همه ما در زندگی با لحظاتی روبرو میشویم که گویی وارد خلَاء شدهایم. شاید مناسبترین مصداق، لحظات اولیه با خبر شدن از فوت عزیزانمان باشد. همه خاطرات گذشته و مخصوصاً آخرین آنها جلوی چشممان جان گرفته و رژه میروند. آهی سرد، بغض، قطرهای اشک و ناگهان یک هیچ بزرگ... مواجهه با یک تُهی!
یکی از تجربیات مهم خلَاءوار من و طبعاً بسیاری از آنها که سربازی رفتهاند، روز اول خدمت است. برای خودت کسی بودهای و کیا بیایی داشتهای و حالا پشت دیوارهای بلند پادگان با موهای کوتاه شده با نمره چهار، لباسهای خاکی و دستورات گاه و بیگاه بالا دستیها روبرو هستی و صد البته در دوره آموزشی همه بالا دستیات محسوب میشوند! هر چه سن و میزان فعالیت قبل از خدمت بالاتر باشد، خلَاءت هم بزرگتر است! من ازدواج کرده بودم و فرزندم در راه بود و سنام نیز از همه بیشتر بود که به پادگان ۰۲ اعزام شدم. از اقبال بلندم! پادگان ۰۱ که مخصوص آموزش نیروهای لیسانس و فوق لیسانس وظیفه بود، پر شد و من و جمعی دیگر را به ۰۲ فرستادند. همان لحظه ورود مورد استقبال گرم سربازان ۱۸ ساله ای قرار گرفتیم که بسیاری از آنها کمتر از پنج کلاس سواد داشتند!
شب اول، پاسبخش وظیفه مهم حراست و نگهبانی از ۲۰ چشمه* را به من واگذار کرد! با لیسانس و سالها تجربه کار در تلویزیون میبایست مراقب آفتابهها و شلنگهای سرویس بهداشتی میبودم و یکی از بزرگترین وظایفم، مطلع کردن پاسبخش از گرفتن احتمالی چاه مَبال بود! (پس از گذشت سالها، هنوز هم که یاد آن شب میافتم، در خلَاء فرو میروم.)
شاید بعضی روزهای اول و یا حتی آخر تحصیل و بعضی دیگر پس از اولین روز حضور در عرصه کاری که علاقهای به آن ندارند، به خلَاء وارد شوند و چه بسیار عشاق جوانی که پس از اولین دعوا و بگو مگو وارد خلَاء میشوند. خلاصه اینکه همه ما در طول زندگی با خلَاءهای پر شماری روبرو میشویم.
***
تمام اینها را گفتم تا از یک دوران خلَاءآمیز بزرگ هنرمندان مملکت خودمان بگویم. اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ است.
هنرمندان، دستاندرکاران و فعالان مختلف رشتههای موسیقی، سینما، تلویزیون، تئاتر و حتی نقاشی و مجسمهسازی به ناگاه با رخدادی بزرگ روبرو میشوند. همه آنها نه راه پس دارند و نه راه پیش. اوضاع اجتماعی تغییر کرده و خلَایی بیانتها پیش رویشان قرار گرفته است.
دوبلورها و گویندگان نیز از این اتفاق مصون و مستثنی نیستند. تا مدتی قبل حجم انبوهی از فیلمها برای اکران سینما وارد کشور شده و پس از دوبلههای درخشان روی پرده میرفتند؛ اما حالا تعداد این فیلمها به شدت کاهش پیدا کرده است. آنها که ماندهاند، چارهای ندارند جز اینکه بیشتر به گویندگی انواع برنامههایی که برای دو شبکه تلویزیون در نظر گرفته شده، بپردازند. در این میان سهم مجموعههای انیمیشن و سریال بیشتر از فیلمهای سینمایی است. دو شبکه، نهایتاً دو باکس پخش فیلم هفتگی دارند. تازه در بسیاری مواقع، آثار تکراری پخش میکنند.
اساتید تراز اول دوبله کشور که تا دیروز به جای بزرگترین هنرپیشههای دنیا سخن میگفتند، امروز ناچار هستند به شخصیتهای کارتونی غالباً ژاپنی جان بدهند! اما آنها از کار و حیثیتشان کم نمیگذارند. نتیجه کار برای ما کودکان آن دوره بسیار بسیار لذتبخش است و اصلاً همین لذت ناب است که باعث ماندگاری آن آثار و بیداری حس نوستالوژیک ما شده است. چه بسا انیمیشنها و سریالهای درجه دو و سه که با فداکاری اساتید دوبله به آثاری همیشه ماندگار در ذهن مردم تبدیل شدهاند.
استاد منوچهر اسماعیلی
خوب به یاد دارم، استاد منوچهر اسماعیلی در یکی از این دورههای پر خلَاء، در رادیو برایمان قصه میگفت. من نمیدانم آن هنگام در ذهن آن استادِ حنجره طلایی که سالها به جای بهترینها سخن گفته بود، چه میگذشت؟ اما این را میدانم که خاطره آن قصهها که با تسلط و زیبایی لحن و گفتار استاد روایت میشد، تا همیشه در ذهن من و بسیاری از همنسلانم نقش بسته است...
روح همه بزرگان درگذشته دوبلاژ شاد و سایه زندهها با سلامت تن و روحشان بر سرمان مستدام...
----------------------------------------------------
* در پادگان وجه متمایز سرویسهای بهداشتی تعداد آنهاست. مثلاً ۱۰ چشمه یعنی ۱۰ سرویس و ۲۰ چشمه یعنی ۲۰ سرویس بهداشتی!
همیشه از سطح شعور و دانش شخصی که این اصطلاح پلشت را برگزیده است، در حیرتم! "چشمه" کجا و "چاه مبال" کجا؟ چشمه منبع آب پاکی است که از زیر زمین میجوشد و مبال، چاهی است که فضولات را درون آن میریزند...