[-]
جعبه پيام
» <شارینگهام> درسته جناب Savezva ، جام جهانی وقتی جذاب تر میشه که تیم های صاحب فوتبال با هم سرشاخ شوند. مثل جام جهانی ۲۰۱۴
» <شارینگهام> کنتس عزیز ،بنده هم امیدوارم تا اون کشفیّات به کفشی جات تبدیل نشه!
» <Savezva> ولی جدا از شوخی واقعا دوست دارم همه تیم های مدعی قوی و در حد نامشان باشند، خصوصا مانشافت رقیب کلاسیک و همیشگی فرانسه
» <Savezva> صد البته ما خروس ها همچنان خودمان را مدعی می دانیم و برای سومین فینال اماده می شویم
» <Savezva> درود فراوان بر کافه نشینان عزیز. داشتم از اینجا رد می شدم دیدم بحث داغ جام جهانیه
» <کنتس پابرهنه> جناب شارینگهام من تمام امیدم به این پیش‌بینی شماست‌ها! https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=204&pid=4556
» <کنتس پابرهنه> آفرین جناب سروان، آفرین
» <سروان رنو> آره زوده , اما چون ژرمن ها بالاخره عاقل شدن و برای پیراهن تیم ملی طرح زیبای 1990 را رونمایی کردن , برنده آلمان می باشد !!
» <rahgozar_bineshan> سلام بر کاپیتان شارینگهام! به نظرم پیش بینی برای قهرمان جام جهانی بعدی هنوز خیلی زوده!
» <شارینگهام> ضمناً سروان رنو ، یادت هست که قدیم ها تلویزیون های سفری بودند که اندازه ی همین صفحه موبایل ها بود؟
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان هایی که جایشان در سینما خالی است
نویسنده پیام
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1849 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: داستان هایی که جایشان در سینما خالی است

با اینکه زمانی که اولین رمان های هری پاتر منتشر شدند، من نوجوانی بیش نبودم، اما هیچگاه نتوانستم خود را به خواندن آن کتابها و حتی تماشای فیلم هایشان عادت دهم. انگار که روح و روان من با قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی پیوند خورده بود! به لطف فیلمها، سریال ها و کارتون هایی که در دوران کودکی من، از تلویزیون ایران پخش می شدند این احساس در من به وجود آمده بود! دوست داشتم از فاصله طبقاتی وحشتناک آن دوران بخوانم. از فقر و مشکلات شخصیت های داستانها بیشتر بدانم و یا داستان کودکانی را تماشا کنم که در جستجوی والدین و یا حتی پیدا کردن یک لقمه نان سختی سفری طولانی و طاقت فرسا را به جان می خریدند.

ادوارد ایروینگ ورتیس ملقب به آوی، نویسنده کهنسال آمریکایی، از جمله معدود نویسندگانی است که هنوز اینگونه سوژه ها را محور داستان هایش قرار داده است.  رمان آن سوی دریای غربی یکی از داستان های این نویسنده است که در دو کتاب منتشر شده است. کتاب اول فرار از خانه نام دارد و نام کتاب دوم نیز پول لرد کرکل می باشد.

شاید ایرلندی های امروز مهاجرت را امری بی معنی بدانند. شاید امروزه آنها به عنوان یک کشور پیشرفته نتوانند تصور کنند که در گذشته مردمانی در همان مکان چه ها که نکشیدند.  اما زمانی بود که کمتر بشری می توانست زندگی در آنجا را تحمل کند. در قرن نوزدهم ایرلند مستعمره بریتانیا بود. زمانی که مردم سواد نداشتند، در حسرت یک تکه نان تا لب مرگ پیش می رفتند و شنیدن صدای پای صاحب خانه شان برایشان به عنوان ناقوس مرگ تلقی می شد! این همان زمانی بود که خیلی از ایرلندی ها خانه و خانواده خود را ترک می کردند تا به آمریکا، سرزمین فرصت ها مهاجرت کنند.  همسران و فرزندان آنها در انتظار روزی بودند که آقای خانه با جیب های پر پول برگردد و نوید یک زندگی رویایی را به آنها بدهد. غافل از اینکه نمی دانستند کسانی که به آمریکا مهاجرت کرده اند، تنها کمی بهتر زندگی می کنند و آنها نیز از مشکلات طاقت فرسا در امان نیستند.

مارا دختر نوجوان پانزده ساله و پاتریک برادر دوازده ساله اش شخصیت های اصلی رمان آنسوی دریای غربی هستند. پدر آنها مدتهاست به آمریکا رفته و پس از مدتها برایشان پیامی ارسال کرده است. او با فرستادن مقداری پول و سه بلیت از آنها خواسته که ایرلند را ترک کرده و به سوی آمریکا بشتابند. مادر در لحظه آخر از این تصمیم منصرف می شود و خواهر و برادر به تنهایی سوار کشتی می شوند و به اولین مقصد خود انگلستان حرکت می کنند.  در آن موقع انگلستان نیز سرشار از فقر و تباهی بود و مردم آنجا نیز خیری از حاکمانشان ندیده بودند. بی پولی و کم تجربگی مارا و پاتریک آنها را به منطقه ای بسیار فقیر و کثیف می کشاند که در آنجا پیرزنی در قبال اندکی پول به مردم غذا و محل خواب می دهد. او در ابتدا با فقرا خوشرفتاری می کند و به آنها زیاد غذا می دهد تا طلبشان زیاد شود و نتوانند به سادگی آنجا را ترک کنند.

از آنطرف نیز داستان پسر بچه یازده ساله انگلیسی به نام لارنس روایت می شود که فرزند یک لرد انگلیسی است. یکی از همان لردهایی که کشور ایرلند زیر دستشان می چرخد!  پسرک که از رفتارهای پدر و مخصوصا برادر بزرگترش با وی به ستوه آمده، از لندن به شهر ساحلی لیورپول می گریزد و طی اتفاقاتی متعدد با پاتریک آشنا گشته و با سختی بسیار سوار بر کشتی که عازم آمریکاست می شود. اما کشتی ای که برای قشر فقیر کوچکترین ارزشی حتی برای جانشان قائل نیست!  خلاصه حتی در آمریکا نیز وضعیت مطابق میلشان پیش نمی رود و ....

روایت این داستان زیبا بهانه ای است برای مرور شرایط آن برهه تاریخی. فاصله طبقاتی را جلوی چشمهایتان قرار خواهد داد. زمانی که ثروتمندان ارزش والایی داشتند و فقرا به اندازه حیوان نیز نمی ارزیدند!  زمانی که ایرلندی ها در انگلستان و حتی آمریکا به شدت مورد تبعیض قرار می گرفتند. آخر هم بی پول بودند، هم کاتولیک و هم با کمترین قیمت تن به کار می دادند. دیگر چه بهانه ای بهتر برای تبعیض! حتی بچه ها از دست بیگاری و تبعیض درامان نبودند. آنهایی که آمریکا را ساختند، جزئی از آن شدند و امروزه کسی به نوادگانشان نمی گوید شما اینجا چه می کنید!

نمی دانم اینگونه داستان ها امروز چقدر خریدار دارند. شاید آنقدر ذائقه انسانها تغییر کرده که هنرمندان جرات نمی کنند به سراغ این سوژه ها بروند. اما اگر نظر مرا بخواهید هنر هفتم به شدت نیازمند این داستانها است. آیا در این دنیای به این بزرگی تنها من خریدار این سوژه ها هستم؟ فکر نمی کنم.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۴/۲ صبح ۰۲:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, مارک واتنی, پروفسور, Kathy Day, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, Classic, پرنسس آنا, کلانتر چانس
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع