دوستان گرامی یه چندتا فیلم تو این سال های اخیر دیدم که بنا بدلایلی نام فیلم تو ذهنم نمونده اگه ازدوستان کسی بتونه یاری برسونه خیلی ممنونش میشم:

اولین فیلم که از کانال ام بی سی پرشیا دیدم چندسال پیش، مربوط به پسر جوان سیاهپوستی میشد که سر سرقت از مغازه و کشته شدن یکی از دوستان سفید پوستش  که قتلشو این به گردن گرفته بود به زندان میفته ،تو زندان اینارو برای کار اجباری،مامور دفن اجسادی میکنند که بی کس و کارند با دیدن یکی از تابوت ها و شماره پلاکش یه حس عجیبی به این پسره دست میده که اون لحظه براش نامفهوم بوده

بعد آزادی توی یه مرکز پرورش اسب مشغول کار میشه و بصورت نیمه حرفه ای مشغول ورزش بوکس میشه و دنبال برادر گمشده ی کوچیکش میگرده، تو این اوضاع از سوی خواهر دوستش که تو سرقت مرده بود تهدید بقتل میشه ولی دختره تو لحظه آخر دستاش میلرزه و نمیتونه ماشه رو بچکونه ولی حقیقت ماجرا این بوده که نامزد دختره که دوست مشترک این پسر سیاهه و برادر دختره بوده در واقع قاتل غیر عمدی اون سرقت بوده و با شرط اینکه حاضر بشه از برادر کوچیک جوان سیاهپوست نگهداری کنه این جوان اون قتل رو بگردن گرفته تا زندگی اون دختر و مادرش بدتر ازون نشه و بدون پشتیبان نمونند، بعد یه اتفاقاتی  میفته و دختره ماجرا رو میفهمه نامزدشو رها میکنه و سمت قهرمان داستان ما میاد و اونو تو پیدا کردن برادرش کمک میکنه اما در نهایت متوجه میشند صاحب همون تابوت با اون شماره پلاک معروف ،جسد برادر کوچیکتر بوده همه ی این ماجراها  و نیز حمایت قهرمان داستانمون از یه پسرک ولگرد خیابانی کم سن و سال باعث میشه دختره عاشق جوون سیاهپوست بشه...  (ببخشید طولانی شد)

دومین فیلم یه نوع فیلم فرا زمانیه اگه اشتباه نکنم یه پسر و دو دختر جوان که زندگی ناموفقی داشتند خودشونو تو یه زمان نامشخص توی جنگل جلوی کلبه ای پیدا میکنند که مخفی گاه یه دیدبان آلمانی است که این ماجرا در واقع مربوط میشه به روزهای آخر جنگ جهانی دوم و دیدبان آلمانی که قراره تو یه بمباران هوایی کشته بشه با مرگش مسبب بدبختی این سه جوونه، این دخترا بترتیب دختر و نوه و پسره نتیجه ی همون دیدبانه است حالا اینا تصمیم میگیرند نزارند اون دیده بانه بمیره تا آیندشون اونطور ناگوار رغم نخوره ولی مرد آلمانی حرفای اینا رو باور نمیکنه...

سومین فیلم که فکر کنم سه سال پیش از شبکه ی نمایش پخش شد در مورد زنی جوانه که عاشق نقاشیه ولی شوهرش توسط یک مرد سیاهپوست شرور کشته میشه بدنبال این اتفاق زنه که خیلی شوهرشو دوست داشت بفکر پیدا کردن قاتل و انتقام ازون میفته برای اینکار دست بدامن پلیس میشه ولی نتیجه ای نمیگیره بنابراین بفکر خودکشی میفته ولی بصورت اتفاقی با مرد سیاهپوستی برخورد میکنه که ناراحتی قلبی داره و خیلی اتفاقی متوجه میشه هم بازی دوران کودکیشه مرد بیمار در واقع معلم و سرپرست کودکان بی سرپرسته ، کمالات مرد در طرز فکر زنه تاثیر میزاره و نگرش اونو به زندگی عوض میکنه...

فیلمها زیاد قدیمی نیستند و مال ده پانزده سال اخیرند ولی متاسفانه هر چه گشتم نتونستم اثری ازشون پیدا کنم