
با حاتمی بیگانه ایم چون با خودمان بیگانه ایم. از خود بیگانگی دردی است که سالهاست با آن دست به گریبانیم. این، همان آفتی است که از ما موجوداتی بیگانه پرست، بی احساس و خشک نسبت به میهن و آشتی ناپذیر با هویت و روح و فرهنگ کهن این مرز و بوم می سازد.
یک نفر آمده تا جِلوه ی هستی ما را به خودمان بنمایاند، شسته و رفته، منطقی، واقعی و سرشار از درد،... کسی که به تهیه کننده التماس می کند، به بازیگر التماس می کند، به موسیقی دان التماس می کند، به رادیو، تلویزیون التماس میکند، به مردم التماس می کند، به سرطان التماس می کند و پاسخ سرد و یخ همهی آنها او را خسته و خُرد نمی کند.

با حاتمی بیگانه ایم چون با خودمان بیگانه ایم.
... قاب های فیلم حاتمی همچون واژگانی که برای بیانش بهره می گیرد،ایرانی است. درک این قاب برای بیگانه ساده نیست. شکسپیر از کلماتی چندلایه و چندپهلو بهره می برد که تنها انگلیسی زبان آشنا به ادبیات کهن ژرفا و گسترهی پهناور آن را دریافت می کند و از هماغوشی مفاهیم چندلایه و گاه متضاد که در بستر یک جمله غنوده اند لذت می برد و درک این معنا برای ناآشنایان به زبان انگلیسی ساده نیست. چنین است ادبیات حاتمی که بی هیچ تردید برای ناآشنایان به زبان فارسی چندان حظی ندارد و برای ایرانیانی که در هوای چنین واژگانی نفس کشیده اند ژرف، خاطره انگیز و رویایی است.

اما زیباترین و پرمعناترین بخش سریال، شخصیت پردازی علی حاتمی است. در سریال هزار دستان شخصیت ها عجیب جا افتاده اند. یک نفر باید تمام تاریخ قاجار را چه از نگاه یک منتقد متخصص زبردست و چه از نگاه عموم مردم کوچه و بازار بشناسد و بفهمد و حلاجی کند، جمع و تفریق کند تا بتواند الگوسازی کند. هر شخص در هزار دستان یک الگو است، الگویی از یک تیپ شخصیتی از هزاران شخصیت آن روزگاران. از صاحب اتوشویی محل که تلاش می کند به هر صورتی به ظواهر تمدن نفوذ کند و برای خود جایی بیابد تا مفتش شش انگشتی که از فقر و فلاکت به منصبی رسیده که دیر یا زود پس از مصرف شدن تفاله اش بیرون انداخته می شود تا شعبان استخوانی که پوست می اندازد تا به همراه جاهل های دور و برش ابزار دست این و آن باشد و خودی نشان بدهد و بسیاری شخصیت های دیگر، هر کدام یک تیپ شخصیتی خاص اواخر دوره قاجار است. تنها کسی که در تاریخ ادبیات ایران توانسته چنین هنری به خرج بدهد و به زیباترین و رساترین شکل ممکن و بر اساس تاریخ این مرز و بوم شخصیت سازی کند، الگوهایی که می توانند برای ما به جهت پند گرفتن نماد هویت های اجتماعی باشند بی تردید استاد سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی است و کار علی حاتمی در طراحی و تراشیدن شخصیت های هزاردستان و البته بازیگردانی بازیگران این سریال دست کمی از هنر فردوسی بزرگ ندارد.

اما هزاردستان داستان دیگری است؛ خان حاکم. او که از آبله و تراخم و کچلی باخبر است، در گاهِ کمبود نان، آرد به نانوایی می برد و نانوا را نصیحت پدرانه می کند اگرچه در زمان شنیدن خبر اختلاس گندم بیشتر مایل است تا فالوده بخورد. پشت و پناه هنر است و هنرمندان، و در جستجوی گوشههای گم شدهی دستگاه های موسیقی و دستخط هنرمندان تا بتواند مایه میگذارد و برای گم شدن قطعهای جواهر دستگاه امنیتی کشور را به صلابه می کشد. شوخ طبع است و به شوخی های خود بسیار می خندد و آدم های مدعی را به ریشخند می گیرد اما خود بیشتر می داند که کیست و چگونه به ضرب یک تماس تلفنی وزرا را به زیر می کشد و شاه را امر و نهی می کند و امور مملکت را آن گونه که به سود خود اوست می چرخاند. این شخصیت پیچیدهتر از آن است که در قالب کلمات نقش ببندد و هنرمندی تمام مثل آقای بازیگر میخواهد تا این هویت را به تصویر بکشد و ما دیر یا زود می فهمیم که همهی سرنخها به او ختم می شود؛ خان حاکم! هزار دستانِ هزار چهره و هزار فریب!

... بر ماست که دوباره به بازخوانی حاتمی دست یازیم و گوهر وجودی خودمان را بازیابیم.
برماست که فیلم هایی که حاتمی به خون دل آن ها را وصله کرده تا نَمی باشد از یَم عشق او به این آب و خاک و قطره ای باشد از دریای ایرانی بودن ایرانی، به دست هنرمندان و فرهیختگان بازیابی و بازبینی و بازخوانی شود و صدای او که همان صدای فردوسی بزرگ و سعدی صاحب سخن و حافظ شیرین زبان است دوباره در کوچه و بازار بپیچد چرا که او چراغ است و آیین چراغ خاموشی نیست.