسبه! چون من در نوجوانی، در بچگی حتی، عاشق شده بودم - و وقتی عاشق یک همسال خودم شده بودم و اون موقع هم معمول نبود کسی، یه دختری صبر کنه تا فرض کنید سن بیست و چند سالگی که من تحصیلمو تموم کنم. پدرم طبیب بود علاقه داشت منم طبیب بشم. منم شروع کردم اول، بعد یه وقت حساب کردم که خوب من تا بیام طبیب بشم می شه لاقل هف-هشت سال دیگه و این هف-هشت سال منتظر من نمی مونه معشوق...

...و دوره حقوق خیلی کوتاه بود. سه سال بود.گفتم خوب منم میرم حقوق.حالا، بعد البته دیگه چجوری شد و معشوق رو شاید واس اینکه از شر من خلاص بشن فرستادنش به خارج و من هم دنبالش رفتم! حقوق رو باز ادامه دادم و همچنان امیدوار که به اون برسم، که نرسیدم...بگذریم...اون دختر رو رد کردن به جای دیگه و این تو دل من مونده بود دیگه، همیشه تو فکر بودم.

...یه مقدار هم حکایتهای خانوادگی،اونم جدا،اونم تو ذهنم- اینا باهم دیگه یه خورده قاطی پاتی شد و وقتی من رفتم به اتریش کار ما کار سختی نبود. معاون سرکنسولگری بودم. یه سرکنسول بود،یه کنسول هم بود که کارشو می کرد ، دوسه ساعتی بیشتر وقت نمی گرفت. اونجا به فکر اینکه خوب یه چیزی بنویسم،شروع کردم به نوشتن و نوشتن. منتهی تنبلی هم می کردم! خیلی طول کشید شاید نزدیک یک سال طول کشید"
عاقبت داستان دایی جان ناپلئون برای اولین بار بصورت پاورقی با امضای الف.پ.آشنا، درسال 1350 در مجله فردوسی به چاپ رسید و آنچنان مورد استقبال قرار گرفت که دوسال بعد به شکل کتابی مجزا منتشر شد و بلافاصله به چاپ سوم و چهارم رسید. روایتی لطیف از عشقی شیرین و نافرجام با درونمایه نقدگونه از اختلاف طبقاتی و طنزی حاکی از توهم بیمارگونه توطئه.

در جایی درسریال وقتی سعید از وصال لیلی ناکام ماند و اندوهناک به نزد شازده رفت شازده می گوید:
"اینجا لیلی خیلی مهم نیست، این خیلی مهمه که تو عشق رو شناختی. این مرز مرد شدنه"
بدیهی است که این گفته پندآموز به شخص نویسنده نیز مربوط می شود و از تجربیات شخصی او نشات می گیرد. راوی درخاتمه مستند میگوید:
"ایرج پزشک زاد در یک روز گرم تابستان دقیقا یک سیزدهم مرداد عاشق شد... اما به عشقش نرسید. شصت سال گذشت وبعد از مرگ همسرش، عشقش را در گوشه ای دیگر از دنیا پیدا کرد اما این بار زمان به یارش مهلت نداد...

...پزشک زاد اما هنوز در فکر است که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمی شد..."
****************************
بهرتقدیر بیش از همه مطالب ارزشمند این مستند که از قول جناب پزشک زاد و راوی بیان گردید، حکایت همان عشق و دلدادگی این نویسنده توانا و انگیزه عاشقانه ای که منجر به نگاشتن یک شاهکار جاودان شد، برای حقیر شنیدنی و بس جالب بود و همینجا بدنیست به بازیگری که نقش لیلی داستان را در سریال ایفا می نمود اشاره کوچکی کنم:

خواهر مقدم؛ لیلی دایی جان...
سیروس مقدم درمصاحبه ای که در روزنامه هفت صبح چاپ شده است میگوید: "ناصر تقوایی برای اینکه کمکی به وضع مالی خانوادهمان هم کرده باشد نقش لیلی؛ دختری که سعید سریال عاشقش میشود را هم داد به خواهر کوچک من؛ سوسن مقدم خواهر کوچک من بود. البته او هیچ وقت بازیگری را ادامه نداد. بعد از «دایی جان ناپلئون»،ازدواج کرد و درگیر زندگی شد. انگار فقط برای نقش لیلی در آن سن و سال بازیاش جواب می داد. الان هم که چند سالی است فوت کرده."
بهرحال خانم مقدم نیز با ایفای تک نقش زندگی خود در سریال ماندگار دایی جان ناپلئون بصورتی قابل قبول و باورپذیر و به مدد صدای لطیف و معصوم دوبلور توانا خانم مینو غزنوی در اذهان مانا شد. روحش شاد...
*****************************
توضیح : این مبحث رامیتوانستم در بخش سریالهای ایرانی بیاورم ولی عملا توضیحی از سریال نبود بلکه ذکر نکاتی شخصی از نویسنده هنرمند ونابغه اش بود که بسیارجالب، خواندنی و دیدنی بود.بعلاوه جای مطلبی از تولیدات سینمایی کلاسیک ایرانی در این جستار واقعا خالی بود... عزیزان امیدوارم مقبول نظرتان واقع شده باشد.