زوج مت و کریستینا در فیلم زیبای حدس بزن چه کسی برای شام می آید

هنرپیشگان اصلی : اسپنسر تریسی و کاترین هپبرن
حدس بزن چه کسی برای شام می آید؟ من حدس میزنم همه ما آنشب برای شام در یک ضیافت باشکوه دعوت شدیم. فیلم زیبایی که بیانگر تقابل و تضادهایی بود که طی دو ساعت با گفتگو و تبادل نظر ، یک زندگی جدید متولد می گردد. در این فیلم نه شاهد هفت تیر کشی بودیم و نه انفجار و نه تعقیب و گریزهای هیجان انگیز. یک ضیافت آرام که در آن تقابل دیدگاهها را به نظاره می نشینیم و سرانجام شاهد پیروزی عقل بر سنت هستیم.
در پستهای قبلی اغلب شاهد زوجهای جوان و معروف سینما بودیم. اما زوج مت و کریستینا یک زوج متفاوت بودند. زوجی آرام و سالخورده و صد البته عاشق یکدیگر. آنها منطقی هستند و به تنها فرزند خود جوآنا عشق می ورزند.این زوج اصلا پیچیده نیستند. باور پذیرند و تنها چیزیکه در فیلم شاهد هستیم آنست که در ادامه زندگی خود به یک موضوع اجتماعی برخورده اند که برای هر زوجی که دارای فرزند هستند طبیعی ست پیش خواهد آمد . آنها در آستانه یک تصمیم مهم هستند : ازدواج تنها دختر عزیزشان.

فیلم داستان پیچیده ای ندارد ، میتوان فیلم را در یک خط خلاصه کرد: جوانا دختر 23 ساله این زوج در حین تحصیل در دانشگاه عاشق یک جوان سیاهپوستی بنام جان می شود. آنها از هاوانا (محل تحصیلشان) به سانفراسیسکو آمده اند تا پدر و مادر جوانا را در جریان عشق خود بگذارند. همزمان پدر و مادر جان نیز از لوس آنجلس به سانفراسیسکو می آیند تا عروس خود را ببینند. آنها فقط چهار ساعت فرصت دارند تا نظرات خود را درباره این وصلت اعلام کنند. زیرا جوانا و جان باید با پرواز ساعت 10 و چهل و پنج دقیقه همان شب به ژنو پرواز کنند و تصمیم دارند در همانجا با یکدیگر ازدواج کنند.
در این ضیافت بجز پدر و مادر جوانا و جان پدر روحانی که دوست خانوادگی خانواده مت می باشد نیز دعوت می گردد . دیالوگهای زیبایی برای اظهار نظر طرفین در فیلم رد و بدل می شود. آنشب در منزل مت دیدگاهها به جنگ هم می روند. طرفین برای خود یار کشی می کنند تا در نهایت یک زوج متفاوت در سینمای کلاسیک ماندگار گردد.
شخصا علاقه خاصی به این فیلم دارم ، بازی زیبای بازیگرانش ، داستان متفاوتش ، دیالوگهای پر معنایش و از همه مهمتر سرانجامی منطقی همراه با یک دوبله ناب کافیست تا فیلم شما را با خود همراه کند بطوریکه حضور خود را در آن میهمانی حس می کنید. حتی اگر هیچیک از این دلایل وجود نداشت حضور اسپنسر تریسی در این فیلم به تنهایی کافی بود تا آنرا یکی از فیلمهای محبوب خود بدانم.
اما فبل ازآنکه به هرچیزی بپردازم بشنوید از این زوج مسن و دنیا دیده این فیلم:
مت درایتون صاحب امتیاز یک دفتر روزنامه می باشد. روزنامه ایکه اتفاقا سیاسی ست نه اجتماعی. روحیات آزادیخواهی دارد. آرام است و با سواد. بسیار متین است و خیلی دوست داشتم بگویم بسیار منطقی ، اما او وقتی با موضوع ازدواج دختر دوردانه اش با یک سیاهپوست بر می خورد عنان منطق را از دست می دهد و برای اولین بار در عمرش در آستانه یک تصمیم غیر منطقی قرار میگیرد : مخالفت با ازدواج دخترش با یک سیاهپوست. او کم عصبانی می شود در طول 107 دقیقه فیلم او فقط یکبار عصبانی می شود، آنهم زمانیکه برای خوردن بستنی ارگن بویزن بری (امیدوارم تلفظش را اشتباه نفهمیده باشم) با کریستینا از خانه بیرون می رود.
البته انصافا هرکس جای او بود عصبانی می گردید. سیاهپوستان فقط 12% از جمعیت سانفراسیسکو را تشکیل می دهند. دست بر قضا او باید با یک سیاهپوست تصادف کند و آماج هتاکیهای او قرار بگیرد ، آنهم درست در زمانیکه در منزلش یک جوان سیاهپوست منتظر است تا ظرف چهار ساعت نظر او را درباره ازدواج با دخترش بداند. چقدر این سکانس هوشمندانه به فیلم الصاق می گردد.

به تمام این خصوصیات صداقت و راستگویی را نیز اضافه کنید. او از لحاظ مالی جزو طبقه مرفه محسوب می گردد و صاحب یک خانه زیبا با چشم انداز زیبایی می باشد. در مجموع مت یک پیرمرد کاملا دوست داشتنی می باشد و حتی مخالفت او و تقابل با دختر زیبایش ، ذره ای از محبوبیت او نزد مخاطبین کم نمی گردد. مت عاشق کریستیناست.
اما کریستینا ، زنی صبور و آرام ، درست مانند مت ، گویا خالق هستی این دو را برای یکدیگر تراشیده است. زیبا و شیک پوش است. صاحب یک گالری هنری می باشد. بعبارتی زن و شوهر هر دو شاغل هستند و هر دو در محل کارشان رئیس هستند. بدلیل داشتن شغل هنری ، روحیه حساسی دارد. در بیش از پنجاه درصد حضورش در فیلم اشک ضعیفی در چشمانش حلقه زده است و گویا هر لحظه آماده باریدن است. خیلی دوست داشتم بگویم او هم مانند مت ، عاشق شوهرش می باشد ، اما وقتی سکانسی که هر دو در حمام مشغول آماده شدن برای میهمانی هستند را دیدم نظرم برگشت.
کریستینا عاشق دخترش می باشد و با کمال تاسف دخترش را بیشتر از همسرش دوست دارد (معضلی که تا حدودی امروزه طبیعی می باشد، اگر متاهل هستید و دست بر قضا دختری دارید باید با این واقعیت کنار بیائید که همسرتان ، دخترش را بر شما ترجیح میدهد!!!!) فراموش نکنید که او وقتی مت مشغول اصلاح بود به او با احتیاط تمام می گوید : مت تا امروز باور نمی کردم که بتوانم چنین چیزی را بهت بگم ، می خواستم بگم هر اتفاقی که امشب بیافتد و دخترم بخواهد با تو مخالفت کند فراموش نکن که من طرف جوانا هستم و با او خواهم بود. جمله ای که اعتراف می کنم پس از بیانش فقط مت متعجب نگردید. بلکه من نیز بعنوان یک مخاطب جا خوردم. مت نیز در جواب می گوید منهم تا امشب باور نمی کردم که چنین چیزی را از تو بشنوم.
همچنین دوست داشتم در کنار سایر خصوصیات کریستینا منطقی بودن را نیز اضافه کنم اما وقتی به نیمه های فیلم می رسیم متوجه می شویم برای کریستینا منطق یعنی جوانا. او وقتی پای جوانا وسط باشد فقط به او فکر می کند و بس. شاید منطقی ترین جمله ایکه از او شنیدم اولین اظها نظرش در خصوص ازدواج جوانا با جان بود. او به مت می گوید ما از کودکی به او یاد دادیم که تبعیض نژاد جامعه را نابود می کند. انسانها را نباید با رنگ پوستشان قضاوت کرد اما هیچوقت به او یاد ندادیم که نباید عاشق یک سیاهپوست شود.
کریستینا با ازدواج دخترش با جان موافق است و در طول مدت فیلم از هیچ تلاشی برای انجام این وصلت مضایقه نمی کند. ضیافت شام آغاز می گردد. ضیافتی که تیلی پیشخدمت سیاهپوست خانه از آن بعنوان جهنم یاد می کند. از نظر این پیشخدمت سیاهپوست ، جان یک کلاهبردار است که قلب جوآنا را تسخیر کرده است ، به همین دلیل همانطور که در عکس زیر می بینید در تمام سکانسها او با جان بدرفتاری می کند.در حالیکه نمیداند این هم نژادش دارای چه مدارج علمی می باشد.

تمام میهمانان آمده اند. حتی پدر و مادر جان. آنها نیز به همان اندازه که مت و کریستینا از تصمیم ازدواج دخترشان با یک سیاهپوست شوکه شده اند ، از اینکه قرار است یک عروس سفید پوست داشته باشند ، غافلگیر شده اند .
یارگیری آغاز می گردد: مت و پدر جان به همراه پیشخدمتی که 23 سال در آن خانه خدمت کرده و حالا عضوی از خانواده محسوب می شود با این ازدواج مخالف هستند و کریستینا به همراه مادر جان و عالیجناب برایان پدر روحانی موافق ازدواج جان و جوانا می باشند. پدر روحانی مت را بدلیل مخالفت ازدواج دخترش با یک سیاهپوست ، یک پیرمرد آزادیخواه تقلبی می نامد و او را مرتجع خطاب میکند. او در حالیکه مت معتقد است آنها هیچ شانسی برای زندگی در این کشور را ندارند می گوید انها صاحب این کشور هستند و این کشور را تغییر خواهند داد.
گفتگویی تمام عیار بین طرفین برای متقاعد نمودن یکدیگر آغاز میگردد. اما تاثیرگزارترین آنها گفتگوی بین جان و پدرش می باشد. پدر جان یک پستچی ساده بوده است و با درآمدی ناچیز توانسته بود پسری را تربیت کند که اکنون دکتر باسواد و استاد دانشگاه است. او به پسرش می گوید من با یک کوله پشتی 75 هزار مایل راه رفتم تا تو به اینجا برسی و تو حالا میخوای قلب ما رو با این ازدواج بشکنی.
اما جان گستاخانه در جواب پدرش می گوید من مدیون شما نیستم اگر اون کوله پشتی را حتی یک میلیون مایل هم به دوش میکشیدی مجبور بودی چون شما منو به این دنیا آوردید و از همون روز به من مدیون شدید که همه کار برایم بکنید همانطور که من اگر فرزندی را به این دنیا بیاورم بهش مدیون میشوم. شما نمی تونید زندگی منو تابع قوانین خودتون بکنید. لازم نیست توضیح بدهم پدر جان بعد از شنیدن چنین جملاتی چه حالی داشت زیرا تصویر او در عکس زیر خود گویای آنست.

در همین زمان در ایوان خانه گفتگویی بین مت و مادر جان در جریان است. گفتگویی که در آن مادر جان ، پیرمرد را مردی با افکار پوسیده و فاقد هرگونه احساس خطاب می کند. او به مت می گوید شما احساسی را که پسرم به دختر شما دارد را فراموش کرده اید گویا هرگز شما چنین احساسی را نداشته اید. این گفتگو تاثیر بسزایی روی مت می گذارد و او را متحول میکند.
سرانجام نتیجه گیری کلی بوقوع می پیوندد. شام آماده میشود و لحظاتی قبل از شام پیرمرد همه را در پذیرایی خانه جمع میکند تا نظر نهایی خود را اعلام میکند. او برای مبرا کردن خود از افکار پوسیده و عدم فراموشی احساسات عشقی خود ،جمله تاثیرگذاری را بیان می کند. جمله ایکه بنظر من شاه بیت عشق این زوج سالخورده می باشد او به دختر و نامزد سیاهپوستش می گوید اگر نصف احساسی که من به کریستینا دارم را شما نسبت به یکدیگر داشته باشید کافیست تا شما خوشبخت شوید. با گفتن این جمله صورت کریستینا تماشایی می شود. اوج رضایت از داشتن چنین همسری در چهره کریستینا موج می زند. و مت با چه رضایتمندی ای این جمله را بیان می کند. اعتراف میکنم بعد از شنیدن این جمله نسبت به عشق مت و کریستینا حسودی نمودم.
مت بدینوسیله موافقت خود را پس از آن سرسختی اولیه اعلام می کند و سپس همگی برای صرف شام به سالن غذاخوری می روند. به خصوصیات زوج مت و کریستینا حالا باید فداکاری هم اضافه نمود. آنها با چنین تصمیمی فداکاری بزرگی را انجام می دهند.
مت بعنوان حسن خطاب تمام سختیهایی که ایندو در آینده با آن روبرو خواهند گردید را به آنها گوشزد می نماید. هر چه باشد در آن روزگار ازدواج بین یک سفید پوست با سیاهپوست در بیش از 17 ایالت آمریکا ممنوع بود و جرم محسوب می گردید. آنها سنت شکنی نموده بودند. اما آنچه برای مت و کریستینا مهم بود خوشبختی دخترشان می باشد و انها به این نتیجه رسیده بودند که جان و جوآنا به اندازه کافی یکدیگر را دوست دارند که بتوانند همدیگر را خوشبخت نمایند.

سکانسهای ماندگار فیلم:
یکی از سکانسهای جذاب فیلم سکانس اخراج کارمند گالری ( هیلاری ) توسط کریستینا بود. او که حس کنجکاویش گل نموده بود سر زده به منزل مت و کریستینا می آید و با دیدن نامزد سیاهپوست جوآنا به خیال خودش با کریستینا همدردی می کند و به او می گوید هرگز فکر نمی کردم که جوآنا چنین تصمیم احمقانه ای گرفته باشد . کریستینا هم که این موضوع را تاب نمی آورد به او می گوید همین الآن به گالری برو و به جنیفر بگو در غیاب تو کارهایت را انجام دهد ، بعد به صندوق برو و یک چک به مبلغ 5000 دلار برای خودت بنویس و بعد تمام چیزهایی که منو به یاد تو میاندازد را بردار و برای همیشه برو گمشو چون ما از اون آدمهایی نیستیم که تو دلت بخواد با اونها معاشرت کنی ، حالا حرف نزن و فقط برو گمشو. این اولین سکانسی می باشد که مخاطب در می یابد کریستینا نه تنها با ازدواج دخترش موافق است ، بلکه تاب هیچ مخالفی را هم ندارد.
عشق ورزی کریستینا به مت را در تمام لایه های فیلم می توان به وضوح دید. حتی زمانیکه او در حیاط خانه مشغول رسیدگی به گلهای خانه می باشد و شاخه گلی را می چیند و به گوشه کت مت الصاق می کند.

از دیگر سکانسهای ماندگار فیلم میتوان به سکانسی جوانا و جان به فرودگاه می روند اشاره نمود. پدر و مادر جان از لوس آنجلس آمده اند و مانند پدر و مادر جوانا خبر ندارند که عروسشان یک سفید پوست است. به همین دلیل واکنش آنها در قبل و بعد از دیدن جوانا بسیار جالب می باشد. تصویر زیر درست قبل و بعد از دانستن موضوع را را نسان می دهد. دو تصویر زیر کاملا گویای این شگفتی می باشد:

در پایان جای دارد به دوبله زیبای این فیلم هم اشاره ای داشته باشم. در این فیلم استاد احمد رسول زاده فقید با گویندگی بجای مت بر جذابیتهای این پیرمردِ عاشق افزوده است. منوچهر اسماعیلی هم نیاز به تعریف ندارد. سکانسی که جان با پدرش با خشم صحبت می کند صدایش مرا بیاد خان دایی قیصر انداخت ، وقتی میخواست مانع رفتن فرمون با چاقو شود. عزت الله مقبلی فقید نیز چقدر مهربانانه بجای پدر روحانی گویندگی نمود.
نمیدانم مدیر دوبلاژ این فیلم چه کسی بود اما بنظر من می توانست صدای گویندگان مادر جان را با مادر جوآنا عوض کند. بعبارتی صدای رفعت هاشم پور به مراتب بیشتر زیبنده کریستینا بود تا مادر جان ( البته این یک نظر کاملا شخصی می باشد) اما با این وجود این موضوع چیزی از زیبائیهای دوبله این فیلم نمی کاهد. برای دیدن اسامی گویندگان این فیلم می توانید به پست زیبا و تصویریِ مگی گربه محترم مراجعه فرمائید:
http://cafeclassic5.ir/thread-132-page-69.html
مت و کریستینا را باید مسن ترین زوج سینمای کلاسیک دانست که بنظر من بیش از هر زوج دیگری که در این جستار از آنها یاد نمودیم به یکدیگر عشق می ورزیدند.این آخرین فیلم اسپنسر تریسی فقید بود. او یکسال بعد از این فیلم دنیار را ترک می کند و چهره جاویدانی را از خود برای تمام کسانیکه حدس زدند چه کسی برای شام می آید به یادگار میگذارد. او در آخرین فیلمش چهره زیبایی را از خود به نمایش گذاشت. اعتراف می کنم این پیرمرد خوش قلب یکی از پیرمردهای خوش چهره سینمای کلاسیک می باشد. چهره او چه با کلاه ، چه با عینک ، یک چهره مهربان و با صلابت بود.
