کافه کلاسیک
دلنوشته هاي سينمايي - نسخه قابل چاپ

+- کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: سینما و تلویزیون ایران (/forumdisplay.php?fid=12)
+--- موضوع: دلنوشته هاي سينمايي (/showthread.php?tid=501)


دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۹/۱۳ عصر ۰۵:۴۳

اين روزها همه متفق القولند كه سينما حالش خوب نيست و روزهاي ناخوشي را سپري مي كند. دلائل اين ناخوشي ها هم فراوان است و يافتن دلائل آنهم از حوصله و شايد تخصص ما خارج...

اما همه دوستان كافه كلاسيك از فيلمهايي كه در طول عمر خود برپرده سينماها ديده اند  خاطرات فراواني دارند. همه ما بسته به سن و عمري كه گذرانده ايم فيلمهايي خاطره انگيزي را توانسته ايم در سينماها ببينيم و لذت ببريم . از موضوع فيلم گرفته تا بازي بازيگران ، فيلمبرداري ، دوبله ، تدوين ( باتوجه به علاقمنديهايمان) برايمان قابل توجه بوده است . چون اگر بسان تماشاگري عادي به سينما نگاه مي كرديم كه امروز در كافه كلاسيك دور هم نبوديم تا از خاطراتمان بگوييم.

اين تاپيك اختصاص به فيلمهايي - خصوصا ايراني - دارد كه طي اين ساليان در سينماها ديده ايم و بهر علتي برايمان جايگاهي ويژه دارد . از طرف ديگر شايد دوستان نكاتي در متن و حاشيه سينماي ايران بنظرشان بيايد كه اينجا محلي مناسب براي اين گپ و گفتهاي خودماني است.

- مطالبي از قبيل اينكه چرا سينما بي رحم است و آدمهايش را براحتي فراموش مي كند. چند روزي بيش نيست كه علي ثابت بازيگر نقشهاي منفي موج نوي سينماي ايران روي در نقاب خاك كشيده و مانند اين 13 سالي كه سينما فراموشش كرد ، رسانه ها هم فراموشش كردند. هيچكس از اين دانش آموخته بازيگري آلمان و هنرپيشه فيلمهايي چون كندو و ذبيح چه در زمان حياتش و چه مماتش ياد نكرد.

بهروزوثوقي و شادروان علي ثابت در فيلم ذبيح (1354)

- بهرام رادان ستاره اواخر دهه 70 و سالهاي دهه 80 سينماي ايران به كانادا كوچيد تا شايد تاوان انتخابهاي اشتباهش را در سينما اينگونه پس دهد. علي سنتوري در حالي سينماي ايران را ترك گفته كه در اين سالها هرگز نقش هايش را بدرستي انتخاب نكرد تا شمايل ستاره وارش خدشه بردارد و با قهر خود سينماي ايران را از وجودش محروم نمايد.

- يا فيلم جنجالي من مادر هستم ساخته فريدون جيراني كه علي رغم خوش ساخت بودن و بازيهاي زيبايش، انباشتي از سياهي و دلمردگي هاست . نمي دانم استاد جيراني چرا اين همه به سياهي ها پرداخته و تا اشك تماشاگرش را در نياورد ول نمي كند. فيلم فرصت نفس كشيدن به مخاطيش را نمي دهد و او را درگير دنيايي از نامرديها و تباهي ها مي كند . حتي آدمهاي خوبش هم خاكستري اند . راستي فريدون جيراني در هنگام ساخت فيلم به چي مي انديشيده كه چنين فيلمش نا اميدانه است؟

از دوستان كافه مي خواهم خاطرات و حرفها و نظرهايشان را درباره سينماي ايران بگويند ...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - حمید هامون - ۱۳۹۱/۹/۱۵ عصر ۰۷:۲۷

برسان سلام ما را ....

-اگر جایی فیلمساز (دلشده) ی (سوته دلی) را دیدی که زندگی زیبای سنتی را نشانت می داد و با کلام شیوای آهنگینش به یادت می آورد که ((فارسی شکر است)) سلام ما برسانش...

-اگر زمانی فیلمسازی تاریخ ساز را دیدی که حسی ترین لحظات تاریخ سینمای ایران را در داش آکل-گوزنها-ضیافت و سلطان خلق کرد و در فیلمهای اخیرش اثری از اینها را ندیدی سلامش برسان...

-اگر جایی مریدی را دیدی که در آژانسی شیشه ای جان خود را پای ارادت به پیر و مرادش گذاشت سلامش برسان...

-اگر جایی فیلمسازی (آوانگارد) دیدی که وقتی که متجدد نشده بود با (علی خوشدست)اش زندگی ات را زیر و رو کرد سلام برسانش...

-اگر جایی فیلمساز روشنفکری را دیدی که زمانی با حمید هامون دیوانه ات کرد و زمانی با دایی بابایش تو را دمی از منجلابی که در آن دست و پا می زنی بیرون کشید سلامش برسان...

-اگر جایی هنرپیشه ی نقش دوم بدون ادعایی را دیدی که مفرح ترین لحظات سینمای فارسی را در کسوت (حسن جغجغه)-(رضا پلنگی) و ... به مخاطبانش هدیه میکرد سلام برسانش...

-اگر جایی تقابل عشق به سینما و نوستالژی را در کار مشترک خارق العاده ی  کارگردان و نویسنده ی محبوبت در فیلمی کوتاه به نام (پسر شرقی) دیدی سلام ویژه به پدید آورندگانش برسان... (منظور مسعود کیمیایی و پرویز دوایی نازنین است)

-اگر جایی در فیلمی بر آمده از (زیر پوست شهر) مادری را دیدی که در لحظه ی وداع با فرزندش با ناله ای جانسوز فریاد سردهد :(یا زهرا عزیزمو به تو سپردم) سلام ما برسانش...

-اگر جایی عشق پاک (شیدا) واری آمیخته با نوای دلنشین قرآن دیدی و شنیدی سلام برسانش...

-اگر روزی روزگاری چشمت به اکشنی جهانشمول در سینمای ایران افتاد و از آن لذت بردی سلام ما برسانش...

-اگر زمانی با شنیدن حرف (میم) تمام مادران دوست داشتنی سینمای ایران برایت تداعی شد سلام  مخصوص به آن برسان...

-اگر زمانی فیلمی را دیدی که به جای دروغ واقعیتها و افتخارات دفاع مقدس را برایت یادآوری کرد سلامش برسان...

-اگر زمانی طنز اجتماعی گزنده ی (دایی جان ناپلئونی)ای را زیارت کردی سلام ما را به او برسان...

-اگر زمانی (رضا موتوری) نامی را دیدی که نقش دست خون آلودش را همچون لکه ی ننگی بر پیشانی سینمای ابتذال بر پرده ی سینما به یادگار گذاشت سلامش برسان...

-اگر جایی فیلمساز فرهیخته ای را دیده که با کلی فیلمنامه فیلم نشده در حسرت ساخت یک فیلم تازه به سر می برد سلام مخصوص برسانش...

-و بالاخره اگر دلت برای قهرمانی از جنس سینما تنگ شد و هر چند وقت یک وار چشمت به جمال نمونه های اصیلی از آن روشن شد سلام ما برسانش.......

با احترام : حمید هامون

یا حق...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۹/۱۷ عصر ۰۵:۵۷

- چهاردهم آذرماه سالروز درگذشت ايراني ترين فيلمساز ايراني بود. 16 سال قبل علي حاتمي در حالي دارفاني را وداع گفت كه 5 سال از ساخت دلشدگان ش مي گذشت . بارها و بارها فيلمنامه هايش توسط مديران سينمايي وقت مردود اعلام شد تا بالاخره به ساخت جهان پهلوان تختي رضايت دادند. شايد آنهايي كه اين 5 سال نگذاشتند او آثار دلخواهش را بسازد به سينماي ايران و نسلهاي آينده جفاي بسيار كردند. حاتمي با دردها و رنجهاي فراوان نما به نماي جهان پهلوان را مي ساخت اما اين زمانه بود كه با او نساخت...

كاش روزگاري دكتر اميد روحاني كه تا واپسين لحظات عمر با او بود شرح رنجهايش را بدهد كه مطمئنم شنيدنش هرگز راحت نخواهد بود. اما اين شوخي زمانه است يا چيز ديگري نميدانم كه : همان مديراني كه نگذاشتند او فيلم بسازد و آن منتقداني كه با فيلمهاي او سرناسازگاري داشتند هنگامي كه در خيل فيلمهاي تاريخ سينماي ايران در جستجوي نمونه اي براي تعريف  سينماي ملي و بومي بودند به جزء نام علي حاتمي و آثارش به نتيجه اي ديگر نرسيدند. ْآنها بالاخره معترف شدند كه علي حاتمي ايراني ترين فيلمساز ايراني بود ...

روحش شاد

- شانزدهم آذرماه هم روز درگذشت يكي از نوابغ عالم دوبله و صدا بود. مردي كه چند نسل را خنداند اما خود با ناراحتي و مصائب فراوان روبرو بود . او در 16 سالگي توسط برادرش و مرحوم ايرج دوستدار به سوي هنر آمد و با استعدادفراواني كه از خود نشان داد در ميان بزرگان آن زمان يكه تاز عرصه راديو و دوبله شد. خيلي عشق و استعداد مي خواهد كه كنار كسي چون نصرت الله محتشم و صادق بهرامي بنشيني و رلي را بگويي . نوذري اما چنين كرد و محبوب نسلها شد.

اما زمانه با او هم خوب تا نكرد . نمي دانم در آن دوسه سالي كه منوچهر نوذري بخاطر بدهكاري اش در بند مالي زندان اوين محبوس بود چه چيزي را با خود مرور مي كرد . با كداميك از خاطرات روزهاي عمرش اين لحظات را سپري مي كرد. شايد ياد دوبله آن سكانس فيلم ايرما خوشگله مي افتاد كه  جك لمون فقيد در آن محله بدنام در نقش پاسباني ساده دل قدم مي زد و هنگامي كه سيبي را از ميوه فروش دوره گرد برداشت و پولش را داد فروشنده دهانش از تعجب باز مانده بود . چون تا بحال هيچ پاسباني پول سيبش را نداده بود  و نوذري عجب هنرمندانه اين نقش را دوبله كرد.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۹/۲۹ عصر ۰۲:۳۷

فريبرز عرب نيا در آخرين سكانس فيلم چ آنكار كرد كه نبايد مي كرد. بهرحال اين بازيگر با استعداد  سينماي ايران كه روزگاري در دهه 70 او را بهروز وثوقي ديگري مي ناميدند و بافيلم  سلطان از حاشيه نشيني خارج و به ستاره اي از نسل ستارگان نقشهاي جوانان دلخسته و عاشق بدل شد چند سالي است كه سازش با سينماي ايران نمي خواند و ناكوك است.

چندسالي بود كه بخاطر سريال مختارنامه از سينما فاصله گرفته بود و بعدها كه آمد ديگر آن فريبرز عرب نياي پيشين نبود. در برنامه هفت او در مصاحبه اي اززمين و آسمان گلايه كرد و در نقش يك مصلح اجتماعي و كارشناس متبحر و منجي سينماي ايران ظاهر شد!! ظاهرا ايام خوشي را سر سريال مختارنامه گذرانده بود و با حقوق ماهیانه 15  و 17 ميليوني آن هم طي چند سال مزد سالهاي كم پيدائي اش را گرفته بود . جدل كلامي او با حامد بهداد محصول همين دوران است.

آخرين شاهكار اين ستاره قبلا پولساز سينماي ايران ترك كردن فيلم چ ساخته ايراهيم حاتمي كيا بوده است . ظاهرا او تشخيص داده بود كه قراردادش به اتمام رسيده است و آن كاغذي كه در دست تهيه كنندگان است بدردي نمي خورد. اما اين بازيگر سينماي ايران نگفته چندصدميليون دريافتي كفايت اين را نمي كرده كه به اصولي پايبند باشد و به احترام  شهيد چمران اين سكانس را بازي مي كرد؟




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۱۰/۱۲ عصر ۰۸:۲۵

گاهي اوقات به تاريخ سينماي ايران نگاه مي كنيم فيلمهاي مهجوري هستند كه به علتي در خاطر مي ماند.

سال 1375 فيلمي از حجت الله سيفي (ازفيلمسازان مستعد اما كم شانس سينماي ايران) بنام عروس كاغذي اكران شد. فيلمي بسيار تلخ با بازيگراني نا آشنا و گم نام.آن هم در زمانه اي كه ابوالفضل پورعرب و نيكي كريمي ستارگان سينماي ايران بودند انتخاب بازيگران گم نام جسارتي ميخواست كه سيفي داشت.

البته در دهه 70 بنده بيشتر فيلمهاي ايراني - خصوصا دوبله شده ها - را مي ديدم و اعتقاد دارم ضعيف ترين آن آثار هم بعلت تنوع مضمون امروز قابل ديدن است. امروز فيلمهاي آپارتماني و شبيه هم سينماي ايران را تسخير كرده اند. ( منهاي معدود آثاري كه پشتشان فكر است ) .

برگرديم به اين فيلم . نقشهاي اول اين فيلم را محمود شوليزاده و زنده ياد مژگان پوريگانه(1375-1349) بازي مي كردند كه خانم پوريگانه براي اولين بار وارد عرصه بازيگري شده بود . فكر مي كنم بجاي ايشان مينو غزنوي صحبت مي كرد. او نقش زني پرتحرك و پر احساس را بازي مي كرد. امروز كه كتاب فيلمشناخت سينماي ايران را ورق مي زدم هنگامي كه به نام اين فيلم مهجور رسيدم سكانس آخر اين فيلم ييادم آمد . در اين سكانس مژگان پوريگانه به نقش خاطره نادم از رها كردن زندگي اش بخاطر سوداي بازيگري در تماسي با همسرش مي خواهد او را به اتفاق فرزندش ببيند اما اين اتفاق هرگز نمي افتد و شوهر و فرزندش در مسير رسيدن به او تصادف مي كنند و او همچنان چشم انتظار مي ماند .

اما اين هم از بازيهاي روزگار است كه مژگان پوريگانه نيز در هفتم ديماه 1375 در مسير دانشگاه آزاد در پي تصادفي مرگبار جان به جان آفرين تسليم مي كند و به خاطره ها مي پيوندد. شايد او اگر زنده مي ماند امروز و در سالهاي ميانسالي بازيگري مناسب براي سينما و تلويزيون بود. اما انگار كه تقدير جور ديگري رقم خورده بود.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۱۱/۱۶ عصر ۰۸:۴۵

صابر رهبر نامي است به ماندگاري تاريخ سينماي ايران . سالها قبل و در زمان حيات سينما كريستال فقيد ،روزي بديدارش نائل آمدم تا اين سينماي بازمانده از دوران طلايي خيابان لاله زار را ببينم . شنيده بودم صاحبش صابر رهبر است . يكي از فيلمسازان قديمي سينماي ايران. مردي خودساخته كه در عنفوان جواني فعاليت در سينماي ايران را در پايين ترين سطح در استوديوهاي فني آغاز كرد و با تجربه اي كه در سينما آموخت در مدتي اندك به دستياري فيلمبردار ارتقاء يافت و پس از آن فيلمبردار و در نهايت به كارگرداني پرداخت . حضور صابر رهبر در پشت صحنه فيلمها قوت قلبي براي كارگردانان كم تجربه و ناشي دهه هاي 30 و40 بود. همو بود كه در پي جوانمرگ شدن محمودنوذري فقيد به ياري هوشنگ لطيف پور آمد تا آخرين ساخته اش ( لاله آتشين - 1341) را به اتمام رسانند. در آتجا بود كه سينماي ايران جواني 30 ساله را در ميان خود ديد كه مي تواند به اتكاء تجاربش بسيار مفيد باشد.

در مدتي اندك پس از لاله آتشين او با فيلم درمسير رودخانه صاحب شهرتي ماندگار شد و با كارگرداني آثاري ديگر چون مراد و لاله ، چرخ وفلك ، مردان خشن وكج كلاه خان و... به حيات هنري اش ادامه داد. او تهيه كنندگي آثارش را نيز بر عهده گرفت و حداقل در سينماي تجاري آن وقت توانست فيلمهايي پر مخاطب توليد كند . رهبر در سال 1353 و پس از ساختن فيلم كج كلاه خان كه فروشي بسيار خيره كننده داشت كارگرداني را كنار گذاشت و با دورانديشي فراوانش سرمايه اي را كه از اين راه اندوخته بود صرف خريداري سينما كريستال در لاله زار و سينمايي  در زادگاهش لنگرود كرد.

اما صابر رهبر تا هنگام تعطيلي سينمايش در اواسط دهه 80 ، كريستال را به محيطي خاطره انگيز بدل ساخته بود كه اصحاب سينما يك پاي ثابت سينمايش بودند.كتابفروشي كاملي داشت كه درآن كتب سينمايي و مجلات فراواني يافت مي شد و دفتر و محل كارش براي دست اندركاران سينماي ايران جايي براي گپ و گفتهاي خودماني و احيانا مشورت با اين استخوان خردكرده سينما بود.  فستيوالهاي شخصي كه او در سينما كريستال برگزار مي كرد بسيار خاطره انگيز بود . هفته فيلمهاي خارجي ، هندي ، اكشن و بسياري ديگر كه باعث جمع شدن دوستداران سينما مي گرديد.

اواخر دهه 70 كه بديدن سينمايش رفتم در حال برگزاري فستيوال فيلمهاي هندي بود . فيلم مشعل را در آنجا ديدم كه بيشتر بخاطر دويله هنرمندانه منوچهر اسماعيلي بجاي دليپ كمار بود. سالها از بسته شدن اين سينما مي گذرد و آن جوان عاشق سينما كه اينك سالهاي پيري را مي گذراند در زادگاهش ياد آن ايام مي كند. ياد روزگاري كه با شهرتي فراگيري كه دست و پا كرده بود در 45 سالگي سينما را ترك گفت و هرگز اسير محيط صحنه و پشت صحنه سينماي ايران نشد و  خود را درگير نامناسبات سينما نكرد. رفت تا به علاقه هايش برسد و مطمئنم كه هرگز اشتباه نكرد.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۰۷:۵۳

بيستم اسفندماه ششمين سالروز درگذشت خسرو شايگان هنرمند بزرگ دوبله و از بهترين مكمل گوهاي تاريخ دوبلاژ است. هنرمندي كه نقشهاي بسيار ماندگاري را دوبله كرد كه امروز هركدامشان براي دوستداران سينما و دوبله سراسر خاطره است. از گويندگي در فيلم كازابلانكا كه از آثار كالت و محبوب بسياري از اعضاء كافه كلاسيك است تا مديريت دوبلاژ سريالها و فيلمهاي سينمايي مانند مجموعه فيلمهاي دي دي و كارتون فوتباليستها و بدمن بسياري از فيلمهاي فارسي و ...

زنده ياد خسروشايگان سال 1348 فيلم مهجور گناه مادر را تهيه و نقش اول آن را نيز بازي كرد كه متاسفانه شكست كاملي برايش بود . استفاده او از پروين غفاري كه سالها دوران بازيگري اش به پايان رسيده بود در نقش اول زن و همچنين سپردن كارگرداني فيلم به فيلمساز درجه سومي چون قدرت الله بزرگي از اشتباهات غيرقابل جبران او در جريان سينماي تجاري دهه 40 بود.

بهرحال پس از اين تجربه ناكام در سينماي ايران،  او به دوبله بازگشت و شاهكارهاي بسياري را از خود بيادگار گذاشت. در جريان اعتصاب دوبلورها در سال 1384 ، مرحوم شايگان بشدت درگير بيماري اش بود اما در يكي دو مصاحبه به همكارانش اعتراض كرد و خواستار همدلي آنها شد. او در مصاحبه اي از اينكه دائما فقط منوچهر اسماعيلي را استاد دوبله مي نامند گله كرد و عنوان نمود كه چه كسي گفته فقط ايشان استاد است مگر ديگران چه كاره اند؟ البته هيچگاه علت اين ناراحتي و رنجش آن مرحوم مشخص نشد و مانند بسياري از ابهامات دوبله اين قضيه هم نيز به تاريخ پيوست.

روحش شاد.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - محمد - ۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۱۱:۲۹

(۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۰۷:۵۳)زاپاتا نوشته شده:  

زنده ياد خسروشايگان سال 1348 فيلم مهجور گناه مادر را تهيه و نقش اول آن را نيز بازي كرد .

نکته جالب در مورد این فیلم اینست که، سعید مظفری به جای خسرو شایگان گویندگی کرده است.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - جیسون بورن - ۱۳۹۱/۱۲/۱۴ صبح ۰۶:۵۲

(۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۰۷:۵۳)زاپاتا نوشته شده:  

بيستم اسفندماه ششمين سالروز درگذشت خسرو شايگان هنرمند بزرگ دوبله و از بهترين مكمل گوهاي تاريخ دوبلاژ است. هنرمندي كه نقشهاي بسيار ماندگاري را دوبله كرد كه امروز هركدامشان براي دوستداران سينما و دوبله سراسر خاطره است.

چقدر دلم برای صدایشان تنگ شده است. از سریال انیمیشنی بلیک و مورتیمر گرفته (که وقتی کلاس چهارم دبستان بودم هر روز برنامه کودک نوبت بعد از ظهر را از شبکه یک می دیدم تا بلکه این کارتون پخش شود چون که زمان پخشش اصلا مشخص نبود...) تا شخصیت منفی انیمیشن داستان اسباب بازی 2 همه و همه بخش اعظمی از خاطرات کودکی من و همسن و سالان من است...

هیچ وقت قدر هنرمندانمان را ندانستیم (البته بهتر است بگویم ندانستند)...


جناب زاپاتا ؛انشاالله اگر وقت کردید توضیحات کاملی در رابطه با اعتصاب دوبلورها در سال های 1355 یا 56 و همینطور 1384 ،بدهید.

چون هرچه نت را جستجو کردم بیشتر سردرگم شدم تا قانع چون که اطلاعات کاملی نتوانستم پیدا کنم.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - کلاه سبز - ۱۳۹۱/۱۲/۱۴ صبح ۰۸:۴۳

باسلام خدمت دوستان

من بعلت کمی سرعت اینترنت زیاد نمی توانم با شما صحبت کنم و قاطی بحثها بشوم

البته بسیاری از موارد هم مورد علاقه من نیست

اما امروز دیگر مجال نداد سیل غم . یاد از دست رفتن مرحوم خسرو شایگان  چند شب قبل فیلم شکارچیان پوست سر با شرکت برت لنکستر را میدیدم جناب خسرو شایگان در این فیلم بجای مرد سیاه پوست بسیار خوش درخشید . چند شب بعد برنامه صداهای ماندگار مصاحبه ایشان را پخش کرد و حالا شما مرحوم شایگان ویژگیهای اخلاقی فراوانی داشت از جمله این که فقط برای فرزندان خودش پدر نبود

برای همه شاگردانش هم پدر بود . ضمیمه ای دارد روزنامه خراسان که در مورد کارتونهای دروان کودکی ما نوشته بود وبا سعید شایگان مصاحبه کرده بود در مورد سریال فوتبالیستها از خاطرات

ایشان این مورد بود که می گفت ماشین پدر در تمام ایام دوبله فیلم سرویس بچه ها بود هر روز همه را جمع میکرد وبا ماشین شخصی خودش به محل کار می برد.

از ویزگی دیگر و بسیار ممتاز ایشان از نظر من صداقت مثال زدنیه ایشان بود

وقتی در برنامه صداهای ماندگار از او پرسیدن چه طور شد که به دوبله امدی بسیار را حت و کمال صداقت گفت علاقه اش تئاتر بوده وبخاطر اینکه دوبله دستمزد بهتری داشته به دوبله امده وبعد به مرور علاقه مند شده. این یعنی صداقت حالا به این لمپنهای امروز به گو چرا امدی  میگویند بخاطر مام وطن -احترام به روح هنر کلمه هنرمند از دهان خودشان ودو ستانشان در وصف یک دیگر نمی افتد. در هر حال روحش شاد یادش گرامی . اگر یادم امد فرصت کردم بگردم اسامی فیلمهای که ایشان صحبت کردن را هم برایتان مینویسم تا شاید کسی علاقه مند به گشتن بود . یا برای شخصی تجدید خاطره ممنون.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۱/۱۲/۱۴ عصر ۱۰:۱۱

(۱۳۹۱/۱۲/۱۳ عصر ۰۷:۵۳)زاپاتا نوشته شده:  

زنده ياد خسروشايگان سال 1348 فيلم مهجور گناه مادر را تهيه و نقش اول آن را نيز بازي كرد كه متاسفانه شكست كاملي برايش بود . استفاده او از پروين غفاري كه سالها دوران بازيگري اش به پايان رسيده بود در نقش اول زن و همچنين سپردن كارگرداني فيلم به فيلمساز درجه سومي چون قدرت الله بزرگي از اشتباهات غيرقابل جبران او در جريان سينماي تجاري دهه 40 بود.

در تاريخ سينماي ايران به گواه آمار ، دوبلورهاي بزرگ سينما هرگاه دست به فيلمسازي زده اند موفق نبوده اند و حاصل كارشان كم رمق بوده است.( البته به استثناي منوچهر نوذري كه با درايت و نبوغ ذاتي اش داستان زندگي پديده موسيقي كوچه و بازار آن سالها - نعمت الله آغاسي - را به فيلم برگرداند كه موفقيت آن نيز از قبل قابل پيش بيني بود)

شادروان عزت الله مقبلي سال 1345 كمدي بوف پروفسور نخاله را تهيه و كارگرداني كرد كه شكستي مطلق بود و تا مدتها او درگير سفته بازان و نزولخوران بود.

 فرشيد فرزان نيز در سال 49 فيلم كم رمق رعد و برق را تهيه و كارگرداني نمود كه در اكران شكست سختي خورد و بدهكاري هاي فراواني برايش بوجود آورد.

سيامك اطلسي كه فيلم مشت را در سال 1364 روانه اكران كرد فيلمش با فروشي نسبتا خوب روبرو شد . اما ساخته هاي بعدي اش ( سفر پرماجرا و راز شب باراني فيلمهايي بسيار كم فروشي بودند).

منوچهر زماني فيلم رستم دستان و بيژن و منيژه را در دهه 30 كارگرداني كرد كه حاصل آن فيلمي ضعيف بود .( البته به روايتي دكتر كوشان خودش فيلم را كارگرداني كرده و منوچهر زماني بعنوان آسيستان حضور داشته كه بعدا در تيتراژ عنوان كارگردان به زماني رسيد ).

محمدعلي زرندي نيز چند فيلم كارگرداني كرد كه به استثناي فيلم يك خوشگل و هزار مشكل مابقي آثارش اكران ناموفقي داشتند.

اين سياهه قابل گسترش است ...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۲/۶/۱ عصر ۰۳:۱۹

سياهي زندگي يك سياهي لشگر

شايد بارها تصوير غلام ژاپني را در فيلمهاي سينماي ايران خصوصا از دهه 70 به قبل را در صحنه هاي كوتاه و گذرايي ديده باشيد . يكي از خيل سياهي لشگرهاي ناكام سينماي ايران . غلام ژاپني نمادي از انسانهايي است كه بخاطر سراب سينما زندگي خود را تباه كردند و امروز در دهه هفتم زندگي با حسرت و شايد خشم به گذشته ها مي نگرد . به روزگاري كه شاگرد حجره كشبافي بود و با ديدن پشت صحنه يكي از فيلمهاي فارسي در اوايل دهه 40 آنچنان مدهوش و شيفته پرده نقره اي گرديد كه خواب و خوراك و زن و بچه اش شد سينما...

در عنفوان جواني راه كوچه  ارباب جمشيد را طي طريق كرد كه شايد روزگاري  هماي سعادت نيز بر روي شانه هايش بنشيند و مانند فيروز و شورانگيز طباطبايي و يا ثريا بهشتي نقشي در سينما بدست آورد كه حداقل نامش در تيتراژها بيايد. اما او نه شانسش را داشت و نه فيزيكش را . حتي بخاطر همبازي شدن با ستارگان فيلمها حاضر بود هرخفتي را متحمل شود ، دشنام بشنود ، در تشت پلاستيكي و در كوران گرماي تابستان به او كمي آب يخ و نصفه ناني بدهند كه فقط از گرسنگي نميرد . در حالي كه ستارگان در بهترين رستورانها شام و نهارشان را سرو مي كردند اما غلام ژاپني ها ، چيچوها ، كريم چهل و يك ها ، حسن دكترها ، خانم بهرامي ها و دهها سياهي لشگر نگون بخت سينما مي بايست در بدترين وضعيت تاوان عشقشان را به سينما بدهند. تازه اينها سردسته هاي سياهي لشگران بودند كه پس از مدتها ممارست و تلاش و تحمل سختيها و خفتها توانسته بودند كمي بالاتر از همگنان خود بايستند .

غلام ژاپني به مثابه يك نماد از سياهي زندگي سياهي لشگران سينماست. او خود را به ورطه اي انداخت كه مي بايست بخاطر بقايش انسانهاي عاشق ديگري را نيز به آن بكشاند تا بتواند زندگي خود را اداره كند.او در صدها فيلم در صحنه هاي گذرا و چند ثانيه اي بازي كرد كه حتي براي تهيه كنندگان صرف نمي كرد بدهند نامش را در انتهاي تيتراژ خطاطي كنند.  براي اولين بار در اواخر دهه 40 اميرشروان سر صحنه فيلم مالك دوزخ دستور داد يك دست چلوكباب بجاي دستمزدش به او بدهند و او البته بخاطراين چلوكباب در چند سكانس كتك مفصلي را از منوچهر وثوق نوش جان كرده بود...

در سالهاي دهه 40 و 50 جواناني كه از شهرستانها ترك ديار كرده و به تهران مي آمدند هنگامي كه متوجه مي شدند سينما سرابي بيش نيست روي برگشتن بديار خود را نداشته  ودر دام نيستي مي افتادند . اگر خوش شانس بودند و هواي امثال غلام ژاپني ها را داشتند مي توانستند با آب باريكه اي به زندگي سخت و مرارت بار خود ادامه دهند.

برخي از دختران و زناني كه قبل ازانقلاب به سوداي بازيگري ترك ديار كردند و  به كوچه ارباب جمشيد آمدند ، سرگذشتشان همانند ناهيد فروزان آن دخترك زيبا روي بي گناهي شد كه به عشق ديدن فروزان به تهران آمد و كاسبكاران فيلمفارسي هر روز وعده ديدن فروزان را به او دادند و از صداقت اين دختر معصوم سوء استفاده نمودند و او را به جاده تباهي و در نهايت بدنامي و مرگ كشاندند و او اينگونه تاوان عشقش به سينما را داد.

غلام ژاپني يادگار آن روزهاي سياه است كه هنوز به عشقش پايبند است . هرگز حاضر نشد خيابان لاله زار را ترك گويد و امروز در آستانه هفتاد سالگي جلوي بساط دستفروشي فيلمهاي قاچاقش با حسرت به گذشته ها مي نگرد...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۲/۹/۲۷ عصر ۰۸:۵۳

ياد دهه 60 و فيلمهاي ماندگارش بخير

هرگز فيلم پدربزرگ را فراموش نمي كنم ،28 سال قبل مجيد قاري زاده ملودرامي پركشش را ساخت كه هنوز پس از سه دهه قابل تامل و ديدني است .

سي ام شهريورماه دوازدهمين سالگرد درگذشت ستاره  نوجوان اين فيلم است . 12 سال قبل رامتين دانش بازيگري كه در چند فيلم ملودرام دهه 60 بازيهاي زيبا و ماندگاري از خود بر جاي گذاشت در سانحه رانندگي درگذشت . روحش شاد...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - پینک فلوید - ۱۳۹۲/۱۰/۷ صبح ۰۲:۰۷

زاپاتای عزیز

چه زیبا حرف دلتو بیان کردی !!

اینروزا شنیدن چنین حرفایی که از دل بلند میشه حقیقتا کیمیاست. دلسوزی زیبایی که در قبال سینمای ایران چه در گذشته و چه در حال داری واقعا ستودنی است.

سینمای ما در اواخر دهه وزین شصت که دهه معناگرایی هنر ایران بود و اوایل دهه هفتاد به بلوغ رسید. اون زمان هنر هنوز جنبه تجاری پیدا نکرده بود و سینما در خدمت گیشه و تئاتر نبود. اکثریت غریب به اتفاق کارگردانان و بالاخص بازیگران دنبال فیلنامه خوب بودند. نه اینکه صرفا نگاهشون به گیشه باشه و صِرف پذیرش هر فیلمنامه‌ی بنجولی حاضر به "هنرنمایی"!!! باشند.

دهه هفتاد هنوز اجازه داشتیم از هنرنمایی اساتید سینما و تئاتر نظیر عزت الله خان انتظامی و استاد علی نصیریان در نقش های پررنگ بهره ببریم. هنوز  پرستویی و مرحوم شکیبایی حرف اول رو میزدند.

لیلا حاتمی و محمدرضا فروتن ظهور کرده بودند و آینده‌ی سینما درخشان می‌نمود.

شما از 100 ها میلیون پولی که فریبرز عرب نیا به جیب زده میگید! الان هنر حرف اول رو نمیزنه! متاسفانه پول ـه که حرف اول و آخر رو میزنه.

فیلمای جدید استاد کیمیایی هم دیگه رنگ و بوی سابق رو نداره! بهرام بیضایی که از نظر خیلی ها به همراه عباس کیارستمی بهترین کارگردانان ایران بودند سنگر رو ترک کردند.

شاید اگر تلاش های پرارزش اصغر فرهادی نبود باید تا الان حلوای سینمای ایران رو میخوردیم!!{#smilies.blank}




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۲/۱۰/۱۳ عصر ۰۸:۵۱

اعلان فيلم افق روشن ساخته زنده ياد خاني / روزنامه اطلاعات - سوم خردادماه1344




RE: دلنوشته هاي سينمايي - حمید هامون - ۱۳۹۳/۳/۱۶ عصر ۰۴:۱۱

خبر، تلخ بود و غیر مترقبه : رادیو: هنوز از ماتم فراق داریوش مهرجویی رها نشده بودیم که مسعود کیمیایی، دیگر کارگردان برجسته ی کشورمان نیز دار فانی را وداع گفت.ایشان سازنده بعضی از مهمترین فیلمهای سینمای ایران من جمله : قیصر، گوزنها ...

خیس ازعرق و با گلویی پر درد از بغض، از خواب می پرم.صحت خبر را از دوستی سوال می کنم که خدا را شکرجواب منفی می شنوم.برایم مهم نیست که دستم هم بیندازد یا نه.خدا را شکر که اساتید، زنده هستند و سلامت و سایه شان بر سر این سینما همچنان مستدام...

باز هم شکر که خواب بود.اما به فکر فرو رفتم: حاتمی که رفت چه کسی جایش را پر کرد؟ حسن فتحی؟!قلمش سی درصد نوشته های استاد، زیباست؟ چند شخصیت واقعا دوست داشتنی (منهای سریال مدار صفر درجه) خلق کرده؟ اصلا به نظرم این مقایسه درست نیست.حاتمی، حاتمی است و فتحی، خودش.

هر فیلم تازه که رییس می سازد، قلم تیزمان را به سویش نشانه می رویم.عشقش به سینما را فراموش می کنیم.سازنده ی قیصر و گوزنها (و خیلی فیلمهای مهم دیگر) را به جا نمی آوریم.انگار نه انگار که قهرمانانش جزئی بزرگ از خاطرات ما هستند.در این سینمای بدون قهرمان و نوستالژی، نبود استاد بسیار ترسناک است.چه کسی مثل او عاشق سینمای کلاسیک است.حالا مهم نیست که زبانش تغییر کرده و خلل و فرج فیلم نامه ای در کارهایش کم نیستند. اما: کیمیایی یگانه است. جانشینش را اول پیدا کنید و بعد او را بنوازید! گور پدر سینمای بدون حس و قهرمان!!!.متروپل فقط دو هفته روی پرده سینما در کرمان بود.دستشان درد نکند که زود از اکران پایین کشیدندش و مجال دیدار مجدد با یار را از ما گرفتند.سپاس!!(راستی آخرین قهرمانی که دیدیم کی بود؟ فکر کنم مختار! آنهم در تلویزیون و نه سینما)

مهرجویی، بیضایی، (حتی) حاتمی کیا نیز بدون جانشینند و مرتب بهشان تاخته می شود.بی خیال عزیزانمان : حمید هامون و مش حسن و حکمتی و نایی و باشو و حاج کاظم و عباس.در حیطه ی موسیقی (پاپ) هم هنوز کسی جای استاد بیات را پر نکرده.استاد لطفی هم که از جمع سنتیها رفت.همه همینطور یکی یکی ما را تنها می گذارند.خدا به این سینما و موسیقی بدون پشتوانه رحم کند!...

با احترام : حمید هامون

یا حق ...

پ.ن : چند هفته هست که لپ تاپم مشکل داره و دارم به هزار مصیبت با تبلت به کافه سر می زنم.صفحات بسیار ریزند و به سختی باز می شوند.گذاشتن مطلب پیشکش.همین پست را هم در خانه ی پدری با کامپیوتر خواهرم گذاشتم!.دوستان فکری به حال مشکلات نسخه ی اندروید کافه هم بکنید.

با تشکر




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۳/۱۷ عصر ۱۱:۰۹

(۱۳۹۳/۳/۱۶ عصر ۰۴:۱۱)حمید هامون نوشته شده:  

متروپل فقط دو هفته روی پرده سینما در کرمان بود.دستشان درد نکند که زود از اکران پایین کشیدندش و مجال دیدار مجدد با یار را از ما گرفتند.سپاس!!(راستی آخرین قهرمانی که دیدیم کی بود؟ فکر کنم مختار! آنهم در تلویزیون و نه سینما)

هامون عزیز جالبترین قسمت ماجرا اکران فیلمها در سینما شهرتماشای کرمان است ،یک تراژدی تمام عیار! پنجشنبه گذشته با تلفن سینما تماس گرفتم و بجای اپراتور یک صدای ضبط شده بدعنق و اعصاب داغان کن بمدت دو دقیقه از اکران سه فیلم در سالنهای سینما داد سخن داد و به ناگاه نیز صدایش قطع شد.

به اطمینان به صحبتهای ضبط شده ، ساعت 21 به سینما مراجعه کردم که فیلم زندگی خصوصی خانم و آقای میم را به تماشا بنشینم . سالن انتظار مملو از آدم بود .با خود گفتم سینما عجب رونقی دارد . به گیشه مراجعه کردم که بلیت فروش آنجا نبود . به داخل سالن انتظار رفتم و دیدم جمعیت همگی بستنی ژله ای مخصوص در دست دارند و پشت میزهای نارنجی رنگ گپ و گفت می کنند . وضعیت مشکوکی بود . بالاخره یکی از کارکنان را پیدا و تقاضای بلیت کردم که ایشان نگاهی عاقل اندر سفیه بمن کردند و فرمودند که سینما تعطیل است . گفتم پس این جمعیت ...؟ و ایشان پاسخ داد : بستنی ژله ای ایتالیایی بوفه ما بی نظیره و بخاطر اینکه جمعیت جایی برای خوردن و نشستن داشته باشند کل سالن انتظار را به آنها اختصاص داده ایم . حالا توی هفته سری بزن شاید فیلم هم نمایش دادیم !!

گفتم چرا تلفن را خودتان جواب نمی دین که وقتمان هدر نرود و ایشان پاسخ داد که سرمان شلوغ است و کسی را نداریم !! هامون جان تو خود بخوان این حدیث مجمل را ...

با این شرایط بازهم خداروشکر متروپل استاد حداقل دو هفته اکران داشت ،اگرچه بعد از آن سریعا معراجیها دوباره اکران شد.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۷

یاد آن ایام بخیر...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۵/۲۳ عصر ۱۲:۵۰

چرا پس از سالها باید غبطه سینمای دهه 60 را بخوریم . بیشترین فیلمهای خاطره انگیز عمر ما را فیلمهای دهه های 60 و اوایل 70 تشکیل می دهند.در آن روزگار  بازیگر سالاری موضوعی غریب و ناشناخته بود . کارگردان حرف اول و آخر را می زد و مسئول نهایی فیلم خودش بود .شنیدن صدای نامدارترین بزرگان تاریخ دوبله از دهان بازیگران هم از آن موهبتهایی بود که نسلهای بعد از داشتن آن محروم شدند. حسرت صفهای طویل جلوی سینماها در سرما و گرما ،دیدن پوسترهای نقاشی شده بر سر در سینماها ، صدای شکستن تخمه (آخ که چه بامزه بود و از این تخمه های مصنوعی و پوست کننده بیمزه مزمز هم خبری نبود!)،ساندویچ کالباس و آب انگور ساندیس و خلاصه آن بوی جادویی سینما که امروز بخشی از خاطرات سالهای نوجوانی و کودکی ماست .

یاد آن ایام بخیر...

دیدن چهره مرحوم فیروز بهجت محمدی بر روی پوسترفیلم  ،اگر امروز تهیه کننده ای از چنین پوستری استفاده کند احتمالا در سلامتی او باید شک کرد!

این یکی جالب تر است .تصویر بزرگ حسین خانی بیک بر روی پوستر و سر در سینماها . این فیلم را سالها قبل دیدم . فیلمی شریف و سرزنده و البته مهجور. دیدن نام مدیر دوبلاژ (ناصر طهماسب ) بر روی پوستر این فیلم هم از همان اتفاقات نادر سینمای ماست . این فیلم ها با تمام اوصاف و نداشتن بازیگران  مطرح باز هم دیدنی بودند و هستند.

بدون شرح !




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۵/۲۴ عصر ۰۹:۲۲

چند پوستر خاطره انگیز از سینمای دهه 60 و 70

طراح پوستر فیلمهای افعی ،می خواهم زنده بمانم ،ردپای گرگ : استاد محمدعلی باطنی

طراح پوستر گزارش یک قتل : استاد ابراهیم حقیقی

طراح پوستر اتاق یک : استاد محمدعلی حدت




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۶/۲۷ عصر ۱۰:۵۴

پوستر اولین فیلم آقای سوپراستار که کاشفش زنده یاد ایرج قادری بود...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹ عصر ۰۶:۱۵

کاظم هژیر آزاد از بازیگران سری فیلمهای اکشن موسسه پویا فیلم در دهه 70 بود که بغیراز فیلم نیش (1372) در مابقی فیلمها بدمن بود . برای نسل ما دیدن این بازیگران نقشهای دوم و سوم که در فینال فیلم توسط جمشید هاشم پور لت و پار! می شدند جذابیت بسیار داشت و امروز پس از دو دهه با دیدن این عکسها ،یاد دورانی افتادم که فیلمها حداقل مخاطب را تا پایان فیلم در سینما نگاه می داشت و هیچگاه در میان فیلم و یا آخر فیلم تصور نمی کردیم پول توجیبی امان توسط عوامل فیلم به غارت رفته است! البته نقش دوبله های بی نظیر را در ماندگاری این فیلمها نبایستی فراموش کرد. حیفم آمد که دوستان کافه این عکسها را نبینند:

حسین فرحبخش (نفردوم از راست ) که بانی ساخت یکسری از فیلمهای اکشن خوش ساخت دهه 70 بود.کاظم هژیرآزاد نفر اول ازچپ ، پشت صحنه فیلم عقرب

بهروزخان افخمی(نفرسوم از راست ) کارگردان فیلم عقرب که در اواخر فیلم با فرحبخش اختلاف پیدا کرد و فیلم را رها کرد و البته خواسته بود که نامش در تیتراژ نیاید . اما بعدها نامش بعنوان مشاورکارگردان در تیتراژ نقش بست و این عکس سندی است از حضور یکی از فیلمسازان موفق آن دوره در پشت صحنه یک فیلم اکشن.

کاظم هژیرآزاد -پشت صحنه گروگان(1374)- اینجا همات قلعه معروف رودماهی است که لوکیشن بسیاری از فیلمهای پویا فیلم بود.


گروگان

قافله (1370) با حسن رضایی و مختارسائقی

با زنده یاد منوچهر حامدی پشت صحنه قافله

قافله

هژیرآزاد با اکبر عبدی و همایون اسعدیان پشت صحنه شب روباه (1375)- تهیه کننده این فیلم حسین یاریار بازیکن سابق تیم فوتبال بانک ملی بود که اوایل دهه 70 چندسالی با مرحوم خاچیکیان وارد گود فیلمسازی شد و پس از مدتی هم سیتما را کنار گذاشت و امروز مربی تیم هنرمندان است.

هژیر آزاد و محمدمتوسلانی (روباه)پشت صحنه شب روباه

بهمراه پورعرب در فیلم نیش (1372)




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۳/۱۲/۸ عصر ۱۲:۴۴

مصاحبه چند ماه قبل ایسنا با مریم مقبلی قرزند هنرمند بزرگ دوبله ،زنده یاد عزت الله مقبلی که حال و هوایی دلگیرانه دارد. مریم مقبلی از روزهای حضور و فراق پدر می گوید...

http://isna.ir/fa/news/93042815837/%D9%85%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D9%86%D9%82%D8%B6%D8%A7%D8%A1-%D9%86%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA




RE: دلنوشته هاي سينمايي - دکــس - ۱۳۹۴/۲/۱۰ صبح ۱۱:۴۱

دایی بنده فیلم بین جدی نیست و مخاطب عامی سینما بحساب می اید، اما علاقه زیادی به سریال کوچک جنگلی دارد. از کاراکترهای محبوبش در سریال، نقش کوتاهی است که حسین پناهی بازی کرده. آنجا که میرزا در ماسوله محاصره شده و توی روستا قدم میزند و چند کلامی با درویش حیدر (حسین پناهی) هم کلام میشود. درویش حیدر با لحنی خاص و طعنه آمیز، «میرزا کوچیک خان» را خطاب میکند. مرحوم مقبلی با هنرمندی عجیبی این سکانس را دوبله کرده. با جناب دایی در مورد این سکانس صحبت میکردیم. اصرار داشت که صاحب صدا، خود مرحوم پناهی است. انقدر محکم بود که شک کردم و بعد مجددا سکانس را دیدیم.

گذشت تا این متن را خواندم. جلال مقامی عزیز جایی گفته اند:
مقبلی یکی از بهترین های دوبله بود. در تمام فیلم ها نقش اساسی برایش وجود داشت. واقعا همه فن حریف بود و قدرت این کار را هم داشت. هر نقشی که به او می دادند عین آن نقش حرف می زد. در سریال کوچک جنگلی به جای حسین پناهی عین خود این بازیگر حرف زد. به جای جهانگیر فروهر نیز مثل خودش حرف می زد. بسیار تو انا بود و هم نقش های کمدی را و هم نقش های جدی را لذتبخش می گفت.

الان میفهمم دایی جان پر بیراه هم نگفته... هنر مقبلی یگانه بود. خدایش بیامرزاد




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۴/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳

خداحافظی از بازیگری و مهاجرت "سلطان"

http://www.madomeh.com/site/news/news/3267.htm

فریبرز عرب نیا بازیگر توانا و محبوب دهه 70 سینمای ایران ، این روزها قصد ترک وطن دارد. بازیگری که برای نسل ما خاطره ای است ماندگار. اگر چه شاید عرب نیای دهه های 80 و 90 را نپسندیم و جنس حرف و کلام امروزش را از جنس حرفهای دوست داشتنی گذشته اش ندانیم ،اما او شمایلی است ماندگار ،ازسینمای اجتماعی دهه 70.




فلسطین - دکــس - ۱۳۹۴/۴/۳۰ صبح ۰۷:۲۰

جای همه خالی تعطیلات اخیر را در تبریز بودم. بر حسب اتفاق سینما فلسطین را زیارت کردم. در چند شهر دیگر هم سینما فلسطین داریم. مثلا در تهران، شیراز، اصفهان، همدان، رشت (تعطیل)، اهواز (با نام کنونی بهمن)، بروجرد... 
آمار دقیق ندارم اما بعید نیست این نام، بیشترین نام سینما در ایران باشد. چرا (البته بعد انقلاب) انقدر سینما فلسطین داریم؟ کسی ایده ای دارد؟ فلسطین چه ربطی به سینما دارد؟

پ.ن:
فلسطین ِ تبریز تقریبا در حال و هوای قدیم باقیمانده و مدرن نشده. شاید مردم عزیز این شهر ازین موضوع زیاد راضی نباشند اما خودم حس خیلی خوبی داشتم وقتی گیشه تنگ، سانسهای دست نویس و صندلی های کهنه را دیدم. همان بوی سینماهای قدیمی در اینجا هم به مشام می رسید..

( سرهنگ دکس در فلسطین تبریزی ها ! )




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۴/۵/۳ صبح ۱۰:۲۹

خبر بسیار تلخ و تکان دهنده است.احمدرضا اسعدی بازیگر سینمای ایران برای امرار و معاش جلوی یکی از سینماهای پایتخت ، دستفروشی می کند.

ما دانه های کنجدیم دلسوخته ،باچشم دل ما را ببین...




RE: فلسطین - دکــس - ۱۳۹۴/۵/۲۱ صبح ۰۲:۰۷

(۱۳۹۴/۴/۳۰ صبح ۰۷:۲۰)سرهنگ دکس نوشته شده:  ...در چند شهر دیگر هم سینما فلسطین داریم. مثلا در تهران، شیراز، اصفهان، همدان، رشت (تعطیل)، اهواز (با نام کنونی بهمن)، بروجرد...

آمار دقیق ندارم اما بعید نیست این نام، بیشترین نام سینما در ایران باشد. چرا (البته بعد انقلاب) انقدر سینما فلسطین داریم؟ کسی ایده ای دارد؟ فلسطین چه ربطی به سینما دارد؟

در فیسبوق از جناب عباس بهارلو این سوال را پرسیدم و چنین جواب دادند:

در سال های بعد از انقلاب وزارت ارشاد با صدور بخش نامه ای صاحبان سینماها را وادار کرد که نام سینماهاشان (به ویژه نام هایی که فرنگی بودند) را تغییر دهند. به همین دلیل برای نام سینماها فلسطین، صحرا، پولساریو، انقلاب، بهمن و نظایر این ها انتخاب شدند.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۲۶ عصر ۱۲:۲۴

سلام بر همه دوستان و سروران گرامی

دوست  و استاد عزیزمون زاپاتا ،یادی فرموده بودند از احمد رضا اسعدی.

یاد مورد مشابهی از بی وفایی روزگار در حق هنرمندان افتادم و آن هم همانطور که خیلی از عزیزان می دانند ،در مورد هنرپیشه قدیمی خانم ثریا حکمت است.

مطلب زیر حدودا" یک سال پیش در خبرگزاری ایسنا منتشر شد .البته بعدا"شنیدم کمک هایی برای پرداخت پول اجاره خانه شده است . آرزو می کنیم که در حال حاضر مشکلات این هنرمند و سایر هنرمندان مظلوم و از یاد رفته حل شود.

ثریا حکمت با بیان اینکه در وضعیت مالی خیلی بدی به سر می‌برم، گفت: بعد از 35 سال کار و 61 سال سن، من را به‌عنوان پیشکسوت قبول ندارند. درنتیجه از چندی دیگر در چادر زندگی می‌کنم.

 این هنرمند بازیگر در گفت‌و‌گو با خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اظهار کرد: صاحبخانه ودیعه اجاره را بالا برده که از توان من خارج است و تصمیم دارم اثاث‌هایی که برایم باقی مانده را بفروشم و با پول آن دخترم را به خوابگاه بفرستم و خودم هم در خیابان چادر بزنم.

 وی با بیان اینکه در سال گذشته هم سه روز در چادر زندگی کرده است، گفت: آن موقع هم به‌دلیل اینکه اجاره خانه‌ام عقب افتاده بود، صاحبخانه از پول ودیعه‌ام کم کرده بود که دیگر پولی برای خانه گرفتن نداشتم. بعد از کمک پنج میلیونی ارشاد توانستم جایی را اجاره کنم.

 این بازیگر با بیان اینکه با مشکلات زیادی زندگی را می‌گذراند، ادامه داد: سال گذشته تصمیم گرفتم دو بار خودم را از بین ببرم و اقدام به این کار هم کردم اما موفق نشدم. الان کل دندان‌هایم را کشیده‌ام و هزینه درمان آن‌ها را ندارم. برای گرفتن بودجه به همه‌جا رفته‌ام. حتی چندی پیش به‌سراغ همسر آقای انصاری که مالک بازار مبل هستند، رفتم اما باز هم اتفاقی نیفتاد و نمی‌دانم این همه بودجه در مملکت جابه‌جا می‌شود، چرا من بعد از این همه سال فعالیت هنری نباید سهمی از آن داشته باشم؟

 وی افزود: به خانه سینما رفتم، آنجا هم گفتند خودمان 500 میلیون تومان بدهی داریم و نمی‌توانیم کمک کنیم. خانه پیشکسوتان هنر هم می‌گوید چون به‌عنوان هنرمند درجه دو معرفی شده‌ام، نمی‌توانند کمک کند. در صورتی که در فیلم‌های زیادی نقش اول بازی کرده‌ام. البته با صحبت‌هایی که با آنجا شده قرار است 150 هزار تومان به من بدهند.

 ثریا حکمت ادامه داد: به وزارت ارشاد نامه نوشتم و درخواست کمک کرده‌ام. زمانی آقای انتظامی (عزت‌الله) به ما کمک می‌کرد اما دیگر خسته شد و الان دیگر جواب تلفن را هم نمی‌دهد. اخیرا آقای ایوبی ماهی 350 هزار تومان ماهیانه تعیین کرده‌اند و 180 هزار تومان هم از طرح تکریم می‌گیرم اما این مبلغ حتی نصف اجاره خانه‌ام هم نمی‌شود.

  «آواز قو» آخرین فعالیت سینمایی حکمت محسوب می‌شود.

 این بازیگر که بیش از 10 سال است فعالیت بازیگری ندارد در آثار دیگری چون «نقطه ضعف»، «تصویر آخر»، «خواستگاری»، «نیش» و فیلم به‌یاد ماندنی «ای ایران» ناصر تقوایی به ایفای نقش پرداخته است.

http://isna.ir/fa/news/93051305331/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AB%D8%B1%DB%8C%D8%A7-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%88%D8%B4%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86





RE: دلنوشته هاي سينمايي - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۴/۵/۲۶ عصر ۰۴:۱۷

(۱۳۹۴/۵/۲۶ عصر ۱۲:۲۴)واتسون نوشته شده:  

ثریا حکمت با بیان اینکه در وضعیت مالی خیلی بدی به سر می‌برم، گفت: بعد از 35 سال کار و 61 سال سن، من را به‌عنوان پیشکسوت قبول ندارند. درنتیجه از چندی دیگر در چادر زندگی می‌کنم.

این که این هنرمند و بسیاری از هنرمندان دیگر با چنین مشکلی دست و پنجه نرم می کنند تا حدودی تقصیر خود هنرمندان هم هست. یک پیشنهاد اینست که هنرمندان در زمان فعالیت صندوقی تشکیل دهند به عنوان صندوق بازنشستگی و ماهانه مبلغی در آن بریزند تا اگر هنرمندی در سنین پیری و ناتوانی با مشکل مواجه شد از محل وجوهات آن صندوق به او کمک کنند. بهتر از اینست که هنرمند در موقع ناتوانی (با عرض پوزش) دست گدایی به سمت این و آن دراز کند و جواب بگیرد یا نگیرد.

وقتی دولت نمی خواهد یا نمی تواند کمک کند خود هنرمندان که می توانند به هم کمک کنند.

به هرحال چنین خبرهایی ناراحت کننده است از این جهت که بازیگری که خیلی خاطرات زیبا در ذهن مردم ایجاد کرده به چنین حال و  روزی دیده می شوند. تصاویری که از ثریا حکمت ، فریماه فرجامی ، ابوالفضل پورعرب و ... در ذهن ما جاخوش کرده با عکس های امروزشان تناقض دارد. کاش میشد با انتشار ندادن این عکسها ذهنیت مان را از آنچه از آنها در خاطر داریم مخدوش نکنیم.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - برو بیکر - ۱۳۹۴/۶/۷ عصر ۰۵:۲۹

خبر بسیار تکاندهنده بود.

بی اختیار بیاد رسول سینمای ایران افتادم

نمیدانم اگر اجل مهلتش داده بود امروز چنین سکانس تلخی را روی مستطیل سبز تاب می آورد یا خیر

سکانسی که بازیگر نقش اولش فرزندش بود.

علی ملاقلی پور ابتدا برای تبلیغ اولین ساخته سینمایی خود شخصا راهی خیابانها شد و تراکتهای فیلمش را بدست مردم داد. تا اینجای کار مشکلی نیست ( هر چند شخصا با همینجای کار هم مشکل دارم) او خود بارها اعلام کرده بود برای تبلیغ فیلمش از هیچ کوششی دریغ نخواهد کرد.

     

اما مصیبت آنجا بود که او روز گذشته هنگام برگزاری یک مسابقه بزرگ و بین المللی که در آن مطرح ترین فوتبالیستهای سابق جهان تحت عنوان ستارگان جهان با مطرح ترین فوتبالیستهای سابق ایران تحت عنوان ستارگان ایران یک مسابقه نمایشی با نیت خیرخواهانه برگزار کردند ، دست به عملی ناشایست زد. مسابقه ایکه چشمان بسیاری چه در ایران و چه در جهان نظاره گر آن بودند.

علی ملاقلی پور هنگام برگزاری مسابقه ناگهان  جیمی جامپ  گونه به وسط زمین آمد و فیلم خود را تبلیغ نمود. لحظه بسیار بدی بود. بخصوص که یک سرباز نیروی انتظامی با او مانند یک خلافکار رفتار نمود و او را به خارج از زمین هدایت کرد.

علی ملاقلی پور کارگردان جوانیست که از همان ابتدا خودش گفت نظراتش با پدرش فرق دارد. او از همان زمان که پدرش در قید حیات بود برای اینکه او را به پدرش الصاق نکنند ترجیح داد بجای اینکه در کنار پدرش به کسب تجربه بپردازد ، مستقلا وارد حوزه سینما گردد.

دوست داشتمعلی را نزدیک ببینم و به او بگویم : پدرت را بسیار دوست دارم اما تو را نمیدانم. شاید بخاطر اینست که هنوز عیارت مشخص نیست. ایکاش قبل از دویدن به وسط زمین کمی بیادت پدرت بودی. هرچه باشد تو نام او را با خود یدک می کشی.

   

علی آقای گل : فیلم خوب ، نیاز به تبلیغ ندارد. مردم ما امروز به درجه ای از فهم و شعور رسیده اند که فرق فیلم خوب و بد را می دانند. با اینکه جوانی ، همینکه توانسته ای در اولین گام اکبر عبدی و نگار جواهریان را در مقابل دوربین خود بنشانی ، یعنی بخش بزرگی ار موفقیت را طی نمودی.

می دانم معترضی ، میدانم دل پری داری ، اما برادر من هرکاری راهی دارد. شاید بعضیها به تو حق بدهند. شاید بعضیها بگویند عجب جراتی داشت ، اما من چنین فکر نمی کنم. من این عمل را در شان یک کارگردان نمی دانم.

پدرت هم معترض بود. اما پدرت اعتراضش را با دوربینش به گوش دنیا رساند. هنوز فیلمت را ندیده ام. امیدوارم فیلم زیبایی باشد ، که اگر باشد این حرکت تو دو چندان غیر معقول می گردد. روح پدرت شاد. اگر شبی بخوابت آمد به او بگو میم مثل مادرش ، بسیار زیبا بود......

   




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۴/۷/۲۷ عصر ۰۷:۵۱

چرا بعضی ها جاودان هستند و می مانند . چرا هنرپیشگان امروز هرگز نمی توانند آن جاودانگی را داشته باشند . چرا این مانایی زیبنده آدمهای خاص است...

در خردادماه 1350 ناصر ملک مطیعی سهام خیریه ساخت مدرسه ای را خریداری کرد و بر کتیبه یادبود آن ، نام استاد هوشنگ سارنگ را نقش کرد.این حرکت زیبای ملک مطیعی آن هم در زمانه ای که در اوج شهرت و محبوبیت قرار داشت ، نشان از احترام به پیشکسوتان و بزرگی اوست. رمز ماندگاری این هنرمندان در چنین چیزهایی نهفته است که در روزگار ما نادر و کمیاب است...




RE: دلنوشته هاي سينمايي - سروان رنو - ۱۳۹۴/۷/۲۷ عصر ۱۱:۴۵

(۱۳۹۴/۷/۲۷ عصر ۰۷:۵۱)زاپاتا نوشته شده:  

چرا بعضی ها جاودان هستند و می مانند . چرا هنرپیشگان امروز هرگز نمی توانند آن جاودانگی را داشته باشند . چرا این مانایی زیبنده آدمهای خاص است...

بخشی از این مساله مربوط به تغییر شرایط جهان است که در بقیه موضوعات هم عمومیت دارد.

نه فقط بازیگر ستاره کمتر بوجود می آید بلکه دانشمند , نقاش , مخترع , جنگاور , موسیقی دان , نویسنده , ورزشکار و فوتبالیستِ  ستاره هم کمتر شده است . نه اینکه سطح اینها پایین تر از قدیمی ها باشد بلکه شرایط اینقدر برای همه یکسان شده که همه در یک سطح قرار گرفته اند و نمی توان یکی را زیاد از دیگری برتر دانست. مثلا آیا امروزه فوتبالیست شاخ که یک سرگردن از بقیه سر باشد ( مانند مارادونا ) داریم ؟ به جای او دو جین باریکن ستاره در تیم ها هستند که البته تفاوت زیادی با بقیه ستاره ها ندارند. در مورد دانشمندان هم همینطور . اختراعات با سرعت و حجم سرسام آوری در حال انجام هستند اما دیگر دانشمندی مانند ادیسون معروف نمی شود.

به نظر می رسد که آنها الگوهای کلاسیکی بودند که پذیرفته شدند و دیگر کسی مانند آنها تک نخواهد شد که آنگونه بدرخشد. حالا یا آسمان خیلی روشن شده یا ستاره ها انقدر زیاد شده اند که دیگر تک ستاره درخشان دیده نمی شود !




RE: دلنوشته هاي سينمايي - بانو الیزا - ۱۳۹۴/۸/۲۷ صبح ۱۰:۵۷

خدا رو شکر میکنم که این روز ها فرصت برای تماشای فیلم بسیار دارم و هر روز یک تجربه ی جدید بصری رو با فیلم های مختلف در ژانرهای مختلف و سال های متفات ساخت می گذرونم و بیش از پیش می تونم عشق به سینما رو احساس کنم.

ولی یک مساله ی مهم برای من تفاوت در احساس بعد از دیدن فیلم در زمان های مختلفه که فکر میکنم کم و بیش شما هم تو این قضیه با من حس مشترک رو داشته باشید .

اول بگم که من یه مدت فقط فیلم های کلاسیک نگاه می کردم و شاید جدید ترین فیلمی که دیده بودم سینما پارادیزو بود که اون هم یک کلاسیک به تمام معنا بود بخاطر نوستالژی فیلم هایی که نمایش می داد. ولی بعد از یک مدتی به سفارش چند نفر تصمیم گرفتم فیلم های بعد از 2000 هم ببینم و با تکنیک ها و جلوه های ویژه ی جدید فیلمسازی بیشتر آشنا بشم . و شاید بقول دوستان علاقه ام به سمت سینمای جدید بیشتر بشه .بخاطر همین موضوع شروع به تماشای فیلم های مطرح هزاره ی جدید کردم تا دیدگاهم رو حداقل منفی نکنه و فیلم هایی مثل جایی برای پیرمرد ها نیست و معلم پیانو و شوالیه تاریکی و اینسپشن و میان ستاره ای و رفتگان و جزیره شاتر و سه گانه ی معروف ایناریتو و...

12

5

54

545

545

نه این که در این فیلم ها ایرادی به داستان یا بازی بازیگران یا تکنیک های فیلمسازی وارد باشه که انصافا فیلم های قابل بحث و آموزنده و سرشار از نکات مثبت هم بودند . ولی اون حسی که من عادت کرده بودم بعد از دیدن فیلم ها داشته باشم ، این ها نداشتند . جای خالی حس نشاط  فراغت از زندگی روزمره و از همه مهمتر علاقه ی بیشتر به دیدن فیلم های بعدی رو این فیلم ها ندارن.

حالا یه مساله ای رو بگم اکثر عشق فیلم هایی که من میبینم یا عاشق کلاسیکن که تعداد فیلم هایی که دیدن به بیش از پانصد تا فیلم میرسه و یا عاشق فیلم های جدید و سریال هایی که تعدادشون این روز ها داره بیشتر و بیشتر میشه که اکثرا حتی با فرصت زیاد ولی خیلی کم فیلم میبینن و هفته ای یک فیلم یا شاید ماهی یک فیلم

خیلی دلیلش رو بررسی کردم که چرا منی که عاشق کلاسیک هستم از سینما خسته نمی شم و این افراد که عاشق فیلم های روز سینما هستند چند روز یکبار میل دیدن فیلم پیدا می کنند؟

شاید

شاید یک دلیلش اون حسی باشه که فیلم های کلاسیک به ما میده . یه حس سبکی ، حس لذت از یک داستان شیرین و دل انگیز

85

252

525

شاید فیلم هایی مثل ریو براوو ، ربکا ، کازابلانکا ، دزد دوچرخه ، سانست بلوار و ... تکنیک های فیلم های هزاره ی جدید رو نداشته باشند و فاقد دیالوگ هایی تا این حد دقیق و روانشناسانه باشه ، ولی لذتی که دیدن این فیلم ها در این سال ها به من داده رو هیچ کدوم از این فیلم های جدید  (که برای فروش بیشتر یا دست به دامن جلوه های ویژه فراوون یا صحنه های بسیار خشن و یا نمایش تلخی های زندگی و یا صحنه های مبتذل و ... می شن ) بهم نداده .

نمی دونم برای شما هم این فیلم های جدید این کاستی رو دارند یا خیر ولی متاسفانه برای من به شکلی شده که هرچی فیلم های حتی بسیار مطرح بروز رو نگاه میکنم ، عشق به سینمای کلاسیک رو بیشتر در من تقویت می کنه .

نمی دونم چرا این سوال بارها برام پیش اومده ، شاید برای شما هم پیش اومده باشه . آیا سینما واقعا تموم شده؟:huh:




RE: دلنوشته هاي سينمايي - منصور - ۱۳۹۶/۶/۲۱ صبح ۰۸:۲۴

هرچند مدتی از این قصه میگذرد اما بد نیست نظر خود را هم در مورد آن بگوئیم...

مدتی قبل جمشید مشایخی که از فرط تکرار نام و تصویر عزت الله انتظامی در جشن سینمائی نویسندگان و منتقدان به ستوه آمده بود بالای سن رفت و با عصبانیت هرچه تمام تر پیشت میکروفن گفت : چرا باید صحبتی از بقیه بازیگران به میان نیاید و این آقا صرفا بعنوان بازیگر (محبوب) مورد توجه باشد ، ظاهرا خود ایشان هم از یاد برده که زمانی برای شهبانو (فرح) تمبک میزده!... و بعد جلسه را ترک میکند.... پس از آن شاهد نظرات مردم در شبکه های اجتماعی و مطبوعات بودیم که عده ای کار مشایخی را ستودند و عده ای هم او را تخریب کردند...

از نظر من مشایخی حق داشت. پس از انقلاب و بطور مشخص در دهه های 70 و 80 و بطور مشخص ماهنامه فیلم از عزت الله انتظامی یک بت ساخت. مدیر مسئول این ماهنامه جناب آقای هوشنگ گلمکانی که یکی از منتقدین بنام کشور نیز هست و به شخصه به ایشان خیلی ارادت دارم بخاطر علاقه شخصی به انتظامی تمام سمت و سوی ماهنامه فیلم را که مهمترین رسانه سینمائی کشور پس از انقلاب بوده و هست را به مدح و ستایش از این بازیگر اختصاص داد. وی هرگز اجازه نداد حتی کوچکترین نقد گزنده ای در این ماهنامه از طرف حتی یکی از نویسندگان مطرح یا درج گردد. وی به این هم بسنده نکرد و در مدح و منقبت انتظامی کتابی سترگ که براساس مصاحبه های متعدد خود وی با ایشان صورت گرفت تهیه کرد و اسم این کتاب را هم گذاشت آقای بازیگر... از آنسو هروقت در این ماهنامه اسم مشایخی به میان می آمد با چنین تحلیلهائی مواجه بودیم : بازیگری که ابائی از بازی در هر فیلم کم ارزش و بی ارزش ندارد و خود وی ادعا دارد برای دلگرمی کارگردانان جوان این کار را میکند درحالیکه دون شان یک بازیگر خاص است که تن به بازی در هر فیلم و سریالی دهد و همین نکته را برای انتظامی یک ایده آل و ارزش قلمداد کرد که هرگز در فیلمهای کم ارزش تن به بازی نمیدهد. تمام این تعریف و تمجیدها از یک طرف و نکوهش ها و تقبیح ها از سوی دیگر موجب شد هم خود منتقدین و هم مردم و هم  انتظامی باور کنند انتظامی تافته جدابافته ایست که در اوج قله بازیگری تاریخ سینمای ایران (حتی بالاتر از کسانی چون بهروز وثوقی و پرویز فنی زاده ) ایستاده است چراکه رفتارهای انتظامی پس از این تمجیدها و عدم همنشینی با سایر بازیگران و عدم شرکت گسترده در محافل و عدم حضور در سریالهای تلویزیونی و عدم شرکت در مصاحبه های تلویزیونی همگی موید خودبزرگ بینی وی بود که باعث و بانی آن مطبوعات ایران و در راس آنها ماهنامه فیلم بود.

پس از سالها ، جمشید مشایخی از نظر من یک سوزن برداشت و درست یا نادرست به این بادکنک زد تا اندکی از بادش را بخاطر همین تبعیض ها و تحقیرها خالی کرده باشد. اینکه انتظامی در حضور فرح دستبوسی کرده است رخداد عجیب و غریبی نیست چراکه همه این بازیگران و از جمله علی نصیریان و بهروز وثوقی و حتی بهرام بیضائی براساس عکسهای بجا مانده ، دستبوس خانم بوده اند اما اینکه این واقعیت را مشایخی بدان شکل مطرح نماید صرفا در همین تبعیض ها که منجر به عقده های درونی در اکثر بازیگران صاحب نام سینمای ایران شده است نهفته و من به مشایخی حق میدهم که این سوزن را در جمع اهالی نقد و نشست منتقدین بدست گیرد. در واقع مشایخی سوزنش را به منتقدین زد تا انتظامی.

اگر انتظامی در فیلمهائی چون گاو از مشایخی برتر بود ، مشایخی در فیلمهائی چون هزاردستان و کمال الملک و حتی خانه عنکبوت به لحاظ قدرت بازی سرتر از انتظامی بود. به لحاظ شکل سکون بازی در هزاردستان ، حتی نصیریان و کشاورز هم از انتظامی در هزاردستان برتر بودند اما هرگز به این برتریها اهمیت داده نشد و همواره و فقط از انتظامی تقدیر گردید. انتظامی که خود خوب میدانست در هزاردستان از مشایخی و نصیریان و کشاورز در سطح پائینتری بوده همواره ضعف بازی خود را به گردن دوبله منوچهر اسماعیلی انداخت درحالیکه همگان خوب میدانند که همان اسماعیلی بجای مشایخی و کشاورز هم صحبت کرده بود و اگر قرار بود کم فروشی کرده باشد فقط وی در این میان استثنا نبود.

همزمان با نقدهای عمومی نسبت به صحبتهای مشایخی درخصوص انتظامی من همین موارد را در ایسنتاگرام به اطلاع گلمکانی رساندم ... و ایشان در خصوص عملکرد ماهنامه فیلم و شخص خودشان در پاسخ نوشتند : انسان جایز الخطاست .  و البته پس از مدتی نقد مرا هم از صفحه خود پاک کردند!



 




RE: دلنوشته هاي سينمايي - سناتور - ۱۳۹۶/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۰

حدود دو هفته پیش بود سیمای اصفهان یک برنامه زنده داشت که جمشید مشایخی رو دعوت کرده بود بعد مجری برنامه یک سری عکس نشون ایشون داد و گفت نظرت رو بیان کن فکر کنم عکس نورمن ویزدوم بود که مجری به ایشون گفت آقای مشایخی میگن که بیلی وایلدر یک بار اومده بود ایران و عزت ا... رمضانی فر بهش میخواسته بگه که کاراکترش شبیه به نورمن ویزدوم هست و کاری کنه که ازش برای هالیوود تست بگیرن اما شما نگذاشتید،تا این حرف از دهن مجری در اومد جمشید مشایخی یهو داغ کرد و گفت این آقا دروغ میگه و ایشون بزرگترین دروغگوی ایران هست و از این آقا دروغگوتر تو ایران وجود نداره. 

نمیدونم جریان چی بود ولی بنده خدا خیلی داغ کرد.




RE: دلنوشته هاي سينمايي - رابین‌هود - ۱۳۹۶/۷/۳ عصر ۰۴:۴۸

میم پنج سال از من بزرگتر است و برای خودش کسی است. می‌دانم که هیچ مرد عاقل باشعوری او را به زنی نخواهد گرفت. چون مثل من فکر می‌کند و مثل من شاعر و هنرمند و خیالاتی است. چون شکل پسرهاست.. شلوار بلند پا می‌کند و کفش‌های کتانی سفید می‌پوشد و من از تماشایش سیر نمی‌شوم.

دیدن فیلم درخت گلابی تجربه قشنگی است. بازگشت به نوجوانی و یادآوری عشقی که از مرزهای تنانگی دور بود. انتهای فیلم را دوست ندارم ولی مهم نیست. دیالوگ‌های قشنگ و بازسازی احساسات نوجوانی، هنرمندی می‌خواست که داریوش مهرجویی عزیز از پسش برآمد. اشباح و چه خوبه که برگشتی را فراموش میکنم و به انتظار هامونی دیگر خواهم بود. کاش دوباره برگردد به سالهای اوج!




RE: دلنوشته هاي سينمايي - زاپاتا - ۱۳۹۶/۷/۶ صبح ۱۲:۱۶

(۱۳۹۶/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۰)سناتور نوشته شده:  

نمیدونم جریان چی بود ولی بنده خدا خیلی داغ کرد.

جمشید مشایخی بازیگر بزرگی است و در دهه شصت یک ستاره میانسال بود که طرفداران بسیار داشت و چهره ای بود که تماشاگر بخاطر او به سینما می رفت .چند فیلم پرفروش دهه شصت حضور او را دارند که مشخص کننده جایگاه ممتازش در سینمای ایران‌است

اما یک نقد کوچک که همیشه به ایشان وارد است، بخاطر دل نازکی که دارند از انتقاد و یا بی مهری زود دلخور می شوند و واکنش بروز می دهند که برای یک هنرمند پرسابقه شایسته نیست

در ماجرای دلخوری ایشان در جشن منتقدان انتقادش به جا اما با لحنی نامناسب ابراز شد.اگر همین انتقاد را با نرمی بیان کرده بود کفه ترازو کاملا بسویش سنگینی می کرد

در هرصورت جایگاه آقایان انتظامی و مشایخی در سینمای ایران محفوظ است و با این مسائل خدشه ای بر نمی دارد




نقد در نقد - پیرمرد - ۱۴۰۲/۶/۶ صبح ۱۰:۲۷

سلام و عرض احترام و ارادت خدمت دوستان گرامی کافه کلاسیک

در آخرین لحظات نهمین سالگرد حضورم در این انجمن، می‌خواستم این مطلب را در جستار نقد فیلم به چه معناست؟ ارسال کنم ولی با توجه به محتوای تخصصی آن جستار، مناسب‌تر دیدم که در اینجا مطلبم را بفرستم. کلیت صحبتم برای دوستانی که حوصله خواندن روده‌درازی و پرگویی پیران را ندارند، این است که نقد و جایگاه آن برای مخاطب عام سینما چه می‌تواند باشد و در طی مطلب برداشت خودم را ذکر کرده‌ام، لذا انتظار سخنی پخته و صد در صد مفید نداشته باشید.

آثار هنری گاهی صرفآ برای لذت شخص هنرمند خلق می‌شوند و گاهی برای عرضه به جامعه. فیلم و سینما با توجه به ماهیت آن بیشتر ناظر به شقّ دوم است ولو مخاطب خاص مدّ نظر خالق آن باشد. لذا نقد و بررسی آن از سوی مخاطبان و اهل فن اجتناب ناپذیر خواهد بود و از زیر نگاه نافذ و تیغ تیز نقد منتقدان خواهد گذشت. مخاطبان سینما طیف گسترده‌ای از افراد با سن، جنس، ملیت، فرهنگ، تحصیلات و دین مختلف هستند، لذا نگاه‌های بسیار متفاوتی به اثر سینمایی واحد ممکن است داشته باشند.

نقد فیلم از حیث فنّی و محتوایی، موضوعی تخصصی است و بنده در هیچکدام صاحب‌نظر نیستم و قصد هم ندارم در این حیطه وارد شوم. شیوه نقد و ماحصل آن برای اهالی هنر و سینما بسیار حائز اهمیت است و ضرورت آن بر کسی پوشیده نیست، ولی برای مخاطبان عادی مثل بنده که می‌خواهند یک فیلم خوب ببینند این است که آیا این فیلم را ببینند یا خیر و اینکه چه انتظاری از دیدن این فیلم داشته باشند. در اینجا این اشکال پیش می‌آید که اگر من مخاطب عام قبل از دیدن فیلم، نقد آن را ببینم یا بخوانم، و خواه‌ناخواه از موضوع آن مطلع شوم، آیا از دیدن فیلم لذت و بهره کافی می‌برم؟ اشکال دیگر آن است که مدت زمانی که برای اطلاع از نقد یک فیلم می‌گذارم با وقتی که خود برای دیدن فیلم ممکن است بگذارم، آن قدری تفاوت دارد که رجوع به نقد، صرفه‌جویی در وقت محسوب گردد؟ اشکال دیگری که به نظرم از دوتای قبل هم مهمتر است، از کجا بدانم که نقاد فیلم را با توجه به سلایق من نقد کرده است که نقد وی را مبنای انتخاب خود بگذارم؟

دید هر فردی به دنیای اطراف، وقایع جاری و گذشته و آینده، هر مطلب و خبر و ... گرچه از بسیاری عوامل مؤثر بیرونی نشأت می‌گیرد امّا منحصر بفرد است. البته این سخن به معنی نفی مشابهت آرا و نگرش افراد نیست ولی در دیدی دقیق، همان‌گونه که هیچ دو فردی صد در صد یکسان نیستند، تفکرات و علایق آنها نیز به طور اخص نمی‌تواند یکسان باشد. زیبایی شناسی گرچه امروزه دارای مکاتب و معیارها و صاحب‌نظران بسیاری است اما بعید است انسانی که از این مکاتب و معیارها اطلاعی ندارد و از نقطه نظرات متخصصان آن بهره نبرده است، برای خودش شاخص‌هایی برای پسند یک اثر هنری، یک منظره، یک موسیقی و ... نداشته باشد. به نظر می‌رسد، مخاطب یک اثر هنری می‌تواند به فراخور درکش از هنر و زیبایی، در مورد اثر مزبور، صاحب دیدگاه باشد و آن را ابراز نماید و واضح است ارزش این دیدگاه، با توجه به دانش و تجربه مخاطب، ممکن است از یک توصیف کلی و نسبی در قالب الفاظ "خوب" و "بد" تا یک نقد کاملأ تخصصی در اجزای آن، متغیر باشد.

جنبه دیگری نیز در ارزش‌گذاری اثر هنری وجود دارد که شایسته توجه دقیق مخاطب است. این که خالق اثر کیست و هدفش از خلق چه بوده است، مسأله مهمی است. البته این به معنای آن است که هنرمند را از لحاظ سطحی که در آن قرار دارد، بشناسیم نه صرفاً‌ نام او. به عنوان مثال قاعدتاً نقاشی یک کودک با معیار سنجش ارزش یک اثر از داوینچی، سنجیده نمی‌شود همینطور یک فیلم سرگرم کننده در شبکه استانی با یک اثر هالیوودی نامزد اسکار قابل مقایسه نخواهد بود. آنچه نقش یک نقاد حرفه‌ای را برجسته می‌کند، درک هدف هنرمند از خلق اثر و همینطور برآورد درست از توان او و نقد اثر آن هنرمند در چارچوب اهداف و توان وی است.

روشنفکری با سابقه‌ای حدود ۵ قرن در اروپا و حدود ۱۵۰ ساله در ایران، فراز و نشیب‌های زیادی را تجربه کرده است. در گذشته‌ای نه چندان دور، از شرایط لازم روشنفکری، مطالعه فراوان، آشنایی با فلسفه و مکاتب فکری و هنری مختلف، دیدن فیلم‌های معناگرا و البته استعمال پیپ و سیگار بود که با گذر زمان تنها مورد اخیر آن در روشنفکران امروزی بارز است و مطالعه و دیدن فیلم کمتر از گذشته، طرفدار دارد. از دیگر خصیصه‌های روشنفکری که امروزه کمتر دیده می‌شود، تنوع افکار و آرا است. در قرن گذشته نگرش مارکسیستی فارغ از محاسن و معایب آن، از مهمترین مراکز مولد افکار روشنفکری بود که رفته رفته به افول گرایید. روشنفکران مارکسیستی چنان در نظرات متنوع بودند که به طنز در مورد آنها میگفتند"اگر دو نفر بشوند حزب تشکیل می‌دهند و اگر نفر سومی به حزب افزوده‌ شود، حزبشان دچار انشعاب می‌شود."

روشنفکری با نقد در تمام زمینه‌های هنری، اجتماعی، فلسفی و حتی اقتصادی رابطه‌ای تنگاتنگ دارد و این مدعی بر کسی پوشیده نیست و اهالی سینما و منتقدان این عرصه در زمره قشر روشنفکر جامعه محسوب می‌شوند. از اقتضائات اولیه روشنفکری نگاه غیرجانبدارانه به مسائل و نداشتن تعصب است و در این جهت نقد و بحث قاعدتاً باید معطوف به نظر باشد نه صاحب اثر.

(۱۴۰۲/۵/۲۲ عصر ۰۵:۱۱)کنتس پابرهنه نوشته شده:  

چیزی که از این آدم یاد گرفتم این بود که وقتی تو، اثر هنرمندی رو نپسندیدی، اسم یک هنرمند هر چقدر هم که بزرگ باشه مهم نیست. برای من بارها پیش اومده بود که فیلمی رو تماشا کردم که فقط اسمش خیلی بزرگ بود و از نظر من واقعن فیلم بزرگی نبود و یا نقاشی هایی می دیدم که در واقع اصلن نقاشی نبودن و بیشتر خط خطی بودن (مثل نقاشی های پولاک) و من تا قبل از آشنایی با مسعود فراستی، فکر می کردم خب شاید من نمی تونم بفهمم و درک کنم. اما بعد فهمیدم نه، یک اثر که منتقدها بزرگش می کنن واقعن ممکنه بزرگ نباشه و ما نباید کورکورانه تحت تاثیر روشنفکرنمایی های یک آرتیست قرار بگیریم.

در سالهای اخیر نام مسعود فراستی به عنوان برجسته‌ترین و البته پرحاشیه‌ترین نقدکننده فیلم بر سر زبانهاست، گرچه شاید خود جناب فراستی اهمیت چندانی به این پرنامی ندهد. اینکه او در برهه‌ای علاقه‌مند به تفکرات مارکسیستی بوده، شاید در خاص بودن نظرات امروزش موثر بوده باشد. و البته اینکه فراستی علی‌رغم تفکرات چپ، در مقوله سینما آثار جان فورد و هیچکاک و دیگر کارگردانان غرب را می‌پسندد می‌تواند نشانه‌ای دیگر از منحصر بفرد بودن نگرش وی باشد. نکته‌ای که سرکار خانم کنتس در مورد روشنفکرنمایی فرمودند، بزرگ‌ترین دستاورد نقدهای فراستی است. البته نمی‌توان فراستی را تنها فرد در این عرصه دانست اما وی مشخصاً با فاصله‌ای قابل توجه از دیگر منتقدان پیش است. کتمان نمی‌کنم که در بسیاری موارد، نقدهای فراستی و شجاعتش را در بیان نظراتش می‌پسندم گرچه با بعضی اصطلاحاتی که به کار می‌برد موافق نیستم. فراستی داعیه آن را دارد که هر فیلمی را بر مبنای آنچه خود فیلم می‌خواسته بگوید، نقد می‌کند. در دیدگاه فراستی بیشتر فیلم‌های ایرانی، چندان قابل اعتنا نیستند و البته بعضی از منتقدان فراستی نظرات وی را در مورد فیلم‌های روز سینمای ایران سفارشی می‌دانند و وی را خودفروخته می‌نامند. این منتقدان منتقد مشهور ما، اکثرأ خود را روشنفکر تلقی می‌نمایند و البته از الفبای روشنفکری نیز بهره نمی‌برند چرا که در نقد یک نظر باید ناظر به فحوای کلام بود نه بیان کننده آن. پرواضح است که شخصیت و افکاری که برای یک منتقد بر اساس گفتار و سابقه او متصور هستیم، ممکن است با واقعیت آن فرد تفاوت داشته باشد و حتی بر فرض صحت هم، نقد شخصیتی آن نقاد به خاطر اعلام نظر در مورد یک فیلم، از حداقل‌های طرز رفتار روشنفکرانه نیز بی‌بهره است و تنها نشان‌دهنده عدم داشتن پاسخی درخور در برابر نظر آن منتقد است.

شخصاً فیلم‌های ایرانی بویژه آثار دو سه دهه اخیر را به ندرت دیده‌ام. حتی آنهایی  که جناب فراستی قابل اعتنا می‌داند را نیز نگاه نمی‌کنم. فیلمهای برجسته‌ای مانند آثار حاتمی‌کیا، اصغر فرهادی، مجید مجیدی، عباس کیارستمی، رضا میرکریمی و ...برای من جذابیت چندانی نداشته و ندارند و تنها اثری از این دست را که بر پرده سینما دیدم، از کرخه تا راین در حدود ۳۰ سال قبل است که آن هم به نوعی توفیق اجباری و اجتناب ناپذیر بود. البته از طریق جعبه جادویی برخی از این فیلمها را به صورت نصفه و نیمه دیده‌ام. در چندسال اخیر، یکبار دیگر در مورد فیلم متری شیش و نیم، بر خلاف رویه‌ام، عمل کردم که حسرت و ندامتی گریبانم را گرفت که تا امروز ادامه دارد. جناب فراستی این فیلم را خوب و بازی پیمان معادی را قابل توجه توصیف کرده بودند ولی بنده بازی ایشان را چندان جذاب ندیدم که البته چون صاحب نظر نیستم به این بخش فنّی فیلم و داستان و سایر مباحث حرفه‌ای آن کاری ندارم ولی در حد فهمم، عنوان فیلم که از سکانس دادگاه و اظهارات نوید محمدزاده نشأت گرفته را به طرز غیرقابل وصفی مهمل یافتم. در آن سکانس نوید محمدزاده می‌گوید "برای برادرم کفن خریدیم متری شیش و نیم، مغازه بغلی پارچه مشکی برای لباس مادرم متری چهارتومن". این جمله چنان پوچ و اشتباه است که نمی‌دانم با چه زبانی، خطای آن را بیان کنم. اول آن که پارچه برای کفن را کسی از بزازی(پارچه فروشی) نمی‌خرد، بلکه از مغازه‌های اطراف آرامستان‌ها و مکان‌های مقدس مانند مغازه فروش اشیا مذهبی مثل مهر و تسبیح و ...، می‌خرند و آن مغازه ها هم کفن را متر نمی‌کنند بلکه در قواره‌های مشخصی می‌برند و آماده می‌گذارند و به مشتری، قواره آماده را می‌فروشند نه اینکه بگویند متری فلان قیمت و از توپ پارچه ببرند. حال بر فرض محال هم که جایی کفن را متری بفروشد یا شخصی به پارچه فروشی برود و خود چندمتر پارچه سفید برای کفن بخرد، دوستانی که کتاب حرفه و فن دوران راهنمایی را خوانده‌اند، در خاطر دارند که مراحل رنگ آمیزی نخ و پارچه اینطور است که ابتدا نخ یا پارچه را با مواد سفید کننده، کاملأ رنک‌زدایی میکنند و به رنگ سفید در می‌آورند و سپس رنگ‌آمیزی می‌کنند، لذا پارچه سفید بویژه آنچه برای کفن استعمال می‌شود و معمولأ جنس چندان مرغوب و محکمی هم ندارد، در واقع بدون رنگ است و لذا از هر پارچه‌ای ارزان‌تر است و در مقابل پارچه سیاه بویژه برای لباس و چادر و امثالهم به علت گران بودن رنگ سیاه مناسب برای ماندگاری روی پارچه از سایر پارچه‌های همجنس با رنگ دیگر گران‌تر است و لذا گرانتر بودن کفن از پارچه مشکی لباسی بیشتر به طنز می‌ماند تا تراژدی و برای فهمیدن این مساله بسیار ساده، پرس و جو از یک خانم باتجربه خانواده در امر دوخت و دوز و خیاطی یا مراجعه به یک بزازی یا کفن فروشی در مجاورت حرم حضرت عبدالعظیم، می‌توانست کارگشا باشد. حال ببینید بر مبنای یک جمله کاملا پرت و پلا عنوانی برای این فیلم انتخاب شده و یکی هم نیامده بگوید، جناب کارگردان محترم، این عنوان مبنای درستی ندارد، حداقل نام فیلمت را چیز دیگری بگذار. غرض آن که در نقد فیلم گاهی مسائلی چنین واضح نیز، مغفول منتقد حرفه‌ای و دقیقی مانند فراستی می‌ماند. ولی متأسفانه منتقدان روشنفکر و ریزبین فراستی هیچگاه دست روی چنین نکته‌ای نمی‌گذارند چراکه نقد آنها به فراستی علی رغم ادعای روشنفکری نه از روی حفظ حیثیت هنر و نقد که از روی غرض‌ورزی و گاهی انتقام‌جویی است.

برگردیم بر سر صحبت اصلی که یک بیننده عادی از لحاظ درک هنر مانند بنده، چه فیلمی را می‌تواند با اطمینان از پسند آن ببیند و یا چه فیلمی را به دیگران توصیه کند. من در حد بضاعت خودم و برای خودم تدبیری که اندیشیده‌ام چنین است که فیلم‌هایی را خوب می‌دانم که برای دوباره دیدن آنها شوق داشته باشم و فیلمی را بهتر می‌دانم که در فاصله زمانی کوتاه‌تری مشتاق دیدن آن بشوم. به عنوان مثل سه‌گانه سرجیو لئونه و فیلم جوزی ولز یاغی را گاه در تکرارهای تلویزیون در فاصله کمتر از ۲۴ ساعت دوباره دیده‌ام و برایم لذت بخش بوده است که البته قسمتی از جذابیت سه‌گانه لئونه مرهون موسیقی بی‌نظیر انیو موریکونه است. لذا اگر هم بخواهم از دوستی در مورد دیدن یک فیلم بپرسم، سوالم را اینگونه مطرح می‌کنم که فیلم را چندبار دیده‌ای و آیا دوست داری دوباره آن را ببینی یا نه؟ پاسخ به این سوال برای من کاربردی‌تر از مطالعه یا مشاهده یک نقد طولانی از منتقد مورد وثوقم خواهد بود گرچه نقدهای فراستی را همچنان دوست دارم و پیگیری می‌کنم و همچنین فیلمهایی را که او بد بداند با آسودگی خاطر نمی‌بینم امّا اگر فیلمی را خوب بداند، نمی‌توانم با اطمینان به نظر او، آن را ببینم.

امیدوارم دویست و پنجاهمین ارسالم در این محفل، موجب آزردگی هیچ یک از دوستان گرامی داخل و خارج کافه نشود و حداقل چند جمله مفید را در بر داشته باشد. با آرزوی توفیق و سلامتی و شادکامی برای همه