تالار   کافه کلاسیک
بوی خوش زن - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: نقد و تحلیل فیلم (/forumdisplay.php?fid=52)
+--- موضوع: بوی خوش زن (/showthread.php?tid=671)


بوی خوش زن - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۹/۱۹ صبح ۰۷:۴۱

مروری بر فیلم بوی خوش زن

Scent of a Woman 1992

 

تهیه‌کننده و کارگردان         مارتین برست

            سناریست             بو گلدمن

بازیگران آل پاچینو- کریس اودانل- جیمزربهورن- گابریله انور- فیلیپ سیمور هافمن

موسیقی توماس نیومن

تدوین     هاروی روزن استوک

توزیع‌کننده          یونیورسال استودیوز

تاریخ‌های انتشار     دسامبر ۱۹۹۲

مدت زمان           ۱۵۷ دقیقه

کشور ایالات متحده آمریکا

بودجه     ۳۱ میلیون دلار

فروش     ۱۳۴ میلیون دلار

"بوی خوش زن" فیلمی است که ثابت میکند هرزمان کلیشه های قدیمی به درستی کنار یکدیگر چیده شوند میتوان درامی جذاب را در قالب یک فیلم خوش ساخت ارائه نمود و بیننده را تحت تاثیر قرار داد. حتی اگر مدت فیلم از حدمعمول فراتر رود واز مرز صدوبیست دقیقه بگذرد تماشاگر خسته و دلزده نمیشود. "یک نظامی سرخورده"، "دانش آموز فقیر در کالجی اشرافی"، "بچه پولدارهای تنبل و ازخودراضی"، "دعوای حاد خانوادگی"، "هیجان دیوانه وار رانندگی" و"رقصی شکوهمند و افسانه ای" همه و همه از موضوعات متداولی هستند که بارها در فیلمهای کوچک و بزرگ بدانها پرداخته شده است و این فیلم ملغمه ای از تمام آنها است وجالب اینکه در این معجون که "رایحه زنانه" دارد عملا  "زن" حضور مستمر خارجی ندارد!... درست مانند ترکیب یک عطر که اغلب تا 95 درصدش الکل است و اسانس معطر ارزشمندش تنها جزء کوچکی از آن را تشکیل می دهدو همان اسانس مختصر شالوده و شمیم مایع گرانقیمت میشود، در سناریوی اقتباسی گلدمن نیز "زن" نه قهرمان است نه ضد قهرمان و درواقع "بوی خوش زن" فاقد یک هنرپیشه زن اصلی و حتی مکمل است! پس چرا عنوان فیلم از اثرات حضور زن الهام گرفته است؟!

"بوی خوش زن" خیلی زود تبدیل به امضای هنری مارتین برست گردید. اوکه پیش از این اثر چندان درخشانی در کارنامه کارگردانی اش نداشت این بار با ترکیب دو ساب ژآنر اجتماعی "بحران میان سالی" و "مدرسه شبانه روزی" شاه اثر خود را خلق کرد و توانست نظر مثبت بینندگان و منتقدانش رایکجا بدست آورد. فیلم با ظرافت در دوسو به موضوعات "هویت و میانسالی" و "غیرت و نوجوانی" وارد میشود و به گونه ای عجیب یک رابطه دوگانه ی معلم و شاگردی بین شخصیتهای اصلی مسن و نوجوان فیلم شکل میگیرد. نقش معلم و متعلم بارها بین دوشخصیت اصلی جابجا میشود و  صحت و سُقم این مسئله تا پایان فیلم بیننده را به چالش میکشد. گلدمن در اینجا نیز مانند فیلمنامه های دیگرش بیش از داستان سرایی به جنبه های روان شناختی انسانی پرداخته و کلیت فیلم علیرغم داشتن برخی دیالوگهای زننده به شدت اخلاق گرا میباشد.

شرح فیلم: چارلی (کریس اودانل) که بورسیه تحصیلی یک مدرسه گران قیمت را بدست آورده برای تامین هزینه رفت و آمد به شهر دورافتاده اش، مواظبت از پدر نابینای یک خانواده را که درتعطیلات شکرگزاری عازم خارج از کشور هستندبه عهده میگیرد. او بزودی درمیابد کلنل فرانک اسلید(آل پاچینو) یک نابینای ازکارافتاده و بی آزار نیست و وظیفه او بسیار از حدتصورش دشوارتر میباشد. اما چارلی جا نمیزند چون به درآمد آن نیاز دارد ونمیخواهد سربار مادر وناپدریش شود. فرانک او را مجبور به همراهی در یک سفر پرماجرا به نیویورک میکند، از مهمان ناخوانده شدن در خانه برادرش و رفتار تحقیرآمیز میزبانان تا اقامت در هتل مجلل والدورف، تانگوی غیرمترقبه و دیدنی با زنی ناشناس، رانندگی محیرالعقول کورکورانه یک فِراری قرضی و حتی اقدام به خودکشی... چارلی درتمام لحظات این سفر پردردسر همدم و مراقب دلسوزی برای فرانک است. درحالیکه خودش با مشکلات جدی در مدرسه (تهدید به اخراج  بعلت عدم افشای نام شاگردانی که در توطئه علیه مدیر شرکت داشته اند) روبروست، رفتار بحران زای فرانک هم قوز بالاقوز میشود. علیرغم وسوسه های فرانک چارلی هرگز از چارچوبهای درست اخلاقی نمیگذرد ودربسیاری از موارد با بردباری مانع زیاده روی های فرانک نیز میشود. همین امر کلنل فرانک اسلید را تحت تاثیر قرار داده و در بازگشت از سفر لطف مصاحب جوانش رابا حضور در بیدادگاه مدرسه و اجرای یک سخنرای غرّا برای دفاعیه چارلی، که به تبرئه او می انجامد، جبران میکند.

شکی نیست چارلی نوجوان میتوانست نقش اول فیلم باشد. بازی کریس اودانل در نقش نوجوان خجالتی، سخت کوش و مبادی آداب شهرستانی بسیار دلنشین و زیباست. اما او ناگزیر پا پس میکشد و جایگاه اول بلکه تمامیت فیلم را به فرانک پا به سن گذاشته (آل پاچینو) میسپارد و حقا که دود از کنده بلند میشود!... فرانک ابتدا با برخورد متکبرانه و توهین آمیزش ما را از خود منزجر میکند ولی بتدریج با آشکار شدن لایه های درونیش مانیز همزمان با چارلی میفهمیم همانقدر که از او منزجریم و حساب میبریم میتوانیم برایش احترام قائل شده و دوستش داشته باشیم. فرانک با رفتار و کردار متغیرش طیفی از احساسات ما از تنفر تا عشق را به بازی میگیرد. او مثل یک کوه آتشفشان خاموش است که هر آن بیم فورانش میرود اما گاهی از پشت این ماسک سنگی برقی از شور زندگی میجهد وچهره و لبخندش را درخشان میکند. برقی از یک نشاط درونی که به محض برخورد با زنی از او ساطع میشود. فرانک "زن" را از رایحه اش میفهمد، میبیند، لمس میکند و متلذذ میشود. حال هر رایحه ای که باشد؛ طراوت و سادگی سبزیجات، پاکی صابون یا تجمل عطرهای گرانقیمت... اینها برای او تنها یک معنا دارد "بوی زندگی"... اگرچه فیلم به علت برخی دیالوگهای زشتش در رده سنی بالای هفده سال قرار گرفته است ولی درواقع هیچیک از خطابه های زننده و بی محابای او در وصف زن صددرصد رنگ هوی و هوس ندارد و شاید پشت همه این هتاکی ها تنها یک حقیقت ساده نهفته باشدکه همانگونه که فرانک در جایی به چارلی اقرار میکند تنها رویای زندگیش، بیدار شدن کنار یک زن خوب و زیباست، شیخ ما سعدی شیرازی همین مقوله را البته مودبانه به شعر بیان کرده است: زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا... بنابراین امیدوارم در هر رده سنی که شاهد فیلم هستید زشتی کلام فرانک را به حقیقت نهان آن ببخشید.

البته نیش زبان فرانک وجوه مثبتی هم دارد. سخنرانی او درجایگاه پدر و وکیل مدافع چارلی که سبب تبرئه سرافرازانه نوجوان خوش غیرت و مظلوم میشود واقعا دیدنی و شنیدنی است. به نظر میرسد پاچینو دوست دارد در هر فیلم شاخصش یک سخنرانی آنچنانی داشته باشد که مو برتن مخاطبان سیخ کند. اما سوای خطابه دراین سکانس، فیلم دیالوگهای شنیدنی بسیاری دارد مثلا:

 فرانک: در زندگیم هر وقت به دوراهی رسیدم، بدون استثنا می‌دونستم راه درست كدومه، ولی همیشه راه اشتباه رو انتخاب كردم.

چارلی: چرا؟!

فرانک: چون راه درست لعنتی همیشه سختتر بود!...

سکانسی که ما را به کلنل بداخلاق و عصبی نزدیکتر میکند با حضور ناخوانده او و چارلی در خانه برادر بزرگترش اتفاق می افتد. او در برابرهمه تحقیر ها وتوهین های بی رحمانه برادرزاده اش بردباری میکند اما وقتی نوبت تحقیر چارلی میرسد جوش می آورد. اینجاست که مخاطب دلسوزانه جذب کاراکتر کلنل بدعنق میشود وتاحدودی بابت رفتارش به او حق میدهد.

 اما به اعتقاد من دیدنی ترین و زیباترین بخش فیلم خصوصا از بعد بصری سکانس مربوط به تانگوی فرانک و دونا ( گابریل انور) در سالن است که قطعا یکی از زیباترین سکانسهای رقص فیلمها بوده وبسیار از آن تمجید شده است. حرکات منظم، خشن و جذاب فرانک درحین رقص در ذهنمان تداعی مفهوم رقص یک نظامی کارکشته است که گویی در میادین جنگ نیز با سربازانش تمرین میکرده! رقصی که با توجه به نابینایی فرانک شاید در ابتدا کمی اغراق آمیز به نظر رسد ولی خیرگی چشمان پاچینو و تسلط او در قالب رقصنده ای نابینا یک شاهکار تمام عیارمی آفریند.

حالا که اشاره به نابینایی فرانک شد به این جنبه از او بپردازیم:

اصولا وقتی فیلمسازی میخواهد از یک نابینا فیلمی بسازد بعنوان یک مشکل تکنیکال شایع و شاید ناخواسته تصویر شخص کور در یک انزوای غمناک ترسیم میشود طوریکه "معلولیت" قهرمان در کل فیلم مرکز توجه مخاطب قرار میگیرد. اما در "بوی خوش زن"، "کوری" با پردازش ماهرانه گلدمن و کارگردانی حرفه ای برست و البته بازی استادانه پاچینو هرگز یک نقص یا معضل تلقی نمیشود. درسرتاسر فیلم چشمان خیره مانده پاچینو بی آنکه پلک بزند مثل دوتکه یخ در چهره منجمدش بیننده را مات و مبهوت میکند. برای پوشش نقیصه نابینایی، پاچینو شکوه صدای دورگه اش را نمایان میسازد. او با غرشهای قوی یخ چهره اش را ذوب میکند. صدایی که همانقدر که میتواند مثل شمشیر برّنده باشد وقتی با زنی برخورد میکند به خرناسهای شیرین مبدل میشود انگار شعر میگوید. اینگونه نقش آفرینی کار هرکسی نیست در سینمای امروز چه کس دیگری را سراغ دارید که بتواند مثل پاچینو از عهده چنین نقش دشواری برآید؟...  میدانیم فیلم برداشت کمرنگی از یک کمدی ایتالیایی با همین نام از دینوریسی درسال 1974 است که میتوانست مانند نسخه اصل خود یک کمدی معمولی و سطحی ازآب درآید. اما این "بوی خوش زن" متفاوت ومتشخص است و شاخصه اش حضور بی بدیل آل پاچینو میباشد. نقش کلنل فرانک اسلید یکی از بزرگترین اجراهای این بازیگر توانا است. اصلا انگار گلدمن سناریوی زهردارش را مخصوص پاچینو نوشته است: تند و تلخ و گزنده...

"بوی خوش زن" در مراسم آکادمی 1993 نامزد بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اقتباسی گردید اما این آل پاچینو بود که برای بازی ماندگار در نقش کلنل فرانک اسلید در بین رقبای قدری چون رابرت داونی جونیور، دنزل واشنگتن و کلینت استیوود به حق اسکار بهترین هنرپیشه را تصاحب نمود.

به نظر من تنها نکته ناامید کننده صحنه خاتمه فیلم در سکانس پایانی است. گلدمن و برست تا جاییکه به پاچینو اجازه دادند نقش فرانک را مطابق دلخواهش تیز، انفجاری و غافلگیرکننده بازی کند، شخصیت، فیلم و کار به زیبایی پیش رفت.  پاچینو در ساختن فرانک اسلید با آستری اسیدی و مفرح موفق عمل میکند. حتی پس از خروج فرانک و چارلی از سالن اجتماعات مدرسه، برخورد کوتاه ولی معنا دار فرانک با خانم دبیر علوم سیاسی که "رایحه گلهای رودخانه" را دارد ما را به تداعی آینده ای زیبا برای کلنل وامیدارد اما زن و عطرش هم مانند جاری رودخانه از کنار کلنل میگذرند. در آخرین دقایق فیلم گویا سازندگان میخواهند مطابق سلیقه شان شخصیت فرانک را دستکاری کنند و در یک چرخش تاسفبار ارتجاعی او را به کنج خلوت ابتدایی باز میگردانند و متاسفانه علیرغم همه آن ماجراجوییها کلنل فرانک اسلید باز تبدیل به همان مرد کور تنها میشود که حالا دلخوشی اش نوه های کوچکش است. تماشاگر از این پایان جا میخورد. آخر چرا؟!... آن هم برای مردی مثل کلنل فرانک اسلید با این همه همت و قابلیت؟!... درآن کنج خلوت، "نابینایی" هرگز مشکلی برای فرانک نبوده است بلکه اساسا معضلِ گوشه نشینی "کورشدن شامه" است! که بیننده هم با همذات پنداری با قهرمان فیلمش بدان مبتلا میشود و درنقطه پایانیِ فیلم مثل خودِ فرانک به جایی میرسد که نه "بوی زن" جاری است و نه "بوی زندگی"...

منبع:مجله هنری ایران فیلم مقاله از خانم لمپرت




RE: بوی خوش زن - فرانکنشتاین - ۱۳۹۳/۱۰/۴ صبح ۰۹:۴۳

 بنابه درخواست سفارشی خانم لمپرت 




RE: بوی خوش زن - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۰/۵ عصر ۰۳:۱۸

(۱۳۹۳/۱۰/۴ صبح ۰۹:۴۳)فرانکنشتاین نوشته شده:  

 بنابه درخواست سفارشی خانم لمپرت

اسم فیلم بوی خوش زن هست اما در پوسترش هیچ نشانه ای از  زن ها نیست ! idont




RE: بوی خوش زن - فرانکنشتاین - ۱۳۹۳/۱۰/۵ عصر ۰۷:۳۲

به نکته ریزی اشاره فرمودین ولی بو که دیدنی نبود سروان جان. کافیست دماغ را نزدیک مانیتور برده و ۳ بار نفس عمیق بکشین و نفس را ۱ ساعت حبس کنید . من به ته تعداد اعضای کافه بوی زن مصرف کردم  asabi




RE: بوی خوش زن - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۰/۵ عصر ۰۸:۰۴

ناراحت نشو حاجی !

منظور من طراح پوستر اصلی این فیلم  است.

طرح اصلی , چنگی به دل نمی زند و اگر کسی موضوع فیلم را نداند اصلا چیزی از این پوستر دستگیرش نمی شود. جا دارد مسئولین استودیو رسیدگی نمایند .




RE: بوی خوش زن - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱۰/۶ صبح ۰۸:۳۳

درود بر شما

بحث جالبی که بر سر پوستر این فیلم زیبا بین دو عزیز سروان رنو و فرانکنشتاین صورت گرفته بنده را هم به فکر فرو برد که چگونه طراحان پوستر اوریجینال فیلم میتوانستند ردی از رایحه زن در پوستر رسمی فیلم برجای گذارند؟! لذا در سایتهای مربوطه تورقی زدم و دیدم پوستر دومی هم برای این فیلم ظاهرا ازسوی کمپانی منتشر شده است:

البته به نظرم هیچ کدوم از دو پوستر به تنهایی گویای عمق قضیه نیستند وشاید بنوعی مکمل اینها میتوانست تا حدودی حق مطلب را ادا کند. در پوستر دوم در نگاه اول رضایت و شادی خاصی در چشمان پاچینو خوانده میشود همان موقع که میتواند از عطر بانوان به عمق ابعاد روانشناسیشان (درست یا غلط) برسد وبالاخره تانگوی افسانه ای که واقعا باید در پوستر رسمی فیلم حداقل بصورت هاله ای نمایان میشد.

آهنگ بسیار زیبای این تانگو درواقع برداشتی از ترانه سبک تانگو بنام Pur una Cabeza است که به معنای "به اندازه یک سر اسب" میباشد و از زبان قماربازی است که اعتیادش به شرط بندی روی اسبها را با کششی که به زنان دارد مقایسه میکند معنای نام آهنگ نیز اسبی استکه در یک مسابقه اسب سواری چون سروگردنش زودتر از رقیب ازخط پایان رد میشود برنده مسابقه میگردد. این ترانه اسپانیایی درسال 1935 توسط سراینده برزیلی آلفردو لی پرا و آهنگسازی وخوانندگی کارلوس گاردل شکل گرفت که البته درمقدمه آن ازیکی از قطعات موتسارت الهام گرفته شده است. اجرای این تانگو در بوی خوش زن به نظرم یکی از زیباترین ورژن های این آهنگ است بشنویم:

http://s5.picofile.com/file/8159813750/Por_Una_Cabeza_OST_Scent_Of_A_Woman_.mp3.html

و جالب است که این موسیقی در فیلمهای بسیاری برای سکانس تانگو به کار رفته است:




RE: بوی خوش زن - فرانکنشتاین - ۱۳۹۳/۱۰/۶ صبح ۱۰:۳۱




RE: بوی خوش زن - BATMAN - ۱۳۹۳/۱۰/۶ عصر ۰۵:۵۰

این پوستر هم در نوع خودش جالبه

Scent Of A Woman

کیفیت اصلی http://cafeclassic4.ir/imgup/2932/1419689836_2932_dc8b3ae80d.jpg

 تصویری از پشت صحنه




RE: بوی خوش زن - BATMAN - ۱۳۹۳/۱۰/۹ صبح ۰۱:۱۰

ارزش لحظاتی از زندگی باندازه کل زندگيست (فرانک / آل پاچینو)





RE: بوی خوش زن - منصور - ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ صبح ۰۸:۰۴

(۱۳۹۳/۱۰/۵ عصر ۰۳:۱۸)سروان رنو نوشته شده:  

اسم فیلم بوی خوش زن هست اما در پوسترش هیچ نشانه ای از  زن ها نیست !

یاد فیلم عطر و پوسترش افتادم. اثر تام تیکور

این فیلم را حتما دیده اید. شاگرد یک دباغ خانه که به بو حساسیت خاصی دارد و کوچکترین بوها از شامه اش مفر ندارد در نهایت عاشق بوی بدن زنها میشود که باید به شکلی نگهداری شود. با کشتن هر زن عصاره عطرش را جمع آوری میکند و پس از قتلهای بسیار در نهایت معجونی میسازد که میتواند جمعیت یک شهر را چنان از خود بیخود کند که همه عاشق شوند و از زمین و زمین تهی گردند و لباس از تن برکَنَند و کُنند آنچه نباید ... این فیلم براساس یک نوول معروف از یک نویسنده آلمانی ساخته شده است و داستین هافمن نیز در فیلم حضور دارد.

پوستر این فیلم یک پوستر بی نظیر است. در این پوستر ضمن نشان دادن تجزیه بدن یک زن (کشتن و قتل و عصاره گیری)، آنچه تجزیه میشود را بشکل گلهای سرخ رنگ (سرخ به نشان خون و گل به نشان بو) به نمایش گذاشته است. یک نبوغ فوق العاده در انتقال مفهوم بو که در حقیقت اسم فیلم هم هست. نام دیگر فیلم قصه ی یک آدم کش است

 




RE: بوی خوش زن - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸ عصر ۰۶:۵۶

...


RE: بوی خوش زن - جروشا - ۱۳۹۴/۹/۳۰ عصر ۰۷:۳۳

تلاش شیطانی برای رهایی یک فرشته

سلام. قبلا توی پست عاشقونه ام یه فرضیه نوشته بودم که ؛ - شاید هرکی یه فرشته نگهبان داره . این فرشته در مواقع اورژانس! سروکله اش رو زمین پیدا میشه و به داد ادمی میرسه که خدا ماموریت حمایت از اون رو بهش داده و حالا آدمش تو هچل افتاده.

حالا درنظربگیرید این امکان هم هست که تو وجود هرکدوم از ما یک فرشته و یک دیو شیطانی باشه که بسته به شرایط یهو کنترل مارو در دست بگیرند یا شاید ما خودمون کامل عنان و اختیارمون رو به دست اونا میدیم.

یکی میشه فرشته ته ته ته فرشته مثل اشلی و ملانی در «برباد رفته» بدون ضعف اخلاقی کاراکتر کاملا سفید مثل شیربرنج که فقط مونده دوتا بال پشتشون در بیاد! کی این دوتا رو واقعا باور داره؟ هیچکس! اینقد آدم خوب؟!اینقد یخ؟! اینقد مثبت؟! ما همه رت باتلر رو دوست داریم چون اختیارش رو تمام و کمال به شیطون یا فرشته درونش نداده بلکه موقعش هرکدوم که عقلش بطلبه رو پیش میندازه تا کارش رو رفع و رجوع کنه. مظهر یک آدم طبیعی همونی که ملائک رو در برابر خودش وادار به سجده میکنه. منم همینطور!:ttt1

حالا برم سر اصل مطلب «تلاش شیطانی برای رهایی یک فرشته» در فیلم زیبای بوی خوش یک زن، فیلمی که منو عاشق ال پاچینو کرد.:lovve:

فرانک اسلید(ال پاچینو)یک  نظامی از کارافتاده سیگاری مست لایعقله، بداخلاق – هتاک و بیرحم که همه چی و همه کس رو بغیر خودش در بروز ناکامیهاش از نابینایی، اخراجش از ارتش، طرد شدن از قوم وخویش و فاصله گرفتن از دخترو نوه هاش مقصر میدونه تنها همنشینش یک گربه است (گربه نماد خدایان نماد شیطان نماد زن) خوب تا اینجا اگه من این محسنات فرانک رو برای مامان بزرگم تعریف کنم میگه این یارو کیه حتما شیطون تو جلدش فرو رفته! و درواقع همینه فرانک کنج یه کلبه متروک به انزوا نشسته دگمه مخ خودشو آف کرده و تموم اختیارشو داده به شیطون درونش.

چارلی(کریس اودانل) پسر خوب و محجوب، اینجا همون فرشته ای میشه که خدا مامور میکنه بیاد این بنده بخت برگشته رو از فلاکت دربیاره.

هیچ پیش خودتون فکر نکردید واقعا یک نوجوون زرنگ- باسواد و با پشتکار که میتونه برای پول درآوردن معلم سرخونه بشه به شاگردای ضعیف خود کالج درس بده یا با همکلاسیهای پولدارش بره تعطیلات و اونا رو بتیغه یا اصلا بشه پرستار بچه (که تو خارج خیلی هم متداوله) چرا باید عدل بیاد و مسئولیت سنگین نگهداری از یک مرد مسن نابینای غرغرو و بددهن رو به عهده بگیره وتازه باهاش به یک سفر ناخواسته و عجیب هم بره؟! -سفر همیشه نماد تحوله، بله پس تو این سفر ما انتظار داریم اتفاقاتی بیفته که فرانک یا چارلی رو متحول کنه.

فرانک در نیویورک بازهم بطور فضاحت باری از خونواده اش رونده میشه .خیلی تحقیر کننده. در رابطه جنسی یک شبه اش اونچه پس از لذت موقت باقی میمونه نوعی حسرت و دپرشنه. تازه بعد رقص شاهکارش با دانا حتی نامزد دختر باور نمیکنه کار فرانک بوده یعنی بعبارتی هیچ کی قابلیتهای فرانک رو باور نمیکنه پس تصمیم به خودکشی میگیره. اما چارلی فرشته نگهبانش مانع میشه هرچند فرانک تا اونجا که میتونه سعی داره چارلی رو از راه بدر کنه چه تو هواپیما با پیش کشیدن بحث های جنسی، و تحریکش برای ارتباط نامشروع با زنان، برای مشروب خوردن و مست کردن و چه تشویقش به لو دادن دوستای مجرمش در مدرسه برای نجات خودش از مخمصه. اما چارلی هیچوقت از چارچوبهای خودش عبور نمیکنه. اون بااخلاق- باشرف و باوجدانه. شاید اگر تقابلش با فرانک و البته چهره شیرینش نبود عین اشلی برباد رفته یجورایی نچسب میشد. اما چارلی باید در مقابل مردی که مسئولیت نگهداریشو الان گردن گرفته شکیبا باشه. مدارا کنه. گاهی همراهی- گاهی مخالفت- گاهی سکوت و گاهی درشتی اما همیشه شهامت و استقامت چارلی هست که تحسین برانگیزه. اون همون فرشته نجات فرانک اسلیده که نازل شده تا فرانک را به زندگی برگردونه.

اما آیا واقعا همینه؟ فقط همین؟!

توی سکانسهای پایانی فیلم میبینیم نقش آدم و فرشته جابجا میشه. صحنه دادگاه دبیرستان یکی از پرشورترین و نفس گیرترین لحظات فیلمه. خیلی واقعی- خیلی ملموس- خیلی خواستنی. فرانک که چارلی رو آدم به حساب نمیاورد حالا بجای پدر اون در محکمه کالج حاضر میشه و دفاع از پسرخونده اش! رو بعهده میگیره دفاع از اخلاقیات ! اونم فرانک؟!!!

فرانک: " اون نیازی به القاب شما نداره: ارزشش رو دارید که مرد کالج بِرد خطاب بشید؟ این دیگه چه جور کوفتیه؟! این چه‌جور شعاریه؟ پسرها دوستاتون رو لو بدید تا در امان باشید! خب، اگه این کارو نکنید بالای صلیب می‌سوزونیمتون! خب، آقایان! وقتی اوضاع بی‌ریخته، بعضیا فرار می‌کنن، بعضیام وای‌می‌ایستن، این چارلیه، که جلوی آتش وایستاده، اونم جورجه، که تو جیب بابا جونش قایم شده! شما چه‌کار می‌کنید؟ به جورج پاداش می‌دید و می‌خواید چارلی رو نابود کنید!... وقتی داشتم می‌اومدم اون حرفا رو شنیدم: مهد تمدن! وقتی پایه بیفته، گهواره هم سقوط میکنه وحالا، اینجا، سقوط کرده! سقوط کرده! سازندگان مردان، خالقان رهبران! مواظب باشید چه جور رهبرایی اینجا تولید میکنید! من نمی‌دونم سکوت امروز چارلی درسته یا نه، من که قاضی نیستم. ولی میتونم بهتون بگم که اون کسی رو نمیفروشه تا باهاش آینده‌شو بخره! دوستان من به این میگن ثبات! بهش میگن شهامت! و این چیزیه که رهبران باید باهاش ساخته بشن! من هم در زندگی‌م سر دو راهی بودم. همیشه می‌دونستم مسیر درست کدومه، بدون استثناء می‌دونستم، ولی انتخابشون نمی کردم. می‌دونید چرا؟ چون خیلی سخت بود! ولی چارلی هم به دو راهی رسیده، اون هم یه راه رو انتخاب کرده، راه درست رو هم انتخاب کرده، راهی که بر اساس اصولیه که یه شخصیت رو میسازن. بذارید به راهش ادامه بده! اعضای انجمن! آینده‌ی این پسر در دستای شماست! آینده‌ی ارزشمندیه! باور کنید! نابودش نکنید، ازش حفاظت کنید! در آغوش بگیریدش. یه روز می‌یاد که بهش افتخار میکنید، بهتون قول می‌دم!"

اوه متن سخنرانیش عالیه بینظیره! خوب حالا آیا فرانک فرشته نجات چارلی شده و دیده آینده پسره داره به فنا میره اومده تا به رستگاری برسوندش؟!

من میگم فرانک یک فرشته نیست هیچوقت هم نبوده. فرانک تنها یه آدمه که تونسته دگمه کنترل ش- ف در مغزش رو به دست بگیره و اتفاقا در دادگاه این جنبه شیطانی فرانکه که خیلی کنترل شده، به غرش درمیاد، میستیزه، بد و بیراه میگه، متلک میندازه و بیرحمانه از چارلی دفاع میکنه! همینم باعث نجات چارلی و قهرمان شدن این دو نزد بچه های دبیرستان میشه.

بعد روبرو شدن فرانک با خانم دبیر جذاب و باهوش کالج و برخورد کاملا معقولانه اش و آخر همه مهربونی فرانک با نوه هاش که تا قبل این حتی گربه اش رو بیشتر از اونا محل میگذاشت! خوب ! نشانه های «آدمیت» در فرانک کم کم نمودار میشه و به نظر من این پایان یک شاهکاره چون تعلیق داره اما یک تعلیق مثبت نه ناامید کننده. ما به فرانک امیدوار میشیم. فرانک هم اصلاح شده هم مصلح! و این خیلی معنی داره، خیلی انسانیه، خیلی بزرگه.

بنظر من این فیلم رو خدا میتونه در کلاسهای آموزشیش برای فرشته ها به نمایش بگذاره و به اونها بقبولونه که علت سجده کردن به «انسان» چیه؟ شاید اونا هم این وسط چیزای خوب خوب یاد بگیرند و قانع بشن که بابا«فرشته ره ندارد به مقام آدمیت»!!!

این دگمه کنترل ش – ف در مغز همه ما هست کافیه بدونیم کی و کجا روی کدوم کلیک کنیم کافیه ترازوی مخمون تراز باشه اونوقته که تصمیمامون درست از آب درمیان قضاوتامون منطقی میشه و میشه مصداق

« تن آدمی شریف است به جان آدمیت»




RE: بوی خوش زن - لو هارپر - ۱۳۹۴/۱۰/۴ صبح ۰۳:۴۶

سکانس رقص تانگوی بسیار مشهور آل پاچینو و گابریل انوار در فیلم بوی خوش زن

http://s6.picofile.com/file/8229724718/booye_khoshe_zan.mp4.html

http://www.4shared.com/video/U0uI79Vfce/booye_khoshe_zan.html