آلن دلون - نسخه قابل چاپ +- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir) +-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10) +--- انجمن: بازیگران و فیلمسازان (/forumdisplay.php?fid=33) +--- موضوع: آلن دلون (/showthread.php?tid=279) |
|||||||||
آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۲۳ کافه سینما-حسن نیازی: آلن دلون، یک شخصیت استثنایی است. دلون، بیتردید از بازیگران محبوب و تاثیرگذار تاریخ سینماست. . بازیگری سختکوش که اندیشه، نگاه و حساسیتهایش، قابل درک است. یک نام: آلن دلون، شخصیتی نگران، پرجنب و جوش و انسانگرا. پسری با چهرهای زیبا، نوعی رویای آمریکایی. بازیگری وظیفهشناش، منضبط و منحصربفرد. دلون، چه با ظاهر یک قهرمان و یا ضدقهرمان. چه در نقش یک پلیس و یا یک گنگستر، او همیشه موفق است. دلون، بازیگری است که با وجود اینکه سالهاست از دوران اوجاش فاصله گرفته، اما باز هم در یادها مانده است و هنوز دوستداشتنی است. هنوز هم شخصیت او بر تماشاگر تاثیر شگرف میگذارد. تصویر دلون هیچگاه از بین نمیرود! شاید دلون، اینک یک خاطره باشد. اما خاطرهای است فراموشنشدنی. او را هرگز نمیتوان فراموش کرد. خاطره او در ذهن سینماگران و تماشاگران حک شده است. دلون، بازیگران تمام دوران است. در کارنامه سینمایی دلون، بیش از 70 فیلم به چشم میخورد که در میان این فیلمها، میتوان حداقل، 10 فیلم ماندگار را دید، که این در نوع خودش منحصربفرد است. زیرا کمتر بازیگری در سینما وجود دارد که در پرونده کاریاش، فیلمهای ماندگار زیادی داشته باشد. آلن دلون، بازیگری است که به قول خودش به طور کاملا اتفاقی وارد سینما شده است. اما مسیری را که او در سینما پیموده، قابل ستایش است و نشان میدهد که او تمام وجودش را وقف سینما نموده و به این مسیری که انتخاب کرده وفادار بوده است. دلون، در سالهای 1959، و اوایل سالهای دهه 60- به عنوان یک بازیگر شناخته شده پا به سینمای فرانسه نهاد. سال 1959، فیلم «آفتاب سوزان» به کارگردانی رنه کلمان، حضور تاثیرگذاری دارد و سپس بعد از آن در سال 1960، در فیلم برجستهای از لوکینو ویسکونتی یعنی «روکو و برادرانش» میدرخشد. هر دو فیلم از بهترینهای کارنامهاش است و این در حالی است که دو سال دیگر مانده تا در فیلم بزرگ دیگری از «ویسکونتی» حضور یابد. دلون، در فیلم «یوزپلنگ» میدرخشد و به زیبایی در برابر بازیگری قدرتمند همچون برت لنکستر ایفای نقش میکند. «یوزپلنگ» نخل طلای جشنواره کن را به دست میآورد که بیشک از بهترین فیلمهای تاریخ سینماست. دلون، دیگر پس از این فیلم به یکی از ستارگان سینمای فرانسه تبدیل میشود. حضور در فیلم «کسوف» شاهکاری از میکل آنجلو آنتونیونی برای دلون بسیار ارزشمند بود. شخصیت غمانگیز دلون، بهترین انتخاب برای ایفای نقشی بود که در دنیای پوچی و تنهایی بسر میبرد. حضور دلون، در دنیای سینما را نیز به نوعی میتوان آمیزهای از دوستی و رفاقت با تعدادی کارگردان و بازیگر صاحب اعتبار دانست. به طور مثال همکاری دلون با رنه کلمان؛ که همیشه از او به عنوان استاد خود یاد میکند و به عنوان کسی که راه را برایش هموار نموده. فیلمهای «آفتاب سوزان» 1959، «چه لذتی دارد زندگی» 1961، «آدمهای گربه صفت» 1963، «آیا پاریس میسوزد» 1967، از فیلمهای است که دلون با رنه کلمان همکاری داشته است که در پیشرفت کاری برای دلون، تاثیر داشتهاند. حضورش در کنار بازیگر بزرگی همچون ژان گابن در چند فیلم خوب، و همکاری با فیلمسازان مطرح دیگری همچون: ژاک دوره، هانری ورنوی، والریو زورلینی، فولکر شولندروف، ژان لوک گدار، لویی مال، جوزف لوزی و آلن کاوالیه، بخشی از کارنامه پربار او را تشکیل میدهند. اما بازی او در چند فیلم ژان پیر ملویل از او شخصیتی ماندگار و متفاوت به وجود آورد. مهمترین حضور دلون را میتوان در فیلم «سامورایی» نام برد. شخصیت آلن دلون در نقش جف کاستلو در فیلم «سامورایی» با آن سیمای غمانگیز و منزوی، با آن کلاه و بارانی، چنان شکل گرفته است که تجسم این نقش بدون حضور دلون تا ابد غیرممکن است و دلون این را مدیون یک شخصیت بزرگ است و آن کسی نیست جز ژان پیر ملویل. در کنار این نقش ماندگار، دلون، سالها بعد در فیلمی از جوزف لوزی به نام «آقای کلاین» ایفای نقش میکند. دلون در «آقای کلاین» بار دیگر هنر بازیگریاش را به نمایش میگذارد و در نقش شخصیتی که دچار بحران هویت شده، فوقالعاده ظاهر میشود. دلون با این نقش و در کنار جف کاستلوی «سامورایی»، یکی از درخشانترین بازیهای عمرش را ارائه میدهد. اگر تاریخ سینما را دوره کنیم، ستارگان بیشماری را خواهیم دید که پس از سالها درخشش در دنیای سینما، تلالوشان را از دست دادهاند. اما برخی از این ستارگان، تاثیر خاصی بر هنر سینما گذاشتهاند. آلن دلون یکی از این ستارگان است. سالهاست که او را روی پرده رویایی سینما ندیدهایم. اما چرا با این وجود اینک نیز هنگامی که تصویری از او را میبینیم برایمان شگفتانگیز است؟! چیزی در او نهفته است که همهی ما را به رویا وا میدارد. «من همیشه آدم تنهایی بودهام. آگاه یا ناخودآگاه. ژان پیرملویل و دیگران متوجه این موضوع بودند، به همین خاطر این موضوع در فیلمهایم حس میشود. در واقع من همان سامورایی هستم، اما کاملا غیرعادی و ناخودآگاه.» - آلن دلون RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۹:۲۵ كافه سينما- صوفيا نصرالهي: آلن فابيان موريس مارسل دلون، بازيگر مشهور سينما و ستاره فرانسوي متولد نوامبر سال 1935 است. او برنده جايزه سزار و نامزد دريافت چندين جايزه معتبر جهاني ديگر است. دلون در سالهاي اوج و فعاليتش در دهههاي 60 و 70 با تعدادي از مشهورترين و بهترين فيلمسازان سينما چون ژان پير ملويل، لوكينو ويسكونتي، رنه كلمان، هانري ورنوي و خوزه جيوواني همكاري كرده است. با ورود دلون به دنياي بازيگري،عالم سينما صاحب ستارهاي شد كه همراه با خودش شمايلي را وارد فيلمهاي گنگستري كرد كه تا امروز بيبديل مانده است. دلون چند سالي است كه حضور جدي در سينما نداشته. بيشتر در سريالهاي تلويزيوني ظاهر شده. اما سال 2008 با يكي از سري فيلمهاي مجموعه موفق « ماجراهاي آستريكس و ابليكس » به نام «آستريكس در بازيهاي المپيك» بار ديگر به پرده سينما بازگشت. اين گفتوگو سال 1968 توسط سايت اكسپرس با آلن دلون انجام شده بود كه هفته گذشته به مناسبت تولد 75سالگي اين بازيگر بزرگ بار ديگر روي سايت قرار گرفت. آلن دلون: درباره چه چيزي قرار است صحبت كنيم؟ -درباره شما.. راستش من خيلي دوست ندارم درباره خودم حرف بزنم. -شما مجبور نيستيد كه جواب بدهيد. ولي متاسفانه ما كه حرف ميزنيم. ميدانيد همه از خودشان چيزهايي اختراع ميكنند. من با هيچكس صحبت نميكنم. آنها ميخواهند مقالهشان را بنويسند؟ خيلي خب. اين كاري است كه به هر حال انجام ميدهند. آنها هر چيزي كه دلشان بخواهند مينويسند. مهم نيست كه چه باشد. مهم نيست كه از خودشان چه چيزهايي اختراع ميكنند. به هر حال اين كاري است كه خبرنگاران انجام ميدهند. البته روشن است كه مقصود من شخص شما و يا همكارانتان نيست. صحبتم خيلي كلي است. -همه اينها دردسرهاي اين كار است. به هر حال شما يك ستاره هستيد و ستاره بودن اين عواقب را هم دارد. حق با شماست اما تقصير من اين وسط چيست كه يك ستاره شدم؟من پيش از هر چيز يك كمدين هستم. شما كاري ميكنيد كه آرزو كنم اين ميز را به سرم بكوبم. -ادامه دهيد. دقيقا ميخواهيد چه چيزي را بدانيد؟ -ميخواهيم بدانيم حقيقت شخصيتي كه امروز به تمام معنا جزو اسطورهها قرار گرفته، چيست؟درباره زندگي خصوصي و دوستانش بدانيم. واقعا درون او چه ميگذرد؟ اينها چيزهايي است كه فقط خود شما ميتوانيد دربارهاش صحبت كنيد. البته اگر تمايلي به اين كار داشته باشيد. خب مثلا پدر و مادر من وقتي 4 ساله بودم از هم جدا شدند. اين مسئله برايم يك تراژدي واقعي بود. -اين قضيه كاملا يادتان مانده؟ نه دقيقا. به هر حال به ياد نميآورم كه هيچگاه پدر و مادرم را كنار هم ديده باشم. هيچوقت. من را پيش يك پرستار در فرزنو گذاشتند. درنتيجه ميتوانم بگويم كه دوران كودكيام را در يك زندان گذراندم. پدرخوانده و مادرخواندهام هم در خانه كناري زندگي ميكردند. تا 11 سالگي با آنها زندگي كردم اما بعد آنها مردند. اول شوهر و بعد هم زن. در نتيجه بعد از آن پيش پدرم برگشتم. البته تا جايي كه يادم مانده. خيلي هم مطمئن نيستم. به خاطر اينكه بعد از آن چند سالي پيش پدرم زندگي ميكردم و چند سالي هم پيش مادرم. هر چند وقت يكبار با يكي از آنها بودم. هركدام از آنها مجددا ازدواج كرده بودند و زندگي خودشان را داشتند. پدرم و همسرش، فرزندان خودشان را داشتند و من از زندگي با آنها و برادران و خواهر ناتنيام، احساس غريبي ميكردم. حس يك مزاحم را داشتم و فكر ميكنم كه مزاحم هم بودم. بعد من را در يك پانسيون گذاشتند و از آنجا كه خيلي ياغي و سركش و بينظم بودم، هميشه مرا بر ميگرداندند. من درست مثل يك هيولاي كوچك بودم و دائم از يك پانسيون به پانسيون ديگر ميرفتم. و بعد از همه اين حرفها بود كه يك روز تصميم گرفتم با يكي از دوستانم فرانسه را ترك كنم و به شيكاگو بروم. ديگر از همه چيز بريده بودم. هيچ راه حلي هم براي خودم پيدا نميكردم. پايان ناخوشايندي بود. -بعد چه اتفاقي افتاد؟ هيچ. خودم را پيدا كردم و برگشتم. نميتوانم خيلي وارد جزييات بشوم. بعد از آن هم ديگر به مدرسه برنگشتم. تا 17 سالگي در مغازه ناپدريام و با وي كار ميكردم. -در يك مغازه اغذيه فورشي كار ميكرديد؟ بله. و وقتي 17 ساله شدم براي تامين آرزوي مادرم كه ميخواست من از آنجا بروم، به ارتش ملحق شدم. -و بعد هم به هند و چين رفتيد؟ نه بلافاصله به هند و چين اعزام نشدم. ميخواستم خلبان بشوم و به نيروي دريايي ملحق شوم. آن زمان روي ديوارهاي پاريس يك آگهي زده بودند به اين مضمون كه: »با گذراندن دورههاي مخصوص در كانادا، در عرض 18 ماه خلبان خط مقدم شويد.» شما آن آگهي را به ياد ميآوريد؟ خلاصه حسابي نظرم به آن آگهي رنگارنگ جلب شد. ميدانيد من در طول زندگيام زياد قرباني آگهيهاي خوش آب و رنگ شدهام. پدرم مرا به اداره نيروي هوايي در بلوار ويكتوآر برد. آخرين تيم همان موقع اعزام شده بودند و تا اعزام گروه بعدي بايد 6ماه صبر ميكردم. مدت زمان خيلي طولاني بود. درنتيجه به جاي آن به نيروي دريايي پيوستم. -يعني خودتان تمايلي نداشتيد؟ آن موقع درست نميدانستم. به هرحال فقط تمايل داشتم كه بروم و اين باعث ميشد براي 3سال به اين خواستهام برسم. همان موقع هم خبر اعزام به هند و چين را دادند. دوستاني كا در نيروي دريايي پيدا كرده بودم همه ناراحت بودند و ميگفتند: «هند و چين؟!چقدر احمقانه!» ولي من معتقد بودم: «چرا كه نه؟!» هند و چين براي من ماجراجويي بود. قرار بود با دوستانم به يك جاي خيلي دور بروم. -و واقعا هم ماجراجويي بود؟ فكر ميكنم بهترين و زيباترين دوران زندگيام بود. =چرا؟ بخاطر آزادي. بخاطر حس رهايي كه آن موقع داشتم. -در ارتش بوديد و حس آزادي و رهايي داشتيد؟ براي من بله دقيقا همينطور بود. به نسبت تمام چيزهايي كه من تا آن روز تجربه كرده بودم، اين يك آزادي دلنشين بود. من 20هزار مايل از خانه فاصله داشتم ولي خيلي خوب بودم. -جنگ را دوست داشتيد؟ راستش من چيز زيادي از جنگ نديدم. اما از اول خودم را براي همه چيز آماده كرده بودم. من سال 54 به هند و چين رفتم. آن موقع ديگر جنگ خيلي در خيابانها جريان نداشت. -و چطور شد كه بازيگري را انتخاب كرديد؟ راستش هيچ لحظه خاص و اوجي نبود. اول مارس سال 1956 از هند و چين برگشتم. بعد يك شب يكي از دوستان مشترك مرا به خانمي معرفي كرد كه همسر ايو آلگره، كارگردان، بود. مرا ديد گفت: «تو دقيقا همان شخصيتي هستي كه همسرم براي فيلم بعدياش دنبالش ميگردد. بايد حتما با او ملاقات كني.» من هم با آلگره ديدار كردم و بعد از دو ساعت حرف زدن او تصميمش را گرفته بود كه نقش رولاند را در فيلم «وقتي زنها دخالت ميكنند» به من بدهد. راستش من خيلي هم علاقمند نشده بودم. در واقع او براي پذيرفتن من در اين فيلم نه تنها با تهيهكنندگان بحث و مجادله كرد كه مجبور شد با خود من هم بحث كند. درحقيقت بازي در اين فيلم را فقط براي خوشحال كردن او قبول كردم. -هيچوقت فكر نميكرديد كه روزي بازيگر بشويد؟ هرگز. -به خود سينما علاقهاي داشتيد؟ اصلا. تنها خاطرهاي كه از سينما داشتم زماني بود كه فيلم «به گريسبي دست نزن» را ديدم. درست نميدانستم كه سينما چيست. ميدانيد پيش از ورود به ارتش جايي دور از پاريس زندگي ميكردم و هيچوقت هم به پاريس نرفته بودم. با سينما ارتباطي نداشتم. -و حالا بالاخره سينما نظرتان را به خودش جلب كرد؟ الان ديگر اسير سينما شدهام. -شيفته چي چيزي شدهايد؟شخصيتتان؟اعتبارتان و يا اسطورهاي كه ساختهايد؟ نه من عاشق رسانهاي شدم كه در آن بازي و حركت ميكردم. دوست دارم كه در كمدي بازي كنم. روي صحنه تئاتر يا جلوي دوربين سينما باشم. اما به جز اين بقيه چيزها به شدت آزارم ميدهند. نه اينكه بگويم خوشحالم نميكنند اما چطور بگويم؟!سينما مانند استخري است پر از كوسه. خيلي چيزهايش را نميتوانم تاييد كنم. ميدانيد خلاف طبيعت من است. RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۸/۲۴ عصر ۰۶:۱۴ کافه سینما-احسان دبیروزیری: در چهارمین برنامه از سری جدید سینما-4 (با موضوع کارگردان-بازیگر) امیر قادری میزبان علی معلم بود تا درباره فیلم "دو مرد در شهر" و بازیگری "آلن دلون" به گفت و گو بنشینند... --> ببینید <!-- JoomlaWorks "AllVideos" Plugin (v3.3) starts here -->
RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۵:۴۷
RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۹/۴ صبح ۱۲:۳۵ آلن دلون (به فرانسوی: Alain Delon) بازیگر مشهور فرانسوی، و زاده ۸ نوامبر سال ۱۹۳۵ است. وی در طول زندگی حرفهای خود با کارگردانهای شناختهشدهای همچون لوکینو ویسکونتی، ژان لوک گودار، ژان پیر ملویل، میکلآنجلو آنتونیونی و لویی مال کار کرده است و افتخار دریافت جوایز معتبر سینمایی مانند جایزه سزار را داشته است. آلن دلون از سال ۱۹۹۹ در کشور سوییس ساکن است. زندگینامه آلن دلون (زاده ۸ نوامبر سال ۱۹۳۵) در دهکدهای به نام «سو» در حوالی پاریس به دنیا آمد. نام پدرش "فایبان" و مادرش "ادیت" بود. زمانی که آلن ۴ سال بیشتر نداشت پدر و مادرش از هم جدا شدند و به ناچار سرپرستی اش به خانوادهای دیگر واگذار شد. او در خانهای رشد کرد که روبه روی یک زندان بود و آلن با بچههای نگهبان زندان همبازی بود. پس از چند سال پدر و مادر خواندهاش بر اثر حادثهای کشته شدند و وی دوباره تحت سرپرستی مادرش که با یک قصاب محلی ازدواج کرده بود قرار گرفت. او در دوران کودکی به دوچرخه سواری، فوتبال و رفتن به سینما علاقه وافری داشت. او دوران تحصیلی خود را در مدارس کاتولیک گذراند و از آنجا که پسر شلوغی بود چندین بار از مدرسه اخراج شد و در ۱۵ سالگی به کلی درس و تحصیل را ترک کرد پس به ناچار ناپدریاش او را به مغازه قصابی برد تا این حرفه را به او بیاموزد اما آلن هیچ علاقهای به این حرفه نداشت و در سن ۱۷ سالگی خانه را ترک کرده و به ارتش پیوست. وی در ارتش در یگان تفنگداران دریایی به عنوان چترباز به خدمت ادامه داد و در سال ۱۹۵۴ در جنگ هند و چین حضور داشت. او دوران خدمت خود را در ارتش با اشتیاق ادامه داد. او در مورد خاطراتش در آن زمان میگوید: «در آنجا دوستانی پیدا کردم، کسانی که با آنها حرف میزدم و به حرفهایم گوش میدادند». آلن در ۱۹۵۶ از خدمت ترخیص شد و به عنوان باربر و سپس نیز به عنوان پیشخدمت در کافههای مختلف پاریس به کار پرداخت. او درآمد ثابتی نداشت و مستقل از خانوادهاش زندگی میکرد. طی همین مدت با بسیاری از بازیگران که در کافههای محل کارش رفت و آمد داشتند آشنا شد. یکی از بازیگران ژان کلود بریالی بود. آنهایی که درباره زندگی او تحقیق کردند میگویند که او با دنیای زیر زمینی جنایتکاران در ارتباط بوده و مدتی هم با آنها زندگی میکرد. این دو دوست در سال ۱۹۵۷ تصمیم گرفتند با هم به جشنواره فیلم کن بروند. این تصمیم زندگی آلن را برای همیشه تغییر داد. آلن که یک آدم معمولی بود و هیچ گونه تجربه بازیگری نداشت و آن شب هم با یک دست لباس کرایهای به جشنواره رفته بود اما پس از بازگشت از جشنواره به یک فوقستاره تبدیل شده بود. چهره فوقالعاده جذاب او در آن مجلس کاملاً سرآمد همگان بود در آنجا بود که کارگردانان مختلف به سراغ او آمدند. او بیشتر در نقش دزد و یا آدمکش اجیر شده بازی میکرد. در دهه ۱۹۷۰ علاوه بر بازی در فیلم، دومین کمپانی تولید فیلم خود را تأسیس کرد و به جمع آوری ثروت پرداخت. وی دیگر یکی از ثروتمندان جهان بود و فیلمهایی که او تهیه میکرد با آرم AD بودند. او سپس یک شرکت هواپیمایی تأسیس کرد و بخشی از ثروت خود را در زمینه مورد علاقهاش یعنی جمع آوری آثار هنری و پرورش اسبهای مسابقه سرمایه گذاری کرد. گنجینه شخصی او کمنظیر است و صاحب عتیقههایی است که بسیاری از آنها در موزهها به نمایش گذاشته شده است. او در دههٔ ۱۹۸۰ به سوئیس نقل مکان کرد تا بر عملکرد شرکتی که محصولاتش را به نام «آلن دلون» به فروش میرساند نظارت بهتری داشته باشد. دفتر این شرکت در شهر ژنو در کشور سوییس است. زندگی خصوصی آلن دلون اولین نامزد او «رومی اشنایدر» بازیگر معروف بود که قبل از آنکه کارشان به ازدواج کشیده شود از هم جدا شدند. «آلن دلون» سپس در سال ۱۹۶۴ با «ناتالی کانوواس»ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر به نام «آنتونی» شد. در سال ۱۹۶۹ این دو از هم جدا شدند. اما یک حاثه مهم در زندگی آلن در سال ۱۹۶۸ به وقوع پیوست. در این سال جسد «استفن مارکوویچ» در گاراژ خانهٔ وی پیدا شد. شایعات حاکی از آن بود که آلن دلون وی را به دلیل علاقه به «ناتالی» کشته. به هر حال هیچ گاه زاویه تاریک آن قتل روشن نشد و آلن هم تبرئه شد. آنتونی در حال حاضر بازیگر سینما است اما هنوز نتوانسته مانند پدرش معروف شود. البته او تا حدی شبیه پدرش است اما مانند او جذابیت ندارد. خود دلون هم میگوید: «پسرم با من متفاوت است». آلن دلون در سال ۱۹۹۰ در سن ۵۶ سالگی با یک مانکن آلمانی به نام «رزالی وان بیرمن» ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام «آنوشکا» و پسری به نام «فابیانی» شد. آلن در سال ۱۹۹۸ در فیلم «نیمه شانس» در کنار «ژان پل بلوموندو» بازی کرد و سپس اعلام بازنشستگی کرد و گفت: «من در اکثر فیلمهایی که بازی کردهام یا دزد بودهام یا پلیس، اما جالب این است که فرقی نمیکرده است که چه کاره بودهام، در همهٔ فیلمها تنها بودهام. نمیدانم اما فکر میکنم کارگردانها و حتی تماشاگران همیشه دوست دارند مرا تنها ببینند». منبع ویکیپیدیا RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۹:۲۰ RE: آلن دلون - واترلو - ۱۳۸۹/۹/۶ صبح ۰۹:۴۶ آلن دلون ، بازیگر "کسوف" در ارتباط با نحوه کار با آنتونیونی می گوید: با حرارت و شوق رو به میکل آنجلو گفتم: "در این صحنه جملهام را با تاکید ادا میکنم تا وقتی دوربین صورتم را نشان میدهد تاثیر بیشتری داشته باشد" اما چهره او تغییری نکرد. نگاهی به من انداخت و چهره ذوق زده مرا برای چند لحظه تماشا کرد. چشمهایش را به سوی دیگری برگرداند. دستی به موهایش کشید و گفت: "خب، یادم باشد نه تو جملهات را با تاکید بیان کنی و نه دوربین صورت تو را نشان دهد." وقتی چهره مات مرا دید سعی کرد در حد خودش به طنز متوسل شود. چشم در چشم من انداخت و گفت: " ببین آلن، تو با استعداد هستی، اما من نمیخواهم نشان دهم تو چقدر انرژی داری، کلامت چقدر کارساز است و نگاهت چقدر نافذ." آنتونیونی دائما تکرار میکرد که حرکت اضافی نمیخواهم. اساسا ضد حرکت بود. میگفت: " این مسیر را طی کن و جلو بیا و سپس آرام، خیلی آرام، برگرد. نمیخواهم وقتی برمیگردی در چهرهات کشف نکتهای یا تعجب از مسئلهای به چشم بخورد. به هیچ عنوان نگران تصنعی شدن صحنه هم نباش" بنابراین من هم نگرانی را کنار گذاشتم و یاد گرفتم در برابر دوربین او بازی نکنم. نقل از پایگاه خبری لوح RE: آلن دلون - زاپاتا - ۱۳۹۲/۵/۳۱ عصر ۱۰:۲۹ در دهه 70 فيلم شوك با بازي آلن دلون در تلويزيون بنمايش درآمد . خسروشاهي و سعيد مظفري در دوبله مجدد اين فيلم صحبت كرده بودند. نكته اي كه بيادم مي آيد در سكانسي از فيلم يكي از مسابقات فوتبال باشگاههاي فرانسه در پس زمينه تصوير در حال پخش از تلويزيون بود كه خسروشاهي براي دوبله نقش گزارشگر از صداي اسكندركوتي گزارشگر مشهور آن سالها استفاده كرد كه بسيار جالب بود . خسروشاهي بجاي استفاده از صداهاي كليشه اي - كه معمولا منصوري راد گزارشگر برنامه هاي ورزشي و از دوبلورهاي بعد از انقلاب آن را اجرا مي كرد - با توجه به شهرت آن مقطع كوتي از ايشان استفاده كرد كه نشان از يك مدير دوبلاژ هوشمند ، توانا و به روز داشت. RE: آلن دلون - سروان رنو - ۱۳۹۴/۸/۲۱ صبح ۱۲:۵۸ آلن دلون Alain Delon قاتل خونسرد - اغواگر مرگبار - شیک پوش ! سلسله مطالب کافه سینما به مناسبت هشتاد سالگی آلن دلون RE: آلن دلون - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۸/۲۸ عصر ۱۲:۳۵ طلوع یک ستاره در ظهر ارغوانی آلن دلون در 24 سالگی در اولین نقش اصلی خود در یک فیلم سینمایی چنان درخشید که یک شبه به ستاره ای جهانی بدل شد. فیلم آفتاب سوزان Purple Noon رنه کلمان ، برگرفته از رمان جنایی مشهور "آقای ریپلی با استعداد" نوشته پاتریشیا های اسمیت است که جزو 100 رمان برتر جنایی جهان می باشد. این فیلم اقتباسی کلاسیک فرانسوی در سال 1960 به تهیه کنندگی ریموند و رابرت حکیم عرضه گردید. آفتاب سوزان از زمان اکران تاکنون همواره با نقدهای مثبت و استقبال بینندگان مواجه بوده است و مارتین اسکورسیزی یکی از علاقه مندان سفت و سخت فیلم و بخصوص بازی زیبای دلون در آن می باشد. در حالیکه محبوبیت ژانر نوار کانگستری-جنایی از آمریکا به اروپا نیز سرایت کرده بود، رنه کلمان اما قصد نداشت یک نوآر کلیشه ای در فضای نیمه تاریک و غبارگرفته با یک قاتل خشن خاموش و یک قتل بی سرصدای شبانه و در تاریکی بسازد. او چارچوب ژانر را بهم ریخت و داستانش را از فضای اکسپرسیونی به محیطی طبیعی و درخشان منتقل نمود. او برای نقش قهرمان یا درواقع ضدقهرمانش به چهره ای جدید جذاب و اغواگر با رفتاری شاعرانه و ظریف نیاز داشت و آلن دلون جوان مناسب این نقش بود. آلن دلون در نقش تام ریپلی از جانب یک میلیونر آمریکایی مامور می شود تنهاوارثش، پسرش فیلیپ را که به ایتالیا مهاجرت کرده به موطن بازگرداند. تام ریپلی ، با فیلیپ و نامزد او مارجی طرح دوستی می ریزد ولی عشق به ثروت، ایتالیا و مارجی او را برآن می کند درکمال بی رحمی در قایق و در روز روشن و زیر آفتاب سوزان فیلیپ را به قتل رساند. تا با گرفتن هویت فیلپ به عشقهای سه گانه اش یکجا دست یابد. دلون در نقش ریپلی همه استعداد هایش را به اوج ظهور می رساند او جوینده است،جاعل است، عاشق است و قاتل ... جدا از نمایش زیبایی اندام آلن دلون خوش چهره ، بازی او آنقدر روان و جاافتاده است که پذیرش صحنه های غیراخلاقیِ توام با خشونت را از چنین جوان جذابی که سکنات و وجناتش مرز بین معصومیت و اغواگری است، بسیار باورپذیر می نماید. استحاله او از قتل اول(فیلیپ) که همراه اضطراب و دستپاچگی است تا قتل دوم که دوست فیلیپ را در کمال خونسردی به هلاکت می رساند، بسیار جالب توجه است. این اولین فیلم اصلی دلون و بزرگترین نمایش کلکسیون مهارتهای اوست.... خود آلن دلون نیز این فیلم را در کنار فیلمهای سامورایی و روکو و برادرانش جزو بهترین فیلمهایش می داند. |