[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 114
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1290
( 1537 تشکر در 114 ارسال )
شماره ارسال: #28
کمیسر متهم می‌کند

یکی از دایی‌‌های پدرم شخصیت خیلی جالبی داشت. شخصیت پدر سالار با بازی مرحوم محمد علی کشاورز  و البته ده بار مستبدتر و پدرسالارتر را در نظر بگیرید! صاحب یک چلوکبابی معروف در مرکز شهر و یک خانه بسیار بزرگ در خیابان خراسان تهران که علاوه بر خودش و همسرش، سه پسر دیگر هم به اتفاق زنان و فرزندان‌شان ساکن همین خانه بودند و طبعاً کسی بدون اجازه او جرأت آب خوردن نداشت. یکی از روزهای پاییز سال ۱۳۶۴ دایی-پدر سالار هوس کرد تا کل بچه‌های فامیل را به سینما ببرد. او ۲۵ نفر از بچه‌های قد و نیم‌قد فامیل (شامل نوه‌های خودش، خواهر زاده‌ها و برادر زاده‌های همسرش و اینجانب) را از مبدأ (خیابان خراسان) سوار وانت پیکانِ* چلوکبابی‌اش کرد و به سینما فرهنگ قلهک برد. ترکیب سنی ما از ۸ تا حداکثر ۱۲ سال بود. اگر فکر می‌کنید که یک سینمایی انیمیشن را برای ما بچه‌ها در نظر گرفته بود، سخت در اشتباهید. ما ۲۵ نفر و دایی-پدر سالار و یکی دو تا بزرگتر دیگر (که برای کمک در ضبط و ربط ما داوطلب شده بودند)، به تماشای سینمایی کمیسر متهم می‌کند، نشستیم. در آن سال‌ها هنوز هم تعداد کمی فیلم سینمایی خارجی بر روی پرده‌ها اکران می‌شد که البته چند صباح بعد، همین روال نیز متوقف شد. هنوز صدای شلیک گلوله‌ها و انفجار اتومبیل‌ها در گوشم هست. با هر شلیکِ کمیسر مولدوان از روی صندلی هامان بلند می‌شدیم و کلی جیغ و داد و هوار. یک بار هم مدیر سینما برای دادنِ تذکر به ما آمد؛ اما با چنان اخمی از جانب دایی خان روبرو شد که دیگر آن حوالی پیدایش نشد و ما هم به داد و فریادمان ادامه دادیم.

داستان فیلم واقعاً مناسب سن ما نبود؛ اما خاطره آن تماشای دسته جمعی برای همیشه در ذهنم نقش بسته است.

در سال ۱۹۴۰ میلادی، رومانی جولانگاه دو دسته بزرگ سیاسی است که هر دو در سودای حکمرانی مطلق هستند و هر دو دسته هم سعی دارند، از طریق نزدیکی به آلمان نازی اعتبار کسب کنند. پلیس‌های ویژه‌ و سنگدلی در خدمت یکی از این گروه‌ها هستند که برای رسیدن به مقصود، از هیچ جرم و جنایتی روگردان نیستند. آنها لباس یونیفرم رسمی نظامی نمی‌پوشند و همگی پالتو و کت‌های چرمی مشکی و قهوه‌ای به تن دارند و با نام گارد آهنین شناخته می‌شوند. در پی قتل عام زندانیان سیاسی**، کمیسر مولدوان از سوی رییس پلیس -که در واقع از افراد رده بالای گارد آهنین است- مأمور رسیدگی ظاهری به پرونده می‌شود تا به اصطلاح مردم فکر کنند که همه چیز به خوبی و خوشی و با نظارت مسئولان پیش می‌رود؛ اما مولدوان وجدانش را زیر پا نمی‌گذارد و مردانه و تا پای جان، پرونده را پیگیری کرده و حتی از بذل جانش در راه مبارزه با مأموران چرم پوش گارد آهنین هراسی ندارد...

سینمایی کمیسر متهم می‌کند محصول ۱۹۷۴ رومانی

پس از پایان فیلم دایی خان ما را به خانه خودش برد و طبعاً همه بزرگترها برای شام آنجا جمع بودند. یک مهمانی بزرگ و البته ۲۵ بچه قد و نیم‌قدی که تحت تأثیر فیلم به هیچ عنوان قابل کنترل نبوده و صحنه‌های فیلم را به شکل خطرناک و ماجراجویانه‌ای بازسازی می‌کردند! ابتدا با دست‌های‌مان ادای شلیک به سوی همدیگر درمی‌آوردیم؛ اما اندکی بعد قضیه جدی‌تر شد و با مشت و لگد به جان هم افتادیم! چند لب خونین، چشم کبود و یک سر شکسته، حاصل انتخاب فیلم توسط دایی-پدر سالار بود!

اکنون که حدود ۳۷ سال از آن روز می‌گذرد، فقط خاطره خوش آن روز باقی مانده و خیلی وقت‌ها آرزو می‌کنم ای کاش همه چیز مثل آن موقع بود. خانه‌های بزرگ، مجالس پر تعداد و پر مهمان، دل‌های شاد و خوش و ...

علاوه بر دایی-پدر سالار که سال‌هاست به سرای ابدی سفر کرده، تعداد زیادی از مهمان‌های آن شب، درگذشته‌اند و تعداد زیادی از آن ۲۵ بچه به قاره‌های دیگر دنیا کوچیده‌ و به نوعی همه پخش و پلا شده‌ایم...


شاید تماشای چند سکانس اصلی این فیلم خالی از لطف نباشد

------------------------------------------------------------------

* در آن روزگاران استفاده از وانت در جابجایی انسان‌ها امری متداول و مرسوم بود! ما بچه‌ها لذت‌مان از وانت‌سواری مضاعف بود و آن عقب حسابی سر و کله هم می‌زدیم و با هر ترمز و جابجایی کوچک روی هم می‌افتادیم و از خنده روده‌بُر می‌شدیم.

** با وجودی که فیلم در سال ۱۹۷۴ میلادی ساخته شده، اما ظاهراً دوبله آن بعد از انقلاب ۵۷ انجام شده است. هنگام تماشای فیلم، هر کجا به عبارت "جمهوری‌خواه" رسیدید، کلمه "کمونیست" را جایگزین آن کنید. :cheshmak: 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۷/۱۱ عصر ۱۰:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مورچه سیاه, باربوسا, لوک مک گرگور, پیرمرد, شارینگهام, rahgozar_bineshan, سروان رنو, مارک واتنی, Classic, مراد بیگ, مورفیوس, Hammilton, آلبرت کمپیون, پطرکبیر, کوئیک, آدمیرال گلوبال, اکتورز
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۳۰, عصر ۱۰:۰۹
پیش شماره - رابرت - ۱۴۰۰/۶/۳۱, عصر ۰۹:۳۵
خارج از نوبت - رابرت - ۱۴۰۰/۷/۱۸, عصر ۱۱:۳۲
آنا... - رابرت - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۵:۲۷
RE: آنا... - مموله - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۹:۳۵
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۲/۳۱, صبح ۰۱:۱۸
RE: خاطرات سودا زده من - Classic - ۱۴۰۲/۳/۱, صبح ۱۱:۰۵
RE: خاطرات سودا زده من - سناتور - ۱۴۰۲/۳/۴, عصر ۰۳:۲۳
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵, عصر ۱۰:۳۵