[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 9 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی
نویسنده پیام
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1223
( 2905 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #41
Video RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

فیلم بانو با سگ ملوس (1960)، اقتباس وفادارانه‌ی یوزف خایفیتس (1905-1995) از داستانی کوتاه به همین نام از آنتوان چخوف است.

 از نمونه پوسترهای فیلم  بانو با سگ ملوس (1960)

 از نمونه پوسترهای فیلم  بانو با سگ ملوس1960

چخوف، این داستان را در سال 1899 میلادی در ملک خود در "یالتا" نوشته بود؛ و آن، حکایتِ عشق ممنوعی است میان یک مرد و یک زن متأهل، که هر دو در جوانی ازدواجی حسابگرانه داشته‌اند و اکنون امّا از زندگی کسالت‌بار و سردِ خویش ناراضی‌اند. عشق ِ نو-یافته در قلب‌شان، نوید رهایی از روزمرگی‌ها و عادات سخیف را می‌دهد، ولی پنهان‌ داشتن‌ این رابطه از اجتماع و روزهای مکرر انتظار و دوری‌، جز رنج و حرمان برایشان به همراه ندارد.

نمونه‌ی تصویرسازی‌های گروه هنری "Kukryniksy" (از سال‌های 1945-1946) برای متن داستان

از تصویرسازی‌های مربوط به داستان "بانو با سگ ملوس"

این داستانِ کوتاه، مینیاتوری عالی از احساساتِ بشری است که بر بسیاری از رُمان‌های بزرگ برتری دارد؛ و محبوبِ خوانندگان روسیه و دیگر کشورهای جهان بوده است. در ایران نیز، دو ترجمه‌ی عالی از آن توسط عبدالحسین نوشین و سروژ استپانیان انجام شده است.

ترجمه‌ی استپانیان را از اینجا می‌توانید دریافت کنید.

دو نما از فیلم  بانو با سگ ملوس (1960)

نمایی از فیلم  بانو با سگ ملوس (1960)

نمایی از فیلم  بانو با سگ ملوس (1960)

عمومِ منتقدان، فیلم بانو با سگ ملوس (1960) را ساخته‌ای دلنشین و فاخر و از آثار کلاسیکِ سینما دانسته‌اند. فیلمبرداری زیبا و موسیقی رُمانتیکِ آن نیز، پیوسته تحسین شده است. این فیلم، نامزد نخل طلای جشنواره‌ی فیلم کن در سال 1960 بود؛ که البته در رقابت با "زندگی شیرینِ" فلینی، عنوان بهترین فیلم را به او واگذار کرد. سه سال بعد، همین فیلم از سوی آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا (بفتا)، نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم متفرقه (غیر بریتانیایی) شد.

تماشای فیلم در نماشا با زیرنویس فارسی اصلاح‌شده: بخش اوّل ــ بخش دوّم


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۵/۱۲/۱۳ عصر ۰۸:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, ال سید, خانم لمپرت, مراد بیگ, Classic, آمادئوس, مکس دی وینتر, زرد ابری, شارینگهام, پیرمرد, پروفسور, واترلو, کنتس پابرهنه
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1223
( 2905 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #42
Video فیلم شنل (1959)

انسان-زاده شدن، تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُه‌گین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان 
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه‌ناکِ فروتنی
توانِ جلیل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت
و توانِ غمناکِ تحمل ِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان ...

(احمد شاملو)

"شِنِل"، داستان کوتاهی است از نیکُلای گوگول، که آن را در سال 1842 میلادی ضمن ِ مجموعه-آثارش به چاپ رسانده بود. حکایتِ کارمندی ساده‌دل و دون‌پایه است به نام "آکاکی آکاکیویچ باشماچکین" که به کار پاکنویس کردنِ نامه‌های اداری اشتغال دارد. شغل‌اش را دوست میدارد و در کار خود دقیق است، امّا کسی او را جدی نمی‌گیرد و هیچگاه پاداش درخوری برای زحماتش دریافت نمیکند. سرمای سختِ سن‌پترزبورگ، او را مجبور میکند تا شنل (بالاپوش) مُندرس و نخ‌نما شده‌اش را با شنلی نو جایگزین کند. تهیه‌ی پول شنل ِ نو، برایش آسان نیست و به‌ناچار رفتاری مقتصدانه در پیش می‌گیرد. سرانجام صاحب شنل نو می‌شود، ولی آن را به زور از او می‌دزدند ... .

داستان شنل، جایگاه رفیعی در ادبیات روسیه دارد، چنانکه ایوان تورگنیف می‌گوید: «تمام نویسندگان از زیر شنل گوگول سر به بیرون نهاده‌اند».

پوسترهای فیلم شنل (1959)

پوستر فیلم شنل

پوستر فیلم شنل

آلکسی باتالوف (زاده‌ی 1928)، بازیگر نامدار تئاتر و سینمای روسیه، در اوّلین تجربه‌ی کارگردانی سینمایی‌اش در سال 1959، به سراغ شِنِل گوگول رفت و اقتباسی وفادارانه از آن به دست داد. بازی درخشان رولان بیکوف در نقش آکاکی آکاکیویچ، بعلاوه‌ی بافت تصویری غنی و زیبای فیلم ـ پرداخته‌ی هنریک مارانجیان، این فیلم را به اثری کلاسیک تبدیل نموده که مورد علاقه‌ی منتقدان سینمایی می‌باشد. چنانکه پس از پخش و اکران عمومی‌اش در نیویورک، منتقدان "هیئت ملی نقد فیلم" در امریکا، آن را در لیستِ بهترین پنج فیلم خارجی‌زبانِ سال 1965 جای دادند.

لوگوی هیئت ملی نقد فیلم امریکا

نماهایی از فیلم شنل (1959)

نمایی از فیلم شنل

نمایی از فیلم شنل

من، متن این فیلم را، برای اوّلین‌بار، به فارسی ترجمه نموده و آن را با زیرنویس فارسی، در آپارات و نماشا منتشر کرده‌ام.


در برگردان فارسی، نگاه به ترجمه‌ی خوبِ  "خشایار دیهیمی" از اصل ِ داستانِ گوگول داشته‌ام. [1]

زیرنویس فارسی را هم بصورت مُجزّا، در سایت‌های ساب‌سین و فارسی‌ساب‌تایتل آپلود کرده‌ام.


[1] یادداشت‌های یک دیوانه و هفت قصه‌ی دیگر. نوشته‌ی نیکلای گوگول. ترجمه‌ی خشایار دیهیمی. نشر نی، 1381. صص 129-168.


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۶/۱/۱۳ صبح ۰۱:۱۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ال سید, مراد بیگ, آمادئوس, سروان رنو, Classic, BATMAN, germany1990, شارینگهام, kramer, مکس دی وینتر, زرد ابری, پیرمرد, پروفسور, واترلو, کنتس پابرهنه
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1223
( 2905 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #43
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

آلوئیس ییراسِک (1851-1930)، نویسنده‌ی مشهور ِ چک، در سال 1894، کتابِ «افسانه‌های کهنِ چِک» را به رشته‌ی تحریر درآورد. این کتابِ حماسی، مورد استقبال فراوان نوجوانان و مردم قرار گرفت و جایگاه ویژه‌ای در ادبیاتِ آن سامان یافت.

[متن کتاب در ویکی‌سورس]

[دانلود PDF کتاب با تصویرسازی‌های زیبای Věnceslav Černý ]

آلوئیس ییراسککتاب افسانه های کهن چک

آلوئیس ییراسک

نمونه صفحاتِ کتاب در زیر: [با کلیک روی تصاویر، بزرگنمایی می‌شوند]

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

کتاب افسانه های کهن چک

-------------------------------------------------

اقتباس سینماییِ یرژی ترنکا

یرژی ترنکاپوستر انیمیشن افسانه های کهن چک

پوستر انیمیشن افسانه های کهن چک

در سال 1953، یرژی ترنکا، انیماتور نابغه‌ی چِک، هفت داستان از این کتاب را در قالبِ یک انیمیشنِ عروسکیِ 79 دقیقه‌ای روانه‌ی پرده‌ی سینماها نمود:

1- افسانه‌ی فرمانده "چِک"، نیایِ بزرگِ مردم چک، که آن‌ها را به سرزمین جدیدی بر کرانه‌ی رود ولتاوا ـ در دامنه‌ی کوهِ ریپ هدایت کرد.

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

انیمیشن افسانه های کهن چک

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

2- حکایت فرمانده "کروک" که دستور به ساختِ قلعه‌ی مقدّسِ ویشه‌راد بر پرتگاهِ مشرف به رودِ ولتاوا داد؛ و حکایتِ سه دختر او: کازی، تِتا و لیبوش.

3- افسانه‌ی "بیوُی"، پسر ِ سُدیوای، که پیروزمندانه گراز وحشی را شکار می‌کند و به وصالِ "کازی" (دختر ِ ارشدِ کروک) می‌رسد.

4- افسانه‌ی "پره‌میسل"ِ برزیگر:

پس از مرگِ کروک، کوچکترین دخترش "لیبوش" به قدرت می‌رسد و زمام امور قبیله به دستِ زنان می‌افتد. او توانایی پیشگوییِ آینده را دارد و مردانش را برای یافتن همسری ـ که پادشاهِ جدید چِک‌ها شود ـ رهسپار روستایِ استادیس میکند؛ جایی که اسبی سپید آنان را بسوی برزیگری "پره‌میسل"نام هدایت میکند.

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

5- افسانه‌ی جنگِ زنان (نبردِ دوشیزگان) :

دوره‌ای که قدرت در دستِ "لیبوش" بود، زنان را اختیارات فراوان بود؛ ولی پس از ازدواجش با پره‌میسل و تأسیس خاندانِ پره‌میسلید، مردان بر زنان سَروری می‌جویند و همین امر "ولاستا" (ندیمه‌ی لیبوش) را برمی‌آشوبد تا با جوخه‌ای از زنان به نبردِ مردان درآیند. آنان "شارکا"ی زیبارو را با طناب به درختی در جنگل می‌بندند و او را طعمه‌ی در بند کردنِ "تیراد" می‌کنند ... [ترنکا، پایانِ تلخ این داستان را با پایانی صلح‌آمیز و آشتی‌جویانه در فیلم‌اش جایگزین نموده است!]

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

6- افسانه‌ی "ژسومیسل" و "هوریمیر" :

در ایام پادشاهیِ ژسومیسل، تبِ طلا همه‌گیر می‌شود. به فرمانِ او، کشاورزان را به کارِ معدن می‌گمارند و همین امر سبب از بین رفتن زراعت و آبادانی می‌شود. "هوریمیر" نجیب‌زاده‌ی خاندانِ نئومتلسکی، این وضعیت را تاب نمی‌آورد ... .

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

7- نبرد با لوچانیان:

در ایام سلطنتِ "نِکلان"ِ بزدل، "ولاستیسلاو"ِ شرور از قبیله‌ی همسایه‌ی لوچانی بر ضدِ پادشاهیِ چِک‌ها می‌شورد و روستاها را به آتش می‌کشد. نِکلان، که خودش شهامت مبارزه با او را ندارد، پسرعموی جوانش "چِست‌میر" را مُلبّس به جامه‌ی رزم‌اش نموده، راهیِ نبرد میکند ...

نمایی از فیلم عروسکی "افسانه های کهن چک" -1953

-------------

اکثر منتقدین سینمایی، این فیلم را اثری ارزنده و فاخر ارزیابی نموده‌اند که نقطه‌ی عطفی در تاریخ انیمیشن‌سازی به شیوه‌ی استاپ‌موشن می‌باشد. ژرژ سادول، در فرهنگِ فیلم معروف‌اش، این انیمیشن را بخاطر استفاده از عروسک‌هایی با چهره‌های جاندار و تعددِ "سیاهی‌لشکر"ها ستوده است و اقتباس ترنکا را با اقتباس فریتس لانگ از "نیبلونگن" مقایسه کرده! [1]

فیلم، اکثراً بر صحنه‌پردازی‌های شاعرانه‌ی ترنکا می‌چرخد تا بر دیالوگ. ولی در سکانس پایانی، بیانِ تصویریِ ترس‌ها و تردیدهای پادشاه"نِکلان"، با نجواهای پیاپیِ ضمیر ِ ناآرامش عجین میگردد و منظری مکبث‌گونه می‌آفریند.

یری ترنکا در پشت صحنه‌ی انیمیشن "افسانه‌های کهن چک" (1952)

یرژی ترنکا در پشت صحنه‌ی انیمیشن "افسانه‌های کهن چک" (1952)

زیرنویس فارسی فیلم:

ترجمه‌ی متن این انیمیشن، به خواستِ نگارنده، از روی زیرنویس فرانسوی آن، توسط آقای نیما فرزادفر به انجام رسید و سپس توسط نگارنده، ضمنِ مقابله با زیرنویسِ روسی، تصحیح و اصلاح گردید.

هنگام جست‌وجوی بی‌حاصل برای پیدا کردنِ ترجمه‌ای فارسی از اثر مشهورِ آلوئیس ییراسک، مُطّلع شدم که در اوایل دهه‌ی 1330 شمسی، "افسانه‌های باستانیِ مجارستان" (و نه افسانه‌های چِک) توسط زنده‌یاد فضل‌الله مهتدی (صبحی) به فارسی ترجمه و بازنویسی شده بود؛ ولی در واقعه‌ی کودتای 28 مرداد، چون اسم مجارستان روی‌اش بود، بعنوان اینکه کتاب مربوط به بلوک شرق است، ایادیِ حکومت آن را از چاپخانه‌ی پیک ایران بردند و آتش زدند! [2]

اینک، این ترجمه‌ی فارسی از "افسانه‌های کهن چِک" را به یادِ "صبحی" تقدیم به نوجوانان و فرزندان ایران‌زمین می‌کنیم.

- زیرنویس فارسی فیلم Staré povesti ceskéدانلود از سایت فارسی‌ساب‌تایتل.

- زیرنویس فارسی فیلم Staré povesti ceské : دانلود از سایت ساب‌سین.


اطلاعات فیلم در: IMDB

تماشا و دانلود فیلم از نماشا در سه بخش: بخش اوّل - بخش دوّم - بخش سوّم

تماشا و دانلود فیلم از آپارات:

http://www.aparat.com/v/NyQAX

تابلوی "نبردِ دوشیزگان" بر اساس افسانه‌های کهن چک. اثر یوزف ماتاوزر

نبرد دوشیزگان


[1] نک: فرهنگ فیلمهای سینما (ج 1). تألیف ژرژ سادول. ترجمه‌ی هادی غبرائی و همکاران. نشر آینه، تهران: 1367. ص 76.

[2] نک: در جستجوی صبح (خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار انتشارات امیرکبیر). نشر روزبهان، تهران: 1394. ص 375.


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۶/۴/۹ صبح ۱۲:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شارینگهام, سروان رنو, ال سید, مراد بیگ, L.B.Jefferies, پرنسس آنا, BATMAN, Classic, منصور, kramer, مکس دی وینتر, زرد ابری, پیرمرد, پروفسور, واترلو, کنتس پابرهنه
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1223
( 2905 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #44
قلب رازگو

در اوقات فراغت، آنچه که مایه‌ی شادی‌ام هست یکی هم "ادبیات" و "فیلم‌های کلاسیک" است. این چند روز هم همنشینِ ادگار آلن پو بودم و داستانِ "قلبِ رازگو" (قلب افشاگر).


قلب رازگو قلب رازگو

پو، این داستانِ کوتاه را در سال 1843 منتشر کرده بود: حکایتِ دیوانه‌ای که از روی جنونْ مرتکب قتل پیرمردی بی‌آزار می‌شود؛ امّا با همه‌ی دیوانگی، خود را فردی معقول و زیرک می‌پندارد! امری که هراس و دلهره‌ی داستان، از آن نشأت می‌گیرد ... .

قلب رازگو

یکی از معروف‌ترین اقتباس‌های سینمایی از این داستان، فیلم انیمیشن کوتاهی است که استودیوی UPA آمریکا به سال 1953 از آن تهیه نمود [مشخصات در IMDb]. در این انیمیشن، جیمز میسون با صدای گیرایِ خود، به جای راویِ دیوانه‌ صحبت می‌کند؛ و پُل جولیان (+) هم، شماری از زیباترین تابلوهای سورئالیستی‌‌ـ‌اکسپرسیونیستی‌اش را در پس‌زمینه می‌آفریند.

تصویر زیر: "جیمز میسون"، راویِ داستان

جیمز میسون

تصاویر زیر: عنوان‌بندی و قاب‌های زیبای پس‌زمینه‌ی فیلم، از پُل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

اثر پل جولیان

تم ِ تلخ جنایت، سبب شد تا این اثرْ نخستین انیمیشنی باشد که نمایش‌اش در انگلستان، برای افراد زیر 16سال ممنوع شود! در 26-امین مراسم‌ اسکار هم، نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین پویانماییِ کوتاه شد؛ ولی اسکار را به یکی از کارتون‌های والت دیزنی دادند! نیم‌قرنِ بعد امّا، در سال 2001 بعنوان اثری فاخرْ در "فهرست ملی ثبت فیلم" (وابسته به کتابخانه‌ی ملی کنگره‌ی آمریکا) وارد شد و ماندگار گردید.

نمایی از فیلم

زیرنویس فارسی فیلم:

انتظار داشتم که یکی از شیفتگانِ آثارِ "پو" ، پیش‌تر از این‌ها، متن این انیمیشن را ترجمه کرده و زیرنویس فارسی بزند! ولی ظاهراً قرعه به نام من افتاد!

ـ دانلود زیرنویس فارسی انیمیشن "قلب رازگو" از ساب‌سین

ـ دانلود زیرنویس فارسی انیمیشن "قلب رازگو" از اُپن‌ساب‌تایتلز

برای ترجمه، وسواس خاصی داشتم: این داستان، بارها به فارسی برگردانده شده و نسخه‌های مختلفی از آن در اینترنت موجود است؛ متنِ انیمیشن هم ـ به جز بخش‌هایی اندک ـ وفادار به قلم ِ فاخرِ "پو" بوده. کوشیدم انتخاب واژگانم، با بهره‌گیری از ترجمه‌های موجود، بهترین باشد:

[PDF هر کدام، با کلیکْ قابل دریافت است]

ترجمه‌ی حسن اکبریان طبری (+)، ترجمه‌ی مهناز دقیق‌نیا (+)، ترجمه‌ی سعید باستانی (+)، ترجمه‌ی سایت کتابناک (+) و ترجمه‌ی سایت آفتاب (+).


دانلود انیمیشن:

دانلود انیمیشن "قلب رازگو" با زیرنویس فارسی (هاردساب شده)
از دراپ‌باکس (حجم فایل 85MB)

تماشای انیمیشن "قلب رازگو" با زیرنویس فارسی
در نماشا

تماشای انیمیشن "قلب رازگو" با زیرنویس فارسی (هاردساب شده) 
در آپارات


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۷/۴/۲۶ صبح ۱۲:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, شارینگهام, سروان رنو, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, پرنسس آنا, کاپیتان اسکای, BATMAN, ال سید, مکس دی وینتر, زرد ابری, پیرمرد, واترلو
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1223
( 2905 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #45
Video فیلم "ستاره دنباله‌دار" اثر کارل زمان

(۱۳۹۷/۱۱/۸ عصر ۰۹:۲۱)سروان رنو نوشته شده:  

... به یاد نویسنده ای افتادم که از کودکی همیشه او را دوست دارم: ژول ورن .

البته او برای من فقط یک نویسنده نبود که یک دانشمند بود ... چرا که علم را چاشنی داستان های تخیلی اش کرده بود ....

(۱۳۹۳/۱۱/۱۱ عصر ۰۱:۱۰)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

... بعد از این کتابها پدرم شروع کرد به خریدن کتاب های ژول ورن برای من. از سه کتاب "پنج هفته پرواز با بالون" ، "جنگلهای تاریک آمازون" و "سفر به ماه" شروع شد تا بقیه کتابهاش که تقریبا 20 جلدی میشد. دیگه بزرگترین تفریح من شده بود کتاب رمان خوندن ....

بسیاری از هم‌نسلانِ من، شروعِ رُمان‌خوانی‌شان با کتاب‌های ژول ورن بود؛ نویسنده‌ای که "علم را چاشنی داستان‌های تخیلی‌ و ماجراجویانه‌اش کرده بود".

پیش‌ترها مطلبی درباره‌ی ژول ورن در وبلاگم نوشته بودم. امروز با افتخار یکی از فیلم‌های کلاسیکِ اقتباسی از روی داستان‌هایش را با زیرنویس فارسیِ ترجمه‌شده توسط خود، تقدیم علاقه‌مندان می‌دارم: سـتاره‌ی دنباله‌دار (1970) [اطلاعات فیلم در IMDb].

این فیلم، ساخته‌ی کارِل زِمان، استاد سینمای فانتزی و دارنده‌ی عنوانِ هنرمندِ ملّیِ چکُسلواکی است. "زِمان" یک سال پیش از ساختِ این فیلم، عضو هیئت داوران سوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران (نهم تا بیستم آبانِ 1347) بود و چند فیلم‌ معروفش از جمله اختراع شیطانی (1958) و بارون مونخاوزن (مونش‌هاوزن) (1961) هم خارج از برنامه‌ی رسمیِ فستیوال به نمایش درآمده بود. [1]

فیلم اختراع شیطانی (اختراع نابودی) (+) نخستین اقتباس سینماییِ "زِمان" از داستان‌های ژول ورن بود. اقتباس بعدی‌اش از آثار ژول ورن، کشتی هواییِ ربوده‌شده (1967) بود که جایزه‌ی «شهر فرنگ» کانون (آرشیو) فیلم ایران در دوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران را از آنِ خود کرده بود. [2]

ستاره‌ی دنباله‌دار، سوّمین و آخرین اقتباس سینماییِ "زمان" از کتاب‌های ژول ورن و هم آخرین اثر تلفیقی-اش از انیمیشن و فیلمِ زنده است. وقتی سینما پلازا ـی تهران زیر نظر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمد و سینمای مخصوصِ کودکان و نوجوانان شد، نخستین فیلمِ انتخابی‌ جهت پخش در این سینما، همین فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار بود. طراحی پوستر-اش را هم یکی از تصویرگرانِ شاخصِ "کانون" فرشید مثقالی بر عهده داشت. [3]

پوستر سینما پلازا از سودابه آگاه

پوستر فیلم ستاره دنباله‌دار از فرشید مثقالی

بعد از نمایش ستاره‌ی دنباله‌دار در سینما پلازا، بیژن خرسند هم نقدی مثبت بر آن می‌نویسد که بعداً در دایرة‌المعارف سینمایی-اش جای می‌گیرد.

تصاویر زیر (بزرگنمایی با کلیک)، نقد بیژن خرسند بر فیلم

[دایرة‌المعارف سینمایی. انتشارات امیر کبیر. تهران: 1363]

"زِمان" که از کودکی، شیفته‌ی گراوورها و تصویرسازی‌های عهد ویکتوریایِ کتاب‌های ژول ورن بود، در فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار هم بازیگران زنده را میانِ دکورهای نقاشی‌شده‌ی مشابه به بازی واداشت. برخی دکورهای این فیلم، عیناً در فیلم‌های پیشین او مانند بارون مونش‌هاوزن هم دیده می‌شود.

نمایی از فیلم بارون مونش‌هاوزن 

نمایی از فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار

فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار، اقتباسی از رُمانِ کوتاهِ "هکتور سرواداک" یا "روی ستاره‌ی دنباله‌دار" اثر ژول ورن است که در سال 1877 آنرا نگاشته بود. شروع داستان، هم در فیلم و هم در کتاب، از الجزایرِ تحت اشغال فرانسه است. ولی وقتی "زمان" فیلم‌اش را می‌ساخت، الجزایر هفت‌سال بود که از زیر یوغ استعمارِ فرانسه خارج‌شده و استقلال یافته بود. "زمان" در اینجا، متأثر از نبرد الجزایر، به تمسخرِ میلیتاریسم می‌پردازد و در انتها هم با نمایش حمله‌ی اعراب به قلعه‌ی فرانسویان، پایان سلطه‌ی استعمار را خاطرنشان می‌کند.

پیش‌تر، یک اقتباس سینمایی دیگر هم از این اثر ژول ورن انجام شده بود با عنوان دره‌ی اژدهایان (1961) (+) که احتمالاً ایده‌ی «دایناسورها و حیاتِ ماقبلِ تاریخ روی ستاره‌ی دنباله‌دار» از آن به فیلمِ "زمان" راه یافته باشد!

شخصیت اصلی فیلم، "هکتور سرواداک" همان است که در رُمانِ ژول ورن بوده: 30ساله، میهن‌دوست، صلح‌طلب، شجاع و مدیر، اهلِ علم و ستاره‌شناسی و البته عاشق‌پیشه! ژول ورن او را عاشقِ زن بیوه‌ای به نام خانم .ل. معرفی می‌کند و اینکه میخواسته با آن زن ازدواج کند و نامه‌ی محبوب را پیوسته در جیب-اش می‌داشته است:

«او (سرواداک) اینطور فکر می‌کرد که وقتی کسی زنی به این پاکی را دوست دارد، مثل این است که تمام دنیا را دوست دارد ...». 

در فیلم هم "سرواداک" با همین روحیه دیده می‌شود؛ با تصویر دوشیزه‌ای در جیب که آرزوی در کنارش‌بودن را دارد. ولی این دختر به نام "آنجلیکا" بسیار متفاوت از خانم .ل. در رُمان است ...

باقیِ شخصیت‌های رُمان هم، به جز "بن زوف" (گماشته‌ی سروان سرواداک) و افسرانِ انگلیسیِ خودبین در جزیره‌ی جبل‌الطارق، یا تغییر یافته‌اند یا به کلی غایب‌اند. مثلاً شاید کنسولِ اسپانیا و ناخدای کشتی-اش در فیلم را بتوان تغییرـیافته‌ی شخصیت‌های کُنت تیماشفِ روس و ناخدایش ستوان پروکوپ در رُمان دانست!

بن زوف در حال غذا آوردن برای سرواداک و ناخدا

کنسول اسپانیا و شیخ عرب

همینطور در فیلم، خطر "پایانِ جهان" در پیِ برخورد با سیاره‌ی مریخ مطرح می‌شود؛ ولی در رُمان، این بیم و هول، یکبار از ترس برخورد با "زهره" و دیگربار از برخورد با "مُشتری"ـست!

زیرنویس فارسی فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار (1970)

اتکای نگارنده در ترجمه‌ی فارسی، به دو زیرنویسِ انگلیسی و یک زیرنویسِ فرانسویِ منتشره از این فیلم بوده است. البته با وسواس، بخش‌هایی را نیز با زیرنویسِ موجود به زبانِ بوسـنیایی چِک کرده‌ام.

زیرنویس فارسیِ این فیلم را برای دانلود در "ساب‌سین" ، "اوپن‌ساب‌تایتلز" و "پیکوفایل" قرار داده‌ام.

تماشا و دانلود فیلم با زیرنویس فارسیِ هاردساب‌شده

فیلم را در دو بخش در "تماشا" گذاشته‌ام: بخش اوّل  ــ  بخش دوّم

همینطور جهت دانلود در دو بخش در "دراپ‌باکس" : بخش اوّل  ــ  بخش دوّم




ترجمه‌ی فارسیِ رُمان

این رُمانِ ژول ورن، تحت عنوان "در سیّارات چه می‌گذرد؟" توسط آقای عنایت‌الله شکیباپور به فارسی ترجمه شده است؛ ترجمه‌ای که هرچند نغز و شیوا نیست ولی باز برایم مغتنم بود.

خلاصه‌ای ازین ترجمه را در پایانِ این گفتار، به ویژه برای مقایسه‌ی آنانی که فیلم را تماشا کرده‌اند، می‌آورم [برگرفته از چاپ دوّم کتاب در سال 1370 توسط انتشارات فخر رازی] :

سیّاره‌ای به نام "گالیا" در صبحگاه اوّل ژانویه (دقیقاً ساعتِ 2 و 47دقیقه و 35ثانیه) با زمین مالش ِ مختصری پیدا می‌کند. برخوردِ آن‌ها از نوعِ تصادم ویرانگر نبود و "گالیا" توانسته بود بدونِ متلاشی‌شدن، با کندن و جدا کردنِ قطعه‌ای از "زمین"، دوباره از آن فاصله بگیرد و با سرعت در فضای لایتناهی به گردشِ خود به دور "خورشید" ادامه دهد. در واقع، چون "گالیا" یک سیّاره‌ی بسیار کوچکتر از "زمین" بود (یک‌هفتم ِ زمین)، برخورد-اش مثل برخورد یک توپ به شیشه‌ی قطار در حال حرکت بود و بدون صدمه‌زدن از روی-اش گذشته و فقط تکه‌ای از زمین در مدیترانه، جذبِ گرانش ِ "گالیا" شده بود و روی آن قرار گرفته بود: چند تکه از الجزایر و تونس و ساردنیا و جبل‌الطارق.

هکتور سرواداک، کاپیتانِ ستاد ارتشِ فرانسه در مُستَغانم (+) الجزایر [4]، به همراه گماشته‌ی وفادارش "بِن زوف" از اوّلین کسانی هستند که متوجه این حادثه‌ی کیهانی شگرف می‌شوند: قانون جاذبه به هم خورده بود [وزنه‌ای که در روی زمین، 1 کیلوگرم وزن داشت، در گالیا 133گرم بود؛ یعنی جاذبه‌ی گالیا هفت‌برابر کمتر از زمین بود]، چهار جهت اصلی و طول شبانه‌روز تغییر یافته بود [شبانه‌روز، به 12ساعت تقلیل یافته بود]، خورشید به طرف مغرب بالا رفته (طلوع-اش از مغرب بود) و از مشرق در حال فرودآمدن بود و شعاع-اش در اوّل ژانویه، بطور قائم به زمین می‌تابید [انگار که این سرزمین تا حدود استوا تغییر مکان داده بود] و دریا در مَصَب رودخانه‌ی "شلف" (+) با اینکه هیچ بادی نمی‌وزید، به شدت متلاطم بود! هیچ کشتی‌ای دیده نمی‌شد، انگار که مدیترانه، جای خود را عوض کرده و "الجزیره" و شهرهای ساحلی دیگر را با ساکنین-اش به زیر آب برده بود! انگار که فشار هوا، نقصان پیدا کرده بود [آب بجای 100درجه در 66درجه به جوش می‌آمد] و انگار که زمین تحت نیروی مرموزی به خورشید نزدیکتر شده بود [درجه‌ی حرارت مدام بالاتر می‌رفت و در 15ژانویه به 50درجه بالای صفر رسیده بود] !

دماسنج نشان می‌دهد که آب در 66درجه به جوش می‌آید


کاپیتان سرواداک متوجه می‌شود که زمین به سمت "زهره" نزدیک شده و نگران برخوردِ دو سیّاره می‌شود: چون جرم آن‌ها با هم یکسان است، تصادم‌شان منجر به نابودیِ هر دو می‌شود!

در 18ژانویه، فاصله‌ی دو سیاره آنقدر تقلیل یافته بود که زهره با چشم در وسط روز بخوبی دیده می‌شد. در تاریخ ضبط است که چون زهره در زمان بناپارت در میانِ روز آشکار شد، بناپارت آنرا دید و گفت که این سیاره‌ی من است!

با کمتر شدن فاصله، چرخش محوریِ زهره هم دیده می‌شد [که 23ساعت و 21دقیقه طول می‌کشید]؛ و البته این نزدیکی نشان داد که زهره، برخلاف نظر "دومنیکو کاسینی" و سایر اخترشناسان، ماه و قمری هم ندارد. چه جمعیتی از مردم در کلیساها جمع شده و تصوّر می‌کنند که دنیا به آخر رسیده است! تا دو روز دیگر، زمین بطور کامل متلاشی می‌شود!

کاپیتان سرواداک محاسبه می‌کند که به زودی با زهره برخورد می‌کنند


امّا از 25ژانویه، دو سیاره از هم فاصله گرفتند. در نتیجه، برخورد خطرناکی که انتظارش می‌رفت به وقوع نپیوست!

در روز 27ژانویه، "بن زوف" یک کشتی را رؤیت می‌کند: کشتی دوبرینا که متعلق به کُنت "واسیلی تیماشف"ِ روسی‌تبار بود! 

دوبرینا، بعد از 27روز سرگردانی، توانسته بود خود را مجدداً به سواحل الجزایر و جزیره‌ی آن‌ها (گوربی) برساند! کُنت تیماشف خودش ملوان نبود و هدایت کشتی از هر جهت به عهده‌ی ستوان پروکوپ بود. کشتی، یک تکنیسین و چهار ملوان و یک آشپز داشت. 

کنت تیماشف (راست) و سروان سرواداک (چپ)

در 31ژانویه، سروان سرواداک با بن زوف خداحافظی می‌کند و همراهِ کشتی دوبرینا و خدمه‌اش راهیِ اکتشاف می‌شوند: لااقل از قلعه‌ی فرانسوی‌ها در الجزیره باید قطعاتی روی آب‌ها باقی مانده باشد! ولی انگار الجزیره در اعماق زمین فرو رفته بود!

آنها به جزیره‌ی متروکی در ساحل تونس می‌رسند که مقبره‌ی "سن لوئی"ِ قدّیس (پادشاه قدیم فرانسه) (+) تک و تنها در آنجا واقع بوده است!

مقبره‌ی پادشاه قدیم فرانسه

سپس با شگفتی [بواسطه‌ی جابجاییِ 2320کیلومتریِ محل در روی نقشه] به جزیره‌ی "جبل الطارق" می‌رسند و در آنجا دو افسر انگلیسی [سرجوخه "مورفی" و سرگرد "اولیفان"] و 11سربازِ همراهشان را ملاقات می‌کنند. انگلیسی‌ها از حادثه‌ی کیهانیِ واقع‌شده بی‌خبر بوده و با خونسردی به کار مراقبت و نگهبانیِ خود در "جبل الطارق" مشغول بودند!

با شگفتی درمی‌یابند که پا به جبل الطارق گذاشته‌اند

افسران انگلیسی در حال بازی شطرنج

کمی بعدتر، جویندگان بواسطه‌ی نامه‌ی دانشمندی ناشناس ــ که در یک غلافِ چرمیِ بطری‌مانند بر روی آب‌های دریا رها شده بود ــ از بودن‌شان بر روی ستاره/سیاره‌ی ناشناخته‌ی "گالیا" باخبر می‌شوند!

پیدا کردن نامه‌ی دانشمند ناشناس

آنها از روی تابش مورّبِ آفتاب و ازدیادِ سرما، متوجه می‌شوند که "گالیا" در حرکت خود به دور منظومه‌ی شمسی، از خورشید فاصله گرفته و به "مُشتری" و "زحل" نزدیک می‌شود! پس تصمیم می‌گیرند پیش از آنکه دریا یخ ببندد و گرفتار سرمای شدید شوند، به جزیره‌ی خود رجعت کنند. ولی هنگام بازگشت و طیِ اکتشافاتِ دریایی‌شان، بی‌آنکه نشانی از سیسیل و سواحل ایتالیا بیابند، در جزیره‌ی کوچکی در شمالِ ساردنی، دختر کوچکِ 8-7ساله‌ای به نام "نینا" را می‌یابند که همراهِ بُز-اش تنها سکنه‌ی باقی‌مانده در آنجا پس از حادثه‌ی کیهانی بودند.

نینا، دختر کوچک، با بُزش

دوباره، نامه‌ای به همان سیاق از دانشمند ناشناس بر روی آب می‌یابند که لحنی ناامیدانه از مسیرِ گالیا دارد!

جویندگان به جزیره‌ی خود بازمی‌گردند و درمی‌یابند که در غیاب‌شان یک گروهِ 10نفره‌ی اسپانیایی [که در جمع‌شان پسربچه‌ی 12ساله‌ای هم به نام "پابلو" بود] با یک کشتی از جزیره‌ی خود "سوتا" (+) به آنجا آمده‌اند. این کشتی متعلق به یک سوداگرِ یهودی‌الاصلِ آلمانی به نامِ "ایساک هاخابوت" بود. هاخابوت روحیه‌ای طماع و پول‌پرست دارد [که البته مایه‌ی طنز و فُکاهیِ داستان است] و چون به کار معامله‌ی قهوه و قند و برنج و توتون در شهرهای الجزایر مشغول بوده، محتویِ کشتی-اش هم آذوقه‌ی خوبی برای فصل یخبندان می‌شود.

ایساک هاخابوتِ یهودی

سکنه‌ی جزیره‌ی گوربی، اکنون به 22نفر رسیده بود؛ از ملیت‌های مختلف: فرانسوی، روسی، ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی. آنها به اتفاقِ آرا، کاپیتان سرواداک را بعنوانِ فرمانده‌ی کل "گالیا" برگزیدند. دماسنج دمای 6درجه زیر صفر را نشان می‌داد که آتشفشانِ یک کوه در جزیره‌ی مجاور، سرواداک را به صرافتِ نقل مکان بدانجا و پناه‌جستن در گرمای دلِ کوه کرد. آنان با حیوانات اهلی و آذوقه به مسکنِ جدید خود که گذرگاهی در کوهِ آتشفشان با حرارتِ مطبوعِ 15درجه بالای صفر بود اسباب‌کشی کردند و آماده‌ی گذراندنِ زمستانِ طولانی در گالیا شدند.

سروان سرواداک فرمانده‌ی اهالیِ گالیا می‌شود

گذرگاهی در کوه آتشفشان

... روزها گذشت. زمانی که دمای هوا در گالیا به 15درجه زیر صفر رسید، جوش و خروش کوه‌ِ آتشفشان هم فرو نشسته بود. همه‌جا نیمه‌تاریک و سرد بود: آیا هرگز دوباره آفتاب را خواهند دید؟

دریای گالیا کاملاً یخ بسته بود و پرندگان در تعداد زیاد، به قدری گرسنه و وحشی بودند که تکه‌های گوشت و نان را حتی از دست ساکنین می‌ربودند! بن زوف سرپرستیِ شکار و فراری‌دادنِ این پرندگان را بر عهده داشت. با تفنگ و چوب سعی می‌کردند آن‌ها را متفرق سازند و البته بعضی را زنده می‌گذاشتند تا لااقل نسل‌شان نابود نشود!

پابلو پرندگان گرسنه را از اطراف نینا فراری می‌دهد

در این حال، کیف کوچکی بر گردنِ یک کبوتر با نامه‌ی سوّمی از دانشمندِ ناشناس به دست می‌آید که خبر از محاصره‌ شدن-اش در یخبندان و سرمای 25درجه زیر صفر و تمام‌شدنِ مواد غذایی-اش می‌دهد! محل ارسال نامه، جزیره‌ی "فورمانتورا" (+) از جزایر اطرافِ بالئار در دریای مدیترانه بود!

تا "فورمانتورا" شش روز راه بود. سروان سرواداک به اتفاقِ کُنت تیماشف و ستوان پروکوپ تصمیم می‌گیرند با ساختِ یک سورتمه‌ی بادبانی، خود را از روی دریای یخ‌بسته به محل این دانشمندِ سرگردان برسانند. ... آنان سرانجام او را در کلبه‌ای چوبی در حال اغما می‌یابند! دانشمندِ محتضر را با کتاب‌ها و کاغذها و ابزار-آلاتِ نجومی‌اش روی سورتمه میگذارند و با کمکِ باد مساعد، ظرفِ 32ساعت به مأمن گرم در زیرزمینِ کوه آتشفشان می‌رسانند.

عبور از روی دریای یخ‌بسته با سورتمه‌ی بادبانی

دانشمند ناشناس را در حال اغما می‌یابند

نام این دانشمندِ ستاره‌شناس، "پالمیرین روزت" بود. اتفاقاً سروان سرواداک او را بخوبی می‌شناخت؛ این پروفسور، سال‌ها پیش در "لیسه"ی شارلمانی (لیسه= دبیرستان) استاد فیزیک او بود!

"پالمیرین روزت" به میلِ خود و مستقل از دیگر منجمین، از پاریس به جزایر بالئار آمده بود تا به رصدِ ستارگان بپردازد. او سیاره/ستاره‌ی گالیا را پیش‌ از برخوردش با زمین، رصد کرده بود و انتظار این برخورد را داشت. او توانست محیط و سطح و جرم گالیا را محاسبه کند!

پالمیرین روزت

پروفسور روی خود را به طرفِ کاپیتان گرداند و پرسید: امروز چه روزی‌ست؟

ــ کاپیتان جواب داد: 20 آوریل است.

ــ بسیار خوب، امروز اروپا در 123میلیون فرسنگیِ ماـست!

هفت‌ماه از برخوردِ گالیا با زمین گذشته بود و اکنون خطرِ تصادم گالیا با "مشتری" وجود داشت! مبادا متلاشی شود یا بدل به قمرِ مشتری گردد! ... امّا این برخورد هم واقع نمی‌شود و گالیا از آن می‌گریزد!

مشتری مانند طاقنمایی در آسمان

یک ماهِ بعد "پالمیرین روزت" که پیوسته به کار رصد و محاسبه‌ی فاصله‌ی گالیا تا خورشید مشغول بود، به اهالیِ گالیا خبر می‌دهد که تا 15ماهِ دیگر دوباره به "زمین" برمیگردند! او توانسته بود لحظه‌ی برخورد مجدد گالیا با زمین را بطور دقیق محاسبه کند!

رصدهای پالمیرین روزت، مدار حرکت گالیا را مشخص می‌کند

به این ترتیب، گالیا با طیِ سفری 2ساله دوباره به سمتِ "زمین" می‌آمد. هوا گرم شده بود و یخ دریای گالیا در حال ذوب‌شدن بود. 13 افسر و سرباز انگلیسی در جبل‌الطارق همچنان لجوجانه سرِ پُستِ خود بودند: این انگلیسی‌های احمقِ خودپسند همه‌ی آنچه برایشات توضیح دادیم را افسانه می‌پندارند! دو ماهِ دیگر برخوردِ ثانویِ گالیا با زمین روی می‌دهد! دقیقاً در ساعت 2 و 47دقیقه و 35 ثانیه‌ی اوّل ژانویه! باید با بادبان‌های کشتیِ دوبرینا بالنی با ظرفیتِ 23نفر بسازیم و یک ساعت قبل از "برخورد" به هوا بلند شویم! 

اهالیِ گالیا در روز 25دسامبر، عید نوئل را جشن گرفتند با این امید که سال آینده، روی "زمین"ِ خودشان آن را جشن بگیرند!

جشن عید نوئل در گالیا

باید با بادبان‌های کشتی، بالنی بسازیم

... در ساعت 2 بامدادِ اوّلِ ژانویه، آن‌ها آماده‌ی پرواز با بالن خود بودند. 35دقیقه بعد، دو سیاره در فاصله‌ی 15هزار فرسنگیِ هم قرار گرفتند و در حینی که بسوی هم روان بودند، مسافرینِ بالن توانستندِ خطوطِ مأنوسِ "زمین"-شان را تشخیص دهند: آنجا اروپاـست! آن روسیه است! آن فرانسه است!

نگاه کنید ... اروپا! ... روسیه! ... فرانسه!

... لرزشی روی داد! اتمسفرِ دو سیاره در هم پیچید! ... تا بیهوشی رفتند و سرانجام خود را روی خاکِ "زمین" یافتند! از بالن و بدنه‌اش چیزی باقی نمانده بود! ... و گالیا پس از این اصطکاک و مالشِ مختصر دوباره با سرعت در فضای لایتناهی بالا می‌رفت! اینجا الجزایر بود! مستغانم! همانجا که دو سالِ پیش در همین لحظه از آنجا کنده شده بودند!

... مردم، آرام و بی‌خیال در خیابان‌ها رفت و آمد می‌کردند به کارِ خود! بیوه‌زنی که هکتور سرواداک دوست-اش می‌داشت، دوباره شوهر کرده بود! هیچ ستاره‌شناسی بر روی زمین، گالیا را ندیده بود! همه وجود-اش را انکار می‌کردند! کاپیتان سرواداک هم حاضر نشد چیزی از این حوادث برای دوستانِ خود بگوید از ترسِ تهمتِ خیالاتی شدن!

پابلو با سرواداک ماند و نینا با کنت تیماشف. وقتی این پسر و دختر به بلوغ و جوانی رسیدند با هم ازدواج کردند و خوشبخت شدند. "نینا" بعد از بازگشت از گالیا، مثلِ "حوا" بود که قدم به زمین گذاشته باشد!

-----------------------

[1] نگارنده، فیلم بارون مونخاوزن (مونشهاوزن) را پیش از این، زیرنویس فارسی زده و در اینجا منتشر کرده بود.

[2] نک. "کارل زمان: دیوها همیشه شاخ و دُم ندارند" (مصاحبه‌ی حسین سماکار با کارل زمان)، مجله‌ی نگین، 31 شهریور 1349، شماره‌ی 64، صص 15-14.

[3] سینمای درجه‌ی یکِ پلازا با ظرفیتِ 1240صندلی و به مالکیت نصرت‌الله منتخب تهرانی در اواسطِ دهه‌ی سی، روبروی سینما دیانا (در خیابان شاهرضا یا انقلابِ امروزی) افتتاح می‌شود. زمانیکه این سینما به دوران افول خود نزدیک می‌شد، پرویز دوائی (گرداننده‌ی فستیوال بین‌المللی فیلمهای کودکان و نوجوانان) آنرا برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کرایه می‌کند و فیلم‌های بلند سینماییِ مناسب کودکان و نوجوانان را در آن سینما به نمایش درمی‌آورد. سینما پلازا را بعدها در حدود سال 1357 تلویزیون می‌خرد و قرار بود که محل نمایش فیلم‌های هنری باشد؛ ولی تبدیل به دفتر مجله‌ی سروش می‌شود. نک. مقاله‌ی "پَرسه در خاطرات: سینماهای خیابان انقلاب"، نوشته‌ی آران جاویدانی، مجله‌ی فرهنگی هنری آنگاه، شماره‌ی 4، پاییز 1396، صص 133-128.

[4] ولایت مُستغان یا مُستغانم (مرکزش هم بندر مستغانم) از سال 1833 میلادی به اشغال فرانسه درآمده و پادگانِ فرانسوی‌ها در آنجا بود. در زمان نگارش رُمان، 15هزار خانوار فرانسوی در این ناحیه ساکن بود!



اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۸/۱/۲۳ صبح ۰۲:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, Savezva, ال سید, Classic, سگارو, Chance, وولونته, سروان رنو, شارینگهام, کاپیتان اسکای, پرنسس آنا, کنتس پابرهنه, پیرمرد, پروفسور, زرد ابری
وولونته آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 5
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۷/۸/۲۸
اعتبار: 2


تشکرها : 9
( 35 تشکر در 5 ارسال )
شماره ارسال: #46
RE: فیلم "ستاره دنباله‌دار" اثر کارل زمان

نقل قول:

بسیاری از هم‌نسلانِ من، شروعِ رُمان‌خوانی‌شان با کتاب‌های ژول ورن بود؛ نویسنده‌ای که "علم را چاشنی داستان‌های تخیلی‌ و ماجراجویانه‌اش کرده بود". 

پیش‌ترها مطلبی درباره‌ی ژول ورن در وبلاگم نوشته بودم. امروز با افتخار یکی از فیلم‌های کلاسیکِ اقتباسی از روی داستان‌هایش را با زیرنویس فارسیِ ترجمه‌شده توسط خود، تقدیم علاقه‌مندان می‌دارم: سـتاره‌ی دنباله‌دار (1970) [اطلاعات فیلم در IMDb].

این فیلم، ساخته‌ی کارِل زِمان، استاد سینمای فانتزی و دارنده‌ی عنوانِ هنرمندِ ملّیِ چکُسلواکی است. "زِمان" یک سال پیش از ساختِ این فیلم، عضو هیئت داوران سوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران (نهم تا بیستم آبانِ 1347) بود و چند فیلم‌ معروفش از جمله اختراع شیطانی (1958) و بارون مونخاوزن (مونش‌هاوزن) (1961) هم خارج از برنامه‌ی رسمیِ فستیوال به نمایش درآمده بود. [1]

سپاس از زحمتی که کشیده اید و ما را هم در لذت خود سهیم کردید. از مطلب خوب تان اثری دیگر از ژول ورن به ذهن ام آمد که کلید فهم فیلم درخشان اشعه ی سبز اریک رومر نیز است. این فیلم که با نام جهانی تابستان پخش شده است. ارجاعی مهم به یکی از رومان های کمتر شناخته از ژول ورن است. توصیه می کنم هم فیلم را ببینید و هم رومان را بخوانید و لذت ببرید

لینک دانلود

فیلم اشعه ی سبز


درود بر هرچه رویاست. و صدا آغاز رویاست:
۱۳۹۸/۱/۲۳ عصر ۰۵:۴۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دون دیه‌گو دلاوگا, بانو الیزا, سگارو, شارینگهام, سروان رنو, کاپیتان اسکای, زرد ابری, Classic, بوچ کسیدی, پرنسس آنا, پیرمرد, واترلو
سگارو آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 40
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۷/۲۱
اعتبار: 6


تشکرها : 25
( 238 تشکر در 30 ارسال )
شماره ارسال: #47
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

با تشکر ویژه از دون عزیز بابت اطلاعات دقیق و فوق العاده از رمان زیبای نویسنده ی محبوب دوران نوجوانی ما{#smilies.heart}

لینک این رمان رو برای دوستانی که داستان رو نخوندن اضافه میکنم :

در سیارات چه می گذرد

(۱۳۹۸/۱/۲۳ صبح ۰۲:۴۴)دون دیه&zwnj;گو دلاوگا نوشته شده:  

 فیلم اختراع شیطانی (اختراع نابودی) (+) نخستین اقتباس سینماییِ "زِمان" از داستان‌های ژول ورنبود. اقتباس بعدی‌اش از آثار ژول ورن، کشتی هواییِ ربوده‌شده (1967) بود که جایزه‌ی «شهر فرنگ» کانون (آرشیو) فیلم ایران در دوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران را از آنِ خود کرده بود. [2]

فیلم اختراع شیطانی هم بر اساس کتاب "در برابر پرچم" یا عنوانی که ما بهتر می شناسیم یعنی " تونل زیردریایی " ساخته شده.

تونل زیردریایی

۱۳۹۸/۱/۲۵ عصر ۰۵:۴۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, کاپیتان اسکای, وولونته, زرد ابری, پرنسس آنا, پیرمرد, شارینگهام
کنتس پابرهنه آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 171
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۶/۵
اعتبار: 47


تشکرها : 3518
( 2849 تشکر در 120 ارسال )
شماره ارسال: #48
فیلم پرنده خارزار

در افسانه ای آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به او نمی رسد. از همان دم که از لانۀ خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه های پرخاری بیابد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد. آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند. و در حال مرگ، با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد. آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود. همۀ عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند. آخر، تا رنجی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نگردد … باری، آن افسانه چنین می گوید.

بعد از مدتها فرصتی دست داد و توانستم کتاب پرنده خارزار نوشته کالین مکالو را بخوانم و فیلمش را دوباره تماشا کنم. جایی خواندم که این کتاب را با برباد رفته مقایسه کرده بودند.  البته از نظر من کتاب و فیلم برباد رفته واقعن تکرار نشدنی اند و با هیچ چیز قابل مقایسه نیستند. اما اگر از فیلمهایی مثل برباد رفته لذت می برید به هیچ وجه تماشای پرنده خارزار را از دست ندهید. داستان پرنده خارزار روایت گر زندگی دختر بچه ای به نام مگی ست که تنها دختر خانواده ای پر جمعیت است.  عمه مگی که زنی ثروتمند است، خانواده را به استرالیا فرا میخواند تا پدر و برادرهای مگی بر روی زمین های پهناورش کار کند. پدر مگی با خوشحالی می پذیرد و به این ترتیب خانواده کلیری به استرالیا مهاجرت می کنند. در استرالیا مگی کوچک که به شدت تنهاست و خانواده اش به او توجه ای نمی کنند، مورد مهر و محبت کشیشی به نام رالف قرار می گیرد.

از آن سو اما عمه مگی، مری کارسن ثروتمند که به این کشیش کاتولیک دل باخته و تلاشش برای بدست آوردن او بی ثمر است از توجه او به مگی عصبانی می شود و توضیحات رالف مبنی بر اینکه مگی دختر کوچکی ست که به محبت نیاز دارد را نمیپذیرد و وقتی در دراز مدت دلبستگی رالف و مگی را می بیند تصمیم می گیرد بعد از مرگ تمام ثروت خود را به کلیسا و کشیش مذکور ببخشد و به این ترتیب رالف را به قدرت برساند و او را برای همیشه از مگی دور کند. در ادامه داستان مری کارسن میمیرد و همان ابتدا فقط رالف است که از وصیت نامه او با خبر می شود. در واقع با این وصیت نامه، او در انتخاب بین مگی و قدرت بر سر دوراهی می ماند. سرانجام پدر رالف خودخواه, قدرت را انتخاب می کند. مگی که حالا دیگر بالغ و زیبا شده و با وجود اختلاف سنی بیست ساله، رالف را تنها عشق زندگی اش می داند از او میخواهد از کشیش بودن دست بکشد و با او بماند. اما رالف در جواب مگی میگوید: تو را دوست دارم اما...

با اینکه فیلم را از دوران نوجوانی چندین و چند بار تماشا کرده ام هر دفعه با داستان همراه میشوم و مثل بار اول لذت میبرم. به نظرم اما کتاب پرنده خارزار از فیلم عقب تر است. نیمی از کتاب به توصیف های طولانی اختصاص داده شده که گاهی اوقات واقعن از حوصله خارج است. فکر میکنم دیدن فیلم به تنهایی کافی ست و نیازی به خواندن کتابش نیست. مثلن لذت خواندن کتاب برباد رفته به اندازه فیلمش است و حتی شاید بیشتر. اما درباره این کتاب چنین نیست. فیلم درواقع یک مینی سریال کوتاه بوده که در چهار قسمت ساخته شده است. ریتم فیلم تند نیست و تا حد امکان به جزئیات و شخصیتهای داستان پرداخته است. نقطه قوت فیلم پرنده خارزار بدون شک انتخاب راشل وارد زیبا در نقش مگی و ریچارد چمبرلین جذاب در نقش رالف است که هر دو بازی درخشانی هم ارائه دادند.

موسیقی متن فیلم هم بسیار زیبا و دل نواز است و در تحت تاثیر قرار دادن مخاطب موثر است. ناگفته نماند که جین سیمونز دوست داشتنی در این فیلم در نقش فی مادر مگی ظاهر شده است. فی که خود او هم سرگذشتی شبیه دخترش مگی دارد بر اثر رنج روزگار سرد و بی احساس شده و انگار تصمیم گرفته تلافی همه چیز را سر مگی درآورد. واقعن فی شخصیتی ست که تا آخر داستان از دستش کلافه می شوم اما هر بار با یادآوری اینکه او همان جین سیمونز زیبا و دوست داشتنی است بر خشمم غلبه میکنم:)


کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
۱۳۹۹/۲/۲۲ صبح ۱۱:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, Classic, زرد ابری, Kathy Day, مراد بیگ, سروان رنو, مورچه سیاه, مارک واتنی, شارینگهام, کاپیتان اسکای, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, لوک مک گرگور, مامفی, پروفسور, مورفیوس, واترلو, پهلوان جواد, پطرکبیر
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 527 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #49
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

در دوران دانشجویی بود که به اصرار یک دوست کتابی از دافنه دوموریه خوندم: "ربکا". با این پیش داوری غلط که داستانی کسالت آور و کلیشه ای از عشق پولدار و فقیره. با کمی اکراه شروعش کردم اما کم کم از جو دلهره آور و پر ایهامی که دوموریه آفریده بود خوشم اومد. "ربکا" یک عاشقانه گوتیک بود، سرشار از ترس، نگرانی، یاس و انتظار. نویسنده چنان به شخصیتها و عمارت مندرلی پرداخته بود که انگار همه ماجرا جلوی چشمم به روشنی روز اتفاق می افتاد؛ روشن روان باشی خانم دوموریه!

ربکا دو کشتی غرق شده، یک قتل، آتش سوزی، بالماسکه ای فاجعه بار و خیانتهای متعدد پشت پرده رو در دل یک شاهکار ملودرام داره. تازه خیلی از این درام ها ممکنه فقط در شکیات و تصورات خانم دو وینتر دوم شکل گرفته باشه! مخصوصا که در اولین جمله در سرآغاز داستان، راوی یعنی همین خانم دو وینتر بی نام می گه: دیشب در عالم رویا دیدم دوباره به مندرلی بازگشته ام!_ و کل کتاب سرشار از گمانه های این زن خیالبافه. همینه که خانم دو وینتر دوم یک اسطوره رویاپردازی در ادبیات انگلیس شناخته میشه.

با توجه به این احوالات باید هم هیچکاک از این کتاب یک فیلم اقتباسی در میاورد، راست کار خودش بود. حتی بعضی منتقدا می گن این هیچکاکی ترین اثر هیچکاکه! فیلم هم شاهکار شد و در بین نامزدیهای متعددی که در اسکار داشت، برنده اسکار بهترین فیلم و فیلمبرداری شد.

لارنس اولیویه (مکس دو وینتر) و جودیث اندرسون (خانم دانورث) کاملا با دنیای خیالی من از کتاب جور در اومدن، نامزدی اسکار هم حقشون بود. اما راستش چون از جون فونتین خوشم نمیاد نقش و بازیش هم بهم نچسبید. به نظر من زیادی بدبخت جلوه می کرد! ولی رای اعضای آکادمی چیز دیگه ای بود چون ایشون هم نامزد اسکار شد، هر چند عرصه رو به جینجر راجرز باخت.

حالا در سال 2020 نت فلیکس داره اقتباس مجددی از این شاهکار عرضه می کنه که نقش اسطوره ای خانم دو وینتر رویاپرداز رو لیلی جیمز بازی کرده. هنرپیشه سیندرلا، دان تاون ابی، جنگ وصلح، ماما میا و ... البته بنده بازی لیلی جیمز رو در فیلم زیبای انجمن ادبی گرنزی و پوست پای سیب زمینی خیلی پسند کردم. ایشون هم چهره و هم بازیش دارن به تکامل می رسن و می بینیم نقش های کلیدی ای هم بهش واگذار میشه.

امیدوارم شیطان رجیم چشم و گوش همسر گرامیم راکل خانم رو ببنده چون می خوام اقرار کنم لیلی جان از نظر بنده همه چی تمومه! پس بی صبرانه منتظر اکران ربکا ی نت فلیکس هستم و از الان برای دیدن خانم دو وینتر دوم، رویا پردازی می کنم ;)


گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۷/۲۵ صبح ۰۸:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, لوک مک گرگور, مارک واتنی, کنتس پابرهنه, Kathy Day, سروان رنو, شارینگهام, مراد بیگ, زرد ابری, Savezva, آلبرت کمپیون, واترلو, دون دیه‌گو دلاوگا
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 527 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #50
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

موضوعی که قصد دارم بهش بپردازم نه فیلمه، نه به سینمای کلاسیک مربوط میشه و نه به یک شاهکار ادبی! ولی در عوض یک مینی سریال با فضای کاملا کلاسیکه و یک اقتباس همنام و ناب از یک کتاب جالب و خوندنی:

گامبی وزیر The Queen's Gambit اثر والتر تِویس نویسنده آمریکایی در سال 1983 به چاپ رسید.

قبل از شرح داستان باید بگم گامبی وزیر در واقع اسم یکجور گشایش (شروع) در بازی شطرنجه. «گامبی به گشایش‌هایی گفته می‌شود که در آن یکی از بازیکنان، معمولاً سفید، یکی از مهره‌های خود، معمولاً پیاده، را در خطر نابودی قرار می‌دهد تا در مقابل موقعیت بهتری به دست آورد. در گامبی وزیر به نظر می‌رسد که سفید پیادهٔ c خود را قربانی می‌کند.» نقل از ویکی پدیا


خلاصه: داستان زندگی یک دختربچه نابغه شطرنجه بنام بث هارمون که از خردسالی به یتیمخونه سپرده میشه و همونجا از سرایداری پیر و دانا بازی شطرنج رو یاد می گیره. او علیرغم اعتیاد به الکل و داروهای آرامبخش در جوانی به مقام استاد بزرگی شطرنج می رسه و اواخر دهه 60 میلادی در بحبوحه جنگ سرد بین آمریکا و شوروی با اساتید بلامنازع روسی مسابقه میده و ...

والتر تِویس با اینکه خودش یک شطرنج باز حرفه ای بود ولی برای نوشتن کتاب از چندین استاد شطرنج و ورزشی نویسان کمک گرفت تا اثری بی نقص خلق کنه. کتابی که نه میشه گفت ورزشیه نه تریلره نه تاریخی بلکه تموم این کلیات رو در خودش جا کرده. البته می گن یحتمل تِویس از بابی فیشر قهرمان شطرنج آمریکایی دهه 70 برای پروتاگونیست کتابش الهام گرفته. بابی فیشر اولین و تنها استاد شطرنج آمریکایی بود که تونست بر بوریس اسپاسکی استاد جهانی شطرنج روسی غلبه کنه. اما حتی اگه این شایعه درست باشه از ارزش کتاب چیزی کم نمی کنه. اونقدر ارزشمنده که باید ازش فیلم و سریال ساخت؛

و چه می کنه نت فلیکس اینبار با سریال گامبی وزیر!

مینی سریال، محصول 2020، در یک فصل و هفت اپیزوده.

بازی خوب بازیگران بخصوص بازیگر نقش اول، آنیا تیلور جوی، صحنه های درخشان و نفس گیر از بازی اساتید شطرنج، بازسازی موفق سبک چشم نواز وینتیج در دکوراسیونها و استایل بازیگران، اشارات ظریف به بازیهای پشت پرده دینی، ایدئولوژی و سیاسی از نقاط قوت این مینی سریاله. بسیاری از منتقدان گامبی وزیر رو به فارست گامپ شطرنج تشبیه کرده اند.

بخشی از زیبایی بصری سریال مرهون خوش استایل بودن و شیک پوشی بث هارمون مو قرمز و زیباست، طوری که دختر خانم جوانی که همراه بنده به تماشای سریال نشسته بودن با تغییر هر سکانس و تعویض رنگ به رنگ و مدل به مدل لباسهای بث هارمون، آه از نهادشون برمی خاست! -اما حتی فشن هم کاملا در خدمت محتوا و پیام سریاله بخصوص در سکانس آخر که بث علیرغم هشدار مقامات آمریکایی در روسیه دگمه های پالتو رو تا خرخره بر روی پیراهن سیاهش می بنده و با پوششی سراپا سفید، آزاد و در فراغ بال در خیابونهای مسکو، با استقبال گرم مردم مواجه میشه. این سکانس بسیار زیبا و معنا داره و چه پیامی داره؟ باید ببینید گفتنی نیست!

اما برای من، جذابیت سریال در توالی فضاهای متناقض دلهره آور و آرامش بخشه، بدون هیچ جلوه اکشن یا صحنه خشن. دیدن سکانسهای عالی از مسابقات شطرنج هم بیشتر از پیش منو شیفته این ورزش فکری جذاب کرد. باور کنید انگار مهره های شطرنج بجای صفحه چهارخونه سیاه و سفید روی تارهای قلبم بازی می کردن!

گفتنی درباره گامبی وزیر و بث هارمون زیاده. سعی کردم اسپویلش نکنم. احتمالا شما با هر سلیقه از دیدنش لذت خواهید، هر سلیقه -تا اونجا که حتی منتقد گاردین در جمله جالبی در تعریف از این سریال می نویسه: "کی فکر می کرد بازی شطرنج این قدر س.ک.سی باشه!"

بالاخره برسیم به پیام کلی سریال از دید من؛ ورزش نباید بازیچه سیاست یا هر مکر دیگه ای بشه. در یک رقابت ورزشی دو طرف حریف هستن نه دشمن! و به عنوان یک حرکت مفید و امیدبخش اجتماعی، ورزش می تونه و باید پیام آور همدلی، دوستی و صلح بین مردم دنیا باشه.

کیش و مات...


گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۹/۲۰ عصر ۰۱:۰۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آلبرت کمپیون, لوک مک گرگور, مارک واتنی, مراد بیگ, کنتس پابرهنه, سروان رنو, مموله, kramer, زرد ابری, واترلو, Classic, شارینگهام, پهلوان جواد, EDWIN, Kathy Day, آدمیرال گلوبال, pari persona, دون دیه‌گو دلاوگا
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 210
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1000
( 1621 تشکر در 207 ارسال )
شماره ارسال: #51
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

این روزها که جوانان غربی و حتی مردم سایر نقاط دنیا محو تماشای فیلمها و اقتباس هایی هستند که بر پایه آثار مطرح روز دنیا ساخته شده اند، تماشای اقتباسی از نمایشنامه ها و آثار قدیمی می تواند نوید بخش این باشد که اینگونه آثار هنوز از حافظه انسان ها پاک نشده اند. شاید برای امثال ما که با اینگونه اقتباس های قدیمی بزرگ شده ایم و تعامل کاراکترها در آثار قدیمی را بهتر درک می کنیم، تماشای اینگونه آثار برایمان لذت بیشتری داشته باشد. مدتی قبل وقتی تصمیم گرفتم اقتباس سال ۲۰۱۵ بازرس وارد می شود را تماشا کنم اصلا انتظار نداشتم که قرار است با چنین فیلم تاثیر گذاری روبه رو شوم. بله درست است فیلمی که قرار است درباره آن صحبت کنم فیلمی کلاسیک نیست، اما بر پایه یکی از تحسین شده ترین نمایشنامه های انگلیسی اثر جی. بی. پریستلی ساخته شده که تاکنون بارها بر پرده نمایش نقش بسته، اقتباس های تلویزیونی و سینمایی متعددی از آن ساخته شده و کماکان در دانشگاه ها تدریس می شود. این نمایشنامه ابتدا در سال ۱۹۴۵ در شوروی اجرا شد و در سال بعدش انگلستان آن را اجرا کرد. این اثر یکی از شناخته شده ترین آثار کلاسیک اواسط قرن بیستم انگلستان محسوب می شود.

داستان فیلم که در سال ۱۹۱۲ روی می دهد سعی می کند به شکلی نسبتا غیر مستقیم نظام سرمایه داری حاکم بر آن سالهای انگلستان را به چالش بکشد. آن دوره ای که مردم فقیر نه تنها برای هیچ کار می کردند، بلکه عروسک خیمه شب بازی لذت ها و شهوت رانی های سرمایه داران نیز می شدند. فیلم خانواده ای ثروتمند و به ظاهر خوشبخت را به تصویر می کشد که خواسته و یا ناخواسته در تباه کردن زندگی یک دختر جوان نقش داشته اند. دختری به نام اوا اسمیث که تنها یک آرزو داشت. اینکه با او و همکارانش به عنوان گروهی از کارگران با عدالت رفتار شود. او اضافه حقوقی را که برایش در نظر گرفته شده بود، نپذیرفت، تنها به دلیل اینکه ثابت کند که خونش رنگین تر از سایر کارگران نیست و هر کس که به شکلی شرافتمندانه کار می کند، لایق آن است که از حقوقی شرافتمندانه نیز برخوردار باشد و این تازه آغاز سرنوشت شومی بود که قرار بود آن را تا پوست و استخوان احساس کند. به اعتقاد من فیلم درباره بازیچه شدن است. بازیچه شدن زیر دست آن افرادی که فکر می کنند مشکلاتشان به آنها اجازه می دهد که بر روی انسان های بی کس و بی پناه سوار شوند، بدون آنکه گرفتار رسوایی و عواقب ناشی از آن شوند.

داستان در ابتدا این خانواده ای ثروتمند و به ظاهر خوشبخت را در حالی نشان می دهد که دختر خانواده قرار است به زودی با مرد جوانی که هم طبقه خودش است ازدواج کند. همه اعضای خانواده خوشحالند و قصد جشن گرفتن دارند تا اینکه آقای گول که ظاهراً یک بازرس پلیس است آن شب وارد خانه آنها شده و درباره دختری که تازه به علت خودکشی از دنیا رفته و انگار هیچ کس در آن خانه او را نمی شناسد، صحبت می کند. آقای بازرس حاضر نمی شود که عکس دختر جوان را یکباره به همه نشان دهد و هر بار آن را به یکی از افراد خانواده نشان می دهد و خلاصه هر چه که هست آن شب شبی است که کاراکترهای این داستان مجبورند با خود واقعی شان روبه رو شوند. راه گریزی نیست. شاید بشود از دیگران فرار کرد، اما از خودتان هرگز. در این داستان صحبتی از قتل نیست. قرار نیست کسی مسبب مستقیم یک جنایت و یا قتل باشد. به گفته بسیاری از منتقدان این داستان تقابل بین نظام سرمایه داری و جامعه گرایی را به نمایش می گذارد و به عوامل و دلایلی اشاره می کند که مردم یک جامعه را به سمت تباهی می کشانند. هنگامی که پدر خانواده تاکید می کند که حاضر است تا هزاران پوند خرج کند مگر گذشته جبران شود(البته نه از روی پشیمانی بلکه از ترس رسوا شدن) بازرس گول خطاب به او می گوید که دیگر بسیار دیر شده اما فراموش نکنید که آن بیرون میلیون ها اوا اسمیث در کنار ما زندگی می کنند که با تمام رنج هایشان منتظر یاری شما هستند. اینجا دیالوگ زیبا و پر معنایی از زبان وی بیان می شود که می تواند تن هر انسانی را بلرزاند.

"ما در این دنیا برای خودمان زندگی نمی کنیم. ما مسئول زندگی همدیگر هستیم و اگر نوع بشر این درس را نیاموخته به زودی زمانی فرا می رسد که همگی در آتش و خون و رنج این درس ها را می آموزیم" این بخش سخنش اشاره به جنگ جهانی اول دارد که دو سال بعد از زمان وقوع این داستان در سال ۱۹۱۴ روی داد.

بازیگران این فیلم به خوبی از عهده نقش هایشان برآمده اند. همگی باور پذیر و تاثیر گذار ظاهر می شوند و نقدهای منتقدان نیز عموما مثبت بوده است. این فیلم تلویزیونی آنقدر در فضا سازی موفق ظاهر شده که بسیاری از آثار سینمایی از خلق آن عاجزند. فیلم به خوبی تعلیق خود را نشان می دهد, به شکلی که به سرعت کنجکاو خواهید شد تا بدانید نقش این کاراکترها در موردی که ظاهرأ به آنها مربوط نیست, چه می تواند باشد. تنها می توانم بگویم که این فیلم پس از تماشایش رهایتان نمی کند و شما را به تفکر روی آن جمله بازرس وا می دارد به طوری که از خود می پرسید آیا واقعا بشر پس از جنگ همدلی را آموخت؟ من فکر می کنم بله چیزهایی یاد گرفت. اما تاریخ نشانمان داد که بشر هر چقدر هم که آموخت ‌آن قدری نبود که به واسطه آن تکبر و نفرت و منفعت طلبی را برای همیشه پشت سرش رها کند!


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۱۰/۱۱ صبح ۰۹:۲۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, سروان رنو, مارک واتنی, آلبرت کمپیون, پهلوان جواد, مراد بیگ, شارینگهام, Classic, پروفسور, Kathy Day, زرد ابری, دون دیه‌گو دلاوگا, Emiliano
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 527 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #52
قطار عدالت

 در معروفترین جنایت دهه 1930 در ایالات متحده، پسر خردسال چارلز لیندبرگ، مخترع، نویسنده و هوانورد مشهور آمریکایی ربوده می شه و بطرز فجیعی به قتل می رسه. با تلاش همه جانبه FBI رباینده و قاتل آلمانی تبار کودک لیندبرگ، برونو ریچارد هاپتمن عاقبت در 1935 دستگیر و به حکم دادگاه با صندلی الکتریکی به جزاش می رسه. لیندبرگ پس از این فاجعه دچار ماتمی مادام العمر می شه، سوگی بزرگ که همه مردم آمریکا رو تحت تاثیر قرار می ده.

اما در آنسوی آبها در بریتانیا خانم آگاتا کریستی جنایی نویس معروف بیش از بقیه تحت تاثیر این فاجعه قرار می گیره و در دنیای جذاب خیالیش برای ارتکاب این جرم نابخشودنی، مجازاتی متفاوت برای قاتل رقم می زنه، قتل در قطار سریع السیر شرق! معرکه ای خوندنی و کتابی عالی که در سرتاسر چهان تاکنون بیش از یک میلیارد جلد ازش بفروش رفته. 

این هشتمین حضور موفق هرکول پوآروی افسانه ای با اون سلولهای خاکستری مغزش در محل وقوع قتله؛ یک قطار واقعی. اورینت اکسپرس قطار مجللی که مسافران پولدارش رو از سال 1883 تا 2007 عمدتا در مسیر استانبول- پاریس جابجا می کرد. در داستان، ایست ناگزیر قطار در کوران برف دوازده انسان زخم خورده رو موفق به انتقام عادلانه ای می کنه که سیستم قضایی در حصولش ناموفق بوده. قربانی فرد مرموزی بنام کازتی است که دیزی آرمسترانگ خردسال رو ربوده و به قتل رسونده. او بدلیل عدم وجود شواهد و مدارک کافی در دادگاه تبرئه شده و حالا با اسم مستعار رَچِت می خواد از گذشته اش فرار کنه، غافل از اینکه دوازده ذهن آگاه که هرکدوم به نوعی با این تراژدی در ارتباط نزدیکن، در این مدت تمامی حرکات اونو تحت نظر داشتن و منتظر فرصتی مناسبن تا تقاص خون دیزی کوچک رو ازش بگیرن. دوازده نفر، دوازده ضربه و ... تمام. هرکول موفق به کشف قضیه میشه ولی وجدانش اون رو وادار می کنه قتل رو به گردن یک ناشناس فراری بندازه.

تاکید کریستی بر یک قطار مجلل و معروف واقعی، فرجام خونین قاتل و قسر دررفتن انتقام گیرنده ها از مجازات احتمالی بسیار عبرت آموزه چون حالا هر قاتلی با شنیدن سوت یک قطار یادش میفته که شاید از چنگال قانون بتونه فرار کنه اما عاقبت عدالت یقه اش رو در بزنگاهی که انتظارش رو نداره می گیره.

خوب کتابی با این جذبه و اینهمه طرفدار خوراکی لذیذ برای تولید فیلم و سریال و کمیک و بازی و ... است. با هم ببینیم جذابترین اقتباسهای قتل در قطار سریع السیر شرق:

1974 فیلمی کلاسیک با قطاری پرستاره

برداشتی وفادار به کتاب از سیدنی لومت فقید. آلبرت فینی در نقش پوآروی سبیلو و کمی عصبی قابل قبوله. بعلاوه همراهی با انبوهی از ستارگان سینما : لورن باکال، اینگرید برگمن، ریچارد ویدمارک، مارتین بالسام، شون کانری، آنتونی پرکینز، ژاکلین بیسه، مایکل یورک و ... امتیاز بزرگی برای فینی و فیلم محسوب می شه. نکته جالب در این مورد اینه که لومت ابتدا با اصرار به اینگرید برگمن نقش پرنسس دراگومیروف (با بازی وندی هیلر) رو آفر داد ولی او رد کرد و تنها نقش خیلی کوتاه گرتا اولسون میسیونر سوئدی رو پذیرفت. پس لومت زیرکانه در یک برداشت بلند، در یک صحنه مهم، یک بازی انفرادی و دیالوگی پنج دقیقه ای رو برای او ترتیب داد. چیزی که آرزوی هر بازیگریه و برگمن هم با لذت اجراش کرد و اتفاقا اسکار بهترین بازیگر مکمل رو بخاطرش برنده شد!

2001 یک آپدیت مدرن از CBS

 CBSبرای پایین آوردن بودجه ساخت این فیلم از چندین نقش کلیدی در داستان و بسیاری از صحنه های تعیین کننده صرف نظر کرد. همچنین یک پوآروی کاملا مدرنیزه به نمایش گذاشت که هیچ جنبه ای از اصالت کلاسیک پوآروی کریستی، نداشت و البته خود بازی آلفرد مولینا هم در جایگاه رفیع پوآرو چنگی به دل نزد.

2006 قطاری  در دنیای گیمرها

دیالوگهای پیاپی و پازلهای معمایی فراوون با گرافیکی قابل قبول. گرچه در کل برای من که این بازی رو به آخر رسوندم، جالب بود اما گیمرهای حرفه ای چنین اعتقادی ندارن چون سایت تخصصی IGN در انتقاد از بازی نوشته؛ گفتگوهای طولانی شخصیتها به آدم حس خوندن یک رمان رو می ده و ساعتهای بازی گیمرها رو می خوره!

2007 پوآرو در دنیای کمیک استریپ

در سال 2007 فرانسوآ ریویر اقتباسی گرافیکی از رمان کریستی رو به زبان فرانسه منتشر کرد که بعدها به انگلیسی هم ترجمه شد. این نسخه تلخیصی پیچیده از کل داستان در 44 صفحه بصورت کمیک استریپه، امتیازی بزرگ برای شناسوندن یکی از مشهورترین داستانهای جنایی کلاسیک برای نسلهای جدیدتر تا ببینن، بخونن و لذتشو ببرن.

2010 محصولی تلوزیونی، محبوب و آشنا

اینبار پوآروی آشنای تلوزیونی با یک چالش فکری-اعتقادی راجع به اجرای عدالت از ابتدای فیلم درگیره و با دغدغه سوار قطار می شه. یعنی در اولین صحنه از فیلم می بینیم پوآرو در کشوری عربی افسری رو جلوی فرمانده و همرسته هاش به دروغگویی درباره قتل یک زن متهم می کنه و اون افسر جلوی چشم همه خودکشی می کنه در حالیکه دوستاش معتقدن در واقع گناهی نداشته... افشای یک دروغ در راستای اجرای قانون به قیمت جان یک انسان بیگناه تموم شده، آیا کار درستی بوده؟ شاید همین اتفاق در تصمیمی که پوآرو در آخر فیلم می گیره نقش مهمی داشته...

البته چنین صحنه ای در متن کتاب کریستی نیست و در واقع از اضافاتیه که شبکه تلوزیونی ITV انگلیس برای جذابتر کردن سریالهای مارپل و پوآرو به اپیزودها وارد کرده تا بیننده رو با چالشهای جذابتر و معنادارتر مواجه کنه و گاهی هم از رمز و رازهای این دو شخصیت کم کنه تا باورپذیرتر بشن. مثلا در یک اپیزود از سریال خانم مارپل هم ما معشوقه ایشون رو که اتفاقا متاهل هم هست زیارت می کنیم که بعدا در جنگ جهانی کشته میشه. بگذریم اینکه این اضافات خوبه ؟لازمه یا نه؟ از آگاتا کریستی که نمی تونیم بپرسیم خودتون قضاوت کنید.

2015 پوآروی ژاپنی!

البته اگه می گفتم پوآروی چینی اصلا جای تعجب نداشت. ولی این ژاپنی ها بودن که روی ارادت خاصی که به ماجراهای جناب پوآرو دارن ازش انیمه و مانگاهای زیادی خلق کردن و این بار نسخه ژاپنی و تلوزیونی این داستان کریستی هم با همین نام بصورت مینی سریال در سال 2015 روی آنتن رفت. تم داستان همون بود با این تفاوت که واقعه در ژاپن اتفاق میفته! با اینکه ستاره های مشهور ژاپنی جمعشون در این قطار جمع بود ولی ژاپنی ها فقط عاشق پوآروی سیبیلوی ژاپنی خودشون شدن!

2017 یک کارزار تمام پوآرویی


البته از سبیل تا بناگوش در رفته و ریش خنجری جناب کنث برانا که بگذریم فیلم به کارگردانی و بازی خود ایشون در نقش پوآرو با نقدهای ضد و نقیضی مواجه شد. با اینکه قطار باز هم مملو از ستاره است: جانی دپ (در نقش رچت)، دیزی ریدلی، میشل فایفر، جش گد، جودی دنچ، مایکل پنیا، ویلیام دفو، پنلوپه کروز و ... اکثریت منتقدان در این نکته که فیلم خیلی پوآرویی شده و بقیه شخصیتها کمرنگن و کمی به حاشیه کشیده شدن توافق دارند. شاید از جنبه زیبایی شناختی و لوکس بودن و تجمل این نسخه اقتباسی کمپانی فوکس نمره بسیار بالایی رو بگیره ولی به عنوان یک فیلم نمرات متوسطی در کارنامه اش ثبت شد.

          

بازم هست از همه جای جهان، ولی من گلچین کردم. راستی اگه ما بخوایم ورژن ایرانی فیلم قتل در قطار سریع السیر شرق رو بسازیم، آیا همه ابزار لازم برای تولید رو داریم؟ بودجه کافی، عوامل و تدارکات، قطار مجلل، هنرپیشه های شاخ و از همه مهمتر پوآروی تیپیک؟ نه بابا تولید کجا بود!  اما یه وقت غصه نخوریدا! دم کرونایی کشور دوست و برادر چین، گرم که اگه لازم شد می تونیم پوآروی درجه سه چینی وارد کنیم می گین نه؟ بفرمایین.



گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۱۱/۷ عصر ۰۶:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, مارک واتنی, آلبرت کمپیون, کنتس پابرهنه, oceanic, Kathy Day, سروان رنو, لوک مک گرگور, شارینگهام, Classic, Savezva, بانو الیزا, زرد ابری, پطرکبیر, دون دیه‌گو دلاوگا, Emiliano
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 210
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1000
( 1621 تشکر در 207 ارسال )
شماره ارسال: #53
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

نوشتن رمان های حقوقی کاری بسی دشوار است. چرا که نویسنده جدا از داشتن ذهنی خلاق در داستان پردازی باید تا حد زیادی بر مسائل حقوقی نیز آشنا باشد و در غیر این صورت آثار او به سادگی از چارچوب منطق خارج می شوند. جان گریشام امروزه موفق ترین نویسنده در زمینه تریلر هایی است که به شدت با قانون سرو کار دارند. این نویسنده که همراه با تام کلنسی و جی سی رولینگ (نویسنده رمان های هری پاتر) یکی از سه نویسنده ای است که در اولین چاپ کتابهایشان دو میلیون نسخه فروخته اند، در ژانرهای دیگر نیز آثاری داشته است، اما به لطف تحصیلات آکادمیکش و همچنین فعالیت های چندین ساله قضایی موفق ترین آثارش آنهایی هستند که در آنها به وکلا و دادگاه ها به شکل گسترده ای پرداخته شده است.

هنگامی که در سال ۱۹۹۱ رمان شرکت جان گریشام به فروش و موفقیت بالایی دست یافت، هالیوود فوراً تصمیم گرفت تا اقتباسی بر پایه آن بسازد. این تصمیم در نهایت عملی شد و در سال ۱۹۹۳ مردم شاهد فیلمی بودند که با همان نام و البته حضور جمعی از معتبرترین نام های آن دوران بر روی پرده سینماها نقش بسته بود. فیلم فروش خوبی داشت و نقدهای نسبتا خوبی نیز به آن نسبت داده شد. با این وجود هیچگاه جز ماندگارترین آثار هالیوود قلمداد نشد و نمی شود. امروزه نمی توان گفت که این فیلم از یاد رفته است اما هر گاه از بهترین آثار تاریخ صحبت می شود نامی از این فیلم نمی شنویم.

از نظر بنده فیلم کاستی های قابل توجهی دارد. حتماً همه می دانند که نقش اصلی فیلم را تام کروز بازی کرده است. این هنرمند از اوایل دهه هشتاد میلادی وارد بازیگری شد و به سرعت توانست توانایی های خود را به اثبات برساند و به شهرت برسد. با توجه به جثه نسبتاً ریز و ظاهر شاد و شوخ طبعیش در دوران جوانی بیشتر در نقش نوجوانان دبیرستانی و یا جوانان عاشق پیشه بازی می کرد. پس از آن کم کم اعتماد ها به او بیشتر شد و نقش های جدی تری به او محول گردید. او که مسیر ستاره شدن را به سرعت طی می کرد در دهه نود کار تهیه کنندگی را نیز تجربه کرد و از آن زمان بود که به سمت بازی در نقش هایی پیش رفت که از نظر ظاهری تناسب چندانی با آنها نداشت.

مسلم است که تام کروز یکی از بااستعداد ترین بازیگران حال حاضر سینمای امروز است. با این وجود از نظر نگارنده اهمیت تناسب یک بازیگر با یک نقش اگر بیشتر از تواناهای آن بازیگر نباشد، کمتر هم نیست. او در این اثر بسیار پرانرژی ظاهر شده و هر چه از دست خودش بر می آمده انجام داده است اما هیچ بازیگری در دنیا وجود ندارد که برای تمامی نقش ها مناسب باشد. همانطور که آل پاچینو بازیگری با استعداد تر از سیلوستر استالونه محسوب می شود، اما با این وجود کمتر کسی است که بخواهد او را در نقش جان رمبو ببیند! کروز نیز ظاهری خونسرد و صدایی آرام دارد.

فیلم شرکت به عنوان یک اثر تریلر کشش لازمه را هم ندارد. داستان درباره مرد جوانی است که ندانسته وارد دنیایی می شود که خروج از آن تقریباً غیر ممکن است، اما از تعلیق های بسیار اندکی در آن استفاده شده است. بعضی سکانس ها بیشتر مستند گونه هستند. فیلم بالغ بر دو ساعت و نیم است اما می توانست بسیار کوتاه تر باشد و استفاده درستی نیز از این مدت زمان نشده است.

سالها پس از اکران فیلم، لوکاس ریتر که او نیز سالها به عنوان وکیل کار می کرده و سپس به تهیه کنندگی سریال های حقوقی رو آورده بود، تصمیم گرفت سریالی بسازد و از نقشهای اصلی رمان شرکت بهره بگیرد. او فیلمنامه ای از طرح خود تهیه کرد و به جان گریشام خالق این شخصیت ها نشان داد. گریشام پس از مطالعه سه و یا چهار صفحه ابتدایی مصمم شد که سریال باید ساخته شود. داستان فیلمنامه ده سال پس از حوادث رمان شرکت می گذرد. اینبار نقش میچ مک دیر به جاشوا لوکاس چهل ساله سپرده می شود. مولی پارکر نقش همسر او را برعهده می گیرد و کلوم کیت رنی (بازیگر سریال به سوی جنوب) و جولیت لوئیس(ستاره سینمای هالیوود در ده نود میلادی) نیز در نقشهای برادر و نامزد برادر میچ مک دیر ظاهر می شوند. از نظر بنده انتخاب ها بسیار ظریف و مناسب انجام شده است. جاشوا لوکاس به هیچ عنوان با استعداد ترین بازیگر جهان محسوب نمی شود و البته برای او نیز پیش آمده در نقش هایی بازی کند که چندان مناسبش نبوده اند، اما هنگامی که با نقش مردی عصبانی، ایده‌آل گرا، متمرد و یا وحشت‌زده طرف هستیم او یکی از مناسب ترین انتخاب های ممکن است. دقیقا به همین دلیل است زمانی که تنها یک جوان بیست و دو ساله و فاقد تجارب بازیگری بسیار بود، برای نقش لوک مک گرگور در سریال استرالیایی رودخانه برفی برگزیده شد.

کاراکترهای ری مک دیر و تمی در نسخه سینمایی حضورشان بسیار در حاشیه قرار داشت. در نسخه تلویزیونی اما نقش هایشان بسیار برجسته تر شده و کمک و همیار مهمی برای میچ محسوب می شوند. روابط بین وکلا و اطلاعات حقوقی ای که سریال به زبان ساده به بیننده منتقل می کند نیز بسیار جالب است.

در ابتدای سریال ما در یک سکانس نفس گیر میچ مک دیر وحشت زده را می بینیم که از دست عده ای می گریزد و خود را به اتاق هتلی می رساند که مرد دیگری در آنجا منتظر اوست. قبل از آنکه آن مرد بتواند چیز مهمی به او بگوید، عده ای محکم به در می کوبند و او بین صحبت کردن با میچ و خودکشی دومی را انتخاب می کند و با عجله و در جلوی چشمان مبهوت میچ مک دیر خود را از بالکن به پایین می اندازد! در اینجا داستان به چند هفته گذشته بر می گردد. زمانی که می بینیم مک دیر و خانواده اش پس از ده سال تازه از برنامه محافظت از شهود خارج شده اند تا دوباره زندگی طبیعی خود را با نامهای واقعی شان از سر بگیرند.

سریال با زیرکی تمام بیننده را در موقعیتی کنجکاو برانگیز قرار می دهد و بیننده را مشتاق نگه دارد و آنگاه داستان را از گذشته شروع می کند. البته موسیقی متن جذاب نیز در ایجاد کشش بسیار تاثیر گذار عمل کرده است. شخصیت ها همگی دوست داشتنی و جذابند. برخلاف اکثر سریال های امروزی که شخصیت های اصلی آن یا از ابتدا جنایتکار و خرابند و یا انسانهای معمولی و خوبی هستند که کم کم به منجلاب کشیده می شوند، در این سریال شخصیت ها آدم های خوبی هستند و در طول سریال با تمام حوادث و مشکلاتی که سرشان می آید خوب باقی می مانند. بعضی داستان های سریال نیز مانند سریال های قدیمی انسانی و آموزنده هستند. ضمن اینکه این اثر از خشونت و آن صحنه های خاص نیز تا حد زیادی مصون مانده است!

متأسفانه سریال پس از بیست و دو قسمت و پایان فصل اول کنسل می شود و داستان نیمه تمام می ماند اما خوشبختانه داستان های دیگر آن تمام می شوند. بهتر است اینگونه بگوییم که سریال دو داستان محوری و چندین داستان فرعی دارد. تمام داستان های فرعی به اضافه یکی از داستان های اصلی به خوبی به پایان می رسند، اما دومین داستان اصلی که بیشتر در قسمت‌های پایانی به آن پرداخته می شود، ناتمام باقی می ماند.

سریال شرکت سالها پیش با مدیریت علیرضا باشکندی دوبله شد و با نام دفتر حقوقی از تلویزیون ملی پخش گردید. اینجانب بالغ بر ده سال پیش به تماشایش نشستم. چند سال قبل باز آنرا دیدم و مدتی پیش نیز دوباره به تماشایش نشستم و هر دفعه از داستان ها و بازیگری پر حرارت جاش لوکاس لذت بردم. بازیگری تهاجمی و نگاه های آتشین او چه در سریال رودخانه برفی و چه سریال دفتر حقوقی به گونه ای است که انگار می خواهد این را منتقل کند که حرف حرف خودش است. با این تفاوت که در سریال رودخانه برفی ناحق بود و در دفتر حقوقی همیشه حق با اوست! بعضی از منتقدان معتقدند که برداشت جاش لوکاس از این کاراکتر بیش از اندازه ایده آلیست و آتشین مزاج است. با این وجود بنده معتقدم از وکیلی که وسط یک توطئه بزرگ قرار گرفته و جان خود و خانواده اش را در خطر می بیند، چه انتظاری دارید؟! تا به حال چند بار دفتر حقوقی را دیده ام و اگر قسمت شود در آینده هم آن را تماشا خواهم کرد و یکی از مهمترین دلایلش نیز همان المان هایی است که در بازیگری جاشوا لوکاس موجود است و اما در اکثر بازیگران موجود نیست.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۴۰۲/۱۲/۹ عصر ۰۴:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کوئیک, رابرت, Emiliano, کنتس پابرهنه, مارک واتنی, سروان رنو, Classic, مراد بیگ, Dude, آلبرت کمپیون
ارسال پاسخ