[-]
جعبه پيام
» <باربوسا> ایرج رضایی نازنین دقایقی پیش از دنیا رفت. مستند زاده مهر که به بررسی زندگی و کارنامه وی می پردازد.https://www.aparat.com/v/j50667g
» <BATMAN> تشکر کنتس عزیز/ منوچهر اسماعیلی تو سکانس پایانی "مردی که موش شد" چقدر با نمک و خنده دار میگه = سلام علیکم آقای رئیس! (خیلی هنرمند بود، یادش گرامی)
» <کنتس پابرهنه> موافقم بتمن عزیز
» <BATMAN> سریال خانه سبز لوکیشنهاش اغلب دلگیره و به خوبی نورپردازی نشده، در کنارش موسیقی متن حزن انگیزی داره، بعضی قسمتها هم از نظر محتوایی زیادی غصه دارن
» <BATMAN> بستگی به کیفیت و محتوای فیلم و سریال هم داره، مثلا کفشای میرزا نوروز با اینکه قدیمیه ولی غمی توش نیست یا مردی که موش شد
» <مراد بیگ> با سپاس از الطافِ دوستانِ جان ، باعث مسرّت و افتخاره که مقبول دوستان واقع شد .
» <کنتس پابرهنه> صد‌در‌صد سروان جان... منظورم این بود که اون سریالی که مثل خانه‌ی سبز دل‌انگیز بود هم الان دیگه دلگیر شده... این احساس من هست البته.
» <سروان رنو> البته همه شون خوش ساخت نیستن کنتس جان ! بعضی هاشون ریتم خیلی کندی دارن و حوصله سربر هستند واقعا .
» <عباس حاجیوند> سلام.دوستان گلم. خوشحالم عمری بود بازم سری زدم انجمن
» <کنتس پابرهنه> با اینکه فیلم‌ها و سریال‌ها توی اون دهه‌ها خوش‌‌ساخت‌تر بودند ولی نمی‌دونم چرا دیدن حتی یک سکانس از این سریال‌های قدیمی واسه من اینقدر دلگیره.
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان هایی که جایشان در سینما خالی است
نویسنده پیام
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1826 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

با اینکه زمانی که اولین رمان های هری پاتر منتشر شدند، من نوجوانی بیش نبودم، اما هیچگاه نتوانستم خود را به خواندن آن کتابها و حتی تماشای فیلم هایشان عادت دهم. انگار که روح و روان من با قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی پیوند خورده بود! به لطف فیلمها، سریال ها و کارتون هایی که در دوران کودکی من، از تلویزیون ایران پخش می شدند این احساس در من به وجود آمده بود! دوست داشتم از فاصله طبقاتی وحشتناک آن دوران بخوانم. از فقر و مشکلات شخصیت های داستانها بیشتر بدانم و یا داستان کودکانی را تماشا کنم که در جستجوی والدین و یا حتی پیدا کردن یک لقمه نان سختی سفری طولانی و طاقت فرسا را به جان می خریدند.

ادوارد ایروینگ ورتیس ملقب به آوی، نویسنده کهنسال آمریکایی، از جمله معدود نویسندگانی است که هنوز اینگونه سوژه ها را محور داستان هایش قرار داده است.  رمان آن سوی دریای غربی یکی از داستان های این نویسنده است که در دو کتاب منتشر شده است. کتاب اول فرار از خانه نام دارد و نام کتاب دوم نیز پول لرد کرکل می باشد.

شاید ایرلندی های امروز مهاجرت را امری بی معنی بدانند. شاید امروزه آنها به عنوان یک کشور پیشرفته نتوانند تصور کنند که در گذشته مردمانی در همان مکان چه ها که نکشیدند.  اما زمانی بود که کمتر بشری می توانست زندگی در آنجا را تحمل کند. در قرن نوزدهم ایرلند مستعمره بریتانیا بود. زمانی که مردم سواد نداشتند، در حسرت یک تکه نان تا لب مرگ پیش می رفتند و شنیدن صدای پای صاحب خانه شان برایشان به عنوان ناقوس مرگ تلقی می شد! این همان زمانی بود که خیلی از ایرلندی ها خانه و خانواده خود را ترک می کردند تا به آمریکا، سرزمین فرصت ها مهاجرت کنند.  همسران و فرزندان آنها در انتظار روزی بودند که آقای خانه با جیب های پر پول برگردد و نوید یک زندگی رویایی را به آنها بدهد. غافل از اینکه نمی دانستند کسانی که به آمریکا مهاجرت کرده اند، تنها کمی بهتر زندگی می کنند و آنها نیز از مشکلات طاقت فرسا در امان نیستند.

مارا دختر نوجوان پانزده ساله و پاتریک برادر دوازده ساله اش شخصیت های اصلی رمان آنسوی دریای غربی هستند. پدر آنها مدتهاست به آمریکا رفته و پس از مدتها برایشان پیامی ارسال کرده است. او با فرستادن مقداری پول و سه بلیت از آنها خواسته که ایرلند را ترک کرده و به سوی آمریکا بشتابند. مادر در لحظه آخر از این تصمیم منصرف می شود و خواهر و برادر به تنهایی سوار کشتی می شوند و به اولین مقصد خود انگلستان حرکت می کنند.  در آن موقع انگلستان نیز سرشار از فقر و تباهی بود و مردم آنجا نیز خیری از حاکمانشان ندیده بودند. بی پولی و کم تجربگی مارا و پاتریک آنها را به منطقه ای بسیار فقیر و کثیف می کشاند که در آنجا پیرزنی در قبال اندکی پول به مردم غذا و محل خواب می دهد. او در ابتدا با فقرا خوشرفتاری می کند و به آنها زیاد غذا می دهد تا طلبشان زیاد شود و نتوانند به سادگی آنجا را ترک کنند.

از آنطرف نیز داستان پسر بچه یازده ساله انگلیسی به نام لارنس روایت می شود که فرزند یک لرد انگلیسی است. یکی از همان لردهایی که کشور ایرلند زیر دستشان می چرخد!  پسرک که از رفتارهای پدر و مخصوصا برادر بزرگترش با وی به ستوه آمده، از لندن به شهر ساحلی لیورپول می گریزد و طی اتفاقاتی متعدد با پاتریک آشنا گشته و با سختی بسیار سوار بر کشتی که عازم آمریکاست می شود. اما کشتی ای که برای قشر فقیر کوچکترین ارزشی حتی برای جانشان قائل نیست!  خلاصه حتی در آمریکا نیز وضعیت مطابق میلشان پیش نمی رود و ....

روایت این داستان زیبا بهانه ای است برای مرور شرایط آن برهه تاریخی. فاصله طبقاتی را جلوی چشمهایتان قرار خواهد داد. زمانی که ثروتمندان ارزش والایی داشتند و فقرا به اندازه حیوان نیز نمی ارزیدند!  زمانی که ایرلندی ها در انگلستان و حتی آمریکا به شدت مورد تبعیض قرار می گرفتند. آخر هم بی پول بودند، هم کاتولیک و هم با کمترین قیمت تن به کار می دادند. دیگر چه بهانه ای بهتر برای تبعیض! حتی بچه ها از دست بیگاری و تبعیض درامان نبودند. آنهایی که آمریکا را ساختند، جزئی از آن شدند و امروزه کسی به نوادگانشان نمی گوید شما اینجا چه می کنید!

نمی دانم اینگونه داستان ها امروز چقدر خریدار دارند. شاید آنقدر ذائقه انسانها تغییر کرده که هنرمندان جرات نمی کنند به سراغ این سوژه ها بروند. اما اگر نظر مرا بخواهید هنر هفتم به شدت نیازمند این داستانها است. آیا در این دنیای به این بزرگی تنها من خریدار این سوژه ها هستم؟ فکر نمی کنم.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۴/۲ صبح ۰۲:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, مارک واتنی, پروفسور, Kathy Day, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, Classic, پرنسس آنا, کلانتر چانس
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع