تالار   کافه کلاسیک
بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: سینما و تلویزیون ایران (/forumdisplay.php?fid=12)
+--- موضوع: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان (/showthread.php?tid=418)


بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲۷ صبح ۱۲:۳۷

می خواستم پیشنهاد کنم که اگر دوستان موافق باشن هر از چند گاهی یکی از کارگردان های مطرح رو در نظر بگیریم ( فعلا از ایران ) و هر کدوم از ما بهترین سکانسی رو که از میون فیلمهای ساخته شده توسط ایشون رو می پسندیم معرفی کنیم و البته ذکر علت انتخاب و اگر بحث گرم شد و طلبید ! راجع به اونها با هم گفتمانی هم داشته باشیم ! به نظرم موجب شناخت بیشتر از ظرافت ها و نقاط قوت کار اونها خواهد شد و در عین حال ممکنه موجب شناخت بیشتر پیدا کردن از روحیات و دیدگاه های جماعت کافه نشین هم بشه !

اگه موافق باشین چراغ اول رو به احترام  آقای (( مسعود خان کیمیایی )) با بهترین سکانس از سینمای ایشون روشن کنیم !

دوستداران سینمای حاج مسعود یا علی !

و یا حق ...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۷/۲۷ صبح ۰۲:۰۳

فیلم گوزن ها:

تصویری ماندگاراز تهران در میانه های دهه پنجاه

فیلم به دلیل داشتن دو کاراکتر اصلی با خواستگاهی مشترک اما سرنوشت هایی متفاوت طیف متنوعی از لوکیشن ها و نشانه های شهری را در خود جا داده و می توان آن را به عنوان کاملترین سند از زندگی شهری نیمه ی دهه پنجاه پذیرفت. کیمیایی در گوزن ها به واسطه قهرمان محوری فیلم های خود به دل شهر و مردمانش می زند و تقریبا لوکیشنی نیست که در یک زندگی روزمره امکان سرکشی به آن باشد و فیلم آنجا نرود.

منبع:مجله 24




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - حمید هامون - ۱۳۹۰/۷/۲۷ عصر ۰۸:۵۴

درود به دون ویتو، راتسو ریزو و سایر دوستان کافه.

اکثر فیلمهای کیمیایی چه خوب چه بد سکانسهای آغازین بسیار کوبنده دارند و به تماشاگر شوک ابتدایی را با تمام قدرت وارد می کنند.این نمونه ها در فیلمهای پس از انقلاب ایشان بیشتر به چشم می آیند. به عنوان مثال : ورود مرسدس بنز به بازارچه ی نایب در فیلم "مرسدس" که تضاد با محیط و شکاف طبقاتی را تمام و کمال نمایش می دهد – تک گویی ابتدایی سلطان در دل سیاهی : واسه اینکه بهتون بد نگذره، قدر خنده تونو بدونین و ناراحتیاتونم بذارین کنار، هوای این رفیق مارو هم داشته باشین، حواستونو بدین که ضرر نمی کنین . من اینکاره نیستم موقت ...... و همینطورتا آخر که حواس مخاطب را به داستان کاملا جلب می کند- شروع طوفانی حکم : حرفهای فروزنده و تیر اندازی اش را که یادتان نرفته؟!- لحظه ی تحویل سال در جرم که با اعلام سال جدید توسط خسروشاهی، ناگهان دستی وارد محفظه ی ماهی ها می شود و ماهیی را گرفته و به طرز تکان دهنده ای قطعه قطعه می کند که به ما یادآور می شود که با فیلم واقع گرایی طرف نیستیم ... و بالاخره کل سکانس عنوان بندی فیلم اعتراض : حرف زدن  امیر علی با کسی که اول او را کشته است! و در ادامه کل پلان و سکانسهای زندان تا زمان آزادی امیر علی که همگی این نمونه ها جدا از کیفیت فیلم به نظر من جزو بهترین سکانسهای تاریخ سینمای ایرانند.........

پی نوشت : موردی که می خواهم بگویم زیاد ربطی به این تاپیک ندارد ولی شنیدنش خالی از لطف نیست. با اینکه بیشتر فیلمها و دیالوگهای کیمیایی را دوست دارم اما ته دلم از شیوه ی دیالوگ نویسی اش از رد پای گرگ به بعد دل خوشی ندارم.اینکه باید هر دیالوگ را چند بار گوش بدهی تا معنی آنرا درک کنی و این نوع نگارش برای مخاطبی که با این نوع گویش آشنایی ندارد ارتباط برقرار نمی کند.اما در کمال تعجب موردی را دیدم که بهانه ای شد برای اسم بردن از یک مورد خاص که در بالا به آن اشاره کردم:یکی از همکاران که زیاد علاقه ای به سینما ندارد و کیمیایی را به بیشتر به خاطر همسر سابقش می شناسد! بلوتوثی را نشانم داد که از تعجب دهانم باز ماند: سکانس زندان فیلم اعتراض از دیالوگ : ((رضای حق، آقا محسن دربندی از دستور پرهیز فرمودند)) به بعد تا وقتی که امیر علی از محسن دربندی تشکر می کند بطور  کامل در گوشی اش بود! به خودم گفتم که خدا رو شکر هنوز هم میتوان امیدوار بود که این دیالوگها  هنوز بر خلاف تصور من می تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۷/۲۷ عصر ۱۰:۵۵

فیلم سینمایی سلطان (1375):

...سلطان همراه مریم ازخانه بیرون زده است.سایدکار موتورش را بسته و در اتوبان های شهر (بزرگراه هایی که در زمان ساخت فیلم نشانه ای از تهران مدرن شده بودند) می چرخد.بعد جایی میانه ی یک اتوبان خلوت می ایستد از موتورش پیاده می شود و به قولی که به مریم داده این که خانه اش را به او نشان داده عمل می کند.سلطان با دیالوگ «اینجا خونه ی ما بود...»شروع می کند و روی آسفالت اتوبان عریضی که میانش ایستاده نقشه خانه ی قدیمی شان را که برای ساخته شدن اتوبان (مدرن شدن شهر؟) خراب شده برای مریم رسم می کند.سلطان اعتراض مهم ترین سینماگر اجتماعی تاریخ این سینما به تخریب بافت قدیمی تهران و تبدیل آن به شهری است که هویت گذشته را ندارد.بازی فریبرز عرب نیا در مقابل نگاه همدردانه ی هدیه تهرانی قطعا تاثیر گذاری این سکانس را بیشتر کرده است.

منبع:مجله 24




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۷/۲۸ عصر ۱۱:۲۳

سخت ترین کار دنیا برای کیمیایی بازها انتخاب یک سکانس و تنها یک سکانس از فیلم های کیمیاییه. شاید کسانی که آقای رییس رو دوست ندارند یا نسبت به فیلم های آقای رییس بی تفاوت هستند خیلی راحت یک سکانس رو انتخاب کنند ولی این کار برای امثال من دشوارترین کار دنیاست چون با هر فریم فیلم هاش زندگی کردیم ... سکانس صحبت قیصر و خان دایی در قیصر ، سکانسی که نوری ،دانیال رو برای شهادت دادن راضی میکنه در سرب ، درددل رضا و آقا جلال در دندان مار،صحنه بازجویی امانی در خط قرمز، سکانس ابتدایی رد پای گرگ و صحبت های بازپرس جلالی برای جمشید اختری در تیغ و ابریشم که: عمر عین ساختمونه. مفید داره، زیر جرز داره، غذا خوری داره، خواب داره، گرما داره، سرما داره، پنجره رو باغ داره، رو به خیابون، رو به دیوار، رو به بیابون... خلاصه که پرتم داره. خواستگار بیمار فیلم گوزن ها( اصلا همه فیلم گوزنها ). وقتی قیصر از مرگ مادر باخبر می شود: ننم مرد؟. کتک خوردن رضا موتوری جلوی پرده سینما . آنجایی که سلطان محل خانه قدیمیشان را به مریم نشان می دهد و .... بگذریم


اما یکی از سکانس های خوب اما مهجور و کمتر دیده شده مسعود کیمیایی


رستم ، گروهبان از جنگ برگشته که هیچ نشانی در ظاهرش از آن رستم افسانه ای نیست از کامیون پیاده می شود و به طرف تعویض روغنی می رود تا شاید پس از سالهایی که در جنگ سپری کرده بتواند آرامش را در کنار خانواده خود بیابد. همه چیز به کندی پیش می رود. پالتویی مندرس، پوتین هایی پر از گل، گل و لای جاده انگار که یا اینجا پایان دنیاست یا اینکه این مرد از دورانی سپری شده باز می گردد. خستگی در تمامی حرکات رستم ( احمد نجفی ) موج می زند. گل بخت (گلچهره سجادیه ) درون چاله تعویض روغن، که از همان پایین در فاصله بین زمین و کف ماشین روی چاله، ابتدا پوتین های رستم را می بیند. پوتینها از دید گل بخت حرکت می کنند، او با چراغی در دست درون چاله ایستاده است، رستم به درون چاله می رود ، پس از چندی ما فقط می بینیم که نوری می لرزد. دیداری درون یک چاله کثیف و چرب ، پس از سال های بسیار فراق. نوری در تاریکی می لرزد،در گل بخت با آن ظاهر کثیف و در آن لباس کار چرب هیچ نشانی از معشوق نیست و رستم هم که وضعیتی بهتر از او ندارد. چه بهتر که سانسور به ما اجازه ورود به خلوت عاشقان را نمی دهد. افسوس که نه رستم آن رستم شاهنامه است و نه گل بخت ، بختی چون نام خود ندارد...

با سپاس فراوان از دن ویتو بزرگوار و تشکر بسیار از دوست خوبم حمید هامون




بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - بانو - ۱۳۹۰/۷/۲۹ عصر ۰۶:۳۴

موضوع فیلم ضیافت درنوع خود به اندازۀ کافی جذاب است، یادش بخیر، سالهای 74-75 شبیه یکجور موج عجیب، این قرار و مدار 10 سال بعد، 20 سال بعد، از دبیرستانی به دبیرستان دیگر سرایت می کرد... مشهورترینشان در نسل ما قرار 88/8/8 بود ....

و ... به همۀ این جذابیتها اضافه کنیم دیالوگهای خاص کیمیایی را...

********************************************************

بعد از فارغ التحصیلی بچه ها از دبیرستان بدر، 7 همکلاس، دسته جمعی به کافۀ ماطاووس هجوم می برند، با وجود ممنوعیت فروش مشروب به نوجوانان، ماطاووس راضی می شود و فضایی بسیار رویایی شکل می گیرد. این سکانس را بطور کامل از فیلمنامه نقل می کنم:

داخلی-کافه ماطاووس

جواد کتش را در می آورد.

جواد: خیلی خب بچه ها، بسه دیگه، حرف بی حرف، ماطا بچین، منم کمک.

بچه ها با سر و صدا میز و صندلی ها را مرتب می کنند، جواد، ماست و بقیۀ مخلفات را روی میز می آورد.

جواد: ماطا، اون رادیو رو روشن کن دیگه جون من!

ماطا رادیو را روشن می کند، ترانه ای قدیمی* پخش می شود. هفت رفیق دور میز آرام گوش به ترانه سپرده اند، شهباز به حرف می آید.

شهباز: می دونین چیه بچه ها، نه فیزیک در آینده به دردمون می خوره، نه شیمی، نه جغرافی، نه جبر، نه هندسه، نه ریاضیات. فقط درس، درسه که به درد ما می خوره.

جواد پوزخند می زند.

جواد: خب درس یعنی چی؟

ناگهان جدی می شود و رو به بقیۀ بچه ها می کند.

جواد: بچه ها ساکت، ساکت می خوام یه چیزی بگم. من می خوام تو همین محل بمونم، تو همین محل هم معلم بشم. تکون هم از این خونۀ بابایی نمی خورم.

اسی: تکونت می دن. به خیالت همینجوری می مونه؟! (با انگشت نشان می دهد.) جوونی اینقدر، وسط عمری اینقدر، آخر عمری...

جواد: چی رو؟

اسی: تکون.

اسی: امان از پیری، پیری خوبش خوبه، ولی پیری الکی خیلی بده.

عبد: با اجازۀ علی آقا و آقا رضا دو تا دیگه.

علی: دوتا دیگه چی تربچه زاغی؟

عبد: بابا یه دفعه س، دور هم هستیم دیگه.

علی: قرارمون بود حرفهای هم رو بفهمیم، نه؟

رامین: دستخوش علی آقا، یعنی حرفهای هم رو نمی فهمیم؟

رضا: خب بابا جون، قرارمون بود دیگه؟ من و علی آقا اینقدر دوستتون داریم که الان اینجاییم. همون حال اولمون بهتر نبود علی؟

علی: راست می گه دیگه.

رامین: خیال کردین ما نمی دونیم. من که قبول شدم دلم گرفته. شما برای ما اومدین اینجا، شما هم دلتون گرفته. خانوادۀ قدیمی، مذهبی، تهرونی، علی آقاش اینجا چیکار می کنه؟ آقا فتح الله، کاشیکار، علم کش محله، آقا رضاش اینجا چیکار می کنه؟ ما عقلمون می رسه وقتی می گین حساب امشب با منه یعنی چی...

شهباز: حوصلۀ بی پولی و بی کسی رو ندارم.

علی: پولداری که واست بی کسی صاف و صوف نمی کنه مومن. اون کسی که واست کس باشه اینور بی پولیته. اصلا خود پولداریه که برات کس نمی ذاره، اون کسی که رفیق پولداریت باشه نا کسه.

اسی: من که ورزشو ول نمی کنم.

جواد: (با تمسخر) تا قهرمانی؟

اسی: نه تا باشگاهی.

شهباز: روزا می زنم به کار، شبا درس.

علی: اینقدر از خودتون و پولدار شدن نگین، من که نخوردم، خوردم؟ هان، ببینید، یه چیزی می گم نه نیارین، اما آرۀ الکی هم نیارین. یه سال و روز و ساعتی رو قرار می ذاریم هرکی هرچی شده، چه اونی که بارش بار شده چه اونی که بارش افتاده که خدا کنه همۀ ما کار درست بیاییم، خلاصه یه دفعه دیگه دور هم جمع بشیم، آره، هان؟

عبد لبخندی از سر رضایت می زند.

رضا: من که نخوردم علی، اما به دم و دلت صلوات. ببین کجا دلم می لرزه، چه قراری.

عبد: حواس ماهم هست. علی آقا حساب ماطاووسو می کنه، اما خودش نمی خوره، قرار درس شبو و دیدن رخ یار واسه دورترا میذاره، بعد حواسشم پی عشق حالاته که نکنه تموم بشه. تموم بشه بعد نفهمه بار کی بار شده، بار کی افتاده، به مام که می گی زاغی تربچه (اشک در چشم دارد.)

شهباز: سرم داره از ندیدن شما چرخ بر می داره، فکر اینکه همدیگه رو دیگه نبینیم.

علی آهی می کشد.

علی: هرکی می آد دستاشو بگذاره روی دست من (دست دراز می کند)

عبد دست روی دست علی می گذارد.

عبد: عجب دستی!

رضا دست می گذارد.

رضا: دست منم لای دست شما.

شهباز: می دونین بچه ها، سخته، همین حالا فکراتونو بکنین. هرکی نه ته دلش اومد دستشو بکشه، که اگه حالا بکشه، بهتر از اینه که نیاد و زیر و رو بکشه.

دوربین به دور میز و بچه ها می چرخد.

علی، رضا، عبد، شهباز، هر هفت نفر می گریند.

-          دو سال دیگه، همین موقع، همین جا، هان.

-          می تونیم بگیم سه سال.

-          هفت سال دیگه....

 دوربین به طرف ماطاووس می رود که پشت پیشخوان ایستاده و با بغض به این قرار می نگرد....

-------------------------------------------------------------------

----------------------------------------------------------------------------------


* ترانۀ سنگ قبر آرزو (آسمان چشم او آیینۀ کیست / آنکه چون آیینه با من روبرو بود...) با صدای آرتوش پخش می شود.

بامهر... بانو




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - مگی گربه - ۱۳۹۰/۸/۱ صبح ۰۱:۴۳

سکانس های ویژه مسعود کیمیایی در تاریخ سینمای ایران مخصوصاً آن دسته از آثارش که عطر و بوی

نوستالژی گرفته اند بسیار است و به طبع انتخابشان هم سخت تر است.

همه سکانس های شخصیت های گوزن ها از سید و قدرت و فاطی گرفته تا همسایه های پر سر و صدای آن خانه مُندرس و آشفته و ....

نمایش عریان و گزنده از سیاهی های روزگار و همه تنهایی قهرمانان زخمی دنیای کیمیایی از لوطی داش آکل (که اقتباس زیبایی از

 داستانی به همین نام از صادق هدایت است.) تا نوری سرب و رضای دندان مار.

 رضای ردپای گرگ بریده از محیط تغییر یافته ای که دیگر به آن تعلق ندارد ، می گوید: "نه من دیگه اون رضام، نه

دیگه زمونه اون وقتاس"

ایستاده مُردن امیرعلی (داریوش ارجمند) زیر باران در اعتراض که گویی روح او در حال تطهیر شدن است.

رفاقت به یادماندنی رضا (فرامرز صدیقی) و احمد (احمد نجفی) در دندان مار و همچنین حضور کوتاه ولی تاثیرگذار جلال مقدم آن تک سکانس درخشان.

آواره شدن و در به دری مونس (فریماه فرجامی) و دانیال (امین تارخ) و جدایشان در اسکله بندر در سرب.

خداحافظی تلخ گل بخت (گلچهره سجادیه) با پسرش بهمن (شهد احمدلو) در گروهبان.

آن تجدید عاشقانه های زیبای رضا و طلعت در سر پل دربند در ردپای گرگ که در اکران عمومی دچار ممیزی شد.

گرچه سینمای کیمیایی دنیای رفاقت های مردانه است اما حقیقتاً گلچهره سجادیه بهترین بازیگر زن

فیلم های کیمیایی بود با آن صدای نجوا گونه و سرد و حلقه اشک همیشگی در چشمانش. آنجا که به رضای

 زخمی در آن ملاقات شبانه می گوید:" هر جا برا تو خوش، برای منم خوش. خونت بند بیاد، بقیه اش

مفت زندگیت ."

سکانس های خوب کیمیایی همواره با دیالوگ های خاص اش مزیین شده و در خاطره ها مانده.

واقعاً حتی در ضعیف ترین فیلم های مسعود کیمیایی هم لحظه های نابی یافت می شود.

از جمله تک سکانس درخشان مریلا زارعی در سربازهای جمعه به نقش نیر زن جنوب شهری که همسر معتادش را به قتل رسانده، با یک بازی برون گرا و تاثیر گذار.

 

بخشی از دیالوگ های ویژه مسعود کیمیایی از زبان نیّر در سربازهای جمعه که ذکر مصائبی که بر او رفته و فشار هایی عصبی که متحمل شده را برای برادر سربازاش تعریف می کند:

".... مردیکه اسمش همه‌چیز بود جز شوهر. اون‌روز خُمار بود سگ‌پدر. خوابیده بود برا تَرک.
دستم‌و که می‌خواس بگیره، لبخندم‌و که می‌خواس ببینه، می‌گفت: تو ترک‌م...ای‌بابا، چقدِ ما بدبختیم!

اون‌روز طرفای عصر شال و کلاه کرد، که نه شال داشت نه کلاه. دو سال بود تو یه کُت بود، یه پیرهن.

زینت‌و زد زیرِ بغلش. گفت: «حالم بده. جونِ «نیر» از دیروز بهترم. می‌ریم پیشِ «هرکول»، با این زینت، یه هوایی هم می‌خوریم.»

وختی می‌زد زیرِ بغلش، دیگه چرخ‌خیاطی بود یا تلویزیون یا این بچه، هیچ فرقی براش نداشت.

مردیکه بی زینت اومد. اما سرِ حال. دیگه شد که اون رُوم برگشت. دست ِخودم نبود. اینو ـ دخترم‌رو ـ نیوُرده بود. فُحش‌ دادم. جیغ زدم. چی‌کار می‌تونسم بکنم؟ فقط بهش گفتم: «کجا جاش گذاشتی؟»

 اینو ـ دخترم‌و ـ بُرده بود فروخته بود.

می‌خواس گردن‌کلفتی هم بکُنه. گفتم: «گردن کلفتی رشته‌ی تو نیس.» زد تو صورتم. گلاویز شدیم. به‌خودم که اومدم. دیدم تموم جونم پُرِ خون‌ِ‌ه. با کارد به‌هم حمله کرد مردیکه.

نشئه شده بود، فهمیده بود کارد یعنی چی؟ تو خماری ناخن‌گیر نمی‌دونس چیه؟
منم با همون کارد گذاشتم وسطِ قلبِ نداشته‌ش.

خونی، بی‌چادر، بی‌حجاب رفتم سراغ این. گفتم: «هرکول! یالا بچه‌مو بده، والا به ابوالفضل، میرم لوت می‌دم. اگرم نخواستی می‌فرستم‌ت پیش‌ اون. اینم دستام.»

یه‌راس رفتم کلانتری گفتم: «این شما و اینم دستامه»
(این بیچاره رو اگه بفهمن سر راه زندون و دادگاه من اورده این‌جا، بیچاره‌ش می‌کنن.)
[دودِ سیگار اذیت‌ِ‌ت می‌کُنه مامان‌جون؟ ای قربوت برم]

زینت‌و ازش گرفتم. خواسم یه‌راس ببرمش پزشک‌قانونی که دس نخورده باشه.

رضایت!؟ ـ نمیدن.
ننه بابای اون جونِ منو می‌خوان. می‌گن: «هم دیه بده، هم بچه رو بده.»
خدایا! خودت بودی این‌کار رو می‌کردی؟ از کجا بیارم دیه بدم؟ حالا بگو نصف.
اونا می‌خوان یه سال با پول خونِ اون نشئه بشن ...."




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - حمید هامون - ۱۳۹۰/۸/۲ عصر ۱۰:۰۶

سلام مجدد به یاران

به نوبه خودم از عزیزانی که در این تاپیک به ما کیمیایی بازها  افتخار دادند و دیدگاه هایشان را مطرح کردند بسیار سپاسگزارم.

غیر از مواردی که دوستان مطرح کرده اند، چند سکانس دیگر که الان به ذهنم می رسد را ذکر می کنم :

-سکانس التماس کردن سید به عباس آقا (همبازی تئاتر فاطی) که اجازه بدهد جلوی فاطی توی گوشش بزند و قمپز در کند.((راتسوی عزیز کل سکانسهای گوزنها را به عنوان سکانس برتر ذکر کرده اند.با اجازه شون فقط این سه مورد را BOLD کرده ام:))

-کل سکانس خواستگاری مرد پولداری که صرع دارد از دختر فقیر که ترانه ی گنجشکک به طور همزمان در حال پخش است و (قدرت) از پشت پنجره مشغول تماشای آن است.

-سکانسهای ((دوا خوری دو تایی تمیز)) سید و قدرت. عاشق آن دیالوگ سیدم که می گه : (وقتی گریه ام میگیره هنوز امیدوار می شم که جون دارم...)

-گریه ی سلطان در اتوبانی که بدون انتها به نظر می آید ......

-این موارد هم با اجازه ی بانوی گرامی از ضیافت: جمع شدن دوباره ی دوستان قدیمی دور هم: ماطاووس خطاب به جواد : نه .ضیافت اون شب بود.الانم معلوم نیست که همه بیان.اون وقتا شما بچه بودین.- آمدن رضا به جمع دوستان:(نیاز به توضیح دارد؟!)- خواستگاری دوستان از خواهر عبد برای جواد –گریه ی عبد روی زانوی رضا :خطاب به دوستان :فقط جلوی شمام که میتونم راحت باشم. گریه می کنم خجالت نکشم.-حرفهای جواد : سویا یه چیزیه عین گوشت. من چیزایی که عینشه رو خوب می شناسم : عین خونه، عین ماشین، عین زن و بچه.....+کل سکانس دستگیری مهیارانها که با جمع شدن دوستان در گورستان مونتاژ موازی شده است.

-آمدن تمثیلی احمد دندان مار از ماه در سکانس آخر فیلم.

- اسب تاختن رضای غریبه در دل تهران پوست انداخته در رد پای گرگ که چقدر زیبا تابلو بودن انسان کیمیایی در دنیای نو را تصویر کرده است.

-فیلم فریاد را فقط در زمان اکرانش دو بار دیدم و دوستش داشتم . در حال حاضر این دو سکانس زیبایش یادم هست : صحنه ای که سهراب و زن (با بازی میترا حجار) همزمان آب به صورتشان می زنند و دلبستگی به یکدیگر را نشان می دهند  و سکانس زایمان زن در انتهای فیلم که در آن، چاقوی کیمیایی که همیشه برای انتقام گیری و درگیری استفاده می شد این بار به طور غیر منتظره و به قول خانم شرکا ((جهت امری مقدس که زایش است)) استفاده می شود به عنوان حسن ختام این نوشته ........

اگه عمر و حافظه ای! بود باز هم در خدمت دوستان خواهم بود.

با احترام.

**************************************

پی نوشت (مورخ 90/08/06) : چون ویتوی عزیز هلال ماه را رویت کردند! نخواستم که در بحث سکانسهای بهرام بیضایی فاصله بیندازم.آخرین سکانسهایی که از سینمای کیمیایی به ذهنم رسید، اینهاست:

-کبریت بازی رضاموتوری در کاباره ی بسیار مدرنی که با تربیت اجتماعی رضا 180 درجه متفاوت است....تا درگیری انتهایی این سکانس که کبریت به طور عمودی در بشقاب رضا قرار گرفته است.

-مسافرکشی رضا با اتومبیل اعیانی در همین فیلم که برای خودش دنیایی است ........

-کل سکانسهایی که در آنها یکی از کاراکترها مشغول نواختن می شود. نمونه اش : پیانو زدن یوسف در اعتراض، به قول مگی عزیز ((گیتار زدن کارینا کیمیایی در حکم))، ساکسیفون نوازی آن جوان آلمانی در تجارت و ....

-قرار گذاشتن فرامرز قریبیان و امین تارخ در سینما رکس در رئیس که عجیب یادآور بازگشت توتو به سینماپارادیزوی تعطیل شده است....

-گریه ی دروغین و چندش آور شبنم درویش در محاکمه در خیابان که صورت واقعی اش (که زشت شده است) را به نمایش می گذارد.....

-فریادهای دردآلود فریماه فرجامی در فصل جدایی اش از امین تارخ در سرب.

-نمای انتهایی کشته شدن نوری در همان فیلم که ادای دین کیمیایی به فیلم کلاه ژان پیر ملویل است.

- و در انتها با سپاس و به یاد سکانسهایی که اسکورپان عزیز و دوستی که زیاد نمیشناسمش سم اسپید گرامی در تاپیک دوراهی دیروز و فردا: مسعود کیمیایی در مورد قیصر و خط قرمز ذکر کرده اند. ((راستی چرا اسکورپان نازنین به تاپیک ما افتخار ندادند؟!!)

و حکایت همچنان باقیست .......

با تجدید احترام!




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۸/۴ عصر ۰۵:۴۵

سلام بر دوستان ...

شرمنده که با دیرکردی قابل توجه در این بخش چیزکی می نویسم اما راستش باید یکبار دیگه برای مرور بخش مورد علاقم از فیلم گوزن ها به تماشای اون می نشستم ...

همونطور که دوستان نوشتن انتخاب سکانسی خاص از سینمای کیمیایی کار راحتی نیست ...

سوای سکانس فوق العاده التماس سید به همبازی تئاتر فاطی که برای کمی کسب اعتبار پیش فاطی توی گوش  او بزند و  دوست عزیزمون مرد آرام کافه حمید خان هامون به خوبی اون بخش رو یادآوری فرمودن ، من از اون قدیمها علاقه خاصی به اون سکانس از فیلم گوزن ها دارم که سید به مدرسه محل کار پدرش با بازی مرحوم نعمت الله گرجی میره و ازش مقداری پول میخواد که در اولین فرصت بهش برگردونه ... نگاه پدر به جسم و روح رو به تحلیل پسر در این سکانس از یاد رفتنی نیست ...

به خصوص وقتی میره سراغ صندوق قدیمیش و با دریغ کتابی  خطی قدیمی از  ذاکر  الرحیم نیشابوری رو که  دست به دست تو خانوادشون  به ایشون رسیده رو در میاره و میده به نفر بعدی خانواده یعنی سید و خوب مطمئنه که تا ساعتی بعد تبدیلش کرده به پول برای خرید مواد ...

نصیحت پدر با یک دنیا دلگیری و افسوس : خوب میخرنش ... ارزون نفروشیش ...

چکار کنم همه رو فروختم ... این هم روش ... این رو هم تو بفروش و بده دست هروئین فروش ها ...

میدونم که کیمیایی تاثیر به سزایی گذاشته با این فیلم بر روی خیلی از علاقمندان به کارهاش که دور حتی کنجکاوی به هرگونه اعتیاد رو در زندگیشون خط بکشن ...

گوزن ها فیلمی نیست که بشه در چارچوب زمانی قابش کنیم ... گوزن ها تا مدتهای مدید به قول مرحوم رسول ملاقلی پور همچنان (( کار )) خواهد کرد ...

یا حق ...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۸/۴ عصر ۱۱:۵۰

احتراما (( کیمیایی بازها )) عجله کنن که مدت زمان زیادی تا حلول هلال کارگردان منتخب بعدی نمونده ! فرداشب وقتی از رویت هلال مطمئن شدیم نام کارگردان بعدی را اعلام خواهیم کرد پس ای جماعت بشتابید ! کیمیایی یک ! کیمیایی دو ! کیمیایی ....

یا حق ...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - هری لایم - ۱۳۹۰/۸/۵ صبح ۱۲:۱۹

سکانس دواخوری گوزنها بی هیچ تعارف کذب و توام با ریایی و به دور از هرگونه تقیه و ملاحظه ای ,  از حسی ترین و تاثیرگذارترین و ماندگارترین و انسانی ترین سکانس های تمام تاریخ سینمای ایران است . به نظر من ساخته شدن برخی فیلم ها فراتر از توانایی و ظرفیت زیبایی شناسانه کارگردان شان بوده و گوزنها نمونه ای از این آثار است . یعنی اگر قوه هرکول هم به کا افتد محال است فیلمی با این  هیبت مجددا ساخته شود . در توجیه این جذابیت توضیح ناپذیر  باید نشانه های فرامتنی را با تاملی مضاعف مورد توجه قرار داد .




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۸/۵ صبح ۰۱:۰۴

با سلام خدمت به دوستان:

دن ویتور کورلئونه عزیز  قبل از آنکه بحث در رابطه با استاد را ببندیم بهتر است (برای اولین بار)از دوستان یک نظرسنجی اجمالی در مورد بهترین همکاری های ایشان با بازیگرانی که در این 28 فیلم با استاد بودند داشته باشیم  پس بنده همکاری ها را معرفی می کنم تا دوستان نظر دهند.پس با این سه سوال شروع می کنیم:

1-بهترین همکاری   2-راز موفقیتشان چیست؟  3- آیا آنها با با کارگردان دیگری هم به این خوبی کار کرده اند؟

الف)بهروز وثوقی

همکاری ها :قیصر(1348)-رضاموتوری(1349)-داش آکل(1350)-خاک(1352)-گوزن ها(1353)

ب)فرامرز قریبیان

همکاری ها :بیگانه بیا(1347)-گوزن ها(1353)-غزل(1354)-سفرسنگ(1356)-ردپای گرگ(1370)-تجارت(1371)-رئیس (1385)

            

 

ج)محمد رضا فروتن

همکاری ها:مرسدس(1376)-فریاد(1377)-اعتراض(1378)-سربازهای جمعه (1382)-محاکمه درخیابان(1388)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:معیار انتخاب بیش از دو همکاری بوده و بازی در نقش اول یا مکمل.پس با این حساب با عرض پوزش از همکاری های ایشان با سعید راد-فریماه فرجامی-احمدنجفی -فریبرزعرب نیا و ... چشم پوشی می کنیم(البته اگر خواستید می توانید از میان آن آثار هم انتخاب کنید)




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۸/۶ صبح ۰۷:۵۷

(۱۳۹۰/۸/۵ صبح ۰۱:۰۴)جیسون بورن نوشته شده:  

با سلام خدمت به دوستان:

دن ویتور کورلئونه عزیز  قبل از آنکه بحث در رابطه با استاد را ببندیم بهتر است (برای اولین بار)از دوستان یک نظرسنجی اجمالی در مورد بهترین همکاری های ایشان با بازیگرانی که در این 28 فیلم با استاد بودند داشته باشیم  پس بنده همکاری ها را معرفی می کنم تا دوستان نظر دهند.

سلام جیسون عزیز ...

ایده و پیشنهاد خوبیه اما من فکر می کنم برای خودش تاپیک ویژه ای رو طلب میکنه ...

همت کنین و بخش ویژه ای رو برای این بحث افتتاح کنین و حتما دوستان استقبال خواهند کرد ...

خوب ظاهرا هری لایم هم در آخرین لحظات خودش رو رسوند !

اگر دوستان موافق باشن بریم و به اتفاق (( خرد جمعی کافه )) تمرکز کنیم بر روی بهترین سکانس بزرگ کارگردان دیگری از سینمای این مرز و بوم : جناب آقای (( بهرام بیضایی )) عزیز ...

همت کنین دوستان !

یا حق ...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۸/۶ صبح ۱۰:۲۹

(۱۳۹۰/۸/۶ صبح ۰۷:۵۷)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

(۱۳۹۰/۸/۵ صبح ۰۱:۰۴)جیسون بورن نوشته شده:  

با سلام خدمت به دوستان:

دن ویتور کورلئونه عزیز  قبل از آنکه بحث در رابطه با استاد را ببندیم بهتر است (برای اولین بار)از دوستان یک نظرسنجی اجمالی در مورد بهترین همکاری های ایشان با بازیگرانی که در این 28 فیلم با استاد بودند داشته باشیم  پس بنده همکاری ها را معرفی می کنم تا دوستان نظر دهند.

سلام جیسون عزیز ...

ایده و پیشنهاد خوبیه اما من فکر می کنم برای خودش تاپیک ویژه ای رو طلب میکنه ...

همت کنین و بخش ویژه ای رو برای این بحث افتتاح کنین و حتما دوستان استقبال خواهند کرد ...

ممنون از نظر سازنده تان پس اگر شما یا دیگر علاقه مندان به این موضوع لطف کنید و پیش مدیران کمی سفارش مارا کنید بنده هم تاپیک مستقل «مهمترین همکاری های سینمای ایران»را افتتاح کنم .

(همان طور که می دانید بنده به علت درجه کاربری نمی توانیم تاپیک مستقلی در این بخش ایجاد کنم!)




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - دزیره - ۱۳۹۰/۸/۸ صبح ۱۱:۰۹

برای من بیضایی یعنی" باشو غریبه کوچک"و باشو غریبه کوچک یعنی نایی و نایی یعنی عشق، استقامت ، پشتکار ، تلاش وبازهم عشق .

در گذر روزهای عمر ،گاهی پیش می اید که زندگی در برابر چیزی ، حادثه ای، ادمی ، کتابی ، فیلمی،.....می نشاندت که دگرگون می شوی .فکرت ، حست تغییر میکند .اندیشه رهایت نمی کند.وبرای من باشو از ان دست چیز هاست. از ان دست فیلمهاست.

وقتی چشمان  نایی که دو سر روسری سپیدش را با دستها گرفته بود روی قاب تلویزیون بالا امد ، من پایین نشستم به تماشایش. منی که ان زمان نه بیضایی میشناختم نه تسلیمی و حتی از زبان گیلگی چیزی نمی دانستم ، از خود پرسیدم که این فیلم ایرانی است؟

چه حسی داشت تماشای ان .کوچکتر از ان بودم که سراغ کارگردانش را بگیرم و تا چند سال بعد،، از ان به عنوان (( اون فیلمه که باشوی جنگزده به شمال امد.)) یاد می کردم .

واز سکانسهای به یاد ماندنی ان:

انجا که نایی، باشو را چنان می شوید تا شاید رنگ پوستش روشنتر شود

انجا که نایی برای تاراندن حیوانات از مزرعه بر پشت تشت می کوبد

و انجا که نایی وباشو برای ایجاد ارتباط تلاش می کنندنام چند خوراکی را به یکدیگر یاد بدهند.

شاید باور نکنید ، اما هنوز پس از این گذشت این همه سال ، هر بار که تخم مرغها را در یخچال می چینم با خود زمزمه می کنم:(( ما اینی گینی مرغانه . شما چی گینی؟)) وهر بار کودکم می پرسد :مامان این چیه که همیشه می گی؟




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - حمید هامون - ۱۳۹۰/۸/۱۱ عصر ۰۹:۰۲

رگبار بیضایی را بسیار دوست دارم. به خاطر یکی از مظلوم ترین ودوست داشتنی ترین شخصیتهای تاریخ سینمای ایران : آقای حکمتی. خود فیلم هم برای خودش دنیایی است و به قولی : ((در هر سکانس آن نکته ای نهفته است)).

دو سکانس از فیلم در حال حاضر به ذهنم می رسد:

-(این خط را بگیر): حکمتی و عاطفه در یک بازی کودکانه شرکت کرده اند.خط روی دیوار را دنبال می کنند و در انتها به هم می رسند.رویایی زیبا  که .....

-(خانم عزیز!): حکمتی کلی با خودش تمرین کرده و با عاطفه در مکانی خلوت قرار گذاشته . می خواهد حرفش را بزند. عشقش را منکر شود.ابتدا به عاطفه می گوید :چه خوب که من و شما در اینجا تنهاییم. دور از اونهمه نگاه مزاحم .دوربین عقب می رود و نگاههای مزاحم باز آشکار می شوند.اینبار می خواهد حرفش را بزند و می زند : خانم عزیز! دوستتون دارم. رشته ها پنبه شده است . حکمتی عزیز ما اعتراف می کند و در آخر هم نصیبی از عشقش نمی برد ........

متاسفانه فرصت دوباره دیدن فیلم را نداشتم که این فیلم خیلی بیشتر از این دو سکانس را در خود دارد.....




بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - بانو - ۱۳۹۰/۸/۱۴ عصر ۰۶:۴۳

در مرگ یزدگرد، بارها و بارها کشته شدن پادشاه را به زبانهای گوناگون، با روایتهای غریب، مانوس و نامانوس همراه می شویم... یکی از تلخ ترین این روایات، آنجاییست که زن (سوسن تسلیمی) پادشاه می شود و روایتی از مرگ شاه شکل می گیرد که تحمل این ماجرا بس سخت است و دلخراش.... بارها در خلوت خود بر این تکۀ تلخ گریسته ام و به نویسندۀ کلام، آفرین گفته ام....

*****************************************

این روایت بیان می دارد، پادشاه گویی به انتهای کار رسیده و می کوشد خود به دست خویش سبب ساز مرگش شود، به شکلهای گوناگون سعی در تحقیر و تحریک آسیابان می کند تا خشم را در او بپروراند و خوی درندگی اش بیدار شود...

زن(سوسن تسلیمی اینجا به نقش پادشاه) – آسیابان (مهدی هاشمی به نقش خودش) – دختر (یاسمن آرامی به نقش خودش) – امین تارخ (سردار)

*************************************************************

آسیابان- (به پای زن می افتد) ای پادشاه مرا مزن؛ مرا ریشخند مردمان مکن! من مردی ام طاقت به سر شده؛ مبادا دست من برتو دراز شود؛ که در قلب من نیز سنگ آسیایی هست، و دستانم چون بکوبم به سنگینیِ سنگ خواهد شد! مرا بگذار. مرا رها کن.

زن- زبانت بریده باد و لبانت دوخته. چه پر می گویی و یاوه می بافی. نابخردِ نامردِ گجسته خودرا کنار بکش؛ راهم را نگیر! من تازه در این تاریکی دخترت را دیده ام که با همۀ رنجوری بدک نیست، و لبانش به رنگ تبرخون است؛ و در آغاز رسیدگی است. مرا به میوه های تن او مهمان کن!

آسیابان- ای پادشاه چه می گویی که من نمی فهمم؟

زن- اگر زبان مرا نمی فهمی زبان تازیانه را فهم خواهی کرد!

آسیابان- من می دانم؛ تو می خواهی مرا بیازمایی! تو وفای مرا می سنجی! در وفای من سخنی نیست، نیست! مرا از این که هستم خوارتر مکن! ای پادشاه بگذار تا زانوانت را ببوسم.

دختر- ای پادشاه او به زانو افتاده است؛ آیا بس نیست؟

زن- گفتی به زانو؟ هنوز سر به خاک ساییدن مانده است! به خاک بیفت و همانجا بمان تا من شرف به زیر کشیدن دخترت را به او بدهم.

دختر- (هراسان) از من چه می خواهی؟

زن- عناب و بادام، آمیخته با شکر و قند!

دختر- نه! (می گریزد) مرا برهان پدر. مرا برهان!

آسیابان- (گوشهایش را می گیرد) نه، نه، نه؛ این برای آزمودن من است؛ این همه نیست مگر برای آزمایش من!

زن- تو ای دختر خوب رُسته ای. زبان خوش دوست تر داری یا تازیانۀ مارپیکر؟

آسیابان- (چشمان خود را می گیرد) من خشمگین نمی شوم، نه؛ من خشمگین نمی شوم...

دختر- وای پدر... به دادم برس. دشنه زیر گلوی من است؛ به دادم برس!

سردار- داستانی از این شرم آورتر ساخته نشده. پادشاه ما به کنیزکی پست روی بنماید؟ او که در تیسفون سه هزار زن داشت، هریک خوبتر از دیگری؟

دختر- (از پس سنگ می آید) کاش کیسه ای آرد مانده بود که بر سر خود می ریختم تا سراسر سپید شوم. کاش چنین چیزی بود.

آسیابان- دخترم. دختر من چنین نبود. اینگونه خیره در کار خود. با نگاه مرده.

دختر- بالای تو بلند است، و پهنای تو دوشانه از من پهن تر. نیروی تو با پرهیز من آورد می کند؛ و من از روزنه اهریمن را می نگرم که بر اسب خاکستری اش دور می شود...

آسیابان- نه، نه، دخترم اینگونه نبود. او می خواست وفای مرا بیازماید. دست برداشتن به روی پادشاه-این گناه دوزخی!- و من به آن دست نبردم. و اینک دوزخی از آن سهماگین تر از درون می سوزاندم. ای رگها، این رود جوشان چیست در شما جاری؟ این شورش که در دل من جا گرفته است؟ من اورا می کشم؛ آری، در دل من سنگ آسیایی هست!

(روی جسد می افتد و می زند.)

زن- (بی چهرک) زبانت ببرد! (به آسیابان) دشنه را سخت تر بزن!

آسیابان- (همچنان می زند) اورا می کشم؛ دوبار، سه بار، چهاربار...

زن- بزن! بزن!

آسیابان- (نفس زنان دست می کشد) من اورا کشتم؛ آری، و شادمانم...

-----------------------------------------------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------------------------------------------

دو عکس از کودکی های سوسن تسلیمی:

بامهر... بانو




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - میثم - ۱۳۹۰/۸/۱۵ صبح ۱۰:۳۷

موبد : ... آه به یاد نمی آورم نام بهترین اسب پادشاه چه بود؟

زن : شبرنگ

موبد : تو میدانی! و بهترین پرنده؟

زن : شباویز

موبد : و بهترین زنان؟

زن : شباهنگ

موبد : اگر تو پادشاه هستی شماره شبستانهای کاخ تیسفون را بگو.

زن :  شبستان تاریک برای شورشیان ، شبستان یاقوت برای زنان ، شبستان زبرجد برای نوازندگان ، آیا پرسش دیگری هست؟

سردار (امیدوارانه و خوشحال) : او میداند. میداند. نشانه ای دیگر بگو

زن : فرش نگارستان با یکهزار و یکصد و یازده گوهر

سردار : او می داند ، می شنوید؟

موبد : شماره درست زنان پادشاه را تنها منم که میدانم ، اگر تو پادشاهی بگو.

زن : دو یکصد و یک ده!

موبد : شگفتا! اینها همه درست است.

http://www.up98.org/upload/server1/01/w/b96mblw4cum9bivgqs.jpg

آسیابان : تو اینها را از کجا می دانی؟

زن :  تو به من گفتی ، یادت نیست پادشاه؟

آسیابان : من نگفتم

زن : تو به من گفتی ، شماره دهلیزها ، گوهرها و خوابگاه ها. چه کس دیگری باید گفته باشد؟

آسیابان (عصبانی) : او ، آنگاه که مرا راند زیر باران. او به تو گفته است ، پادشاه!

زن : پادشاه تویی!

آسیابان : نه! او نه منم ، من منم ، خود من ، آسیابان! مردی ام بی برگ و بی بخت و دستم تا به آرنج در خون. بگو! آیا اینها را او به تو گفت؟

زن : آری او!

دختر (با شوخ طبعی) : آری او!

سردار : آنها را از هم جدا کنید. داستان چیست؟

دختر : داستان! این را من به چشم خود دیدم ، من! که مرا هیچ پنداشته بودند.

http://www.up98.org/upload/server1/01/w/r9bzc4pi5ml2agxw43n3.jpg

آسیابان : بگو

دختر : او خواست تا مادرم را بفریبد.

زن : چنین چیزی نیست.

دختر (به آسیابان) : همسر تو را

سرکرده : بر پادشاه ما ناروا مبند!

دختر : او به تو شبیخون زد ای آسیابان!

سردار : پادشاه ما؟

دختر : زهر می پاشید!

آسیابان (حسرت و سرافکندگی) : از این زن اندیشه ام نیست زیرا پیش از این بارها به آغوش مردمان رفته است.

زن : نامرد!

آسیابان : بی خبر نیستم.

زن : هر کس را مشتریانیست!

آسیابان : همسایگان؟

زن : اگر من نمی رفتم پس که نان مان میداد؟

دختر : تو با پدرم چه بد که نکردی!

زن : بد کردم که در سال بی برگی از گرسنگی رهاندمتان؟

http://www.up98.org/upload/server1/01/w/12g6ue705f9n1o5uoq75.jpg

موبد : وای اینان چه می گویند! سخن از پلیدی چندان است که جای مزدا اهورا نیست. گاه آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه های سهمناک بنمایاند. دانش و دینم میستیزند و خرد با مهر ، گویی پایان هزاره اهوارایی است. باید به سراسر ایران پندنامه بفرستیم!

زن : پندنامه بفرست ای موبد ، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم!

http://www.up98.org/upload/server1/01/w/g0sbi76nrc7xm019xog.jpg




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - مگی گربه - ۱۳۹۰/۸/۱۶ عصر ۰۹:۲۱

نام استاد بهرام بیضایی همواره مترادف است با حسرت ساخته نشدن شماری از فیلمنامه ها و آثار مکتوب ایشان که متاسفانه هر یک اجازه ساخت پیدا نکردند. دریغا که چه فیلمنامه هایی از استاد در این سینما ساخته نشد و چه نمایشنامه هایی که بر صحنه نرفت.

رگبار ( 1351 ) :

سکانس زیبای آن شب بارانی که آقای حکمتی (پرویز فنی زاده) و عاطفه (پروانه معصومی) راه خانه را طی می کنند.

آقای حکمتی : " من هیچ مورچه ای رو نکشتم. در من هیچ عنصر قهرمانی نیست، من هیچ مورچه ای رو نکشتم ، با وجود این دخترتون رو دوست دارم."

عاطفه: " بلند تر بگو ، بلندتر، اون چیزی نمی شنوه ."

سکانس می گساری حکمتی با رقیب عشقی اش رحیم آقای قصاب ( منوچهر فرید ).

یکی دیگر از لحظات ناب فیلم آنجاست که پزشک مرگ مادر ( عصمت صفوی ) را تایید میکند ولی دستان مادر هنوز در حال بافتن است.

 همچنین سکانس آخر ، که زن صاحب خانه به زخم دل حکمتی اشاره می کند و آقای حکمتی بعد از تحمل آن همه رگبار نگاهای بیگانه، به ناچار آن ناکجاآباد را ترک می کند و چهره پر تردید و حسرت بار عاطفه در پایان این نما .

غریبه و مه ( 1353 ) :

متاسفانه هنوز موفق به تماشای این فیلم نشده ام. 

کلاغ ( 1356 ) :


سکانسی که آسیه ( پروانه معصومی ) قدم زنان به خاطرات مادر شوهرش ( آنیک شفرازیان ) گوش می دهد و در نظرشان تهران قدیم مجسم می شود. 

 آسیه: "خانم، محله بچگی تون که می گفتین، چرا نمیریم اونجا؟"

پیره زن: "تو چه می دونی اون کجاست؟ محله من سالهاست که گم شده...چندین سال پیش یه دفعه با مرحوم داداش رفتیم که پیداش کنیم ولی از یک دنیای خیالی سر درآوردیم، جایی که همه مثل غریبه ها بودن."

چریکه تارا ( 1357 ):  افسوس دیگر از زخم های من بوی افتخار نمی آید.

فیلم بسیار نمادین و زیبایی که اولین هنرنمایی سوسن تسلیمی ( زن اسطوره ای تمام عیار سینمای بیضایی ) در سینمای ایران است که به خاطر نقش آفرینی تحسین برانگیزش برنده جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره بین المللی سه قاره نانت فرانسه (دوره سوم) شد.

در این فیلم توقیف شده استاد، آیین ها ، اسطوره ها، تعذیه و... نمود بارز دارد.

سکانسی که تارا برای پس گرفتن فرزندانش نزد برادر شوهرش آشوب ( سیامک اطلسی ) می آید .

تارا خطاب به آشوب : "عشقی که از گورستان شروع بشه، قبلاً مُرده."

سکانس مراوده تارا و مرد تاریخی(منوچهر فرید) در جنگل.

تارا: "من برای هر لقمه ای که می خورم کار می کنم، حتی برای هر نفسی که می کشم. زندگی من چه تعارفی داره؟ چرا نباید بلند بخندم یا مسخرگی کنم؟ یه چیز دیگه ... من حتی بلدم داد بزنم."

مرد تاریخی : "اینک اراده سردار را ببین؛ کسی که نابود شد ولی تحقیر نشد. طایفه من به خاموشی پیوست زیرا از مردمان زمین خیر ندید...ما برای ایشان جنگیدیم و ایشان راه پنهان را به دشمن نشان دادند.   در زمین چیزی نیست که مرا دلبسته کند. همه سپاهیان من شاهد باشند و همه تیره و تبار من؛ من می توانم چشم ببندم، می توانم فریاد قلبم را نشتوم، می توانم به سوی شما برگردم، می توانم آزاد شوم "

تارا: " نه، به شیطون لعنت، نه، حالا دیگه نمی خوام بری... دوستت دارم."

و سکانسی که سپاهیانی به شهادت دادن اصالت تبار مرد تاریخی در مقابل تارا، از دل دریا سر برمی آورند.

 مرگ یزدگرد ( 1361 ): آری، اینک داوران اصلی از راه می رسند. شما را که درفش شپید بود این بود داوری؛ تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!

 

فیلمی که داوران نخستین جشنواره فجر به سادگی از آن گذشتند و مسولین هم به بهانه نداشتن حجاب بازیگران زن، این فیلم مهم را از اکران عمومی محروم  اش کردند.

این اثر ماندگار بیضایی از روایت جذاب و تو در توی مجلس شاه کشی هنوز هم بهترین منبع ایرانی است که اساتید دانشگاه و دانشجویان رشته ادبیات نمایشی و بازیگری ، به آن استناد می کنند.

فیلمی با یک لوکیشن محدود و با نقش آفرینی های دشوار و فراموش نشدنی.

علاوه بر تماشای فیلم، خواندن نمایشنامه/فیلمنامه مرگ یزدگرد، لطفی دیگر دارد.

شیوه روایت گری و داستان گویی بهرام بیضایی  با ادبیاتی فاخر و اصیل، واقعاً منحصر به فرد است.

دیالوگ نویسی بیضایی آن روی دیگر سکه دیالوگ نویسی مسعود کیمیایی است.

. یکی دیگر از نمایشنامه های جذاب بیضایی که بسیار دوستش دارم نمایشنامه شب هزار و یکم است.

باشو غریبه کوچک ( 1365 ):  با این صدا ساقه ها بهتر رشد می کنند.

این سومین فیلم بهرام بیضایی است که بعد از غریبه و مه و چریکه تارا ، در خطه سرسبز و چشم نواز شمال ایران فیلمبرداری شد. فیلمی که خاطره های دوران کودکی و نجوانی خیلی ها را مجسم می کند.

و همان طور که دزیره گرامی هم در پست شان اشاره کردند این فیلم نه تنها در حافظه سینمایی ، بلکه در زندگی حقیقی ما هم تاثیر خود را گذاشته است.

 

 نایی جان: " برای نوشتن این نامه نزد همسایه نرفتم. این نامه را پسر من می نویسد، که نامش باشو ست. ایشان در همه کارها به ما کمک می کند و کمتر از کاری که می کند نان می خورد؛ و آن نان را من از لقمه خودم می دهم. او مثل همه بچه ها ، فرزند آفتاب و زمین است..."  

شاید وقتی دیگر ( 1366 ):    بچه ای میاد که هیچکس منتظرش نیست. هیچکی از آمدنش خوشحال نیست و اون خودش نمی دونه . باید فکر کنم ... چرا سگ ها رو جمع نمی کنن ؟؟ 

 

 آن سکانس معروف فلاش بک از مادر که بی اختیار مخاطب را به یاد آثار سینمای کلاسیک جهان می اندازد با آن موسیقی سحر انگیز بابک بیات و بازی تکرار نشدنی سوسن تسلیمی. و چه زیبا نشان داد که کیان و ویدا هر کدام بخشی از شخصیت پنهان مادر را تشکیل می دهند.

مسافران ( 1370 ):  لعنت به جاده ها اگه معنی شون مرگه ... 

سکانس پایانی که خانم بزرگ ( جمیله شیخی ) ماهرخ ( مژده شمسایی ) را تشویق به استقامت می کند و ماهرخ با پوشیدن لباس شکوهمند و سفید عروس ، در برابر تقدیر می ایستد و  زندگی را برمی گزیند ، و بدین ترتیب مسافران باز می گردند و آینه {که نماد هویت خاندواده است و امکان شکسته شدنش نیست } را به ماهرخ { زن نماد الهه زمین و زایش و باروری } تحویل می دهند. فیلمی در ستایش زندگی!...

 

 

سگ کشی ( 1379 ):   چه بلبشویی می شه اگه همه بخوان از هم بدزدن.

حالا وقت سگ کشی است، بعد از ده سال فیلمی از بهرام بیضایی اکران شد که از لحاظ فنی و محتوایی فراتر از استاندارد های رایج سینمای ایران بود و البته پرفروش ترین فیلم سال هم شد.

سکانس رجز خوانی گلرخ کمالی در مقابل سنگستانی ها 

گلرخ کمالی: "بهتون دلخوشی میدم ، پدر بدبخت من که سی ساله برای فرهنگ این کشور کار می کنه،

برای همه چیزش لنگه، از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه تک تک کلمات. اما امثال شما هیچ معنی

 ندارین، حتی کسی مانعتون نمی شه از دخترش بخواین التماس کنه به خاطر یکی دیگه که متاسفانه بهتر یا

بدتر از جنس شماست نه من و این خیلی خیلی گرونه و شما هم نباید چیزی از تلخیش بفهمین..."

 

کلماتی که گلرخ در باره پدرش به زبان می آورد، شرح حال خود بیضایی است. و  الحق که مژده شمسایی در این فیلم سوسن تسلیمی زمانه است.

وقتی همه خوابیم ( 1384): 

سکانسی که چکامه چمانی ( مژده شمسایی ) خود را نجات شکوندی ( علیرضا جلالی تبار )، جا می زند و پا به قتلگاه گذاشته و مرگ خود خواسته اش را در مقابل آن سینمای سوخته،رقم می زند.




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۸/۲۵ عصر ۱۲:۳۹

با سلام خدمت به دوستان

متاسفانه به دلیل برخی گرفتاری های شخصی دون ویتو کورلئونه عزیز تا مدتی افتخار همراهی با ایشان را نداریم.

به همین دلیل ایشان مسئولیت این تاپیک را افتخار کرده وبه بنده حقیر سپرده اند تا هر دوهفته یک کارگردان پیشنهاد دهم که بهترین سکانس یا سکانس های سینمای ایشان را معرفی کنیم.از آن جا که بحث از فیلمسازان نسل دوم شروع شده پس به همین منوال ادامه می دهیم...

پس بنده داریوش مهرجویی را به عنوان فیلمساز بعدی معرفی می کنم ....

طرفداران داریوش مهرجویی (به قول دون ویتو کورلئونه عزیز) یا علی...




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - مگی گربه - ۱۳۹۰/۸/۲۹ صبح ۰۴:۰۹

داریوش مهرجویی کارگردان نام آور و مهم سینمای ایران، کسی که پیچیده ترین مفاهیم فلسفی را با زبانی ساده در قالب ملودرام هایی هولناک که بیانگر رنج تنهایی و فلسفه فردانیت بشر است، به نمایش گذاشت.

هنرمندی که در پیوند دادن سینما و ادبیات ، در سینمای ایران سهم بزرگی دارد: گاو ( بر اساس داستان عزاداران بیل اثر غلام حسین ساعدی ) آقای هالو ( بر اساس نمایشنامه ای به همین نام از علی نصیریان ) پستچی ( براساس نمایشنامه وویتسک اثر گئورگ بوخنردایره مینا (بر اساس داستان آشغالدونی اثر غلام حسین ساعدیهامون ( با نگاهی به رمان هرتسوک اثر سائول بلو ) سارا ( بر اساس نمایشنامه خانه عروسک اثر هنریک ایبسن ) پری ( بر اساس داستان فرانی و زویی اثر جروم . دیوید سلینجر ) لیلا ( بر اساس داستانی به همین نام از مهناز انصاریان ) درخت گلابی ( بر اساس داستانی به همین نام از گلی ترقیمهمان مامان ( بر اساس داستانی به همین نام از هوشنگ مرادی کرمانی )

کارگردانی که بازیگران مهمی را به سینمای ایران معرفی کرد، بازیگران کم تجربه و اغلباً جوانی که شاه نقش های پیچیده و ماندگار فیلم های او را بازی کردند: خسرو شکیبایی ، بیتا فرهی ، نیکی کریمی ، علی مصفا ، لیلا حاتمی ، گلشیفته فراهانی ، یاسمین ملک نصر و ....

و همچنین همکاری مستمر با استاد عزت الله انتظامی بعد از فیلم گاو و بازی گرفتن از او در چندین نقش مکمل ماندگار در آثار بعدی.

هنرمندی که با وجود همه بی مهری هایی که به فیلم هایش شد، همچنان فعال و سرزنده است و مسیر فیمساری اش را می پیماید: دایره مینا بعد از رفع توقیف،نمایش محدودی در کشاکش انقلاب 57 داشت، حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق (1359) توقیف و مهجور ماند و در سال 63 با عنوان مدرسه ای که می رفتیم اکران خاموشی داشت، توقیف هفت ساله بانو ، واکنش تند منتقدین به فیلم بمانی (1380) و از همه اسفناک تر بلایی که بر سر سنتوری آوردند..... و البته رسوایی برنامه سینما ماوراء در پخش هامون با سانسورهای شدید که اعتراض وسیع "هامون بازها" را موجب شد.

گاو ( 1348 ):   من مش حسن نیستم ، من گاو مش حسنم ... مش حسن به داد گاوت برس

این فیلم مهم تاریخ سینمای ایران که به همراه آرامش در حضور دیگران ( ناصر تقوایی ) و قیصر ( مسعود کیمایی ) هر سه در سال 1348، موج نوی سینمای ایران را تشکیل دادند.

فیلم گاو همچنان دیدنی است ، به ویژه سکانس مسخ شدن مش حسن ( عزت الله انتظامی ) و یونجه خوردنش در آغل.

 سکانسی که اهالی دهکده اقدام به خارج کردن مش حسن از ده می کنند.

آقای هالو ( 1349 ):  سلام عرض میکنم مهری خانم!

سکانسی که فتح الله قهوه چی ( عزت الله انتظامی ) هویّت مهری ( فخری خوروش ) را برای هالو ( علی نصیریان ) فاش می کند و گویی دنیا بر سر آقای هالو خراب می شود و پس از درگیری نا موفق اش با آن راننده کامیون قلچماق ( عنایت بخشی ) آش و لاش به دیار خویش باز می گردد

هالو : سفر چیز خوبی است، انسان را پخته می کند.

دایره مینا ( 1353 ):   زین دایره مینا خونین جگرم ای دل

سکانس آشنایی علی ( سعید کنگرانی ) با زهرا ( فروزان )

  

علی در فضای شلوغ  بیمارستان در یکی از اتاق ها پرستاری به نام زهرا را از پشت در شیشه ای مشبک نگاه می کند. زهرا را که متوجه حضور علی شده،با لوندی ترانه زمزمه می کند: یه روز شادی یه روز غم ، یه روز زیاد و یه روز کم، خدای ما کریمه .... 

سکانس ملاقات علی با سامری دلال خون ( عزت الله انتظامی ) برای قاچاق خون آلوده معتادان و حاشیه نشینان شهر. 

 

سکانس آخر و گذر بی تفاوت علی از مرگ پدر اش ( اسماعیل محمدی ).و کتک خوردنش از آقا اسماعیل ( علی نصیریان ).

اجاره نشین ها ( 1365 ):

یک فیلم کمدی به معنی واقعی کلمه با کلی شخصیت های دوست داشتنی. فیلمی که زمان قدرت عبور از آن را ندارد و بعد از گذشت این همه سال هنوز جذاب و دیدنی است. 

سکانسی که عباس آقا سوپر گوشت ( عزت الله انتظامی ) با کلنگ به جان قندی ( اکبر عبدی ) می افتد و قندی خود را پشت سر مادر عباس آقا ( نادره ) پنهان می کند؛ و بعد از پیدا کردن چنین سپر بلای عزیزی، شروع می کند به رجز خوانی برای عباس آقا.

سکانس ضیافت آشتی کنان همسایه ها به همراه اُس مهدی ( فردوس کاویانی ) و کارگران ساختمان.

و خیلی دیگر از سکانس های محشر این فیلم خاطره انگیز. 

هامون ( 1368 ):  منم آری منم که از اینگونه تلخ می گریم / که اینک زایش من از پس دردی چهل ساله

امان از دست این هامون و وسوسه هایش!. مگر می شود سکانس ویژهای از این فیلم کالت انتخاب کرد. سکانس های جذاب و ماندگاری که به صورت فلاش بک در فلاش بک از ذهن آشفته حمید هامون ( بهترین شخصیت تاریخ سینمای ایران برای همیشه ) روایت می شود و از تماشای چندباره فیلم مانند خواندن چندباره بوف کورِ صادق هدایت ، هر بار چیز جدیدی را کشف می کنیم و هرگز از آن سیر نمی شویم. 

سکانس فحش دادن حمید ( خسرو شکیبایی ) مقابل آینه .

سکانس کتابفروشی

مهشید : راستی کتابات رو آوردم. این "دمیان" معرکه بود. "کودکی و نوجوانی" تولستوی رو واست اُوردم بخونی.

حمید هامون : "فرانی و زویی" این یه چیزیه پر از درد و راز و رمز و عشق ...حالا اگه می خوایی مُخ اِت به کار بی اُفته اینو بخون.

مهشید: ... " آسیا در برابر غرب"

هامون: و حالا اگه می خوای یه خورده بسوزی اینو بخون.

مهشید : آخ... "ابراهیم در آتش"

حمید هامون : مرا تو بی سببی نیستی / به را ستی صلت کدام قصیده ای  ای غزل؟

سکانس تلخ و تکان دهنده وادع هامون با مادربزرگ ( آنیک شفرازیان )

هامون : ببینم نماز واینا می خونن ؟

ننه حجت : واله من که چیزی ندیدم. همش میگن چرا همیشه شبه؟ چرا روز نمیشه؟ یه دفه برگشتن به من گفتن خدا چی چیه؟ بهشت و جهنم چی چیه؟ کجا هست ؟

هامون : حا لا می فهمی  مادر که چه قدر گول خوردی ؟ توهم مثل منی دیگه به هیچی ایمون نداری

مادربزرگ : آی آی آی قلبت شکسته. تنها موندی. دیگه غمخوار نداری؟

سکانس مطب عجیب و غریب دکتر سماواتی ( جلال مقدم ) .

هامون : من مرتب شلنک تخته می ندازم ولی به هیچ جا نمی رسم. دارم فرو میرم...  ما آویخته ها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک زده خودمونو.

مهشید : فکر می کردم هر کاری از زیر قلموی من میاد بیرون یه واقعه مهم تاریخیه.ولی حالا هیچی معنا نداره جلوی این همه مُرده ،.....از هامون خوشم اومد از خل بازی هاش از شوق و ذوق بچه گونش از کنجکاوی هاش از حرفاش از معلوماتش .باعث شد من پوست بندازم. خیلی چیزارو فهمیدم.

دکتر سماواتی : این خاصیت مردای ایرونیه ، یک عمر زور گفتن و زور شنفتن. عادت کردن.

سکانس بگومگوی حمید و مهشید ( بیتا فرهی ) در خانه جدیدشان در میان آن همه ریخت و پاش وسایل، کتاب های هامون و بوم های نقاشی مهشید.

مهشید : نه نه، من دیگه شر و ورهای تورو گوش نمی کنم. در باب وصل و یگانگی و استحاله در دیگری و با معبود یکی شدن و این مزخرفات . تو عملا نشون دادی یه آدم دیگه ای هستی. حرف و عملت 180 درجه باهم فرق داره یه ذره به فکر منو این بچه ات نیستی. سرتو کردی تو اون کتابهای لعنتی می خوایی همه خفه خون بگیرن.

حمید هامون : اگه اونی باشم که تو می خوای پس دیگه من من نیستم. یعنی من خودم نیستم.

مهشید : من من من اه...

حمید هامون : تو واقعا خودتی؟ تو آدم دو سال پیشی؟ تو یعنی اصلا عوض نشدی؟

مهشید : نه عوض نشدم . تو رو دیگه دوست ندارم.

حمید هامون : یعنی همه اون زمزمه ها ، زندگیا ، عشق ها ، همه دروغ بود؟

سکانس اقدام به قتل مهشید

هامون : یک دو سه چهار، دور بزن هفت هشت نه، دور بزن حالا در رو واز کن چراغ رو روشن کن حالابیا دم پنجره، بیا بیا ........ لاکردار، اگه بدونی هنوز چه قدر دوستت دارم

سکانس معروف سیلی خوردن مهشید از حمید.

سکانس اداره و کابوس هامون که در آن تقوی ( امرالله صابری ) را در هیئت یک سامورایی می بیند.

تقوی (رئیس اداره): دست از این بدویت تاریخی کپک زده ات بردار بدبخت! ببین کره کجا داره میره؟ اندونزی کجا داره میره؟ تایوان کجا داره میره؟

حمید هامون : کجا داره میره؟ آخه به کجا رسیده؟ عین یه مشت سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا می زنن واسه راحت لم دادن... معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟

سکانس معروف دادگاه

هامون : ترسو،ترسو، احمق، جراتش رو نداری، مگه دیگه چی مونده؟بزن برو...بذار مهشید عصبانی شه بذار دبیری عصبانی شه بذار دشمنات عصبانی شن.

هامون : این زن سهم منه ، حق منه ، عشق منه ، من طلاق نمی دم. 

 سکانسی که مهشید با تفرعن فرزندش علی را از حمید جدا می کند در حالی که هامون می خواهد دوچرخه پسرش را تعمیر کند.

 

سکانس های تقلای هامون برای یافتن مرید اش علی عابدینی در اوج نیاز و آشفتگی.

حمید هامون : ای علی عابدینی، ای بچه محل صمیمی، استاد من، آقای من چرا باز غیبت زد؟......وقتی پیدات شد و برگشتی خونه مونس ات تنهایی بود و انتظار. آخ که چه زجری تو کشیدی علی جون. تو همون تنهای هات بود که رسیدی به لائوتسه، به بودات، به علی و حلاجت، به حافظت.

سکانسی که مهشید خانه را به شوی لباس تبدیل کرده

مهشید : اُملیه؟ دهاتیه؟ حیف این همه زحمت که برای این آدمای بدسلیقه کشیدم.

سکانس گفتگوی هامون با پسرخاله اش دکتر فره وشی در بین بیماران نامتعادل.

دکتر فره وشی خطاب به حمید: اینا با این یارو عظیمی بساز بنداز، رابطه غیر افلاطونی دارن الاغ ! کی میخوای بفهمی؟ مادره این مرتیکه عظیمی رو واسه شوهر آینده مهشید کاندید کرده.

هامون: کی؟؟؟ مهشیدِ من؟؟!!

بیمار  : "آزمودم عقل دور اندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را" آقای دکتر!.

هامون بعد از ای گفتگو به هم می ریزد، به دیوار تکه داده و می گرید. نوایی به گوش می رسد:

پروردمت به ناز تا بنشینمت به پای / آخر چرا به خاک سیه می نشانیم؟

این شاخ گل کز پی خورشید می دوانیم / این بود دست رنج من و باغبانیم؟

سکانس زیبای آموزش نماز به حمید کودک توسط مادرش.

مادر : لم یلد

حمید : بله ؟

مادر : لم یلد ... آدم  سر نماز صحبت نمی کنه ... لم یلد

حمید : یم یلد

سکانس دعوای حمید و مهشید در پشت بام خانه.

سکانس ملاقات هامون با علی عابدینی در کاشان.

هامون : "ذن و فن نگهداشت موتورسیکلت"، این همونیه که دچار مساله کیفیته و میگه از طریق پرداختن به موتورسیکلت میشه به عروج عرفانی رسید؟

علی عابدینی : بخون واسه مزاجت خوبه.

علی عابدینی : ایمان ، یونانی ها بهش می گن جنون الهی.

سکانس خون گرفتن هامون برای نشان دادن عملکرد آن دستگاه جدید، به دکتر سروش ( فتحعلی اویسی ) و بیهوش شدنش.

سکانس گفتگوی حمید با خانم سلیمانی / مادر مهشید ( توران مهرزاد )

حمید هامون : من می خواستم بدونم چرا ابراهیم پدر ایمانه؟ می خواستم به عشق ابراهیم به اسماعیل پی  ببرم. می خواستم ببینم آیا واقعا ابراهیم از فرط عشق و ایمان خواسته اسماعیل رو بکشه؟ پسرشو،بزرگترین عزیزش رو؟ عشقشو..... آدم باید مثل ابراهیم باشه. آدم باید بتونه عزیزترین کس اش رو از بین ببره تا شاید دومرتبه بتونه اون رو بدست بیاره...

خانم سلیمانی : مهشید گول سواد و معلوماتت رو خورده بود.هی براش فلسفه بافی می کردی. خیال می کرد با بزرگترین مغز زمانه ازدواج می کنه...چه قدر بنویسم؟ می دونم خیلی بهش احتیاج داری.

هامون : چی رو می خوای بخری ؟

خانم سلیمانی : آزادی مهشید رو ...

هامون : یا حیثیت منو؟ نه طلاقش نمی دم . می خوام زجرش بدم

سکانسی که هامون بریده از دنیا، دل به دریا می زند

حمید هامون : چی می شد اگه همه چیز اون جور که من می خواستم می شد . عشق ، صلح ، صفا.

خدایا خدایا برای منم یه معجزه بفرست. مثل ابراهیم . شاید یه معجزه کوچیک بیشتر نباشه ، یه چرخش ، یه جهش ، یه این طرفی ، یه اون طرفی....

و همه سکانس ها، پلان ها و نما های دیگر این اثر جاویدان.

بانو ( 1370 ):  آفتاب آمد دلیل آفتاب

فیلمی که سرآغاز محوریت زن در سینمای مهرجویی است و به علت تعابیر شبه سیاسی که از آن کردند توقیف شد و نمایشش هفت سال بعد میسر شد. و بسیار با فیلم ویریدیانا ی لوئس بونوئل قیاسش کردند.

سکانسی که بانو ( بیتا فرهی ) بهد از فهمیدن خیانت محمود ( خسرو شکیبایی ) غمزده در آستانه در ایستاده و آهسته می گرید. برف سنگینی می بارد و نشان از سنگینی غم تنهایی مریم بانو است. 

  

سکانسی که شیرین ( سیما تیرانداز ) برای قدردانی از بانوی سیاه پوش ، شالی سپید هدیه می دهد و بانو خاطرات کودکی اش را به یاد می آورد.

سکانسی که قربان سالار ( عزت الله انتظامی ) ضیافتی به پا کرده و بانو خوشحال از اینکه دیگر تنها نیست، ولی نمی داند طعمه قربان سالار شده و چه سرنوشتی در راه دارد.

سکانسی که قربان سالار و هاجر ( گوهر خیراندیش ) و سایرین به حریم شخصی بانو هجوم می آورند و آشکارا به موقعییت بانو حسد می ورزند و بانو بعد از دیدن این همه بی مهری در عضای خوبی، به قهر منزوی شده و موضعی منفعلانه در برابر غارت اشیای قیمتی خانه اش،بر می گزیند. و در دل بحران به وجود آمده به جست و جوی معرفت و عرفان ( از نوع فلسفه یونگ ) با نوعی خود ویرانگری ،می پردازد.

سکانس آخر که محمود اقدام به نوسازی خانه می کند ولی بانو خانه را ترک می کند و می رود تا شاید در مشهد معتکف شود و به آن آرامش آرمانی اش برسد.

داریوش مهرجویی در باره فیلم گفته است: " فیلم در واقع برمبنای سلوک یا فرآیند فردانیت شکل گرفته که شکل مدرن سلوک و مقامات عرفانی شرق است؛ گذر از مراحل برزخی که در آن برایرسیدن به فردانیت یا تفرد ناب وجودی باید رنج بسیار برد و پوست انداخت و این پوست انداختن کار ساده ای نیست و همه کس هم از عهده اش بر نمی آید..." ( مجله ادبیات و سینما - شماره 24 )

سارا ( 1371 ):  یعنی یه جوری تو دلم می گفتم حالا معجزه می شه...

آن سکانس معروف که سارا ( نیکی کریمی ) در شب مهمانی از عمق پستوی آشپزخانه ، آنقدر پیش به جلو می آید که چهره اش کل کادر را در بر می گیرد و در پایان این نما می توانیم قلتیدن قطره اشکی روی گونه اش را ببینیم. قطره اشکی که حاکی از همه رنجی است که سارا برده است.

سکانس پایانی و عصیان سارا وقتی که حسام ( امین تارخ ) را ترک می کند فقط کودکش و لوازم لباس عروس دوزی را با خود می برد. و چهره سارا خبر از مستقل شدن او را می دهد و اینکه دیگر عروسک خانگی حسام نیست.

سکانس غافلگیر کننده بانک، وقتی که گشتاسپ ( خسرو شکیبایی ) بالاخره راضی می شود نامه ای را که برای حسام نوشته را پس بگیرد ولی با مخالفت سیما ( یاسمین ملک نصر ) مواجه می شود.

پری ( 1373 ):  روح اسد آنقدر بزرگ شده بود که دیگه جسم اش کفاف نمی داد

فیلمی که موافقان و مخالفان زیادی داشت و بحث زیادی نیز بر سرآن شد. شاید هر یک از ما هم در دوره خاصی از زندگیمان دچار دغدغه های عرفانی و بحران های فلسفی شده ایم و مثل پری سرگشته چیزی بودیم که هر چه می جستیم بیشتر دچار نیاز می شدیم. ولی هستند سالکان مدرنی چون داداشی که در عین پیچیدگی منطق ساده خود را دارند و می توانند در صحنه زندگی، بازیگر معبود باشند. 

سکانس رستوران و مراقبه های پری ( نیکی کریمی ) در موقیت های عزلّت نشین اش و ترکیدن بغض اش در دستشویی .

نیروی کشش رو به بالای پری در مسجد شیخ لطف الله اصفهان: یک شکر تو از هزار نتوان کرد

سکانسی که پری پریشان و به هم ریخته از دانشکده به خانه می آید و از وحشت دیدن چهره اش در آینه، شوکه می شود. چهره ای که زاییده درون طغیان گر و روان سردرگم اوست.

نیکی کریمی در فیلم پری

سکانس مراوده داداشی با مادرش اعظم ( توران مهرزاد ) و به ستوه آمدن مادر از خل و چل بازی های فرزندان ایدئال گرای محض اش.

سکانس نامه نوشتن صفا ( خسرو شکیبایی ) برای داداشی ( علی مصفا )

سکانسی که داداشی در اتاق اسد ، تلفنی با پری صحبت می کند در حالی که صدای صفا را برای خواهرش تقلید می کند.

سکانس تکان دهنده خودسوزی اسد ( خسرو شکیبایی ) بعد از حرف زدندش با ابر و درخت و رود خانه.

سکانس برگرداندن پری به زندگی توسط داداشی : "به خاطر کوزه به سرها"

لیلا ( 1375 ):   ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است/ عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است/ نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

 

فیلمی زیبا و به یاد ماندنی و پر از رمز و راز با وجود داستان آشنا و تکراری نازایی زن و هنر مهرجویی درخلق یک شخصیت مهم زنانه در سینمای ایران.

سکانس شعله زرد پزان بیست و هشت صفر ابتدا و انتهای فیلم.

سکانس مطب دکتر بعد از معلوم شدن نتیجه آزمایش و چرخش دوربین محمود کلاری به دور سر لیلا حاتمی.

سکانس گلایه کردن لیلا ( لیلا حاتمی ) از خدای خویش در راز و نیاز شبانه اش .

سکانسی که لیلا تنها در خانه تنهاست و سروکله مادر رضا ( جمیله شیخی ) پیدا می شود و با تقاضای غلط اش، لیلا را وادار می کند که در وادی دشوار آزمون صبر و تحمل با روزه سکوت و پورسه خود ویرانگری، پا گذارد.

مادر رضا: لیلا جون اگه موافق باشی من واسه رضا زن بگیرم؟!

سکانس فال قهوه گرفتن لیلا و رضا ( علی مصفا ).

سکانسی که مادر و خواهران رضا با سر و صدا در حال تدارک مراسم خواستگاری رفتن برای رضا هستند و لیلا می فهمد که این بار قضیه جدی است و رضا رفیق نیمه راه اوست، لیلا مظلومانه در گوشه از آن فضای بیگانه می ایستد و بعد از رفتن همه ،تسبیحی را به رضا یادگاری می دهد.

سکانسی که رضا با نو عروس اش ( شقایق فراهانی ) از پله ها بالا می آیند و لیلا محبوس در اتاقی تاریک صدای خش خش لباس عروس را می شنود و دیگر طاقت نمی آورد جز ترک خانه و بازگشت به خانه پر مهر پدری اش. خانه ای که صدای ساز و نوای شعر از آن به گوش می رسد.

درخت گلابی ( 1377 ):    اگه یه روز سواری/ اومد ز سبزه زاری/ خسته و پیر و داغون/ یه عاشق پپشیمون/ با چشم تر هاج و واج/ نگاه می کرد به امواج/ بهش بگین کاکل زری/ دیر اومدی مرد پری

سکانسی که میم ( گلشیفته فراهانی ) و بقیه فامیل در آن بعداز ظهر تابستان با ملحفه های سفید به خواب رفته اند و محمود آرام در کنار میم دراز کشیده و او را عاشقانه می نگرد. و بوی کفش های کتانی میم را حس می کند.

 سکانسی میم  با آن عاشق کشی های ظالمانه ولی شیرین اش ، بی خبر باغ را ترک می کند و محمود با دوچرخه کل باغ را به دنبال ماشین میم ، رکاب میزند تا این موجود اثیری را از دست ندهد. 

 آن سکانس معروف وداع میم با محمود ، وقتی که میم اشک های محمود را که خود را زیر ملحفه پنهان کرده، با انگشتانش پاک می کند. گویا مهرجویی این صحنه را به خاطر علاقه به فیلم دکتر ژيواگو و به تاثیر از صحنه وداع یوری و لارا در دل برف و بوران، خلق کرده است.

مهمان مامان ( 1382 ): امروز که گذشت، فردا چه کنیم...

 

سکانسی که عفت ( گلاب آدینه ) در تلاش و تکاپوی آبروداری از مهمانان و در فکر فراهم کردن ضیافت مهمانی است،و آقا یداللهحسن پورشیرازی ) از فقر و تنگدستی با مهمانان درد و دل می کند.

سکانس های صحبت کردن مش مریم ( فریده سپاه منصور ) با مرغ و خروس هایش، موتورسواری اش و همچنین قشقرقی که در بیمارستان به راه می اندازد.

 

سکانسی که یوسف ( پارسا پیروزفر ) برای کمک به خانواده عفت ، غرور اش را زیر پا می گذارد و به خانه عیانی پدری اش سر می زند. 

سنتوری ( 1385 ):  مجنون ام و دلزده از لیلی ها ، دلم خیلی گرفته از خیلی ها  

 

 سکانس عقدکنان علی ( بهرام رادان ) و هانیه ( گلشیفته فراهانی ) در چادر مسافرتی.

 

سکانسی علی بلورچی از پدرش ( مسعود رایگان ) می خواهد تا مواد را در رگ هایش تضریغ کند. 

سکانسی که علی سنتوری برای معتادان بی سرپناه سنتور می نوازد و صدای محزون محسن چاوشی

 رفیق من ، سنگ صبور غم هام  /  به دیدنم بیا که خیلی تنهام 

 هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم  /  چه دنیای رو به زوالی دارم 

 مجنون ام و دلزده از لیلی ها  /  خیلی دلم گرفته از خیلی ها 

نمونده از جوونی هام نشونی  /  پیر شدم ، پیر تو ای جوونی 

 تنهای بی سنگ صبور  /  خونه سرد و سوت و کور                                                                

توی شب هات ستاره نیست  /  موندی و راه چاره نیست  

اگه هیچ کس کسی نیومد، سری به تنهایت نزد  /  اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش  

اگه بیایی همون جوری که بودی  /  کم میارن حسود ها از حسودی  

صدای سازم پُر شده  /  هرکی شنیده از خودش بی خوده

 اما خودم پُر شدم از گلایه  /  هیچی ازم نمونده جزء یه سایه 

 سایه ای که خالی از عشق و اُمید  /  همیشه محتاج به نور خورشید 

 




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - جیسون بورن - ۱۳۹۰/۹/۲۴ صبح ۰۶:۰۱

دوستان علت تاخیر را ببخشید...

اما فکر می کنم پست قبلی درباره داریوش مهرجویی آنقدر کامل بود که دوستان دیگر افتخار نظر دادن ندادند. چه خوب می شد همان طور که دون ویتو عزیز در پست اول توضیح دادند وقتی که یک کارگردان را معرفی می کنیم و سکانسی را از سینمای ایشان انتخاب می کنیم به بحث دربارهی سینمای ایشان هم بنشینیم .

به همین منظور برای آنکه تاپیک رونقی بگیرد و دوستان دیگر هم وارد بحث شوند عباس کیارستمی را به عنوان کارگردان بعدی معرفی می کنم چون می دانم که موافقان و مخالفان سرسختی دارد پس علاقه مندیم هر دو گروه پس آنکه علاقه مندان سکانس ها را معرفی کردند در بحث شرکت کنند.




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - KESSLER - ۱۳۹۰/۱۱/۲۶ صبح ۰۳:۲۰

وقتتون بخیر ،

دوست ندارم زیاد احساساتی بشم چون اصلا با شغل و مقامم تناسب نداره !!!

اما ای کاش در یادآوری و بازپروری خاطرات یا بهتر بگم سکانس های اجاره نشین ها یادی هم از شادروان حسین سرشار میشد . ای کاش ...

او از سرمایه های ملی ما بود که نه در شان و مقامش از او قدردانی شد و نه فرصت یافت داشته هایش را به نسل های بعد از خود انتقال دهد . افسوس ...

و دردناکتر ، سکانس پایانی زندگی سرشار بود . چون خودش سرشار اما از غم ...

یاد او را گرامی بداریم با یادآوری سکانسی که به زیبائی می خواند در زیر نور مهتاب ...

روحش شاد ، یادش گرامی باد

                                                                                    فرمانده گشتاپوی بروکسل

                                                                                     لودویگ کسلر




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - زاپاتا - ۱۳۹۱/۱/۱۰ عصر ۰۲:۵۸

بنظر بنده انتخاب بهترين سكانس يك فيلم از بين دهها و صدها فيلم تاريخ سينماي ايران بسيار دشوار است و معتقدم اين انتخابها بيشتر وابسته  به تعلق خاطر ما به عوامل مختلف كه در ساخت آن اثر دخيل بوده اند مي باشد. ممكن است در آثار معمولي سينما هم تك سكانس هايي وجود داشته باشد كه به دليلي در خاطره ها بماند.بهرحال اين سكانسهايي كه بصورت گذرا معرفي كرده ام هميشه در ذهنم جاي داشته اند و البته اين ليست قابل افزايش است  كه به مرور ازآثار ديگري هم ياد خواهم كرد البته طبق معمول بازهم با گوشه چشمي به دوبله اين آثار !

  حسين پرورش نفر اول از چپ در نمايي از نقطه ضعف          

- آخرين سكانس فيلم نقطه ضعف يگانه اثر مهم و ستودني  مرحوم محمدرضا اعلامي و در فصلي كه حسين پرورش در نقش يك مامور امنيتي تحت تاثير شخصيت زنداني فيلم متحول مي شود و حسين عرفاني در دوبله اين نقش بويژه در اين سكانس خوب مي درخشد. عرفاني فريادها و فراز و فرودهاي كلامي اين نقش را آنچنان در كلامش جاري مي كند كه چون نگيني بر تارك فيلم مي درخشد اگر چه هيچگاه و در هيچ كجا اين دوبله قابل اعتنا قدر نديد.

- آخرين سكانس فيلم بايكوت ساخته محسن مخملباف آنجا  كه واله معصومي -با بازي زيباي مجيد مجيدي- لحظاتي قبل از اعدام با همسرش وداع مي كند. بايد اين سكانس را ديد و شنيد كه  ناصرطهماسب در دوبله اين نقش چه كرده است . بغض و صحبتهاي وداع گونه مجيدي - با دوبله غبطه برانگيز طهماسب - با همسرش  تا اعماق جان نفوذ مي كند. همسر واله -با هنرنمايي  زهره سرمدي - كه نميداند تا دقايقي ديگر همسرش به استقبال مرگ مي رود با تصور اينكه فقط يك ملاقات حضوري است همانند هميشه حال واله را ميپرسد .

   

مينو غزنوي بانوي محجوب ، باتجربه و خوش صداي دوبله در بازي كلامي دونفره با ناصرطهماسب لحظه به لحظه دريافتن عمق اين فاجعه را در كلامش جاري مي كند .

منوچهراسماعيلي مي توانست بجاي طهماسب از جوان گوهاي ديگردوبله استفاده كند اما او چيزي را از بازي و نقش مجيدي دريافته بود كه فقط ناصر طهماسب مي توانست آن راجاودان كند.

- سكانس ملاقات مجيد مظفري با افسانه بايگان در آسايشگاه بيماران رواني در فيلم گل مريم ساخته حسن محمدزاده از آن سكانسهاي زيبا و فراموش نشدني ملودرام هاي دهه 60 است.

مجيد مظفري نااميد و خسته از تلاشهاي بي نتيجه اش بخاطر درمان  بيماري روحي همسرش كه در اثر شوك مرگ فرزند خردسالشان در آسايشگاه بيماران رواني بستري شده در حالي كه در يك عصر پاييزي  با او در حياط آسايشگاه قدم مي زند به هنگام درد و دل با او ، به ناگاه با بغضي كه در انتها به گريه بدل مي شود از مشكلاتش گلايه مي كند . سعيد مظفري با دوبله اين نقش در اين سكانس دوسه دقيقه اي چنان احساسي را از عشق و استيصال يك مرد در اوج مشكلاتش به بيننده انتقال مي دهد كه مطمئنم هرگز نمي توان صداي ديگري را  بجاي او تصور كرد.




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - Kurt Steiner - ۱۳۹۴/۱/۱۲ صبح ۱۱:۳۴

به نام خدا

و با سلام به دوستان کافه کلاسیک 

.

.

برداشت آزاد : مطالب این پست صرفاً برداشت کاربر است و ممکن است با واقعیت فیلم منطبق نباشد .

.

در فیلمها و سریالها گاه سکانسهایی هستند که برای لحظاتی مخاطب را که تا پیش از آن با داستان و قصه آن همراه شده است؛ هوشمندانه متوقف میکنند . در واقع آنها صحنه های با تاملی محسوب میشوند که ذهن تماشاچیان را به تفکر وا میدارند ...

در سریال زیبای هزار دستان جاییکه در اواخر داستان، رضا نقشه توطئه آمیز خان مظفر را برای سرکار مفتش فاش میکند؛ ما با چنین لحظاتی مواجه می شویم .

.

.

اینجا دو شخصیت متضاد که زمانی در مقابل یکدیگر، زمانی دوست و زمانی منقطع از همند؛ در یک مسئله مشترک قرار گرفته اند . درحالیکه باز خورد هر یک متفاوت است ...

.

.

رضای پیر که خاطرات و شور جوانی در درونش رفته رفته بیدار شده است و مفتش، عامل نظمیه که عمری را در زشتی، آلودگی و پلیدی سپری کرده هر دو در کنار هم ایستاده اند . اما ...

.

.

وقتی مفتش بعد از تلاش در کسب موقعیت و جاه طلبی در بدست آوردن مقام و منزلتی بسیار فراتر از ذلت دوران کودکی - که به گفته هزار دستان، چونان علفی سریع رشد نموده است - سرنوشت خود را از دهان رضا تفنگچی میشنود؛ ناامیدانه تلاش میکند تا بتواند بخشش و ترحم هزاردستان را دوباره بدست آورد . اما وقتی این تلاشها بی ثمر میماند؛ بر خلاف رضا، با استیصال خود را غوطه ور در نقشه خان مظفر میکند .

.

.

وقتی رضا به او میگوید لااقل به نقطه ای دور فرار کند - چنانکه خود زمانی از گزند کمیته مجازات اینگونه کرد . هرچند که خان حاکم از مخفیگاه او مطلع بود - مفتش ناامیدانه در پاسخ، سخن از آبروی نداشته ای به میان می آورد که قرار است اکنون با وصلتِ خانواده ای محترم آن را به دست آورد - و به باور خود در پی آنچه به زحمت بدست آورده؛ تنها چیزی است که در حال حاضر فاقد آن است -

و نهایتاً هنگامی که مفتش با چاقویی فرو شده در قلب، به داخل داروخانه آورده میشود؛ رضا متوجه میگردد؛ آخرین لحظات زندگی او بسرعت در حال پایان است ....

.

.

مفتش به سختی و لکنت به رضا میگوید تا اسلحه اش را که در درون اتومبیلش قرار دارد؛ بردارد :

... یه اسلحه قدیمی توی ماشین هست ... کار با این اسلحه برای تو سخته ...

 دلم میخواد .... پیش از مرگم ... تو دستت باشه ...

در اینجا برای لحظاتی صحنه خالی میشود و جز یک انسان در حال مرگ، همراه با ضرباهنگ موتیفهای موسیقی چیزی وجود ندارد .

.

.

در این سکانس وقتی کاراکتر سر خود را می چرخاند؛ روبروی خود تصاویری از مارهایی میبیند که به او خیره شده اند . برای لحظاتی چشمان خود را میبیند و تماشاچی از حالت صورت او دردی جانکاه را متوجه میشود که اکنون زخمهای عمیقش با وحشت و اضطراب از فرجام و عقوبت، در هم آمیخته است .

.

.

رضا که برمیگردد؛ مفتش تمام کرده و قصه و داستانش به پایان رسیده است - برخلاف رضا که بعد از مرگش داستان او همچنان ادامه دارد - نعش خون آلود او با آمبلانس به بیرون حمل میشود و دوربین از درون آن، آدمهایی را نشان میدهد که هر یک به دنبال سرنوشت خود میروند ...

.

.

http://www.4shared.com/video/K22qMd7vba/_online.html

.

.


و در سریال رعنا نیز باز با صحنه ای قابل تامل روبرو هستیم .

.

.

رعنا و جواد پیوندی عاشقانه با یکدیگر دارند . بطوریکه بعد از مرگ جواد، این پیوند هنوز پابرجاست . رعنا به دنبال عشق خود با جواد به جایی میرسد که تنها عشق او را به آنجا راهنمایی کرده است .

و اینجا مرزی است که قبلاً جواد و سهراب از آن عبور کرده اند ... و بعد از رعنا، اکنون تهمینه هم در جستجوی آن است .

.

.

در این سکانس، صحنه مملو از نماد پلاکاردهایی است که بر رویش نوشته شده : شهید گمنام ... شهید گمانم ...  شهید گمنام ...

.

.

پشت صحنه در تاریکی فرو رفته و این شاید استعاره ای از دنیایی فانی با دلبستگانش است که در پشت سیاهی آن قرار دارند .

اما شهید گمنام کیست ؟ در این تاریکی فقط یک نشانه از آنها وجود دارد و آن شاید تنها یک نشان و راهنمایی باشد برای سالکان راه عشق

اکنون تهمینه که راه مادر را طی میکند - همراه نامزدش رسول، دوست سهراب - در شروع زندگی مشترکشان در آستانه عبور از یک مرز قرار دارند . عبور از مرزهای تعلقات دنیایی که برایشان تنها وسیله ای است در کسب عشقی آسمانی ...

.

.

http://www.4shared.com/video/5cLcAG3Ice/_online.html

.

.

kurt steiner




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - Kurt Steiner - ۱۳۹۴/۴/۵ صبح ۰۱:۴۴

به نام خدا

و با سلام به دوستان کافه کلاسیک 

.

.

سکانس پایانی سریال بوعلی سینا

.

.

شیخ الرئیس و برادرش محمود کنار یکدیگر در حال عبور از بیابان و مسیری طولانی اند . گویی آن، آخرین مسیر بعد از طی سفرهای بسیار و حوادث گوناگون زندگی است .

.

لحظه ای در کنار درختی خشک می ایستند و به جمعیت عزادار که در حال نزدیک شدن است؛ نگاه میکنند . شیخ میگوید  " دیری ست میدانم که باید رفت  ... بوعلی عمر طولانی نداشت "

محمود میگوید " افسوس که تو را دیر یافتم ... "

.

در این لحظه دوبین میچرخد و دو بچه را نشان میدهد که به آن جماعت و آن درخت نگاه میکنند .  کاروان به آرامی عبور میکند ... دیگر شیخ حضور ندارد و محمود در جلوی صف عزاداران دیده میشود  ...

.

دو طفل همچنان ایستاده اند ...

.

محمود میگوید :

-  همه چیزش تمام شد .

 حسین، پاسخ میدهد :

- بتو می گویم محمود که اینطور نیست .

- او زمانی بوده است و دیگر نیست !!!

- بتو می گویم محمود که جسممان از خاک میزاید و به خاک میرود . جزیی از تن خاک میشود . اما نفس از خاک نیست که خاک شود . پس او  زنده است ...  در آغاز زندگی ست ...

.

.

kurt steiner




سکانسی زیبا و موزیکال از مراسم گرفتن دستمال -سریال روزی روزگاری - مراد بیگ - ۱۳۹۵/۱۰/۲۹ عصر ۰۴:۵۶

اندر احوالات خاله لیلا و مرادبیگ

آورده اند از پس پیغام و پسغام دخترکی دم بخت و توپ ،تشر ،تشویق و قربان صدقه ی خاله ای لیلا نام ،پسرخاله ای سابقاً بیگ،باد اندر دماغ انداختندی،و پنجه در پنجه رقیبان ، چهارپایی الاغ اندر الاغ را هن هن کنان، در رقابت آوردن سوخت عروسی شرکت نمودندی،به چه دلیل به هیچ دلیل!!

بماند که کاکای رفیقمان نسیم بیگ ،در میانه ی راه چه سنگ اندازی های که ننمودندی.

هاوالّا؟؟!!

القصّه چون به مدد ادعای بی ادعایی،بر رقیبان فایق آمدندی و موجبات فیس و افاده ی لیلا خاله را فراهم نمودندی ،تازه دوریالی افتادن بنمود که باید در مراسم دستمال گرفتن از دختر دم بخت شرکت نمودندی و به اصطلاح قاطی مرغان بگردیدندی گردیدنی...!!!

پس این حکایت از برای آنچه است که بر ماگذشته و مایه ی خوش خوشان آندم ما گشته ولی ازآنجایی که من بیگ بخت برگشته قرار نیست به این راحتی ها جزو مرغان گشته گردم،پدر زن سقّ سیاه ما...

سکانس زیبا و موزیکال مراسم گرفتن دستمال




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۹/۲۱ عصر ۰۶:۰۷

سکانسی خارق العاده از فیلم بازمانده  با موزیک بینظیر:


آثار مرحوم سیف الله داد معمولا جالب و تاثیرگذار هستن اما این سکانس فیلم بازمانده که دکترسعید(جمال سلیمان) و لطیفه (جیانا عید) به منزلشون برمیگردن تا پسرشون رو نجات بدن واقعا یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای سینمای ایران هست.آهنگ خارق العاده فیلم که توسط استاد مجید انتظامی ساخته شده هم اثر گذاریشو چند برابر کرده

https://s17.picofile.com/file/8417142818/BAZMANDE.mp4.html

https://s17.picofile.com/file/8417517892/Bazmande.mp4.html




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۹/۲۴ صبح ۱۰:۴۱

درفیلمها و سریالهایی که آقای میرباقری ساختن اینقدر سکانسهای خوب هست که انتخاب بهترینشون خیلی سخته ولی سکانس مسموم شدن مالک اشتر در سریال امام علی اینقدر خوب ساخته شده که به نظرم بهترین سکانس آقای میرباقری هست. متن فوق العاده زیبا و بازی زیبای داریوش ارجمند و موزیک متن تاثیرگذار و صدای دلنشین عبدالباسط و از همه مهمتر دوبله خارق العاده استاد منوچهراسماعیلی و خانم ژاله کاظمی این سکانس رو به یکی از زیباترین سکانسهای تاریخ تلویزیون ایران تبدیل کرده.

https://s17.picofile.com/file/8417450900/MALEK.flv.html




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۹/۲۶ صبح ۱۱:۳۴

سکانس زیبای درد دل فاطمه دختر پهلوان خلیل کنار مزار همسرش


توی کارهای آقای حسن فتحی هم کارهای عالی اینقدر زیاد هست که انتخاب بهترینش خیلی سخته ولی این سکانس سریال پهلوانان نمیمیرند به نظر من بهترینه. متن عالی و ضرب المثلها و شعرهای قدیمی مربوط به  اون دوران بازی زیبای خانم کتایون ریاحی و دوبله خارق العاده خانم مینو غزنوی و موزیک متن آرامش بخش این سکانس تک نفره رو تبدیل به یک سکانس بینظیر کرده .

http://s17.picofile.com/file/8417725984/pahlevanan.mp4.html

این هم یک کلیپ زیبا از لحظاتی که این زوج در سریال کنار هم هستند با دکلمه زیبای یک بانو خوشصدا که مثل من طرفدار این سریال هست:

http://s17.picofile.com/file/8417724068/Deklame.mp4.html




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۱۲/۱۴ عصر ۰۱:۲۹

سکانس پایانی سریال ولایت عشق که به نظرمن زیباترین سکانس در آثار  استاد مهدی فخیم زاده هست

بازی فوق العاده بازیگران و شعر زیبای دعبل خزایی موزیک زمینه تاثیر گذار و صدای زیبای دکتر محمد اصفهانی این سکانس رو به یکی از بینظیر ترین سکانسهای تاریخ فیلم و سریال ایران تبدیل کرده


 و از همه تاثیر گذارتر دوبله عالی آقای فرخ نعمتی

https://s16.picofile.com/file/8426902018/velayat1.m4v.html

https://s16.picofile.com/file/8426901692/velayat2.mp4.html




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۴۰۰/۴/۲۴ عصر ۰۵:۴۰

سریالهایی که آقای بیژن بیرنگ ومسعود رسام ساختند خاطرات و لحظات به یاد ماندنی رو توی ذهن ببیندگان تلویزیون توی دهه 70 خلق کردن اما انتخاب من برای بهترین سکانس این دو نفر این قسمت از قسمت هشتم سریال خانه سبز هست که با بازی خوب مرحوم خسرو شکیبایی و موسیقی زیبای متن از استاد بهرام دهقانیار واقعا روی هر بیننده ای تاثیر میگذاره

https://s16.picofile.com/file/8419460318/8.mp4.html




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - پهلوان جواد - ۱۴۰۱/۴/۱۰ عصر ۰۷:۱۰

بهترین سکانس Mohan Kumar

 در بین سکانسهایی که    Mohan kumar کارگردان بزرگ

هندی خلق کرده انتخاب سکانس برتر خیلی سخته ولی به نظر من که خیلی هم طرفدار سینمای هند نیستم بهترین سکانس درآثار ایشون سکانس بیرون انداختن پدر و مادر در فیلم AVTAAR 1983 هست

  بازی خارق العاده راجش خانا در  این سکانس نقش اوتار واقعا تحسین برانگیزه.

یادمه دویله این فیلم که متاسفانه گیر هم نمیاد با دوبله آقای منوچهر والی زاده

واقعا تحسین برانگیز بود مخصوصا اون سکانسی که میگفت اون یکبار نه دوبار خونشو فروخته تا برای تو ابزار خریده

این سکانس زیبا رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید

https://imgurl.ir/uploads/y983779_Avtaar.mkv




RE: بهترین سکانس یک کارگردان از نظر دوستان - BATMAN - ۱۴۰۱/۷/۲۴ عصر ۰۷:۵۲

مجموعه تلویزیونی مزد ترس "سری اول" علاوه بر داستان و محتوای جذاب، سبک پلیسی و معمایی شامل سکانسهاییه که جمع صمیمانه خانواده ایرانی رو به تصویر میکشه

یکی از این سکانسها که مورد علاقه خودم هست مربوط میشه به صحنه ای که سروان محمدی به خانه پدری سر میزنه تا با مادر و خواهرش دیدار کنه

به نظرم لوکشین و فضایی که کارگردان (حمید تمجیدی) در این صحنه نمایش میده بی ریا و ملموسه، چرا که خاطرات بسیاری از ایرانیها در این خانه ها رقم خورده

بعلاوه نوع پوشش محبوبه بیات (بعد از سال 57 این مدل تیپها به ندرت از تلویزیون پخش شد) حسی آشنا و خودمانی از یک زن ایرانی رو به مخاطب القا میکنه

مورد مشابه این سکانس در فیلم "فریاد زیر آب"