
این روزها فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ (ساختۀ فردین صاحب زمانی) با حضور زری خوشکام (زهرا حاتمی) پس سالها انزوا و دوری از سینما، بر پرده نقرهای نقش بسته که اتفاقاً بازیش مورد توجه نیز قرار گرفته. ماهنامه سینمایی فیلم (شماره 493 - تیر 1394) به بهانه اکران این فیلم با این ستارۀ اسبق سینمای ایران و همسر باوفای زنده یاد علی حاتمی گفتگویی جالب و خواندنی ترتیب داده که در خلال مصاحبه زری به خاطرات گذشته نقب زده و از پیش تولید فیلم ناتمام مترسک که منجر به ازدواجش با علی حاتمی گردید، توافق دوجانبه اش با مرحوم حاتمی برای محدود شدن حضورش تنها در فیلم های او، مسیر فیلمسازی حاتمی در سینما و تلویزیون، مصائب هزاردستان، ممنوع الفعالیتش، قضیۀ واگذاری تختی و نیز دربارۀ نام خود توضیحاتی ارائه کرده است که من این بخش ها را از لابه لای متن مصاحبۀ چاپ شده در مجله و نیز تلفیق آن با متن منتشر شده در وب سایت مجله و نیز مصاحبۀ دیگری که از وی در وب درج شد، در نظر گرفته ام.


زری خوشکام : «علی حاتمی آنطور که بعدها تعریف می کرد برای ساختن فیلم مترسک دنبال بازیگر میگشته. با احمد شیرازی فیلمبردار کلبه ای آن سوی رودخانه صحبت می کرده اند که عکس من را روی جلد مجلۀ ستارۀ سینما می بیند. به آقای شیرازی گفته بود: من برای مترسک همچین بازیگری می خواهم. این که ایرانی نیست، ولی دنبال همچین چهره ای در یک بازیگر ایرانی می گردم. که آقای شیرازی می گویند: نه! او ایرانی است و من را معرفی می کنند. من برای بازی در تپلی شمال بودم که از دفتر آقای فردین با من تماس گرفتند و گفتند علی حاتمی دنبال چهره ای می گردد که نقش اول مترسک را بازی کند و من رفتم و تصمیم همان جا گرفته شد که فیلم را بازی کنم. لوکیشن ما در شمال یک کارخانۀ چوب بری بود نزدیک آستارا. آقای فردین هم تهیهکنندۀ دو فیلم بودند به نامهای راز درخت سنجد و همین مترسک که هر دو گروه در شمال و بندر انزلی مشغول کار بودند. یک روز آمدند دنبال من که برویم دربارۀ فیلمنامه صحبت کنیم. ما از آستارا به انزلی آمدیم و صحبت ها را انجام دادیم. همان موقع هم با آقای میرلوحی کارگردان تپلی صحبت شد و قرار شد ایشان کمک کنند که من در حین بازی چند سکانس باقیمانده از آن فیلم به بازی در مترسک هم برسم. حدود یک ربع از فیلم را فیلمبرداری کرده بودیم که یک روز آقای حاتمی نیامدند و گفتند قرار است با آقای شیرازی کار کنیم. به من برخورد و من هم آن روز کار نکردم. شب که آقای حاتمی آمدند گفتم: چرا نبودید؟ که گفتند با تهیه کننده بحث شان شده. خلاصه من هم دلخوری ام را گفتم و تا دیروقت کنار دریا مشغول صحبت بودیم. صبح ساعت پنج از هتل رفتیم برای فیلمبرداری. داشتیم برای کار آماده می شدیم که یادم افتاد کلاه گیسی را که باید در آن صحنه استفاده می کردم در هتل جا گذاشته ام. تا بروند و کلاه گیس را از هتل بیاورند آقای فردین رسیدند سر فیلمبرداری و دیدند ما بی کاریم. گفتند: پس چرا کار نمی کنید؟ قضیۀ کلاه گیس را گفتیم. همین که این را گفتیم آقای فردین عصبانی شدند و گفتند: بله، وقتی کارگردان عاشق بازیگر فیلم بشه و تا ساعت یک بعد از نصف شب برن باهم لب دریا، همین میشه! و کار را تعطیل کردند. آنجا بود که فهمیدم این آمدن و رفتن ها و نگاه های آقای حاتمی چه معنی ای می داده. ما برگشتیم هتل و فیلم بهم خورد. آقای فردین می گفتند: وقتی کارگردان عاشق بازیگرش بشود این فیلم دیگر فیلم بشو نیست! و کار را تعطیل کردند.

ما با ماشین آقای کامران قدکچیان راه افتادیم به سمت تهران. علی همان توی راه در ماشین به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم همان جا قبول کردم. خلاصه آمدیم تهران و سر یک هفته مراسم عروسی برگزار شد! سینمایی ها اصلاً بایکوتمان کردند؛ چون همۀ قراردادهایم را فسخ کردم و کار نکردم و همۀ پیش قسط هایی را که گرفته بودم پس دادم و کلی فیلم بهم خورد و در مواردی مجبور شدند بازیگر دیگری جایگزین کنند. چون در غیر آن صورت نمی توانستیم به زندگیمان برسیم. به خصوص که من سه ماه پس از ازدواجم باردار شدم و دیگر عملاً نمی توانستم بازی کنم. دیدیم نمیشود هم به زندگی شخصیمان برسیم هم به کار فیلمبرداری و سینما که کار سختی هم هست. اصلاً نمیتوانستیم همدیگر را ببینیم. علی حاتمی زرنگ تر از این حرف ها بود که بخواهد چیزی را به من تحمیل کند. شاید به شکلی نامحسوس و غیرمستقیم این کار را میکرد اما این خواستهای بود که خودم هم به آن تن دادم و ناراضی هم نبودم. کاری کرده بود که خودم هم نخواهم در فیلم کسی به غیر از او بازی کنم. علی هم بیکار شده بود و کلی هزینۀ ازدواج کرده بودیم و دیگر آه در بساط نداشتیم. این شد که تصمیم گرفت خواستگار را بسازد. نیمی از صد هزار تومان هزینۀ فیلم از سرمایۀ ما بود، ما و پرویز صیاد هر کدام پنجاه هزار تومان آوردیم، و خواستگار شکست تجاری سختی خورد. ماه های آخر بارداری ام بود که رفته بودم سینما برای تماشای فیلم، تماشاچی ها با غیظ و خشم دنبالم کرده بودند و می خواستند من را بزنند! می گفتند چرا در این مدت فیلم بازی نکرده ای و چرا این فیلم را بازی کرده ای؟ فیلم را دوست نداشتند. به هر حال مخاطب فیلمفارسی آن زمان چنین فیلم هایی را خوش نداشت. مطبوعات و اهل سینما هم وضع بهتری نداشتند؛ آنها هم کلاً ما را کنار گذاشته بودند و روی خوش نشان نمی دادند.


بعد از خواستگار علی و پرویز صیاد رفتند سراغ ستارخان که آن هم وضع بهتری پیدا نکرد. این شد که علی مجبور شد برای تلویزیون کار کند و قرارداد داستان های مثنوی بسته شد که شرایط خیلی عالی ای هم برایش به وجود آورد و خیلی به ما کمک کرد. خدا بیامرز خانم آتش خیّر در چند قسمت از آن کار حضور داشتند و من هم در تمام کار به عنوان طراح لباس حاضر بودم و خرید پارچه و حتی خیاطی را هم خودم انجام دادم. کار با آقای رضا قطبی هم فوقالعاده بود. بعد از این بود که خود تلویزیون هم پیگیر این همکاری بود. به همین دلیل هم علی سلطان صاحبقران را نوشت و به تلویزیون برد که خیلی هم با استقبال روبه رو شد. زمان پخشش خیابان ها خالی می شد و حتی پس از انقلاب هم قسمت های امیرکبیر که بیشتر با بازی من و آقای ملک مطیعی بود یکی دو بار بازپخش شد. یک بارش را که خودم خوب به خاطر دارم اما بعد از آن نفهمیدم چهطور شد که سر هزاردستان ممنوع از کار شدم. در سلطان صاحبقران من نقش عزّت الدوله همسر امیرکبیر را داشتم و علی می خواست سوته دلان را بسازد. خیلی دلم می خواست نقش اقدس را بازی کنم اما او می گفت: بیننده الان دارد تو را در نقش همسر امیرکبیر می بیند و تو را در این نقش پذیرفته، نمی تواند در نقش اقدس هم ببیند و بپذیرد. به نظرم استدلالش هم درست بود.

بعد از انقلاب ممنوع از کار شدم و حتی در فیلم های همسرم هم نتوانستم حضور داشته باشم. اما در این سالها همیشه در حاشیۀ سینما در کنار همسرم حضور داشتم؛ حتی در کمال الملک برای غذای صحنه آشپزی کردم. حدود سه سالی بود که ما سر کار هزاردستان میرفتیم که ناگهان نامه ای آمد که ایشان نمیتواند کار کند. آقای حاتمی هم جواب داد که نه چون این خانم نسبتی با من دارد، ولی کار از نیمه گذشته و من دیگر نمیتوانم بازیگر دیگری جای ایشان بگذارم. از سال 61 یا 62 ممنوع التصویر شدم. حتی یک نامۀ خیلی مفصل هم آقای رضا براهنی برایم نوشتند که کسی در تلویزیون به آن اهمیتی نداد و گشایشی حاصل نشد. در بیش از یازده قسمت هزاردستان حضور داشتم و نقش مقابل خان مظفر با بازی عزت الله انتظامی بودم که کل قسمت هایی که مربوط به من بود همان موقع دچار ممیزی شد. البته حضورم اینطور نبود که به عنوان یکی از شخصیت های اصلی باشم و نقش چشمگیری باشد اما در نقش امینه اقدس عروس خان مظفر در طول سریال حاضر بودم که کلاً حذف شد. یک جورهایی قصه اصلا از بین رفت. طفلک علی اصلا نمیدانست چطور سروته قصه را بهم وصل کند. ما از زمان سلطان صاحبقران و بعد هم سر هزاردستان پانزده میلیون تومان آن موقع از تلویزیون طلبکار بودیم و تلویزیون هم پول ما را نمیداد. حتی یک بار در جریان ساخت شهرک سینمایی غزالی، علی به من زنگ زد و خواست یک کامیون آجر از جایی که مشغول ساختن خانه ای برای خودمان بودیم، بفرستم شهرک سینمایی. پول آن کامیون آجر را هم حتی به ما ندادند! این بود که علی قبل از فوتشان با آقای محمدمهدی دادگو قرار گذاشتند و مجوز گرفتند که دو فیلم سینمایی (کمیتۀ مجازات و طهران روزگار نو) از این سریال تدوین کنند و به این طریق پول ما هم اعاده شود اما نفهمیدم این فیلمها کی تدوین و پخش شدند و عواید حاصل از فروششان به جیب کی رفت. علی چه زحمتی برای ساخت شهرک و این سریال کشید و بعد هم اینطور با او و اثرش برخورد کردند و حتی حاضر نشدند نام این شهرک را «شهرک سینمایی علی حاتمی» بگذارند! او همیشه میگفت: من بهقدری مشغول کار بودم که بزرگشدن و رشد دخترم را ندیدم؛ ده دوازده سال بچهام را ندیدم. او بهخاطر ساخت شهرک از سر صبح سر کار بود و از بیل و کلنگ زدن و سنگ فرش کردن تا مدیریت کلی را برعهده داشت و آخر هم دستمزد کارش تکه تکه شدن هزاردستان بود.

علی حاتمی هفت سال مشغول تحقیق و نوشتن تختی بود. در این سالها او دو طرح دیگر داشت که همزمان سعی می کرد آنها را هم جلو ببرد. یکی از آنها آخرین پیامبر بود که گرفتار دست اندازهای اداری شد و به سرانجام نرسید و دیگری ملکه های برفی که به سه همسر شاه اختصاص داشت که در حد یک طرح ماند و علی جهان پهلوان تختی را جلوی دوربین برد که آن هم مصادف شد با بیماری اش. با این حال او دست از کار نکشید. زمانی کار متوقف شد که برای معالجه رفته بودیم لندن. آنجا هم که دکترها جوابمان کردند و برگشتیم ایران همچنان دست از کار نکشید تا بالاخره آن اتفاق افتاد... بعد هم دیگر من در جریان نیستم که چطور فیلم را واگذار کردند به آقای افخمی تا تمامش کند. فیلم متعلق به برادران شایسته بود و آنها هم می خواستند در هر صورت فیلم را تمام کنند. بعد نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که سر جهان پهلوان تختی توانستم در نقش خودم ظاهر شوم. شاید به این دلیل که ده پانزده روز در خانۀ من بودند و آنجا فیلمبرداری می کردند، خواستند که خودم نقش همسر علی حاتمی را بازی کنم. به لیلا هم این پیشنهاد را دادند ولی او نپذیرفت. من هم در رودربایستی قرار گرفتم و از طرفی هم امیدوار بودم حضورم در این فیلم بتواند به رفع ممنوع از کاری ام کمک کند.

سر سیمای زنی در دوردست مشکلات حل شده بود فقط زمانی که آقای مصفا اسم من را داده بودند برای استعلام، گفته شده بود که برای بازی ایشان مشکلی نیست ولی فقط با اسم "زهرا حاتمی". نام شناسنامه ای من زهرا خوشکام است که از کودکی زری صدایم می زدند. ایرادش شاید این بود که من از اول هم اسم مستعار نداشتم. زنده یاد خسرو هریتاش کارگردان اولین فیلمم آدمک (1349) بود که به من گفت اسم مستعار خیلی چیز زشتی است. آن وقت ها رسم بود که بازیگرها و خواننده ها برای خودشان اسم مستعار می گذاشتند و من هم بدم نمی آمد اما آقای هریتاش گفتند نه!. اینطوری شد که من به همان نامی که از کودکی در خانه و خانواده صدایم می کردند، وارد سینما شدم.
اکثر فیلمهای علی حاتمی را به شدت دوست دارم اما شاید سوته دلان، حاجی واشنگتن، کمال الملک و مادر برایم رنگ و بویی دیگر دارند.
وقتی فیلم آقای فرهادی رفت اسکار و لیلا هم دعوت شد آنجا، نمیدانید چه حالی شدم و چقدر جای خالی علی را احساس کردم. چون آرزوی علی حاتمی این بود که سینمای ایران به اسکار راه پیدا کند و همیشه میگفت فیلم ایرانی باید خصوصیات فرهنگی ما را داشته باشد و کپی از روی فیلمهای خارجی هم نباشد. اگرچه خودش آن زمان نبود تا موفقیت سینمای ایران را ببیند، ولی خوشبختانه دخترش آنجا حضور داشت.
سینما نیاگارا که آتشش زدند، یادگار علی حاتمی است. نام او پشت آنجاست. دلمان میخواهد یک سالن خوب بسازیم و درستش کنیم و کاری کنیم که آنجا به نام و یاد علی حاتمی ماندگار شود.
برای من اول دوتا نوه های کوچولویم، مانی و عسل، مهم هستند، بعد دخترم لیلا و بعد هم دامادم علی. این چهار نفر تمام زندگی من هستند و حاضرم جانم را برای هر کدام از آنها بدهم...»

