[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
نگاهی دوباره به کازابلانکا ...
نویسنده پیام
BATMAN آفلاین
Nightmare
*

ارسال ها: 790
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۳/۵
اعتبار: 81


تشکرها : 10479
( 12694 تشکر در 564 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: نگاهی دوباره به کازابلانکا...

بهمن ماه سال 91 بود که دوست گرامی فورست مجله همشهری 24 شماره 10 رو بهم معرفی و توصیه کردن حتما تهیه ش کنم که از همینجا تشکر ویژه ای دارم از این پیشنهاد عالی
یکی از مطالب زیبا و خواندنی مربوط به درام عاشقانه و به یادماندنی
کازابلانکاست که مدتی قبل تایپ کردم تا در فرصتی مناسب ارسال کنم
امیدوارم برای شما هم جالب باشه

هیچ کس کامل نیست!

فیلمی که دوستش داری لزوما همانی نیست که حاضری چند بار تماشایش کنی، برای من که اینگونه است

فیلمی که دوستش دارم گاهی آن قدر درگیرم میکند ، عذابم میدهد، سرخوشم می کند، به هم می ریزدم و از نو میسازدم که دیگر توان روبرو شدن دوباره و چند باره با آن را ندارم

فیلمی که دوستش دارم گاهی سنگین تر از آن است که بشود سبکی تحمل ناپذیر تماشای دوباره اش را تحمل کرد، حقیقت اینکه چه دوست داشته و چه دوست نداشته باشم

کمتر فیلمی بوده که بیش از یکبار تماشایش کرده باشم، مگر به اجبار شغل و برای نوشتن تحلیلی بر آن که خودم را عذاب داده ام تا پیکر یکباره
این جهان کوچک را به مدد کلیدهای عقب و جلو و ثابت کردن بارها و بارها و ثانیه به دقیقه لمس کنم تا مبادا لکه نوری و لرزش دستی و ته مایه لبخندی از تصاویر لرزان فیلم را از دست بدهم و در تحلیلم نگنجانم

برای من جهان فیلم یک جهان یکباره و همینک و همینجاست، جهانی که فلسفه اش را از دست درون و به مدد خودش میگیرد و اگر در همان بار اول کشف شود که می شود و اگر نه،
بار دوم دیگر اسمش کشف نیست بلکه آشنایی است

این گونه است که گرچه می دانم باید و باید فیلمی چون ابراطلس ابری (کار مشترک واچوفسکی ها و تام تیکور) را دوباره و سه باره ببینم
تا ریزه کاری های درخشان معنایی و تکنیکی اش برایم آشنا شود اما با همان یک بار دیدنش هم می دانم که کشفش کرده ام و دوستش دارم

پس اگر از من میپرسید کدام فیلم را بسیار دوست داری و آن قدر برایت تاثیر گذار بوده که چندبار به تماشایش نشسته ای، باید بگویم سوالتان پیشاپیش دو گونه و دو گانه است
با این همه، اگر خودم را مقید به یک انتخاب بکنم انتخابم همیشه - تا کنون - کازابلانکا (به کارگردانی مایکل کورتیس) خواهد بود

شاید برخی فکر کنند ملاک چنین انتخاب هایی از سوی منتقدان، درجه همذات پنداری یا شدت تشابه تجربیات زندگی شخصی یک منتقد با کاراکترها یا شرایط داستانی فیلم است
اما چنین نیست، من هیچگاه در میانه یک جنگ بزرگ جهانی قرار نگرفته ام و هیچگاه در میانه چنین جنگی عاشق نشده ام هیچگاه بین دو عشق گیر نکرده ام و هیچگاه نبوده که حال حسی خودم را در زندگی
نفهمم یا شکی نسبت به انتخابم داشته باشم، هیچگاه مجبور به انتخاب نبوده ام و هیچگاه چنان ایثاری نکرده ام که عشق زندگی ام را با دست خودم فراری بدهم تا زنده بماند و زندگی بهتری
 بکند، و آخر از همه هیچگاه در مراکش و کازابلانکا و کافه ریک نبوده ام، با این همه، احساسات و درد و رنج و عشق این مردمی که در این نقطه تاریخی و جغرافیایی فیلم گرد هم آمده اند

آن قدر برایم ملموس است که انگار تک تک آن لحظات را کنارشان زندگی کرده ام، در چنین شرایطی دوست ندارم با قیچی تحلیل گرانه (قیچی بی رحمی که خودم هم در کلاسهای تحلیل به دست
شاگردانم می دهم تا لاجرم با آن به جان یک فیلم بیفتند)
فیلم محبوبم را قضاوت کنم، اصلا دلم نمی خواهد بدانم چرا این فیلم را دوست دارم، دوست داشتن اصلا چرا نمیخواد

نمیدانم نگاه تلخ و غمگین و رفتار طعنه زن ریک (همفری بوگارت) است با آن دیالوگ های کوتاه و گزنده و درخشان که در اوج سردی و خشونت خبر از بی پناهی عاطفی
او می دهد یا صورت نورانی و معصوم الزا (اینگرید برگمن) که همیشه صاف توی چشم مخاطبش زل میزند و گاهی که لب ور می چیند به دلم می افتد دارد دروغی سرهم می کند

یا قامت خدنگ ویکتور (پل هنرید) که هیچ تردیدی نسبت به زنش و هدفش و مبارزه اش ندارد و هر تردیدی را از ذهن همراهانش و من هم دور می کند
شاید هم طبیعت خاکستری مردی چون سروان رنو (کلود رینز) است که بالاخره باید هدفش را از پول به چیزی والاتر و ماندگارتر عوض کند و یک بار برای همیشه انتخاب کند
یا بی پناهی ایون (مادلین لبو) آوازه خوان که در اوج نومیدی دل به ریک سنگدل داده، یا چشمان ملتمس آن نوعروس که سر میز رولت حفظ شرافتش را از ریک طلب می کند

نمیدانم عشق خودم به فضاهای جادویی شرقی و گرمای سحرآمیز جایی چون مراکش است که می شود همیشه در آن سفید بپوشید یا کلاه های کج و طوطی های توی قفس که صحنه ها را برایم
این قدر آسنا کرده، شاید هم سرود مارسیزی باشد که همه حاضران کافه ریک را یکباره با هم متحد میکند تا در این پایگاه بی خبری ناگهان هسته مقاومتی شکل بگیرد که ریک را دوباره و ناخواسته
به هیئت یک مبارز نیروی مقاومت ضد نازی در می آورد

شاید دلیلش خوش شانسی من باشد که نخستین بار این فیلم را با دوبله درخشانی دیدم که صدای حسین عرفانی روی صورت همفری بوگارت و صدای شهلا ناظریان
روی صورت اینگرید برگمن چنان به جا نشسته بود که انگار خود مایکل کورتیس آنها را انتخاب کرده تا روی این شخصیتها حرف بزنند شاید هم پایان درخشان فیلم باشد

آنجا که ریک در کمال شرافت و نومیدی و عاشقی الزا را همراه ویکتور سوار هواپیما و روانه می کند تا بتواند در اندوهی سرخوشانه به جنگ مردانه اش ادامه بدهد
و قدم زنان و در جهانی بدون زنان پشت به دوربین همراه سروان رنو دور میشود که به قول سروان رنو "این میتونه شروع یه دوستی خوب باشه"

فیلم های دیگری هم بودند و هستند که هر کدام بخشی از خاطرات "ترین" های سینمایی مرا شکل می دهند، شاید شکارچی گوزن باشد (به کارگردانی مایکل چیمینو) که نخستین فیلمی بود که به عنوان
یک کودک بالغ دبستانی که قبل از آن فقط کارتون دیزنی دیده بود و سینما را فقط فانتزی های رنگی می دانست دیدمش و چنان سیلی مهیبی از واقعیت چیزی به نام فیلم سینمایی خوردم
که تا مدتها خوابم نمی برد

شاید ماما میای رنگین و پر از آواز (اثر فیلیدا لوید) که اصلا برایم مهم نیست فیلم درجه الفی نیست و روشنفکرانه و اروپایی و نخبه پسند هم نیست و اینها
فقط مهم است که روزی در اوج غم آن را دیدم و در پایانش سرشار از چنان شادی و سروری بودم که تا روزها بعد هم درونم حفظ شد

شاید شوالیه تاریکی (اثر کریستوفر نولان) باشد با آن بتمن هنوز در اوجش که به عنوان یکی از ابرقهرمان های خیالی و ژانری، یکی از واقعی ترین درس های جهان واقعیت را در مورد مواجهه
با چیزهایی که از آنها میترسیم به من داده است

شاید مخمصه (اثر مایکل مان) باشد که گرچه هیچ علاقه ای به دنیای سیاه دزد و پلیسها ندارم اما هنوز هم این دیالوگ درخشانش پشتم را می لرزاند
که در دنیای بی رحم آنها باید "همیشه آماده باشی تا در عرض 30 ثانیه چیزی رو که دوست داری ترک کنی"

شاید هم جادوی دائمی بعضی ها داغش رو دوست دارند (بیلی وایلدر) باشد
که برایم مثل شهر فرنگی است که تصاویرش مرتب در هم میچرخند تا ترکیب هنرمندانه بهترین ها را کنار هم نشان دهند، بهترین هایی که مریلین مونرو و تونی کرتیس را تا آخر عمر
کنار هم می نشاند و جک لمون بهت زده رو به دوربین می گوید: "بالاخره هیچ کس بی عیب نیست"

شیوا مقانلو

مجله همشهری 24


! I'M BATMAN I'M VENGEANCE
۱۳۹۴/۵/۲۸ عصر ۰۹:۰۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, کنتس پابرهنه, Memento, زینال بندری, خانم لمپرت, هانا اشمیت, اسپونز, هایدی, برت گوردون, مگی گربه, اسکورپان شیردل, Classic, Princess Anne, برو بیکر, سروان رنو, حمید هامون, فورست, ساسان, واتسون, rahgozar_bineshan, جروشا, آلبرت کمپیون, ریچارد, زرد ابری, سوفیا, Green, جیمز باند, کاپیتان اسکای, مکس دی وینتر, مراد بیگ, باربوسا
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
نگاهی دوباره به کازابلانکا ... - Green - ۱۳۹۳/۹/۲۱, صبح ۰۱:۰۶