یادواره ای از واروژان
واروژان از نگاه برادرش
به یاد برادری که یادش همیشه در قلب هایمان جاریست
|
روبیک هاخباندیان |
بیتوتۀ کوتاهیست جهان؛ سال ها چه زود گذشت اما خاطرات خوش همیشه باقیست. از برادرم، واروژ، خاطرات بسیاری به یاد دارم؛ خاطرات شیرین روزهای کودکی و جوانی و خاطرات تلخ روزهای وداع اما تنها به ذکر چند خاطره از روزهای خوش با هم بودن می پردازم چرا که خاطرات روزهای تلخ وداع بسیار دردناکند.
اولین خاطره مربوط به دوران کودکیمان است. ما دو خواهر و سه برادر بودیم اما از بین همۀ بچه ها من و واروژ زیاد شیطنت می کردیم. هر وقت شیطنت را از حد می گذراندیم مادربزرگمان برای تنبیه ما را دنبال می کرد و ما پس از کلی تعقیب و گریز، که آن هم برایمان شیرین بود، طبق معمول به دامن مادربزرگ مادرمان پناه می بردیم و به این ترتیب، دیگر کاری از کسی بر نمی آمد چون او سپر بلای ما بود و با این کار پیروزی نصیب ما می شد.
در واقع مادربزرگ هایمان مشوق ما برای یادگیری موسیقی بودند آنها واروژ را تشویق به نواختن پیانو و مرا تشویق به نواختن ویولون می کردند. آنها بسیار سر زنده بودند و هیچ گاه نوای موسیقی و رقص در آن خانه پایانی نداشت. گاهی با خنده می گفتند:«انشاءالله بزرگ که شدید شما می نوازید و ما می خوانیم.» و بعد، با هم می خندیدند. من اصلاً علاقه ای به نواختن ویولون نداشتم و پس از چندین سال یادگیری و نواختن، دیگر این کار را ادامه ندادم اما واروژ با پشتکار و علاقه ای فراوان به یادگیری پیانو ادامه داد.
من به خاطر ادامه ندادن یادگیری ویولون تنبیه و از یادگیری پیانو هم محروم شدم به این امید که شاید روزی این تنبیهات به ثمر نشیند و من به آموختن ویولون ادامه دهم. تنبیه همچنان به جای خود باقی بود و سال ها پشت سر هم می گذشت تا اینکه هم تنبیه و هم علت آن از یاد همه رفت و من به همراه خواهر دو قلویم به کلاس رقص استاد جانبازیانِ پدر رفتیم اما واروژ همچنان با علاقه و پشتکاری وصف ناشدنی به پیش رفت خود در نواختن پیانو ادامه میداد تا جایی که به هنرستان موسیقی رفت و یادگیری موسیقی را به صورت علمی ادامه داد. البته، او به نواختن ویولون هم علاقه داشت.
از دیگر خاطرات ماندگاری که هنوز هم با دیدن مسابقۀ فوتبال دو تیم مطرح پایتخت برایم زنده میشود، فوتبال دوستی واروژ است. واروژ یکی از طرفداران پر و پا قرص تیم پرسپولیس آن زمان بود. برای همین همیشه موقع شروع لیگ تخت جمشید جزو اولین خریداران بلیت کل بازی های تیم پرسپولیس محسوب می شد. آن زمان بانک ها این بلیت ها را پیشفروش می کردند. این علاقه تا جایی پیش رفته بود که واروژ مشترک تمامی مسابقات این تیم شده بود. ما دو برادر همیشه برای هم کُرکُری می خواندیم چون او پرسپولیسی دو آتیشـه بود و من طرفدار تیم تاج آن زمان و جالبترین اتفاقی که همیشه برایم مثل یک خاطرۀ زنده باقی مانده باخت تیم تاج از پرسپولیس در شهریور1352 بود. واروژ پس از پایان بازی به من تلفن کرد و گفت:«برادر تیم مورد علاقه ات شش گل خورده پس دیگر برایـم کرکری نخوانی». این مسئله برایم گران تمام شد چون یک مهمانـی مفصل خانوادگی به گردنم افتاد. از آن زمان به بعد هر وقت بازی این دو تیم با یکدیگر پیش می آید و کرکری خواندن بچه ها را می بینم به یاد واروژ و آن روزها می افتم که با چه روحیۀ شادی به من نگاه می کرد و لبخند معنا داری می زد.
واروژ احترام زیادی برای همۀ اقشار مردم قائل بود. هر وقت برای صرف نهار یا شام به رستوران می رفتیم به شخصی که دم در ایستاده بـود بیش از میزان مرسوم انعام می داد. یک بار یکی از دوستان از او سؤال کرد:«واروژ چرا این کار را میکنی؟» و او در جواب وی گفت:«ناراحت نباش جای دوری نمی رود».
به یاد ندارم واروژ با آن شخصیت متواضعی که داشت به هیچ یک از همکاران و دوستانش چه در زمینه های کاری و چه غیر کاری جواب رد داده باشد. پیش می آمد که واروژ، قبل یا بعد از ضبط، به خانۀ ما می آمد، غذا می خورد یا فنجانی چای می نوشید و بدون هیچ کلامی، در گوشه ای از خانه، که گوشۀ دنج او بود، استراحت می کرد و فقط با دخترها کمی حرف می زد. در این مواقع، ما می فهمیدیم به علت کار مداوم یا مسائل دیگر خسته است و از آنجایی که بسیار هم کم حرف بود و عادت به گله کردن نداشت ما هم سعی می کردیم تا زمانی که خود او در مورد مشکلش صحبتی نکرده حرفی به میان نیاوریم. واروژ روح بلندی داشت و خود می دانست چطور از پس مسائلش برآید و صد البته از ناراحت کردن ما هم پرهیز داشت. او تنها به چند مورد از ناملایمت هایی که از جانب دوستان و همکارانش متحمل شده بود اشاره کرده بود که جداً تأسف بار بود.
از آنجایی که واروژ تعصب و حساسیت بیش از اندازه ای نسبت به دو دختر من داشت هر وقت به منزل ما می آمد آن روز به قولی روز عروسی بچه ها بود و ما اجازۀ هیچ حرف و عکس العملی را نسبت به کارهای آن دو نداشتیم. از آنجایی که من به علت مشغلۀ کاری در بیشتر مواقع خارج از تهران به سر می بردم واروژ مانند پدری برای دخترهایم بود. البته، بماند که همیشه با دستی پر میآمد و برنامه ای جالب و غیر منتظره برایشان داشت که آنها را به چه جایی جدید برای تفریح ببرد. در یکی از روزها من به علت مأموریت کاری به خارج از تهران رفته بودم، که واروژ طبق عادت بین کار برای احوال پرسی به منزل ما زنگ می زند و با شنیدن گریۀ دختر کوچکم و صدای گرفتۀ همسرم جویای علت می شود و می فهمد که دخترم بعد از پوشیدن لباس شروع به گریه کرده و هر کاری هم می کنند گریه اش بند نمیآیـد. واروژ تلفن را قطع می کند و بعد از چند دقیقه خود را به منزل ما می رساند و دختر کوچکم را همراه همسرم به بیمارستان می برد. پزشک تشخیص می دهد آرنج دست چپ او در رفته و برای جا انداختن آرنج در رفته به کمک یکی از آنها نیاز دارد اما هیچ کدام از آنها دل این کار را نداشتند و هر دو همراه دخترم شروع می کنند به گریه کردن. جالب اینکه بعد از آن هر کدام دیگری را برای نگه نداشتن دختر کوچکم ملامت می کرد. واروژ به تقدیر و مصلحت اعتقاد داشت. درست زمانی که او از استودیو خارج شده و راهی منزل ما شده بود به دلایلی ضبط آهنگی هم که ساختۀ خود او بود ناتمام مانده بود. واروژ همیشه می گفت:«حتماً حکمتی بوده که من درست در آن زمان ناخودآگاه چنین تلفنی بزنم و بلافاصله استودیو را ترک کنم».
بعد از اعطای جایزۀ سپاس به واروژ برای موسیقی متن فیلم صبح روز چهارم، یک روز همگی در منزل ما مشغول صرف چای بودیم که از تلویزیون مصاحبه ای از وی برای دریافت جایزۀ سپاس پخش شد. دخترهایم، که همیشه موقع روشن شدن تلویزیون جلوی آن بودند و درحال خواندن آهنگ های تنظیم شده و یا ساخته شدۀ درحال پخش عمویشان، با دیدن واروژ در تلویزیون با تعجب به ما نگاه کردند و گفتند:«اِ، بابا ما دو تا عمو داریم یکی اینجا پیش ماست و آن یکی درتلویزیون داره صحبت می کنه!». این حرف آنها باعث خندۀ ما شد اما آنها همچنان با تعجب به ما نگاه می کردند که چطور ممکن است یک نفر در آن واحد در دو جا باشد.
پیانوی واروژان
واروژ به توصیۀ خواهر بزرگترمان، که خود مقیم فرانسه بود، برای کار در رادیو و تلویزیون این کشور و ادامۀ معالجاتش سفری به فرانسه کرد و نسخه ای از تمام آثارش را هم به منزلۀ سوابق کاری در اختیار مقامات رادیو و تلویزیون فرانسه قرار داد. پس از مدتی به او اطلاع دادند تمامی آثارش مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته و از او تقاضا کردند برای کار در رادیو و تلویزیون فرانسه و اقامت به این کشور سفر کند، اما واروژ، که بسیار مقید و متعهد بود، چون برای موسیقی متن فیلم برفراز آسمانها قرارداد بسته بود از آنها فرصت خواست تا پس از اتمام تعهداتش به این کشور برود و مشغول کار شود که مسؤلان آن مؤسسه هم با این درخواست وی موافقت کردند، اما نه فیلم برفراز آسمان ها به پایان رسید و نه سفر واروژ به انجام و واروژ ما را که در اندوه سفر او به فرانسه و دوری از او بودیم در ماتم از دست رفتنش باقی گذاشت.
خواهرانم، کناریک و روبینا، که امیدوار بودند برادرشان برای زندگی به نزد آنها خواهد رفت با شنیدن خبر مرگ وی متحمل غم و اندوه بسیاری شدند و تا به امروز هم خیلی کم حرفی از او به میان می آورند زیرا یادآوری واروژ و خاطراتش و آرزوهایی که برای او داشتند برایشان دردناک است.
واروژ خاطرات بسیار شنیدنی و شیرینتری هم با برادر بزرگمان، ژرژیک و همسرش، ماروس و پسر عمه مان هنریک و دیگر افراد خانواده داشت که افسوس دیگر هیچ یک در میان ما نیستند.
از آن روزها سال ها می گذرد و یاد واروژان همچنان در ذهن همگی ما جاری است، اما در جامعۀ هنری کم حافظۀ ما، واروژان تنها در قاب کوچک چهارگوش خاطرات اهل این وادی از هنر باقی است و جای تأسف است که هر آنکه از دیده برفت از دل هم خواهد رفت. واروژان هنرمندی پرتلاش و خستگی ناپذیر و انسانی تمام عیار بود، اما جامعۀ هنری، دوستان نزدیک و همکاران صمیمی اش پس از سرد شدن قلب گرمش او را به فراموشی سپردند.
منبع: فصلنامه فرهنگی پیمان (فصلنامه ارامنه ایران) شماره 45- پاییز 1387
منتخبی از آثار واروژان
قطعاتی از موسیقی متن سریال سلطان صاحبقران (1353-1354)
واروژان در ساخت موسیقی این مجموعه از سازهای اصیل ایرانی در بافت ارکسترال استفاده کرد.
قطعاتی از موسیقی متن فیلم سینمایی خروس(1352)، با تلفیقی از سازهای سنتی ایرانی.
نمومهای از تنظیم واروژان بر روی ملودی آهنگ سازان دیگر
قطعاتی از موسیقی متن فیلم سینمایی بر فراز آسمانها(1356). آخرین اثر (موسیقی متن فیلم) واروژان.
منبع: فصلنامه فرهنگی پیمان (فصلنامه ارامنه ایران) شماره 45- پاییز 1387