تالار   کافه کلاسیک
بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: سینما و تلویزیون ایران (/forumdisplay.php?fid=12)
+--- موضوع: بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد (/showthread.php?tid=571)


بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲ صبح ۱۲:۱۱

سلام دوستان فهیم

بروبیکر امشب تصمیم دارد یک تاتر زیبا را برای شما گزارش کند. تاتری که بیش از 50 سال پیش به روی صحنه رفت. گزارش این تاتر را برای اولین بار در فضای مجازی هدیه میکنم به کاربران عزیز کافه کلاسیک و صد البته آنرا تقدیم میدارم به استاد علی نصیریان.

عکسهای این تاتر را نیز برای اولین بار در این تاپیک قرار میدهم که به نوعی زیر خاکی میباشند. بلبل سرگشته افسانه ای است از فرهنگ کهن گذشتگان ما. علی نصیریان اولین بار در سال 1335 (در سالی که هنوز بسیاری از خوانندگان این گزارش هنوز بدنیا نیامده بودند) با اقتباس از این افسانه تاتری را به نگارش درآورد و در همان سال در اولین دوره مسابقات نمایشنامه نویسی هنرهای زیبا رتبه اول را بخود اختصاص داد و نهایتا دو سال بعد این نمایشنامه به کارگرانی خود استاد برای اولین بار به روی صحنه رفت.

پس از آن سه بار دیگر این تاتر در سالهای 1338 و 1345 و 1354 نیز به روی صحنه رفت و حتی استاد یکبار آنرا در فرانسه نیز اجرا نمود.

قبل از هر چیز خلاصه ای از متن اصلی افسانه را برای شما در اینجا می آورم:

خواهر و برادری بودند که در سن هفت و هشت سالگى مادرشان را از دست دادند. پدرشان بعد از سال زنش، زنى گرفت و به خانه آورد. اما اين زن با بچه‌ها نمى‌ساخت و هر شب جار و جنجال به‌پا مى‌کرد. پدر که از اين وضع خسته شده بود به زن گفت: آخر تو کى ما را راحت مى‌گذاري؟ زن گفت: بايد پسرت را از بين ببري. مرد گفت: چه‌طوري؟ زن گفت: بايد با پسرت شرط ببندى و بگوئى هر که امروز تا غروب بيشتر هيزم جمع کند حق دارد سر آن يکى را ببرد. مرد قبول کرد. با پسرش به صحرا رفتند. غروب که شد مرد ديد پسر بيشتر هيزم جمع کرده، مقدارى از هيزم‌هاى پسر را دزديد و روى هيزم‌هاى خودش گذاشت و بعد به پسر گفت: من بيشتر جمع کرده‌ام. آن وقت سر او را بريد و به خانه برد. زن، سر پسر را در ديگ انداخت و پخت. ظهر که خواهر پسر مى‌خواست به مکتب برود، رفت براى خودش غذا بکشد. ديد سر برادرش در ديگ است. غذا نخورده و گريان به مکتب رفت و ماجرا را به ملاباجى گفت. ملاباجى به دختر گفت: استخوان‌هاى برادرت را رو به قبله در باغچه زير خاک کن و چهل شب آب و گلاب رويش بپاش و ورد جاويد بخوان. ديگر کارت نباشد. دختر تا چهل شب کارهائى را که ملاباجى گفته بود، انجام داد. شب آخر، باد تندى برخاست و از ميان بوتهٔ گلي، بلبلى پريد روى شاخه و شروع کرد به خواند:
منم، منم بلبل سرگشته از کوه و کمر برگشته
پدر نامرد مرا کشته زن پدر و نابکار مرا خورده
خواهر دلسوز مرا با آب و گلاب شسته و زير درخت گل چال کرده.
اين را خواند و پريد رفت در دکان ميخ‌فروشي. باز همان شعر را خواند. ميخ‌فروش گفت: يک‌بار ديگر بخوان. بلبل گفت: يک خرده ميخ بده تا بخوانم. مقدارى ميخ گرفت و دوباره خواند. از آنجا به دکان سوزن‌فروشى رفت و خواند و مقدارى سوزن گرفت. بعد از آنجا رفت در دکان شکرريز. شعرش را خواند و از او يک شاخه نبات گرفت و آمد به خانهٔ مردک، روى ديوار نشست و خواند. مرد يکه‌اى خورد و گفت: باز بخوان. بلبل گفت: دهانت را باز کن . چشم‌هايت را ببند. مرد همين کار را کرد. بلبل ميخ‌ها را ريخت توى دهان مرد. مرد خفه شد. بلبل به اتاق زنيکه رفت و به همان طريق سوزن‌ها را بيخ حلق زن ريخت و او را هم کشت. سپس به‌سراغ دختر رفت، شعر را خواند. دختر گفت: باز هم بخوان بلبل گفت: دهنت را باز کن و شاخ‌نبات را به دهان دختر گذاشت و خواند:
منم، منم بلبل سرگشته از کوه و کمر برگشته
پدر نامرد مرا کشته زن پدر و نابکار مرا خورده
خواهر دلسوز مرا با آب و گلاب شسته و زير درخت گل چال کرده.
من هم شدم بلبل: هم‌نشين گل.

استاد با الهام از این افسانه نمایشنامه خود را نوشته است.

در بلبل سرگشته استادان بزرگی ایفای نقش کردند. اما من در اینجا میخواهم گزارش اجرای این تاتر را در سال 1345 برای شما بازگو کنم.

سال 1345 - تالار بیست و پنج شهریور

هرشب جمعیتی در فضای محقر این سالن گرد هم می آیند از تمام اقشار جامعه. آنها میخواهند تاتر نوین ایران را به تماشا بنشینند. بازیگران این تاتر افراد زیر تشکیل میدهند:

عصمت صفوی  در نقش زن بابا

فخری خوروش  در نقش ماهگل

مهین شهابی  در نقش کولی

علی نصیریان  در نقش نقال

عزت الله انتظامی در نقش بابا

جعفر والی  در نقش بقال

جمشید مشایخی  در نقش رشید خان

تماشاگران مشتاق از یک قشر خاص نیستند از هر فرقه و طبقه ای اینجا آمده اند. این جمعیت آنروز نمی دانستند که این بازیگران قرار است سالهای سال بخشی از تاریخ سینمای ایران باشند.

فخری خوروش آمده بود تا سوفیا لورن ایران بشود. نمایش در سالنی برگزار میشود که پیش از این ساعدی کارهایش را در آن به نمایش گذاشته بود و بیضایی که در ابتدای راه بود.

بعضیها از شهرستان برای دیدن این نمایشنامه آمده بودند و برای همه قبل از دیدن این تاتر این ابهام وجود داشت که چگونه یک افسانه کهن دستمایه یک تاتر شده است.

چراغها خاموش میشود و پرده کنار میرود. درویشی که نقش آنرا خود علی نصیریان بازی می کند در گوشه ای از حیاط یک کلبه ایستاده و اینگونه نقالی میکند:

-در این خانه کاهگلی دختریست بنام ماهگل که برادری داشت بنام خداداد و برادرش را دوست میداشت اما پدرش او را کشت و زن بابایش گوشت او را خورد و آنگاه این هر دو شایع کردند که خداداد گم شده است اما ماهگل یکروز کاکل برادرش را در دیگ میبیند و از آن پس مدام در اندوه و وحشت دچار میشود و در کنار باغچه و در زیر یک موی خشک مینشیند و پشم می ریسد و اشک میریزد.

scan-131122-0005.jpg

نقال در اینجا در حال خواندن است : بشنو از نی چون حکایت میکند    از جدایی ها شکایت میکند

حاکم دیار پسری دارد بنام رشید که سخت دلباخته ماهگل این دخترک غمگین و افسرده است . پسر خان حاکم چند بار ماهگل را در پای چشمه دیده و فریفته او شده است اما ماهگل از او میترسد و میگوید رسم دیار مانع ازدواج دختری فقیر با پسر خان است . یکروز در حالیکه جز ماهگل کسی در خانه نیست دخترکی کولی سرزده وارد شده و از او یک کاسه آب طلب میکند و میگوید:

خانم تر گل ور گلک چشمش سیاهه

خانم ترگل ورگلک مهرش کجایه؟

scan-131122-0008.jpg

(فخری خوروش و مهین شهابی) زن کولی به ماهگل داره میگه : عروس خانم گم کرده داری   گم کرده عزیز کرده داری   پی جورشی ... ؟


کولی وقتی اندوه ماهگل را میبیند نغمه سر میدهد و میپرسد:

- خانمی از افغان ماغم گرفتی؟

هی ... هی ... تو لیلا را نمی شناسی  لیلا هم گم کرده داره  گم کرده عزیز کرده داره

و بعد با اصرار ماهگل نیازی از او میگیرد و فالش را میبیند:

خانمی گم کرده داری . یا برارته یا همزادته .....

ماهگل میگرید و میگوید:

- بابام برادرم رو کشت و زن بابام گوشت او را خورد من یکروز کاکل برادرم را توی دیگ دیدم و حالا از اینکه برادرم گور نداره در غم و غصه ام.

(ادامه دارد)




RE: بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲ عصر ۰۴:۰۵

دخترک کولی از از اعتراف ماهگل می هراسد و میگوید

- مثل درخت پسته از زمین میروئید اما آدم پس از مدتی صدای تبر باغبون دیوونه رو میشنوه ....

و بعد ماهگل را راهنمایی میکند:

باید استخوانهای برادرات را پیدا کنی و در همین باغچه چال کنی  و رویش گلاب بپاشی و چهل شب روزه بگیری و سپس خودت را در چشمه بشوری تا پاک و مطهر شوی و پس آنگاه فبای مهر و جنون بپوشی تا در شب چهلم بتوانی برادرت را رویت کنی 

scan-131122-0006.jpg

ماهگل به کولی : خواهش میکنم خواهش میکنم نیازی بگیر و سرگذشتم را بگو

کولی که خود نیز گرفتار مهری جاودانه است و خود نیز گم کرده عزیز مرده دارد قبای مهر و جنون را به ماهگل میدهد و از او دور میشود. پدر (عزت الله انتظامی ) با پشته ای خار داخل خانه میشود و دخترش را می بیند و زمزمه می کند

- از روزیکه دختره کاکل برادرش را در دیگ دیده دیوانه شده است

و ماهگل میگوید:

- از روزیکه بابام و زن بابام برادرم را کشتند و او گور نداره دیوانه شده ام

زن بابا سر می رسد و شوهرش را تحریک میکند

- از روزی که به خانه ات آمده ام رنگ خوشی ندیدم از دست دخترت پوست و استخوان شده ام نمی توانم با او سر بکنم و دخترت تازگی سر به هوا شده  فردا برایت بی آبرویی بار میاره این دختر ها همچه که سینشون بالا بیاد پشت بوم خونه رو ول نمی کنند.

پدر که هنوز مرگ پسر جوانش را فراموش نکرده است چندان به حرف های زنش توجه نمی کند و از دخترش میپرسد:

- دختر جان دردت را به من بگو

و ماهگل میگوید:

- یک بوته گل سرخ بیار تا بیاد برادرم در باغچه بکارم

پدر بوته گل سرخی را می آورد و ماهگل آنرا در باغچه میکارد و شب و روزش در حسرت و نیاز در پای ان بوته گل سرخ می گذرد. عصر یکروز زن بابا ماهگل را کتک می زند و او را برای آوردن آب روانی چشمه میکند و برایش خط و نشان میکشد:

- انشالله دست برادرت زیر سرت باشد

پس از رفتن ماهگل پدر سر میرسد و زن بابا به شوهرش میگوید که دخترت مدیست رفته کنار چشمه آب بیاورد اما پیدایش نیست.

مرد بقال که همسایه این خانواده فقیر است برای یکی از بچه هایش عروسی راه انداخته است و آمده بود تا مشتی و زنش را به عروسی دعوت کند اما مشتی غمگین است غم او غم پشیمانی است و وسوسه درون . به مرد بقال میگوید

scan-131122-0007.jpg

مرد بقال (جعفر والی )آمده است تا مشتی را به عروسی دعوت کند

- وقتی شاخه نورسی را بر زمین می افکنی شاخه را راحت کرده ای اما وقتی شاخه گنده شد با تبر سراغ او میروند. من یه شاخه نورس پسته را با داس زدم او راحت شد اما من هنوز دارم غم او را می خورم . کی راحت شد؟ او یا من که هنوز دارم غم او را می خورم؟

مرد بقال او را تسلی میدهد و میگوید:

- از روزی که پسرت گم شد تو شکسته شده ای و مدام در حال گریه و زاری هستی حیف بود آن جوان میتونست عصای پیری تو باشد .....

ماهگل در میان سر میرسد و زن بابا چنان مشدی را تحریک کرده که پیر دیوانه دخترک را بخاطر آنکه دیر به خانه آمده است را به اطاقی دیگر میبرد و دستش را می سوزاند تا مبادا دخترک در هوای عشقی باشد و بی آبرویی ببار بیاورد.

scan-131122-0003.jpg

مادر به دختر : واسه من زبون درآوردی دخترک بی حیا

شب چهلم است و درویش در گوشه ای ایستاده و نقل خود را ادامه میدهد:

- امشب شب چهلم است و دخترک شوریده و افسون شده هرآنچه که دخترک کولی گفته بود بخاطر عشق برادر خویش انجام داده است . اکنون به چشمه رفته تا خود را بشوید و پاک کند اگر او سالم از چشمه برگردد قیمت خواهد پیدا کرد. او اگر در حل عادی بود از رفتن به چشمه دچار هول و هراس میشد ... اما جذبه عشق او را افسون کرده است.

دخترک در لباس مهر و جنون از چشمه برمیگردد و به خانه می آید. آرام آرام به بوته گل سرخ نزدیک می شودتا شاید برادرش را بیاید. او فکر می کند که آن بوته گل سرخ شب به شب قشنگتر می شود اما امشب شب چهلم گل قشنگتر از همیشه شده است.

دخترک ساقه گل سرخ را گلاب می دهد و در پای آن راز و نیاز میکند. ناگهان در آن عالم ش.ر و افسون زمزمه سوزناک بلبلی سرگشته در فضای کلبه میپیچد:

منم منم بلبل سرگشته

از کوه و کمر برگشته

پدر نامرد مرا کشته

زن پدر نالکار مرا خورده

خواهر دلسوز      با گریه و سوز

استخوانهای مرا با آی و گلاب شسته

چال کرده زیر بوته گل

منهم شدم یه بلبل

دخترک مدهوش در کنار در می افتد .... چندان که سپیده می دمد و زن بابا از خواب بیدار می شود و دخترک افسون شده را در آن اغمای طولانی می یابد. زن پلید با عجله شوهرش را از خواب بیدار میکند و میگوید:

- مرد مرد پاشو بیا ببین چه خاکی بر سرت شده خوب وراندازش کن . چشمت روشن . یک دختر لخت و مادر زاد در قبای یک مرد. پرده عصمت دختری را در صحرا بدرند و او را در قبایی بپیچند و بیاورند اینجا. این اگر دخترم بود تکه تکه اش میکردم

مشهدی بطرف دخترک میرود و دختر بهوش می آید و اعتراف میکند که قبای مهر و جنون پوشیده و در چشمه خود را پاک کرده تا برادرش را بیابد. زن بابا می گوید:

-اگر من بودم خودم را کور میکردم

دخترک عاصی فریاد میزند:

- من خودم را کور نمی کنم. من زنده می مانم تا ببینم بابا و زن بابایم تاوان گناهی را که مرتکب شده اند را چگونه پس میدهند.

پدر خشمگین می شود و برای کشتن ماهگل داس می طلبد و زن بابا با شادی و راحتی داس را به بدست او میدهد. پدر داس را بلند میکند تا دخترک معصوم و پاک را که به جرم آنکه بی عفت شده است را بکشد.

scan-131122-0004.jpg

پدر خیال میکند دخترش بی عفت شده و می خواهد اورا بکشد




RE: بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲ عصر ۰۷:۵۴

scan-131122-0002.jpg

مرد فریب نخور ..... دختر بی عفتت را بکش

وقتی پدر داس را بلند میکند و قصد کشتن دخترش را دارد ماهگل فریاد میزند و ناگهان رشید پسر خان که نقش او را جمشید مشایخی بازی میکند و مرد بقال وارد خانه میشوند. پدر روی پاهای رشید میافتد و می گوید:

- ای نور چشم حاکم بگذار من این ننگ را از دامن خود پاک کنم.

اما ماهگل آنچه که بر او گذشته بود را برای رشید و مرد بقال اعتراف میکند و ناگهان آوای سوزناک بلبل سرگشته بار دیگر در فضای حیرت آلود صحنه اوج میگیرد. رشید به زن بابا پیشنهاد میکند که بایستی از خرمن آتش بگذرد اگر گناه قتل خداداد را او مرتکب شده در آتش خواهد سوخت و گرنه بسیار پاکان از آتش گذشتند و نسوختند. زن میخواهد فرار کند که مشهدی او را میگیردو میگوید اگر اعتراف کنی سوگند میخورم که رهایت بکنم.

scan-131122-0001.jpg

نور چشم حاکم دیار ....... بگذار من این لکه ننگ را از دامنم دور کنم

زن قبلا مدعی شده بود که خداداد به او نظر بد داشته و می خواسته به پدر خود خیانت کند. و پدر نیز باور کرده بود و بخاطر دفاع از ناموس پسرش را کشته . اما اکنون با حسرت و شرمی عمیق به اعتراف زن پلید خویش گوش میکند و اشک میریزد. زن می گوید:

- کاش چشمم کور شده بود و او را نمی دیدم من بخاطر او به زندگی تو پا گذاشته بودم. اما او به عجز و زاری من اعتنایی نکرد و من مجبور شدم به تو دروغ بگویم و او را از بین ببرم.

زن پلید از خانه دور میشود و مرد پیر با همان داس که پسرش را کشته بود خودش را میکشد........ روزگاری میگذرد و رشید به خواستگاری ماهگل می آید ... و ماهگل میخواهد تسلیم این عشق دیر پای خود شود ... اما ناگهان بار دیگر دخترک کولی از راه میرسد و میگوید:

- خانم ترگل و ولگلک دلت بجایه

خانم ترگل و ولگلک مهرت کجایه ؟

خانمی یه چله جور کشیدی       تا به مرادت رسیدی

حالا بایستی یه عمر مهر جاودانه برارت و داشته باشی 

اگر مهرت را از او ببری او مثل گیاهی که آب به او نرسد خواهد مرد.

رشید به دخترک کولی که او نیز مهری جاودانه در دل می پروراند پرخاش میکند که از آن کلبه دور شود . کولی زمزمه می کند:

- جوون پیشونیت نوشته که او از تو جدایه

راه او از راه تو سوایه

و سپس به ماهگل افسون شده می گوید:

- هی ...  هی .....  خانومی خیلی بی وفایه

معلوم نیست دلش بجایه     معلوم نیست مهرش کجایه؟

منم مثل تو مهری بدل داشتم  خس و خار را از راهش برداشتم

خانومی واگو کن تو دلت شوره  به کی مهر داری؟

ای وای اگر دلت فرار کرده باشه

خانومی باورت بشه برارت به مهر تو زنده است .... باورت بشه .... باورت بشه

کولی که خود گم کرده عزیز کرده دارد ..... همچون سایه ای مبهم از کلبه دور میشود. ماهگل دخترکی که جذب مهر جاودان شده به پسر خان جواب رد میدهد و هدیه او را پس می فرستد . پای بوته گل سرخ می نشیند و زمزمه می کند:

- دلم باید پیش برارم باشه ........ دلم ..... باید ....

سپس در فضایی اندوهناک و ملال آور صدای درویش را میشنوی:

- هرکه را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

جسم خاک از عشق برافلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

و بداینگونه بلبل سرگشته به پایان می رسد.

همه چیز عالی بود. صحنه ها در سلطه انتظامی و خوروش است. نور خوب  کارگردانی خوب  میزانسن متوسط و بازی های چشم گیر همه و همه باعث میگردد احساس کنی که 45 سال پیش کسانی که پس از پایان نمایش از سالن بیرون آمده اند راضی بودند و وقت خود را تلف نکرده اند.

این مطالب و عکسها برای اولین بار منتشر میشود. هرگونه نقل قول و کپی برداری از مطلب فوق مشروط به ذکر نام کافه کلاسیک بعنوان منبع از نظر بروبیکر بلامانع میباشد




RE: بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲ عصر ۰۸:۴۵

دوستان گرام:

برای تهیه مطلب در خصوص تاتری که اولین بار 53 سال پیش روی صحنه رفت به منابع زیادی مراجع کردم. در فضای مجازی اطلاعات زیادی بدست نیاوردم. سعی کردم به گونه ای مطلب نوشته شود که دوستان بتوانند با توجه به تصاویر صحنه های این تاتر را مقابل چشمان خود تجسم کنند. نوشتن از تاتری که هیچیک از ما آنرا ندیده ایم و هیچ نسخه ویدئویی از آن در دسترس نیست کمی مشکل است.

امیدوارم از دوستان اگر کسی اطلاعات دیگری از این تاتر دارند را جهت تکمیل تاپیک در اینجا بیاورند. بنظر من این تاتر در زمان خود خیلی حرف برای گفتن داشت. استاد نصیریان با این نمایشنامه که اقتباسی از یک افسانه کهن بود به تماشاگران آنزمان آموخت که پاسخ بدی و خوبی در همین دنیا مشخص میشود و نهایتا چرا مومن کند کاری ... که باز آرد پشیمانی.

اینکه استاد در چه حد به متن اصلی افسانه وفادار مانده است چیزی است که بخوبی میتوان از خواندن این گزارش به آن پی برد. و نهایتا اینکه فرهنگ گذشتگان ما اونقدر غنی هست که بتوان برای نوشتن یک نمایشنامه دست به دامن فرهنگ سایر کشورها نشویم.

من از آرشیوی که از مجلات ترقی و سپید وسیاه آن دوران در اختیار دارم که برای تکمیل این گزارش از آن استفاده نمودم (و البته پدر یکی از دوستانم که این تاتر را دیده بود). اگر این مطالب را در فضای مجازی منتشر نکنیم شاید فرهنگ و هنر گذشتگان ما برای نسل بعدی فراموش شود.




RE: بلبل سرگشته هنوز نفس میکشد - برو بیکر - ۱۳۹۳/۶/۱۱ عصر ۰۹:۰۳

بلبل سرگشته پس از 55 سال بازسازی می شود:

نمایش بلبل سرگشته به زودی در اصفهان


نمایش بلبل سرگشته کاری از گروه هنری نماد به کارگردانی علی اصغر نریمانی ؛ که توسط علی نصیریان نوشته شده است به زودی در اصفهان اکران می شود .

در این نمایشنامه که با همکاری اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان اصفهان وشورای نظارت وارزشیابی بر نمایش آماده گردیده است مرضیه نوش مهر – الهام عزیزی – سمیه بخشیان – مریم بلاغی – مهدی کریمی – محمداشتری و داوود امینی ایفای نقش می کنند .

در حاشیه های بر متن این نمایشنامه علی اصغر نریمانی می گوید : علی نصیریان توانسته راه وروش خاصی رادرتمام کارهایش دنبال کند وتمایزاو بادیگر نمایشنامه نویسان درنوع نگرش ودرنوع برداشت وسرانجام نتیجه گیری های اوست وی او را تنها بازنویسی دانست که برای اولین بار از افسانه استفاده کرده وهم توانسته محیط وفرهنگ شفاهی وجنبه مردمی آن را مورد استفاده قرار دهد وعلاوه بر اینکه رابطه با محیط اطرافش را داشت ؛ به شناخت آدم های همین محیط پرداخته است .

نریمانی افزود : اوبیشتر درکارهایش ادبیات عامیانه رابه کار می گیرد وهمیشه افسانه ؛ برای اوچهارچوبی برای نوشتن است و « بلبل سرگشته » از جمله آن می باشد .
منبع : جوان آنلاين
پ.ن: انعکاس تاتری که 55 سال پیش برای اولین بار به روی صحنه رفت تقریبا اولین جستاری بود که بروبیکر پس از پیوستن به کافه در اینجا به نگارش درآورد. از این تاتر نه فیلمی موجود است و نه اثری بجز چند قطعه عکس نایاب که من برای اولین بار در فضای مجازی در اینجا آپلود کردم. قطعا بعید میدانم از تماشاچیانی که در آن سالها این تاتر را با شور و اشتیاق فراوان در سالن 25 شهریور دیدند تعداد زیادی در قید حیات باشند که بتوانند با دیدن نسخه بازسازی شده آن پس از 55 سال آنرا با نسخه اصلی مقایسه نمایند. اما یک چیز خیلی عجیب بنظر می آید و آن اینکه چطور تاتری که نسخه اصلی آن دارای 3 شخصیت مونث و 4 شخصیت مذکر می باشد حالا دارای 4 شخصیت مونث و 3 شخصیت مذکر می شود. !!!!!! (مگر آنکه اقتباسی باشد از نوشته علی نصیریان اما منبع خبر تاکید بر نوشته علی نصیریان دارد تا اقتباس). خوشبختانه استاد حی و حاضرند و در قید حیات. با توجه به علاقه وافری که علی نصیریان به بلبل سرگشته دارد قطعا پس از نمایش در خصوص آن اظهار نظر خواهند کرد.

اگر اصفهان بودم حتما می رفتم و این تاتر را می دیدم.