[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 11 رای - 3.64 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اشعار و متون ادبی زیبا
نویسنده پیام
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #281
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت دوستان کافه:heart:

جشن کریسمس و آغاز سال 2012 میلادی،
بر تمام مسیحیان ایران زمین و جهانیان، پیشاپیش مبارک باد

 [تصویر: 1324719571_865_3dc8518f5b.jpg]


با سلام و عرض تبریك خدمت یكایك شما عزیزان در گروه کافه کلاسیک، بخصوص هموطنان محترم مسیحی كه در ایام میلاد مبارک حضرت عیسی مسیح (ع) و همچنین آغاز سال نو میلادی 2012 و جشن زیبای كریسمس قرار دارند و با این امید كه همگی شما همواره شادمان و تندرست باشید، از خداوند متعال لحظات پر امید و لذت بخشی را برای شما آرزو می كنم.

شعر "شب برفی کریسمس"

خانه ای کوچک و زیبا
در جنگلی بزرگ
با درختانی بلند
و پوشیده از برف
به غیر از آدم برفی
که لبخندی بر لب دارد
همه کنار آتش بخاری جمع اند
و چه شادمانه و خوشبخت
سال نو را با هم
و در کنار درخت کاج تزئین شده
جشن می گیرند
و بیرون
دانه های بلورین برف
آرام آرام پایین می آیند
در شب برفی کریسمس...

Hail Mary Full of Grace
The Lord is with Thee
Blessed art thou among women
and blessed is the fruit of thy womb, Jesus
Holy Mary, Mother of God
pray for us sinners
now and at the hour of our death
Amen

[تصویر: 1324719909_865_3a37130589.jpg]

روح خداوند
شب است و لحظه ی حرمان مریم** وطفلی خفته در دامان مریم
وجود نازنينش بكر و بي عيب** خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیح خالق و پیغمبر صلح** گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روح خداوند** نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش** نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی** ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم
ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ** زسوی خالقِ سبحانِ مریم
شفا بخش دل پردرد او شد** بشد لطف خدا از آنِ مریم
بُوَداو روح «جاوید» خداوند** نبشته این چنین فرمانِ مریم

Merry Christmas

[تصویر: 1324720101_865_720873d473.gif]


مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۰۱:۲۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, زاپاتا, مگی گربه, ژان والژان, بانو, Papillon, حمید هامون, نیومن, ناتالی وود, کاترین جویس, هایدی, ماهی گیر
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 141
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5667
( 1331 تشکر در 86 ارسال )
شماره ارسال: #282
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

    وفـــــــا

وفـــا در گـــل رخـــان عــطــر اســت در گـــل      مــن ایـــن را خـــوانــده ام وقــتــی بــه دفـتـر

   وفــای گــل رخـــان و عــــطــــر گــلــهـــــــا       بـه لــطــــف و خـــاصــیــت هـــســتـند هم بر

گـــل ســرخ انــدر ایــن بــســتان زیــاد اســـت       یـــکــی بـــی عــطـــر و آنـــدیــگـــر معـطـر

گـــل ســرخــی کــه تــــنـــــهـــــا رنـــگ دارد       نــگـــردد بــــا گــــل خـــوشـــبــــو بــــرابــر

نــــظــــربــــازی کــــنــی بـــا او تــــو از دور       کــه در او نــیـــســـت چــیــزی غــیر مـنظـر

اگــــر آن مــنــظــر زیـــــبـــــا از او رفــــــت       از او رفـــتــســت هـــــــر پـــیـــرایـــه و فــر

شــــود یـــا طـــعــمـــه جـــاروب دهــقـــــــان        و یــــــا بـــــازیـــچــــه بـــــــــــاد سـتـمـگــر

بــــه هـــر صـــورت چــو شـد پژمرده امروز        فــــرامــوشـــش کــــنـــی تــــــا روز دیـگــر

ولــــــی آن گــــل کـــه رنــــگ و بـوی دارد       چــــو رنـــــگش رفــت از بـویش خوری بر

گـــــــــــلابــــی مــانــد از او راحـــت افــــزا        اســــــانــــســـی زایـــــد از او روح پـــــرور

پـــــــس از رفـــتــن هـــم او را مــی کــند یاد        چــــو عـــطــرش را زنــی بــر سـیـنه و سـر

بــه یــاد آری كــه وقــتــی او گـــلـــــی بـــود        وز او روی چـــمــــن پــــر زیــــب و زیــور

گــــــل روی نـــگــــار بـــــا وفــــــا هــــــــم        اگـــــــر پــــــژمـــــرده شـــد از دور اخـــتــر

وفـــــای او كـــه بـــاشــــد جـــای عــطـــرش        شــــــود در صــــفـــحــــه قــلــبــت مــصـور

بـــــه یـــــاد مــهــربــانــی هـــایــش افــتی        زنـــد مـــهــــر نـــخــســتــیـن از دلت سر

از آن چـــــــشــمـــی كـــه از او دیده بودی        بـــه آن چــشــمــش بــیــنــی تـــا بـه آخــر


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۱:۳۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, ژان والژان, حمید هامون, بانو, دزیره, مگی گربه, نیومن, آوینا, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2644 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #283
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

این روزها، مصادف است با تولد پیامبر دین مسیحی (البته به روایت کاتولیکها و پروتستانها و نه ارتدوکس ها). این نوشته بر آمده از عمق جان بزرگمردی است که راستگویی اش تاریخ را می لرزاند. بی مناسبت با این روزهای خودمان ندیدمش!

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/ccxhzqjkooxzrksw0orc.jpg


خداوند پسر خودش را قربانی کرد تا گناهان انسان بخشیده شود. با یک حرکت به انجیل پایان بخشیده شد! قربانی گناه در تهوع آورترین و وحشیانه ترین شکلش، قربانی کردن بیگناه به خاطر گناهان گناهکار! عجب ارتداد سیاه و وحشتناکی!

***

پولس با آن گستاخی خاخام وارش منطق این ادراک وقیحانه را به این شکل پایه گذاری کرد: «اگر مسیح رستاخیز نمی کرد، ایمانمان بر باد می شد» و ناگهان انجیل به نفرت انگیزترین نویدهای تحقق نیافته تبدیل گشت، به تعالیم گستاخانه بی مرگی فردی. پولس خود هنوز آنرا به عنوان پاداش آموزش می داد.

***

خداوندی که پولس اختراع کرد، خداوندی که «دانایی این دنیایی را نابود می کند»، در واقع نمایانگر عزم جزم و قاطعانه شخص پولس در این کار است: بخشیدن نام "خدا" به خواست و اراده شخصی خود. خداوند به صورتی که پولس او را خلق کرده، نفی خداوند است.

***

نقد ادراک مسیحیت از خدا ناگزیر ما را به همان نتیجه می رساند. انسان برای اینکه به خاطر وجود خودش شاکر باشد به خدا نیاز دارد. چنین خدایی باید بتواند کمک کند و آسیب زند، گاه دوست و گاه دشمن باشد، خواه خوب باشد خواه مخرب ستایش می شود. حال در مسیحیت، اخته کردن ضدطبیعی خدا، تبدیل آن به خدای "فقط خوب"، بر ضد هر چیز خواستنی است. خدای مخرب کمتر از خدای کمک کننده مورد نیاز نیست. از این گذشته ما هستی خود را مدیون مدارا به هر قیمتی و دوست داشتن همه انسانها نیستیم. فایده خدایی که چیزی از خشم ، کین خواهی ، سرزنش ، مکر و عذاب نمی داند چیست؟ هیچ کس چنین خدایی را درک نخواهد کرد. پس چرا باید به این خدا باور داشت؟

***

این خدا خبرچین و بزدل و فروتن می شود، "آرامش جان"، دست کشیدن از نفرت، خویشتن داری، حتی "عشق" به دوست و دشمن را توصیه می کند. پیوسته در حال اخلاقی کردن است و به درون غار فضیلت شخصی می خزد، ذات فردی، جهان وطن می شود.... صرفا خدایی "خوب" می شود!

***

خدایان از این دو حالت خارج نیستند: یا خواست و اراده معطوف به قدرت هستند و خدایان یک قوم و جمع اند یا ظرفیتی برای قدرت ندارند و در این صورت ناگزیر "خوب" می شوند.

***

«به راستی می گویم که شماری از آنها – حواریون - خواهند بود که در اینجا خواهند ایستاد و تا به قدرست رسیدن پادشاهی پروردگار را رویت نکنند مزه مرگ را نخواهند چشید» (مرقس 11:9). به به از این دروغ! ای شیرمرد!

«داوری نکن تا داوری نشوی ، با هر معیار بسنجی سنجیده می شود» (متی 1:7). عجب ادراکی از عدالت و قاضی عادل!

«بگذار هر آنکس که از پی من آید، خود را انکار کند، صلیبش را بر دوش کشد و از پی من آید، زیرا این است مسیحی» (مرقس 34:8). اخلاق مسیحی با همین "زیرا" هایش رسوا می شود. "دلیل" هایش رسوایش می کنند.

***

اگر کسی تصور کند که رهبران جنبش مسیحیت فاقد هوش و درایت بوده اند مطلقا خود را فریب داده. آه آنها باهوشند! تا حد تقدس باهوشند این پدران خوب کلیسا! چیزی که فاقدش بودند، چیزی کاملا متفاوت است. طبیعت فراموش کرده جهیزیه مناسبی از غرایز پاک و شرافتمندانه بدانها بخشد. اسلام هزاران بار حق داشت که به مسیحیت نفرت می ورزید؛ پیش فرض اسلام انسان است.

***

"جنگ پنهان با رم، صلح و دوستی با اسلام"؛ اینگونه احساس و عمل می کرد، آن روح آزاد و بزرگ، آن نابغه امپراطوران آلمان، فردریک دوم.

***

پرورش تناقض گویی، هنر خودانکاری، اراده معطوف به دروغگویی به هر قیمتی، نفرت از غرایز خوب و صادقانه، نفرت از انسان دوستی! اینها از برکات مسیحیت اند! من مسیحیت را بزرگترین نفرین می دانم، درونی ترین و یکتا فساد بزرگ، آن را ننگ فناناپذیر انسان می نامم. روز جنایتی که این بلا آغاز شد مشخص است. پس از نخستین روز مسیحیت! چرا نه پس از آخرین روزش؟ پس از امروز؟ ارزیابی دوباره تمامی ارزش ها!



سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۴ عصر ۰۴:۲۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, بانو, ژان والژان, Papillon, حمید هامون, مگی گربه, آوینا, کاترین جویس, دنی براسکو, ماهی گیر
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2644 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #284
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.

زنجیره ی اشاره همچنان از هم پاشیده است

که حلقه های نگاه

در هم قرار نمی گیرد.

دنیا نشانه های ما را

در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.

نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.

وقت صدای ترس

خاموش شد گلوی هوا

و ارتعاشی دوید در زبان

که حنجره به صفت هایش بدگمان شد.

تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت

لرزید و ریخت در ته ظلمت

و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.

یک یک درآمدیم در هندسه انتظار

و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی

و گوشه میدانی خلوت کردیم:

سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش

آراسته است.

و خیره مانده است در نفرتی قدیمی

که عشق را همواره آواره خواسته است

تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمی بایست بنشینی

و در تراوت خاموشی و فراموشی بنگری .

 

«محمد مختاری»


سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۱۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, گرتا, بانو, ژان والژان, حمید هامون, Papillon, مگی گربه, آوینا, کاترین جویس, دنی براسکو, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #285
Heart RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت دوستان کافه

[تصویر: 1324914488_865_7555fd3515.jpg]

شعر "عروسک کوکی "

بیش از اینها آه آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل
یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک میگوید
می توان
بر جای باقی ماند
 در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر
می توان فریاد زد
 با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه
دوست می دارم
می توان در بازوان چیره ی یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفره ی چرمین
با دو پستان درشت سخت
می توان دربستر یک مست ‚ یک
دیوانه ‚ یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
می توان به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف
 می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده در پای ضریحی سرد
می توان
در گور مجهولی خدا را دید
می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت
می توان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان چشم ترا در پیله قهرش
دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
می توان چون
آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
می توان در قاب خالی مانده یک روز
نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت
می توان با صورتک ها رخنه دیوار را پوشاند
می توان با نقشهایی پوچ تر آمیخت
 می
توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
 با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم

ashkفروغ فرخ زادashk

لینک دانلود

[تصویر: 1324914605_865_a9f3527135.jpg]


مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۰۷:۰۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زاپاتا, ژان والژان, Papillon, حمید هامون, میثم, مگی گربه, بهزاد ستوده, آوینا, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2644 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #286
RE: اشعار و متون ادبی زیبا
<!--[if gte mso 10]>

 http://www.up98.org/upload/server1/01/z/9kti83bd3abd8qtv42.jpg

آن سوی افلاک - مقام حکیم آلمانی، نـیــچـه

 


          هــــر کــجـــا اسـتـیـزه ای بـــود و نـــبـود

          کــس نـــدانــد سِــرّ ایــن چـــرخ کـــبـــود

هـــر کــجـا مــرگ آوَرَد پــیــغـامِ زیــسـت         

ای خوش آن مردی که داند مرگ چیست         

          هــــر کـــجــا مــانــنــد بــاد، ارزان حـیـات

          بــــی ثـــبـــات و بـــا تـــمنـــای ثـــبــــات

چــشـم مــن صـد عــالــم شـش روزه دید          

تــا حـــدِ ایـــن کـــائـــنـــات آمـــد پـــدیـــد         

          هـــر جـــهـــان را مـــاه و پــرویــنــی دگــر

          زنــــدگـــی را رســـم و آیـــیــــنــــی دگــر

وقــــت هــــر عــــالــــم روان مــانـــنـــد زو         

دیـــر یـــاز ایـــنـــجـــا و آنـــجـــا تـــنــــد رو         

          ســـال مـــا ایــنــجــا مـَـهــی آنــجــا دمــی

          بــیــشِ ایــن عــالــم بــه آن عــالــم کـمـی

عـــقـــل مــــا انــــدر جـــهـــان ذو فـــنـــون          

در جـــــهــــانِ دیــــگـــری خــــوار و زبــــون         

          بـــر ثـــغـــور ایـــن جــهــان چـــون و چــنــد

          بــــــود مــــــردی بــــا صـــدای دردمــــنــــد

دیـــــده ی او از عــــقـــابــــان تــــیــــزتــــر          

طـــلـــعـــت او شـــاهــــد ســــوز جــــگـــر         

          دم بـــــــــه دم ســــــــوز درون او فـــــــزود

          بــر لـبــش بــیـتــی کــه صـد بــارش سرود

«نه جبریلی نه فردوسی نه حوری نی خداوندی          

کف خــاکـی که می ســوزد ز جــان آرزومنـدی»         

          مـن بــه رومـی گــفتـم این فرزانه کیست

          گـــفـــت ایـــن فــرزانه ی آلـمــانوی ست

در مــیــان ایــن دو عــالــم جــای اوسـت          

نــغــمــه ی دیــریــنــه انــدر نـای اوسـت         

          بـــاز ایــــن حـــلـــاج بــــی دار و رســــن

          نـــوع دیـــگــر گــفــتــه آن حــرف کــهــن

حــرف او بـی بـاک و افــکـارش عـظـیــم         

غــربــیــان از تــیــغ گــفــتــارش دو نـیـم         

          هـم نــشـیــن بـر جـذبه ی او پـی نــبــرد

          بــنــده ی مــجــذوب را مــجــنــون شمرد

عــاقــلان از عـشـق و مستی بی نصیب          

نـــبـــض او دادنـــد در دســـت طــبــیــب         

          با پـزشکان چـیـسـت غـیـر از ریـو و رنـگ

          وای از مــجـدوبــی کــه زاد انـدر فــرنــگ

ابـــن سـیــنــا بـــر بــیــاضــی دل نــهـــد          

رگ زَنـَــــد یـــــا حـــبِّ خــواب آور دهــــد         

          بــود حــلاجــی بــه شـهــر خود غــریــب

          جـان ز مـلا بــر دو کـشــت او را طــبــیـب

مـَـــردِ ره دانــــی نـــبــــود انـــدر فــرنــگ          

پــس فــزون شــد نــغمـه اش از تار چنـگ         

          راهــــــرو را کــــس نـــشــان از ره نــــداد

          صـــــد خـــــلـــــل در واردات او فـــــتـــــاد

نــقـــد بـــود و کـــس عـــیـــار او را نــکـرد          

کـــــاردانـــــی مـــرد کـــــار او را نــــکـــرد         

          عــاشــقــی در راه خــود گـمـگـشـتـه یی

          سـالــــکــی در راه خــود گـمـگـشـتـه یی

مـســتــی او هـر زجـاجـی را شـکـسـت          

از خــدا بــبــرید و هم از خــود گــسسـت         

          خــواســت تــا بــیــنــد به چـشم ظاهری

          اخـــتـــلــاط قــــاهــــری بــــا دلــــبــــری

خــــواســت تـــا از آب و گـــل آیـــد بــرون          

خــوشــه یـی کـز کــشــت دل آیـد بــرون         

          آنــچــه او جــویــد مــقــام کـبـــریــاســت

          ایــن مـقـام از عــقــل و حکمت ماوراست

زنــدگــی شـــرح اشــارات خــودی است          

لا و الا از مـــــقــــامـــــات خـــودی است         

          او بــه لا درمـــانــــد و تـــــا الا نــــرفـــت

          از مـــقــام عــبـــدُهُ ، بـــیـــگانـــه رفـــت

بــــا تـــجـــلـــی هــم کـنـار و بـی خـبـر          

دورتـــر چـــون مــیــوه از بــیــخ شــجــر         

          چــشــم او جــز رؤیــت آدم نـخــواسـت

          نــعــره بــی بــاکــانــه زد آدم کـجاست؟

ور نــــه او از خــــاکــــیـــان بــیــزار بــود          

مـــثـــل مــوســی طــالــب دیـــدار بــود         

          کــــاش بـــــودی در زمــــان احـــمـــدی

          تـــا رســیــــدی بــــر سُــرُورِ سَــرمَــدی

عــقــل او بــا خـویــشـتـن در گفتگوست          

تــو ره خــود رو کــه راه خــود نــکــوست         

          پــیــش نـه گــامـی کــه آمــد آن مـقـام

          «کــانــدرو بـی حـرف مـی رویــد کــلام»

 

***


کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری، انتشارات سینایی، چاپ هفتم، صفحه 354

 

<!--[if gte mso 9]> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

 

 

هــــر کــجـــا اسـتـیـزه ای بـــود و نـــبـود

کــس نـــدانــد سِــرّ ایــن چـــرخ کـــبـــود

هـــر کــجـا مــرگ آوَرَد پــیــغـامِ زیــسـت

ای خوش آن مردی که داند مرگ چیست

هــــر کـــجــا مــانــنــد بــاد، ارزان حـیـات

بــــی ثـــبـــات و بـــا تـــمنـــای ثـــبــــات

چــشـم مــن صـد عــالــم شـش روزه دید

تــا حـــدِ ایـــن کـــائـــنـــات آمـــد پـــدیـــد

هـــر جـــهـــان را مـــاه و پــرویــنــی دگــر

زنــــدگـــی را رســـم و آیـــیــــنــــی دگــر

وقــــت هــــر عــــالــــم روان مــانـــنـــد زو

دیـــر یـــاز ایـــنـــجـــا و آنـــجـــا تـــنــــد رو

ســـال مـــا ایــنــجــا مـَـهــی آنــجــا دمــی

بــیــشِ ایــن عــالــم بــه آن عــالــم کـمـی

عـــقـــل مــــا انــــدر جـــهـــان ذو فـــنـــون

در جـــــهــــانِ دیــــگـــری خــــوار و زبــــون

بـــر ثـــغـــور ایـــن جــهــان چـــون و چــنــد


سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۶ صبح ۱۰:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دن ویتو کورلئونه, مگی گربه, حمید هامون, بانو, ژان والژان, گرتا, الیشا, دزیره, آوینا, کاترین جویس, ماهی گیر
پرومته آفلاین
رحمه الله علیه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۰/۴


تشکرها : 13
( 63 تشکر در 3 ارسال )
شماره ارسال: #287
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

http://www.up98.org/upload/server1/01/y/180r3uubljbfwh8v3dpx.jpg

میلادت بشارت آفتاب بود

و شکوه زیستن

بر بلندای قامت "ارشاد"

میلادت فریاد دادخواهی هابیل بود

و مژده حیات "انسان"

که در شبستان بی ستاره زئوس

حضور ستاره وار پرومته را

مژدگانی می طلبید

میلادت

زایش عشق بود و آگاهی

و تبسمی بر چهره انسان

طلوع خورشیدی اساطیری

در شب یلدای جهل

به خاطر آزادی.

                                                شاعر: علی فیضی


هدف، وسیله را توجیه می کند؛ خوب هم توجیه می کند!
۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۴:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, ژان والژان, دن ویتو کورلئونه, Papillon, الیشا, حمید هامون, زاپاتا, آوینا, مگی گربه, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #288
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت دوستان کافه:lovve:

شعر: من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه ... (مولانا):heart:

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه

 در شهر يکي کس را هشيار نمي بينم

هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه

 هر گوشه يکي مستي دستي زده بر دستي

وان ساقي سرمستي با ساغر شاهانه

 اي لولي بربط زن تو مست تري يا من

اي پيش تو چو مستي افسون من افسانه

 از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

 چون کشتي بي لنگر کژ ميشد و مژ ميشد

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

 گفتم که رفيقي کن با من که منت خويشم

گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه

 گفتم : ز کجايي تو؟ تسخر زد و گفت اي جان

نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه

 نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل

نيميم لب دريا نيمي همه دردانه

 من بي دل و دستارم در خانه خمارم

يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه

 تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي

زين وقف به هوشياران مسپار يکي دانه

شعر: سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من ... (مولانا)

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن ، نیست جفا سزای من
 
با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم

چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
 
در شکنید کوزه را ، پاره کنید مشک را

جانب بحر می روم ، پاک کنید راه من
 
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه ام

یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
 
چند بزارد این دلم ، وای دلم خراب دل

چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
 
آن نفس این زمین بود ، چرخ زنان چو آسمان

ذره به ذره رقص در نعره زنان که های من
 
خرمن من اگر بشد ، غم نخورم چه غم خورم

صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
 
سیر نمی شوم زتو نیست جز این گناه من

سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من


مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۷ عصر ۰۳:۰۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, ژان والژان, Papillon, نیومن, میثم, آوینا, مگی گربه, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10943 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #289
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

به یاد الیور عزیز که اشاره ایشان به بخشی از شعر مادر سروده جناب آقای شهریار موجبات آوردن متن کامل این شعر را در اینجا فراهم آورد . سپاس از یار غار استن ...

(( ای وای مادرم ... 

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر کنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر کار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل کوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است کوچه ها
او از ميان کلفت و نوکر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يک خانه فقير
روشن کند چراغ يکي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يکي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا کفيل خرج موکل بود وکيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يک زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي که مرد ، روزي يکسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يک چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و کله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو کنار
کفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در کنار پدر زير خاک رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسيار تسليت که بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .

پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من کشيد
ليوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يک خواب سهمناک و پريدم بحال تب
نزديکهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي که ميسرود
با قصه هاي دلکش و زيبا که ياد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهاي خود آن کشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال کرد پرستاري مريض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يکروز هم خبر : که بيا او تمام کرد .

در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يکي نماز
يک اشک هم بسوره ياسين چکيد
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
يک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، که بدرقه اش ميکند بگور
يک قطره اشک ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي که بهم زد سکوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پي من باز ميکشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو

ميآمديم و کله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميکنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه ميگريختند
ميگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهکار من سياه
وز هر شکاف و رخنه ماشين غريو باد
يک ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه کنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولي دلشکسته بود :
بردي مرا بخاک کردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم ... ))

.....................................

و سروده ارزشمند ایشان با عنوان (( یاد پدر ... ))

که سرشارست از احساس و سخت تصویریست ...

(( دلتنگ غروبی خفه، بیرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را
یارب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کله ی پوک و سرو مغز پکرم را
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را
من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟
رفتم که به کوی پدر و مسکن مآلوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سرراه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره ی مادر
کان گهرم یابم و مهد هنرم را
تا قصه ی رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را
با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نیز فرو کشت
از آتش دل باقی برق و شررم را
چون بقعه ی اموات فضایی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را
درگرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هوی و هدرم را
مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را؟
ای داد که از آن همه یار و سر و همسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را
یک بچه ی همسایه ندیدم به سر کوی
تا شرح دهم قصه ی سیر و سفرم را
اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن
پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را
میخواستم این شیب و شبابم بستانند
طفلیم دهند و سر پرشور وشرم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را درنظر آوردم و نا گاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را
گویی پی دیدار عزیزان بگشودند
هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
یک جا همه ی گمشدگان یافته بودم
از جمله "حبیب" و رفقای دگرم را
این خنده ی وصلش به لب آن گریه ی هجران
این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را
این ورد شبم خواهد و نا لیدن شبگیر
وان زمزمه ی صبح و دعای سحرم را
تا خود به تقلا به در خانه کشاندم
بستند به صد دایره راه گذرم را
یکباره قرار از کف من رفت و نهادم
بر سینه ی دیوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که میگفت چه کردی؟
درغیبت من عایله ی در بدرم را
حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را
ناگه پسرم گفت چه میخواهی از این در؟
گفتم : پسرم بوی صفای پدرم را ...
))

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۹ صبح ۰۸:۰۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, بانو, حمید هامون, میثم, اسکارلت اُهارا, Papillon, ژان والژان, دزیره, آوینا, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2644 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #290
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/fd5juz98453i9ypvu5q8.jpg

بی هیچ تعارفی از ماندگارترین شاهکارهای معرفتی در تاریخ معقول انسانی است. گنجینه ای ژرف و بس غنی از آموزه های حکمت و فلسفه نظری و عملی، از زبان مردی که به واقع، جدی ترینِ مردان تاریخ انسانی است.

این کتاب علاوه بر محتوای ارزنده، در اسلوب کلام نیز از شاهکارهای مسلم ادبیات عرب شناخته میشود که همواره یکه سواران عرصه فصاحت و بلاغت در برابرش سپر انداخته اند و برخی - همچون جاحظ - به خضوع و خشوع در برابر کلامش اعتراف نموده اند.

متاسفانه کمتر مترجمی در زبان فارسی خواسته - نه اینکه حتی توانسته - این ویژگی کتاب را در برگردانش رعایت کند. تا آنجایی که می دانم دانشمند فقید معاصر دکتر سید جعفر شهیدی تنها مترجم این کتاب بود که تمام سعی خود را در این رابطه کرد. خطبه ارزشمندی از مولا ، با ترجمه استاد شهیدی :

***

در فضیلت جهاد

جهاد ، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزیده دوستان خود گشوده است، و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشیده است. زره استوار الهى است كه آسیب نبیند، و سپر محكم اوست كه تیر در آن ننشیند. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند، و در زبونى و فرومایگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.

من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم این مردم تیره روان خواندم و گفتم: با آنان بستیزید، پیش از آن كه بر شما حمله برند و بگریزند. به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نكوشیدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشیدند. اما هیچ یك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمایگى، هر كس كار را به گردن دیگرى انداخت، تا آن كه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را یكى پس از دیگرى از دستتان برون كردند.

اكنون سربازان این مرد غامدى به انبار درآمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جایگاههاى خویش رانده اند. شنیده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است، حالى كه آن ستمدیدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از این پس مرد مسلمانى از غم چنین حادثه بمیرد، چه جاى ملامت است، كه در دیده من شایسته چنین كرامت است.

شگفتا! به خدا كه هماهنگى این مردم در باطل خویش، و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى میراند، و اندوه را تازه مى گرداند. زشت بادید و از اندوه برون نیایید! كه آماج تیر بلایید، بر شما غارت مى برند و ننگى ندارید. با شما پیكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشایید. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نمایید. اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنین مى گریزید، با شمشیر آخته كجا مى ستیزید؟

اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را ندیده بودم و نمى شناختم كه به خدا، پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بمیراناد! كه دلم از دست شما پر خون است و سینه ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پیاپى جرعه اندوه به كامم مى ریزید، و با نا فرمانى و فروگذارى جانبم، كار را به هم در مى آمیزید، تا آنجا كه قریش مى گوید پسر ابوطالب دلیر است اما علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را دهاد! كدام یك از آنان پیشتر از من در میدان جنگ بوده و بیشتر از من نبرد دلیران را آزموده؟ هنوز بیست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون سالیان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته كار از دستش برون است.

نهج البلاغه – خطبه 27 – ترجمه «جعفر شهیدی»



فایل های ضمیمه بند انگشتی
           

سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۰۶:۲۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, الیشا, اسکارلت اُهارا, دن ویتو کورلئونه, حمید هامون, Papillon, ژان والژان, آوینا, مگی گربه, ناتالی وود, دنی براسکو, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #291
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت دوستان کافه:heart:

[تصویر: 1325402356_865_0941d4444c.jpg]

شعر "تولدی دیگر"

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این
آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن
سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با
ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک
پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من
می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای
هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان
را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک
نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

شاعر "فروغ فرخزاد"

لینک دانلود

همیشه همینطور است.همیشه این گونه بوده است تاآن زمان هنگام که هستند نه هنرشان و نه خودشان را بر نمی تابیم ولی گذر زمان که تاریخ نام نهادیمش به تکرار نشان داده است که تمامی شان برتر از تنگ نظری ها بوده اند.آن هنگام که رفتند ماندند و جاودانه شدند همچنان که او (( فروغ جاودانه )) شد.


مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۱۱ صبح ۱۰:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : نیومن, حمید هامون, بانو, Papillon, پاشنه طلا, ژان والژان, آوینا, مگی گربه, ممل آمریکایی, ترومن بروینک, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #292
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت شما سروران و بزرگواران عزیز

شعر:تصویری از تو

اونروز عاشق میشدم انگار با همه وجود

فرقی نداره جای تو کی پشت اون پنجره بود

من فکر میکردم که تو دلیل این علاقه ای

وقتشه برگردم ولی به زندگی واقعی

وقتی تو رو می خواستم اونقدر رفتی سمت باد

تا احتیاج من به تو مفهومشو از دست داد

تنها که بودم ساختم اون چهره ی خیالیتو

عکس تو بیشتر از خودت پر کرد جای خیالیتو

نیومدی دنیای من حتی شب تولدت

من زندگی کردم ولی با فکر تو نه با خودت

تصویری از تو ساختم اما جلوم وامیستی

ثابت کنی که خود تو به اون قشنگی نیستی

شاعر:مونا برزوییashk

مونا برزویی متولد ۱۹ اردیبهشت 63  كه از سن 14سالگی ترانه سرایی رو شروع كرده.مونا برزویی شاعر صاحب نام با سبک شعر نو و ژانر ها ی درام و رمانتیک که بیشتر با آثاری که برای شادمهر کار کرده است می شناسیم … ! مونا رمان نویس و شاعر که تا حالا برای افرادی دیگر همچون سعید مدرس و احسان خواجه امیری، علی لهراسبی کار کرده است ….

آخرین کار مونا برزویی شعر ترانه ” حالم عوض میشه ” به سفارش شادمهر نوشته شده و به اجرا در آمده است …

آرشیو الیشا

[تصویر: 1325920684_865_ea59fc40cc.jpg]

[تصویر: 1325920735_865_de954590eb.jpg]


مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۱۷ صبح ۱۰:۳۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : نیومن, پاشنه طلا, زاپاتا, حمید هامون, ژان والژان, Papillon, مگی گربه, آوینا, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #293
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت شما سروران عزیز

[تصویر: 1326274415_865_33cab2f515.jpg]

در آستانه اربعین حسینی؛ سالگرد چهلمین روز وداع خونین حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش
را به تمامی دوستان اهل دل و ارجمند در گروه کافه کلاسیک، تسلیت و تعزیت عرض نموده و
امیدواریم كه سوگواری های یكایك شما عزیزان مورد قبول حضرت حق قرار گیرد.

 سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
حکایت احد و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می ماند

شاعر:آقای احد ده بزرگی

گل خوش رنگ و بوی من حسین است

بهشت آرزوی من حسین است

مزن دم پیش من از لاله رویان

که یار لاله روی من حسین است

من آن مداح مست سینه چاکم

که ممدوح نکوی من حسین است

همه در گفتگوی این و آنند

ولیکن گفتگوی من حسین است

سخن بی پرده می گویم زمستی

می و جام و سبوی من حسین است

چو مرغ حق که از حق میزند دم

طنین های و هوی من حسین است

از آن بر تربتش سایم جبین را

که عز و آبروی من حسین است

احد گوئی از آن باشد شعارم

که پیر و نکته گوی من حسین است

شاعر:آقای احد ده بزرگی

[تصویر: 1326274538_865_42b8ceaa78.jpg]

التماس دعا



مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۰۱:۰۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زاپاتا, نیومن, حمید هامون, بانو, ژان والژان, گرتا, ناخدا خورشيد, Papillon, دزیره, ناتالی وود, آوینا, ماهی گیر
ناخدا خورشيد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 76
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۵/۱۳
اعتبار: 19


تشکرها : 645
( 712 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #294
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

چندي پيش يكي از فيلم نامه نويسان كه دستي در نوشتن سريال هاي ماورايي سيما داشته است در مصاحبه اي گفت ((شيطان ما مثل گربه نره است كه مردم را گول مي زند)) او اين حرف را با توجه به اين مطلب گفته كه بنا بر اعتقادات ما شيطان نمي تواند در اين جهان دخل وتصرف كند و تنها مجاز به وسوسه ي آدميان است واز اين مي ناليد كه چرا شيطان تلوزيوني ما مثلا مثل فيلم جن گير در بدن فردي حلول نمي كند و... گذشته از اين كه هنرمندان ما ناتواني خود را در پرداخت شخصيت ها بر دوش ابر وباد ومه و خورشيد وفلك مي اندازند بايد تاسف خورد از بي اطلاعي اين به مثل نويسندگان كه از ميراث ادبي گذشته ي ما غافل اند .يكي از اين ميراث كشف الاسرار وعده الابرار است كه تصوير شيطان در ان به مراتب جالب تر است تا آنچه در فيلم جن گير مي بينيم يا جالب تر از جان ميلتون((وكيل مدافع شيطان)) ويا ولند((مرشد ومارگريتا)) به اين چند حكايت توجه كنيد

عمر خطاب روزي بر ابليس رسيد گفت دير است تا من در طلب تو ام ترا به خانه برم تا كودكان بر تو بازي كنند ابليس گفت اي عمر پيران را حرمت دار.در هفت آسمان خداي را عبادت كردم به هر آسمان صد هزار سال...اي عمر تو هفتصد هزار سال عبادت من نديده اي ومن ترا پيش بت به سجود ديده ام.

ذوالنون مصري گفت در باديه بودم ابليس را ديدم چهل روز سر از سجده بر نداشت.گفتم يا مسكين بعد از بيزاري و لعنت اين همه عبادت چيست؟گفت يا ذالنون اگر من از بندگي معزولم او از خداوندي معزول نيست.

سهل عبد الله تستري گفت...يا ابليس چرا سجود نكردي آدم را ؟ گفت يا سهل بگذار مرا از اين سخنان بيهوده اگر به حضرت راهت باشد بگوي اين بي چاره را نمي خواهي بهانه بر وي چه مي نهي؟يا سهل همين ساعت بر سر خاك ابليس بودم هزار بار آن جا سجود بردم و خاك تربت وي بر ديده نهادم به عاقبت اين ندا شنيدم لا تعب فلسنا نريدك(خود رابه سختي در نيفكن كه ما تورا نمي خواهيم)


در آن زمان که خرد را سودی نیست ،خردمندی دردمندی ست.سوفوکل
۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۰۸:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, زاپاتا, Papillon, حمید هامون, دزیره, ژان والژان, بانو, دن ویتو کورلئونه, آوینا, دنی براسکو, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 141
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5667
( 1331 تشکر در 86 ارسال )
شماره ارسال: #295
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

گفته اند که زاهدی ، در یکی از کوه های لبنان ، در غاری انزوا گزیده می زیست . روزها را روزه می داشت و شب هنگام ، گرده نانی بهرش می رسید که با نیمی از آن افطار می کرد و نیم دیگرش را به سحر می خورد . روزگاری دراز چنین بود و از آن کوه فرود نمی آمد . تا اینکه قضا را ، شبی ، گرده نانش نرسید . سخت گرسنه و بی تاب شد . نماز بگزارد و آن شب را چشم انتظار چیزی که گرسنگی اش را فرو نشاند ، گذراند و چیزی به دستش نرسید . در دامنه آن کوه ، روستایی بود که ساکنانش غیر مسلمان بودند . زاهد ، صبح هنگام بدانجا فرود آمد و و از پیری طعام خواست . پیر ، وی را دو گرده جوین داد . زاهد آن دو بگرفت و آهنگ کوه کرد . قضا را در خانه ی آن پیر ، سگی گر و لاغر بود . بدنبال زاهد افتاد و عوعو کنان دامن جامه اش بگرفت . زاهد یکی از آن دو گرده را برایش افکند تا دست از او بدارد . اما سگ ، گرده را خورد و بار دیگر خود را به زاهد رساند و به عوعو کردن پرداخت . زاهد ، نان دوم را نیز بدو انداخت . سگ آن را نیز خورد و بار دیگر بدنبال زاهد رفت و به عوعو پرداخت و دامن جامه اش بدرید . زاهد گفت : سبحان اله هیچ سگی را بی حیا تر از تو ندیدام . صاحب تو ، دو گرده نان بمن داد که تو هر دو را از من گرفتی . پس این زوزه و عوعو و جامه دریدنت چیست ؟ خدای تعالی سگ را بزبان آورد که : من بی حیا نیستم . چه در خانه این غیر مسلمان پرورده شده ام ، گله و خانه اش را حراست می کنم و به استخوان پاره یا تکه نانی که مرا می دهد خرسندم . گاهی نیز مرا فراموش می کند و چند روزی را بدون این که چیزی بخورم می گذرانم . گاهی هم او حتی برای خود چیزی نمی یابد و برای من نیز . با این همه ، از زمانی که خود را شناخته ام ، خانه اش را ترک نگفته ام و به در خانه ای غیر از او نرفته ام . بل عادتم این بوده است که اگر چیزی بیابم ، سپاس بگزارم و اگر نه بردباری پیشه کنم . اما تو قطع گرده نانت را به یک شب طاقت نداشتی و از در خانه روزی رسان ، به در خانه این غیر مسلمان آمدی ، روی از معشوق بتافتی وبا دشمن ریا کارش بساختی . برگو که کدام یک از ما بی حیاست ، تو یا من ؟ زاهد با شنیدن این سخنان ، دست بر سر کوفت و بیهوش بر زمین افتاد.

از کتاب کشکول شیخ بهایی


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۱۱:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, مگی گربه, نیومن, زاپاتا, دزیره, ژان والژان, گرتا, الیشا, بانو, دن ویتو کورلئونه, ناخدا خورشيد, آوینا, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
بانو آفلاین
مدیر داخلی
*****

ارسال ها: 197
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۳۱
اعتبار: 63


تشکرها : 7909
( 3540 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #296
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

(۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۰۸:۳۲)ناخدا خورشيد نوشته شده:  چندي پيش يكي از فيلم نامه نويسان كه دستي در نوشتن سريال هاي ماورايي سيما داشته است در مصاحبه اي گفت ((شيطان ما مثل گربه نره است كه مردم را گول مي زند)) او اين حرف را با توجه به اين مطلب گفته كه بنا بر اعتقادات ما شيطان نمي تواند در اين جهان دخل وتصرف كند و تنها مجاز به وسوسه ي آدميان است واز اين مي ناليد كه چرا شيطان تلوزيوني ما مثلا مثل فيلم جن گير در بدن فردي حلول نمي كند و... گذشته از اين كه هنرمندان ما ناتواني خود را در پرداخت شخصيت ها بر دوش ابر وباد ومه و خورشيد وفلك مي اندازند بايد تاسف خورد از بي اطلاعي اين به مثل نويسندگان كه از ميراث ادبي گذشته ي ما غافل اند .يكي از اين ميراث كشف الاسرار وعده الابرار است كه تصوير شيطان در ان به مراتب جالب تر است تا آنچه در فيلم جن گير مي بينيم يا جالب تر از جان ميلتون((وكيل مدافع شيطان)) ويا ولند((مرشد ومارگريتا))...

ناخدای گرامی، روی موردی انگشت گذاشتند که جای حرف و حکایت بسیار دارد.... آن شخص که درمورد شیطان چنین گفته، هم راست می گوید و هم اشتباه....

مقولۀ شیطان در آیین ما، بسیار زیبا و قابل تامل است. برخلاف آئینهایی چون مسیحیت و یهودیت که شیطانشان قدرتمند است، نیروییست ایستاده در برابر پروردگار، به نوعی یادآور ثنویت است که خدای خوبی و خدای بدی را القا می کند...شیطانی که فقط در دقیقۀ نود انگار رام پروردگار می شود، شیطانی که با خدا لج و لجبازی دارد (که نمودهایش را در ادبیات بالاخص معاصر غرب کم ندیده ایم، یکی از دم دستی ترین این اشارات ترانۀ Spanish Train سروده و اجرای کریس د-برگ است، شیطانی که باید با خدا بر سر تصاحب یک روح پوکر بازی کند و گویا سالیان دراز، از ازل تا ابد این پوکر ادامه داشته و دارد و گاه شیطان پیروز است و گاه خدا!) در انجیل یوحنا آمده است که شیطان پس از تمرد از پروردگار، برای هزار سال به جهنم تبعید شد! لذا پس از پایان هزار سال آزاد شده و می تواند به زمین یا هرکجا که دوست داشت بیاید! این شیطان قدرتمند، زخمی از پروردگار، تشنۀ انتقام، تجسم مادی می یابد، علامت و نشانه پیدا می کند، کتاب راهنما و به نوعی کاتالوگ دارد! در کتاب فلان آمده اگر فلان علامت را دیدید نماد شیطان است، درمانش نیز این است!! مبارزه با یک جسم مادی، ابزار مادی نیز می طلبد، 7 خنجر مقدس، صلیب، آب مقدس، نفس اژدها و و و (کم ندیدیم در امثال فیلمهای جن گیر، طالع نحس و این اواخر کنستانتین و...) و شیطان سابقه اش را گم نموده، انگار هرگز فرشته نبوده، انگار هرگز خدا را عبادت نکرده، موجودی وصف می شود سراسر شر و بدی و ناپاکی.... بد مطلق! در برابر خوب مطلق!

و اما اسلام...، اشاره می کنم به کتاب مقدسمان (که با فرض پذیرش اسلام، فرض کمترین تحریفات را نیز پذیرفته ایم، تحریفات را در علامت گذاری می دانند و نقطه گذاری... چه خط کوفی در اوایل پیدایش نه اعراب داشته و نه نقطه. از طرفی یادآوری می کنیم قرآن هایی به جا مانده از قرون آغازین اسلام را که هستند و قابل قیاس با قرآن معاصر...) درمجموع پذیرفته ایم کمترین تحریف در کتاب آسمانی ما رخ داده است.

طبق نص صریح قرآن، شیطان پس از تمرد از فرمان پروردگار و ماجرای وسوسۀ آدم، به همراه آدم به زمین فرستاده شد. قرآن تفاوتی میان ذات شیطان و جن با فرشتگان آورده است. اجنه و شیطان از آتشند، جسم دارند، اما این جسم به معنای تقید و پایبندی به مکان نیست. طی الارض را برای اجنه و شیاطین ممکن دانسته است. اما جسم و روح با همند، لذا شیطانی دارای جسم، بالطبع روح نیز دارد. برای حلول این روح شیطانی در جسم انسان، دو مقدمه لازم است، تخلیۀ جسم آدم از روح خودش، تخلیۀ جسم شیطان از روح خودش، حلول این روح در بدن آدم به جای روح اولیه که معلوم نیست کجا سرگردان شده (چه هنوز وقت قبض روح طرف نرسیده است ولی جسمش باید خالی شود تا شیطان وارد گردد!!) و حال جسم خود شیطان که یک جایی سرگردان شده، در قرآن آمده از آتش است، نظیر اجنه، تفسیر می گوید از روحی لطیف... می گویم فرض کنیم ماده ای نظیر پلاسما! هرچه که هست روح و جسمش به هم وابسته اند. با جسم توان حلول ندارد. عقاید بی ریشۀ امروز  نظریه ای مضحک را بیان می کنند: دو یا چند روح همزمان می توانند در یک جسم جای گیرند، صحنه ای از فیلم جن گیر را یادآوری می کنم که روح دخترک از درون جسم روی پوست شکمش نوشته بود: Help me ! این عقیده از کجا نشات گرفته و به دنیای سینما وارد شده نمی دانم. تناسخ را اسلام، مردود می داند، حلول روحی غریبه در کالبد یک مرده را هم غیر ممکن می داند، خروج ارواح از منطقه ای به نام برزخ غیرممکن است.

صحبت به درازا کشید و اصل مطلب فراموشم شد، فرق شیطان دراسلام با شیطان در مسیحیت، در آیۀ 17 سوره حشر چنین آمده است: کمثل الشیطان اذقال للانسان اکفر، فلما کفر؛ قال انی بری منک! انی اخاف الله رب العالمین!

((و مانند شیطان، آنگاه که به انسان گفت: کافر شو! پس چون آدم کفر ورزید؛ به او گفت: همانا از تو بیزارم، بدرستیکه من می ترسم از پروردگار عالمیان! ))

برای تجسم مادی یافتن شیطان نیز در قرآن آیاتی داریم، مثلا آیۀ 51 از سورۀ انفال، داستان پیش افتادن شیطان در جنگ بدر است که خود را یکی از افراد شهر مدینه نشان داد و مشرکان را به قتال تشویق کرد. ترجمۀ آیه چنین است: ((و هنگامی که شیطان، اعمالشان را درنظرشان زیبا جلوه داد، و گفت امروز هیچ غلبه کننده ای بر شما نخواهد بود و من حامی و پشتیبان شمایم، پس چون آن دو فوج نمایان شدند، بر دو پاشنه اش چرخید و گفت بدرستیکه من بیزارم از شما! همانا می بینم آنچه را که شما نمی بینید. بدرستیکه می ترسم از خدا. پروردگاری که سخت عقوبت کننده است.))

نظیر این آیه که وسوسه گری و درعین حال خداترسی شیطان را بیان می کنند در قرآن کم نیست... شیطان دین ما، فرشته ایست... بهتر می دانید که چرا سجده نکرد و چرا رانده شد و چه سوگندی یاد کرد! آیا این موجود ضعیف که صرفا قصد دارد به خدا اثبات کند موجودی که خلق کرده ای (آدم) لغزنده تر از آن است که اشرف مخلوقاتت باشد، می تواند بارگاه و قدرتی عظیم یابد؟! تجسم مادی می یابد، اما برای که و در چه زمانی؟ در جسمی حلول نمی کند، تسخیر نمی کند، اما گاه یا ظاهر می شود یا در گوش آدم نجوایی می کند... بر این باورم که رویت این فیزیک عجیب و غریب شیطان (که مثلا در داستان قوم لوط در قرآن آمده است که آن گناه را شیطان وقتی تجسم مادی یافت به این قوم آموخت) نیز به این سادگی ها نیست.

درخصوص نمود شیطان بر انسان، به حکایاتی از کتبی اشاره شد که از پایه های اعتقادات اهل تصوف است... صوفیان که خود جای تردید و شک بسیار دارند، آنقدر برای اکابر خود شان و مرتبه قائلند، که نظیر پیامبران به این اکابر قدرت رویت شیطان و فرشتگان را می دهند، بسی بیشتر از قابلیتهای بشر مادی، وحی می گیرند، ندای غیبی را با گوش مادیشان می شنوند و ..... در قرآن به پیامبر اکرم گفته شده خودت را اینگونه معرفی کن: ((بگو من بشری هستم مانند شما که (تنها تفاوتم با شما این است،) به من وحی می گردد. ))

وحی به اغیار هم ذکر شده، مادر موسی، آسیه همسر فرعون؛ مریم مادر عیسی.... اما در همۀ این موارد پای پیامبری در میان بوده است....

سالها قبل فرصتی دست داد تا چند جلد کتاب تهیه کنم، برای مطالعه بسیار مفیدند و در شرایط اجتماع امروز، شرایط راه رفتن بر روی مرزها، شرایط میل به پذیرش هرچه غیر از اصل ها و ریشه ها، شاید ضروری باشند، کتاب نخست: جمع آوری دو جلد کتاب از مرحوم علی دشتی در یک کتاب با عنوان ((پردۀ پندار و در دیار صوفیان)) به کوشش دکتر مهدی ماحوزی- انتشارات زوار ، کتاب دوم: ((سرچشمۀ تصوف در ایران)) نوشتۀ استاد سعید نفیسی-نشر پارسه، کتاب سوم و چهارم: ((جستجو در تصوف ایران)) و ((دنبالۀ جستجو در تصوف ایران)) نوشتۀ مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب انتشارات امیرکبیر.

باید پذیرفت، عرفا، اکابر صوفیه به حتم خاص بوده اند، اما مجال نیست که بگویم چه همه خرافه که در کتابهایی نظیر تذکره الاولیاء عطار، به آنان نسبت داده شده که عقل سلیم نمی پذیرد و آن عارف را نیز از وجهه ای که به حتم شایسته اش است دور ساخته است... دنیای امروز، دنیایی نیست که بتوان به سادگی از کنار همۀ مسایل گذشت و گفت: لابد اینچنین بوده است دیگر!

بامهر و درود

بانو


مریم هروی
۱۳۹۰/۱۰/۲۲ عصر ۰۶:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Papillon, الیشا, گرتا, ژان والژان, پاشنه طلا, حمید هامون, ناخدا خورشيد, چارلز کین, ناتالی وود, آوینا, مگی گربه, کاترین جویس, مراد بیگ, ماهی گیر
آوینا آفلاین
ته تغاری کافه !
*

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4


تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
شماره ارسال: #297
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند


رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من


۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۲۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, Papillon, الیشا, ممل آمریکایی, مگی گربه, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
الیشا آفلاین
عاشق اینگرید برگمن
*

ارسال ها: 98
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۳/۲۵


تشکرها : 4486
( 1245 تشکر در 62 ارسال )
شماره ارسال: #298
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

با سلام خدمت شما سروران عزیز:heart:

شعر: شب و هوس

در انتظار خوابم و صد افسوس

خوابم به چشم باز نميآيد

اندوهگين و غمزده مي گويم

شايد ز روی ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد

در دامهای روشن چشمانم

می خواند آن نهفته نامعلوم

در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جوانی معصوم

مغروق لحظه های فراموشی

مغروق اين سلام نوازشبار

در بوسه و نگاه و همآغوشی

مي خواهمش در اين شب تنهايی

با ديدگان گمشده در ديدار

با درد ‚ درد ساكت زيبايی

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

بر خويش بفشرد من شيدا را

بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لا بلای گردن و موهايم

گردش كند نسيم نفسهايش

نوشد بنوشد كه بپيوندم

با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله هاي سركش بازيگر

در گيردم ‚ به همهمه ی در گيرد

خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بينم ستاره های تمنا را

در بوسه های پر شررش جويم

لذات آتشين هوسها را

می خواهمش دريغا ‚ می خواهم

می خواهمش به تيره به تنهايی

می خوانمش به گريه به بی تابی

می خوانمش به صبر ‚ شكيبايی

لب تشنه می دود نگهم هر دم

در حفره های شب ‚ شب بی پايان

او آن پرنده شايد می گريد

بر بام يك ستاره سرگردان

شاعر: زنده یاد فروغ فرخ زاد

روحش شاد



فایل های ضمیمه بند انگشتی
       

مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه می‌کنی. اینگرید برگمن
۱۳۹۰/۱۱/۱۴ عصر ۰۳:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آوینا, ممل آمریکایی, ژان والژان, Papillon, مگی گربه, ناتالی وود, کاترین جویس, ماهی گیر
آوینا آفلاین
ته تغاری کافه !
*

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4


تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
شماره ارسال: #299
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

دیر فهمیدن

تو دنیا چیزایی بدتر از تنها بودن هم هست


ولی گاهی وقتا


ده سالی طول می کشه تا آدم ملتفت بشه !


اکثرِ آدما وقتی حالیشون می شه


که دیگه خیلی دیر شده !


هیچی بدتر از دیر فهمیدن نیست !


چارلز بوکوفسکی 

۱۳۹۰/۱۱/۱۴ عصر ۰۴:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ممل آمریکایی, الیشا, ژان والژان, زاپاتا, Papillon, مگی گربه, ناتالی وود, کاترین جویس, هایدی, ماهی گیر
آوینا آفلاین
ته تغاری کافه !
*

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4


تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
شماره ارسال: #300
RE: اشعار و متون ادبی زیبا

شبِ بی خوابی ،


شبِ لبْریز از سوال،


شبِ اشک،


صدایی از درونم به زمزمه است:


 هیچ چیز همیشه گیُ ماندگار نیست...

 شبِ بی کوکب ،


 شبِ انزوا وُ بی یاوری ،


صدایی از درونم به زمزمه است:


بندها را بگشا وُ راهی شو...

شبِ آماده شُدنُ تصمیمگیری،


سکوتی نفسگیر،


انتظار سرزدنِ خورشید،


ساعتِ حرکت


 به سوی کرانه ای تازه...

مارگوت بیگل 

۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۰۷:۱۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, ژان والژان, Papillon, الیشا, اسکارلت اُهارا, کاترین جویس, ماهی گیر
ارسال پاسخ