[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 4.6 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی
نویسنده پیام
سم اسپید آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 485
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۱/۸
اعتبار: 52


تشکرها : 2700
( 5519 تشکر در 315 ارسال )
شماره ارسال: #13
RE: دو راهی دیروز و فردا... مسعود کیمیایی

فیلم با نمایی از جنگل (نمای معرف: نمای افتتاحیه سکانس که معرف مکان و در عین حال، نماینده حال و هوای صحنه است. به بیان دیگر، یک نمای عمومی که معمولا در شروع سکانس می‌آید و اطلاعات کلی در مورد زمان و وضعیت عمومی صحنه به بیننده می‌دهد. معمولا روند تقطیع یا برش از نمای معرف دور به نمای متوسط و سپس به نمای نزدیک می باشد) و صدای رعد و برق آغاز می شود و سپس شاهد قدم برداشتن چند نفر در جنگل هستیم.

صدای خردشدن علفها در زیر پای آنها پیشاپیش به بیننده می فهماند که این آرامش به ظاهر پایدار تا لحظاتی دیگر برهم زده خواهد شد.

چهار دوست را می بینیم که به شکار گوزن آمده اند. با پرشدن کادر تصویر توسط لوله تفنگ این حس تهدید کامل می شود و با شلیک اولین گلوله در فضای جنگل صدای آن با رعد و برق آسمان درهم می آمیزد. تدوین موازی بین آنها و گوزنها به خوبی حس صحنه را به بیننده القاء می کند.

چنانکه در طول فیلم می بینیم تا انتهای فیلم دائما با این دو صدا دست به گریبان هستیم. از یک طرف صدای رعد و برق در شبی بارانی و صدای شلیک گلوله در فضای شهر. در واقع سکانس ابتدایی پیش در آمدی بر تمامی سکانس های فیلم می باشد. خنده های آنها اغراق آمیز و گلوله های آنها از نوع انفجاری می باشد:

آنقدر که از تکه تکه شدن گوزنها لذت می برند از خود شکار لذت نمی برند. آیا واقعا به دنبال شکار هستند؟

دوست امانی: عروسیت میشه گوشت شکار اگه زودتر برسی

امانی: اصلا کار ما همینه، عین خودمون

موسیقی فیلم بسیار تاثیرگذار و تدوین سکانس ابتدایی بی نظیر است. ترکیبی کامل از صدا و تصویر. براستی موسیقی در بیان حس دراماتیک فیلم تاثیر به سزایی دارد.

هنگامیکه شکار پایان می پذیرد امانی دستهای خود را به نشانه پیروزی بالا می برد.

آیا براستی تکه تکه کردن گوزنهای بی دفاع با گلوله های انفجاری پیروزیست؟ گوزنها نماد مردم بیگناه هستند که با دست خالی در خیابان به گلوله بسته می شوند. آنها بدین وسیله نیازهای ارضا نشده خود را ارضا می کنند و بی توجه به جریاناتی که در اطراف آنها می گذرد به دنبال پیروزی های ظاهری می گردند. در بازگشت عده ای از جنگلبانان در حال گوش دادن به رادیو و تحولات اجتماعی اطراف خود هستند ولی امانی و دوستانش بدون به توجه آنها شکار خود را سوار بر ماشین کرده و راهی شهر می شوند. براستی آنها که هستند که به تحولات اجتماعی اطراف خود بی اعتنا هستند.

با ورود آنها به شهر شاهد تظاهرات مردمی و درگیری های خیابانی هستیم. ولی آنها بدون توجه به این مسائل در حال گپ و گفتگو هستند. و همچنان توجهی به سیر تحولات اجتماعی اطراف خود ندارند.

با دیدن این نما از خود می پرسیم آیا آنها تهدیدی برای مردم حساب می شوند:

پس از مشاهده تظاهرات گسترده خیابانی به اطاق عمل وارد می شویم صدای چند گلوله می آید و پزشکان در حال عمل جراحی هستند بلافاصله متوجه می شویم که بیمار گلوله خورده است و سپس پزشکی رو مشاهده می کنیم که در حال آوردن گلوله هست. اما او کیست؟ لاله، شخصی که قرار است همان شب با امانی ازدواج کند. در اولین برخورد با لاله متوجه می شویم که او با امانی تفاوت دارد. او به اطراف بی توجه نیست. حتی در روز عروسی اش مرخصی هم نگرفته است و در حال مداوای بیماران است.

لاله در حال مکالمه با همکار خود است و ناگهان متوجه صدای تظاهر کنندگان می شود، ناخودآگاه سر خود را بر می گرداند و به سمت صدا می رود:

آنها می گویند: می کشم می کشم هر که برادرم کشت. آنها در حال تشییع پیکر یکی از شهیدان انقلاب هستند.

هنگامیکه برادر لاله به دستور امانی کشته می شود و لاله به امانی شلیک می کند. بیش از پیش تاثیر این سکانس نمایان می شود. در واقع لاله ناخودآگاه به سمت سرنوشت خود کشیده می شود.

در نمای بعدی لاله با محل کار جمال تماس می گیرد. لاله همچنان حواسش به بیرون است. در بیرون چه می گذرد؟ چه خواهد شد؟ اما او در جای بسیار شلوغی کار می کند و صدا به صدا نمی رسد . طوری که لاله مجبور می شود فریاد بزند. انگار که کمک می خواهد. در انتهای فیلم زمانی که ماهیت امانی برای جمال مشخص می شود و با لاله تماس می گیرد و لاله که گلویش در مشت امانی هست و با ناله کمک می خواهد. تاثیر این نما مشخص می شود. اکثر نماهای فیلم در تقابل با هم هستند. به نوعی که می توان این فیلم را قرینه تصور کرد. هر نمایی در جای دیگری از فیلم پاسخی دارد. حس تعلیق فیلم از ابتدا تا انتها پابرجاست و نماهای ابتدایی نه تنها از حس فیلم نمی کاهند بلکه ما را هم در اضطراب و نگرانی بازیگران فیلم شریک می کنند.

با نمایی از منزل امانی و بارش باران وارد سکانس مهمانی می شویم. بارش باران و صدای رعد و برق همانطور که در ادامه خواهیم دید ایجاد تشویش می کند و بخوبی حس فیلم را به بیننده القا می کند. صدای سگ و تیراندازی در خیابان هم به این فضاسازی کمک می کنند.

در اولین نما شاهد انواع و اقسام حیوانات خشک شده بر روی دیوار خانه هستیم. تا انتهای فیلم بارها و بارها این قسمت از خانه را می بینیم. اینها نماد انسانهایی هستند که زیر دست امانی ها کشته شده اند. سایه آنها همواره بر سر شخصیت های فیلم سنگینی می کند دیالوگ زیبای لاله گویای این حقیقت است:

انگار همه این حیوونا زنده ان، این خونه پر شده از نفس هاشون.

سکانس مهمانی کلیدی ترین سکانس فیلم است. پر از طعنه و کنایه، ارجاعات بصری و ابهاماتی که در ادامه فیلم گره گشایی می شود. عکاس مهمانی که از دوستان لاله می باشد از یکی از خانم های مهمان بطور ناگهانی عکس می گیرد او بر آشفته می شود اما با اشاره دوست امانی آرام می گیرد. هنگامیکه که عکاس مهمانی از لاله، امانی و سیما عکس می گیرد به امانی می گوید: بیا یه عکس تکی ازت بگیرم برای مجله شکار و طبیعت،

و امانی در جواب می گوید: میذارمت اون وسط یه عکس فامیلی ازت...

سیما: راستی امانی، نریزن خونتو بگیرن

امانی: با ما کاری ندارن...

و در جایی دیگر:

سیما: خدا کنه با هم بمونین

لاله: چرا اینجوری با شک میگی؟!

هنگامیکه اولین بار زنگ تلفن در مهمانی به صدا در می آید، امانی در حال گفتگو با همان زنی است که از گرفتن عکس ناراحت شده بود، دوست امانی گوشی را به او می دهد و می گوید: مینو، این پرسش در ذهن ببیننده بوجود می آید که ارتباط امانی با آن زن چیست؟ مینو کیست؟

پس از اینکه امانی تلفن را قطع می کند اولین بار در مهمانی صدای رعد و برق شنیده می شود، نمایی از حیاط خانه می بینیم و صدای الله اکبر مردم به همراه صدای تیراندازی شنیده می شود.

بار دوم زنگ تلفن به صدا در می آید و این بار توجه لاله به امانی جلب می شود.

جمال: خیلی مواظبشی؟

لاله: نه بابا تو ام

جمال که جوان پاک و ساده ای است نمی داند که این نگاه ها از سر شک و تردید است نه نگاه عاشقانه.

مجددا صدای رعد و برق می آید و این بار امانی با مکث بیشتری روی خود را به سمت مهمانی بر می گرداند.

در صحنه ای از فیلم امانی و لاله با هم خلوت می کنند. در این صحنه کارگردان با نشان دادن این دو حیوان (یکی شکارچی و دیگری شکار) در کنار این دو پیشاپیش به سرانجام این رابطه اشاره می کند:

دیالوگ های امانی و لاله: http://www.mediafire.com/?7xcjy585ciix0ia

بار سوم زنگ تلفن به صدا در می آید، (تيلت: عبارت است از چرخش عمودی بدنه دوربين بر محور ثابت، اين چرخش دوربين به بالا و پايين به بيننده توانايی می بخشد تا بين موضوعات و مناطقی که از يکديگر فاصله دارند پيوندی بصری برقرار کند):

امانی شروع به نوشتن آدرسی می کند و درست در همین زمان برق قطع می شود. کارکرد قطع برق در این فیلم بسیار گسترده هست. در واقع با قطع شدن برق و روشن کردن شمع به فضای بازجویی از زندانیان سیاسی نزدیک می شویم. پیش درآمدی است بر این شب شوم. با نوشتن آدرس توسط امانی برق قطع می شود و درست زمانی که لاله شاخه گل را به مستخدمه می دهد برق می آید. گویی دوران امانی ها به سر رسیده و دوران روییدن لاله آغاز گشته است.

گل لاله در ادبیات فارسی مظهر شهید است. گویند که چون سیاوش قهرمان مظلوم و باستانی ایران زمین کشته شد از قطرات خون او لاله دمید. لاله گلی زیبا و لطیف و دلنواز است. شکل آن چونان قلب آدمیان که مایه حیات آنان است می­باشد. برگهای گل لاله بسیار شبیه قطره های خون است و گر چه خود خونین رنگ و سرخ می باشد، ته گل برگهای آن سیاه و داغدیده است، گویی که داغی بر دل دارد.

جمال یک انقلابی و از دوستان صمیمی برادر لاله است. در مهمانی لباس آبی رنگی بر تن دارد. در واقع کارگردان با انتخاب رنگ آبی که بهترین کنتراست را در برابر رنگ قرمز دارد به خطوط فکری او در که در تقابل با خطوط فکری امانی می باشد اشاره می کند، اولین تقابل را در صحنه ورود جمال و پدرش به مهمانی می بینیم:

هنگامیکه جمال بارانی خود را به تن می کند یکی از خانم هایی که در مهمانی حضور دارد و لباسی آبی رنگ بر تن دارد. از بین جمال و امانی عبور می کند. تا بیش از پیش بر این موضوع تاکید شود:

به یکی دیگر از صحنه هایی که بر این موضوع تاکید می شود توجه کنید:

و سکانس کتابخانه:

و سکانس پایانی:

دیالوگ های لاله، جمال و امانی: http://www.mediafire.com/?2a69tjky2jiylwm 

امانی با شنیدن حرفهای جمال و تلفن های مشکوک کم کم از حالت عادی خارج می شود. زخم معده اش عود می کند و از لاله می خواهد تا داروهای او را بیاورد. لاله برای اولین بار وارد اتاق می شود و در کشوی میز یک عدد کلت، چاقو و پنجه بوکس پیدا می کند. این بار شک او بیشتر می شود.

نورپردازی در این فیلم در بالاترین سطح خود قرار دارد:

فریماه فرجامی و سعید راد در این فیلم بهترین انتخاب بوده اند. هر دو چشمانی درشت، روشن و نافذ دارند. چشمانی که انگار همیشه نگرانند:

در بسیاری از لحظات فیلم که دیالوگی وجود ندارد موسیقی زیبای فیلم فضای صحنه را از آن خود می کند، به گوشه ای از موسیقی زیبای این فیلم ساخته مجید انتظامی و اجرای بی نظیر ارکستر سمفونیک تهران گوش دهید:

http://www.mediafire.com/?zbb0ir3971bzrc9

امانی به لاله می گوید باید برای کاری به شرکت برود، و به سرعت از خانه خارج می شود. غافل از آنکه دفترچه یادداشت خود را جا گذاشته است:

اما دیگر دیر شده است و لاله دفترچه او را دیده است. لاله که از تنها ماندن در شب عروسی بسیار ناراحت است از بوسیدن شدن توسط امانی امتناع می کند. از جمال می خواهد که به آدرس مورد نظر برود. و خودش با شماره مینو تماس می گیرد اما نتیجه ای نمی گیرد.

امانی وارد اداره امنیت شده و حقیقت ماجرا آشکار می شود. مینو نام رمزیست که لاله به اشتباه تصور کرده نام شخصیست.

دیالوگ های سعید راد و سعید پیردوست: http://www.mediafire.com/?7pl9hgzfvci988d

خط قرمز نمادیست که از ابتدا تا انتهای فیلم وجود دارد، و سرانجام گریبان امانی را می گیرد، خط قرمز علاوه بر آنکه نام فیلم و خط اصلی داستان را مشخص می کند با کارکردی زیبایی شناسانه وارد ذهن بیننده می شود:

حرکت امانی و لاله در مهمانی از پشت شعله های شمع به ظاهر حالتی رمانتیک و تغزلی به عشق آنها داده است و فضایی شاعرانه خلق کرده است:

اما در پس این نورها، نوری دیگر نهفته است. صحنه اعتراف گیری از برادر لاله یک از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم است. نورهایی که در بالای سر او قرار دارند فضایی مانند آن شمع ها در مهمانی ایجاد کرده اند. اما این بار خبری از محبت نیست، در سکانس مهمانی بارها و بارها بر این نورها تاکید می شود:

و یا صحنه اعتراف گیری امانی از لاله:

دیالوگهای امانی و برادر لاله: http://www.mediafire.com/?w8h292qoz7bcoch

افسر زن لیوان آبی را برای برادر لاله می آورد، درست به مانند حیوانی که قبل از ذبح به آن آب می دهند او نیز با لحظه لحظه نزدیک شدن لیوان آب به آرامش ابدی نزدیک می شود:

در عوض امانی که به سوختن اسناد اداره امنیت می نگرد خشمگین و خشمگین تر می شود:

آب در اینجا نماد آرامش و آتش نماد خشم است. نور قرمزی که به صورت امانی می تابد کاملا بازتاب خشم بی اندازه اوست.

تدوین موازی بین صحنه اعتراف گیری و سوختن اسناد اداره امنیت و صحنه آرایی آن از نکات بسیار بارز و قابل توجه فیلم است:

برادر لاله: اصول ما عقیده ماست، اصول ما اسم خیابون نیست

امانی: تو هنوز آزاد نشدی، تو هنوز اینجایی

برادر لاله: بحث سر آزادی من نیست، تو عقب آزادی خودت می گردی

قطرات آبی که از دهان برادر لاله می چکد بازگو کننده آخرین ثانیه ها و لحظات زندگی اوست:

امانی در نهایت خشم دستور اعدام برادر لاله را صادر می کند، به این دو نما و اهمیت نورپردازی در سینما توجه کنید:

چهره امانی در تاریکی و سیاهی فرو می رود، با استفاده از تکنیک های نورپردازی چهره بازیگر تحریف می شود و حالتی ترسناک و شیطانی به خود می گیرد.

در عوض برادر لاله که در آستانه مرگ می باشد در نور و روشنایی قرار گرفته است و با مرگ خود نویدبخش آزادیست.

امانی به خانه بر می گردد، این بار کارگردان از نمای سربالا (نمایی که از زیر سطح مستقیم دید چشم و در حالی که انگار دوربین از پایین به سوژه می نگرد ،فیلم برداری شود. چنین نماهایی بر خلاف نمای سرپایین موجب می شوند که موضوع (شخصیت، شیء و سوژه) مسلط، عظیم و حتی تهدید کننده به نظر برسد. در این نماها معمولا سعی می کنند که پس زمینه را حذف کنند و یا به حداقل ممکن تقلیل دهند و شخصیت مورد نظر را بر زمینه آسمان یا سقف نشان دهند. همچنین حرکت شخصیت هایی که از این زاویه از آنها فیلم برداری می شود، شتابدار به نظر می آید و بیننده خود را در مواجه با یک خطر حس می کند. در این نما بازیگر و سوژه اصلی بر دوربین تسلط دارد و به نظر پر هیبت تر از قبل  می رسد برای ایجاد حس ترس و رعب استفاده کرده اند) استفاده کرده است. علاوه بر این سر گوزن خشک شده و بالهای عقابی که بر دیوار آویزان شده اند کاملا حس صحنه را تشدید می کنند:

باز هم بین امانی و لاله مشاجره در می گیرد. اما امانی او را متقاعد می کند که زن یا زنان دیگری در کار نیستند و از او معذرت خواهی می کند:

امانی وارد اتاق کارش می شود. لاله پیش از او به آنجا رفته است و در حال مرتب کردن آنجاست. امانی دیگر مطمئن هست که لاله آنجا را هم گشته است. لاله به امانی می گوید به محل کار او زنگ زده است. امانی از کوره در می رود و مشاجره سختی با لاله می کند (در پس زمینه بطور پیوسته صدای گلوله می آید، رعد و برق، باران)، امانی سیلی محکمی به گوش لاله می زند. زخم معده اش دوباره عود می کند. مستاصل تر از گذشته با محل کارش تماس می گیرد:

http://www.mediafire.com/?bbgdev32o3q9xqq

اکنون امانی با واقعیت بیشتر آشنا می شود. موقعیت خود را متزلزل می بیند. از یکسو با بی تفاوتی مقامات بالا مواجه است و از سوی دیگر در حال از دست دادن عشقش است.

لاله که دیگر تاب تحمل این وضع را ندارد. سعی می کند از خانه برود. اما در قفل است و ناچار می شود از امانی تقاضا کند تا کلید را به او بدهد.

امانی که حاضر به از دست دادن عشقش نیست، به او می گوید:

تمام زندگی من خرج این شده که بیای، حالا به همین سادگی... بری

پس از مشاجره با لاله از او می خواهد تا با هم صحبت کنند، این بار لاله را با کت آبی رنگ می بینیم، زیرا خط فکری او دیگر از امانی جدا شده است، خط فکری او خط فکری جمال است، خط فکری برادرش و در واقع خط فکری مردمی که در خیابان ها هستند، اکنون لاله و امانی در بالاترین شکل در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند:

امانی: من 16 ساله که خواستم که اگه زن داشته باشم، که اگه عاشق باشم تو باشی، ذهن منو تمام این سالها عشق تو گرفته، مثل ابر، گاهی باریده گاهی آفتاب کرده، من هیچ وقت فرصت عاشق شدن تو زندگیم پیدا نکردم

اما لاله که تناسبی بین عشق امانی و کارهای او نمی بیند می گوید:

من دارم بازجویی میشم، هر چیزی که تو زندگی تو نفس بکشه باید بازجویی باشه

حق با لاله است، امانی مرزی برای حرفه و عشقش قائل نیست، در واقع قادر به برقرار کردن توازن بین این دو نیست. او اینطور بار آمده است.

لاله: بیا ول کن امانی

امانی: من برای این تربیت شدم که وادار به توبه کنم، نه اینکه خودم توبه کنم

جمال با منزل امانی تماس می گیرد تا اطلاعاتی که از امانی بدست آورده است را به لاله بگوید، امانی قبل از آنکه لاله به تلفن جواب بدهد گوشی را بر می دارد و تمام حرفهای او را می شنود، اما به دلیل سر و صدای زیاد خیابان نمی تواند او را شناسایی کند.

امانی: اگه به نظام فکری من توهین کنی می کشمت

امانی از لاله می خواهد تا نام او را بگوید اما لاله امتناع می کند:

لاله: اوناییکه شکنجه کردی دست خالی نرفتن، هر کدومشون تو دلت یه زخم گذاشتن

کیمیایی ترس لاله را از طریق نمای نقطه نظر (نمایی ذهنی که صحنه ای را عینا از دید و نقطه نظر یک شخصیت نشان می دهد، بر چشم انداز او تاکید می کند و ما را به جای او می گذارد. در فیلم ها معمولا چنین نمایی با نماهای عینی، که نمایشگر همان شخصیت در صحنه ای است تلفیق می شود. این نوع نماها به ویژه در فیلم های پلیسی ترسناک حس تعلیق فیلم را افزایش می دهد، چون به این ترتیب تماشاگر هم به نوعی جزئی از شخصیت می شود) به بیننده القاء می کند:

امانی، لاله را زیر مشت و لگد خود می گیرد و در کیسه ای پلاستیکی محبوس می کند (صحنه تقلا کردن لاله در داخل پلاستیک فوق العاده تاثیرگذار است).

اولین بار که شاهد مکالمه امانی و لاله در اتاق هستیم پرچم آمریکا در پس زمینه خودنمایی می کند:

پیش از آن بوکس سیگار وینستون:

کتاب خط سوم (درباره شخصیت، سخنان و اندیشه شمس تبریزی) در کتابخانه اتاق:

دوربین آپارات و پرده نمایش نیز در اتاق وجود دارد:

امانی از لاله می پرسد: فیلم دیدی؟

نوستالژیک ترین صحنه فیلم کلید می خورد، بر خلاف همیشه که دیگران بر صندلی می نشستند تا اعتراف کنند این بار خود امانی بر صندلی می نشیند، آپارات را روشن می کند، خاطرات خود را یکی یکی مرور می کند و به تمام پرسش های ما پاسخ می دهد:

مونولوگ های امانیhttp://www.mediafire.com/?1ouryr9uddxdljn

امانی که آنقدر از خود بی خود شده بود که لاله را فراموش کرده بود با تمام شدن فیلم، از جا می پرد لاله را از داخل کیسه در می آورد و او را بغل می کند. امانی هنوز هم عاشق لاله است:

او را زیر دوش می برد، و سعی می کند تا حال او را بهبود بخشد اما کم کم درگیری او با خودش آغاز می شود. خاطرات او بیشتر و بیشتر او را درگیر می کند، در حیاط فردی با سگ امانی درگیر می شود، امانی موقعیت کاری خود را در خطر می بیند و سعی دارد لاله را وادار کند تا نام شخص تلفن کننده را بگوید، لاله هفت تیر امانی را از جیب کتش بیرون می آورد و به سمت امانی نشانه می رود:

همزمان شخص ناشناس سگ او را از پا در می آورد.

لاله: نمی ذاری برم؟

امانی: نه، تو کدوم طرفی هستی؟ تو کی هستی؟ باید تسلیم امنیت بشی

لاله: تو به همه چیز مظنونی، زندگیت یعنی این، تو اومدی سراغ من، یادت رفته؟

امانی: من جا نمی زنم

این بار شکارچی طعمه شکار خود می شود، لاله دو گلوله به امانی شلیک می کند، اما امانی محکم و استوار در جای خود ایستاده است و هنوز از پا درنیامده است:

لاله هفت تیر را بر روی میز می گذارد و پا به فرار می گذارد، امانی زخم خورده و خونین، تلو تلو خوران به دنبال لاله می رود:

پیش از سکانس پایانی شاهد غلط خوردن امانی و فرو رفتن او در تاریکی هستیم:

در عوض تاریکی روبروی لاله تبدیل به روشنایی می شود:

اکنون لاله راهی برای گریز ندارد و فاصله ای تا مرگ ندارد پیش از آنکه امانی اقدامی بکند سایه ای در آن طرف پدیدار می شود:

و امانی را هدف گلوله قرار می دهد:

لاله پرده را کنار می زند و ناجی خود را می بیند:

در آن سو تنها حیوانات خشک شده بر دیوار مانده اند و اثری از امانی دیده نمی شود:

صورت جمال به جنگل دیزالو می شود و شاهد آرامش گوزنها ( و به تعبیری مردم) هستیم:

موسیقی تیتراژ پایانی: http://www.mediafire.com/?r8490q2yl5u6wsm

خط قرمز اقتباسی آزاد از فیلمنامه شب سمور نوشته بهرام بیضایی است. هر چند تغییرات زیادی در فیلمنامه داده شده است، اما حاصل کار از منسجم ترین آثار کیمیایی و از نظر من بهترین و کاملترین فیلم او محسوب می شود. علاوه بر بازی دو بازیگر اصلی فیلم، حرکات سنجیده دوربین، نورپردازی، موسیقی فوق العاده تاثیرگذار فیلم، فیلمنامه اقتباسی از یکی از بهترین فیلمنامه نویسان ایران، تدوین و در نهایت کارگردانی فوق العاده یکدست کیمیایی این فیلم را در مقامی بالاتر از فیلم های دیگر او قرار داده است. کیمیایی به دور از فشارهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب فیلمی ساخته است که هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام را تحت تاثیر خود قرار می دهد. در پایان یادی می کنم از استاد منوچهر اسماعیلی که علاوه بر مدیریت دوبلاژ این فیلم با گویندگی بی نظیر خود بر ارزش های این فیلم افزوده اند.


مشکل من با دنیا این است که او همیشه یک گیلاس از من عقب تر است (هامفری بوگارت)
۱۳۸۹/۱۱/۱۷ عصر ۰۷:۱۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, رزا, بهزاد ستوده, سروان رنو, پایک بیشاپ, دن ویتو کورلئونه, soheil, الیور, بانو, راتسو ریــزو, پدرام, حمید هامون, مگی گربه, JailaJede, جیسون بورن, ترومن بروینک, الیشا, ژان والژان, دزیره, آقای همساده, خانم لمپرت
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع