[-]
جعبه پيام
» <BATMAN> پیشنهاد میشه/ داستان فیلم از ابتدا تا انتها با تعلیق همراهه https://www.f2medi.ir/20171/juror-2-2024/
» <سروان رنو> درود بر زاپاتا و جیمز باند ! ... آره .. بعضی از اسامی مثل فیلم های کلاسیک شدن ... نوستالژیک !
» <جیمز باند> درود بر همه دوستان گرامی
» <زاپاتا> چقدر دلم برای اسمهای درون این. رنگین کمان تنگ شده
» <BATMAN[تصویر: 45545454_u3fa.jpg]
» <BATMAN> با اجازه سروان رنو دو سه روز این تصویر بالای جعبه پیام باشه
» <BATMAN> کیکاووس یاکیده چقدر عوض شده بتمن ... خیلی نرمال شده , قبلا خیلی خفن تر بود ! / تیپ و مدل موهاش؟ عکس الانش تو اینستا تقریبا مثل همون قدیماست
» <کلانتر چانس> دوستانی که تونستن گلادیاتور2 رو ببینن، لطفاً نظراتشون رو اعلام کنن. با سپاس فراوان
» <کلانتر چانس> یکی از دوبلورهایی که واقعاً دوستش دارم. کیکاووس یاکیده ست.
» <سروان رنو> کیکاووس یاکیده چقدر عوض شده بتمن ... خیلی نرمال شده , قبلا خیلی خفن تر بود !
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 4.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یادداشت های روزانه
نویسنده پیام
راتسو ریــزو آفلاین
پیانیست کافـه
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۶
اعتبار: 26


تشکرها : 977
( 1568 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #21
RE: یادداشت های روزانه

جمعه 11 اسفند 91

یادش به خیر حسن و خانم حنا، روزی هزار بار می شنیدم و هر روز همان هزار بار را برای گاو حسن گریه می کردم. فکر می کردم گناه دارد . دلم برای همه می سوخت، از حسن و ننه حسن و گاوشان گرفته تا قصاب و ساقه درخت لوبیا. چه چیز جالبی است این اینترنت که می شود حسن و خانم حنا را دانلود کرد و به یاد بچه گی ها شنید و شنید و شنید ...

افسوس که به قول اندیشه فولادوند خاطرات کودکی زود پیر می شوند ...


در آخرین شماره ماهنامه 24 پرونده جالبی منتشر شده که فیلم هایی را که روزگاری بزرگ بوده اند را دوباره بررسی میکند که هم منتقدان ایرانی و هم خارجی نظراتشان را گفته اند، سرم درد می کند برای همچین بحث هایی، تقریبا" همان چیزی است که روزگاری در همین کافه خودمان شروع شد به نام بازنگری در اسطوره های کلاسیک، اصلا شاید در تهیه این پرونده از ما تقلید کرده باشند. بعضی مواقع آدم یک فیلمی را دوست ندارد، از بد روزگار همان فیلم را جزو یکی از 10 یا 20 فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب کرده اند! نمی شود حرف زد که ؛ سرت را از بدن جدا می کنند انگار کفر گفته ای ... حالا این پرونده را که بخوانی می فهمی که فیلم هایی که روزگاری جرات یک نیم نگاه چپ را هم به آن نداشته ای از طرف بسیاری از کارگردانان و منتقدان بزرگ سینمای دنیا گاهی حتی مسخره می شده اند. پرونده ای درباره فیلم هایی که دیگر بزرگ نیستند. البته منظورم این نیست که باید هر چه این دوستان گفته اند را قبول کرد اما می شود درباره هر فیلمی دوباره بحث کرد و  دانست که هر نظری که امروز می دهیم باز هم قابل تغییر کردن است. بعضی مواقع خیلی زود نظرمان عوض می شود اما بعضی مواقع یک عمر طول می کشد تا بفهمیم آنچه دیوانه اش بوده ایم خیلی هم خوب نبوده است. بازی بدی دارد این روزگار. بیچاره اعضای آکادمی اسکار که قرار است بعدها بفهمند که مثل بسیاری از دوره های گذشته امسال هم در انتخابشان اشتباه کرده اند. نکات جالبی را می شود در این پرونده خواند، به عنوان مثال بیلی وایلدر معتقد بوده که بری لیندون فیلم خوبی نیست! البته این روی نظر من که این فیلم یکی از آثار محبوبم است هیچ تاثیری ندارد. ای کاش موقعیتی فراهم می شد و بیشتر و دقیق تر دلایل کوچک شدن فیلم های بزرگ گذشته را بررسی می کردیم.

راستی به اتفاق دوستی دوباره پیه تای کیم کی دوک را دیدم، قرار بود دیگر فیلمی از این کارگردان نبینم اما پیه تا به نظرم این بار بهتر آمد ... گفتم بعضی مواقع زودتر نظرمان عوض می شود!


می خواستم برای عصر جمعه که دلگیر می کند آدم را یک فیلم پیشنهاد کنم که ببینید و حالتان را عوض کنید که انگار دیگر شب شده. اشکال ندارد باز هم می شود فیلم گیشای من اثر جک کاردیف محصول 1962 را دید . شرلی مک لین، ایو مونتان و ادوارد جی رابینسن در فیلم بازی می کنند؛ چیزی شبیه بهشت نیست؟ مونتان یک کارگردان معروف است که همسر بازیگرش مک لین در فیلم هایش هنرنمایی می کند. رابینسن تهیه کننده آثار او امتیاز ساخت فیلمی بر اساس داستان مادام باترفلای را می خرد که قرار است در ژاپن فیلم برداری شود . مونتان برای این نقش به دنبال یک زن ژاپنی برای بازی در نقش اول/گیشای فیلم است و با بازی مک لین موافقت نمی کند. رابینسن ، مک لین را مخفیانه به ژاپن می برد و او را چون ژاپنی ها گریم می کند و مک لین در تست بازیگری قبول می شود. همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه بازیگر نقش اول مرد فیلم دلباخته مک لین/گیشا می شود و از مونتان می خواهد که برایش به خواستگاری برود ... تا اینکه روزی به مونتان خبر می دهند که برای بعضی از نگاتیوها مشکلی پیش آمده و رنگ آنها عوض شده. مثلا" رنگ چشمهای مشکی ژاپنی ها سبز شده، موها قهوه ای شده و ... مونتان به تماشای نگاتیوها رفته و می فهمد که گیشای فیلمش چقدر برایش آشناست ...

چیز زیادی درباره این قبیل آثار نمی شود گفت؛ فقط بازی ها بامزه از کار درآمده اند، تصویرها چشم نوازند و کاردیف چون همیشه کارچرخان موفقی است. فیلم گاهی از نفس می افتد اما چه اشکالی دارد، به قول بیلی بزرگ هیچ کس کامل نیست! اگر فیلم را دیدید و حالتان بهتر شد ما را از دعای خیر خود فراموش نکنید.

یادم باشد حتما" از نیکلاس روگ بگویم، حتما" حالا نگاه نکن با بازی جولی کریستی و دانلد ساترلند را دیده اید. اما بقیه فیلم هایش بسیار متفاوت با این یکی هستند. خدا عمری دهد تا حدودی آثارش را بررسی کنیم.

امروز یادداشت هایم کوتاه بودند، به نفع شما! مجبور نبودید بیش از این تحمل کنید ... راستی چه انسان های شریفی هستید که می خوانید و دم برنمی آورید که راتسو جان ننویس که اصلا" به درد هیچ کجای زندگی مان نمی خورد!

ترانه ایست که این چند روز بی دلیل زمزمه می کنم، باور کنید نمی دانم چرا ... اما تقدیم به شما به خاطر روزگار شیرینی که با نوار کاست داشتیم ...

بذار از این دنیای بد

دنیای کور نابلد

سفر کنم تا خواب تو

به اعتماد شونه هات

تکیه کنم تکیه کنم

بذار بشم خراب تو

بذار بشم خراب تو ...

تا بعد ...


تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد
. زندگی در پیش رو - رومن گاری
۱۳۹۱/۱۲/۱۱ عصر ۰۸:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, فورست, سم اسپید, پرشیا, اسکورپان شیردل, جیسون بورن, دزیره, مگی گربه, حمید هامون, بانو, ژان والژان, واتسون, Memento, Princess Anne, آلبرت کمپیون
فورست آفلاین
سرباز کافه
***

ارسال ها: 119
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۱۰/۲۰
اعتبار: 21


تشکرها : 1637
( 1260 تشکر در 58 ارسال )
شماره ارسال: #22
Heart ٢٠و اندي روز از اولين نوشته راتسو گذشت …

(۱۳۹۱/۱۲/۱۱ عصر ۰۸:۵۳)راتسو ریــزو نوشته شده:  


امروز یادداشت هایم کوتاه بودند، به نفع شما! مجبور نبودید بیش از این تحمل کنید ... راستی چه انسان های شریفی هستید که می خوانید و دم برنمی آورید که راتسو جان ننویس که اصلا" به درد هیچ کجای زندگی مان نمی خورد!(نگو اين حرف رو برادر …)

اتفاقا براي من و چند نفر ديگر از دوستان ، نوشته هاي شما بسيار دلنشين است . هر روز دور و براي ساعت ١١ شب منتظر نوشته جديد شما هستم كه پر است از اطلاعات و نكات زيبا و نگفته در مررد مسائل مختلف و فيلمهاي كمتر شناخته شده .... به نوبه خودم لازم ديدم كه رسما تشكر كنم و البته با اجازه شما من هم از ماهنامه ٢٤ يك قسمت را اشاره مي كنم كه خالي از لطف نيست .

    مسعود فراستي و سينماي ايران ( جشنواره فجر )

در همين شماره - بعد از سرمقاله اي از سردبير نشريه تحت عنوان در انتظار فتح كدام قله ايم ؟- نوشتاري كوتاه از آقاي فراستي قيد شده [ كه چند پاراگراف از آن را اينجا رونويس مي كنم ] به اين صورت :

سينماي دولتي ، سينماي معلق

از جيب مبارك كه خرج نكرده اند …

سينماي ما تا زماني كه بر چرخ سينماي دولتي - وابسته و سفارشي و سوبسيدي - مي چرخد و دولت حايل - و سدي - است بين سينماگر و مخاطب ، نه سينماگرش رشد مي كند، نه مخاطبش؛ ونه سينماي ملي اش شكل مي گيرد.

سازوكار سينما بر رابطه ي دو طرفه و استوار سينماگر و مخاطب متكي است . وجود يا فقدان - يا انقطاع - اين رابطه به معناي داشتن يا نداشتن  سينماست . فيلم داشتن هم به معناي سينما داشتن نيست . 

… اين واقعيت غيرروشنفكرانه و غيردولتي را بايد پذيرفت كه در طي تاريخ صدواندي ساله ي سينما و تاريخ طولاني نمايش ، آثاري كه با اقبال عام مواجه شده و تا به امروز زنده مانده اند ، آثاري (( فاخر ))، روشنفكر زده ، معناگرا و كسالت بار نيستند . شكسپير ، هيچكاك و … مي دانستند كه چگونه تماشاگر خود را جلب كنند و امروز نيز آثارشان به همان خوبي و با همان قدرت از عهده ي آن بر مي آيد . هدف سينما ، نه برنده شدن در بحث فلسفي، عرفاني، سياسي يا اجتماعي ، بلكه برانگيختن عواطف مخاطب است .

… بنيان هر اثر هنري نه فلسفي است و نه ارزشي . بنيان اثر هنري ، فرم هنري است كه محتوا مي آفريند .

…• جشنواره ي ٣١ محافظه كارترين و خنثي ترين جشنواره ي چند سال اخير است . فيلم هاي اين جشنواره نشان بن بست سينماي دولتي ايدئولوژي زده ي بي اثر و بي خطر است و فاقد مسئله ؛ چه مسئله ي شخصي و چه اجتماعي ؛ چه مسئله ي روشنفكري و چه مسئله ي مثلا ارزشي . و چه حتي سرگرمي آبرومند .

در سينماي دولتي قرار بر اين است كه فيلم بسازيم و پز سينما داشتن - نه مخاطب داشتن و خود مخاطب را رشد دادن - بدهيم . قرار بر اين است كه آهسته برويم و آهسته بياييم تا كسي شاخمان نزند . كسي يا نهادي بر نياشوبد. دور هم باشيم و براي هم كف بزنيم و در اين آشفته بازار بمانيم و حذف نشويم . با جيب دولت - در واقع ملت - تفريح كنيم و بخوريم و بياشاميم و حالا فيلمكي هم بسازيم تا از اسم و رسم نيفتيم - مثل چه خوبه كه برگشتي يا برنگشتي .[ ! ]

_________________

    راتسـوريـزو عزيز: بزرگواري كنيد و اين تاپيك را ادامه دهيد - تا جايي كه مقدور است - و مانند ساير بزرگان كافه مارا از تجربيات و دانش سينمايي خود بي بهره نگذاريد.

     به اميد اينكه ساير اساتيد كافه نيز همچون شما ( و چند نفر ديگر كه انگشت شمارند) دوباره فعاليت كنند و دست كم ١٠٪ از عملكرد قبليشان در سالهاي ٨٨ و ٨٩ ( كه من خودم اينجا نبودم اما مرتبا استفاده مي كنم از يادگاريهايشان ) را از سر گيرند . سال ٩١ تا جايي كه من مي بينم ، ميخوانم و متوجه شده ام ، اوج سكوت عزيزاني بوده كه ارسالهايشان به اين كافه اعتبار بخشيده است . آرزو دارم كه سال ٩١ پايان اين سكوت باشد و همراه با عيد اين وضعيت نيز پايان يابد و فصلي نو، با موضوعاتي جديد و رونق دوباره كافه عزيزمان همراه باشد.

    موفق باشيد و پيروز

مشتري دائمي كافه _ فورست


Life Is Beautiful
۱۳۹۱/۱۲/۱۱ عصر ۱۱:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پرشیا, رزا, جیسون بورن, دزیره, راتسو ریــزو, مگی گربه, حمید هامون, بانو, واتسون, Memento
راتسو ریــزو آفلاین
پیانیست کافـه
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۶
اعتبار: 26


تشکرها : 977
( 1568 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #23
RE: یادداشت های روزانه

یک شنبه 13 اسفند 1391


چه جواهری است این کتاب روزی روزگاری سرجو لئونه، برای من که دیوانه این کارگردان هستم چنین کتابی حکم یک دوست صمیمی را دارد. چقدر حیف که بیشتر فیلم نساخت. اما کتاب که حتما" بسیاری از شما آن را خوانده اید شامل مصاحبه ای مفصل و دوستانه با لئونه است که در آن کارگردان بزرگ ما را در جریان لحظه لحظه فیلم ها و پشت صحنه آثارش قرار می دهد. از سختی ها و مشکلاتش می گوید و آرزوهایش. از کار بازیگرانی چون ایستوود و لی وان کلیفت می گوید. از سختی کار با راد استایگر و لذت کار با دنیرو و اینکه چقدر دوست دارد فیلمی بسازد به نام نهصد روز لنینگراد با بازی دنیرو. خبرنگاری امریکایی به لنینگراد می رود تا بیست روز در آنجا بماند و خبر تهیه کند اما تمام مدت جنگ را در آنجا می ماند. در این مدت دلباخته یک زن روس می شود، یک عشق ممنوعه. اگر پی به این رابطه ببرند زن به 12 سال زندان محکوم می شود اما این دو از این بابت دلهره ای ندارند. می گذرد تا شب قبل از آزادی لنینگراد زن تصاویر جنگ را می بیند. نوع فیلم برداری مرد را می شناسد ، در حال دیدن تصاویر گرفته شده توسط محبوبش است که ناگهان دوربین منفجر می شود و زن می فهمد که محبوبش کشته شده است. تصور کنید این فیلم را با دنیروی افسانه ای آن سال ها چه می شده !!! افسوس ...


چقدر روزی روزگاری در آمریکای این دو نفر را دوست دارم. فیلم محبوبم است، از همان هایی که اگر بخواهند در یک جزیره رهایت کنند حتما" آن را با خودت می بری. تعداد بارهایی که فیلم را دیده ام به یک عدد دو رقمی می رسد. چندین نسخه مختلف هم از شاهکار استاد دارم، هر ورژنی به بازار می آید باید بخرم، اصلا" مدتی کارم این بود بگردم ببینم ورژن جدیدی از فیلم وارد بازار شده یا نه! حالا هم که می گویند یک نسخه قرار است بیرون بیاید که سی، چهل دقیقه اضافه دارد. حالا وقتش نیست، به نظرم می آید یادداشت های یک هفته را باید به این فیلم اختصاص داد.

( چه عکس جالبی است، رابرت دنیرو ، جنیفر کانلی ، الیزابت مک گاورن و جیمز وودز در عکسی که در سال 2012 گرفته شده )

اما سه گانه هیروشی تشیگاهارا را چندی قبل دیدم و می خواستم در موردش بنویسم که متاسفانه فراموش کرده بودم. تشیگاهارا کارگردان ژاپنی که کارنامه کوتاهی دارد اما همین چند فیلمی هم که ساخته خوب و پر سر و صداست.


داستان اولین فیلمش دام محصول 1962 از این قرار است: قاتلی شیک پوش و اسرار آمیز وارد شهری می شود و کارگری را می کشد. زنی که شاهد ماجراست شهادت دروغ می دهد و این باعث می شود پای افراد دیگری نیز به این داستان باز شود، اما ارواح مردگان زنده شده و به سراغ شاهد و دیگران رفته و دلایل کارشان را جویا می شوند.

داستان در ابتدا حس و حال یک اثر نئورئالیستی را دارد که به ناگاه مضامین مورد علاقه کارگردان آن را تبدیل به یک اثر سوررئالیسم عجیب می کند. تشیگاهارا همزمان با مدرنیته اروپا و موج نو فرانسه و ظهور کارگردانان نو اندیش آمریکایی سبک مردن خودش را در ژاپن شروع می کند که با فیلم های بعدیش بیشتر به چشم خواهد آمد.


فیلم بعدی او زن شنزار محصول 1963 باز هم وهم انگیز است ( این یکی را من بیش از همه دوست داشتم ). حشره شناسی در ساحلی متروک به دنبال تحقیق است. اتوبوس می رود و اهالی به او می گویند که شب را در کلبه زنی که در ته یک گودال بزرگ شنی زندگی می کند به صبح برساند تا فردا بتواند با اتوبوس بعدی برگردد. کلبه متعلق به زنی است که هر لحظه می کوشد تا با بیرون بردن شن از گودال از پر شدن آن جلوگیری کند. روز بعد حشره شناس می فهمد که نردبانی که از آن وارد گودال شده دیگر نیست و باید در آن گودال محبوس بماند و به زن کمک کند...

داستان فیلم پر از نماد پردازی است که بعضا" گل درشت می نماید. زنی مطیع اهالی روستا که خود را وقف بیرون بردن شن کرده است. گویی اگر او از حرکت باز ایستد گودال تمامی روستا را در خود می بلعد. شاید نوبت بردگی زن به اتمام رسیده و حالا این مرد است که باید برای حفظ بقای بشر تلاش کند.


چهره دیگری محصول 1966 داستان مردی است که صورتش در اثر حادثه ای می سوزد. دکتری یک صورت مصنوعی برایش درست می کند که قابل برداشتن است. مرد با چهره جدید سعی در اغوای همسر خود دارد. هویت جدید رفته رفته مرد را به هم می ریزد و مرد از دکتری که این چهره را برای او ساخته انتقام می گیرد.

این فیلم هم چون دیگر فیلم های این سه گانه سرشار از نماد پردازی است. تصاویر فوق العاده عجیب این فیلم ها به خصوص دو فیلم آخر در بیان این نمادها به شدت موفقند. در چهره دیگری تشیگاهارا که انگار خودش هم از این نماد پردازی ها شگفت زده شده به تصاویر بسنده نمی کند و در دقایق متعددی از فیلم مرد و دکترش را روبروی یکدیگر نشانده تا در مورد این نمادها صحبت کنند و پیام فیلم را برای تماشاگری که احیانا" آن ها را نفمیده به زور حالی کنند، که ای کاش این گونه نمی شد و کارگردان به تصاویرش اعتماد می کرد. صحنه پایانی فیلم که مرد در بین چهره های غیر قابل شناسایی مردم شهر رها شده است به اندازه تمام دیالوگ های فیلم بار معنایی دارد.


در کل انگار فیلم های تشیگاهارا از پیچیده بودن خود لذت می برند، انگار در پس این فیلم ها تشیگاهارای کارگردان ایستاده و می گوید : بیایید فیلم های مرا ببینید و گیج شوید، فیلم های من خیلی خیلی عمیق هستند و حرف های مهمی می زنند که شما قادر به درک آنها نیستید.

اما گذشته از نمادپردازی زیاد فیلم ها باید به سال ساخت آنها هم توجه کرد و از قدرت تصویرپردازی و درک بالای تشیگاهارا چشم پوشی نکرد و از فیلم های خوب او لذت برد و نکته آخر اینکه او اولین کارگردان آسیایی است که کاندیدای دریافت اسکار می شود.

فیلم های این کارگردان را ببینید که ضرر می کنید.

اما دلم می خواست از ژودکس اثر ژرژ فرانژو بنویسم، دیوانه این کارگردان هستم. چشم های بدون چهره اش را دیوانه وار دوست دارم و از آدم های گربه نمای ژاک تورنر، از این یکی هم از دل گذشته ها را . شاهکاری است در جایی نزدیک به قله های فیلم نوآر. راستی از دل گذشته ها یا از درون گذشته ها با بازی رابرت میچام، جین گریر و کرک داگلاس را دیده اید؟؟؟ چه شهر آشوبی است این جین گریر . فیلم را، رابرت میچام افسانه ای را، کرک داگلاس را و ما را افسون می کند. این فیلم را هم حتما ببینید؛ قرار بود نوشته هایم را تمام کنم اما نمی شود از جین گریر و از دل گذشته ها نگفت، به قول معروف حرف حرف می آورد یا بهتر است بگویم فیلم فیلم می آورد !!!

راستی چقدر خوب که نوشته امروز با جین گریر تمام می شود نه با فضای وهم انگیز و هولناک فیلم های تشیگاهارا ...


تا بعد ...


تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد
. زندگی در پیش رو - رومن گاری
۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۰۷:۵۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : فورست, زاپاتا, اسکورپان شیردل, رزا, پرشیا, جیسون بورن, سم اسپید, دزیره, پایک بیشاپ, بانو, سروان رنو, مگی گربه, حمید هامون, الیور, ژان والژان, واتسون, Memento, Princess Anne, پیرمرد
راتسو ریــزو آفلاین
پیانیست کافـه
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۶
اعتبار: 26


تشکرها : 977
( 1568 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #24
RE: یادداشت های روزانه

جمعه 18 اسفند 92


ماجرای نوشتن پست و مطلب توی کافه کلاسیک و کلا" حضور در اینترنت هم شده مثل جهنم ایرانی ها؛ ماجراش رو که شنیدین ؟؟؟

یک روز حال و حوصله نداریم، یک روز دیگه واقعا" اینقدر خسته ای که چشمات باز نمیشه حتی برای فیلم دیدن، یک روز دیگه که هم حالش هست، هم انرژی فراوان و هم سوژه ای برای نوشتن وقتی همه چیز آماده است برای پیدا کردن عکس های مورد نیاز به مشکل برمی خوری. همه ی سایت ها خدا رو شکر ف ی ل ت ر هست و هیچ عکسی باز نمیشه، و.ی.پ.ی.ا.ن هم که تموم شده باشه دیگه چه عرض کنم. این میشه که سر و کله آدم برای چند روزی پیدا نمیشه ... بگذریم


به همت کمپانی معظم کرایتریون توانستم آثاری از کارگردان ژاپنی ناگیسا اوشیما را ببینم.



قلمرو حس ها، امپراتوری هوس و کریسمس مبارک آقای لارنس ؛ و چه فیلم های متفاوتی بودند، امروز بیشتر درباره امپراتوری هوس بنویسم بهتر است، بقیه اش بماند برای بعد. فیلم محصول 1978 است و داستانی از این قرار دارد: زنی با شوهر و دو فرزندش در دهکده ای کوچک زندگی می کند که روزی سر و کله مردی پیدا می شود و با زن رابطه برقرار میکند. رابطه کم کم جدی می شود و این دو در هر کجا یکدیگر را میبینند. روزی تصمیم به قتل شوهر گرفته و با کمک یکدیگر او را خفه کرده جنازه اش را در چاهی می اندازند. سه سال می گذرد و زن به دروغ به همه می گوید که شوهرش برای کسب و کار به شهر رفته تا پول برای آنها بفرستد. بچه ها سراغ پدر را می گیرند و دختر بزرگتر حرف مادر را قبول ندارد. روح پدر به خانه برمی گردد و با زن سخن می گوید و زن را بسیار می ترساند. ماجرا به همین منوال می گذرد تا پلیسی که به آنها مشکوک شده به راز آنها پی می برد...

فیلم با نیم نگاهی به داستان معروف پستچی همیشه دو بار زنگ می زند ساخته شده و از صحنه های بی پرده خالی نیست که برای سینمای آن روزگار ژاپن قدری عجیب است، البته قلمرو حس ها هم اینگونه است و داستانی تقریبا" مشابه دارد. البته بر خلاف پستچی همیشه دو بار زنگ می زند این بار فقط هوس است که باعث قتل می شود، چون زن و مرد زندگی فقیرانه ای دارند، هوسی که برای مرد زودگذر است و جنایت هایی را نیز به دنبال خود دارد. اوشیما دنیایی پر از دروغ و خیانت و خالی از عاطفه را خلق می کند، دنیایی تکراری که چیزی جز وسوسه خیانت تکرار از زندگی آدم هایش جدا نمی کند. جالب است که قتل هیچ تاثیری در بهتر شدن رابطه این دو ندارد و منجر به دیدارهای بیشتر نمی شود، گویی چیزی بیشتر از ازدواج و مناسبات اخلاقی رایج است که دست و پای آن ها را بسته است. تصاویر بسیار شفاف و خوش آب و رنگ هستند و هر یک به کارت پستالی تماشایی شبیه است اینقدر که گاهی انگار فیلمی محصول 2013 را شاهدیم. جایی که روح مقتول، زن و مرد جنایتکار را در همان چاه گیر می اندازد هنوز نفس گیر است. این فیلم و دیگر آثار این کارگردان بزرگ را حتما" ببینید.



اما فیلم خبرچین استیون سودربرگ مدتها بود داشت گوشه ای برای خودش خاک می خورد، اصلا" یادم رفته بود و گرنه سعی می کنم فیلم های جدید را زودتر ببینم، آخر شعاری را برای خودم دارم ، می گویم برای دیدن فیلم های کلاسیک هیچوقت دیر نیست، وقتی توانسته ایم 70، 80 سال دیرتر آنها را ببینیم حتما یکی دو سال دیرتر به جایی برنمی خورد! این است که همیشه سعی می کنم جدیدها را زودتر ببینم. اما این سودربرگ هم از نوابغ روزگار است که همه جور فیلمی در خورجینش پیدا می شود از لایمی گرفته تا تجربه دوست دختر! از 11 و 12 و 13 یار اوشن گرفته تا فیلم بزرگ چه و از سولاریس و ترافیک گرفته تا خارج از دید و س ک س دروغ ها و نوار ویدیو ... آدم عجیبی است که البته بزرگ هم هست. اگر خبرچین را ندیده اید پیشنهاد می کنم وقتی حالتان خیلی خیلی خوب است فیلم را ببینید چون فیلم پیچیده ایست و خدای نکرده باعث گیجی می شود . داستان مردی که سر عالم و آدم از شرکتی که در آن کار می کند تا اف بی آی را کلاه می گذارد و کلی پول به جیب می زند و در همه این ماجراها قیافه حق به جانبی به خود می گیرد گویی واقعا" خل و چل است. فیلم را حتما" ببینید.


کتاب معماری سلولویید که به زعم مولفش درآمدی است بر جهان سینما و معماری را چندی پیش خواندم. کتاب شگفت انگیزی که رابطه همیشگی و جدایی ناپذیر معماری و سینما را بررسی می کند و چقدر برای امثال من که رشته کاری و تحصیلی ام نزدیک به همین موضوع است جذاب و خواندنی است. کتاب در زمینه چاپ هم بسیار نفیس و با کیفیت است و از سوی احسان خوشبخت منتقد/معمار معروف به میکل آنجلو آنتونیونی، اوارد جی رابینسون و ژاک تاتی تقدیم شده. کتاب را بخوانید که در آن آموختنی های بسیاری نهفته است، از آن کتاب هایی است که باید سال ها بگذرد تا شاید یکی مشابه اش چاپ شود؛ آن هم شاید.

اما در آخرین شماره ماهنامه 24 مجموعه مطالبی به مناسبت بررسی نامه زن ناشناس به ماکس افولس بزرگ اختصاص داده شده، اگر خدا بخواهد فردا درباره یکی دیگر آثارش بنویسم؛ آخر از کارگردان های مورد علاقه ام است و به گردنم حق بزرگی دارد.


اما بدون هیچ مقدمه و دلیلی عکس های زیر را ببینید ...

 


جان فورد، فریتس لانگ، نیکلاس ری، رائول والش و آندره د تات از پس این چشم بندها چه دنیای زیبایی را دیدند و برای ما ساختند، دستشان درد نکند ...


تا بعد ...


تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد
. زندگی در پیش رو - رومن گاری
۱۳۹۱/۱۲/۱۸ عصر ۰۱:۵۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, پایک بیشاپ, رزا, زاپاتا, پرشیا, الیور, سم اسپید, حمید هامون, نوستالژیکا, مگی گربه, دزیره, فورست, بانو, ژان والژان, مهشید, واتسون, Memento, Princess Anne, پیرمرد
راتسو ریــزو آفلاین
پیانیست کافـه
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۶
اعتبار: 26


تشکرها : 977
( 1568 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #25
RE: یادداشت های روزانه

یک شنبه 19 اسفند 91


کم کم بهار هم از راه می رسه اما انگار خبری از بوی عید نیست، روزگار غریبی است انگار؛ تازه من که معمولا" آدم خوشبینی هستم و شامه قوی ای هم دارم بوی عید را احساس نمی کنم...


امروز به یاد نمای پایانی فیلم میزهای جداگانه به کارگردانی دلبرت مان افتاده بودم، لحظه خاطره انگیز و دوست داشتنی ایه. بگذارید از خود فیلم شروع کنم، هتل کوچکی که توسط زنی با بازی وندی هیلر اداره میشه و افراد مختلفی در اون اقامت دارن، برت لنکستر که به تازگی از همسرش جدا شده و وندی هیلر هم به او علاقه پیدا کرده، دیوید نیون که به دروغ خود را درجه دار ارتش معرفی کرده و دبورا کار کم رو که دلباخته اوست به همراه مادر بد اخلاق اش گلادیس کوپر، راد تیلر که دلباخته دختر دیگری است و سرانجام همسر سابق لنکستر که ناگهان وارد هتل می شود با بازی ریتا هیوورث. فیلم داستان چند روز از زندگی پر فراز و نشیب این شخصیت های دوست داشتنی را روایت می کند و بسیار تاثیر گذار است. چنین سوژه ای یعنی زندگی افرادی که در یک هتل هستند بارها دستمایه ساخت فیلم های بزرگ و کوچکی قرار گرفته، از فیلم اسکار گرفته گراند هتل به کارگردانی ادموند گلدینگ و با بازی گرتا گاربو و جون کرافورد و فیلم تحسین شده سوییت کالیفرنیا اثر هربرت راس و با بازی جین فاندا، مگی اسمیت و مایکل کین گرفته تا فیلم های ژانر وحشت از جمله هویت به کارگردانی جیمز منگولد و با بازی جان کیوزاک و ری لیوتا و همچنین شاهکار ژاک تاتی بزرگ تعطیلات آقای اولو و بسیاری آثار دیگر. اما اگر بقیه فیلم هایی که ذکرش رفت یا بقیه آثاری که فراموش کردم یادی از آنها بکنم بیشتر در خلوت شخصیت ها هستند این بار فیلم بیشتر در لابی هتل می گذرد و بیشتر شرح دقایقی است که افراد دور یکدیگر جمع شده اند و بیشتر در جمع می گذرد تا در خلوت و به جرات می توان گفت از گراند هتل و سوییت کالیفرنیا فیلم بسیار بهتری است. دوربین چارلز لانگ نرم و آرام در بین میزها و افراد می گردد و زندگی و غصه هایشان را بازتاب می دهد و کارگردانی دلبرت مان در اوج به نظر می رسد و بازی بازیگران بزرگش هم که جای هیچ حرفی را باقی نمی گذارد و دیوید نیون و وندی هیلر برای همین فیلم اسکار می گیرند.

دیوید نیون و سوزان هیوارد همراه با اسکارهایشان


اما نمای پایانی که گفتم همین عکس پایین است.


جایی که برت لنکستر و ریتا هیوورث آشتی کرده اند، دبورا کار برای اولین بار با نظر مادرش مخالفت کرده و با دیوید نیون صحبت می کند و خود نیون که رازش برملا شده تصمیم می گیرد به خاطر دبورا کار و در اصل به خاطر دل خودش بیشتر در هتل بماند، بقیه نیز پشت میزهای جداگانه خودشان نشسته اند و سکوت کرده اند، چشمان غمگین برت لنکستر یک دنیا حرف در خود دارد و وندی هیلر که در میان این میزهای جداگانه قدم می زند، دوربین بالا و بالتر می رود و تمامی میزها را در خود می گیرد، چه نمای شاهکاری است، بیشتر بزرگان سینما در یک قاب، دیگر چه باید گفت...


اما دلبرت مان فیلم های مهم دیگری هم در کارنامه اش دارد که این یکی به نظر من از همه آنها بهتر است حتی از فیلم آرام و برنده اسکار مارتی، بقیه فیلم های دلبرت مان یا تلویزیونی بودند یا چون عاشق برگرد و یا تماس آن پوست خز کمدی رومانتیک هایی بودند که خودشان هم ادعای چندانی نداشتند.



دلم می خواست وقت داشتم و از کرک داگلاس می نوشتم و از روزگاری که به قول محسن نامجو داگلاس هنوز مایکل نبود ، کرک بود بگویم و از زنده بودنش ابراز خوشحالی کنم. از این بگویم که سال ها پیش از این ، همان روزهایی که تازه فیلم دیدن را شروع کرده بودم و از برت لنکستر بدم می آمد، چه گناه بزرگی بود و چه خوب که توبه کردم...

و فیلم دیگری از راجر کورمن را معرفی کنم به نام مردی با چشمان اشعه ایکس، اما همه این ها باشند تا روزی دیگر ...

راستی امروز تولد ژولیت بینوش هم بود، مبارکش باشد.

به جای همه این ها، چیزی شبیه شعر بخوانید مربوط به 6 یا 7 سال پیش در شبی پاییزی، از روزگاری که گذشت، روزهایی که با سینما طی شد و امیـد ... آه از دست این امید؛ راستی به کجا می برد این امیــــد ما را ...

شبی دیگر تحمل کن
سپیــده میزنه آخر
من و تو ماه و می بوسیم
شب یلــــداست سر تا سر

فقط یک شب تحمل کن
گلوی قصه خونینه
رو لبهای پر از نفرت
یه لبخنــد دروغینه

تحمل کن
اگر چه دست خورشید از سحر کوتاهه کوتاهه
تمام سهم ما از سبزی امید یک آهه
تحمل کن
اگر چه
ردی از خون،
به جای تک سوار قصه ها پیداست
دل مجنون به دنبال نگاه هر کسی غیر از نگاه خسته لیلاست

یک شب
تنها همین امشب تحمل کن
همین امشب که ظلمت رو به پایان است با من باش
همین یک شب بمان با من
که فردا روز بیداریست
پس از فردا و فرداهای بعد از آن تو آرامی
تو در خوابی
بمان با من
فقط یک شب تحمل کن ...

تا بعد ...


تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد
. زندگی در پیش رو - رومن گاری
۱۳۹۱/۱۲/۱۹ عصر ۰۷:۵۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, پرشیا, سم اسپید, ژان والژان, اسکورپان شیردل, نیومن, دزیره, حمید هامون, بانو, سروان رنو, پایک بیشاپ, مگی گربه, کنتس پابرهنه, فورست, مهشید, واتسون, Memento, Princess Anne, پیرمرد
ارسال پاسخ