اینو ما نداشتیم. خانم دامن دار تو کتاب ما نبود احتمالا مال قبل از انقلاب باشه
و پاسورهای اسلامی... یا به قول ما کارتهای بازی، منبعی مختصر و مفید از اطلاعاتی همه رنگ بودند که دیگر به این شکل تکرار نشدند! دسته هلیکوپترها را به یاد دارید؟! پر قدرت ترینشان سیکورسکی بود! و یا از دسته قطارها، قطار مغناطیسی ساخت آلمان سرعت بی نظیری داشت! در میان اتوموبیلها، تنها خودروی ایرانی پیکان بود که همیشه بازنده می شد و به جایش فراری ساخت ایتالیا همیشه پیروز بود! در کارتهای دانشمندان، چقدر چهره ادوارد جنر(کاشف واکسن آبله) جنتلمن بود و به جایش مندلیوف(مبدع جدول تناوبی عناصر) ترسناک ... ادیسون بود و آندره ماری آمپر و و و ... پروین اعتصامی، محمدعلی فروغی، ذکریای رازی و ملک الشعرای بهار و سعدی و حافظ هم در این دسته جای داشتند! یادش به خیر، فوتبال دستیی در منزل داشتیم که میله دروازه بانش شکسته بود، از این کارتها به جای دروازه بان استفاده می کردیم!! (دروازه بانی مندلیوف بی نظیر بود و دعوای من و برادر بزرگترم بر سر این کارت ...بعدها که کارتهای فوتبالیستهای تیمها آمدند، عابدزاده را گذاشتیم دروازه بان ثابت! وای که چه دورانی داشتیم!)
گفتید از برنامه هوشیار و بیدار... یادش بخیر...راستی آیا محسن یوسف بیگ(هوشیار) کجا هستند؟
بازیهایمان هم خاص بودند...سرنخ و ایروپولی و عمو پولدار ! از آن دوران تنها فکر بکر(با مجموعه دانه هایی رنگی و دسته ای سیاه و سفید) همان شکل سابق خود را صد درصد حفظ کرده است... بقیه یا از میان رفتند و یا به شکلی افتضاح، امروزی و پیش پا افتاده شدند!
به یاد آن روزهای شیرین...
حقیقتا این فلاش بک به اندازه همان فلاش بک زیبای کازابلانکا تاثیر داشت. واقعا یادش بخیر.
آخرین نگارش دوست عزیزم (سروان)ودر ادامه آن مطلبی به قلم (بانوی کافه) چنان تاثیر گذار وخاطره انگیزبود که سیل مراتب تشکر وقدر دانی اهالی کافه را جاری نمود ! وچه زیبا وبه موقع بود این فلاش بک جادویی وچه تلخ از اینکه سندی شد بر دلبستگی به داشته های از دست رفته و با ایما تصدیق حال خاک بر سر و کسالت آور وآینده ....!!!!
جعفر ننه فاتحه ش خونده بود ؟! نره خر با اون هیکل ناتاو وچشای ورقلمبیده بابا قوریش (شما تصور کنید گوژپشت نتردام رو) هما ی زری خانوم اینا رو تو کوچه بن بست زورکی ماچ کرده بود. بیشرف کیف هم میکردو میگفت: لامصب چادرگل دارش رو که سرش کرده بودمیگفتی خود پوری بناییه! ....
جریانو حسن دهن لق دیده بود وبه ننه ش گفته بود .با حسن هرکی رفیق میشد نهایتا چار روز بعد یه بلایی سرش میومد !آخرین چوب رفاقتش رو من وشاپور خوردیم....باهزار بدبختی پولی جورکردیم وپی خط کش چوبی چل پنجا سانتی فردای فرار از مدرسه رو به جان خریدم ورفتم سینما فیلم(سالهای جدایی) فیلم که به نیمه ش رسد اشک همه در اومد وصدای جم کردن آب دماغای هین گریه کردن جماعت صدای فیلم رو تحت شعاع قرار میداد!؟ دراین حالت روحانی صدای خنده انکرالصوات حسن برق چشای همه رو معطوف ردیف صندلی ما کرد وحالا مگه ساکت میشد . ودست آخرکنترلچی محترم سینما با دسته سنگین چراغ قوه مودبانه به سر هر سه نفرمان ضربه ای مرحمت فرمود وراه خروج رو نشون داد بیرون سینما معلوم شد فنر صندلی به ماتهتش رفته بوده وما مبهوت که کجای این قضیه میتونست خنده دار باشه؟ این آخرین حماقت دوستی ما با او بود وحالام که ....بریده بودن ویه دامن قرمز رنگ ورو رفته ای به نشانه خطر پاش کرده بودن کاری نداشت جز اینکه تو پنجره از صب تا شب زاغ سیا ه مردمو چوب بزنه ...
برای مدتی در حضور دوستان بی مثال وفرهیخته این اجازه رو یافتم که مانند دانش آموزی کسب فیض کرده وبیاموزم هر آنچه نیاموخته بودم وچه سعادتی بالاتر از اینکه بودن در محضر دوستان با دانش وفضیلتی چون شما که نصیب من گردید. ممنون وسپاسگزارم از این که مرا نیز برسفره کرم ودانش خویش راه دادید.
بنا بدلایلی و بر خلاف میل ام قصد دارم کلاس درس اساتید عزیز رو ترک کنم و در کل برای مدتی تنها صرفا فقط برای کسب اخبار مورد نظرم فضای مجازی رو ترک کنم و تنها یک توصیه برای شما عزیزان دارم واون اینکه: با یک سرچ ساده در فضای اینترنت و سرکی کوتاه در دیگر سایتهای به ظاهر مشابه مکان استثنایی وپر ازمهر وکمال (کافه کلاسیک)رو بیشتر درک خواهید کرد چراکه گز ینشها درست ومناسب بوده اند .ویک خواهش عاجزانه اینکه هرگز داشته های خویش را بر نداشته های دیگران برای فخر فروشی بروز ندید چراکه دوستیها کمرنگ وتصنععی و.مقطعی خواهند شد ونیز این مکان فرهنگی هنری رو خانه دوم خود بدونید و اجازه ندید این مکان مقدس به مکان و مسیری برای تبلیغ و خرید وفروش کالای دیگران تبدیل شود.
به امید روزی که هنر را به هنر بفروشیم.
سریال مهاجران بود که ایشان در نقش برادر بزرگ صحبت کرده و در دوران جوانی صداتغییر میکند
به شخصه میدانم و بهتر از تمامی دوستانی که در این تالار ، گاه تمام عمر خود را صرف جمع آوری تعدادی فیلم کرده اند واقفم که گردآوردن، مستلزم صرف وقت،هزینه، زحمت و گاه از دست رفتن بخشی از قوای جسمی است
لذتی که گاه در ارائه یک یا چند اثر (حتی نایاب ترینشان) به یک یا چند نفر نفر (بویژه علاقمندترینها و متعهدترینها) وجود دارد ،گاه، تمامی پاداشی است در برابر تمامی آن مشقتها. پیامبری را فرض کنید که اگر خست داشت ،بهشت را برای خود میخواست نه آنکه دور افتد تا بندگانی را که گاه مشتاق تر از ایشانند به بهشت رهنمون شده شریک تنهائی خود را در انبوه مردمان جستجو کند. به شخصه متاسف میشوم از اینکه برخی از آرشیوداران ما حتی از ارائه لیست فیلمهای خود طفره می روند و گاه برخی فیلمها را در پستو نگه میدارند که مباد تعداد فیلمهای فلانی حتی در یک مورد از ما پیشی بگیرد! براستی مسابقه با چه کسی؟ در چه میدانی؟با چه داوری؟ به چه قیمتی؟ به قیمت اشک یک علاقمند؟ یاد اس ام اس چند سال قبل بخیر که ... آنکس که دوست توست هرگز راضی به اشک تو نمیشود.
حیف، که آنروز 8 میلیون در جیبم نبود که اگر بود زحمت خرید یک اسکنر را هم بر خود هموار میکردم تا همه دوستان این تالار همه ، همه ی صفحات آن ماهنامه بی ارزش را ببیند تا روزی چون من حسرت آنرا نداشته باشند که شاید لابه لای این مجله گفتگوهائی قدیمی با گویندگان ما وجود داشته باشد و ما ندیده باشیم.
داریوش کاردان ، غلامعلی افشاریه ، مرحوم عباس سلطان رحمتی ،سعید مقدم منش ، نرگس فولادوند
تلویزیون رو که روشن میکردی 2 تا کانال بیشتر نداشت. بهش میگفتن "کانال"، بعدا نشستن فکر کردن دیدن کانال خوبیت نداره! آخه روم به دیوار کانال دستشوئی و جوب کنار خیابان و هزارتا کوفت و زهرماری دیگه رو هم میگفتن کانال. گفتن بگید: "شبکه"، آخه هم کلاس داشت هم سنگین بود. سنگینیشو که ما نمیدونستیم چیه اما مامانم میگفت این خوبه... حتی یه بار بهش گفتم آخه مامان "شبکه" که میشه پارچه توری و چیزای سوراخ دار! و ...و اون زل زد و فقط خندید ... یکی نبود بهش بگه به چی میخندی شبکه یعنی چیزای سوراخ دار دیگه!
کانال (ببخشید ،شبکه) اول ساعت 4 بعد از ظهر با آرم تلویزیون(که اونم همون سالا ااسمشو گذاشتن "سیما") و سرود : "شد جمهوری اسلامی بپا/که هم دین دهد هم دنیا به ما..."(که بعدها فهمیدیم شعر10،12 بیتیشو ابوالقاسم حالت گفته بود) شروع میشد. این آقائی که الانه چپ میره راست میاد بهش میگن "استاد" (پرهیزگار) هم قرآن میخوند. خوب میخوند. اون روزا تازه شروع کرده به حفظ قرآن... بعد... چندتا عکسو پشت سر هم نشون میدادن و گوینده می گفت : صاحب عکس فلانیه و مدتیه از خانه خارج و تابحال برنگشته... از کسانی که ازش خبردارن به ما خبر بدن! اسم این برنامه "گمشدگان" بود که تا سالها از کانال اول پخش میشد... برنامه کودک که ساعت 5 عصر شروع میشد دیگه بچه ها درس و مشقو جمع میکردن. خانم خامنه و رضائی مجریای ثابتش بودن. یه روز این میومد یه روز اون یکی. قیافشون اونقدر شبیه هم بود که تا مدتها بچه فکر میکردن این دوتا یه نفرن. اما خامنه قدبلندتر بود و درشت تر و رضائی قدکوتاه تر و لاغرتر. یه آقای عینکی تو یکی از برنامه ها آموزش قرآن میداد این برنامه آرمش یه پسره بود که با قران گنده ای که به زور رو هوا سرپا نگهش میداشت با قرائت میخوند... عجب میخوند... اونقدر قشنگ میخوند که حتی فروغی هم که سالها بعد اومد و ادای عبدالباسطو درآورد نتونست مثل اون بخونه... بعدها فهمیدیم که اسمش تسویه چی بوده و اذانی که ازش مونده از صدتا اذان دیگه سرتره... اون آقا عینکیه، بعدها با یکی ازین دوتا خانم عروسی کرد. آقای نازی بود ،خوش اخلاق،خوش پوش،خوش حرف.. خوش بحال یکی از این دوتا.
از برنامه کودک نمیخوام بگم ، با نخودی کاری ندارم. یه روز نخودی به حسنی گفت میخوای چیکاره بشی؟ حسنی گفت: خلبان. تو میخوای چیکاره بشی؟ نخودی گفت: دکتر. حسنی گفت: سوار هواپیمام نمی کنمت! حسنی گفت: فکر کردی... وقتی افتادی پائین و آوردنت که خوبت کنم میزارم تا بمیری!... این حرف حسنی بهانه بود که برسیم به یک برنامه که برنامه بود بخدا. بچه ها بهش میگفتن: "عمو زنجیزباف". یه آقائی بود که آقا بود بخدا. هی من میگم "بخدا" شما بگید چرا؟ چراشو اون موقع ها نفهیمدم اما بعدا فهمیدم این آقاهه اگه یه پیغمبر و امام نبود اما آدم خیلی بزرگی بود. اسمش حسن بود. سید بود. اما تلویزیون زیرنویس میکرد: "نیرزاده نوری".
معلم بود. آموزش الفبا میداد. تو کلاس ، 10-15 نفر بچه هم بود که البته به مرور زمان بیشتر شد.... یه تخته سیاه گنده و چنتا گچ. الفبا رو با نوک گچ نمی نوشت. پهنای گچ رو روی تخته میذاشت. فکرشو بکن: واسه بچه 6-7 ساله الفبا رو نستعلیق می نوشت. یه شال پت پهن می بست دور کمرش و با یه لباس ایرانی و یه کلاه حاجی بازاری رو سرش...و یه ریشند بلند و سفید که خیلی نورانیش میکرد یه چیزی از "درس دادن" میگم یه چیزی میشنوید. واسه اینکه یه حرف الفبا رو درس بده یه نمایش کامل جلو تخته اونم در 3 - 4 نقش ، بازی میکرد که اکبر و کدخدا و چه میدونم شعبان و کمال نقشای اصلی بودن. میومد این ور تخته، کلاشو میداد رو پیشونیش ، رو به اون ور با صدای لاتی میگفت: "کدخدا، میخوام شیشه ی ننه حسنو بشکنم. بشکنم؟" سریع می رفت اون طرف،کلاهو میداد بالا و با ارامش خاصی رو به این سمت میگفت:" نه عزیزم... نه جانم... بچه خوب که کار بد نمیکنه... تو کی میخوای خوب بشی" ... این رفت و آمدا بیخود نبود. تهش یه الفبا درمی آورد و با خط خیلی قشنگی رو تخته می نوشت و داد میزد: " به این چی میگن؟" بچه ها مثلا میگفتن:"ب" . یه چوب دیگه برمیداشت و رو عصاش میزد و می گفت : " ب ب ب ب ب ب ب ب ..." و همه ی کلاس باهاش میخوندن. میخوندن و میخوندن. یه بار یادمه میخواست "اب" رو درس بده. لیوان آبو برداشت و پاشید رو تخته! دهن همه ی بچه ها باز مونده بود... گفت: حالا "آ" مثل چی؟ و همه ایران داد میزد: مثل آب. آخر کلاسشم که میشد شعری رو میخوند که همه بچه های اون زمان بلد بودن: "عمو زنجیرباف بله... زنجیر منو بافتی؟ بله. پشت کوه انداختی؟ بله. بابا اومده چی چی آورده؟نخودچی کیشمیش. با صدای چی؟ با صدای .... " بلبلش معرکه بود. چه چهی میزد با دوتا انگشتاش که هرچی بلبله باید میومد اطراف اون کلاس تا بفهمن یه بلبل چقدر کره(ببخشید صدا) داره. بعد قطع میکرد و آنی میرفت سراغ حروفی که رو تخته نوشته بود و متقاطع و با همنوائی بچه ها میخوند: بب ب ب بببب ببب بب". با ریتم خاصی میخوند. معرکه بود. بچه که سهله بزرگا هم واسه برنامه نیرزاده حرص و ولع داشتن. معرکه ای بود کار این مرد.کلاس که تموم میشد با آوازی خاص میخوند: "مجلس تمام گشت و به آخر رسیدعمر،ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم" و همه بچه ها داد میزدن: نه نه نه نه ....
یادمه 2 سری از برنامه های نیرزاده پخش شد. اولیش سال 58 بود که شور و هیجانش یه چیز دیگه بود و سری دوم سال 1360 که آرومتر اما تو همون قالب. بعدها فهمیدیم که نیرزاده یه روز رفته تو تلویزیون که یه کپی از کارش بگیره واسه بچه هاش... بهش گفتن فیلم خام نداشتیم یه برنامه دیگه ضبط کردیم رو اونا! مریض احوال بود و خانوادش میگن این ضربه ، یه ضربه روحی بود که بعد از چند روز سکته رو زد. اما وقتی خوب شد دوباره برنامشو اجرا کرد که یادگاری ازش واسه آیندگان بمونه... میگن یه روز وقتی از کلاس درس اومد بیرون و دید یه بچه کنار دیوار نشسته و گریه میکنه ، ازش پرسید چرا گریه میکنی؟ وقتی پسره گفت: معلم بیرونم کرده، نشست و زار زار با بچه گریه کرد. کسی که این صحنه رو دیده بود بعدن ازش پرسید : تو چرا گریه میکردی؟ و نیرزاده گفته بود: بحال اون معلمی گریه میکنم که هنوز نمیدونه این فقط یه بچه ست... میگن وقتی تو انجمن اولیا مربیان مدرسه علوی یه پیرمرد با چرخ لبوفروشی از پشت سر، وارد جلسه شد و داد زد: آی لبوئیه لبوووو... غرغر همه پدر مادرا دراومد که بابا این چه وضعیه؟اینجا مگه خیابونه؟... پیرمرد با چرخش تا کنار سن رفت و رفت بالای سن. مدیر دولا راست شد و پیرمرد رفت پشت بلندگو و داد زد: شما میدونید"ل" مثل چی؟... سکوت همه جا رو فرا گرفت... و اون گفت: پس ما واسه چی اینجا جمع شدیم؟ یه ربعه من دارم داد میزنم ل مثل لبو. این مدیر از صبح داد میزنه "اول به بچه هاتون ادب یاد بدید و بعد خرجی ..." اونوقت شما فقط بلدید بشینید و فقط گوش کنید؟! و بعد ... همه فهمیدن که اون پیرمرد لبو فروش... موسس مدرسه علوی،نیرزاده نوری، بوده...
در ار تباط با سریال لوک خوش شانس شاید در حالت سریالی ، سریی که خسروشاهی دوبله کرد خیلی بهتر از سریهای بعدی بود حداقل یک نقش ماندگار بنام بوشوگ گذاشت ولی نه این سریالها و یک فیلم سینمایی بعد از انقلاب از این شخصیت به پای ماجراهای لوک بییاک نمی رسه.
شاهکاری از مرحوم دوستدار که بی شک یکی از 10 انیمیشن برتر و شاید بدون اغراق یکی ازسه انیمیشن برتر تاریخ دوبله است
ژاله علو به مریم شیرزاد پیغام داد اگر نیایی برای ادامه دوبله دیگه هیچ جایی در دوبله نداری یادمه اون موقع یکی دو قسمت تکراری پخش شد تا دوباره مریم شیرزاد برگشت
سلام به همگی دوستان . بعضی ها رو از iran-dubbing و persiantools میشناسم ولی خدمت بقیه دوستان نرسیدم . امیدوارم اینجا به سرنوشت بقیه دچار نشه . در ضمن بهزاد جان میبینم که اینجا هم حسابی فعال خدا قوت .
بعد از فوت آن مرحوم درسال 1370 ادامه کار را عباس نباتی رابهده گرفت و نقش " پدر یائه" رابه سیامک اطلسی سپرد . شوکت حجت و نرگس فولادوند هم در دوبله ای کیو سان تقش فرعی گفته اند
ببخشيد يه سوال داشتم.
اگر اشتباه نكنم خانم شيوا گوراني در سريال ژاپني(از سرزمين شمالي)هم به جاي پسر خانواده صحبت كرده بود.
اين سريال كارتوني به احتمال قوي پيش از انقلاب اسلامي دوبله و پخش شد اما به جهت پخش مكرر آن طي ساليان بعدي نميتوان زمان دقيقي براي اولين نمايش آن تعيين نمود.
1. مدیر دوبلاژ این کارتون ناصر ممدوح عزیز هستند . ( هر چند هنوز در بین اساتید اختلاف نظر وجود دارد)
2. به نظرم خانم نادره سالارپور به جای حسن صحبت نکرده اند . در ضمن فکر میکنم در قسمت گنجینه های شیطان بزرگ خانم نوشابه امیری به جای حسن صحبت کرده اند .
خوشحال می شوم نظر اساتید بزرگوار کافه و همچنین بانی این تایپیک ( بهزاد ستوده عزیز ) را در مورد گویندگان کارتون سندباد بدانیم .
خانم نادره سالارپور در چند قسمت وبه خصوص در قسمتهای ابتدایی کارتون به جای حسن صحبت کرده است.البته یادم هست در قسمت اول کارتون خانم مینو غزنوی به جای حسن صحبت می کرد.در این مورد وهمینطور مدیر دوبلاژ کارتون, اساتید کافه و همینطور جناب ستوده که تخصص در زمینه دوبله کارتون دارند هم می توانند نظر دهند.
مینوغزنوی فقط درقسمت اول:سفردریایی" به جای حسن صحبت کرد در قسمتهای دیگهصدای تازنین نادره سالارپور را داشتیم فریبا شاهین مقدم و مهوش افشاری هم بجای حسن صحبت کرده اند
سندباد 52 قسمت بود که 27 قسمت دوبله موجود دارد تابحال و40 قسمت دوبله درآرشیو صداسیما
قراراست از طرف موسسه فانوس خیال 40 قسمت دوبله وارد شبکه ویدویی بش.د و تابحال 20 قسمت به شبکه ویدویی رسیده
از خاطره انگیزترین قسمتهای این کارتون قسمتی بود که معلم مدرسه آقای پربونی داستانی را برای بچه های کلاس تعریف می کرد و فرانچی هم در پشت در کلاس ایستاده بود .فرانچی پس از شنیدن داستانی شبیه داستان زندگی خودش منقلب و متحول و گریه کنان وارد کلاس می شد . صحنه ایی که هرگز از خاطر ما پاک نخواهد شد . تیپ سازی خانم مهوش افشاری به جای فرانچی شاهکاری درخشان و ماندگار در طول تاریخ دوبله کارتون در ایران است.
خلاصه داستان : آنت و لوسین دو نوجوان هستند که در دامنه های کوه آلپ زندگی می کنند . مادر آنت هنگام زایمان دنی (برادر آنت ) از دنیا می رود . رابطه آنت و لوسین که دوستانی بسیار صمیمی هستند به دلیل اتفاقی که برای دنی کوچولو می افتد به نفرت و قهر کشیده می شود چون از نظر آنت لوسین در این اتفاق گناهکار و مقصر است و ....... منبع : دوچرخه
از خاطره انگیز ترین کارتونهای دوران کودکی ما و سرشار از درسهای زندگی و عشق و محبت و گذشت و ایثار
شکسته شدن کشتی و اسب چوبی لوسین توسط آنت - عبور از گردنه توسط لوسین - قهر و آشتی های معصومانه آنت و لوسین - راهنمایی ها و نصیحت های مادرانه مادر بزرگ آنت که برای آنت هم مادر بود و هم مادر بزرگ و ....
از شاهکارهای دوبله کارتون که تمامی گویندگان آن عاشقانه و استادانه و سرشار از عشق و احساس گویندگی کرده اند . خدایا بهشت را زیر پای این عزیزان قرار بده . آمین
واقعا عجب فیلمنامه ای داشت این کارتون زیبا . بعد از سقوط دَنی به دره و شکسته شدن پایش ، لوسیَن تبدیل به شخصیت منفی و منفور داستان شد و آنِت شخصیت مثبت و محبوب ما . اما بعد از اینکه آنت اون کشتی و اسب چوبی زیبای لوسین را شکست داستان برعکس شد و لوسین محبوب و مثبت شد و آنت منفی و منفور ! مثل بچه های مدرسه والت این کارتون هم دارای آهنگ تیتراژی بسیار زیبا بود . راسته که بازسازی و تغییر این آهنگ کار آقای بیات بوده ؟
از هیجان انگیزترین و بیاد ماندنی ترین قسمتهای این کارتون مبارزه نفسگیر دینگو با سگ آقای پتی بل بود که سالهاست در ذهن ما حک شده است . سگ آقای پتی بل یه سگ سیاه ماک mack بود که حتی الان بعضیها به این نوع سگها سگ آقای پتی بل میگن.
از نکات جالب این کارتون شخصیت دکتر دیتونه که نوک دماغش همیشه قرمز بود . ( اون موقع ما بچه بودیم نمیدونستیم که این دکتره هم مثل عموی بلفی معجون غیر مجاز مصرف میکنه )
با اینهمه در شخصیت این دکتر ها چی بوده که همه ما در کودکی می خواستیم دکتر بشیم ؟ نوشته ای در یکی از وبلاگها دیدم که نوشتن قسمتی از آن در اینجا خالی از لطف نیست .
به جز دکتر ارنست که شخصیتی اصلی به شمار میرفت، در سایر کارتونهای دکتر دار! دکترها نقشهای فرعی را داشتند که کارتون مهاجران نمونه خوبی از این دست است. در این کارتون، که سگ آقای پتیبل شاید معروفترین شخصیتش باشد، دکتر دیتون نقش آفرینی میکرد. دکتر دیتون با موهایی که شبیه ستاره دریایی بودند، به مثبتی دکتر ارنست نبود و در نوشیدن شباهتهایی با عموی بلفی داشت. با این همه شخصیت محبوب لوسیمی و ما بود.
در کارتون بچههای مدرسه والت، پدر انریکو مهندس و پدر گالونی لکوموتیوران بود. زمانی که گالونی برای نجات پسربچهای زیر کالسکه رفت، پدر ارنست وارد شد. او یک پزشک بود. از خوشتیپی و درسخوانی ارنست که بگذریم، دکتر بودن پدرش و وضع مالی خوبشان، در بین بچههای مدرسه به او اعتباری خاص میبخشید. بطوریکه حتی فرانچی نیز، با همه شرارتش کاری به کار پسر آقای دکتر نداشت. شاید بتوان گفت که شخصیت او کاملا مطابق دیدگاه ایرانیان در مورد پزشکان بود.
به نظر میرسد آن قدر که ایرانیها علاقه داشتند، فرزندانشان دکتر شوند، ژاپنی ها و نویسندگان اروپایی، علاقه زیادی به پزشکان نداشتند. هفته نامه سپید. فروردین ۸۶. مسعود دانشور
یادمه در آن زمان که ما به مدرسه می رفتیم ، شخصیت های این کارتون ها اینقدر ملموس و جذاب بودند که فقط منحصر به جعبه تلویزیون نبودند بلکه در مدرسه و کوچه هم با ما بودند . مثلا تقریبا 80 درصد بچه های کلاس و محل هر یک نامی کارتونی داشتند. به یکی می گفتیم کُپُل ( مدرسه موش ها ) و به یکی دیگه می گفتیم سنباد ! ( آخه همیشه توی کوچه شلوار گشاد کُردی می پوشید ! ) حتی کاسب های محل هم در امان نبودند . یکی از بقال های محله ما که پیر بود دارای لقب گرگِ پیر ( پسر شجاع ) بود و دیگری که پوست های صورتش آویزون بود سگِ آقای پتیبل !! ( خدا رحمتشون کنه هر دو تا فوت شدند )
پت، پستچی خونسرد و وظيفه شناس دهکده سرسبز و آرام گرينديل ( Greendale از نام يک تنگه واقعی در Cumbria گرفته شده) هر روز همراهِ گربه ريز نقشش جِس، سوار ماشين قرمز رنگ اداره پست(Pat’s Van) (جالب است که شماره پلاک ماشين هم Pat_1 بود) ميشد و بسته ها و نامه ها را در سراسر دهکده پخش ميکرد. البته هميشه وقت خوردن يک فنجان چای را با اهالي صميمي دهکده به ويژه پدر تيمز (کشيش دهکده) و پيتر فاگ (از مزرعه دارها با ريش اسکاتلندی) داشت و براي تک تک آنها بهترين هم صحبت بود. روزی نبود که به سَم (فروشنده دوره گرد که شماره پلاک ماشينش Sam_1 بود!) يا مزرعه جورج لنکستر و دوقلوهای بامزه، تام و کتی، سر نزند و از حال و روزشان نپرسد. پت هر روز از کنار مزرعه ها، گوسفندان، راه باريکه هايی که ديواره های سنگچين داشت، يا آن پل سنگي قشنگی که روی رودخانه اطراف دهکده بود می گذشت و هيچ چيز جز هواي بد و طوفانی، او را ناراحت نميکرد!
جان کانليف، نويسنده اين قصه، کاراکتر پت را از روي خاطرات روزانه يک شخصيت واقعی که در يک اداره پست کوچک و محلي کار ميکرد نوشت و کتابهايش را براي «بيبيسي» فرستاد. کمپاني Woodland Animations اين داستانهای دلربا را توي هوا قاپيد و آنها را به کارگردان مشهورش ايور وود سپرد تا در سال 1981، اولين اپيزودهای اين سري کارتونی (8 قسمت) را بسازد و شبکه بيبيسی1 آن را پخش کند. پت، خيلي سريع بين بينندگان محبوب شد. اسباب بازيها و متعلقات تجاري زيادي از روي آن ساخته شد و راهی بازار شد و اداره پست را به اين فکر انداخت که چرا در اين بازاريابی از بقيه جا بماند؟ به اين ترتيب در پنج اپيزود باقيمانده از اولين سری، عنوان Royal Mail (نام اداره پست انگليس) و نشانه تاج زردرنگ آن روی ماشين و کلاه پت استفاده شد. گويا ترانه زيبايی با صداي برايان دالي روي تيتراژ نسخه اصلی پت بوده که طبيعتا ما آن را نشنيديم. نريتور آن هم کِن بَري بوده است. خوشبختانه نسخه دوبله فارسی پت با گويندگی و صدای گرم ژاله علو انجام شده و سبک دوبله آن دقيقا شبيه نسخه اصلی است؛ يعني جز نريتور و پت و يکي دو شخصيت ديگر، ساير کاراکترها اصلا حرف نميزنند. سری جديد«پت پستچی»، سال 2003 توسط شرکت Cosgrove Hall و براساس ساخته ايور وود، توليد و پخش شد. دهکده گرينديل در سری جديد، بزرگتر و مدرنتر شده و لابد ديگر از آن دهکده بی سروصدا که صدای اگزوز ماشين پت در تمام آن می پيچيد، خبري نيست.
گویندگان از راست به چپ شهاب عسگری(گالیور)-مینو غزنوی(فلرتیشیا: دختر شاه)-اكبر منانی(گلام)-زنده یاد مهدی آژیر(بانکو)-ظفر گرایی(ایگل) مثلا ما نمی دانستیم ایگل با فلرتیشیا سرو سری دارد. در ضمن ایگل تنها لی لی پوتیی بود که کلاه نداشت
گویندگی زیبای همه این عزیزان موجب خلق شاهکاری به تمام معنا شده است .
از شخصیتهای دوست داشتنی این کارتون کاراکتر گلام بود با اون تیکه کلام (( من میدونم )) که همیشه آیه یاس میخواند و مرتب موج منفی می فرستاد . Glum در اصل به معنای افسرده است و اسم یکی از شخصیت های ارباب حلقه ها هم هست .این کارتون زیبا 17 قسمت 25 دقیقه ای است.
راسكال بالاخره در قالب يك سريال 52 قسمتي ساخته شد و مثل بمب توي دنيا صدا كرد. يكي از معروفترين روزنامهنگارهاي ژاپن، به اسم كازو ناگاتا گفته: « 30 سال است كه بچههاي ژاپن اين كارتون را ميبينند و همچنان مثل اولش جذاب و دوستداشتني است... محبوبيت راسكال در ژاپن بيشتر از محبوبيت ميكي ماوس در آمريكاست.» طراح كاراكتر راسكال تن زيويانگ است .بعدها راسکال نماد شرکت نیپون شد.
نادره سالارپور 1362 مهاجرت کرد به فرانسه و 1369 بعد از 7 سال وارد ایالت متحده شد تابحال
امیدوارم جواب سوال سروان رنوی عزیز در مطالب زیر وجود داشته باشد.
بعد از افشای رابطه مونیک و آلبر در ارتش سری یکی دیگر از رازهای دوبله هم بر ملا شد .
شما می توانید با استفاده از آدرس زیر اطلاعات بیشتری از کارتون دوقلوها و هفت قدرت آنها به زبان انگلیسی بدست بیاورید .
ممول بودن كيفهايي از قبيل استراحت در جيب بغل «دختر مهربان»، ورجهوورجه تو وسايل اتاقش، قايم شدن در كلاه يا كيفش را داشت. و لمس لذتهاي ديگری مثل سواري با گربه يا پرواز با بوبو (جغد) و...
بچة اهل دلي بود. با معرفت و مهربان. اهل وجدان درد و عاطفه و اين چيزها. يادش بهخير هميشه شلواركش از زير پيرهنش ميزد بيرون.
تیپ سازیهای این کارتون یکی دیگر از شاهکارهای دوبله کارتون است. تیپ سازی به جای کلاه قرمزی- چهاردست - مگس عینکی و... حقیقتا زیبا و ماندگار است.
از نظر من جالبترین قسمت این کارتون ارتش مورچه ها بود با اون مورچه کوچولوی آخری که کلاهش دو برابر سرش بود و همیشه از قافله عقب می موند . بخصوص رئیس مورچه ها که وقتی میخواست یه نفر رو مسخره کنه میگفت : افراد بخندند .... هنوز بعد از سالها وقتی در جمعی اتفاق خنده داری می افته میگیم افراد بخندند.....
مگسه وقتی عینکش می افتاد چشماش معلوم نبود - پنیر بدبوی موشی و .....به نظر من این کارتون جذابیت و زیبایی کارتونهای قدیمی رو نداشت و فقط دوبله زیبای این کارتون بود که همنسلان منو پای تلویزیون نگه میداشت . درود بیکران به همه دوبلورهای عزیز ایران زمین
امیدوارم مثل همیشه دوستان گویندگان این فیلم رو تکمیل کنند . با سپاس فراوان از همه دوستان
کارتون نیک و نیکو به مدیریت مهدی علیمحمدی بین سالهای 1367 ، 68 از برنامه کودک شبکه یک پخش شد وچند سال بعد سری دومش پخش شد . این مربوط به دوبله اول است
ان زمان یعنی سالهای 67- 68 اسم خیلی از گوینده ها را نمی دانستم ولی صداها در خاطرم حک شد وبعدها صداها را با اسم گوینده ها تطبیق دادم وبه این ترتیب تابحال ....
یادم است اون قسمت که تام شاهد قتل بود ومی ترسید من هم می ترسیدم .تام شب کابوس می دید وفکر می کرد اینجونجـــوی قاتل می خواد بکشدش . از دوستان کسی تام را یادش است یا اینکه پخش جدیدش یادتون مونده
برای سن ما خیلی باحال بود . یادش بخیر ....
متاسفانه این کارتون رو نديده ام و خیلی دوست دارم فرصتي پيش بياد تا بتونم اين کارتون رو ببينم . بدون تردید حضور این اساتید شاهکار دیگری را در دوبله کارتون رقم زده است . به امید روزی که این کارتونها را بارها و بارها تماشا کنیم .
تام که بعلت دوستی با هاک وتقلید از او همیشه مورد سرزنش خاله و معلمش قرار می گیرد(درکتاب تام سایر پیرزن می گوید تام پسر خواهر بیچاره من است ) بی قید وبند عاشق دختری می شود بنام پگی
تام که همیشه پا برهنه بود یک مرتبه کفش می پوشد لباس تمیز ،پاپیون می زند یکشنبه می رود کلیسا
کسی از دوستان میدونه که نامگذاری شخصیت ها در کارتون هایی شبیه به این چطور صورت می گیره ؟ آیا ترجمه لفظی هست یا از خلاقیت مترجم و مدیر دوبلاژ سرچشمه می گیره ؟ مثلا اسامی مثل نیک و نیکو ، چهار دست ، عمو جغد شاخدار ! و ... چطور انتخاب شده ؟
درستی این اسم گذاریها وقتی مشخص می شود که می بینیم بعد از دهها سال اسامی شخصیتهایی که نام فارسی داشته اند بیشتر در ذهن ما باقی مانده و ارتباط عاطفی بیشتری با آنها برقرار کرده ایم . مثل : نیک و نیکو – چهار دست – عمو جغد شاخدار- پسر شجاع – خرس مهربون – شیپورچی – پدر پسر شجاع
یادمه آقای پرویز ربیعی در یکی از مصاحبه هاش گفته بود در مورد پدر پسر شجاع دوستان جوکش را می گفتند : همان که اگر پسرشجاع بدنیا نمی آمد اسم پدر پسر شجاع چی میشد؟
یه خاطره فراموش نشدنی از کارتون پسر شجاع یادم اومد : شبکه یک همیشه در ایام سوگواری کارتون پسر شجاع رو پخش میکرد و صدای آهنگ تیتراژ کارتون رو هم قطع می کرد . کارتون با صدای جیک جیک پرندگان شروع میشد و صدای گرم غلامعلی افشاریه که میگفت : پسر شجاع این قسمت (( محبت به مادر ))آقا این قسمت رو بدون استثناء تو تمام ایام سوگواری هی پخش میکردند و من ندید میگفتم پسر شجاع این قسمت (محبت به مادر) . فکر کنم نخ نما ترین قسمت یک کارتون در تلویزیون همین قسمت پسر شجاع باشه نمیدونم دوستان هم یادشون میاد یا نه؟
کاراکتر دپيوتی داگ (همان معاون کلانتر خودمان) را شرکت TerryToons Cartoon خلق کرد. آن صحنه مشهوری که ماسکی و وينس، معاون را زورکی روی سن نمايش میکشانند تا حسابی جلوی همه کنفاش کنند و ما خيال ميکرديم تيتراژ است، در واقع ربط دهنده اپيزودها به هم بود. دپيوتی داگ، اوايل دهه 1350 در ايران دوبله شد و تلويزيون تا مدتها بعد از انقلاب با نام معاون کلانتر نشانش میداد.
معاون کلانتر با آن شکم جلو آمده و کلاه و ژيلهاش، از تمام نشانههاي مجري قانون بودن فقط نشان روي سينه را دارد و يادآور کاراکترهاي اين شکلي وسترنهاي فورد و هاکس است. ديتون آلن، کمدين و صداپيشه مشهور، با لهجه و گويش غليظ ايالتهاي جنوبي آمريکا به جای دپيوتی داگ حرف ميزند و به سادهلوحي و روستازادگیاش میافزايد، کاري که ايرج رضايي هم در دوبلهاش انجام داد و نوع کمدي بيان کارتون اصلي را در نسخة فارسي حفظ کرد.
این موشهای ژاپنی در میان پرده های وسط کارتون معاون کلانتر ظاهر می شدند. اگر اسمشان را گفتید ؟....... هاشی موتو !
دوبلور راکون چه کسی بود؟ من اصلا این راکونه یادم نمی یاد . در ضمن دوبلور هاشی موتو به نظرم زنده یاد مهدی آژیر بودند ولی مطمئن نیستم . منتظر توضیحات دوستان هستم . با تشکر از شما
سروان رنوی عزیز از نوشته های شما خیلی لذت بردم و خیلی بابت صدای بوبو خندیدم . در مورد تیتراژ کارتون نیک و نیکو من هم احساس شما رو دارم . بی صبرانه منتظر نوشته های زیبا و شیرین شما هستیم . درود بیکران بر شما و بهزاد ستوده و رامین عزیز
رمان با صحنه ای شروع می شود که پرین به همراه مادر بیمارش به فرانسه سفر می کند. اما در این کارتون داستان از خیلی قبل تر شروع می شود. در کتاب سگی به اسم بارون وجود ندارد ولی در کارتون او همسفر پرین است و البته نمک کارتون هم هست به هر حال این تغییرهایی که فیلمنامه نویس ها اضافه کردند برای آن بوده که رمان قابلیت های لازم را برای یک کارتون 53 قسمتی پیدا کند .
پرین تقریبا با همة انیمیشنهای قبلی ژاپنی فرق میکرد. او اولین نوجوانی بود که به دنبال مادرش نمیگشت. چرا که خودش با چشمان خودش درگذشت آن عزیز از دست رفته را دید و با دستهای کوچکش پیکر مطهر آن عکاس هندیتبار ساریبهدوش را که هرگز در سوگ شوهر، سیاه از تن به در نکرد، به خاک سپرد.بعد از مرگ مادر پرین تصمیم می گیرد پیش پدر بزرگش آقای ویلفران برود اما با یک اسم ناشناس به نام اورالی و این آغاز ماجراست.
حالا پدرش به کنار ، ما بالاخره بعد از 20 سال هنوز نفهمیدیم که مادر پسر شجاع کی بود ؟
عجب موردی رو یادت هست شما . . تایید میشه. . دلشدگان جان ! چند سالتونه شما ؟ آخه این آواتاری که گذاشتی آدم رو به شک می اندازه
راستی خود کلانتر ( رئیسِ معاون ) اصلا معلوم نبود چیکار می کنه. همه کارها رو انداخته بود گردن معاون بیچاره و خودش همیشه بیکار بود !
ببخشيد يه سوال داشتم اگر سندباد بعد انقلاب دوبله شده چطوري قسمتهاي پري دريايي و خيلي قسمتاي ديگه از اين كارتون دوبله است؟
كارتون سندباد در سال 57 وچند ماه قبل از انقلاب دوبله شده است به همين دليل آن قسمتهايي كه ذكر كرديد دوبله شده است.
كارتون معاون كلانتر هم قبل از انقلاب و در سال 56 دوبله شده است.
لطفا در مورددوبله كارتون تن تن و ميلو خصوصا نسخه قديميش اگر اطاعاتي داريد اينجا بزاريد؟
چون خيلي دلم مي خواد بدونم صداي تن تن مال كي هست؟ چون اين صدا رو از بعد انقلاب نشنيدم درسته؟
صدای تن تن در دوبله های قدیمی صدای آرشاک قوکاسیان و در دوبله های جدید امیر هوشنگ زند میباشد که اولی مدتهاست دیگر در ایران زندگی نمیکنند متاسفانه !!
فکر کنم معبد خورشیدش باشه من خودم روی vhs دارمش .
کارتون تن تن یک قسمت دوبله قدیمی دارد "تن تن و معبد خورشید نسخه تلوزیونی که به مدیریت هوشنگ لطیف پور دوبله دشده ارشاک تن تن ایرج رضایی کاپیتن هادوک بعد از انقلاب چند قسمت با گویندگی و مدیریت امیر زندی دوبله شد که اسم تن تن ومیلو از دوبله حذف شد و تن تن را دوستن من یا خبرنگار و میلو را برفی صدا می کردند همین چند سال قبل حدود 4 سال پیش نصرا... مدقالچی 24 قسمت با گویندگی امیرزندی دوبله کرد
من خودم يه نسخه از اين كارتون روي سي دي داشتم گمش كردم فكر كردم نسخه ديگه اي ازش ميتونم گير بيارم هم قسمتهاي ديگه اي ازش دوبله شده باشه با صداي اين وبلور نازنين
اون زمان با دیدن این کارتون خیلی از بچه ها آرزوشون این شده بود که یک سگ دست آموز قوی مثل بل داشته باشن تا همیشه مواظبشون باشه. حدود سه کوچه پایین تر از خونه ما یه خونه ای بود که بچه شون یه سگ از نژاد آلمانی ( مثل رکس ) داشت . سگه وقتی پارس می کرد زَهره آدم آب میشد. مخصوصا ما بچه ها وقتی سگه با بچه ه توی کوچه بود از یه کوچه دیگه می رفتیم خونه ! توی مدرسه هم هیچ بچه ای جرات نداشت به اون پسر بگه بالای چشم ات ابرو ( گرچه خودش بچه آرومی بود ) . خلاصه همه به خاطر سگش اش ازش می ترسیدیم !
(۱۳۸۹/۳/۱۰ صبح ۱۱:۴۱)دلشدگان نوشته شده:
تیتراژ کارتون پسر شجاع که صحنه حرکات موزون پسر شجاع و خانوم کوچولو از اون حذف و یک سکانس دیالوگ دار جایگزینش شده بود .
اگر منظور همان تیتراژ آغازین هست که صحنه حرکات موزون پسر شجاع ، خانم کوچولو و خرس مهربون وجود داشت و حذف نشده بود. ..همانجایی که رقص چرخشی انجام می دادند. آیا منظور سکانس دیگری است ؟
پی نوشت: نوع لباس پوشیدن شخصیت های کارتونی ( مخصوصا اگر حیوان باشند ) خود داستان جالبی است. برخی فقط بالاتنه دارند. برخی فقط پایین تنه و برخی وسط تنه ! لباس سه شرور کارتون پسر شجاع را با گوریل انگوری مقایسه کنید.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۳/۲۳ عصر ۰۵:۳۹
سلام به ایران کلاسیک عزیز و سایر دوستان
خوشحالم بعد از یک سفر مفرح و دلچسب به یکی از روستاهای سرسبز و زیبای ایران زمین دوباره در جمع دوستان کافه کلاسیک حضور دارم .
در تیتراژ کارتون پسر شجاع قسمت هایی را که در عکس بالا می بینید حذف شده و به جایش سکانس سقوط روباه با کلکش به پایین آبشار جایگزین شده است . اگر دقت کرده باشید در این سکانس جایگزین شده پسر شجاع با روباه در حال صحبت کردن است و از یکی از قسمتهای کارتون بریده و مونتاژ شده است . معمولا در تیتراژ کارتونها شخصیت های کارتون صحبت نمی کنند .
کار گویندگان این کارتون ستودنی و فراموش نشدنی است . متاسفانه در حین دوبله این کارتون استاد پرویز نارنجیها به دیار باقی شتافتند و به ناچار آقای پرویز ربیعی گویندگی دکتر بزی را ادامه دادند .
شاهکار تیپ سازی مرد دلسوز و زحمت کش دوبله کشورمان جناب آقای تورج نصر به جای شیپورچی از ماندگارترین های تیپ سازی درتاریخ دوبله کارتون می باشد .
یادمه در دهه هفتاد در برنامه شما و سیما از آقای تورج نصر پرسیدند تا به حال در چند کارتون صحبت کرده اید؟ ایشان جواب دادند در بیش از هزار تا کارتون صحبت کرده ام . حقیقتا در اکثر فیلمهای قدیمی ایرانی – فیلمهای کلاسیک جهان – کارتونها – فیلمهای هندی و بسیاری از فیلمهای بعد از انقلاب صدای جناب نصر شنیده می شود .
به یاد دارم که آقای تورج نصر یک برنامه ای را در تلویزیون اجرا می کردند و همون موقع خواننده ای به نام سندی هم تازه گل کرده بود که همیشه یه کلاه سرش بود . در یکی از برنامه ها جناب نصر با تیپ و قیافه سندی برنامه را اجرا کردند و ...
نوع لباس پوشیدن شخصیت های کارتونی : ایران کلاسیک جان به نکته بسیار خوبی اشاره کرده اید بهتر است با همراهی دوستان به این موضوع هم بپردازیم .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۳/۲۵ عصر ۰۳:۴۸
تنسی تاکسیدو و چاملی
مدیر دوبلاژ : صادق ماهرو
زنده یاد مهدی آژیر: تنسی تاکسیدو/موش
ظفر گرایی: چاملی
زنده یاد کنعان کیانی: رئیس باغ وحش (استيلی لوينگستون )
شهروز ملک آرایی: آقای وپی
ایرج رضایی: گربه کلون داک
؟ : معاون رئیس باغ وحش (فلانکی) منبع : بهزاد ستوده عزیز
رئيس FCC نيوتن ر. (كميسيون رسانههای ارتباطی آمريكا) يك بار توی سخنرانی اش گفت كه «تلويزيون مثل يك زمين بی فايده و باير است «وگرنه CBC، هيچوقت تصميم نمی گرفت كه تنسي تاكسيدو را بسازد و من هيچوقت اين بهانه را نداشتم كه به خاطرات و آشغالها و خنزر پنزرهای زياد از حد اتاق داداشم، بهش بگويم اتاقت مثل كمد آقای ووپی است.»
«تنسی تاكسيدو و داستانهايش» در واقع سر رو كمكني ساخته شد. CBS می خواست كه با ساختن يك كارتون نيمه آموزشی بزند توي پوز نيوتن ر. مينو. براي همين سال 1963 يد بيضا را رو كرد و تنسی تاكسيدو را ساخت.
تنسی تاكسيدو، يك پنگوئن ظاهرا باهوش و پاپيوندار بود كه همراه بهترين دوستش، يك شير دريايی به اسم چاملي، توی يك باغ وحش بزرگ زندگي ميكرد. قيافه چاملی با آن دندانهای دراز و شكم گنده و كراوات چروكش، شبيه آدمهای چلمن و كودني بود كه هميشه توسری خور زبر و زرنگهايي مثل تنسی تاكسيدو هستند.
رئيس باغ وحش هم آدم بد اخلاقی به اسم استيلی لوينگستون بود كه دستياری به اسم فلانكي، بهاش كمك می كرد. نكته بامزه اينكه كاراكتر استنلی در واقع تركيبی از شخصيتهای واقعی يك مبلغ مذهبی به اسم ديويد لوينگستون و يك روزنامهنگار به اسم هنری مورتون استنلی بود.
استنلی، هميشه نقشههايی می كشيد كه سطح كيفي زندگی توی باغ وحش را بالا ببرد و تنسی تاكسيدو و چاملی، مدام در تلاش بودند كه نقشههای استنلی را عملی كنند. اجرای نقشههای آنها هميشه نيازمند كمك دوست دانشمندشان، يك استاد دانشگاه به اسم آقای ووپی و تخته سياه سه بعدی اش ( با عنوان مخفف 3DBB) بود. آقاي ووپی با استفاده از انيميشن، فيلمهای آموزشی و خطوطی كه توی تخته سياه سه بعدی می كشيد، اصول علمي پايه را به آنها ياد می داد. ولی وای به آن موقعی كه آقای ووپی قصد می كرد از كمدش چيزی پيدا كند و نشان تنسی و چاملی بدهد. در كمد را كه باز می كرد هزار جور خرت و پرت می ريخت بيرون و اتاق يك دفعه می شد شبيه اتاق داداش من.
صدای آقای ووپی را كمدين مشهوری به اسم لری استورچ در ميآورد. به جای تنسی هم دونآدامز حرف می زد كه بيست سال بعد به جای كارآگاه گجت هم حرف زد.
منبع : کاوه مظاهری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
مدیر دوبلاژ کارتون تنسی تاکسیدو و چاملی چه کسی است ؟ (با سپاس از محمد رضا)
در ضمن منتظر تکمیل گویندگان این کارتون خاطره انگیز هستم . با سپاس
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۳/۲۷ صبح ۰۹:۲۸
لولک و بولک
مدیر دوبلاژ : ؟
لولک(برادر بزرگ) : نوشابه امیری
بولک(برادر کوچک) : آزیتا یار احمدی
قصه گو : زنده یاد منوچهر نوذری
یك كارتون لهستانی دیگر
با برادرم كه از من یك سال و نیم بزرگتر بود همیشه كلكل داشتیم، همیشه توی سر و مغز هم میزدیم و اینها همه از بازی شروع می شد. اصلا هر وقت از بازی حوصلهمان سر میرفت یك چیزی داشتیم كه به ما هیجان میداد. دعوا – شوخی. دعوایی كه قرار بود شوخی باشد و ضربههای آرام و همیشه بعد از چند ضربه، جدی میشد.
كارتون كه شروع میشد اما همه چیز قطع میشد. مثل بچه آدم مینشستیم و كارتونمان را میدیدیم. ولی یك كارتون بود كه باز هم زمینهساز كلكلمان میشد. لولك و بولك. دو برابر لهستانی كه عاشق دنیای بچهگانهشان بودیم، وقتی دزد دریایی میشدند، وقتی گیر آدمخوارها میافتادند یا اصلا وقتی با هم رقابت میكردند و تمرین دوچرخهسواری میكردند. من بولك بودم و مهدی لولك! و خوشحال بودم كه بولك مهربانتر و خوشطینتتر است و آن دختر همسایه كه شاید خواهر بزرگشان بود او را بیشتر تحویل میگرفت. نمیدانم چون لولك را مهدی تصور میكردم اینطور بود یا واقعا لولك خبیثتر بود. اما هر چه كه بود اینكه خودم و برادرم را در دنیای آنها تصور میكردم جالب بود. چقدر دلم برای پسر همسایه میسوخت كه فقط یك خواهر داشت و برادری نداشت تا خود را در دنیای لولك و بولك تصور كند. به خاطر همین هم به آنها توهین میكرد و میگفت سه خال مو! چون فقط 3 خال مو روی سرشان داشتند.
حتی مادرم هم با ما، در این احساس شبیه بود و شیطنتهای آنها را به شیطنتهای ما تشبیه میكرد. بعدها كه فهمیدم ولادیسلاو نهربكی خالق لهستانی این مجموعه با شخصیت آن دو را از روی دو پسرش الهام گرفته بود بیشتر خوشحال شدم. لولك و بولك كارتون برادران هم سال بود.
منبع : احسان بیكایی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : تا آنجایی که من یادمه شخصیت های این کارتون دیالوگی نداشتند و متاسفانه از دوبله کارتون لولک و بولک چیزی یادم نمی یاد . دوستان مدیر دوبلاژ کارتونها رو معرفی نمی کنند منتظریم .
کارتون گوریل انگوری : در مورد این کارتون یک قسمت جدید به اسم گوریل انگوری در نقش زوروسکی توسط شرکت ایرانیان به بازار آمده است . با گویندگی عزیزانمان آقایان صادق ماهرو و اصغر افضلی . بر عکس دوبله قدیمی در دوبله جدید این کارتون صدای گویندگان نقشهای فرعی چنگی به دل نمی زند .
آقای اصغر افضلی خیلی تلاش کردند که خاطره آن سالها را زنده کنند ولی متاسفانه گویندگی ایشان فراز و نشیب های بسیار دارد و صدایشان بین صدای وودی آلن و بیگلی بیگلی نوسان دارد . صدای آقای صادق ماهرو هم با آن صدای با صلابت و گیرا فاصله بسیار دارد . به نظر من یه چیزی این وسط کمه ؟ باور کنید اگر همه گویندگان و هنرمندان قدیمی هم در این برهه زمانی می بودند باز این وسط یه چیزی کم بود . چی؟ خدا می داند و سوته دلان .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۳/۲۷ عصر ۰۲:۲۷
مدیر دوبله لولک و بولک زنده یاد منوچهر نوذری بود
وقتی یک کارتون معرفی میکنی و می نویسی منبع بهزاد ستوده واقعاً شرمنده می شوم
اکثر این کارتون ها را با اعتماد به حافظه معرفی کرده ام و حالا که تعدادی از انها در دسترس هستند فقط تکمیل میکنم
دلشدگان عزیز دستــت درست خیلی زحمت می کشی
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۳/۲۷ عصر ۰۳:۱۵
من هم تا آنجايی که يادم می آيد لولک و بولک دايولگ نداشت.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پایک بیشاپ - ۱۳۸۹/۳/۲۷ عصر ۰۳:۵۶
(۱۳۸۹/۳/۲۷ عصر ۰۳:۱۵)رامین_جلیلوند نوشته شده:
من هم تا آنجايی که يادم می آيد لولک و بولک دايولگ نداشت.
من یادمه سریالش که شامل اپیزودهای کوتاه بود دیالوگ نداشت. ولی یه فیلم سینمایی هم از لولک و بولک پخش شد که همه شخصیتها دیالوگ داشتند و اگه اشتباه نکنم، "اصغر افضلی" هم به جای شخصیت دوست لولک و بولک صحبت میکرد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۳/۲۹ صبح ۱۰:۲۳
مسافر کوچولو
مدیر دوبلاژ : ؟
مریم شیرزاد : مسافرکوچولو
مهوش افشاری : گل سرخ
علیرضا بدرطالعی : خلبان
منبع : بهزاد ستوده گل
«شازده كوچولو»ی سنت اگزوپری را فكر نمیكنم كسی باشد كه نخوانده باشد. ماجرای پسركی كه از ستارهها آمد تا یاد بگیرد كه گلاش را باید اهلی میكرد. ماجرای این پسربچه بیزار از دنیای آدم بزرگها، آنقدر لطیف هست كه هر كمپانی انیمیشن را وسوسه كند تا سراغش برود. ولی عجیب این كه تا به حال فقط یك كمپانی (كمپانی Knack ژاپن) توانسته این ایده را به كارتون تبدیل كند. اینكه بقیه نتوانستهاند یا نخواستهاند شاید به خاطر خود كتاب باشد كه آنقدر مشهور است كه كمتر كسی جرأت نزدیك شدن به آن را دارد یا شاید هم به خاطر داستانش كه قدرت جادوییاش در متن كلماتش نهفته و احتمال موفق از آب در نیامدن تبدیلهایش به كارتون و فیلم هست. دقیقا اتفاقی كه برای همین كارتون افتاد. آن موقع كه ما كارتون را میدیدیم، هنوز داستان را نخوانده بودیم و فكر میكردیم این، بهترین مشكل ممكن قصه مسافر كوچولو است. اما وقتی كه كتاب را خواندیم، دیگر قضیه فرق میكرد. آن عبارتهای ناب توی كتاب، مثل آن جایی كه روباه به شازده میگوید: «من وقتی گندمزار را میبینم، یاد موی تو میافتم.» را كجا میشد توی كارتون دید؟ میفهمید كه چه میگویم. خودتان كه كتاب را خواندهاید.
منبع : احسان رضایی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
دیدن این کارتون لذت عجیبی داشت که با بقیه کارتونها فرق می کرد . وقتی گل سرخ باز می شد احساس عجیب و زیبایی به من دست می داد احساسی که قابل وصف نیست. خوشحال می شوم دوستان هم احساساتشان را درباره این کارتون زیبا ابراز نمایند .دوستان در صورت اطلاع مدیر دوبلاژ این کارتون را معرفی کنند .
از لطف بهزاد ستوده عزیز و سایر دوستان بسیار ممنونم . حضور در جمع شما عزیزان باعث غرور و خوشحالی هر هنر دوستی می باشد . تلاش من قدر دانی بسیار ناچیز در برابر زحمات فراوان تمامی عزیزانی است که سالها در اتاقهای کوچک و تاریک همچون شمعی سوختند تا به دلهای ما روشنی ببخشند . بعد از سالهای سال هنوز این نور در دلهای ما وجود دارد .
بهزاد ستوده عزیز اگر امکانش هست گویندگان کارتون دختری به نام نل را هم بنویسید . یاد استاد حسین معمارزاده گرامی باد . گویندگی با صلابت ایشان به جای پدر بزرگ یک دنده و لجباز نل وصف نا شدنی است . همیشه با دیدن این کارتون و شنیدن صدای استاد بی اختیار اشک در چشمانم جمع می شود روحش شاد. کارتون دختری به نام نل یکی از بهترین و محبوبترین کارتونهای دوران کودکی من است . موسیقی جعبه نل - صدای گربه نل - کیت و دار و دستش - صدای دلنشین ناهید امیریان - مرد ناشناس و ....
بهزاد جان بی صبرانه منتظر معرفی کامل گویندگان این کارتون هستم . ارادتمند شما دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۳/۲۹ عصر ۰۲:۳۱
دختری بنام نل
مدیر دوبلاژ : امیر هوشنگ قطعه ای
نــل : ناهید امیریان
دوست پسر نل : مهوش افشاری
پدربزرگ :حسین معمارزاده
سردسته تعقیب کننده ها ناصر احمدی
تعقیب کننده دوم :تورج نصـر
تعقیب کننده سوم :جواد پزشکیان
مرد ناشناس(برادر نل) : مهدی آرین نژاد
مهین برزویی
__________________________________
اسم های شخصیت ها را بیاد ندارم ولی بعد این پست را اصلاح خواهم کرد
بیشتر ازاین خجالتم ندین
کارتون مسافر کوچولو یادش بخیر اون زمان مریم شیرزاد تازه وارد دوبله شده بود
مسافر کوچولو همه را دوست من صدا می کرد یا اینکه می گفت هی پسر با لحن خاص خودش
این هی پسر گفتن های مریم شیرزاد بعدها تکیه کلامش شد و درکارهای دیگه هم ادامه پیدا کرد
حسین معمارزاده اصفهانی بزرگوار بود ودر دوبله کارتون بینوایان بود که ما را تنها گذاشت یادش گرامی
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - محمد - ۱۳۸۹/۳/۲۹ عصر ۰۲:۴۵
(۱۳۸۹/۳/۲۵ عصر ۰۳:۴۸)دلشدگان نوشته شده:
مدیر دوبلاژ کارتون تنسی تاکسیدو و چاملی چه کسی است ؟
مدير دوبلاژ اين كارتون, صادق ماهرو است.يك قسمت كوتاهي از اين كارتون هم در برنامه صداهاي ماندگار موجود است.اين كارتون دو بار دوبله شده در دوبله دوم تورج نصر به جاي تنسي حرف زده است.و دوبلور ديگري كه در خاطرم است همت موميوند است كه به جاي يكي از شخصيتها حرف مي زد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۳/۲۹ عصر ۰۲:۵۸
هیچوقت حسرت کارتون ژاپنی را نخوردم. اصولا از برنامه کودکان کودکی خودم کم و بیش متنفر بوده و هستم. غیر از کارتون های امریکایی مثل گالیور-تنسی تاکسیدو ......... برای همین اینجا کم می نویسم.
ولی از نقطه نظر دوبله ای واقعا دوبلورها زحمت کشیدند.
در میان تمام این کارتون های ژاپنی فقط یک استثنا برایم وجود داشت و هنوز هم دارد آن هم دختری به نام نل...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۲۹ عصر ۰۶:۴۱
(۱۳۸۹/۳/۲۹ صبح ۱۰:۲۳)دلشدگان نوشته شده:
مسافر کوچولو
دیدن این کارتون لذت عجیبی داشت که با بقیه کارتونها فرق می کرد . وقتی گل سرخ باز می شد احساس عجیب و زیبایی به من دست می داد احساسی که قابل وصف نیست. خوشحال می شوم دوستان هم احساساتشان را درباره این کارتون زیبا ابراز نمایند .
دلشدگان جان ، عجب ما رو می بری به دوران خوش گذشته ، به قول ریک در کازابلانکا : پاریس و آن روزهای خوش .
کارتون مسافر کوچولو از آن کارتون های بسیار خاص هست که دیگه بازپخش نشد . مثلا سندباد و پینوکیو و پسر شجاع تا حالا چند بار تکرارشون از شبکه های استانی پخش شده اما مسافر کوچولو نه ، برای همین جز شبحی مبهم چیز از این کارتون در ذهن من نیست چیزی که یادمه یه کودک خوش تیپ قشنگ با موهای طلایی بود که معلوم نبود پسر هست یا دختر ! ( کارهاش پسرانه بود اما صداش و چهره اش دخترانه ! ) بعد یه گل سرخ روی سیاره اش داشت که هر وقت بهش آب می داد گُله رشد می کرد و رنگارنگ میشد . اما چیزی که در اون زمان برای ذهن کودکانه من عجیب بود این بود که وقتی مسافر کوچولو می رفت به قسمت زیر سیاره اش که وارونه بود ، نمی افتاد . همیشه این برای من سوال بود !
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۳/۳۰ صبح ۰۶:۰۴
سلام. از اینکه به جمع صمیمی شما وارد شدم خیلی خوشحالم و از اینکه بر خلاف اکثر سایتهای دیگر دوستان این کافه ، با ادب و احترام و محبت باهم گفتگو می کنند ، خوشحالتر. از اساتید خودم تقاضا دارم دوبلورهای یکی از زیباترین کارتونهای دوران کودکیمان یعنی یوگی و دوستان را معرفی کنند .مخصوصا شخصیتهایی مثل کوییک درا مک گرا (همان اسب هفت تیرکش!) و دو سگ گوش دراز پدر و پسر با تکیه کلام پسسسسر گلم! همچنین در مورد یک سریال (احتمالا استرالیایی) که دو شخصیت نقش اول آن ، خواهر و برادری با نام جمی و جما (فامیلیشان هم فکر کنم مک کلود بود) اگر اطلاعات یا عکسی دارید بگذارید مخصوصا خواهره که موهای بلند و صافی داشت و من در عالم بچگی عاشق او شده بودم! با تشکر
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - ایرج - ۱۳۸۹/۳/۳۱ عصر ۰۱:۴۸
قلعه هزار اردك
مدير دوبلاژ و راوي : اكبر مناني
داكولا : اصغر افضلي
ايگور : جواد بازياران
ناني : زهرا هاشمي
شهروز ملك آرايي - تورج نصر
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۳/۳۱ عصر ۰۸:۲۳
مدیر دوبله قلعه هزار اردک اصغر افضلی بود
ایشون در "هنر دوبله "به این کارتون و کاراگاه گجت بعنوان مدیر دوبله اشاره داشت اشاره مستقیم داشت
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - میثم - ۱۳۸۹/۴/۳ عصر ۰۶:۳۵
مدیر دوبلاژ : پرویز نارنجیها
گویندگان :
فریبا شاهین مقدم .......................... چوبین
مریم شیرزاد .................................. رولی
اکبر منانی .................................... پدربزرگ
مهدی آرین نژاد .............................. برونکا
مهدی آرین نژاد .............................. خرگوش
عباس سعیدی ............................... خرس
تورج نصر ....................................... قورباغه
فریبا رمضانپور ................................ بچه قورباغه
رزیتا یاراحمدی ................................ پروانه
ژیلا اشکان ...................................... پرنده
پرویز نارنجیها ................................... جغد
گویندگان دیگر : محمد عبادی ، عباس نباتی ، جواد پزشکیان ، مهتاب تقوی و ...
عکس بالا هم سکانس نهایی سریال یعنی رسیدن چوبین به مادرش بود که در تلوزیون ایران سانسور شد!
پی نوشت : با تشکر از بهزاد ستوده عزیز که ویرایش و تکمیل این پست به کمک ایشان انجام شد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۴ صبح ۱۱:۵۴
چوبین (Chobin the Star Child)
كارگردان: تارو رین
آهنگساز: میوكو آی
فیلم نامه: یوكیمورو شیمیچی
محصول 1974، ژاپن/ 26 قسمت
استودیوی تهیهكننده: Tatsunoko Prod. Co. Ltd
مدیر دوبلاژ : زنده یاد پرویز نارنجیها
چوبین : فریبا شاهین مقدم
رولی : مریم شیرزاد
پروانه : رزیتا یاراحمدی
پدربزرگ : اکبر منانی
قورباغه : تورج نصر
برونکا/خرگوش : مهدی آرین نژاد
خرس : زنده یاد عباس سعیدی
جغد : زنده یاد پرویز نارنجیها
بچه قورباغه : فریبا رمضانپور
پرنده :ژیلا اشکان
گویندگان دیگر : محمد عبادی ، عباس نباتی ، جواد پزشکیان ، مهتاب تقوی و....
پی نوشت : با تشکر از دو نازنین ( میثم و بهزاد ستوده ) که همیشه یار و یاور دلشدگان هستند و زحمت معرفی گویندگان کارتون زیبای چوبین را هم کشیده اند .
سوپرمن كوچولو
كاوه مظاهری
تیتراژش كه میآمد، وول خوردن شروع میشد، وول خوردن سؤالها توی سرم را میگویم.هیچوقت نفهمیدم كه چوبین چهجور جانوری بود. اگر حیوان بود، پس چرا مادرش آدم بود و اگر آدم بود، پس چرا قیافهاش آن شكلی بود: تركیبی از تا دو تا چشم گنده، یك خرمن مو، دو تا دست و دو تا پای قلمبه؟ همین مشكل را كمابیش برای برونكا هم داشتم؛ هویت آنرا هیچوقت نفهمیدم. دماغش شبیه دماغ باربارا استرایسند بود و چشمهایش مثل جك نیكلسون، ولی در مجموع، شبیه هیچ جانور قابل تصوری نبود. همیشه خدا روی اعصاب آدم رژه میرفت. آن راهروی رنگارنگی كه جلوی مخفیگاه برونكا بود چرا آنقدر پیچ واپیچ بود؟ خود برونكا با آن هیكل زمختش چه جوری از آن راهرو رد میشد؟
چرا رنگ آن قورباغه قرمز بود و بچهاش توی دهنش زندگی میكرد؟ چرا چوبین عاشق پروانه شده بود و آن دختره كه چوبین پیششان زندگی میكرد، رقیب عشقی پروانه بود، آن هم از نوع خارقالعاده و نایابش؟ چرا قیافه خرسه، آنقدر دپرس بود و فقط گل میخورد؟ چرا پیپ پیرمرده مثل پیپ عموی بلفی، كنار دهنش چسبیده بود و نمیافتاد؟ چرا هر وقت اتفاق بدی میافتاد، آن جغد بیچاره از بالای درخت میافتاد پایین؟ یعنی چیزیاش نمیشد؟
برزخ احسان عمادی
کارتونهای کودکی نسل من با نسل بعد از من تفاوتهای فرمی و محتوایی زیادی داشت. جای شخصیتهای انسانی یا انسانباورانه حیوانی با خصائل سیاه و سفید و خاکستریِ محبت، حسادت، تنهایی، افسردگی، مقاومت، شجاعت یا حماقت را آدمهای فضایی و موجودات محیرالعقولی گرفتند که پیشرفتهای تکنولوژیک، خوراک هر روزشان بود و تنها با فشار دگمهای به جنگ با هم میشتافتند. نسل بعد از ما به جای «الفی اتکینز» و «بچههای مدرسه آلپ» و «سایمون در سرزمین اعداد»، «دژ فضایی» و «دیجیمون» و «لاکپشتهای نینجا» را تعقیب میکردند. اما نقطه عطف این تحول کجا بود؟ کدام کارتون به قول شعرا این وسط نقش «کادانس» را بازی میکرد؟ زیاد به مغزتان فشار نیاورید. «چوبین» (که اسمش نه به معنای «ساخته شده از چوب» که یک اسم خاص خارجی بود) این مهم را برعهده داشت. او که از فضا آمده بود، وفادار به سنت غالب انیمیشنهای ژاپنی، غم فراق مادر داشت و درصدد بود که با شکست دادن برونکای خبیث، مام مهربانش را از چنگال او برهاند. در چوبین، در کنار برونکای دماغ بادمجانی و خفاشهای بالدار آهنی یکچشم و جک و جانورهای زاغرنگ ماغپیکری که به هر کار باحال ِ«نیست در جهانی» توانا بودند، رولی و پدربزرگش را هم میدیدیم که رابطه عاطفی نسبتا عمیقی با چوبین داشتند. همینطور پروانه که یار و غمخوار تنهایی و افسردگی چوبین بود و البته لجبازیهای کودکانه بینشان، گهگاه غصه تازهای میشد افزون بر غمهای جانکاه چوبین. تازه خرس و خرگوش و قورباغه هم به عنوان دوستان کمی تا قسمتی ابله چوبین حضور داشتند.
یادم است که آن موقع، چوبین را خیلی دوست داشتیم. برایمان جذاب بود و تازگی داشت. آنقدر که ساعت پنج غروب که از مدرسه تعطیل میشدیم، من و برادرم تمام راه پانزده دقیقهای تا خانه را میدویدیم تا حداقل به آخرهای چوبین برسیم. (آن موقع هنوز علم اینقدر پیشرفت نکرده بود که یک برنامه را فردایش تکرار کنند. تازه ویدیو هم هنوز ممنوع بود و از سروش سیما کاری بر نمیآمد!) اما حالا هر چه به مغزم فشار میآورم که توی چوبین سوژهای برای یادداشت پیدا کنم، چیزی یادم نمیآید. فقط به هم خوردنها و منفجر شدنهای آن خفاشهای احمق، یادم مانده و خندههای شیطانی برونکا در پس چشمان نفرتانگیزش و صدای مهربان مریم شیرزاد روی رولی و دوبله شیطنتآمیز فریبا شاهین مقدم روی چوبین و جغدی که از درخت پرت میشد پایین و «یه خبر بد» را اعلام میکرد و پسر قورباغه که همیشه در دهان پدرش سکنی میگزید. از جزئیات یا حتی کلیت هیچ اتفاق خاصی در خاطرهها اثری نیست و البته این موضوع نباید خیلی هم عجیب باشد. اگر کمی فکر کنید، راز ماندگاری کارتونهای کودکی نسل من را همینجا میبینید.
منبع : هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
میثم جان خوش آمدی، به لطف شما سکانس پایانی کارتون چوبین را هم دیدیم دستت درد نکنه .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۴/۴ عصر ۰۴:۵۶
آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت
روشنی چشمهایت درپشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحضه لحضه های مبهم کودکیت
از تنهایی معصومانه دستهایت
آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نحفته بود
آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه خورشید بسپاری
درآبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
...واینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار تو است ...در انتظار تو است
سرپرست گویندگان : نصرا... مدقالچی
آنه شرلی:مریم شیرزاد
ناهید امیریان:دیانا باری
الیزا اورامی:ماریلا کات برد
مرضیه صفی خانی:ری چرلیند(زن همسایه)
بهرام زاهدی:ماتیو کات برد
حمید منوچهری:پدر مقدس
نصرا...مدقالچی :راوی
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۵ صبح ۱۱:۲۵
یوگی و دوستان
مدیر دوبلاژ سری اول : صادق ماهرو
یوگی : ناصر طهماسب
بو بو (معاون یوگی) : زنده یاد مهدی آژیر
اسناگلپوس : صادق ماهرو
کوییک درا مک گرا : صادق ماهرو
اما دارلینگ : صادق ماهرو
بابا لویی : جواد بازیاران
آقای نظافت : شهروز ملک آرایی
اکثر نقشهای منفی ( بد من ) : شهروز ملک آرایی
والی گی تور تمساح (اشتباه نکنم) : مرتضی احمدی
قسمت کوتاهی از مصاحبه روزنامه حیات نو با استاد صادق ماهرو :
در دوبله کارتون ماندگار شدید دلیلش علاقه شخصی بود یا....؟
ـ علاقه زیادی به دوبله کارتون داشتم و به جرات میگویم ۸۰ درصد کارتونهای قدیمی را من دوبله کردم که در اکثر آنها مدیر دوبلاژ هم بودم، از موفقترین آنها که هنوز هم از آن یاد میشود «گوریل انگوری» است که من گوریل را گفتم و اصغر افضلی به جای انگوری حرف زد.
سر کارتون «قصه جنگل» هم ابوالحسن تهامی من را صدا زد و خواست جای خرس صحبت کنم و گفت صدایی بگذارم که با آهنگی که میخواند یکی باشد و در نهایت آن هم کار خوبی شد. برای دوبله کارتونگویندههایی باید باشند که به درد این کار بخورند و بتوانند تیپهای مختلف را خلق کنند آن موقع کارتونهای «هانا باربرا» در سطح بالایی بودند که من جای تکتک شخصیتهای کارتونیاش مثل «امادارلینگ»، «کوییک درا مکگرا» و «بابالویی» با تیپهای مختلف حرف میزدم و بعد از مدتی تمام این شخصیتها در «یوگی و دوستان» جمع شدند و من مدیریت آن کار را عهدهدار شدم. دیدم نمیتوانم همه رلهای قبلی را با هم بگویم و سه نقش که خیلی معروف شده بود و نمیشد آن را عوض کرد را خودم گفتم و بقیه را به دیگران سپردم و از آنها خواستم شبیه قبل بگویند. ناصر طهماسب به جای «یوگی»، مرحوم آژیر به جای دستیارش و جواد بازیاران هم به جای «بابالویی» صحبت کردند. بسیاری از کارهایی هم که قبل از انقلاب* دوبله کردم در بعد از انقلاب پخش شدند مثل «بل و سپاستین» و «مهاجران» که آنها هم کارهای موفقی بودند.
دوبلههای کارتون هم خیلی خراب شده است و صداها سرجایشان نیستند. البته خود انیمیشنها هم چنگی به دل نمیزنند و اصلا قابل قیاس با گذشته که به صورت دستی ساخته میشدند، نیستند. الان همه آدم آهنی و جنگ و خونریزی شده که آثار مخربی برای بچهها دارد و یک نوع خیانت به آنهاست. بچهها هم صمیمانه آنها را دوست دارند. به نظر من اسم اینها را نمیشود کارتون گذاشت و نامش قتلگاه است.
* : در مورد اینکه کارتون مهاجران قبل یا بعد از انقلاب دوبله شده قبلا در پرشین تولز بحث شده است .
شهروز ملک آرائی در گفتگو با نوید غضنفری در ماهنامه فیلم : شهروز ملک آرایی می گوید گویندگی کارتون در سراسر دنیا جزء افتخارهای یک بازیگر مشهور است اما در ایران حتی گویندگان حرفه ای هم نسبت به آن بی توجه هستند و امروز دوبلهٔ کارتون، کلاس درسی است که در آن از گویندگان غیرحرفه ای برای کسب تجربهٔ بیشتر استفاده می کنند.
جواد بازیاران : در گذشته، تمام کسانی که در دوبله به مقام و درجه استادی می رسیدند، تازه جرات می کردند در کارتون حرف بزنند. اما حالا هرکس می خواهد دوره دوبله ببیند، می گویند برو کارتون بگو! یعنی کارتون برای گوینده های امروز، درجه صفر است و این طور کارتون ها به فاجعه تبدیل شده اند .
نکته : در سری جدید کارتون یوگی و دوستان جناب تورج نصر به جای یوگی صحبت کرده اند که گویا در کل دوبله قابل قبولی نداشته است .
در یک قسمت از برنامه نقره استاد ناصر طهماسب میهمان مخصوص برنامه است و در مورد دوبله و سابقه کاری اش حرف میزند. در بخشی از این صحبت مجری اشاره به گویندگی وی به جای شخصیت انیمیشن " یوگی و دوستان " می کند. اما در کمال تعجب قسمتهایی از دوبله جدید یوگی با صدای تورج نصر پخش می شود . اما استاد اصلا به روی خودشان هم نیاوردند و با همان متانت و وقار همیشگی با اشتیاق صحبتهای خودشان را ادامه دادند .
اشکالات زیادی در برنامه های ساخته شده درباره هنر دوبله در صدا و سیما وجود دارد . علی باقرلی در دو صفحه در مجله قدس سال در نوروز 1388 به آن اشاره کرده اند که اگر عمری باشد در آینده در قسمت نجواها و فریادها... صداهایی ماندگار به آن اشاره خواهم کرد.
در مورد سایر گویندگان این کارتون اطلاعی ندارم . دوستان اگر اطلاع دارند گویندگان این کارتون را تکمیل کنند .
هر کدام از شخصیتهای کارتون یوگی و دوستان از یک کارتون معروف دیگر آمده است
هانا- باربرا در سال 1973، کلکسیونی از کاراکترهایی را که تا آنموقع در مجموعههای تولیدی خودش خلق کرده بود، در یک کشتی پرنده فانتزی به سرپرستی یوگی خرسه
(Yogi Bear)، دور هم جمع کرد و مجموعه تلویزیونی «یوگی و دوستان» را سر و شکل داد. در این مجموعه، رفقا در جستوجوی سرزمینی بودند که از هرگونه آلودگی و جنایت پاک باشد. برای همین در هر اپیزود با یکی از بدمنهای منفور مثل آقای وندال، آقای آلوده (Mr. Pollution) ، برادران حسد ( the Envy Brothers ) و... مقابله میکردند. کشتی دار و دسته یوگی و هدف آنها برای یافتن سرزمین موعود، اشارهای مستقیم به داستان حضرت نوح (ع) دارد. جالب است که بسیاری از بینندههای همیشگی و متعصب مجموعههای تلویزیونی دهه 1960 و 1970، این یکی را به خاطر مدت زمان نسبتا طولانی هر اپیزودش (حدود سی دقیقه با آگهی تجارتی) و این که بیش از حد در هر قسمت سعی داشت پیام اخلاقی بدهد، نپسندیدند! قبل از انقلاب، مجموعههای جداگانه کاراکترهای یوگی و دوستان همگی دوبله شده و از تلویزیون پخش میشد. اما بچههای بعد از انقلاب، این شخصیتهای معروف هانا - باربرا را یکجا و فقط در همین کشتی چوبی پرنده دیدهاند و میشناسند. به همین دلیل، خیلی از کاراکترها و خصوصیات آنها فراموش شده؛ کاراکترهایی که زمانی بر و بچههای تخس دهه 1960 و 1970 با آن دنیایی داشتند و خصوصیات و تکیهکلامهای این شخصیتها، جزئی از فرهنگ پاپ شده بود.
كوئیك درا مك گرا و بابالویی
کوئیک درا، اسب ششلولبندی است که ظاهرش مثل وسترن های کلاسیک سینما است و با گویش و لهجه داس باتلر، به سرعت شمایل جان وین در ذهنمان نقش میبندد (چیزی که در دوبله هوشمندانه و خوب صادق ماهرو هم رعایت شده). الاغ مکزیکیالاصلی هم به نام بابالویی که باز هم داس باتلر با صدای افسانهایش ایندفعه آن را با لهجه مکزیکی گفته است، همراه همیشگی کوئیک درا است. این زوج، اولین بار در سال 1959 و در سومین کارتون معروف
هانا - باربرا،Show The Quick Draw McGraw، ظاهر شدند. نام بابالویی براساس ترانهای به اسم «Babalu» که در سریال تلویزیونی I Love Lucy توسط دنسی آرناز در دهه 1940 خوانده میشد، انتخاب شده است. کوئیک درا در بعضی قسمتها مثل زورو لباس میپوشید و به تقلید از او برای حمله به دشمنان از طنابی آویزان میشد و فریاد میزد
«El Kabon»: که دوبله شد: «کابونگت میکنم!» با این که بابالویی در خیلی از کارها باهوشتر از کوئیک درا بود، اما به کوئیک درا ایمان قلبی داشت و میخواست مثل او رفتار کند، رابطهای که یادآور دُن کیشوت و سانچو پانزا است.
یوگی و بوبو
وقار و خوشلباسی یوگی خرسه، ناخودآگاه شمایل هنرپیشههای کلاسیک هالیوود را تداعی میکند (انتخاب صدای ناصر طهماسب برای این کاراکتر خاص، برای خودش نکتهای است). کلاه و یقه و کراوات یوگی در مقابل تیپ شلخته و بدون لباس زوج همیشگیاش بوبو خرسه، توی چشم میخورد. این کاراکترها اولینبار در مجموعه هاکلبری هوند (the Huckleberry Hound Show)، در سال 1958 در تلویزیون ظاهر شدند و نقش فرعی داشتند، اما کمپانی هانا - باربرا در 1961 یک مجموعه مجزا برایشان ساخت و نامش را The Yogi Bear Show گذاشت. اسم یوگی (Yogi Bear) از نام ستاره بیسبال آن موقع یوگی برا (Yogi Berra) گرفته شده است. برخلاف یوگی که همیشه دوست داشت باهوشتر از آنچه هست به نظر برسد، همراهش بوبو، بیخیال بود. این زوج بعد از پخش Yogi’s Gang ، در مجموعه های زیادی مثل Yogi’s Space Race
در 1978 و Yogi’s TreasureHunt در 1985 ظاهر شدند.
اوگی داگی و داگی ددی
زوج سگ پدر و پسر مجموعه که خیلی خاطر یکدیگر را میخواهند، اولین بار توسط هانا - باربرا در مجموعه The Quick Draw McGraw Show ظاهر شدند. داگی ددی به سبک اجرا کننده نمایشهای مشهور تلویزیونی و بهخصوص جیمی دورنات حرف میزند و دلش میخواهد «پسر عزیزش» اوگی داگی که تقریبا غیرقابل کنترل است به بهترین شیوه ممکن بزرگ شود. ابتدا جای اوگی داگی، داس باتلر حرف میزد و دائم تکرار میکرد: «پدر عزیزم» اما بعدها پاتریس زیمرمن جایش را گرفت. داگ یانگ نقش داگی ددی را میگفت.
هاكلبری هوند
سگ ساده و متینی به رنگ آبی که یک پاپیون قرمز ساده بسته و کلاه دارد. هاک، دومین ستاره هانا - باربرا بعد از نمایش Ruff and Reddy Show در اواخر دهه1950 بود. هــاکلبری هــوند، هـمراه یـوگی و بوبو و قسمتهای مربوط به پیکسی و دیکسی، مجموعه The Huckleberry Hound Show را تشکیل میدادند. این قضیه تا سال 1961 که نمایش یوگی و بوبو جدا شد و نمایش هاکی ولف و دینگ اِ لینگ
( Hockey Wolf and Ding a Ling ) جایش را گرفت، ادامه داشت. داس باتلر که بسیاری از کاراکترهای
هانا - باربرا را با صدای جادویی و با تیپهای متفاوت گفته است، هاک را با لهجه کشدار جنوبی میگفت تا شخصیت ساده و روستاییمآب هاک بیشتر مشخص شود. (انتخاب اسم هاکلبری برای این کاراکتر، ادای دین هانا و باربرا به شخصیت داستانی هاکلبری فین است.) هاک مرتب تکیه کلام «اُ ما دارلینگ، کلمنتین» را میگفت. کاراکتر هاک بعد از نمایش یوگی و دوستان در مجموعه Yogi’s Space Race هم تکرار شد.
والی گی تور
این تمساح با کلاه صورتی و یقه سفید، یکی دیگر از کاراکترهای مشهور هانا - باربرا است. والی گیتور که اسمش براساس واژه Alligator انتخاب شده، مادامی که در باغ وحش آقای تویدل (با صدای دان مسیک) مشغول است هیچ غمی ندارد. اما آقای تویدل همیشه مواظب بود که والی گیتور از روی کنجکاوی از آن جا بیرون نرود . Wally Gator یکی از بخشهای سه گانه Touch Turtle & Dum Dum, Hardy Har Har, Lippy the Lion بود که در سال 1962 نمایش داده میشد.
اسنگلپوس
این کاراکتر، مخلوق هانا – باربرا، شیر صورتی رنگی است که اولین بار در سال 1959 در نمایش تلویزیونی کوئیک درامک گرا ظاهر شد و بعدها در نمایش یوگی خرسه، قسمت مجزایی شد. اسنگ شیر کوهی است و در غار زندگی میکند. داس باتلر به جای اسنگلپوس با گویشی شبیه به شیر ترسوی داستان جادوگر شهر اُز (که برت لار با صدای آرام و کشدار جای آن حرف زده است) حرف میزد. در بعضی قسمتها، شکارچی ریزنقشی به نام میجر ماینر (Major Minor)، اسنگ را تـعقــیب مــیکـرد کــه یادآورشکارچی باگزبانی بود.
پیتر پوتاموس
اولین نمایش تلویزیونی این اسب آبی بزرگ بنفش رنگ، با لباس مخصوص جهانگردهای انگلیسی، ســال 1964 بــود در کــنار دو اپیــزود دیــگر
Yippee Yappee & Yahooey, Breezly & Sneezly. پیتر و همراهش سوسو( SoSo که یک میمون است)، عشق گشتن دور دنیا با بالن بودند. پیتر برای مخالفت با هر کسی، از تکنیک قوی «هیپو هاریکین» استفاده میکند که همان باز کردن بیش از حد دهانش است.
ماگیلاگوریلا
در اولین نمایش تلویزیونیاش بین سالهای 1964 تا 1967، ماگیلا کاراکتر اصلی بود و شخصیتهای دیگری مثل ریکوچت ربیت ( Ricochet Rabbit ) در همین نمایش خلق شدند. ماگیلا، گوریلی است که در فروشگاه حیوان های اهلی آقای پیبلز، برای فروش گذاشته شده، اما هر کس او را میخرد سریع مرجوعش میکند. اُجی(!oh Gee) دختری بود که آرزوی خریدن ماگیلا را داشت ولی پول کافی برای خریدن نداشت. همیشه در پایان هر قسمت نوشته میشد. «Will Try Again Next Week!» اگر یادتان مانده باشد، ماگیلا توی کشتی پرنده یوگی، مســؤول راه انـــدازی موتورخانه بود
اسكیدلی دیدلی
اختاپوسی با کله گرد و کلاه ملوانی که در پارکی به اسم Bubble Land که در زیر آب واقع است و شبیه دنیای زیر دریا است زندگی میکند. اولین بار در The Atom Ant / Secret Squirrel Show ظاهر شد. اسکید دوست داشت از سرزمین بابل لند فرار کند و ستاره موسیقی شود، اما همیشه با مخالفت رئیس بابل لند مواجه میشد.
منبع : نوید غضنفری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۶ صبح ۱۱:۰۵
تقدیم به زنده یاد حسن عباسی
مجموعه پلنگ صورتی
مدیریت دوبلاژ سری پلنگ صورتی ( بازرس کلوزو،مورچه و مورچه خوار) : زنده یاد حسن عباسی
راوی خاطره انگیز کارتون زیبای پلنگ صورتی : زنده یاد پرویز نارنجیها
مورچه : حسن عباسی
مورچه خوار: مهدی آرین نژاد
بازرس کلوزو : حسن عباسی
بازرس دودو : مهدی آرین نژاد
مجموعه پلنگ صورتی :
فکر نمیکنم کسی کارتون باز یا دوبله باز باشد و صدای مرحوم پرویز نارنجیها را نشناسد . او راوی خاطره انگیز مجموعه " پلنگ صورتی" بود و با صدای گرم و منحصر به فردش روی بعضی از اپیزودهای این مجموعه حرف میزد.در فیلمهای سینمایی بیشتر صدایش را روی پرسوناژهای متشخص و آداب دان می شنیدیم مثل نقشی که در دیوانه ای از قفس پرید اجرا کرد و به جای سیدنی لاسیک حرف زد.مرحوم نارنجیها در کارتون پسر شجاع به جای آقای دکتر بز حرف میزد. یادگارهای بسیاری از دوبله هایی که با مدیریت او انجام شده به جا مانده است که از میان آنها می توان به چوبین و ای کیوسان اشاره کرد. پرویز نارنجیها در یکی از اجراهای کوتاه و دریغ انگیزش در فیلم سینمایی بیلیاردباز به جای عموی مسئول دخل باشگاه بیلیارد در ابتدای فیلم حرف می زد که در جواب ادی تند دست و دوستش چارلی که می پرسند این جا نوشیدنی ندارید؟ جواب می دهد : نه نوشیدنی داریم نه ماشین بازی و نه بولینگ. تنها چیزی که داریم بیلیارده، فقط بیلیارد، به اینجا می گن ایمز آقا!
مهدی آرین نژاد : پدر تاک را در رابین هود یادتان هست؟ یکبار که داروغه مثل همیشه برای جمع کردن مالیات زورکی از مردم ناتینگهام به کلیسایش آمده بود باشکم او را به بیرون هل دادو گفت : " از کلیسای من برو بیرون!" اما بین تمام شخصیتهای کارتونی که مهدی آرین نژاد صدایشان را خلق کرده مورچه خوار مفلوک و بدشانس کارتون مورچه و مورچه خوار در مجموعه پلنگ صورتی چیز دیگری است. تکیه کلام های سلام مورچه و سلام سوسیس هنوز هم بین بچه های خوره کارتون آن سال ها به کار می رود. بازرس دودو هم که با آن لباس فرم پلیس فرانسه برای خودش شاهکاری بود. او همیشه در ماموریت ها به بازرس کلوزوی بیچاره میگفت : " بازرس اگر کاری داشتی فقط سوت بزن" و بازرس هم که مهلت سوت زدن نداشت ناکار می شد.
پلنگ صورتی : شخصیت پلنگ صورتی به سفارش بلیك ادواردز كارگردان یك فیلم سینمایی به همین نام توسط فریستس فرلنگ، انیماتور معروف دیزنی خلق شد. تیتراژ انیمیشن فیلم آنقدر محبوب شد كه تهیهكننده را تشویق كرد تا یك مجموعه انیمیشن بر اساس همین شخصیت خلق كند. و همینطور موسیقی محشر هنری مانچینی، آن را جاودانه كرد. شاید پلنگ صورتی حتی قبل از استن لورل و اولیورهاردی نگاه به دوربین رو به مخاطب را كشف كرده بود و استفاده میكرد. كاری كه بعدها مهران مدیری با آن بسیار محبوب شد. احسان بیكایی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : به نظر من معروفترین آهنگ جهان که در تمام دنیا زمزمه می شود و همه از کوچک و بزرگ آن را می شناسند موسیقی کارتون پلنگ صورتی است . با خوش ذوقی در قسمتی از کارتون پس از اجرای کنسرت پلنگ صورتی یک نفر در انتهای سالن پلنگ صورتی را تشویق می کند که فکر می کنم هنری مانچینی بود.
از کارتون پلنگ صورتی من عاشق قسمت استخوان مال کیه بودم . یادش به خیر .
دقیقا یادمه سالها پیش در تلویزیون از آقای مهدی آرین نژاد پرسیدند به نظر شما بهترین کارتون دنیا چیه؟ استاد بدون کوچکترین مکثی گفتند : به نظر من کارتون پلنگ صورتی بهترین کارتون دنیاست.
مورچه و مورچه خوار
توی یکی از قسمتهای سری"مورچه و مورچهخوار " با عنوان "جزیره هوس"، مورچهخوار که به خاطر تعقیب بینتیجه چارلی، مورچه قرمز، حسابی قات (شاک! )زده بود، تصمیم میگیرد با کشتی به جزیرهای که پر از مورچه است، مهاجرت کند! توی همین قسمت یکی از همان دیالوگهای به یادماندنیِ مورچهخواری اش را میگوید: ده میلیارد مورچه توی این دنیا وجود داره، اون وقت من با این یکی مشکل دارم! ، بگذریم از این که درست بعد از گفتن این دیالوگ، کشتیاش غرق میشود و گیر کوسهای میافتد، اما تمام حس و حال داستانکهایی این سریی کارتونی و سایر کارتونهای مشابه(زوج کاراکترهای کارتونی درگیر باهم) توی همین جمله خلاصه میشود.
مجموعه "مورچه و مورچهخوار" یکی از کارتونهایی بود که بین سالهای1969 تا 1971 برای پخش صبحهای شنبه از تلویزیون آمریکا در نظر گرفته شده بود. تهیهکنندگانش دیوید اچ دِپاتی و فریتز فرلنگ یعنی همان زوج تهیهکنندههای مجموعه" پلنگ صورتی " بودند. اتفاقا اگر یادتان باشد، تلویزیون ما، این دو مجموعه را با هم نشان میداد، یک مورچهخوار آبی رنگ که همیشه خدا در تعقیب مورچهای است به اسم چارلی، حتی عنوانبندی کارتون هم روی این قضیه تأکید میکرد، ابتدا کلمه" The "Ant با رنگ قرمز از سمت چپ تصویر وارد میشد و بلافاصله «and the Aardvark» با رنگ آبی از گوشه دیگر میآمد و دنبالش میافتاد! این ایده تعقیب و گریز زوج کارتونی درگیرِ با هم (که "تام و جری" جد همه آنها است تا آن موقع بارها در مجموعههای مختلف استفاده و کاملا دستمالی شده بود، مثل مجموعههای کایوت و رود رانر یاسیلوستر و توئیتی که این یکی توسط خود فریتز فرلنگ ساخته شده بود. اما مورچه و مورچهخوار یک تفاوت اساسی با تمام کارتونهای این شکلی داشت، شخصیتهای این یکی ناطق مشهور به کارتونهای رادیویی بودند. کمدین مشهوری به اسمِ جان باینر، یک تنه به جای مورچهخوار با تیپ صدایی شبیه به یک کمدین مشهور به اسم جکی میسن و چارلیِ مورچه با تیپ صدایی شبیه به دین مارتین حرف میزد و کلی دیالوگ و عبارت بامزه میگفت که بعدها در خاطرهها باقی ماند. جالب است که در نسخه دوبله شده برای پخش از تلویزیونمان، این نکته کاملا رعایت شده و مهدی آریننژاد مورچهخوار و مرحوم حسن عباسی مورچه را با تیپهایی مشابه جای این کاراکترها میگفتند . نکته دیگر، شوخیهای بامزهای است که سازندگان این مجموعه در قسمتهای مختلفاش قرار دادهاند، مثل آن ایده "سوراخ فوری " که یکی از حقههای استاد مورچهخوار بود برای گیرانداختن چارلی، اما مثل همیشه خودش توی آن میافتاد، یا مثلا در قسمت دیگری با عنوان «From Bed To Worst» عمدا عبارت انگلیسی را نوشتم تا به جناس ظریفی که در عبارت هست پی ببرید! وقتی مورچهخوار بعد از مدتها مورچه را بیدردسر میگیرد و بلافاصله قورتش میدهد، یکهو همان اتوبوس جهانگردی پیدایش میشود و از روی مورچهخوار رد میشود. جفت مورچه و مورچهخوار را به بیمارستان میبرند. توی بیمارستان پرستاری میخواهد به مورچهخوار فِرِنی! بدهد که بخورد اما مورچهخوار متعصب که بهاش برخورده، میگوید: "اون فکر کرده من کی هستم؟ یه مو طلایی؟! مورچهخوارها فقط مورچه میخورن، مورررررچه!."
با تمام این حرفها، آن موقع فقط هفده قسمت از این مجموعه ساخته و پخش شد. تا سال1993 که کمپانی امجیام قدر این مجموعه را دانست و دو سری بیست و شش قسمتی از آن را در مجموعه جدید پلنگ صورتی جا داد که البته اصلا موفقیت اپیزودهای سری اول را به دست نیاورد.
منبع : نوید غضنفری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
"دیالوگهای به یادماندنیِ مورچهخواری" :
مورچهخوار در حالی که یک اتوبوس بزرگ از روی او رد شده: «این اتوبوس جهانگردی فقط سالی یکبار از اینجا رد میشه، اون هم باید همین الان باشه»
مورچهخوار پس از دیدن مورچه که سوسیسی بر سر گرفته و میرود: «سلام سوسیس!، اِ، من به یک سوسیس سلام کردم!»
مورچهخوار در حالیکه از ترس یک سگ به بالای تیر رفته و سگ دارد با هر گاز یک قسمت از تیر را میکَنَد: «آقا سگه! امیدوارم وقتی میرسم اون پایین تصمیم عجولانهای نگرفته باشی!»
بیش از هفتاد هزار جور حشره توی این دنیا هست بعد من فقط باید مورچه بخورم.
ده میلیارد مورچه توی این دنیا وجود داره، اون وقت من با این یکی مشکل دارم!
. توی بیمارستان پرستاری میخواهد به مورچهخوار فِرِنی! بدهد که بخورد اما مورچهخوار متعصب که بهاش برخورده، میگوید: »اون فکر کرده من کی هستم؟ یه مو طلایی؟! مورچهخوارها فقط مورچه میخورن، مورررررچه«!.
مورچه و مورچه خوار هم زمان مشغول خوردن یک رشته از اسپاگتی هستند و مورچه خوار با بی میلی بدون اینکه بفهمد اسپاگتی و مورچه رو با هم می خوره یهو چشماش یه برقی میزنه و در همین هنگام مورچه از دهان مورچه خوار فرار می کند . مورچه خوار میگه : برگرد مورررچه مزش رفت!
حقیقتا کار گویندگان این کارتون آسمانی و ملکوتی است . زبان قاصر و ناتوان تر از آن است که حتی ذره ای از ارزشهای کار این عزیزان را بیان کند . عشق و علاقه و اشتیاق فراوان در کار این عزیزان بیداد می کند . یاد اساتید بزرگوار حسن عباسی و پرویز نارنجیها گرامی باد و از خداوند متعال می خواهیم که عمری طولانی همراه با سلامتی کامل و رفاه و شادی به استاد مهدی آرین نژاد و سایر هنرمندان دلسوز و زحمتکش این سرزمین عطاء کند . الهی آمین.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Savezva - ۱۳۸۹/۴/۷ صبح ۰۹:۲۰
(۱۳۸۹/۴/۳ عصر ۰۶:۳۵)ميثم نوشته شده:
عکس بالا هم سکانس نهایی سریال یعنی رسیدن چوبین به مادرش بود که در تلوزیون ایران سانسور شد!
نمردیم و مادر چوبین را هم دیدیم. ولی من فکر کنم چوبین بچه سرراهی بوده . چون هیچ شباهتی به مادرش نداره!! شاید هم به باباش رفته!! به هر حال ممنون از اینکه چشم ما را به جمال مادر چوبین روشن نمودید...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۴/۱۰ صبح ۰۷:۲۲
دوران كودكي ما با كارتون هاي خاطره انگيزي چون دختری به نام نل ، بچه های مدرسه والت، افسانه سه برادر، ماجراهاي سندباد، يوگي و دوستان، بل و سباستين، خانواده دكتر ارنست، پينوكيو، مهاجران و پسر شجاع گره خورده است.
به عنوان مثال، تركيب صداهاي زوج مرتضي احمدي به جاي روباه مكار و كنعان كياني به جاي گربه نره، كه هميشه مي خواستند پينوكيو را فريب دهند، از نقاط قوت اين كارتون به شمار مي آيد.
جذابيت كار دوبله با مقايسه اين كارتون ها با كارتون هاي دوبله شده فعلي، بيشتر جلوه مي كند. در چند سال گذشته انجمن گويندگان جوان، گرايش ويژه اي به دوبله كارتون پيدا كرده است. اما پس از ديدن يكي دو مورد از اين كارتون ها، تماشاي سومي برايتان غيرقابل تحمل مي شود.
دوست دارم راجب کارتونی با شما صحبت کنم که به طور قطع همه شما طرفدار این کارتون بسیار زیبا هستید کارتون افسانه سه برادر که ترجمه آن به زبان انگلیسی Romance of the Three Kingdoms
این کارتون جدا از صحنه های جذاب و دیدنی دارای مفهومی عمیقی نیز بود.چنانچه با دیدن این کارتون متوجه سیاست های پادشاهان آن زمان می شدید. تعداد قسمت های این کارتون 47 قسمت بود ه که ظاهرا قسمت آخر رو تلویزیون ما که استاد سانسور و حذف هستش مورد لطف خودش قرار داده.
یاد سه شخصیت لیوبی ، شانگفی ، کوانیوو البته سائو سائو که نمیشه فراموشش کرد و جز نوستالژیهای دوران ماست بخیر
البته از دوستان عزیزی که راجب دوبله این کارتون اطلاعاتی دارند بنده رو هم مطلع کنند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۴/۱۱ صبح ۰۲:۲۴
دوست دارم راجب کارتونی با شما صحبت کنم که به طور قطع همه شما طرفدار این کارتون بسیار زیبا هستید کارتون افسانه سه برادر که ترجمه آن به زبان انگلیسی Romance of the Three Kingdoms
اگر یادتان باشد ، افسانه سه برادر به صورت عروسکی هم پخش می شد . من خیلی دوستش داشتم.
2-کسی کارتن گربه استثنایی را یادش هست؟ اوایل انقلاب پخش می شد. الان فقط تیتراژش یادم مونده که یک گربه باتیپ گانگستری! از سپر یک ماشین قدیمی سُر می خورد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۱۱ عصر ۱۲:۳۸
به مناسبت بازیهای جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی : کارتون فوتبالیستها
فوتبالیستها سری اول ( اسم اصلی این سری ganbare kickers می باشد )
مدیر دوبلاژ : زنده یاد خسرو شایگان
گزارشگر : اردشیر منظم
کاکرو : مهوش افشاری
ماسارو : فاطمه نیرومند
کنتا : نرگس فولادوند (اونی که دماغش شبیه 5 فارسی برعکس بود )
کاشیرو : علیرضا شایگان
یوسوجی : سیاوش مینویی
پدر کاکرو : زنده یاد خسرو شایگان
دختری که تشویق می كرد (آفرین تیم شاهین) : زنده یاد زهرا محسن زاده
صدای مریم رادپور را بخاطر میارم همینطور مریم نوری درخشان بجای برادران دوقلو
آکینا ( خواهر یوسوجی ) - خواهر کاکرو ( آیومی) – تتسویا - دوقلوها : ؟؟؟
پی نوشت : با تشکر از دوستان عزیزم محمد رضا و بهزاد ستوده که ویرایش و تکمیل این پست با کمک آنها انجام شد.
بچه های تیم امید یه بازیکنی داشتن که خیلی چاق بود و همش در حال خوردن بود اسمش کاشیرو بود خیلی بامزه بود و پرتاب های بلندی مینداخت. یه چیزی بچه ها توجه کردین بعضی داستانا تو سری سوبا مثل سری کاکرو بود؟ بخصوص شروعشون .تو سری اول هم کاکرو با خانواده اش تازه به اون شهر اومده بودن و دنبال تیم امید می گشت. تیم امید هم مثل تیم (شاهین) خیلی ضعیف بود و یه تیم خیلی قوی دیگه هم تو اون شهر بود به اسم نانیو ( تو سری سوبا تیم عقاب) و البته دروازه بان های خیلی خوبی داشتن که نمیشد بهشون گل زد ( تو این سری یوسوجی و سری سوبا واکی بایاشی)
اسم خواهر یوسوجی"آکینا" بود.این طرح بیشتر کارتونهای فوتبالیستها هست که خواهر بازیکن رقیب دوست قهرمان داستان از آب درمیاد تا بیننده(مثل خود دختره) برسر دوراهی بمونه.البته تو همین سری هم "ماسارو" با خواهر کاکرو "آیومی"دوست میشه. منبع : نوشته صحرا در بخش انیمیشن پرشین تولز
سالها بعد، هنگامی كه «علی علیزاده» در بازیهای پرسپولیس، آن اوتدستیهای عجیب و غریبش را پرتاب میكرد، ما را به یاد یکی از شخصیتهای کارتون فوتبالیستها می انداخت : كاشیرو و كاشیرو چیزی نبود جز اوت دستیهایش: دورخیز میكرد و با تمام قدرت، چنان اوتدستیهای كارسازی پرتاب میكرد كه تنها یك ضربه كوچك به آن، باعث میشد توپ توی دروازه قرار بگیرد.
چیزی كه در مورد كارتونها میتواند خیلی خوشحالكننده و مایه امیدواری باشد این است كه بعضی وقتها، بعضی جزئیات دوستداشتنی آنها به حقیقت بپیوندد. كسی به ما نگفته علی علیزاده، «فوتبالیستها» را میدیده و عاشق شخصیت «كاشیرو» بوده، اما ما دوست داریم اینطوری خیال كنیم. خیلی چیزهای كارتون «فوتبالیستها» بود كه بعدها به حقیقت پیوست: در كارتون، ژاپنیها در حسرت یك مربی برزیلی بودند (همان عموی برزیلی سوباسا!) كه بعدها صاحبش شدند (زیكو)؛ یك سبك فوتبال بسته مبتنی بر پاسكاریهای كوتاه وجود داشت به اسم «قفس پرنده» كه بعدها در تیمی مثل یونان یورو 2004 دیدیم و یك پرتابكننده رؤیایی اوتدستی كه آن هم تعبیر شد. هیچ چیز زیباتر و در اوجتر از این نیست كه این كارتونها و خیالها به واقعیت تبدیل شوند. منبع : علی بهپژوه هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : به نظر من سری اول فوتبالیستها خیلی خوش ساخت تر و زیباتر از سری سوباسا است . داستان سری اول شیرین تر ، دلچسب تر و به واقعیت نزدیکتر بود.
فوتبالیستها سری دوم : سوباسا اوزارا
سرپرست گویندگان گوینده تیتراژ : زنده یاد خسرو شایگان
گزارشگر : حسین باغی
سوباسا اوزارا : نرگس فولادوند
ایشی زاکی : شوکت حجت
تارو میساکی: شایسته تاجبجش
واکی بایاشی : فاطمه نیرومند
کاکرو : علیرضا شایگان
واکاشی زوما : امیر زند
مربی کاکرو : مظفر شمس کاظمی
تاکشی(دوست کاکرو) : هدیه نادی شهری
مادرسوبا : ناهید شعشعانی
عموی سوبا : سیاوش مینویی
نماینده فدراسیون که خوش تیپ بود : غلامرضا صادقی منبع : بهزاد ستوده نازنین
«فوتبالیستها» یک شباهت مهم با دربی بزرگ پایتخت یا سریال نرگس داشت. گرچه تقریبا همه ادعا میکردیم که «چقدر کارتون مزخرفی است» و «پر از خالیبندی است» و «رسیدن یک سانتر ساده از کنار خط طولی به محوطه شش قدم دو قسمت طول میکشد» و از این دست غرهایی که در مورد آن دو تای دیگر هم میزنیم، اما باز نمیشد از تماشایش صرفنظر کرد و جمعه بعدازظهر بعد از خوردن ناهار، دیدنش از اوجب واجبات بود. البته خیلی هم گناهی نداشتیم. فوتبالیستها به جز ژاپن در لااقل 15 کشور جهان پخش شده بود. تازه فوتبالیستهای خیلی مهمی در دنیا هم ادعا کردهاند که علاقهشان به فوتبال و انتخابش به عنوان یک حرفه را مدیون این کارتون هستند. باور نمیکنید؟ میپرسید مثلا کی؟ حالا اگر هیدهتوشی ناکاتا و یوشیکاتسو کاواگوچی را بهخاطر ژاپنی بودنشان بیخیال شویم، دیگر از الکس دل پیرو و زینالدین زیدان (بله. درست خواندید. زیدان بزرگ هم به خاطر سوباسا اوزارا عاشق فوتبال شده است!) نمیشود گذشت. نه؟
دو سری از کارتون فوتبالیستها در ایران پخش شد. سری اول، اسم اصلیاش «گانباره کیکا-زو» بود که ترجمهاش میشود همان فوتبالیستها. با هنرنمایی کاکرو دایچی به عنوان کاپیتان و ماسارو دروازهبان تیم شاهین که رقیب اصلیشان یوسوجی دروازهبان شکستناپذیر تیم عقاب بود. اصل و اساس این سریال که در سالهای 87-1986 در 26 قسمت در ژاپن ساخته و پخش شد، کمیک استریپهایی بود که نوریاکی ناگایی در مجله شونن ساندی میکشید و اینقدر کارش گرفت که در سال 87 جایزه شوگاکوکان را برد. (این اسمهای ژاپنی به هیچ دردتان نمیخورد. دیگر هم چیزی ازشان نمیآوریم. فقط خواستیم بدانید که همینطور الکی حرف نمیزنیم.)
سری اول خیلی فراز و نشیب نداشت. بیشترش به تمرین و آموزش یا به قول فرنگیها «ترینینگ» میگذشت و مسابقه و رقابت و هیجان زیادی درش نبود.
اما سری دوم که با صدای خسرو شایگان و عبارت «فوتبالیستها...قسمت صد و بیست و n ام» جاودانه شد، اسم اصلیاش «کاپیتان سوباسا» بود و البته در ژاپن قبل از سری اولی ایرانیاش پخش شد. اگر بگوییم کاپیتان سوباسا دنیا را تکان داد، خیلی بیراه نگفتهایم. چرا که از سال 1981 تا به حال، 13 سری مختلف از کمیکاستریپهای این داستان در مجلات گوناگون چاپ شده و میشود. 5 سریال تلویزیونی، 4 فیلم و نزدیک به بیست بازی کامپیوتری هم براساس آن به بازار عرضه شده. از آمریکا و اسپانیا و برزیل بگیر تا فرانسه و تایلند و آفریقای جنوبی، این کارتون را با اسمهای مختلف پخش کردهاند. جالبترین اسمش هم توی کشورهای عربی بود: «کاپیتان ماجد». شاید به پاس کاپیتان ماجد عبدالله که با صد و خردهای بازی ملی، رکورددار جهان است. شکر خدا که ما ایرانیها آن زمان اینقدرها هم قدرشناس دایی نبودیم!
کار به جایی رسید که؛ توجه به نقش این کارتون در ترویج فرهنگ فوتبال و فوتبالیستگری(!) در بین جوانان چشم بادامی، فدراسیون فوتبال ژاپن تصمیم به حمایت و کمک در تهیه و پخش سریهای بعدی این کارتون گرفت.
دقیقا معلوم نیست که چند قسمت از فوتبالیستها در ایران پخش شد. البته سری اول کاپیتان سوباسا در ژاپن 128 اپیزود بود، اما قسمتهای پخش شده در ایران، قطعا بیش از این تعداد بوده که نشان میدهد مسؤولان صدا و سیمای وطنی احتمالا چند قسمت از سریهای بعدی کاپیتان سوباسا را هم ضمیمه پخش خود کردهاند. و البته مثل خیلی دیگر از کارتونها، آخر این یکی را هم کسی نمیداند و یادش نیست چه اتفاقی افتاد که سریال تمام شد. جز قلب ناراحت جو میزوگی و دولت مستعجل تارو میساکی و حماقتهای ایشی زاکی و رشادتهای واکی بایاشی و بازوهای ستبر کاکرو یوگا و جوان جویای نامی به اسم تاکیشی و البته واکاشیزومای بزرگ که از فنون کاراته (رشته قبلیاش) در فوتبال استفاده میکرد و موهایش آدم را یاد پدر لیلیبیت، برادر نل یا علیبابا میانداخت، چیزی در خاطرهها نمانده است. (به خاطر رعایت شئونات اسلامی، ما از دیدن عشقولانههای این فوتبالیستها با دخترخانمهای نوجوان محترم کوچه و بازار و البته فوتبالدوست ژاپنی ـ که یکی از محورهای اصلی سریال را تشکیل میداد ـ محروم بودیم و صرفا با دیدن اشاراتی باید ماجرا را حدس میزدیم!)
هیچوقت دریبل دوطرفه، ضربه چیپ یا صحنه نمایشی دیگری در کل این سریال دیده نشد و همیشه سوباسا بود که توپ را مثل یویویی که به پایش چسبیده باشد جلو میبرد، شش هفت تا از بازیکنان حریف را به تنهایی و سه چهار تا را با پاسهای آبدوغ خیاری دریبل میکرد و سرانجام شوتی میزد که با اجرای کلی عملیات ژانگولر و خوردن به تیرهای عمودی و افقی و خارج شدن از جو کره زمین و حرکت بر مسیر دایرهای، وارد دروازه میشد (یا نمیشد).
به شخصه فقط یک قسمت از فوتبالیستها را عمیقا دوست داشتم. وقتی کاکرو یوگا (عشق من در این سریال) بعد از یک دعوای جانانه بهخاطر لجبازی و بازیکنسالاری با مربی جدی و منضبط و با دیسیپلیناش، اردو را ترک میکرد و به همراه مربی سنتی و قدیمیاش که شدیدا شبیه سیبزمینیفروشها بود، راهی جزیره اوکیناوا میشد و بعد از نزدیک به یک ماه ریاضتکشی و تمرینات سخت و طاقتفرسا، شامل عبور دادن توپ با شوتهای سهمگین از درون موجهای 15 متری اقیانوس، همچون رهروان بودایی تحت تعلیمات جوشو روشن میشد و میآموخت که: «شجاع باش، و محکم، و سربه زیر.»
احسان عمادی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : یکی از صحنه های جالب این کارتون که همیشه به صورت علامت سوال در ذهنم باقی مونده : سوباسا یک شوت سهمگین به سمت دروازه حریف شلیک میکنه و توپ گل میشه و سوباسا تو دلش میگه به این میگن شوت طوفان در آسمان؟! بعد کاکرو که توی استادیوم طبقه دوم نشسته میگه چی؟! طوفان در آسمان. واکاشی زوما هم که از تلویزیون تماشا میکنه و با تعجب میگه چی؟! طوفان در آسمان!!!
ما که آخرش نفهمیدم اینا چه جوری صدای سوبا رو می شنیدن ؟! از طریق لب خوانی که امکان نداشت چون سوباسا تو دلش می گفت شاید از طریق تله پاتی و ... جالبه که این صحنه بارها در حرکات عجیب و غریب رقیبان سوباسا هم تکرار می شد .
دقیقا به خاطر دارم که در برنامه شما و سیما گزارشی از دوبله کارتون فوتبالیستهای سوباسا پخش شد . حدس می زدم که تصویر آقای حسین باغی را نشان نخواهند داد. در گزارش اشاره شد که متاسفانه آقای ابوالحسن تهامی نژاد امروز در استودیو حضور ندارند که اولا با توجه به حضور پر رنگ گزارشگر در این کارتون این امر بعید به نظر می رسید . دوما عمدا یا سهوا به جای حسین باغی از ابوالحسن تهامی نژاد به عنوان گزارشگر کارتون نام بردند . آیا دوستان این برنامه را دیده اند ؟
فوتبالیستها» که سری اول و دوم آن توسط زنده یاد خسرو شایگان مدیریت و دوبله شد و با درگذشت وی مدیریت سری جدید آن به فریبا شاهین مقدم سپرده شد.در سری سوم سعید شیخ زاده گوینده نقش تارو - علیرضا شایگان کاکرو - بهروز علی محمدی ویلیام و نقشی دیگر - کسری کیانی واکی - اردشیر منظم گزارشگر - رضا الماسی ایشی - و .... گویندگی کرده اند .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۴/۱۱ عصر ۰۵:۴۴
(۱۳۸۹/۴/۱۱ عصر ۱۲:۳۸)دلشدگان نوشته شده:
به مناسبت بازیهای جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی : کارتون فوتبالیستها
فوتبالیستها سری اول ( اسم اصلی این سری ganbare kickers می باشد )
مدیر دوبلاژ : ؟
گزارشگر : اردشیر منظم
کاکرو : مهوش افشاری
ماسارو : فاطمه نیرومند
کنتا : نرگس فولادوند (اونی که دماغش شبیه 5 فارسی برعکس بود )
کاشیرو : علیرضا شایگان
یوسوجی : سیاوش غزنوی
پدر کاکرو : زنده یاد خسرو شایگان
آکینا ( خواهر یوسوجی ) - خواهر کاکرو ( آیومی) – تتسویا - دوقلوها : ؟؟؟
فوتبالیستها سری دوم : سوباسا اوزارا
سرپرست گویندگان گوینده تیتراژ : زنده یاد خسرو شایگان
گزارشگر : حسین باغی
سوباسا اوزارا : نرگس فولادوند
ایشی زاکی : شوکت حجت
تارو میساکی: شایسته تاجبجش
واکی بایاشی : فاطمه نیرومند
کاکرو : علیرضا شایگان
واکاشی زوما : امیر زند
مربی کاکرو : مظفر شمس کاظمی
تاکشی(دوست کاکرو) : هدیه نادی شهری
مادرسوبا : ناهید شعشعانی
عموی سوبا : سیاوش مینویی
نماینده فدراسیون که خوش تیپ بود : غلامرضا صادقی منبع : بهزاد ستوده نازنین
«فوتبالیستها» .
دلشدگان عزيز واقعاً سنگ تمام گذاشتي نازنين هم خودتي
مدير دوبله سري اول هم مرحوم خسرو شايگان بود
يك دختر بود كه تشويق مي كرد (آفرين آفرين تيم شاهين )مرحومه زهرا محسن زاده بود
صداي مريم رادژور را بخاطر ميارم همينطور مريم نوري درخشان بجاي برادران دوقلو
كارتون فوتباليستها را مرحوم شايگان با استفاده از تعدادي كاراموزان دوبله كاركرد البته نقش هاي اصلي را گوينده هاي حرفه اي گفته اند
اين "سياوش غزنوي "كه اسم آورده اي را مي شود توضيح بدهيد ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۱۳ صبح ۱۱:۳۱
بهزاد جان خیلی لطف داری عزیز . از اینکه گویندگان کارتونها را تکمیل میکنی سپاسگذارم.دوستان می دانند کارتونهایی که معرفی میکنم بر گرفته ازمطالبی است که بهزاد ستوده عزیز مدتها قبل در برخی از انجمن ها نوشته اند. به جاست از زحماتی که بهزاد ستوده عزیز در بخشهای مختلف کافه می کشند تشکر و قدردانی کنم . در پایان مفتخرم که در جمع دوستان فرهیخته و با سواد کافه کلاسیک حضور دارم.
در مورد گویندگان سری اول کارتون فوتبالیستها از نوشته های یکی از بچه های پرشین تولز به نام صحرا (sahra_7 ) استفاده کردم .به نظر می رسد ایشان هم اطلاعات بسیار خوبی از دوبله و دوبلورهای ایرانی دارند. اگر مدیران سایت و سروان رنوی عزیز صلاح دیدند از ایشان برای حضور در کافه کلاسیک دعوت بعمل بیاورند.
دوبلور نقش یوسوجی سیاوش مینویی هستن که به اشتباه سیاوش غزنوی نوشته بودم و با راهنمایی و محبت دوست عزیزم محمد رضا اصلاح گردید .
دوستان از این لینک می توانند قسمتهایی از کارتون فوتبالیستها سری کاکرو را که تلویزیون پخش نکرده را ببینند .
بعلت مسافرت من چند روزی در خدمت دوستان نیستم . به امید خدا از هفته آینده به جمع دوستان ملحق خواهم شد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۴/۲۴ عصر ۰۷:۵۹
وُوك
مدير دوبلاژ صادق ماهرو
راوي
عزت ا... مقبلي :روباه پدربزرگ
اكبرمناني :روباه پدر -غاز
سيمين سركوب :روباه مادر
مينو غزنوي :روباه دختر
ناهيد اميريان:بچه روباه(ووك)
نادره سالارپور :بچه روباه
زهرا هاشمي :بچه روباه - مرغ
آزيتا ياراحمدي:بچه روباه
بدري نورالهي :مرغ
فريده شيرازي :مرغ
امير زندي :ووك جوان
فريبا شاهين مقدم:كلاغ
اصغر افضلي :مرد مزرعه دار
تورج نصر:سگ نگهبان
كنعان كياني:سگ نگهبان
مهدي آژير:خروس ـسگ ولگرد كوچك -غاز
عباس سلطاني:سگ سفيد ولگرد
ظفر گرايي :قورباغه
احمد مندوب هاشمي:سگ قهوه اي ولگرد
جواد پزشكيان :جغد - سگ پير
محمد عبادي :سگ سياه ولگرد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۴/۲۶ صبح ۰۹:۴۴
دوست دارم راجب کارتونی با شما صحبت کنم که به طور قطع همه شما طرفدار این کارتون بسیار زیبا هستید کارتون افسانه سه برادر که ترجمه آن به زبان انگلیسی Romance of the Three Kingdoms
اگر یادتان باشد ، افسانه سه برادر به صورت عروسکی هم پخش می شد . من خیلی دوستش داشتم.
اون ورژن عروسکی اش واقعا عجب چیزی بود. اسمشون لیوبی ، شانگفی و اون یکی یه چیزی در مایه ها کنگهو بود من هنوز که هنوزه متحیرم که اینا چطور ارتش یک میلیون نفری کائوچیو رو شکست دادن ؟ نسخه کارتونی اش تیتراژ زیبایی داشت همونی که یه دخر در علفزار می گفت : برادرانم شانگفی ، لیوبی .... دست در دست هم نهاده اید تا ...
نسخه فیلم سینمایی اش رو هم TV خودمون پارسال پخش کرد که البته نقش سه برادر چندان جذاب از کار در نیامده بود اما شخصیت کائوچیو خیلی خوب بود .
(۱۳۸۹/۴/۱۳ صبح ۱۱:۳۱)دلشدگان نوشته شده:
در مورد گویندگان سری اول کارتون فوتبالیستها از نوشته های یکی از بچه های پرشین تولز به نام صحرا (sahra_7 ) استفاده کردم .به نظر می رسد ایشان هم اطلاعات بسیار خوبی از دوبله و دوبلورهای ایرانی دارند. اگر مدیران سایت و سروان رنوی عزیز صلاح دیدند از ایشان برای حضور در کافه کلاسیک دعوت بعمل بیاورند.
متاسفانه هیچ رد و یا نشانی از ایشان یافت نشد. PM ایشان غیر فعال بود و تمام راه های ارتباطی با ایشان به بن بست خورد . حتی با چند تا از دوستان در KGB و CIA صحبت کردیم اما اونها هم اطلاعی از ایشون پیدا نکردند. ممکن است ایشان صرفا یک کاراکتر کارتونی بوده اند و در دنیای حقیقی وجود نداشته باشند.
پی نوشت: این روزها شبکه دو در برنامه کودک حدودای ساعت 2 ظهر کارتون های قدیمی رو پخش می کنه .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Savezva - ۱۳۸۹/۴/۲۶ عصر ۰۱:۵۳
(۱۳۸۹/۴/۲۴ عصر ۰۷:۵۹)بهزاد ستوده نوشته شده:
وُوك
مدير دوبلاژ صادق ماهرو
راوي
عزت ا... مقبلي :روباه پدربزرگ
اكبرمناني :روباه پدر -غاز
سيمين سركوب :روباه مادر
...
بهزاد عزیز دستت درد نکنه!!!
من عاشق این کارتون بودم. خصوصا صدای زنده یاد مقبلی که به جای روباه پدربزرگ حرف می زد و چقدر زیبا آه می کشید و صحبت می کرد. به نظر من این کارتون یکی از شاهکارهای دوبله است
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۴/۲۸ صبح ۰۱:۰۴
سلام بچه ها
مژده ... مژده ...
من بالاخره تونستم چند تا عکس از "خانم لورا" (توی کارتون سرندیپیتی که در اکثر مواقع سانسور میشد!) پیدا کنم. که البته خیلی راحت هم عکسشو پیدا نکردم
چه خوشگل و مامان هم بوده
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۴/۲۸ عصر ۰۴:۵۰
پرنسس و قورباغه - محصول 2009 والت دیزنی
سرپرست گویندگان: مهرداد رئیسی
گوینده تیتراژ: مسعود سیدی
اعظم چوبدار: تیانا
مهرداد رئیسی: پرنس ناوین
آرزو آفری: کودکی تیانا
مرجانه فشنگچی: شارلوت (هم در کودکی و هم در بزرگسالی)
رهبر نوربخش: پدر شارلوت
بنفشه طاهریان: مادر تیانا
مسعود سیدی: پدر تیانا
هومن خیاط: تردست جادوگر
کیوان عسگری: لورنس و سرآشپز
وحید رونقی: لوئیس (تمساح)
امین قاضی: ریموند (پشه شب تاب)
مهدی ثانی خانی: شکارچی کوتوله
عرفان هنربخش: شکارچی چاق
معصومه احسانیان: جادوگر ماما اودی
نقشهای فرعی دیگر: امیر امیری - محمد رسول مجدآبادی - محسن پرتوی آذر و ...
تاریخ دوبله: زمستان 1388
دوبله شده در انجمن گویندگان جوان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - LAUREL - ۱۳۸۹/۴/۲۸ عصر ۰۵:۴۹
(۱۳۸۹/۴/۲۸ صبح ۰۱:۰۴)کاوه نوری نوشته شده:
سلام بچه ها
مژده ... مژده ...
من بالاخره تونستم چند تا عکس از "خانم لورا" (توی کارتون سرندیپیتی که در اکثر مواقع سانسور میشد!) پیدا کنم. که البته خیلی راحت هم عکسشو پیدا نکردم
من يه نسخه از اين كارتون گرفتم به همراه نسخه دوبله اش چند قسمتي هم به صورت زبان اصلي داخلش بود . تازه فهميدم چرا چشمون به جمالش تو تلويزيون ايران روشن نشده
يكي از كارتونهايي كه خيلي دلم ميخواد ببينم
كارتون ژوپي هست
كسي عكسي نداره ازش بزاره
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۴/۲۹ صبح ۰۷:۴۲
در زمان ما کارتونهای مختلفی پخش می شد و حتی سریال های عروسکی که خوشبختانه اون زمان خبری از عمو پورنگ و امثالهم نبود و اینکه بچه های اون زمان که اکنون بزرگ شدند هنوز هم با دیدن این سریالهای عروسکی یاد آن دوران شیرین برایشان زنده می شود. .فرصتی شد تا راجب یکی از این سریال های عروسکی صحبت کنم
با کارگردانی خانم مرضیه برومند
مدرسه موشها
حمید جبلی / کپل
ایرج طهماسب ،/ دم باریک
مرحوم رضا ژیان / آشپزباشی
خانم معتمد آریا / نارنجی
آقای ناصر غفرانی فر / آقا معلم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۴/۲۹ عصر ۰۵:۴۹
(۱۳۸۹/۴/۲۸ صبح ۰۱:۰۴)کاوه نوری نوشته شده:
من بالاخره تونستم چند تا عکس از "خانم لورا" (توی کارتون سرندیپیتی که در اکثر مواقع سانسور میشد!) پیدا کنم. که البته خیلی راحت هم عکسشو پیدا نکردم
اینطور که از عکس سوم معلومه ( دو عکس اول باز نمیشه ) چندان مالی هم نبوده این خانم لورا ..! توقع داشتیم خوشکل تر باشه
(۱۳۸۹/۴/۲۸ عصر ۰۵:۴۹)LAUREL نوشته شده:
يكي از كارتونهايي كه خيلي دلم ميخواد ببينم
كارتون ژوپي هست
كسي عكسي نداره ازش بزاره
آه .. همونی که به ترانه داشت هی می گفت: ژوپی ژوپیا ... لا لا .. لا لا لا ه ... ژوپی ژوپیا .... لا لا .. لا لا لاه
(۱۳۸۹/۴/۲۹ صبح ۰۷:۴۲)دشمن مردم نوشته شده:
در زمان ما کارتونهای مختلفی پخش می شد و حتی سریال های عروسکی که خوشبختانه اون زمان خبری از عمو پورنگ و امثالهم نبود و اینکه بچه های اون زمان که اکنون بزرگ شدند هنوز هم با دیدن این سریالهای عروسکی یاد آن دوران شیرین برایشان زنده می شود. .فرصتی شد تا راجب یکی از این سریال های عروسکی صحبت کنم
.....
مدرسه موشها
مدرسه موش ها محشر بود ... کُپُل ... اون خانم معلم با صدای تیز و رسایی که داشت. اون نازک نارنجی ... گوش دراز .. انگار همه این شخصیت ها واقعی بودن چون ما به ازای بیرونی داشتند . ( سر کلاس های درس خودمون این تیپ بچه ها حی و حاضر بودن )
پ.ن: داستان زیبای خونه مادربزرگه صبح های جمعه در حال پخشه. همون که یه گربه توش بود ... مخمل خان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۴/۲۹ عصر ۱۰:۳۴
تقدیم به بهزاد ستوده عزیز
افسانه سه برادر ( نسخه عروسکی )
"افسانه سهبرادر" ریشه در واقعیت، تاریخ و افسانههای چینی دارد : ای برادر کجایی؟
در فاصله بین انقراض امپراتوری مقتدر هان که چین را برای قرنها یکپارچه و متحد نگاه داشته بود، و برقراری وحدت توسط سلسله تانگ (که عصر زرین فرهنگ و ادب چینی را بهوجود آوردند)، کشور چین به مدت 400 سال دستخوش آشفتگی، چندپارگی، جنگ داخلی و درگیریهای تمامنشدنی حکومتهای محلی بود. این دوره از تاریخ چین را عموما مورخان با قرون وسطای اروپا مقایسه میکنند و شاعران چینی، به آن "دوره مرارت" لقب دادهاند. با این حال، دورهای شصت ساله از این عصر هست ( 221 تا 280 میلادی) که در میان توده مردم چین، شهرت عجیبی دارد و مردم، قهرمانان این دوره را بهتر از هر بخش دیگری از تاریخ چین میشناسند. بر اثر نقل و رواج مجموعه مشهوری از داستانها و روایتهای نیمه تاریخی- نیمه افسانهای، این دوره در نظر مردم به عنوان عصر حماسه و دلاوری شناخته میشود. مجموعه این داستانها و افسانهها یک نام دارد: افسانه سه قلمرو یا افسانه سه برادر.
ماجرا از یک غروب بهاری و یک باغ هلو شروع شد. جوانی بود از وفاداران به امپراتور، که آرزویش برگرداندن قدرت به خاندان امپراتوری بود و تنها راه نجات کشور از هرج و مرج و آشوب را در همین میدید. او مردی شجاع و مشهور به درستکاری بود که نیرویی غریب و غیرقابل مقاومت از چشمانش بیرون میزد. برای همین بود که دو مرد دیگر، که معلوم بود مردانی جنگجو و دلاورند، به حرفهایش اعتماد کردند. سه مرد، تصمیم خود را گرفتند. برای خدایان قربانی کردند و برای شادی مردگان دعا خواندند. بعد برای مبارزه در راه وطن و حمایت از مردم، سوگند خوردند: "ما، لیو بی، گوآن یو، شانگ فی، سوگند میخوریم تا دلها و قدرتمان را برای نجات یکدیگر از خطر، مبارزه در راه میهن، و نجات مردم به یکدیگر پیوند بزنیم. میدانیم که خداوند ما را در یک روز متولد نکرده، اما سر آن داریم که هر سه در یک روز و در کنار یکدیگر بمیریم. آسمان و زمین را بر این سوگند برادری گواه میگیریم. اگر یکی از ما سوگند خود را بشکند، باشد که آسمان و انسانها برای تنبیه او با یکدیگر متحد شوند. "
وقتی سه برادر پیمان برادری میبستند، کشور به دو قلمرو تقسیم شده بود. سائو سائو، در شمال، قلمرو" وی" را تأسیس کرده بود و سون چوآن در جنوب قلمرو "وو" را شکل داده بود. سه برادر، توانستند با کمک مشاوری به نام ژوگه لیانگ یا کومینگ، یک قلمرو جدید به نام"شو" در غرب چین تأسیس کنند. لیو بی، فرمانروای قلمرو شو بود و برادرانش ژنرالهای ارتش او بودند. دشمن اصلی، سائوسائو بود که لیو بی چندین بار با سون چوآن علیه او متحد شد. قلمرو شو از نظر وسعت، كوچكترینِ این سه قلمرو بود، ولی بهخاطر شجاعت سربازان، کاردانی فرماندهان، و نقشههای جنگی فوقالعاده وزیرش، قدرتمندترینِ این قلمروها هم بود.
چیزی که این دوره از تاریخ چین را آنقدر برجسته کرده، ماجرای جنگهایی است که بین سه قلمرو پیش آمد و امروزه هر کدام از آنها به عنوان نمونههایی از هنر استراتژی و تاکتیک، مشهور است. بزرگترین و معروفترین این نبردها، نبرد"پرتگاه سرخ " در کناره رود زرد بود که آخر سر با آتش گرفتن ناوگان کشتیهای سائوسائو، لشگر یک میلیون نفری او از لشگر 160 هزار نفری لیو بی و سون چوآن شکست خورد. معمولا یک پای ثابت تمام این ماجراها، ژوگه لیانگ خردمند است. یکی از مشهورترین ماجراهای او، "ترفندشهرِ خالی" است . یک بار خبر رسید که نیروهای سائوسائو دارند به یکی از شهرهای قلمرو شو حمله میکنند و غافلگیرانه تا نزدیک شهر هم آمدهاند. شهر هم نیروی دفاعی کافی نداشت. ژوگه لیانگ ابتدا به بقیه آرامش داد . بعد به همان تعداد کم سربازان، دستور داد لباس مردم عادی بپوشند و در اطراف دروازه به کسب و کار و رفت و آمد مشغول شوند. خودش هم چنگ به دست گرفت و بالای دیوار دروازه رفت و نشست به نواختن یک قطعه شاد. فرمانده دشمن، وقتی از پیشقراولانش شنید که ژوگه لیانگ با خیال راحت دارد ساز مینوازد و مردم هم کار عادی خودشان را میکنند، مطمئن شد که نقشهای در کار است. آخر همه میدانستند که ژوگه لیانگ مرد محتاطی است و تا از تمام جوانب کار مطمئن نباشد، دست به اقدامی نمیزند. او هم ترسید. به سپاهیانش گفت: «ژوگه لیانگ دامی برای ما پهن کرده که فقط خدا میداند چقدر خطرناک است. اگر جانتان را دوست دارید، همین الان فرار کنید.» به ژوگه لیانگ برای همین کارهایش " اژدهای خفته" لقب داده بودند.
اهمیت عصر سه قلمرو و داستان سه برادر، اما فقط در این جنگها نیست. درست است كه این جنگها، توسط مردانی شجاع و باهوش پیش میرفت و ماجراهایی جذاب و بهخاطرماندنی داشتند، اما جنگ در افسانه سه برادر، ماجرای اصلی نیست. جنگ تنها محملی است برای بروز آن نكته اصلی. زمینهای برای بروز آن حقیقت ناب. در افسانه سه برادر، چیزهای زیادی است كه شایستگی معرفی به عنوان نكته اصلی و راز جذابیت كارتون را دارد: چیزهایی مثل رفاقتهای ناب سه برادر كه حاضرند برای هم بمیرند، مثل احترامی كه دشمنها به هم میگذارند، مثل آن جایی كه گوآن یو به پاس مهماننوازی، به دشمنش سائوسائو اجازه میدهد برود، مثل آن احترام و تواضعی كه لیو بی برای متقاعد كردن ژوگه لیانگ خرج میكند و چندین بار به دیار او میرود، مثل.... اما من دوست دارم نكته اصلی را چیز دیگری معرفی بكنم؛ راز اصلی كارتون سه برادر، به رخ كشیدن یك حماسه بود. حماسهای كه جهان امروز، سخت خالی از آن است و سخت محتاج به آن.
منبع : احسان رضایی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
درباره سازندگان كارتون"افسانه سه برادر" : سانگوکوشی،خلاقیت ژاپنی
افسانه سه برادر یا آنطور که در عنوان اصلیاش است،"افسانه سه قلمرو"، یک داستان چینی است. اما از شوخیهای روزگار، یکی هم این است که تمام کسانی که این افسانه را روایت کردهاند، غیرچینی بودهاند.
نخست، لو گوآن ژونگ 1330" تا 1400میلادی" تایوانی بود که افسانههای پراکنده در میان مردم را جمع کرد و کتابی از مجموع آنها نوشت که میگویند یکی از چهار رمان کلاسیک چین است. این رمان را در قرن جدید، فیلمسازان متعددی به فیلم و کارتون تبدیل کردند که از میان 12 برگردان سینمایی و تلویزیونی آن، تنها یکی متعلق به خود چینیها است و بقیه را ژاپنیها ساختهاند. عروسکهای کارتونی آن را هم ژاپن ساخت. همینطور بازیهای کامپیوتری الهام گرفته از این افسانه، محصول ژاپن است. معمولا این رمان و فیلمها، کارتونها، بـــازیها و عــروسکهــا را بــا اسـم ژاپــنی آنهـــا، "سانگوکوشی" (Sangokushi) میشناسند که تلفظ ژاپنی یک عبارت چینی به معنی" وقایعنگاری سه قلمرو" است.
از سانگوکوشیهای معروف، دو تا انیمیشن هم هست که هر دو را ما دیدهایم. اولی نسخه عروسکی داستان بود که در خود چین، محبوبیت زیادی دارد و عروسکهای ساخته شده از روی آن، طرفداران بسیار دارد. این انیمیشن عروسکی 60 قسمتی، در فاصله سالهای 1982 تا 1984 به سفارش تلویزیون دولتی ژاپن ساخته شد. کارگردان این مجموعه، یکی از بزرگترین عروسکگردانهای ژاپنی،" کیهاچیرو Kihachiro" و "کاواموتو" Kawamoto است . کاواموتو متولد 1925یکی از شاگردان یرژی ترانکای بزرگ است و اکثر کارهای عروسکی ژاپنی که در تلویزیون خودمان دیدهایم، متعلق به کاواموتوست. کاواموتو تمام کارهایش از جمله افسانه سه برادر را به طریقه stop-motion ساخته و در این روش، شهرتی جهانی دارد.
نسخه کارتونی سه برادر را هم یک همشهری کاواموتو ساخت. میتسوترو یوکویاما (Mitsuteru yokoyama)، انیماتوری که با کارتون " سالی جادوگر " (Sally, the witch) در جهان شهرت دارد، این کارتون را در سال 1991 ساخت. سفارش کارتون، از کمپانی انیمیشن Toei بود )که بعدها کارتون دیجیمون را ساخت . یوکویاما( 1924تا 2004 )برای این سریال کارتونی 47 قسمتی، جایزه خلاقیت را از انجمن انیماتورهای ژاپن گرفت. این کارتون "برخلاف نسخه عروسکی" در آمریکا طرفداران زیادی پیدا کرد و برعکس در چین چندان موردپسند و قبول مردم واقع نشد. مردم چین معتقدند این کارتون، اسطوره را در حد یک داستان کودکان پایین آورده.
منبع : هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : من عاشق نسخه عروسکی افسانه سه برادر بودم و به حق این مجموعه از خاطره انگیز ترین و زیباترین برنامه های عروسکی دوران کودکی ما می باشد . از میان کاراکترهای این کارتون شخصیت اژدهای خفته چیز دیگری بود . از قسمتهای به یاد ماندنی این مجموعه رفتن لیوبی برای دیدن اژدهای خفته بود که هر بار دست از پا درازتر بر می گشت و هدف اژدهای خفته از این عمل زیرکانه، شناخت شخصیت واقعی لیوبی بود تا ... . در یکی از قسمتها لیوبی تیر کافی برای ارتشش نداشت و اژدهای خفته با ساختن سربازهای پوشالی و قرار دادن آنها در قایق و سپس با عبور دادن آنها از جلوی سربازان سائو سائو در تاریکی باعث فریب سربازان دشمن شد و سربازان دشمن که فکر می کردند دشمن در حال عبوراست دهها هزار تیر را به سوی سربازهای پوشالی پرتاب کردند و به این ترتیب اژدهای خفته تیرهای بسیار زیادی را برای ارتش لیوبی فراهم نمود . از خاطره های دیگرم سوارکاری جالب عروسک ها روی اسب و همچنین مشخص بودن سیم هایی بود که عروسکها را با آنها تکان می دادند . دوبله افسانه سه برادر (عروسکی) هم از شاهکارهای دوبله کارتون می باشد . اگر اشتباه نکنم گوینده گوآن یو در هر دو مجموعه ثابت بود .امیدواریم مثل همیشه بهزاد ستوده عزیز زحمت معرفی گویندگان افسانه سه برادر را بکشند .
اما من با کارتون افسانه سه برادر ارتباط چندانی برقرار نکردم ، به نظرم خشونتهای بی مورد و شخصیت پردازیهای نا مناسب به شدت از جذابیت این افسانه کاسته ، اما صدای دلنشین زنده یاد مانی در نقش راوی به این مجموعه غنا بخشیده است . صدایی که یاد آور خاطرات شیرین ما از سریال جنگجویان کوهستان است . زنده یاد مانی از اساتید بی بدیل عرصه گویندگی و دوبلاژ بودند که متاسفانه قدرشان دانسته نشد ، یادشان گرامی باد. خانم مریم شیرزاد هم با آن صدای آسمانی زحمت دکلمه تیتراژ پایانی را کشیده اند.
از دیگر خاطره های شیرین هم نسلهای ما از کارتونهای خاطره انگیز قدیمی صداهای گرم ، دلنشین و آسمانی راویان کارتونهاست . صداهای گرم و دلنشینی همانند زنده یاد هوشنگ مرادی در کارتون بچه های کوه آلپ – زنده یاد پرویز نارنجیها در کارتون پلنگ صورتی – استاد هوشنگ لطیف پور در کارتون باغ گلها ( خپل) – ژاله علو در کارتون جزیزه ناشناخته – ناصر ممدوح در کارتونهای مارکوپولو و سندباد - امیر هوشنگ قطعه ای در کارتونهای دختری به نام نل، بنر، بلفی و لی لی بیت – شمسی فضل الهی در کارتون بامزی قویترین خرس جهان و ... می باشد . صداهایی که بیانگر یک موهبت الهی از جانب خداوند متعال برای همنسلهای ما بود . درود بیکران خداوند بر همه این عزیزان که بهشت زیر پایشان قرار دارد .
قدردانی : بهزاد ستوده عزیز دست مریزاد ، معرفی تمام و کمال گویندگان کارتون به یاد ماندنی ووک نشان دهنده عشق و علاقه شما به هنر دوبله و بچه های خوب کافه کلاسیک می باشد. همیشه زنده و پاینده باشی عزیز. اگر امروز با عشق و علاقه مطلبی می نویسم فقط و فقط از انرژیهای مثبتی است که شما و سایر دوستان به من می دهید . و سعید عزیز چه زیبا درباره این کارتون و استاد مقبلی نوشته اند . من با این کارتون بود که عاشق صدای زنده یاد عزت الله مقبلی شدم . در آن سکانسی که روباه پیر آخرین نفسهایش را می کشد، آه کشیدن ها و نفس کشیدن های عمیق استاد در این سکانس وصف نا شدنی و فراتر از یک شاهکار می باشد . استاد در این نقش غرق می شوند و این کارتون را به شاهکاری بی بدیل و ماندگار تبدیل می کنند . متاسفانه سالهاست که دیگر شاهد چنین هنرنمایی هایی در عرصه دوبله نیستیم .
سروان رنو عزیز بابت پیگیریها و زحماتی که می کشید سپاسگذارم . امید که بتوانم جبران کنم .
دوستان همانطور که از اسم تایپیک مشخص است سعی کنند تنها درباره کارتونهای خاطره انگیز و ماندگار قدیمی بنویسند . به یاد دارم در برنامه ای از یک خواننده بزرگ و بسیار توانا که استاد ساختن شعر و آهنگ و ترانه های بسیار زیبا بود قدردانی می شد . بعد از این تعریف و تمجید ها این هنرمند یک آهنگ بسیار قدیمی و کلاسیک را اجرا کرد . بعد از اتمام این آهنگ گفت اگر 40 – 50 سال بعد کسی آهنگ های مرا بخواند ، آن وقت خودم را هنرمند می دانم نه حالا .
دوستان اجازه بدهند ، اگر دوبله کارتونهای امروزی هم ارزشمند و ماندگار بود ، نسل کودکان امروز سالها بعد در همین کافه کلاسیک خودمان با ذوق و شوق فراوان درباره آنها صحبت کنند نه ما .
ارادتمند شما دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۴/۳۰ صبح ۰۵:۰۳
برای دلشدگان عزیز به خاطر نوشته زیبایشان که ما را یاد کودکیمان انداخت
سریال کارتونی باغ گلها بانام اصلی James the cat
محصول:اسکاتلند سال ساخت:1984(26 اپیزود) و 1998(26 اپیزود)
نویسنده و کارگردان سری اول: کیت کانینگ راوی زبان اصلی: شان آرنولد
راوی فارسی داستان: استاد هوشنگ لطیف پور
داستان سریال درباره گربه پرافاده ای بنام جیمز است که در خانه شماره 104 واقع در کرنرهاوس(ناحیه ای در ناتینگهام انگلیس)و در باغ آن خانه با دوستانش زندگی می کند. دوستانش شامل راکی -خرگوشی که قبلا بوکسور بود-،دنیس-یک اژدهای ولزی-،خانم لاوندر -یک حلزون ایرلندی-،فریدا-کانگوروی استرالیایی-و سیترون-قورباغه فرانسوی- هستند. البته در سری دوم(1998) جیمز دیپلومات می شود وهمراه دوستانش به نقاط دور دنیا سفر می کند.
به نوشته ویکی پدیای انگلیسی این سریال در همان سالهای ساخت در ایران دوبله شد.(متن اصلی در زیر) :
The show was dubbed into Persian and showed on Iranian tv in 1980s as "Khepel" (Fatty in Persian).
اما دوبله فارسی آن : هر چند اسامی عوض شده اند اما صدای جادویی (این کلمه جادویی را از ته قلبم میگم ) استاد لطیف پور این کارتون ظاهرا معمولی را تبدیل به شاهکار کرد.
لینک دانلود موسیقی اصلی کارتون:
http://marmoolakesoorati.persiangig.com/audio/jamesthecat.mp3
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۴/۳۰ عصر ۰۷:۰۸
کارتون بارباپاپا رو که یادتون هست.مخلوقات عجیبی که به هر شکلی که می خواستند درمی آمدند؛از حیوان گرفته تاجماد.بارباپاپا و بارباماما پدر ومادر خانواده بودند و چند بچه هم داشتند به اسامی باربالالا،باربابو،باربازو و... .اونموقع که ما بچه بودیم (الان هم هستیم!) یادمه صبحها ساعت 9 یا 10 شبکه دوم برنامه کودک نشان می داد و برنامه های دوست داشتنی مثل جعبه اسباب بازی،الفی اتکینز و همین بارباپاپا رو نشون میداد.مثل الان نبود که همه برنامه های کودک مزخرف شدند.هیییی! یادش بخیر! چه دورانی بود !
مثل اینکه خیلی نوستالژیک شد! بگذریم.از دوستان اگر کسی دوبلورهای این سری کارتونی را می داند، لطفا بگوید.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Classic - ۱۳۸۹/۴/۳۱ عصر ۱۱:۴۱
(۱۳۸۹/۴/۳۰ عصر ۰۷:۰۸)اسکورپان نوشته شده:
یادمه صبحها ساعت 9 یا 10 شبکه دوم برنامه کودک نشان می داد و برنامه های دوست داشتنی مثل جعبه اسباب بازی،الفی اتکینز و همین بارباپاپا رو نشون میداد.مثل الان نبود که همه برنامه های کودک مزخرف شدند.هیییی! یادش بخیر! چه دورانی بود !
واقعا چه لذتی داشت وقتی صبح تازه از خواب بیدار می شدی و هنگام خوردن صبحانه برنامه کودک هم نگاه می کردی. ( اگر صبح جمعه بود که دیگر اوج خوشی بود ) فکر می کنم در آن زمان ها ما حکم ماهی در آب را داشتیم که به علت غوطه وری دائم قدر آب را نمی دانستیم اما حالا که از آن دوران فاصله گرفته ایم و مقایسه می کنیم می بینیم که دهه 60 و اوایل دهه 70 با همه محدودیتها ، دوران طلایی تلویزیون بود ، چه در زمینه برنامه های کودک و چه در زمینه فیلم ها و سریال ها و دوبله هایی که انجام شد.
اینهم مطلبی نوستالژیک که البته به قول اکبر عبدی در مادر ، از بس کپی و پیست شده ، دیگر منبع مشخص ندارد ! :
دهه شصت دهه خاکی عمر ما
چسب ضربدری رو شیشهها، آژیر قرمز، ضد هوایی، پناهگاه، صدای آمبولانس، دفترچه بسیج، گرویی شیشههای نوشابه، هاچ زنبورعسل، آدامس خروس نشان، مداد شیر نشان، پاککنهای بد پاککن، پلنگ صورتی، کیفهای چمدانی با کلید کوچک فلزی، سنگرهایی که توی خیابان چیده شده بود، والور، گردسوز، بوی نفت، کاغذ کاهی، رفیق دهه شصت خاطرت هست؟
آلوچه. لواشک سیری 5 زار. پیراشکی سر کوچه مدرسه. کرایه 20 ریال.. تاکسیهای آبی پیچ شمیران تا خود شمیران. اتوبوس دو طبقه خط خراسون توپخونه. تعاونی شهر و روستا. سیگار جیرهای. هفتهای دو پاکت. تیر و آزادی. اشنوویژه و هما بیضی بدون فیلتر برای مستضعفین سیگاری.
کمیته. حاجی خدابخشی. تویوتا لندکروز. پاترول. صیح جمعه با رادیو.. نوذری، آذری. ملون، كفش ملی و بلا. وین. پفک نمکی مینو. توپ دولایه. صفهای طولانی سینما. چراغ علاالدین. برنچ اروگوئهای وارداتی. به مقدار لازم. پاستیل ماری، تافی با مزهی کاغذ. بوفه مدرسه.. عدسی. بربری. فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک. برنامه تحلیل اقتصادی. نوشابه فقط با ساندویچ.
بستنی آلاسکا. کانادادرای. برنامه گمشدگان هر روز ساعت 4 تا 5 عصر. ترکشهای ضدهوایی روی پشت بوم. شب قبل. هواپیماهای عراقی. شلیک. تماشای بمبارانهای هوایی از رو پشت بوم آپارتمان 5 طبقه.. ویدیوهای پیچیده شده لای پتو. کارملا، اسمارتیز، توک، ویفر، تیتاپ، برنامه کودک ساعت پنج. سنگرسازی تو مدرسه.
رادیو، قصههای شب، ساعت ده و نیم، موسیقی تیتراژ ابتداییاش یکی از مرموزترین صداهای یادآور آن دوران است. دفتر صد برگ، دو تومان. تعلیم و تعلم عبادت است. صف. صبگاه. مرگ بر امریکا. مرگ بر شوروی. دیر کردهها در مدرسه. خانم معلم.. آقای ناظم. کابل. شلنگ. دعای فرج. سریال آقای دلار. آقای فرجامی.. نارنجکهای پلاستیکی. قلک. دارت. تفنگ ساچمهای سر کوچه مدرسه.
روزنامه کیهان. اطلاعات. 2 تومن. مجله دانشمند. کوپن. صف بانک. بساطیهای میدان انقلاب و خیابان ولیعصر. دکه روزنامه فروشی. کیهان ورزشی. دنیای ورزش. سینما آزادی. سینما ریولی. بایکوت. تخمه فروشهای کنار سینماها٬ مخصوصن تو میدان انقلاب یکی بود میگفت ننهام بو داده٬ یعنی اینکه خونگیه تخمههاش. کیهان فرهنگی. چیپس استقلال.
۲ قرونی. 5 زاری. تلفن سکهای. واتو واتو صبح جمعه. آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت ۹. کیسههای کمک به رزمندگان تو مدارس. شلوار لی. لوله تفنگی. تفنگ. پانک. گشت ثارالله.. مایکل جکسون. مدونا. کمیته. گشت جندالله. بامزی موش کوهستان پناهگاههای داخل مدرسه. قلکهایی به شکل مسجد الاقصی. پرچم اسراییل و امریکا. کف زمین مدرسه.
ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر. شهربازی، مینی سیتی، فانفار. مانتو. مقنعه خاكستری. چادر مشکی. جوراب سفید قدغن. کیهان بچهها. زرمیخ، جوهر لیمو، کاربیت، پرمنگنات، گوگرد، منیزیم. جاده ابریشم.. پنجشنبهها سخنرانی امام خمینی از جماران. رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید. رزمندگان سپاه اسلام. صدایی که هم اکنون میشنوید. چنس پلاست، دوا گلی، دتول، وایتکس، آب ژاور.
لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، باند خبرزه ای، پیکان کارلوکس دهه چهل. توی دهه شصت یک کوله خاکی داشتم که باهاش مدرسه میرفتم، صبحها وقتی باید از ایست و بازرسی دم در مدرسه میگذشیم مامورها از آن خرج خمپاره، سرنیزه، ترکشهای ضد هوایی شب قبل که قرار بود هواپیماهای عراقی را بزنند پیدا میکردند.
آتاری. کوله خاکی، شلوار خاکی، پوتین خاکی، یادش بخیر دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود.
ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیم.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱ صبح ۰۸:۵۱
(۱۳۸۹/۴/۳۰ عصر ۰۷:۰۸)اسکورپان نوشته شده:
کارتون بارباپاپا رو که یادتون هست.مخلوقات عجیبی که به هر شکلی که می خواستند درمی آمدند؛از حیوان گرفته .....
توي اين كارتون بارباپاپا بود وبارماما بود وهفت تا بچه
بارباپاپا از يك تخم متولد شد و سر از خاك دراورد بعد يك مدت ديد انگار يك نبمه گمشده دارد كه بايد پيداش كند تا دينش كامل بشود باتفاق پسر صابخونه همون باغچه اي كه از اونجا سر از خاك دراورده بود افتاد دنبال بارباباماما ...
خلاصه همه كشور و كشورهاي ديگه و حتي كره ماه وسفر كرد ولي بارباماما را پيدا نكرد
القصه دست از پا درازتر برگشت همون جايي كه متولد شده بود و ديد كه زمين دهن باز كرد و يك بارماما از خاك اومد بيرون و اين طوري شد كه باربا ها با هم جفت شدند و روي هم رفته 7 تا تخم كردند زير خاك و هفت با توله باربا سر از خاك در اوردند
دوبله اين مجموعه مرحوم حسين معمارزاده بارباپاپا بود مهوش افشاري پسر صابخونه بود
تورج نصر ، ظفر گرايي ،امير زندي را هم بياد ميارم . بارماما را يادم نيست اين كارتون تكرار نداشت و براي هميشه خاطره شد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۲ عصر ۱۲:۵۳
بَمبـــي 1942
سرپرست گويندگان :خسرو خسرو شاهي
عزت ا... مقبلي:جغــد
حسين عرفاني:پدر بمبي(سردسته گله آهو)
خسرو خسرو شاهي :بمبــي ، قورباغه
ظفر گرايي:تامپر خرگوش
سياوش مينوي :گـــل
ناهيد اميريان :بمبــي(بره آهو)
نادره سالارپور:تامپر(بچه خرگوش)، فالين (بره آهو)، كبك
زهره شكوفنده:گــل (بچه راسو)
شمسي فضل الهي:مادربمبـي
مهوش افشاري: مادر فالين ،بچه خرگوش
زهرا هاشمي:مادرخرگوش ها
منصوره كاتبي:فـالين
فريده شيرازي:بچه خرگوش
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۵/۶ صبح ۰۱:۵۸
(۱۳۸۹/۵/۱ صبح ۰۸:۵۱)بهزاد ستوده نوشته شده:
دوبله اين مجموعه مرحوم حسين معمارزاده بارباپاپا بود مهوش افشاري پسر صابخونه بود
تورج نصر ، ظفر گرايي ،امير زندي را هم بياد ميارم . بارماما را يادم نيست اين كارتون تكرار نداشت و براي هميشه خاطره شد
بارباماما رو خانم مهین برزویی گویندگی کردند . در ضمن این کارتون اخیرا با دوبله جدید روانه بازار شده
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۶ صبح ۰۳:۴۶
فريد جان دوست قديمي
ترجيح مي دهم درباره دوبله جديد بارباپاپا صحبت نكنم بجز آرزو آفري كه هميشه عالي بوده دوبله خيلي ضايعي دارد
راستي بيشتر به ما سربزن بي وفا ديگه دوستم نداري!!!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۵/۶ صبح ۰۸:۲۷
بارباپاپا
مدیر دوبلاژ : امیر هوشنگ قطعه ای
بارباپاپا : زنده یاد حسین معمارزاده
بارباماما : مهین برزویی
پسر صاحب خانه : مهوش افشاری
سایر گویندگان : آرشاک غوکاسیان – ژرژ پطرسی – ظفر گرایی – تورج نصر – امیر هوشنگ زند و ...
بارباپاپا یک کارتون هلندی در 45 اپیزود 5 دقیقه ای در سال 1975 ساخته شده است . خانواده 9 نفری بارباپاپا تخم مرغ شکلی بودند ( گردن نداشتند) و هر کدام یک رنگی بودند . اما خانم های خانواده ظریف تر بودند و گردن داشتند . باربامامان مشکی بود و یه حلقه گل قرمز روی سرش بود . خانم مهین برزویی به جای بارباماما با صدایی دلنشین گویندگی کرده است .
شخصیتهای بارباپاپا مخلوق دو آرمانگرای دهه هفتادی هستند بارباپاپا عوض میشه! :
ماجرا از اینجا شروع میشود که موجود زنده گلابی شکلِ صورتی رنگ و بزرگی به اسم «بارباپاپا»(Barbapapa) از دل باغچهای بیرون میآید. او برای همه مردم شهر، موجودی است غریبه. کسی نمیداند کیست و از کجا آمده. خیلی سریع، قابلیت حیرتانگیز بارباپاپا در به هر شکلی درآمدن، برای همه مشخص میشود و با او دوست میشوند. بارباپاپا مردم را دوست دارد و به آنها کمک میکند و گاهی از حوادث خطرناک نجاتشان میدهد. باربای داستان ما، سریع به یک قهرمان ملی تبدیل میشود. فرانسیس و سیندی، دوستان بارباپاپا، خانهای هر چند کوچک و هماندازهاش برای او پیدا میکنند تا میان مردم زندگی کند. با وجود این، بارباپاپا کسل و ناراحت است و به پیشنهاد دوستانش به دکتر میرود. دکتر میگوید که بارباپاپا، تنها است و احتیاج به باربامامان (Barbamama) دارد. بارباپاپا همراه فرانسیس و سیندی تمام دنیا را دنبال باربامامان میگردند، اما او را پیدا نمیکنند. وقتی بارباپاپا از سفر برمیگردد، یک روز، کاملا اتفاقی در باغچه خانهاش، باربامامان را میبیند (به همان صورتی که خودش به وجود آمد). اندام باربامامان، فرم مشخصتری دارد و رنگش مشکی است. این دو موجود بیشکل با توجه به اسمهایشان (بارباپاپا و باربامامان) باید هر چه سریعتر تشکیل یک خانواده بدهند (Barbafamily). همینطور میشود و چند هفته بعد، هفت بچه (Barbababies) از درون زمین به دنیا میآیند! هفت باربابچه در هفت رنگ مختلف هستند (جمع نه نفره بارباها با تعداد حروف Barbapapa برابر است) و هر کدام ویژگی و علایق خاص خود را دارند.
تولد :
این سری کارتونی، سال 1975 توسط کمپانی هلندی پلی اسکوپ (Polyscope) تهیه شد. اولین سری این داستان مشهور (45 اپیزود 5 دقیقهای) براساس کتاب فرانسوی بارباپاپا، نوشته آنت تیسون (Annette Tison) و تولوز تایلر (Talus Taylor) دو خالق شخصیت بارباپاپا ساخته شد. تیسون، متولد پاریس است و معماری خوانده و تایلر اهل سانفرانسیسکو است. کاراکتر بارباپاپا سال 1970 و بعد از آشنایی این دو نفر در یکی از کافههای پاریس، به وجود میآید؛ آشناییای که مدتی بعد به ازدواجشان منجر میشود. سریهای تلویزیونی این کارتون در بیش از 40 کشور دنیا دوبله و پخش شد. کتابهایش به چاپ مجدد کشید و بیش از سیصد هزار کپی ویدیویی از نسخههای کارتونی آن در سراسر جهان فروخته شد.
آرمانگراهای دهه هفتادی! :
این موجودات قطرهای شکل (بیشکل) که میتوانند خودشان را به هر شکلی دربیاورند، دغدغهشان حفاظت از محیط زیست است و برای آن از هیچ خدمتی رویگردان نیستند، حتی در یکی از قسمتها (Barba’s Ark) بارباپاپا سفینهای میسازد تا به وسیله آن، خانوادهاش و تمام حیوانات را به یک سیاره تمیز و عاری از هر گونه آلودگی ببرد. کاراکترهای مخلوق داستان تایلر و تیسون در هیاهو و شر و شور و ناهنجاریهای دهه 1970، از تشکیل خانواده و حفظ محیط زیست و محافظت از تمام جانداران حرف میزنند. بارباپاپا در یک شهر مدرن و بین مردم به دنیا آمد، اما کمکم از انسانها فاصله گرفت و حتی مجبور شد خانهاش را در خارج از شهر و دور از آلودگی بسازد. (جالب است که جرثقیلهایی که برای خراب کردن خانه بارباپاپا میآیند، بدون سرنشین هستند.)
نوع طراحی ساده و بکر این کارتون، خاص کشورهای اروپایی است و گاهی از ویژگیهای طراحی کتاب کمک میگیرد؛ مثل قسمتهایی که با برش عرضی نمایش داده میشود و به این ترتیب، تمام چیزهای رو و زیر زمین را کاملا میبینیم. آلن سوئیفت (Alan Swift) نریتور و تنها گوینده اولین سری پخش شده این کارتون، به جای تمامی کاراکترها حرف میزند. با این حال در نسخه دوبله فارسی از این کارتون، با مدیریت امیرهوشنگ قطعهای، برای هر کاراکتر صداپیشه جداگانهای استفاده شد و صداهای خاطرهانگیزی مثل آرشاک قوکاسیان و ژرژ پطرسی و ظفر گرایی و مهین برزویی در آن حرف زدهاند.
معرفی خانواده بارباپاپا
بارباپاپا و باربامامان (Barbapapa & Barbamama) :
هر مشکلی به دست این زوج فوقالعاده حلشدنی است و بهخاطر توانایی تغییر شکل و قدرت تخیلشان، قادرند هر کاری بکنند. آنها همیشه مثل دو نجیبزاده رفتار میکنند و والدین هفت بچه مورددار هستند !
باربازو ( Barbazoo ) :
رنگش زرد است و متخصص و عاشق علوم طبیعی است. او درباره گیاهان و حیوانات، زیاد میداند. اثرات آلودگی را بر آب و هوا میشناسد و یک اکولوژیست برجسته است. همیشه آماده برای نجات طبیعت و همچنین برادرش باربابرایت است که آزمایشهای خطرناکاش، بلایی سرش نیاورد !
باربابراوو ( Barbabravo ) :
قرمز است و ورزش را دوست دارد. غذا خوردن را هم دوست دارد. همیشه میخواهد رئیس باشد. با ابزار شرلوک هولمزیاش (کلاه و یک ذرهبین) و با کمک سگ وفادارش لولیتا، مثل یک کارآگاه بزرگ عمل میکند. گاهی زیادی به خودش مغرور میشود.
باربابو ( Barbabeau ) :
مشکی است و پرمو. او هنرمند است. خلاقیت بیش از حد، عذابش میدهد. هنوز مسیرش را در کوبیسم، سورئالیسم، اکسپرسیونیسم یا کانسپچوالیسم پیدا نکرده. بسیار حساس است و گاهی تندمزاج میشود و بعضی موقعها به خواهرش باربالیب طعنهای میزند.
باربابرایت ( Barbabright ) :
رنگ او آبی است و دانشمند است، چه در زمینه شیمی و ستارهشناسی چه در ژنتیک. گاهی تئوریهایش او را به آزمایشهای خطرناکی سوق میدهد که نتیجهاش مصیبتبار است. خیلی خوب است که برادرش باربازو او را از خطرهای جدی دور نگه میدارد.
باربالیب (Barbalib) :
نارنجی است و یک انتلکتوئلِ به تمام معنا است. او غرق در مطالعاتش است و جواب تمام سؤالها را میداند. گاهی با باربابراوو سر و کله میزند که رئیس چه کسی است. خواهر و برادرهایش سعی میکنند او را عصبانی نکنند.
باربالالا ( Barbalala ) :
به رنگ سبز است و موسیقی را دوست دارد و میتواند با هر سازی بنوازد. مثل باربازو به گیاهشناسی و اکولوژی علاقه دارد. خیلی ملایم و رؤیایی است و تقریبا هیچوقت عصبانی نمیشود. روی خواهر و برادرانش بسیار تأثیرگذار است.
باربابل (Barbabelle) :
بنفش است و بسیار زیبا است (دستکم خودش که اینطور فکر میکند). عاشق جواهرات و عطر است. از حشرههایی مثل عنکبوت و هزارپا میترسد و اگر ببیند غش میکند. این ترس احمقانه، باربابو را آزار میدهد.
منبع : نوید غضنفری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما و بهزاد ستوده
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۶ عصر ۰۱:۴۵
ايوا... به دلشدگان عزيز و ايوا... به نويد غضنفري عزيز
بارباپاپا يك نسخه كوچولوي تك DVDداردكه دوبله قديم حدود سه يا چهار قسمت كه بدست من نرسيده ولي فكر مي كنم نويد خان حتما اين نسخه كوچولو را ديده باشد يا حافظه خيلي خوبي دارد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۵/۶ عصر ۰۲:۱۴
(۱۳۸۹/۵/۶ صبح ۰۳:۴۶)بهزاد ستوده نوشته شده:
فريد جان دوست قديمي
ترحيح مي دهم درباره دوبله جديد بارباپاپا صحبت نكنم بجز آرزو آفري كه هميشه عالي بوده دوبله خيلي ضايعي دارد
راستي بيشتر به ما سربزن بي وفا ديگه دوستم نداري!!!
سلام رفیق . ما خیلی مخلصیم . این روزها کمی درگیر یه کاری هستم که به دوبله ارتباط داره . یعنی دارم یه جورایی آموزش میبینم .بالاخره این علاقه کار خودشو کرد .
ولی میترسم اگه بگم کجا هستم همگی بریزن سرم با این جوی که توی فروم هست
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۰۸:۰۰
تقدیم به بهزاد ستوده عزیز و تمام کسانی که عشق کودکیشان را در سینه و قلب خود محبوس کردند
بيشتر كارتونهاي دوران كودكي ما را سه شركت نيپون، تاتسونوكو و توئي ساختهاند. به ياد بعد از ظهرهاي دوران كودكي كارتونهايي مثل سندباد، بلفي و ليلي بيت،حنا دختري در مزرعه، بنر،
بابا لنگ دراز و ... را در اين قسمت با هم مرور ميكنيم.
سوسمار ماجي پير، عموي هميشه مريض بلفي، سگ پاكوتاه حنا، پدر معروف پسر شجاع، عمو جغد شاخدار، برونكاي بدجنس، چهاردست دوستداشتني،گربه نرة احمق، پاريكال وفادار و مانتيسهاي وحشتناك هاچ و ... همه و همهشان مال يك كشور بودند.
شركتهاي ژاپني كه اصليترينشان شركت« نيپون» بود. نميدانيم وقتي شما بفهميد كه خانوادة دكتر ارنست و مهاجران و جودي ابوت و كلي كارتون ديگر را همين نيپونيها ساختهاند، به اندازة ما هيجانزده ميشويد يا نه. شانسي كه ما آورديم اين بود كه بعد از انقلاب، رابطة ايران و آمريكا يك دفعه شكرآب شد و ديگر نتوانستيم از كمپانيهاي معروف آمريكايي مثل هانا-باربرا كارتون بخريم.
بر خلاف آنچيزي كه ما فكر ميكنيم، كمپاني نيپون در دنيا عملا با دو كاراكتر شناخته ميشود: راسكال (يا همان رامكال) و «چيبي ماركوچان».
زنبور بي عمل
هميشه از اينكه آدم بد قضيه يعني «كلاهقرمزي» (نهآن كلاهقرمزي) روسري سرش است لجم ميگرفت. (از همان زمان ردپاي بيگانگان را در كارتونها كشف كردم و بعد از آن سعي كردم به همگان بفهمانم كه اينها براي خراب كردن«حجاب»، سر عنكبوت غرغرو و بدجنس داستان، لچك بستهاند.)
نيكو چنگي به دل نميزد. با آن موهاي فرفري زردش كه معلوم نبود به يك جانور چه ربطي دارد. زيادي بچه مثبت بود، مثل اكثر نقش اولهاي كارتونها.
به طرز احمقانهاي درست رفتار ميكرد و حالت را به هم ميزد. ولي عاشق نيك بودم. پر دردسر، شكمو، خوابآلود و كله شق. كيف ميكردم وقتي يك سنگ ميانداخت ته چاه و صد تا عاقل را ميگذاشت سر كار.
با آن صداي با نمك و پر رويش كه ته بيخيال و عليالسويه بود. از آن مورچهها هم خوشم ميآمد مخصوصا وقتي مثل خنگها راه كوتاه را نميفهميدند و جلوي پايشان را ميگرفتند و ميرفتند.
موش دانشمند هم كه خيلي شبيه آقاي صارميفر خودمان بود (البته اين را بعدها فهميديم) لج آدم را درميآورد. اطلاعاتش راجع به آخرين پديدههاي علم، زيادي كامل بود. و ديگر همان قصة هميشگي خرخوانها و غيره. ولي خيلي حال ميداد وقتي عينكش را برميداشت. چشمهايش شكل بهعلاوه ميشد. هميشه هم با خودم درگير بودم كه اين و آن يارو «مگسه»، عينكهايشان را از كجا آوردهاند؛ آن هم دقيقا سايز خودشان. (اگر ميگوييد از همان جايي كه خالة كلاه قرمزي، ميل بافتنيهايش را آورده بود، خيلي بيمزهايد.) سرگين غلتانكها هم به نظرم خيلي بيادب و بيملاحظه بودند. آخر چيز بهتر و مطبوعتري نيست كه آدم روي زمين بغلتاند و باهاش زندگي بچرخاند؟ (البته ناگفته نماند كه حضورشان باعث شد ما در آن سن، كلمة ثقيل و صحيح «سرگين غلتانك» را به توصية مادر ياد بگيريم و به جاي «سوسك» ازش استفاده كنيم).
دور دنيا با هشتاد جانور
همان اولين باري كه داستان را خواندم، به نظرم ضعيفتر از باقي كارهاي ژولورن آمد. و اين، نه بهخاطر تكنيك قصهگويي و نوع روايت و اين حرفها، بلكه بهخاطر خود سوژة داستان بود. شرح گشتن به دور كرة زمين در هشتاد روز، ماجرايي كه حتي در زمان خود ژول ورن هم اصلا عجيب و هيجانبرانگيز نبوده، نياز به يك چيز اضافه دارد تا تبديل به يك داستان جذاب و پركشش بشود. خود ژول ورن هم اين را فهميده و در داستانش سوژة تعقيب و گريز بهخاطر سرقت بانك مركزي لندن را گذاشته.
اما اين خط داستاني اضافي جواب نداده و كمك چنداني به جذابيت داستان نكرده است. هاليوود علاوه بر اين سوژه، يك بار (در 1956) طنز و نيز دكورهاي عظيم را به كار گرفت و يك بار (در 2004) جكي چان و هنرهاي رزمي را وارد قصه كرد كه فكر ميكنم باز هم جواب نداد و (عليرغم اسكار گرفتن آن اولي) كار چشمگير و خاطرهبرانگيزي از آب درنيامد.
نيپون يك چيز ديگر رو كرد. استفاده از حيوانات (البته فقط خانوادة گربهسانها و موشها) به جاي شخصيتهاي داستان. اين يكي گرفت.
تنوع نوع، چهره و شخصيت كاراكترهاي اين كارتون، كه بستگي به نقش و اهميت كاراكتر داشت(خود ويليفاگ شير بود و خدمتكارش گربه و دوست خدمتكاره هم موش)، پيشبيني كاراكتر بعدي را به يك سرگرمي جذاب تبديل كرده بود.
و آنت اسب چوبي لوسين را شكست
«داستاني دربارة تلخيهاي زندگي، عشق، تنفر و بخشش...»، خيال ميکنيد اين جملهها راجع به داستانِ فيلمِ مثلا «21 گرم» است؟! نه، اشتباه نکنيد، اينها دربارة داستانِ «گنجينههاي برفي» نوشتة پاتريشيا سَنت جان، نويسندهاي است که براي بچهها داستان مينويسد و سري کارتوني مشهور «قصههاي آلپ: آنِتِ من»، محصول کمپاني «نيپون» که اولين بار در سال 1983 و در شبکه «فوجي» نشان داده شد و ما آن را با عنوانِ «بچههاي کوه آلپ» ديدهايم، از روي داستان آن ساخته شده است.
سنت جان، نويسندة انگليسيتبار، دوران نوجوانياش را به خاطر کار پدرش، در يکي از دهکدههاي دامنة کوه آلپ و در سوئيس گذراند و به همين خاطر بيشتر نوشتههايش دربارة مردم آلپ و نوع زندگي روستايي آنجا است.
لابد يادتان مانده که ماجرا از چه قرار بود، آنت دخترِ نوجواني است که برادري کوچک و شيرين به اسم دني دارد، آنها با پدرشان توي مزرعهاي در دامنههاي آلپ زندگي ميکنند و مادرشان بعد از به دنيا آوردن دني کوچولو مُرد. در همسايگي آنها لوسين با خانوادهاش زندگي ميکند که با آنت خيلي صميمي است و خلاصه همه چيز، خيلي خوب است تا اين که از بد روزگار لعنتي، طي حادثهاي دلخراش، دني کوچولو از پرتگاهي ميافتد و پايش فلج ميشود، مقصر لوسين است و طبيعتا تمام دوستي بين او و آنت به تنفر و دشمني مبدل ميشود و... متوجه هستيد که، با يک ملودرام ناب طرف هستيم که کليشهها را خوب رعايت کرده و شخصيتپردازي قرص و محکمي دارد.
اتفاقا کمپاني «نيپون» و سازندگان ژاپنيتبار اين سري کارتوني، بهترين کار ممکن را انجام دادند و تا ميشده همه چيز را غمناک و غلو شده نشان دادند، ملودي غمگين و زيباي موسيقياش يادتان است؟
به خاطر همين، هر چقدر هم از پخش اين کارتون بگذرد، تصويرهايش شفاف، در ذهنمان باقي مانده، مثل آن قسمتهايي که لوسين بيچاره توي برف و يخ بلند ميشد و ميرفت پيش آن پيرمردي که تنها توي کوهستان زندگي ميکرد و از او تراشکاري ياد ميگرفت، يادتان هست چقدر کاراکتر آن پيرمرد جذبه داشت؟ يا اين قسمت که اگر بميريم هم از ذهنمان پاک نميشود که آنت از روي بدجنسي، اسب چوبي اي را که لوسين با بدبختي تراش داده بود، انداخت و شکست، تازه قبل از آن هم کشتي چوبي خوشگلي را که لوسين براي دني ساخته بود، خردِ خاک شير کرد! اين چه وضعش بود ديگر؟!
كاش لنگ همه باباها دراز بود
قرار نيست حتما يتيم باشي و خانم «ليپت» موقع برداشتن يواشكي شيريني از روي ميز، پشت دستت زده باشد. همينطوري هم ميتواني خودت را بگذاري جاي او. «جودي» انتقام همهمان را از اين دنيا و آدمهايش ميگيرد
سنجاب زنگولهپا
فکر ميکنم تنها گربۀ مورد علاقهام در کارتونها، مادر بنر بود. مادر يک سنجاب. سنجاب کوچولويي که در تلة آدمها گرفتار شده بود و اين گربه او را در مزرعه نگه داشته بود و بزرگ کرده بود.
فکر ميکنم اين بهخاطر همدردي با خود بنر بود، وقتي که باقي سنجابها به خاطر چيزهايي که از مادرش داشت، مسخرهاش ميکردند. بنر، ماهي ميخورد، موقع خواب دمش را بغل ميکرد و زنگوله به گردنش داشت و براي همينها بقيۀ سنجابهاي جنگل مسخرهاش ميکردند.
و من، هر وقت بنر مسخره ميشد، قيافۀ همکلاسي يتيمم ميآمد جلوي چشمم و آن روزي که بهخاطر حرفي مسخرهاش کرديم و بعد او با يک بغضي گفت: «مامانم اينجوري ميگفت» و دويد توي حياط.
کارتون بنر، يکي از آن داستانهايي بود که روابط سادة زندگي را به تصوير ميكشيدند: دوستيهاي كودكانه، سادگيهاي لذتبخش، قهرها و آشتيهاي بچگانه. تقريبا همۀ کاراکترهاي بنر و ماجراهايشان، معادل خارجي داشت و راحت ميشد با آنها رابطه برقرار کرد. از «مامان گربه» که بنر در آتشسوزي مزرعه از او جدا شده بود و تصوير يک مادر ايدهآل و همراه بود.
تا «خاله لاري» که بچهاش «کلي» هميشه از دست مراقبتهاي زيادي مادرش فراري بود. «سو» و پدربزرگش و همدليشان با بنر و «رادا» که هميشه به بنر حسودي ميکرد و آخر وقتي بنر او را از دست يک لاکپشت نجات داد، با او خوب شد.
«گوجا» با آن ابروهاي پهن که هميشه با همه چيز مخالف بود. و «عمو جغد شاخدار» که برخلاف غريزهاش از خوردن بنر خودداري ميکرد و او را دوست داشت و شايد دوستداشتنيترين شخصيت کارتون بود.
کارتون بنر (BANNERTAIL) را نيپون در سال 1979 ساخت. سريال، 26 قسمت داشت و از روي يک رمان آمريکايي به همين اسم (که نويسندهاش، Ernest Thompson Seton داستان «بچههاي کوه تالاک (جکي و جيل)» را هم نوشته و ظاهرا آن قصه، زندگينامة خودش است) ساخته شده.
کارگردانش، يوشيهيرو کوردا (Yoshihiro Kuroda)، کارگردان «خانوادة دکتر ارنست» و «بچههاي کوه تالاک» هم هست.
او دربارۀ بنر گفته: «با آهنگ نواهاي ژاپني و صداي زنگوله، يک سنجاب کوچولو تند و تند رد ميشه و از درخت ميره بالا. بعد توي سوراخ با يک ضربة دندان، گردو را نصف ميکنه. اسم اين سنجاب، بنره.»
جغدي كه آدم شد
عقل؟ احساس؟ رابطه؟ هوس؟ وجدان؟ خودآگاهي؟ غريزه؟ آدم را ـ يا انسان را ـ با كدام يك از اينها ميشود شناخت؟ كدامشان برچسب بهتري است روي پيشاني انسانيت/ به پيشاني خودم كه نگاه ميكنم، همه را ميبينم و ميدانم آدمها هرقدر بزرگ يا كوچك، ميان همة اين اسمها دست و پا ميزنند.
ميان كارتونهايي كه ما ديديم، ترديد و تصميم، كم نبود. لااقل يادم هست كه آنِت، هرچند تصميم گرفته بود لوسين را نبخشد، تا آخر ميان خشم و غرور و مهرباني بالا و پايين ميرفت.
اما آنت – و بقيه – ترديدشان كودكانه بود. واكنشي بود در مقابل يك اتفاق ناخوشايند بيروني.
اينكه عادي باشند و انتقام بگيرند، يا خوب باشند و ببخشند. معمولا همه به عنوان شخصيتهايي كه ما به عنوان طفلهاي معصوم، چشممان از صبح تا شب، زندگيشان را ميكاويد، وظيفه داشتند در نهايت، خوب بودن را انتخاب كنند و به ما ياد بدهند در ميان آدمهايي كه به عمد يا به سهو، مطابق ميلمان رفتار نميكنند يا حتي عذابمان ميدهند، بخشش و مهرباني چطور معجزه ميكند و سنگ را روي سنگ نگه ميدارد.
اما هيچ قانون نوشته يا نانوشتهاي غير از آن فيلمنامة بيرحم – آن پرنده را وادار به خودداري و خودآزاري نميكرد. او خودش اينرا انتخاب كرده بود.
اينكه با وعدههاي غذايياش، رابطة دوستانهاي برقرار كند. ديگر پرنده نباشد، حيوان نباشد و سعي كند مثل آدمها جلوي غريزهاش بايستد. او از يك سنجاب خوشش آمده بود و بايد تاوان جدي گرفتن احساساتش را ميداد.
نويسندة داستان، كارش را خوب ميدانست. ميتوانست مثل همة كارتونهاي ديگر، يك زوج شكارچي – طعمه خلق كند و با طرفداري از طعمه، يك تعليق بامزه و اعصاب خردكن بهوجود بياورد و داستانش را جلو ببرد.
زندگي عمو جغد شاخدار، حتي بدون آن پايان غمانگيز، يك تراژدي بود. يك تراژدي انساني براي بچههاي 10ساله.
بورخس هم عشق سندباد بوده است
بورخس، قصهگوي آرژانتيني ميگويد: «انسان در هزار و يك شب گم ميشود؛ با ورود به اين كتاب، سرنوشت حقير انساني خود را فراموش ميكند و به دنياي ديگري قدم ميگذارد.»
كافي است كمي از قصههاي تو در توي هزار و يك شب با شخصيتهاي جادوييشان را خوانده باشيد، يا داستان خود كتاب را بدانيد كه چطور هستة اوليهاش قرنها پيش در هند شكل گرفت و در عهد ساسانيان به ايران آمد و در عهد عباسيان به بغداد راه يافت و بعد هم به مصر و آخر سر هم در قرن هجدهم به زبانهاي اروپايي ترجمه شد و در هر يك از اين سفرها، هر كسي يك حكايت به آن اضافه كرد و دنياي جادويي آن را گسترش داد.
كافي است يك كمي ماجرا را بدانيد تا بفهميد چرا آدم بزرگي مثل بورخس اينقدر شيفتة اين كتاب است و از نديدن كارتون «سندباد» حسرت ميخورد.
«نابينايي بد نيست. با آن مشكلي ندارم. فقط از اينكه برگردانهاي سينمايي هزار و يك شب را نميبينم، كمي دلگيرم. بهخصوص آن انيميشني كه ميگويند از همة فيلمهاي ديگر به اصل كتاب نزديكتر است.»
البته كارتون سندباد، خيلي هم به متن كتاب وفادار نيست و كارگردان بيشتر به روح جادويي «هزار و يك شب» وفادار مانده.
سندباد در اصلِ «هزار و يك شب»، مرد مسني است كه خاطرات سفرهاي دريايياش را تعريف ميكند و برعكس، علاءالدين، پسر جواني است كه چراغ جادو را پيدا ميكند.
عليبابا هم اينطور كه در كارتون آمده، يك دزد نيست و بلكه جلوي كار چهل دزد بغداد را ميگيرد.
فومیو کوراکاوا، کارگردان سندباد هم (که قصهگوي قهاري است و بهجز سندباد كارتونهاي «کتاب جنگل»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «زنان کوچک»، «بچههای آلپ» و «سارا کورو» را در کارنامه دارد) حق دارد قصة خودش را بگويد و چيز جديدي به اين كتاب جادويي اضافه كند. به قول بورخس «عصر هزار و يك شب تمام نشده است.»
خرسِ روسي
بين سريهاي کارتوني که تلويزيون پخش ميکرد، «دهکدة حيوانات» و «پسر شجاع» شباهتهاي زيادي به هم داشتند.
ساکنين دهکده در هر دو داستان، حيوانهاي مختلفي بودند شبيه انسان. از طرز زندگيشان گرفته تا لباس پوشيدن و راه رفتنشان مثل آدمحسابيها بود.
جدا از فرم قصهها، شخصيتهاي دو قصه هم شباهتهاي زيادي داشتند. بچهها دو دسته ميشدند: خوبها (که خوب بودنشان بينهايت روي اعصاب بود) و بدها (که ما با آنها حال ميکرديم!).
خودمانايم، ميشد از جذابيت غيرقابل انکار تيم خلاف دراگو، گربه (تمام خانوادة گربه زنداني بودند به خاطر خلاف!) و روباه گذشت و مثلا ميشا و ناتاشا و ميلا را که کفر آدم را درميآوردند، دوست داشت؟
يا يک تار موي شيپورچي عزيز و دوستداشتني را با صدتا مثل پسر شجاع با آن سارافون يكبندياش که هنوز هم معطل ماندهايم كه چرا نمياُفتاد، عوض کرد؟
شباهتهاي دو کارتون، باز هم بيشتر از اين حرفها است. هر دو کاراکتر خوبِ نقشِ اصلي، پدرهاي فيلسوف و دنيا ديدهاي داشتند و جالب است که هر دو هم پيپ ميکشيدند.
باز هم بگويم؟ دوبلور جفت پدرهاي پسرشجاع و ميشا، پرويز ربيعي بود! عمدة تفاوت دو کارتون، اين بود که منفي بودن بچهبدها در «دهکدة حيوانات»، ريشه در خانوادههايشان داشت و مثل دار و دستة شيپورچي از بُته به عمل نيامده بودند.
پدر دراگو و پدر و مادر روباه به بچههايشان خط مشي ميدادند و کل خانوادة گربه که اصلا مهمان هميشگي زندانبان فلکزدة دهکده بودند.
ماجرا اينطور شروع ميشود که روزي خانوادة ميشا با قطار به دهکده ميآيند. سالها است هيچکس به آن منطقه نيامده و همه از روي کنجکاوي به ايستگاه ميآيند.
پدر ميشا فکر ميکند همه براي خوشامدگويي به آنها آمدهاند. از مردم آنجا خوشش ميآيد و تصميم ميگيرد در دهکده بماند.
کارتون «دهکدة حيوانات» توسط کمپاني نيپون در 26 قسمت (هر قسمت 26 دقيقه) تهيه شده. اما ميشا جور ديگري هم مشهور است. سال 1980 نشان المپيک مسکو بوده و طراحي به نام ويکتورچيژيکف که براي کتابهاي کودکان نقاشي ميکرده، طرح اين سمبل ورزشي را داده است.
«ميشا خرسه» يکي از اولين نشانههاي ورزشي روسي است که موفق شد روي بسياري از کالاهاي تجاري قرار بگيرد و عامل فروش آنها بشود.
کشتي شکستگان
بين کارتونهاي اين شکلي ژاپني که آن موقع زياد از تلويزيونمان پخش ميشد، «مهاجران» و «خانواده دکتر ارنست» تمِ داستاني تقريبا مشابهي داشتند، خانوادههايي که زادگاهشان را ترک ميکردند و ميخواستند به استراليا مهاجرت کنند، با اين تفاوت که در «مهاجران»، خانواده سالم به مقصدش ميرسيد و آنجا مشکلاتش شروع ميشد، اما خانوادة دکتر از اقبال بدشان، سفر دريايي را انتخاب کردند و يکهو طوفان به کشتيشان زد و فقط کل خانوادة دکتر نجات پيدا کردند و به يک جزيرة متروک پناه بردند.
داستانِ اين سري کارتوني محصول کمپاني «نيپون» با عنوان اصلي «فلون در جزيرهاي عجيب» براساس رمان مشهور «خانواده سوئيسي رابينسون» نوشتة يوهان ديويد وايس است که تا حالا فيلم و سريالهاي زيادي از روي آن ساخته شده و يکي از شبکههاي تلويزيوني خودمان هم سريال داستانياي با عنوان «خانوادة رابينسون» پخش کرد.
ماجرا اينطوري شروع ميشود که دکتر ارنست رابينسون با خانوادهاش در شهر بِرنِ سوئيس زندگي ميکنند، روزي يکي از دوستان دکتر، از استراليا، نامهاي برايش ميفرستد و از دکتر ميخواهد که به استراليا سفر کند، بالاخره تعارف هم که بگيرنگير دارد و دکتر به اتفاق همسرش، آنا و پسر بزرگش، فرانتس و دخترش فلون (که راوي داستان هم است) و برادر کوچکشان، جک، سفر درياييشان به استراليا را شروع ميکنند، اما طوفان نميگذارد مهمانهاي محترماش به مقصد برسند!
اتفاقهاي جور واجوري که براي اهالي خانواده، توي جزيره پيش ميآيد، خوراکِ داستانهاي پنجاه اپيزودي (هر قسمت 25 دقيقه) اين سري کارتوني نسبتا طولاني است.
بعد از چند قسمت يک کاپيتان لاابالي به اسم مورتون که در يکي از قسمتها ميخواست به بچهها سيگارِ برگ درست کردن ياد بدهد و با واکنش تند همسر دکتر مواجه شد و پسربچة رنگين پوستي به اسم تامتام، که اوايل اصلا حرف نميزد و کمکم صدايش درآمد، به کاراکترهاي کارتون اضافه ميشوند و البته حيوانِ سنجاب مانندِ عجيبي با نام«Petite Cuscus» که فلون و جک اسمش را مِرکِر گذاشتند.
سوار بر سبد
دوست داشتم خانهام مثل خانة استرلينگ بود؛ يك كلبة چوبي، وسط انبوهي از درخت. از همانهايي كه هميشه توي نقاشيهايم ميكشيدم، همان مربعهاي ساده كه يك مثلث رويشان بود، مثلثي كه ميخواست شيرواني خانه را نشان دهد.
خانههاي نقاشيهاي بچههاي امروز را دوست ندارم، از اين مستطيلهاي دراز كه تويش پر از مربع است خوشم نميآيد. آپارتمانهاي جديد كجا و خانة استرلينگ كجا؟
دوست داشتم صبحها مثل استرلينگ سوار دوچرخهام شوم و داد بزنم «رامكال» (يا راسكال) بعد رامكال با آن خطهاي پهن سياه، روي گونهاش و آن چشمان نخودي و نازنينش، سرش را از لانه بيرون بياورد و از درخت پايين بيايد و بپرد توي سبد جلوي دوچرخهام.
دوست داشتم سر راه، براي آليس دست تكان دهم و وقتي به اسكار ميرسم بزنم زيركلاه حصيرياش و وقتي به كارل ميرسم سلام كنم. ركاب بزنم و از جلوي مدرسه و خانة خانم كلاو مزرعة اسكار اينها رد شوم.
استرلينگ، امسال صد ساله ميشود. منظورم استرلينگ نورث واقعي است، همان كسي كه حدود 40 سال پيش، راسكال را نوشت و نام خودش را براي هميشه در ادبيات كودكان ماندگار كرد.
استرلينگ، سال 1906، توي روستاي ادگرتون (ايالت ويسكانسين) به دنيا آمد و داستاننويسي را عملا بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه شيكاگو شروع كرد.
همة داستانهاي استرلينگ مثل رامكال، يك جورهايي به روستاي ادگرتون ربط دارد. راسكال (1963) قصة خود استرلينگ بود، يك زندگينامة شخصي از زندگي نوجواني ده دوازده ساله كه لابهلاي مشكلات پدر رؤياپردازش (ديويد ويلارد نورث) و مرگ مادرش (اليزابت نلسون نورث) و مردم دور و برش گير كرده بود.
سال 1963 كه راسكال منتشر شد، آنقدر مورد توجه قرار گرفت كه چند سال بعد، والت ديزني از رويش يك فيلم ساخت. يكدفعه رمان به 18 زبان ترجمه شد و 500 هزار جلد از آن در سراسر دنيا به فروش رفت.
يكي از همين نسخهها هم به دست رئيس نيپون رسيد. او هم آن را خواند و تصميم گرفت از رويش كارتون بسازد. براي همين يك تيم چند نفره را مأمور كرد كه به ادگرتون بروند.
آنها خانة چوبي استرلينگ، كليساي روستا و ساختمان قرمز رنگ دبيرستان را مو به مو، زير و رو كردند.
خانه سر جايش مانده بود، كليسا هم كمابيش مثل اولش بود، ولي مدرسه شده بود دفتر جايي به اسم IKI. نيپونيها آنقدر دور و بر خانه پرسه زدند و از در و ديوار خانه بالا و پايين رفتند كه همسايهها بهشان شك كردند و مجبور شدند به پليس اطلاع دهند.
راسكال بالاخره در قالب يك سريال 52 قسمتي ساخته شد و مثل بمب توي دنيا صدا كرد. يكي از معروفترين روزنامهنگارهاي ژاپن، به اسم كازوناگاتا گفته: «30 سال است كه بچههاي ژاپن اين كارتون را ميبينند و همچنان مثل اولش جذاب و دوستداشتني است... محبوبيت راسكال در ژاپن بيشتر از محبوبيت ميكي ماوس در آمريكاست.»
استرلينگِ واقعي، سال 1974 از دنيا رفت و خانة چوبياش چند سال پيش توسط «انجمن استرلينگ نورث» ترميم شد و به موزه تبديل شد.
اعضاي خوش سليقة انجمن، امضاي استرلينگ و چهرة راسكال را روي يك تابلو حك كردند و آن را جلوي خانه آويزان كردند.
اگر «فرهنگ زندگينامة هنرمندان چيني» يا «فرهنگ استادان هنر مدرن چين» را باز كني، حتما ميتواني نام «تن» را لابهلاي نام آدمهاي ريز و درشت ديگر ببيني.
شهرت او بيشتر به خاطر چشماندازها و حيواناتي است كه ميكشد (چيزي كه توي راسكال به وفور ديده ميشود).
اولين كارش براي نيپون تصويرسازي و طراحي انيميشن «تيكو و دوستان» بود كه همة نقاشيهايش را با آبرنگ كشيد.
يک والس غمگين
هر روز بعد از تمام شدن کلاسهاي مدرسه، بدوبدو به خانه ميآمديم و دست و رو نشسته، مينشستيم پاي تلويزيون تا موسيقي والس ايتالياييالاصلِ «بچههاي مدرسة والت» روي عنوانبندي کارتون، که تصاويري از معماري ايتاليايي شهر و منظرة غروب دلگير رودخانة ميان آن بود و دست کمي از داستانهاي دردناک و غمانگيز هر قسمت نداشت، شروع شود.
خاطرهاي که هنوز هم با ديدن هر فيلم ايتاليايي، ناخودآگاه در ذهنمان جان ميگيرد. اوايل ماجرا است که معلم بچههاي مدرسه تغيير ميکند و آقاي پربوني با آن عينک يکچشمي و خطهاي پيشانياش (با صداي مرحوم پرويز نارنجيها) که خيلي خشک و عصا قورت داده به نظر ميرسد، به کلاس ميآيد.
از موقعي که آقاي پربوني شروع ميکند و قصههاي اندوهگين و عبرتدهندهاش را سر کلاس براي بچهها تعريف ميکند، همه از اينرو به آنرو ميشوند، جز فرانچي.
اما آقاي پربوني ولکن معامله نيست، او که با گفتن هر داستان، باعث ميشود هر کدام از بچهها به طريقي با قهرمان داستانش همذاتپنداري کنند و به پهناي صورت اشک بريزند، آنقدر ميان داستانهايش ميگردد تا بالاخره يک قهرمان (ضدقهرمان؟!) مشابه فرانچي مييابد و او را به زانو درميآورد.
راوي داستانهاي هر قسمت، انريکو است؛ يکي از بچههاي خانوادهدار و متشخص مدرسه که وقايع را در دفتر خاطراتش ثبت ميکند و در واقع، نتيجهگيري اخلاقي پايان هر داستان، از زبان او است.
اصل داستان، متعلق به اِدموندو دِ آميچيز (1864 ـ 1908)، رماننويس ايتاليايي است که موفقترين و محبوبترين کتابش (Cuore / Heart) را در سال 1886 نوشت و شهرت او جهاني شد.
سري کارتوني که در تلويزيون ما با نام «بچههاي مدرسة والت» نشان داده شد، محصول کمپاني نيپون است که سال 1981 ساخته شده و شبکة TBS آن را پخش کرده است. جالب است که تمِ ايتاليايي موسيقي کارتون را يک موزيسين ژاپني به نام ياسوشي آکوتاگاوا ساخته است.
انریکو، انریکوی عزیز
اصولا چندان علاقهای به نوشتههای احساسی در باب گذشته و این که چقدر بچگی ما همه چیز قشنگ بود و دنیا یک رنگ دیگر بود و همه با هم مهربان بودند و وقتی در خیابان دادوبيداد ميكرديم، صدای چَهچَه بلبلها هم میآمد و اینها، ندارم
علتش هم این نیست که واقعا اوضاع اینطوری نبوده، بلکه بیشتر به این دلیل از نوشتن اینجور مطالب بیزارم که دیگران تا توانستهاند بچگیشان را به انحای مختلف زیبا کردهاند و دیگر چیزی برای من باقی نگذاشتهاند تا من هم اندکی واقعیت را با خیال تحریف کنم. مانند آن نوشتههای دم جشنواره که همه از سینما آزادی مینویسند و این که چه شبهایی برای فلان فیلم تا صبح در صف ماندهاند و از سرما لرزیدهاند.
اما خب اگر قرار باشد از میان کارتونهای کودکی و برنامههایی که با آنها بزرگ شدهام یکی را برای ستایش انتخاب کنم، بیدرنگ «بچههای مدرسه والت» (و نه آلپ) را نام میبرم.
داستان «بچههای مدرسة والت» وسط یک شهر متمدن اروپایی میگذشت و دربارة پسری ده ، دوازده ساله به نام «انریکو» از یک خانوادة متوسط بود. هر بارهم از وسط دفترچه خاطرات او بود که ماجرا شروع میشد.
اگر آن اصل همذاتپنداری را در محبوب شدن داستانها و فیلمهای کودکی در نظر بگیریم، حتما تصدیق میکنید که این شرایط خیلی مناسبتر و دمدستیتر از رفاقت یک گوریل و سنجاب در جنوبشرقی استرالیا، برای همذاتپنداری است، مخصوصا برای ما بچههای شهری که دور و برمان بهجز گربه و سوسک، حیوان دیگری زندگی نمیکند.
نمیدانم شاید هم دلیل واقعی این دوست داشتن، چیز دیگری باشد؛ شاید به ترکیب خصوصیات مختلف بچههای مدرسه در کنار یکدیگر برگردد. اما راستش حالا که به آخر مطلب رسیدهام فکر میکنم دلیلش خیلی هم مهم نیست. مهم این است که این کارتون را دوست داشتم. فقط میتوانم قول بدهم اگر دوباره به بچگی برگشتم، سعی خواهم کرد دلیلش را پیدا کنم. همین.
آدم شدن در 52 قسمت!
پرده كنار ميرفت. پينوكيوي چوبي از سمت چپ وارد تصوير ميشد، در حالي كه اعضاي بدنش با سيمهايي كه از بالا بهاش وصل بودند، تكان ميخورد. ما دستهايي را كه پينوكيو را تكان ميداد نميديديم، فقط حركات پينوكيو را ميديديم كه رويش نوشتههاي ژاپني ميآمد. بعد از اينها، نوبت به خود پينوكيو ميرسيد، وقتي كه راه ميرفت، تق تق صدا ميداد و خيلي روي اعصاب بود، هميشه هم جينا، مرغابي زردِ جيغ جيغو مثل وجدان، دنبال او،اين طرف و آن طرف ميرفت و از دست خنگيِ پينوكيو،حرص و جوش ميخورد.ا ما برگ برندة اين كارتون، دو شخصيت منفي آن بودند. روباه مكار و گربه نره،هر كدام از اين دو از لحاظ شخصيتي، يك تيپ مستقل بودند. روباه مكار، مغز متفكر گروه بود و با زبان چرب و نرمش پينوكيو را گول ميزد.
گربه نره، عينك بزرگ دودي داشت (ما چند بار توانستيم چشمهاي او را ببينيم. 2 تا نقطة سياه، كه هيچ حسي نداشتند) و يك باراني بلند، گربه نره از آن موقع تا حالا، به عنوان يك تيپ خاص در ذهن خيليها مانده، كسي كه بلاهت عجيبي داشت و روباه بايد سريع او را از كنار پينوكيو دور ميكرد تا نقشهها لو نرود.
نسخههاي زيادي از پينوكيو ساخته شده، هم به صورت كارتون و هم به صورت فيلم. به غير از اين نسخه، والت ديزني هم كارتون پينوكيو را ساخته. ساختن كارتون اين كار، تقريبا پاي ثابت اكثر كمپانيهاي انيميشنسازي جهان است.
در عرصة فيلم هم، آخرين نسخة پينوكيو را روبرتو بنيني (كارگردان و بازيگر معروف ايتاليايي فيلمهايي مثل «زندگي زيباست»، همين چند سال پيش ساخت.
كارتون پينوكيويي كه ما ديديم، در سال 1976 ساخته شده است. هنرمندان 4 كشور ژاپن، آلمانغربي، اتريش و سوئيس با كارگرداني 2 ژاپني به نامهاي شيجيو كوشي (Shigeo Koshi) و هيروشي ساتو (Hiroshi Sato) – اين آخري،كارتون نيكورا هم كارگرداني كرده است – اين مجموعه را ساختهاند و حمايت شركتهايي مثل Nippon Animation و ZDF پشت سرشان بوده.
اين مجموعه كه به نام Piccolino no Boken در جهان انيميشن شناخته ميشود در قالب 52 قسمت 25 دقيقهاي ساخته شد كه علاوه بر زبان انگليسي به ژاپني و آلماني هم صداگذاري شده است.
پخش تلويزيوني اين كارتون از همان سال 1976، (1355ش) در ژاپن انجام شد و يك سال بعد، پخش آن در اروپا، با نمايش در آلمان آغاز شد و يك دهة بعد هم بالاخره به ايران رسيد.
چوب معلم گُله
«كريسمسِ بدون پدر و مادر، كريسمس خوبي نميشود.» رمان با اين جمله شروع ميشود. در حالي كه توي كارتون، تازه در قسمت بيست و يكم، اين جمله را از دهان «جو» ميشنويم.
در واقع بيست قسمت اول كارتون توي باقاليها سير ميكند و داستانش خيلي زودتر از داستان رمان شروع ميشود. اولين قسمتي كه ميتوان با اطمينان، واژة «اقتباس» را دربارهاش به كار برد، قسمت هيجدهم است كه واو به واو از روي رمان ساخته شده.
قسمتهاي قبل از هيجدهم هم اصولا تركيبي است از معرفي كاراكترها (با توجه به جزئيات كتاب) و چيزهايي دربارة جنگهاي داخلي آمريكا در اواسط قرن نوزدهم.
همة پنجاه و دو قسمت كارتون را كه بگذاري روي هم، تازه ميشود فصل اول كتاب به علاوة يك سري چيزهاي اضافي. مثلا بتي توي كارتون فقط يك گربه دارد، شخصيتهاي جيم (همان بردة فراري كه از دست سربازها مخفي شده بود) و ديويد (برادرزادة عمه مارچ و خبرنگار نشرية نيوكورد كه اسم اصلياش كنكورد بود) كساني هستند كه توي رمان وجود ندارند، يا اينكه هانا يك زن سياه پوست است در حالي كه هيچ جاي رمان به سياهي يا سفيدي او اشارهاي نشده. انيميشني كه ما از اين داستان ديدهايم، يكي از محبوبترين اقتباسهاي كارتوني آن و محصول شركت ژاپني نيپون، در سال 1987 است.
مادر مرده
شاید شما سوزانا وگا را نشناسید. اما حتما یکی از معروفترین آهنگهایش را بیاینکه خودتان بدانید شنیده اید: «تامز دینر». باز هم متوجه نشديد؟ بابا تیتراژ پرین!
میدانم که همین الان دارید آهنگش را با دهان ميزنید! تازه تیتراژ پرین یا همان «باخانمان» یک ویژگی خاص دیگر هم داشت: تازه موج جلوههای ویژة کامپیوتری به صدا و سیما رسیده بود و همکاران محترم هم از ذوق و سرخوشی سر از پا نمیشناختند و هر چیزی را که یاد گرفته بودند، از نصف کردن افقی و عمودی کادر که هر نصفش یک تصویر را نشان دهد تا تکهتکه کردن تصویر و پخش کردن و جمع کردنش تا توی هم رفتن تصاویر و آینهبازی و دیگر اقسام ژانگولرها را بیتوجه به اصول بدیهی زیباییشناسی با تولید انبوه روی این تیتراژ آزمایش کرده بودند.
باخانمان یک انیمیشن ژاپنی بود که بر اساس رمان هکتور مالو و با همین عنوان ساخته شد. کسی هم آخرش نفهمید چرا با وجود آواره و سرگشته بودن شخصیت اول قصه و بیخانمان بودنش مالو این اسم را انتخاب کرد.
پرین تقریبا با همة انیمیشنهای قبلی ژاپنی فرق میکرد. او اولین نوجوانی بود که به دنبال مادرش نمیگشت. چرا که خودش با چشمان خودش درگذشت آن عزیز از دست رفته را دید و با دستهای کوچکش پیکر آن عکاس هندیتبار را که هرگز در سوگ شوهر، سیاه از تن به در نکرد، به خاک سپرد.
آدمهای خوب کارتونها معمولا خیلی روی اعصاب تماشاچی رژه میروند. مثل دختر مهربون یا ممول یا خانوم کوچولو (در پسر شجاع) یا پروانه (در چوبین).
اما پرین با وجودی که خیلی دختر خوبی بود و مدام آدمهای بدجنسی مثل آقایان تاروئل و تئودور و نیز خواهر و خواهرزادة نمک به حرام آقای ویلفران بزرگ سعی در زدن زیرآبش را داشتند تا از محبوبیتاش نزد پدربزرگ مایهدار دانه درشتش (که آن موقع نمیدانست پرین با اسم تقلبی اورالی نوهاش است) بکاهند و اگر دست خدا و طینت پاک پرین نبود، او از هیچکدام این توطئهها جان سالم به در نمیبرد، اما روی اعصاب نبود. لااقل چندان روی اعصاب نبود.
علت این امر را میتوان در خاستگاه اجتماعی پرین جستوجو کرد. چرا که او به عنوان فردی از طبقة محروم و زحمتکش مردم که مدارج ترقی را تا رسیدن به مقام منشی مخصوص آقای رئیس پلهپله طی کرد، قربانی بیگناه یک ازدواج نفرین شده بود.
وصلت نامیمونی بین دو طبقه از بالاترین و پایینترین طبقات جامعه (البته اگر این قصه را صدا و سیمای وطنی برای رفع مشکلات ممیزی به خوردمان نداده باشد!) به همین خاطر بود که گرچه او هم گهگداری روح لطیفش عود میکرد و با پاریکال و بارون، سگ و الاغ محبوبش سراغ بوی سیب و نفس حبیب را میگرفت، اما در مجموع از محبوبیت لازم بین تماشاچیان بهخصوص خواهران (و البته مادران) عزیز برخوردار بود و هر چه آقای ویلفران در روند جست وجوی فرزند مرحومش ادموند جلوتر میرفت و به کشف هویت واقعی پرین نزدیکتر میشد، نفسهای بینندگان هم بیش از پیش در سینه محبوس میگردید.
تا آنجا که یکی از آشنایان ما که مدیر مدرسة راهنمایی و البته از طرفداران پر و پاقرص باخانمان بود، یک بار ضمن اجابت درخواست بچههای مدرسه از معلمها خواهش کرد تا تکلیف روز شنبة آنها را کمی سبکتر کنند تا بتوانند با خیال راحت به تعقیب سرنوشت پرین بنشینند! و چهرههای غوطهور در اشکی که اندوه پرین و آقای ویلفران را از شنیدن خبر ناگوار مرگ ادموند نظاره میکردند یا از شادی به هم رسیدن نوه و پدربزرگی چنین برازنده، غرق شادي بودند.
تصوير مخوف واقعيت
حنا (در نسخة اصليkatri) از مادرش جدا است و بايد به تنهايي با سختيها و مشکلات مواجه بشود.
همان فرمول هميشگي نيپون. يک بچۀ بيمادر ديگر که در فنلاند زندگي ميکند و مادرش براي کار رفته بوده آلمان و حالا جنگ جهاني اول شده و مادر نه ميتواند برايشان پول بفرستد و نه ميتواند برگردد.
اوضاع اقتصادي خانواده خراب است و حنا بايد برود توي مزارع اين و آن کار بکند و با انواع و اقسام آدمهاي پولدار خوشقلب و عوضي سر و کله بزند.
ميبينيد؛ قصه، همان قصۀ هميشگي است، اما اينبار با وارد شدن جنگ جهاني و کار در مزرعه و بچهاي که بايد کار بکند و باقي چيزهاي مزخرفي که مال دنياي واقعي ماست، نه آن دنياي شاد و نشاطآور کارتونها.
«حنا، دختري در مزرعه» کارتون غمگيني بود. هر بار ديدنش، مساوي بود با غم و غصه و بدبختي و يادآوري تکاليف ننوشته. کار يک سالمان (49 قسمت) همين بود. تنها خاصيتي که اين کارتون داشت، تقويت حس دلسوزي بود براي حناي بيچاره که حتي سگش، پاکوتاه هم در ناتواني دفع ديگران از حنا، زيادي واقعي بود. نه.
«حنا، دختري در مزرعه» اصلا کارتون خوبي نبود. و اين را انگار باقي بچههاي دنيا هم قبول دارند. توي اينترنت براي باقي کارتونهاي نيپون کلي سايت و عکس و اطلاعات ميتوانيد پيدا کنيد، اما دنبال هر دو اسم کارتون ( Katri, Girl of the Meadowsو Katri, The Cow Girl) هم که بگرديد، جز سال ساخت (1984) و مشخصات عوامل چيزي پيدا نميکنيد، و البته کاتالوگ کارتون در سايت کمپاني نيپون هم هست که پر است از المانهاي شاد و سرحال باقي کارتونها.
دودِ دودكش
يک خانة نقلي. مامان و بابا. يک خواهر بزرگتر که خوشگل و عاقل است و دو تاي ديگر که همسن و سال خودم بودند. من عاشق اينجور قصهها بودم .
فکر کنم بقية دخترها هم بودند. حداقل ميدانم بيشترشان، «مهاجران» را از چيزهايي مثل «رامکال» بيشتر دوست داشتند. دودي که از دودکش خانة مهاجران بيرون ميآمد، علامت خانواده بود.
ميدانستي يعني ناهار آماده است يا «کلارا» دارد کيک درست ميکند، کيکي که کم است. به هر حال آنقدر نيست که بتواني دلي از عزا درآوري و براي يک ذره بيشتر خوردن، دوباره بايد با «کيت»، يکي به دو کني.
مامان ميگويد همة بچههايي که شير به شيرند همين طورياند. سر هر چيزي مثل سگ و گربه به هم ميپرند. درست مثل من و کيت. اولش کمي مردد بودم که من، «لوسي مي» باشم.
چون کيت بود که صورتش مثل من کک مک داشت. اما از آن طرف، «لوسي مي» کوچکتره بود. موهايش را ميبافت و مثل من ديگر هيچ وقت بازشان نميکرد و سر هر چيزي اشکش درميآمد.
بعد هم که حافظهاش را از دست داد و رفت پيش آن خانوادة پولدار، ديگر به هيچ قيمتي حاضر نبودم کس ديگري باشم.
تمام مدت نگران بودم حافظهام برگردد و اين رؤيا تمام شود. اين لباسهاي چيندار خوشگل، اين باغ با فوارههايش که از خانة آقاي «پتي بل» نکبت هم بزرگتر بود، تمام شود و من برگردم پيش مامان واقعيام که کمرش باريک نبود و دامن لباسهايش پف نداشت... ولي خب... دلم هم برايش تنگ ميشد.
دلم براي دکتر ديتون که موهايش شبيه ستارة دريايي بود، براي ديدن کلارا که با وجود سکوت خانمانهاش، معلوم بود عاشق «جان» شده بود، براي تور مشکياي که موهايش را تويش جمع ميکرد، براي غرغرهاي کيت، تنگ ميشد و از رفتار سرد خودم با همهشان، وقتي مامان جديدم مرا به ديدنشان ميبرد، خجالت ميکشيدم.
ميدانستم من تقصيري ندارم. خب، حافظهام را از دست دادهام ولي... نميدانم. وضع سختي بود. شايد براي همين، وقتي بالاخره «کوچولو» ـ همان سگه که شبيه گرگ بود ولي ميگفتند «دينگو» است ـ باعث شد حافظهام برگردد، خيلي هم ناراحت نشدم. فکر کردم ديگر وقتش بوده. هر چند هيچ وقت نتوانستم اين فکر را از سرم بيرون کنم که نميشد همهاش را با هم ميداشتم؟ کمي طول کشيد تا بفهمم «نه! نميشود». يا «دود دودکش» يا «پول». اين، يک قانون است.
منبع : همشهری آنلاین
-
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۱۰:۱۰
آخرين تك شاخ 1982
سرپرست گويندگان:
و خسرو خسرو شاهي
خواننده ديكلمه
ميــنو غزنوي: تك شاخ
ظفـرگرايي :تردست
نصرا... مدقالچي :سلطان هاگارد
بهرام زند:شاهزاده ليــر
پرويز ربيعي:سردسته تبهكاران
ناصر احمدي:كاپيتان كالي
مهدي آژير :اسكلت قلعه هاگارد
پرويز نارنجيها:چارلـي(پروانه عينكي)
بدري نورالهي:جادوگر عجوزه
ناهيد شعشعاني:خدمتكار
محمدعلي ديباج :شكارچي
محمد بهره مندي:شكارچي
تورج نصر:پيرمرد روستايي،تبهكار
جواد پزشكيان:پسر عجوزه
عليرضا بدر طالعي:تبهكار
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰
یونیکو ، همان فیلم نود دقیقهای که واضحتر از هر کارتون 90 قسمتی دیگری توی ذهنم مانده است
تک شاخِ موقرمزی
از سینما بیرون آمدیم، سینما بلوار. تا یک هفته بعدش من «باد غرب» بودم و داداشم «باد شب». من چادر نماز مامان، همان سفید گل گلیه را میانداختم روی شانهام و از این طرف هال به آن طرف میدویدم تا باد زیرش بیفتد و روی هوا شناورش کند، مثل باد غرب. داداشم هم با بارانی بلند و سیاه بابا از من تقلید میکرد، باد توی بارانی میپیچید و آن را شبیه بالهای سیاه باد شب میکرد، ترسناک و رعبآور. پسر همسایه روبهرویی میشد خدایانِ حسودی که یونیکو را به سرزمین فراموشی تبعید کرده بودند و متکای روی تختم میشد همان کره اسب تک شاخ دوستداشتنی که من مدام با خودم به این طرف و آن طرف میبردماش. سر یک هفته من میشدم متکا، متکا میشد خدایان، داداشم میشد بچهسنگ و تختم میشد باد غرب.
خیلیها روی حساب زباندانیشان هنوز هم ادعا میکنند که یونیکو غلط است و اسم آن کارتون یونیکورن (یعنی تک شاخ) بود، ولی برای من آن تک شاخ کوچولوی سفید هنوز هم همان یونیکو است، چه درست چه غلط، مثل همان قدیمها، همان موقعی که دلم با یک متکا و یک تخت و چهار تا اسم الکی و یک کارتون زلم زیمبویی خوش بود، زمانی که ته دل مردم هنوز جایی برای سینماها بود و لابهلای صندلیهای سینماها جایی برای بچهها. همان موقع که «مدرسه موشها» گیشهها را میترکاند، سینما گلریز «لوک خوششانس و دالتونها» را پخش میکرد و پرفروشترین فیلم سال «گلنار» میشد. دیگر خبری از آن چیزها نیست، نه سینماها بچهها را تحویل میگیرند و نه بچهها سینماها را. کمتر بچهای برای تماشای «کلاه قرمزی و سروناز» هم دمار پدر و مادرش را درمیآورد تا به سینما ببرندش. عصر دیجیمون همین است دیگر. یونیکو برای همان دوران بود: دوران طلایی. او تک شاخ کوچولویی بود که قدرت عجیبی در خوشحال کردن دل مردم داشت. هنوز هم کسی نمیداند که این قدرت جزو خصوصیات شخصیتیاش بود یا به مدد شاخاش چنین قدرتی را به دست آورده بود. این قضیه باعث حسادت خدایان میشود، به عقیده آنها فقط خدایان هستند که باید تعیین کنند چه کسی خوشحال باشد و چه کسی ناراحت. آنها یونیکو را به «سرزمین فراموشی»، جایی در انتهای کره زمین، تبعید میکنند و به باد غرب دستور میدهند که او را به آنجا ببرد. باد غرب نمیتواند این تقدیر تحمیلی که برای موجود بیگناهی مثل یونیکو رقم خورده را تحمل کند، بنابراین تصمیم میگیرد که برخلاف نظر خدایان مدام او را از جایی به جای دیگر ببرد تا از غضب آنها در امان باشد. بعد از تو زرد در آمدن باد غرب، خدایان «باد شب» را مأمور میکنند که کار را تمام کند، بادی بدجنس که به پیروی از آیین انیمیشنهای مانگا رنگی به شدت تیره داشت.
هیچوقت نفهمیدم که آن مقر پر از سنگِ بچهسنگ کجا بود، یونیکو کجا زندگی میکرد، بادِ غرب و شب از کجا میآمدند و آن قصر آخر فیلم کجای این کره خاکی بود. همه چیز در یک انتزاع ابدی و ازلی میگذشت، در یک ناکجاآباد مرموز و عجیب. عاشق همین مرموزیتاش بودم، عاشق آن بچهسنگِ آبی رنگی که متحول میشد و یونیکویی که پاک میماند و باد غربی که مدام کمکش میکرد. بچهسنگ (با اسم واقعی بیزل که یک جورهایی بهترین دوست یونیکو هم به حساب میآمد) به دم فلش مانندش قانع نبود و شاخ افسانهای یونیکو را میخواست تا بر همهچیز و همهکس مسلط باشد. چائو، همان گربه سیاه و کوچولو هم دوست داشت به جای گربه، یک زن جادوگر بود. یونیکو هم به هیچ کدام «نه» نگفت، چائو را تبدیل به یک دختر زیبا کرد و شاخاش را برای مدتی به بچه سنگ قرض داد.
هر وقت من و داداشم از یونیکو حرف میزدیم با چند جفت چشم متحیر و متعجب روبهرو میشدیم، انگار هیچکس آن را ندیده بود، نه توی سینما نه تلویزیون. هر وقت این اتفاق میافتاد خوشحالتر میشدیم، خوشحال از این که خاطرهاش فقط محدود به جمع کوچکی میشود، یک جمع شاید هزار نفری توی چند میلیون بچهای که به راحتی میتوانستند در این خاطره سهیم باشند. انگار دیدن آن هم مثل فضایش رؤیایی بیش نبوده، رؤیایی از روزهای خوشی که دیگر هیچوقت تکرار نمیشود.
یونیکو از کجا آمد؟
تکشاخها اصالتا مربوط به افسانههای قدیمی، به خصوص الهههای یونانی مثل پگاسوس (اسب بالدار) هستند. خود اوساما تزوکا، خالق یونیکو، گفته فیلم سینمایی «ماجراهای عجیب یونیکو» هم از آن افسانهها گرفته شده. یکی از آنها داستان کوپید و سیکه است. کوپید خدای عشق بود که به صورت کودک مجسم شده و سیکه هم خدای زیبایی است که کوپید به دام عشقش گرفتار میشود. ظاهرا یونیکو ترکیبی از کوپید و سیکه بوده و داستان تبعید او توسط خدایان هم مربوط به افسانههای دیگر میشود. کاراکتر یونیکو، یعنی همان بچه تک شاخِ موقرمز، اولین بار توی کمیکاستریپهایی که تزوکا بین سالهای 1976 تا 1979 توی مجله «لیریکا» میکشید، دیده شد. بعد از ساخت سری کارتونهایی که کمپانی OAV از روی این کمیکاستریپها برای تلویزیون درست کرد، کمپانی «تزوکا» و سانریو با Madhouse تصمیم گرفتند که یک فیلم سینمایی با محوریت یونیکو بسازند و نتیجه این تصمیم «ماجراهای عجیب یونیکو» شد که 14 مارچ 1981 توی ژاپن اکران شد. تزوکا خودش فیلم را کارگردانی کرد و ماساکی تموجی فیلمنامهاش را نوشت. دومین فیلم یونیکو که هیچوقت برای ما پخش نشد «یونیکو در جزیره جادو» بود که توسط موریبی مورانو کارگردانی شد و دو سال بعد از فیلم اول توی سینماها اکران شد. کاراکترهای فرعی فیلم دوم، خیلی بیشتر از اولی است و برخلاف قسمت اول که فقط شمهای از باورهایی بودایی را در دل داستان پیاده کرده بود، قسمت دوم به شدت تحتتأثیر اعتقادات بودائیستی است.
خدایان باد شب را مامور می کنند تا دخل یونیکو را بیاورد.
باد غرب دارد یونیکو را با خودش می برد.
وقتی یونیکو به وجود واقعی خودش می رسد.
منبع : كاوه مظاهری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است . یاد آوری این کارتون همیشه همنسلان ما رو هیجان زده می کنه. بی شک یونیکو جزء شاهکارهای استثنایی در تاریخ انیمیشن دنیاست . متاسفانه اطلاعی از گویندگان کارتون یونیکو ندارم ، امیدوارم دوستان بتوانند گویندگان کارتون یونیکو را هم معرفی کنند .
بهزاد ستوده عزیز دست مریزاد ، ممنون از یاد آوری خاطرات شیرین دوران کودکی مان ، تلاش شما در گرد آوری جامع اسامی گویندگان کارتونهای خاطره انگیز قدیمی حقیقتا شایسته تقدیر است . امیدوارم شما و سایر دوستان بتوانید گویندگان کارتون یونیکو و افسانه 3 برادر (عروسکی) را هم معرفی کنید. با سپاس
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۷:۲۸
يادش بخير سال 68 بود كه از طرف كانون فرهنگي فيلم گلنار نمايش داده مي شد ورودي 20 تومان . همان اول فيلم برق رفت و 20 تومان ها ملا خور شد .گلنار بعدها از تلویزيون پخش شد. انگار هنوز همون روزها است
يونيكو " مريم شيرزاد "بود بچه سنگ "فريبا شاهين مقدم"
اگر مي دانستم يك روز اسم دوبلورهاي كارتون هاي خاطره انگيز از ذهنم محو مي شود حتما يادداشت برمي داشتم . اون ايام انقدر ذهن باز و حافظه خوبي داشتم كه نيازي به ياد داشت نمي ديدم
افسانه سه برادر هم با اينكه خيلي دنبال مي كردم بغير از غلامعلي افشاريه كه مدير دوبلاژ بود و برادر اصلي را گفته صدايي ديگه يادم نيست
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - منصور - ۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۱۱:۴۶
(۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰)دلشدگان نوشته شده: یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است .
یونیکورن (UNICORN)
اسبی تک شاخ که غربیها آنرا اسطوره خود میدانند اما در اصل مربوط به اسطوره های اروپای شرقی است که یک بخش شاخه از آن مستقیما مربوط به یونان است... همانطور که هری پاتر رولینگ ریشه ای ایرانی-مصری دارد. سفارش ساخت کارتون سندباد هزار و یک شب ما را کشورهای عربی در ده هفتاد به ژاپن دادند تا عربی بودن آن از لباس و بغدادش به رخ جهانانیان کشیده شود و قصه های کودکان ما را که مولوی قرنها قبل در مثنوی آورده بود ، هانس کریستین آندرسن به نام خود به جهان معرفی کرد و امروزه ... نظامی ما ، مولوی ما ، رودکی ما ... در لیست یونسکو متعلق به کشورهایی است که تا دیروز روی نقشه جهان نامشان نیز وجود خارجی نداشت... و امروز کشورهای عربی سعیی وافر در ثبت کسانی چون ابوریحان و فارابی و حتی خیام و ... بنام خود دارند چنانکه اجداد آنها را عرب میدانند! کشورهائی که زمانی خود بخشی از کشوری پهناور به نام ایران بودند امروزه داعیه اصل و نسب میکنند... تا کی رخصت دزدی به دزد دادن سزاست؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - منصور - ۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۷:۴۰
(۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۱۰:۱۰)بهزاد ستوده نوشته شده:
آخرين تك شاخ 1982
ميــنو غزنوي: تك شاخ
ظفـرگرايي :تردست
نصرا... مدقالچي :سلطان هاگارد
بهرام زند:شاهزاده ليــر ...
دوبله ای که اشاره شد بشکل سینمائی و در سال 1363 (یا 64 اگر اشتباه نکرده باشم) بود و اکران سینمائی داشت که به شخصه آنرا در سینما دیدم. دوبله دیگری از این فیلم اخیرا (بشکل ویدیوئی) انجام شده است ببینید:
http://www.4shared.com/video/-Loc1-pO/Last_Unicorn.html
هر دو دوبله فاقد ظرافتها و جذابیتهای لازم است بغیر از یکی دو صدا در دوبله اول. واین در حالیست که در نسخه اصلی برخی از بهترین بازیگران سینما بجای شخصیتهای اصلی صحبت کرده اند. بعنوان نمونه کریستوفر لی بجای سلطان هاگارد ، میا فارو بجای تک شاخ ، جف بریجز بجای شاهزاده لیر و ...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۹:۲۵
آخرين تك شاخ 1982
ببخشيد استاد منصور شرمنده ممكن است توضيح بفرماييد ظرافتها و جذابيتهاي لازم در اين دوبله كه از بين رفته كدام است بنظر شما نصر ا... مدقالچي در حد كريستوفر لي نبوده ،مينو غزنوي در حد و اندازه ميا فارو نبوده ،بهرام زند در حد جف بريجز نبوده ؟؟؟
مرحوم مهدي آژير چظور ؟؟؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - منصور - ۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۱۲:۴۰
(۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۹:۲۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
ببخشيد شرمنده ممكن است توضيح بفرماييد ظرافتها و جذابيتهاي لازم در اين دوبله كه از بين رفته كدام است بنظر شما نصر ا... مدقالچي در حد كريستوفر لي نبوده ،مينو غزنوي در حد و اندازه ميا فارو نبوده ،بهرام زند در حد جف بريجز نبوده ؟؟؟
مرحوم مهدي آژير چظور ؟؟؟
الف) نمیدانم مترجم فیلم کیست اما ترجمه ها باسمه ای ، درشت و در حد کودک یا حتی نوجوان نیست
ب)سلطان شخصیت بد کارتون و تک شاخ شخصیت مثبت آنست(بگذریم در این بین عده ای حامی اینند و عده ای بدنیال آن) . یکی از لوازم القای بدی و خوبی ،صدای شخصیتهاست. جمله ی "وقتی به چشمان او نگاه میکنم عکس خود را در آن نمیبینم"(سلطان) را به ده ها شکل ممکن میتوان ادا کرد. متاسفانه مدقالچی هرگز گوینده کارتون خوبی نبوده است. حتی در رابین هود نتوانست خباثت پرنس جان را به شکلی که در دوبله دوم اصلاح شد ادا کند. گویش کریستوفر لی مبتنی بر گویش یک کلمه بشکل سریع، توقف و کشیدن یک حرف در ادامه، و ادامه کلمات با ضرباهنگی تند است که اهریمنی بودن وی را به شنونده منتقل میکند(چیزی که مدقالچی اصولا فاقد چنین تک گوئیهائی است. او در اکثر گویشهای خود- تاکید میکنم در اکثر گویشها و نه همه - بشکلی یکنواخت کلمات را ادا میکند. ضرباهنگ را هرگز تغییر نمی دهد یا با ریتم ملایم پیش می رود یا تند ، و این حالت را تا انتهای جمله حفظ میکند)
ج) به جرات و با تمام ارادت میگویم که گویندگی خانم بدری نوراللهی در این کارتون یک نمونه تمام عیار از شخصیت جادوگر است. او را میتوان برترین گوینده نقش جادوگر در تمام دوران تاریخ سینما ودر بین تمامی زبانهای زنده دنیا دانست. گویشهای وی بجای جادوگران کارتون و فیلم موی را بر بدن هر شنونده ای راست میکند و در این فیلم خانم آنجلا لنز بری هرگز و حتی در یک پنجم قواره نوری ما نتوانسته است یک جادوگر را با صدا منتقل کند
د)بهرام زند اگر چه امروزه یک گوینده بسیار توانمند است اما در اواخر دهه 50 و اوایل 60 بیشتر تابع احساسات بود تا شکل ماهوی هر فیلم. استاد تند حرف زدن و فریاد بود اما فریادهای امروزی وی با آنزمان توفیر میکند. او در دل همین فریادها نجواهائی را به گوش میرساند که حتی بازیگر نقش مقابل نیز قادر به چنین کاری نیست. شخصیت شاهزاده لیر نیاز به صدائی اتوکشیده و صیقلی داشت بدون هیچ انعطاف و بدون هیچ غلیانی. شایسته بود این شخصیت را خسروشاهی گویندگی میکرد که بدون شک نتیجه زیباتری بدست می آمد
ه)تک شاخ میا فارو با تک شاخ غزنوی متفاوت است. غزنوی عادت دارد و قادر است در هر گویش یک و نیم برابر بازیگر، انعطاف پذیرتر و احساسی تر باشد. صدای دخترانه و لرزان میافارو جذابیت تک شاخ ماده را بدون هیچ اغراقی منتقل میکند (هرچند در اکثر صحنه ها در نحوه ادا ضعیف عمل میکند) اما غزنوی یک سروگردن از نقش جلوتر است و یادمان نرود از نقش جلوتر بودن و احساساتی تر بودن ممکن است به معنی یک گویندگی توانمند باشد اما به معنی دوبله ای خوب در نقشی خاص نیست.
ز)بجای پروانه کینان وین با صدائی تغییر یافته صحبت میکند و نارنجیها دقیقا همان شیوه را (البته کم رنگتر)دنبال میکند. به نظر میرسد اگر گوینده ای چون مرحوم ایرج ناظریان با صدای کوتوله ابداعی خود بجای این شخصیت صحبت میکرد نتیجه کار حیرت انگیز بود (هرچند چنین نقشهائی برای ناظریان کم بود اما او با گویندگی در چند کارتون ثابت کرد گویندگان درجه اول ما گاهی قادرند دل بچه ها و بزرگترها را نیز با استادی خود در کارتون به وجد آورند)
ح)آنروزها تنم از قهقهه صدای آن استخوان می لرزید(همچنانکه از قهقهه های مرحوم جمیله شیخی بجای مفیستافلیس در تئاتر تلویزیونی دکتر فاستوس تنم می لرزید). استادی مرحوم آژیر در نمایشهای عروسکی و کارتونها چنانکه میتوانست در آن واحد با دوازده صدای مختلف صحبت کند هرگز برکسی پوشیده نیست.
ط)انتخاب پرویز ربیعی و ناصر احمدی بطور کلی در گویندگیهای کارتون کار درستی نیست. این هردو، اصولا صدائی قابل انعطاف ندارند. احمدی که در زمان جنگ هشت ساله ، چند سال گوینده اخبار رادیو مخصوصا تلویزیون بود و حتی صلح قطعنامه 598 با صدای او در اخبار ساعت 14 رادیو به گوش مردم رسید پس از انقلاب عادت کرد که صدایش در فیلمها یکنواخت باشد هرچند گویشهای پیش از انقلاب وی در سطح و لولی دیگر است...(ذکر این نکته ضروری است که در تمام سالهائی که احمدی گوینده خبر بود تقلیدی استادانه از اخبار گوئی نورالدین ثابت ایمانی را اجرا میکرد... ظاهرا ثابت ایمانی هنوز زنده است) با تمام احترام به ربیعی که وی را یکی از ممتازترین گویندگان نقش مکمل در ایران میدانم اما به جد میگویم که انتخاب وی بجای شخصیتهائی کارتونی که دهن آنها بسیار کج و معوج میشود و یا خنده و اشک را همزمان اجرا میکنند کاملا اشتباه است. او که قادر است با والی زاده در تند صحبت کردن کورس بگذارد و 50 کلمه را در 5 ثانیه تحویل شما دهد صرفا به این دلیل در نقش یک تبهکار انتخاب شده است که دارای صدائی بم است.
ی) نیمه نخست فیلم مبتنی بر نوعی خشونت پنهان و نیمه دوم در بستری از احساسات بیان میشود اما متاسفانه کار گویندگان ما در نیمه دوم مبتنی در خشونت است و احساسات در اولویت دوم قرار میگیرد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۰۹:۲۱
توصيه ميكنم بعد از حدو 26 سال يك مرتبه ديگر افتخار بدهيد و آخرين تك شاخ را ملاحظه بفرماييد
پرويز ربيعي يك نقش كوتاه كفته در حد يكي دو جمله. صدا اجراي ايشان تاثيري در كيفيت دوبله نداشته
پرويز ربيعي در بخش انيميشن هم كارنامه درخشاني دارد نمونه ان نقش جهانگرد كارتون ممول
مترجم اين فيلم حسين شايگان بوده كه شخصيت پردازي را درترجمه كامل رعايت كرده
نصرا.. مدقالچي بجاي يك شخصيت منفي با دندانهاي ريخته خيلي خوب اجرا كرده
جمله اي كه اشاره شد اين است
"چشمهاي تو/ چه اشكالي دارد /چرا نمي توانم خودم را در چشمان/ تو /ببينم"
نحوه اداي جمله و سكوت را با / مشخص شده و توقف كشيدن كلمه و ادامه با ضرب آهنگ تند كامل رعايت شده
بهرام زند با يكصداي تلطيف شده اجراي نقش كرده و اوايل كه وارد دوبله شد لحن منفي داشت ولي در اين فيلم سعي كرده لحن آرام و مهربان داشته باشد دقيقاىمثل خسرو شاهي
مرحوم پرويز نارنجيها با يك صداي شوخ جدي و محكم اجرا كرده و دليلش اين بوده كه ابتدا به تك شاخ مي گويد فقط يكي ، يكي ، كه تو هستي حتي در ستارگان هم نظير تو را نديدم بعد به تك شاخ اخطار مي دهد كه دنبال گاو قرمز نرود فروانرواي تاريكي دستور داده همه را به دريا بريزد
ناصر احمدي هم كارنامه قابل ملاحظه اي در دوبله انيميشن دارد نمونه اش ان كسي كه دنبال نل و پدر بزرگش افتاده بود ...
مينو غزنوي ، زهره شكوفنده هميشه نعل به نعل جلو رفته اند ولي فراموش نكنيم گاهي دوبلور به بازيگر كمك مي كند كه بهتر ديده بشود و اين يعني گويندگي توانمند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - sahra - ۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۱۰:۵۰
(۱۳۸۹/۴/۱۳ صبح ۱۱:۳۱)دلشدگان نوشته شده:
در مورد گویندگان سری اول کارتون فوتبالیستها از نوشته های یکی از بچه های پرشین تولز به نام صحرا (sahra_7 ) استفاده کردم .به نظر می رسد ایشان هم اطلاعات بسیار خوبی از دوبله و دوبلورهای ایرانی دارند. اگر مدیران سایت و سروان رنوی عزیز صلاح دیدند از ایشان برای حضور در کافه کلاسیک دعوت بعمل بیاورند.
دوبلور نقش یوسوجی سیاوش مینویی هستن که به اشتباه سیاوش غزنوی نوشته بودم و با راهنمایی و محبت دوست عزیزم محمد رضا اصلاح گردید .
دوستان از این لینک می توانند قسمتهایی از کارتون فوتبالیستها سری کاکرو را که تلویزیون پخش نکرده را ببینند .
سلام . من اومدم !
خیلی جالب شد. یه دوستی سوالی از من پرسیده بود که تو جستجوهام دقیقا به این صفحه رسیدم. و در کمال تعجب دیدم از من و تاپیکمون تو پی تی یاد شده .
جناب دلشدگان . خیلی خیلی ممنون که با ذکر منبع از ما یاد کردید و خوشحالم که اونجا سر زدین.
شما لطف دارین . البته من در مقایسه با دوستانی که اینجا هستن اونقدرا هم اطلاعاتم زیاد نیست ولی خیلی علاقمندم. بچه که بودم برنامه شما و سیما رو به عشق اینکه پشت صحنه دوبله فیلم و بخصوص کارتونا رو نشون بده میدیدم. خوشحالم که با اینجا آشنا شدم.
درسته سیاوش مینویی ! من فکر کنم اسمشون رو با مینو غزنوی تلفیق کردم !!!
تو سری کاکرو دایچی
دوبلور مانابو شایسته تاجبخش
تتسویا و آیومی خواهر کاکرو مهتاب تقوی البته آیومی تو یه قسمت دوبلورش فرق داشت
یکی از دوقلوها فرانک رفیعی
هیدئو زهرا محسن زاده که تو سری سوبا دوبله میزوگی و سانایی رو انجام دادن
آکینا فکر کنم افسانه پوستی
کیکاووس یاکیده هم جای نقشای مهمان مثل مربی تیم امید صحبت کرده بود.
(۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰)دلشدگان نوشته شده:
یونیکو ، همان فیلم نود دقیقهای که واضحتر از هر کارتون 90 قسمتی دیگری توی ذهنم مانده است
منبع : كاوه مظاهری هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پی نوشت : یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است . یاد آوری این کارتون همیشه همنسلان ما رو هیجان زده می کنه. بی شک یونیکو جزء شاهکارهای استثنایی در تاریخ انیمیشن دنیاست . متاسفانه اطلاعی از گویندگان کارتون یونیکو ندارم ، امیدوارم دوستان بتوانند گویندگان کارتون یونیکو را هم معرفی کنند .
بهزاد ستوده عزیز دست مریزاد ، ممنون از یاد آوری خاطرات شیرین دوران کودکی مان ، تلاش شما در گرد آوری جامع اسامی گویندگان کارتونهای خاطره انگیز قدیمی حقیقتا شایسته تقدیر است . امیدوارم شما و سایر دوستان بتوانید گویندگان کارتون یونیکو و افسانه 3 برادر (عروسکی) را هم معرفی کنید. با سپاس
من خیلی بچه بودم که یونیکو رو نشون میداد . خیلی این کارتونو دوست داشتم. حیف که دوبلش پیدا نمیشه کاش دوباره پخش میشد
این تریلر فیلمشه
http://www.mediafire.com/?ccee5wukm3fvdyr
اینم تیتراژ پایانی سه برادر ( همون دکلمه ) منبع : تبیان
http://mov.tebyan.net/1389/02/titraj366913.wmv
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۰۲:۴۹
بهزاد عزیز آرزو آفری در اون بارباپاپایی که موجود در بازاره گویندگی نکرده!
اون بارباپاپایی که الان در بازاره دوبله انجمن گویندگان جوان نیست! اون بارباپاپا کار استودیو کوالیما در گروه دوبلاژ صدای ایرانیان (همون اعضای سابق گلوری انترتیمنت سابق که از انجمن جوان اخراج شدند) هستش!
آرزو آفری هم بغیر از انجمن گویندگان جوان با هیچ گروه دوبلاژ دیگه ای همکاری نمیکنه!
اون گوینده ای هم که در بارباپاپا صداش شبیه آرزو آفری هست اسمش دیانوش آصف وزیری هستش که داره ادای آرزو آفری رو در میاره!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۱۰:۵۵
کاوه عزیز شما عضو انجمن گویندگان جوان هستید ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۱۱:۲۹
خیر faridonline عزیز. بنده هیچگونه همکاری ای با این انجمن ندارم و دوبلور هم نیستم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۵/۱۵ عصر ۰۷:۳۵
در ضمن اگه نمیدونستین باید بگم مدیر دوبلاژ مسافر کوچولو ناصر ممدوح بود.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۰۸:۱۰
بینوایان اثر جاودانه ویکتور هوگو
بینوایان
كوزت : نادره سالار پور
ژان وال ژان : ناصر نظامی
بازرس ژاور: پرویز ربیعی
تناردیه : اصغر افضلی
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۰۸:۳۱
بينوايان تا جايي كه بياد دارم منوچهر اسماعيلي ژان والژان بود
اين نسخه را بتازگي ديده ايد يا اينكه نقل قول مي كنيد ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۱۳
سلام بر بهزاد عزیز
البته من کل این کارتون رو ندارم بلکه قسمت کوتاهی از اون رو دارم
بر اساس اون هم خدمتتون عرض کردم شاید در چند قسمت به جای آقای اسماعیلی صحبت کردند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - واترلو - ۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۵۵
(۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۱۳)دشمن مردم نوشته شده:
سلام بر بهزاد عزیز
البته من کل این کارتون رو ندارم بلکه قسمت کوتاهی از اون رو دارم
بر اساس اون هم خدمتتون عرض کردم شاید در چند قسمت به جای آقای اسماعیلی صحبت کردند
از اولین قسمت تا اخرین قسمت ناصر نظامی حرف زده.
این همه فیلم و سریال از کتاب هوگو ساخته شده ولی هیچکدوم مثل این کارتون نتونستن بخش اول کتاب رو به این روانی و سادگی بیان و تصویرسازی کنند.هرچند فسمت سرقت نان و زندان تو این کارتون نیست ولی تو کارهای سینمایی هم قسمت حمل ژان والژان تو تابوت حذف شده و صحنه گاری هم هیچوقت به خوبی این کارتون نشده.
بعد از این کارتون نسخه ژان گابن و بعد لینو ونتورا قابل تعمق هستند.بقیه که هیچ وقت به دلم نشستند.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۶ عصر ۰۱:۲۲
بخش اول كتاب مربوط به سرقت نان و زندان است و اينكه مامور زندان "ژاور" پسرش را همراه خود به زندان مي برد و اين پسر بعدها "بازرس ژاور "مي شود وژان وال ژان را بياد مي آورد
بخش اول كتاب حدود 100 صفحه است و داستان فيلم ها و كارتون بيشتر از آزادي ژان وال ژان شروع مي شود
_______
چند فيلم سينمايي از بينوايان تابحال ساخته شده 5 فيلم يا بيشتر ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سم اسپید - ۱۳۸۹/۵/۱۶ عصر ۰۲:۴۳
(۱۳۸۹/۵/۱۶ عصر ۰۱:۲۲)بهزاد ستوده نوشته شده:
چند فيلم سينمايي از بينوايان تابحال ساخته شده 5 فيلم يا بيشتر ؟
کل اقتباس های انجام گرفته از رمان بینوایان: http://www.imdb.com/find?s=all&q=miserables
اینکه کدوم نسخه بهتر هستش بستگی به دید دوستان داره، بعنوان مثال چقدر به اصل اثر وفادار باشه یا نباشه. ولی نسخه 1998 به کارگردانی بیل آگوست برداشت کاملا آوانگاردی (avant-garde) از این رمان بود و وجوه کمتر دیده شده این شاهکار ادبی را نمایان ساخت. البته همیشه بر سر اقتباس های سینمایی دعوا بوده و عده کثیری عقیده دارند به هیچ عنوان نمی توان ذات اثر را به فیلم منتقل کرد و حتی امکان دارد اصل اثر مخدوش شود، البته در اینکه این عقیده غیر قابل انکار هست شکی نیست ولی از طرفی قرار نیست هر چیزی که در اصل اثر وجود دارد به فیلم منتقل شود زیرا فرصتی برای بیان تمام رخدادهای آن وجود ندارد و علاوه بر این اگه قرار باشه هر چیزی که در کتاب هست عینا در سینما دیده شود پس چه دلیلی برای ساخت فیلم وجود دارد؟ مهمترین عنصر سینما جنبه بصری اون هست که در کتاب همانند سینما قابل درک نیست و گاهی تاثیر یک سکانس از یک فصل کتاب بیشتر است. مسلما تعداد افرادی که فیلم الیور تویست را دیده اند از تعداد افرادی که کتاب آن را خوانده اند بیشتر هست پس سینما برای پیشبرد هنر امری ضروریست و هیچوقت هم کسی ادعا نکرده فیلم من از فلان رمان بهتر هست و اگر هم گفته باشد کذب محض است چون اولا فیلمنامه کاملا اقتباسی هست و اگر فیلم خوبی از کار در اومده یا بواسطه ذات اون اثر و یا دستکاری در اصل اثر بوده. برای اینکه کارگردانی بزرگ بشه نیاز به خلاقیت داره و یکی از خلاق ترین اونها سر دیوید لین هستش که با ذکر یک نمونه از شاهکارهای اون که مطمئنم همتون دیدید بحث رو به پایان می رسونم، تفاوت سینما با کتاب اینجاست:
دیزالو آتش گرفتن کبریت در دستان پیتر اوتول به صحرای داغ:
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - کاوه نوری - ۱۳۸۹/۵/۱۶ عصر ۱۱:۳۱
بامبی 2 - محصول 2006 والت دیزنی
سرپرست گویندگان: مهرداد رئیسی
آرزو آفری: بامبی - تامپر - مادر تامپر - خواهر های تامپر
محمدرضا علیمردانی: پدر بامبی
صنم نکواقبال: روح مادر بامبی - رونو (بره آهوی شیطون)
آیسن نوروزی: گل (فلاور)
اعظم چوبدار: فالین
محمدرضا صولتی: جغد پیر - موش خرما
مهرداد رئیسی: جوجه تیغی
سرور اسلامی: مینا (دوست مادر بامبی)
تاریخ دوبله: زمستان 1384
دوبله شده در انجمن گویندگان جوان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۵/۱۷ عصر ۰۵:۰۹
بینوایان و قصههای دیگر : شصت كارتون با یك بلیت
ماجرای پیدا كردن اطلاعات و تصاویر كارتون «بینوایان»، یكی از مهیجترین بخشهای كار این مجموعه بود. اولین بار در سایت گوگل دنبال تركیب دو كلیدواژه بینوایان (Les Mirablse) و animation گشتیم. بعد لغت كوزت و انیمیشن. بعد دنبال مقالاتی درباره بینوایان و تبدیلهای آن به فیلم و اپرا و انیمیشن. هیچكدام از این روشها جواب نداد. جستوجو با اسم ویكتور هوگو هم همینطور. سایت رسمی طرفداران ویكتور هوگو (victorhugoonline.com) در این زمینه اطلاعاتی داشت. 4 انیمیشن از روی بینوایان. دو تایشان خیلی جدید (بعد از 2000) بودند، یكی یك كارتون كوتاه 7 دقیقهای و یك سریال كارتونی به اسم «ماجراهای ژان والژان» (1972) محصول شركت توئی. معلوم است كه فقط این آخری میتوانست همانی باشد كه ما دیدهایم. در جستوجوهای بعدی اما مشخص شد كه این كارتون هم كارتون موردنظر ما نیست. جستوجوی عنوان ژاپنی «بینوایان» هم جواب نداد. به نظر میرسید كه دیگر باید از این كارتون مهم صرفنظر كنیم كه یكباره در یكی از صفحات كاتالوگ فروش كارتون كه متعلق به یك كشور عربی بود، عكس كوزت پیدا شد. اسم فایل تصویر بود hikayat.jpg. همین شد موضوع یك جستوجوی جدید. جستوجو در سایتهای اینترنتی مشخص كرد كه فقط دو كارتون هست كه عنوان عربیشان «حكایات» است. با پیدا كردن معادلهای انگلیسی و ژاپنی این دو تا، معلوم شد كه اسم آن كارتونی كه ما به نام بینوایان دیدهایم، «داستانهای پریان از سراسر دنیا» یا manga fairy tales of the world. محصول مشترك كمپانیهای dax (كه نل را هم ساخته) و madhouse (كه ماركوپولو را هم ساخته) در سال 1976 و با 107 قسمت توی این مجموعه، داستانهایی از تمام مجموعه ادبیات دنیا بود. از قصههای ازوپ و كریستین آندرسن تا شاهكار ویكتور هوگو. برای ما 30 قسمت كارتون را سوا كرده بودند و به اسم «بینوایان» نشانمان دادهاند. ما بقیه قسمتها را هم جداجدا (و بدون عنوان خاصی) دیدهایم.
منبع : احسان رضایی هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
پ.ن : شماره 97 هفته نامه همشهری جوان مورخه 11 آذر 85 اختصاص داشت به کارتونهای دوران کودکی ما . یک مجله ناب و استثنایی از نویسندگانی جوان که به خوبی تا مرز خط قرمزهای موجود پیشروی کرده بودند. نویسندگانی همچون نوید غضنفری ، کاوه مظاهری ، احسان عمادی ، احسان رضایی ( که به قول خودش تنها افتخار زندگیش شباهت کم نظیرش با دکتر سوکراتس، فوتبالیست اسطوره ای برزیل است ) و ... . اما در این مجله به یک نوشته اجازه چاپ ندادند که نوید غضنفری عزیز ( نویسنده این مقاله) بعدها آنرا در اینترنت منتشر کرد، اگر عمری بود این مقاله را در پستهای بعدی خواهم نوشت .
مطلب بالا بیانگر قسمتی از تلاش این عزیزان بود برای پیدا کردن اطلاعاتی درباره کارتونهای خاطره انگیز قدیمی . درود بر تمامی عزیزانی که در تهیه و تولید این ویژه نامه نقش داشتند .
سپاس : از دو استاد بزرگوار و صاحب نظر کافه ، استاد واترلو و استاد منصور بابت حضور گرم و صمیمیشان در این محفل تشکر و قدردانی می کنم .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - ایرج - ۱۳۸۹/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶
يكي از فيلمهاي عروسكي كه در اواخر دهه 60 ساخته شد فيلم شنگول و
منگول بود. در اين كار از دوبلورهاي باسابقه و خوبي استفاده شد.
اسامي دوبلورهاي اين فيلم به اين صورت است:
شنگول و منگول
سال ساخت : 1368
سرپرست گويندگان : منوچهر نوذري
افسانه بايگان : شهلا ناظريان
گويندگان عروسكها:
شير : حسين عرفاني
پلنگ : ايرج دوستدار
روباه : اصغر افضلي
گرگ : مرتضي احمدي
شنگول : مهوش افشاري
منگول : فاطمه برزويي
حبه انگور : فريبا شاهين مقدم
خانم بزي : زهرا آقا رضا
كلاغ : پرويز نارنجي ها
آهو خانم : مريم شيرزاد
ميمون : تورج نصر
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۵/۲۹ عصر ۰۵:۵۳
خونه مادر بزرگه
عروسک گردانان : ایرج طهماسب ، حمید جبلی ، مریم سعادت ، مرضیه محبوب ، فرشته صدر عرفانی ، حسن پور شیرازی ، مسعود کرامتی ، عادل بزدوده
طراح ساخت عروسک : مریم سعادت ، مرضیه محبوب ، عادل بزدوده ، رحیم دوستی
طراح و ساخت دکور : کامبیز صمیمی مفخم ، محسن نوروزی ، نظام الدین مدنی ، بهروز جاندار
شعر : هنگامه مفید و مرضیه برومند آهنگساز : بهرام دهقانیار محصول زمستان سال 1366
مادر بزرگه : هنگامه مفید
مخمل : بهرام شاه محمدلو
مراد : راضیه برومند
آقا حنایی : رضا بابک
گل باقالی خانوم : فاطمه معتمد آریا
نوک سیاه : آزاده پور مختار
نوک طلا : مریم سعادت
نبات : فاطمه معتمد آریا
حلزون : مسعود کرامتی
هاپوکومار : هرمز هدایت
صاحب هاپوکومار : ؟
آقا کلاغه : ؟
خونه مادربزرگه با یک تیم قوی در طراحی و ساخت عروسکها، نوشتن متن مجموعه و عروسک گردانی و دوبله (رضا بابک، فاطمه معتمدآریا، بهرام شاهمحمدلو، مریم سعادت و آزاده پورمختار) به جرأت یکی از بهترین آثار کودک و نوجوان بعد از انقلاب است.موفقیت این مجموعه به حدی بود که سازندگانش را به فکر ساختن سری دوم آن (با اضافه کردن هاپو کومار) انداخت. بیشک و تا همیشه تاریخ، بینندگان این مجموعه با دیدن چهره چارلز برانسون در هر فیلمی به یاد «مخمل» مادربزرگه خواهند افتاد.
تلویزیون تصمیم داشت قصه " مهمانهای ناخوانده " را برای کودکان بسازد، همان قصه معروف تلویزیون که حیوانات به خانه پیرزنی میآمدند و میگفتند «من که جیک و جیک میکنم برات بذارم برم» و آخر سر همه سر پیرزن بدبخت خراب میشدند. تلویزیون اول سفارش مهمان ناخوانده را داده بود اما برومند فکر میکرد که این داستان دیگر خیلی تکراری شده. تو همین گیر و واگیر برومند با چهره عجیبی آشنا شد، ننه حلیمه، پیرزن قابله ای که توی یک ده نزدیک انزلی زندگی میکرد. یک مادر بزرگ مهربان با کلی حیوان در خانه اش . داستان و شخصیت اولیه در ذهن برومند شکل گرفت : یعنی یک پیرزن مهربان که در خانه اش حیوانات مختلفی زندگی می کنند .ننه حلیمه شد مادربزرگه کار جدید برومند، با همان اخلاق. به همه میگفت: «ننه قربان، ننه قربان» توی خانه اش کلی حیوان داشت که با همهشان حرف میزد. حالا دیگر ایده قصه در آمده بود . برومند با کامبیز صمیمی مفخم رفتند خانه ننه حلیمه و از او عکس گرفتند و طراحی عروسک از روی چهره ننه حلیمه صورت گرفت و مادر بزرگه متولد شد. بعدها ننه حلیمه عکس عروسکش را زده بود به دیوار خانه اش و به همه میگفت : این منم . ننه حلیمه ؛ تا همین 8- 7 سال پیش هم زنده بود.
عروسکها را یک تیم قوی ساختند. عادل بزدوده مخمل را ساخت. مریم سعادت رنگش کرد و حتی عبدالله اسکندری هم نظر داد. رحیم دوستی و مرضیه محبوب هم توی ساختن بقیه عروسکها کمک کردند. کامبیز صمیمی مفخم دکور و صحنه را ساخت. عروسکها و صحنه خونه مادر بزرگه عالی بودند. شعر «هزار تا قصه داره» را هم هنگامه مفید و مرضیه برومند با هم گفتند. یک بیت این، یک بیت آن. موسیقی اش را بهرام دهقانیار ساخت که آن موقع تازه 20 سالش شده بود و خونه مادر بزرگه اولین تجربه اش محسوب میشد. خونه مادر بزرگه که زمان موشک باران ساخته شد وقتی که همه تهران خالی شده بود عوامل فیلم مانده بودند و مونتاژ میکردند، شاید به خاطر همین است که خونه مادر بزرگه این قدر به دل همه نشسته، چون همه با دلشان کار کرده بودند.
شخصیتها:
مادر بزرگه : هنگامه مفید به جای مادر بزرگه حرف میزد. خیلی آرام و شمرده. مادر بزرگه رئیس خانه بود. با همه مهربان بود اما هیچ کس را زیادی پر رو نمیکرد و به همه یک جور میرسید هر کس را میخواست صدا کند میگفت : جان قربان . خیلی سعی کرد مخمل را سر عقل بیاورد تا این قدر تو کار خانواده آقا حنایی نگذارد. وقتی مخمل کار اشتباهی می کرد دعوایش می کرد اما نگران بود که مخمل سرما نخورد .
مخمل : بامزه ترین شخصیت سریال با آن پیراهن نارنجی و جلیقه قهوه ای که سنجاق قفلی داشت. خیلی گربه بود! همه اش توی ایوان چرت میزد و از تنبلی توی کار کردن، جان مادر بزرگه را به لبش میرساند. چشم دیدن خانواده آقا حنایی را نداشت. فکر میکرد زیرابش را پیش مادر بزرگه میزنند. هر کاری میکرد تا مادر بزرگه پرتشان کند بیرونبه جای مخمل بهرام شاه محمد لو حرف میزد، همان آقای حکایتی.
آقا حنایی و گل باقالی خانوم : مرغ و خروس مادر بزرگه بودند. چون شنیده بودند مادر بزرگه مهمان نواز است یک شب با نوک سیاه و نوک طلا، - جوجههایشان – آمدند خانه مادر بزرگه و ماندگار شدند. کمی بعد، صاحب یک جوجه کوچولوی دیگر شدند به اسم نبات. معتمد آریا هم به جای گل باقالی خانوم حرف میزد هم به جای نبات. البته نبات حرف درست و حسابیای نمیزد، همه اش جیک جیک میکرد و گل باقالی خانوم هم اشکش دم مشکش بود. رضا بابک به جای آقا حنایی حرف میزد که مثل خیلی از باباها نمونه یک مرد خانواده دوست و زحمتکش بود.
نوک سیاه و نوک طلا : «آقا مخمل، آقا مخمل، مییای بریم قایم جوجک بازی کنیم؟!» نوک سیاه همین جوری حرف میزد، جوجه شیطان و سر به هوای خانواده بود که یک لحظه هم از خواهر ناز نازیاش، نوک طلا، جدا نمیشد. دائم پا میگذاشت روی دم مخمل و حرصش میداد. مخمل همه حرصش از خانواده آقا حنایی را سر جوجهها خالی میکرد. آزاده پور مختار جای نوک سیاه حرف میزد. دور گردن نوک طلا خز زرد بود و پیراهن قرمز گلدار میپوشید. مریم سعادت به جایش حرف میزد. بد نیست بدانید که نوک سیاه پسر و نوک طلا دختر است . برای همین است که نوک طلا پیراهن گلدار قرمز پوشیده.
نبات : هیچکس نتوانست این مخمل حسود را آرام کند، جز یک جوجه تازه متولد شده . نبات آخرین فرزند خانواده آقا حنایی و گل باقالی خانوم است . اما نبات که به دنیا آمد مخمل عاشقش شد، باهاش بازی میکرد و مواظبش بود. یک بار که نبات تب کرد، مخمل تا صبح گریه کرد.
مراد : پسر مودب و لوس همسایه بود، میآمد کمک مادر بزرگه و با مخمل و بقیه اهل خانه خیلی دوست بود. به جای مراد، راضیه برومند – مادر لیلی رشیدی – و خواهر مرضیه برومند حرف میزد.
آقای حلزون : بعد از یک باران شدید، مادر بزرگه صدای آواز میشنود: «به به عجب هوایی، چه آفتاب زیبایی...» این آواز را آقای حلزون میخواند، حلزونی که روی لاکش، شیروانی و پنجره چوبی داشت و خیلی مهربان بود. به جای حلزون مسعود کرامتی حرف می زد .
هاپوکومار و صاحب : توی سری دوم به خونه مادر بزرگه اضافه شدند. هاپوکومار زخمی و گم شده بود و چون هندی بود، مثل آدمیزاد حرف نمیزد. مدتی مهمان مادر بزرگه بود تا صاحب بیاید و پیدایش کند. مخمل از او میترسید و فکر میکرد میآید و او را میخورد. به جای هاپو کومار، هرمز هدایت حرف میزد .
پ . ن :از خاطره انگیز ترین مجموعه های عروسکی که همه ما عاشق شخصیت مخمل بودیم .
یکی از خاطره های دوست داشتنی من از خونه مادر بزرگه مربوط میشه به سریال زیبای آرایشگاه زیبا! رضا بابک عزیز به قدری به جای آقا حنایی صحبت کرده بود که در سریال آرایشگاه زیبا بعضی مواقع ناخواسته، صدای اسد آرایشگاه زیبا تبدیل به صدای خروس خونه مادر بزرگه می شد . یادش به خیر. نمی شه از آرایشگاه زیبا نام برد و یادی از زنده یاد حسین کسبیان نکرد . بازی درخشان حسین کسبیان در سریال آرایشگاه زیبا و فیلم مادر از یادگارهای دریغ انگیز ایشان است . روحش شاد و یادش گرامی .
منابع : دوچرخه شماره 563 نوشته ندا انتظامی و هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهروز - ۱۳۸۹/۵/۲۹ عصر ۰۸:۲۹
با سپاس فراوان از دلشدگان عزیز.بابت یادآوری این کارتون خاطره انگیز, بد نیست که عکسی هم از مخمل گذاشته شود:
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۵/۳۰ صبح ۱۲:۱۴
من هم شخصیت مخمل خان رو خیلی دوست داشتم ! اصلا حرف زدنش هم گربه ای بود و خیلی به چهره اش می خورد ! چقدر از اون قسمتی که با کلک ، جوجه ها و بعد پدر و مادرشون ( مرغ و خروسه ) رو با دادن آدرس اشتباه از خونه دَک کرد خوشم می اومد. از پر رویی اون خروسه و زنش ( خانم مرغه ) خیلی بدم می اومد . به نظرم حق با مخمل بود. منفورترین شخصیت سریال هم اون پسر همسایه بود که خیلی ازش بدم می اومد . لوکیشن های جالبی داشت و شعر زیبایی هم اولش پخش می شد. مجموعه های عروسکی اون زمان ساده اما هنرمندانه ساخته میشد و داستان قوی و جذابی داشتند. راستی صبح های جمعه بازپخش خونه مادربزرگه پخش میشه ( البته اگر تا حالا تموم نشده باشه ).
متن ترانهی تیتراژ خونه مادر بزرگه
خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره
خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره
خونه مادر بزرگه حرفای تازه داره
خونه مادر بزرگه گیاه و سبزه داره
کنار خونه ما
همیشه سبزه زاره
دشتاش پر از بوی گل
اینجا همش بهاره
دل وقتی مهربونه
شادی میاد می مونه
خوشبختی از رو دیوار
پر می کشه تو خونه
خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره
خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره
خونه مادر بزرگه حرفای تازه داره
خونه مادر بزرگه گیاه و سبزه داره
...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۵/۳۱ صبح ۰۵:۳۳
مدرسه موشها به یاد موفقترین برنامه عروسکی تلویزیون
نویسنده : احمد بهبهانی
دکور : اصغر بهمن زاده
ساخت عروسک : مرضیه برومند - رضا پرنیانزاده
آهنگساز سرود : محمد رضا علی قلی
کارگردان عروسکی : مرضیه برومند
گویندگان و عروسک گردانها
کپل : حمید جبلی
دم باریک : ایرج طهماسب
دم دراز : راضیه برومند – مسعود کرامتی
معلم : ناصر غفرانی فر – طاهره برومند
سرمایی و موش موشک : آزاده پورمختار
عینکی : مهدی میگانی – رضا پرنیانزاده
گوش دراز : کامبیز صمیمی مفخم
نارنجی و خواهر عینکی : سیمین ( فاطمه ) معتمد آریا
خوش خواب : مجید شناور – راضیه برومند
موشی : صوفیا محمودی
موشهای دیگر : اعظم بوریاباف – فرانک عرب – هایده مهراد
ک مثل کپل
از مدرسه موشها، یکی از موفقترین برنامههای عروسکی چیزی یادتان مانده؟
«مدرسه موشها» اول بخشی از یک جنگ بود، یک جنگ 11- 10 قسمتی که سال 60 پخش میشد و قرار بود بچهها را تشویق کند که بروند مدرسه. وحید نیک خواه بهرامی که آن زمان مسوول گروه کودک شبکه 1 بود، طرح ساخت این بخش را به مرضیه برومند سفارش داد. البته آن موشها با موشهایی که توی ذهن ماست خیلی فرق دارند، خیلی بی رنگ و رو بودند و غیر از کپل و عینکی بقیه شخصیتها شکل نگرفته بودند.
آن زمان سعید پور صمیمی، مسوول گروه نمایش تلویزیون بود و خیلی پایه بود تا کار خوبی از آب در بیاید. برای درآوردن شخصیت خیلی تمرین کردند. مرضیه برومند با کمک رضا پرنیان زاده که دوست صمیمی جبلی و طهماسب بود شروع کردند به عروسک ساختن و رنگ آمیزی صورتهایشان. لباسهایشان را هم خود برومند دوخت: این طوری 11 قسمت اول مدرسه موشها ضبط شد. خانم برادر مرضیه برومند – صوفیا محمودی – شعر «میرم مدرسه. جیبام پره فندق و پسته» را گفت و زنده یاد محمد رضا علیقلی رویش موسیقی گذاشت. کلانتر و طایفه برومندها، انگار برای خودشان یک پا هنرمندند. آن قدر از این مجموعه استقبال شد که مردم کوچه و بازار شعرش را میخواندند. به خاطر همین سری دوم مدرسه موشها ساخته شد و تا 105 قسمت روی آنتن رفت. تا سال 63 جمعه ظهرها، موشها مهمان ما بودند.
خیلیها با مدرسه موشها پایشان به کار عروسکی باز شد، مثلا فاطمه معتمد آریا و آزاده پور مختار کارشان را با مدرسه موشها شروع کردند. طهماسب و جبلی هم توی کار بودند. عروسکها را همان کسانی میگرداندند که به جایشان حرف میزدند، یعنی اول صداها توی استودیو ضبط میشد و بعد یک کم دورش را تند میکردند تا صداها نازک بشود. به خاطر همین همه کمی کند صحبت میکردند. بعد صداها پخش میشد و تصویرها را میگرفتند.
سال 63 درست در دوره اوج مدرسه موشها، فیلم سینمایی «شهر موشها» ساخته شد. کار سختی بود چون باید عروسکها را میبردند توی فضای آزاد. قصه اش را همه یادمان است، یک گربه سیاه که موشها به آن میگفتند «اسمشو نبر» (حتی وقتی اسمش را میآوردند هم میترسیدند) حمله میکرد به شهر موشها. به خاطر همین موشها میروند به یک شهر دیگر. قرار میشود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچهها هم با معلم و آشپز باشی راه طولانیتر را انتخاب میکنند. فیلم نامه را مرحوم احمد بهبهانی نوشت. بیشتر متن سریال مدرسه موشها هم کار او بود. متن «خونه مادر بزرگه» را هم او با کمک مرضیه برومند نوشته، موسیقی فیلم را هم زنده یاد محمد رضا علیقلی ساخت. میبینید، ما حق داشتیم عاشق موشها، مدرسه شان و شهرشان باشیم. شما این عوامل حرفه ای را نگاه کنید. آدمهایی که حالا اسم هرکدامشان کافی است تا به فیلمی اعتبار بدهد چه برسد به این که همه با هم باشند.
فیلم با بودجه یک میلیون و 200 هزار تومان ساخته شد. صفهای طولانی جلوی سینماهای سال 64 برای یک فیلم کودک فقط یک بار دیگر تکرار شد، برای کلاه قرمزی و پسر خاله. اما مدرسه موشها هنوز آبروی سینمای کودک به حساب میآید، آن قدر که برای آشتی کودکان با سینما، همین روزها هم دوباره در سینما آزادی نمایش داده میشود.
شخصیتها
کپل : معروف ترین عروسک مدرسه موشها بود. شاید به خاطر همین است که مرضیه برومند فقط همین یک عروسک را نگه داشته و داده به موزه سینما. خیلی چاق و شکمو بود و همین خصوصیاتش همیشه کار دستش میداد. مثل آن سکانس در شهر موشها که زنگ خطر را با زنگ ناهار اشتباه کرده بود.
بچه موشها فرار میکردند و کپل ذوق میکرد: «آخ جون، امروز 2 بار 2 بار ناهار میدن!» حمید جبلی به جای بامزهترین موش مجموعه حرف میزد.
نارنجی : «صبح به خیر بچه موشها»
- «صبح به خیر نارنجی»!
- «ایش، حالم به هم میخوره از این بچه موشهای بی تربیت»
اگر همه سینها و شینها را چیزی بخوانید بین س و ش و چ، حتما نارنجی یادتان میآِید، دختر لوس و ننر و بچه پولدار مدرسه که همیشه لباس نارنجی تنش بود و همه مسخره اش میکردند. به جای نارنجی فاطمه معتمد آریا حرف میزد.
سرمایی : موقعی که عروسکها تازه داشتند ساخته میشدند، یک روز صوفیا محمودی – شاعر میرم مدرسه – میرود توی کارگاه و یک کلاه بر میدارد و میگذارد سر یکی از موشها. بعد هم میگوید: «ببین چقدر قشنگ شده. انگار سردشه» این طوری سرمایی به وجود میآید. آزاده پور مختار صدای سرمایی و موش موشک را در میآورد. یادتان هست؟ موش موشک دلش میخواست برود مدرسه پیش برادر بزرگش، دم باریک.
دم باریک : مرضیه برومند این موش را بیشتر از بقیه دوست دارد. چون خیلی بدبخت بیچاره بود و کپل اذیتش میکرد. شخصیت ظریفی داشت که ایرج طهماسب خوب توانسته بود درش بیاورد. برای خواهرش میخواند: «موش موشک من، میخوره غصه، که نمیتونه بره مدرسه»
دم دراز : شاگرد شیطان کلاس بود. همه را اذیت میکرد. راه دستش هم نارنجی بود و کپل. توی گوش نارنجی صدای گربه در میآورد و او را میترساند و رئیس تیم مسخره کردن کپل بود. راضیه برومند به جایش حرف میزد.
عینکی : تنها بچه مثبت و مبصر کلاس بود. حرص همه را در میآورد. برپا و برجاهایش با صدای مهدی میگانی و رضا پرنیان زاده، توی ذهن همه مان مانده.
گوش دراز : «دیو، دیو، دارم میشنوم...» گوش دراز با صدای کامبیز صمیمی مفخم این طوری همه چیز را میشنید. وقتی آقا معلم نزدیک میشد میفهمید، چون میگفت: «صدای پای یک موش بزرگ را میشنوم»
خوش خواب : تا همه بچه موشها ساکت میشدند صدای خرو پف او شنیده میشد، یک بالش به گردنش چسبیده بود و چشمهایش از یک حدی باز تر نمیشد، تا از خواب میپرید میگفت: «من کیام؟ این جا کجاست؟» و بچه موشها غش میکردند از خنده.
آقا معلم : «بنشینید بچه موشهای عزیز!» معلم بچه موشها اعصای آهنینی داشت و به بچهها با حوصله زیاد چیز یاد میداد. به جای معلم ناصر غفرانی حرف میزد.
موشیرو میشونه : این را دیگر عمرا یادتان بیاید «من موشیرو میشونه، هیچ جا ندارم خونه، یوکوساها جهانگرد، یعنی من هست جهانگرد» «موشیرو میشونه» اسم این موش ژاپنی کاراته کار بود.
فیلم سینمایی شهر موشها
یكی بود یكی نبود؛ یك شهری بود با یك جمعیت 200 تایی. این جمعیت با اینكه قالب كلههاشون با گچ ساخته شده بود، اما آنقدر مهربان و صمیمی و زبل بودند كه همه با هم توانستند، تنها غریبهای را كه قصد داشت بین آنها تفرقه بیندازد، از شهرشان بیرون كنند. آن شهر جایی نبود، مگر همان شهر موشها.
200 موش بامزهای كه توسط 20 هنرمند عروسكساز، از جمله عادل بزدوده، ایرج تهماسب و مرحوم كامبیز صمیمی مفخم جان گرفته بودند و آن شهر هم توسط علی طالبی، كارگردان سینمایی و مرضیه برومند، كارگردان عروسكی نظم پیدا كرده بود. اگر چه متأسفانه به گفته بزدوده در حال حاضر هیچ اثری از این شهر، كه در دهه 60 ساخته شده بود، نیست و سرنوشت هیچكدام از این موشهای عروسكی و دشمن آنها، گربه سیاه و پشمالو مشخص نیست. بزدوده از مرحله ساخت این فیلم سینمایی عروسكی خاطره های زیادی دارد كه یكی از آنها را اینطور تعریف میكند: «در این فیلم سكانسی داشتیم كه كانالی را نشان میداد كه موشها برای به دام انداختن گربه كنده بودند و قرار بود موشها به نحوی «خوشخواب» را، كه مثل همیشه خواب بود، از دست گربه نجات دهند.
بنابر این داخل كلاه مواد منفجره میگذارند كه وقتی گربه خواست كلاه را بردارد منفجر شود. از آنجا كه صدابرداری سرصحنه نبود، قرار براین شد كه این مواد ساختگی بدون صدا و كاملاً بیخطر باشد، غافل از این كه مسئول افكت بیخبر از همه جا، برای این كه كار طبیعیتر باشد، مواد اصلی را در كلاه قرار داده بود.
در آن سكانس قرار شد، من در نقش گربه، دستم را دراز كنم و كلاه را بردارم. چشم شما روز بد نبیند، همین كه دستم به كلاه خورد، ناگهان مواد با صدای مهیبی منفجر شد. همه عوامل وحشتزده از بالای كانال مرا صدا زدند. اما من كه از موج انفجار كاملاً شوكه شده بودم، تا 20 دقیقه نه میتوانستم حرفی بزنم و نه حركت كنم.»
خاطره ای دیگر : در نشستی تلویزیونی مجری از خانم مرضیه برومند پرسید: آیا شما خاطره ای از مدرسه موشها دارید؟ ایشان گفتند: بلی ! چون ما با عروسک ها زیاد کار می کردیم قاعدتاً آنان کثیف می شدند که من مجبور بودم آنان را برای شستشو به خانه ببرم. او ادامه داد : یک بار كه بعد از شستن کُپل می خواستم او را به بند آویزان کنم گوش کپل را گرفتم و به او گفتم: آخه کپل ، من به تو حسودیم می شه. چرا تو باید این قدر مشهور باشی ولی من که خالق و آفریدگار این اثر ، وکارگردان و بازیگردان تو می باشم ناشناس و گمنام بمانم !!!! . . . . . .
عروسکهای خاطره انگیز دوران کودکی ما آنها کجا هستند ؟
بازگشت کلاه قرمزی در نوروز 88 ما را به یاد همه عروسکهای برنامههای تلویزیونی زمان بچگیمان انداخت.
کلاه قرمزی در بین برنامههای نوروزی 88. این یکی از بهترین خبرهای این روزها بود. باز کلاه قرمزی میآید و ما میتوانیم جلوی تلویزیون نفسهایمان را حبس کنیم و ذوق زده، عروسک محبوبمان را نگاه کنیم. اما این خبر چیز دیگری را به یادمان آورد، باقی عروسکهای بچگی مان را. آنها کجا هستند؟ چرا خبری ازشان نیست؟ همین باعث شد برویم سراغشان و دنبالشان بگردیم. راستش اولش فکر کردیم میرویم انبار شبکه 2 و همهشان را پیدا میکنیم و کلی عکس میگیریم اما وقتی رفتیم شبکه 2 دیدیم که از انبار عروسک خبری نیست. رفتیم سراغ میر کیانی – مدیر گروه کودک شبکه 2- و کارمان را برایش توضیح دادیم. به ما گفت که هم در انبار شبکه 2 عروسک داریم و هم در آرشیو شبکه یک. البته این را هم گفت که کارتان خیلی سخت است. زنگ زدیم روابط عمومی شبکه 2 دنبال عروسکها. اما دیدیم که دلمان را بیخودی خوش کرده ایم. گفتند: «عروسک کجا بود؟ هر کدام دست تهیه کننده خودش است» شبکه یکیها هم بعد از کلی سر دواندن بهمان جواب دادند: «ما که عروسک نداریم. همه را فرستاده ایم شهرک غزالی» بچههای شهرک غزالی گفتند: «عروسک به دست ما نرسیده، قرار است بیاید» فهمیدیم که عروسکها این وسط نابود شده اند یا ما ول معطل بودهایم.پس روشمان را عوض کردیم و با هزار مصیبت شماره تهیه کنندههای برنامههای عروسکی قدیمی را پیدا کردیم. آن جا هم تیرمان به سنگ خورد. همه به اتفاق گفتند: «دلتان خوش است؟ همه عروسکها از بین رفته، خوب اسفنجی بوده دیگر...» بعد از این همه تلاش، آخرش توی یک مصاحبه با مرضیه برومند خواندیم که عروسکها توی انبارهای تلویزیون خراب شده. فقط بعضی از آنها باقی ماندهاند، مثلا از همه عروسکهای شهر موشها فقط کپل مانده که آن هم در موزه سینماست. گربه «الو الو من جوجو ام»، «کلاه قرمزی و پسر خاله» و خرس فیلم «گلناز» هم در موزه هستند. زیزی گولو دست عادل بزدوده است که به جانش بسته است و حتی نمیدهد کسی از آن عکس بگیرد. به همین خاطر فکر کردیم تا همه حافظهمان از دست نرفته، بیاییم و کاری کنیم تا حداقل چیزهایی را که از بهترین خاطرههای مشترکمان با تلویزیون از بین نرفته، یک جایی بنویسیم تا چیزی باشد که بعدها نشان کوچکترها بدهیم و بگوییم ما با اینها بزرگ شدیم.
متن ترانه تیتراژ مدرسه موشها (یک شاهکار عروسکی که بچه های دهه شصت خیلی دوستش داشتند) :
ک مثل کپل
صحرا شده پُر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار
هپچه، هپچه (سرمایی عطسه می کرد)
فکر کن بسیار
پ مثل پسته
نباش خسته
ایییییش!
م مثل موش
یو، یو، موش
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش
یاهاهاهاها، نه ه ه ه ه
خ مثل خونه نگیر بهونه
آآآآآآآی بابا جان!
یاهاهاهاها
آ مثل آواز
قصه شد آغاز
پ . ن : در عکس بالا سختی و مشقتهای کار عروسک گردانی به خوبی در چهره مسعود کرامتی- ایرج طهماسب و حمید جبلی نمایان است. ببینید که این عزیزان چگونه و با چه زحماتی این برنامه ها را با کمترین امکانات و تنها با عشق عشق و عشق به همه ما ساخته اند . دست همه این عزیزان را بوسیده و بهترینها را برایشان از خداوند متعال خواستارم .
متاسفانه کیفیت عکس خوب نیست امیدوارم دوستان عکس با کیفیت تری از این صحنه ماندگار را در این قسمت قرار دهند . با سپاس از همه شما عزیزان
منابع : همشهری آنلاین - هفته نامه همشهری جوان/ شماره 205 - تیتراژ مدرسه موشها
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - تیرانداز ولگرد - ۱۳۸۹/۵/۳۱ عصر ۰۳:۲۱
رفقا یک فیلم ترکیبی با کارتن اون زمان کودکی دیدم به اسم بچه های ابی پسری بود
که برای دوتا عوضی لمپن کار میکرد که به ظاهر دودکش پاکن بودن البته به شغل شریف و شرافت مند دزدی اشتغال داشتن
اگر از دوستان کسی ردی نشانی از این فیلم داره
مرا در جریان بگذارد
اجرت تون باجد بزرگوارم در جریان بزاره
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - واترلو - ۱۳۸۹/۶/۱ صبح ۰۳:۲۹
(۱۳۸۹/۵/۳۱ عصر ۰۳:۲۱)تیرانداز ولگرد نوشته شده:
رفقا یک فیلم ترکیبی با کارتن اون زمان کودکی دیدم به اسم بچه های ابی پسری بود
که برای دوتا عوضی لمپن کار میکرد که به ظاهر دودکش پاکن بودن البته به شغل شریف و شرافت مند دزدی اشتغال داشتن
اگر از دوستان کسی ردی نشانی از این فیلم داره
مرا در جریان بگذارد
اجرت تون باجد بزرگوارم در جریان بزاره
این مشخصات اون فیلم است
http://www.imdb.com/title/tt0078477/
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - منصور - ۱۳۸۹/۶/۶ صبح ۰۷:۲۷
گاهی بهنگام گشتهای اینترنتی به سایتهای جالبی برمیخوریم. یک سایت فروش کارتون نظرم را جلب کرد که ظاهرا صدا را از نسخ قدیمی استخراج و با تهیه نسخ اصلی فیلم ، ترکیبی که صداگذاران فعلی فیلمهای دوبله انجام میدهند را به انجام رسانده است اما ظاهرا قیمتها بالاست. دوستان مستحضر باشند از آنجا که خود خریدی از این سایت نداشته ام به هیچ عنوان درخصوص کیفیت فیلمها نمیتوانم اظهار نظر کنم.
http://www.arinashop.com/index.php?target=categories&category_id=110
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۶ صبح ۰۸:۳۰
اين سايت كارتون ها را با ليبل و پك مخصوص مي فروشد ولي اشكال اينجاست كه شما نمي دانيد كارتون درخواستي شما چند قسمت دوبله وجند قسمت زبان اصلي است.مثلاً ماجراهاي تام 52 قسمت است كه 12 قسمت دوبله است يا درحاليكه بيش از اين ها دوبله شده. حنا دختري در مزرعه و باخانمان و بيشتر كارتون ها دوبله ناقص است و بد تر اينكه هيچ اطلاعي از تعدادقسمت كارتون ها داده نشده
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رائول والش - ۱۳۸۹/۶/۷ عصر ۰۲:۲۰
دوستان اين فيلمِ يكي از دايناسورهاي ما گم شده را به ياد داريد؟
جز معدود فيلمهاي خوب و متفاوتي بود كه آن روزهاي كودكي پخش مي شد. درباره ميكروفيلمي كه در يك استخوان دايناسور جاسازي شده بود و فضايي ماجراجويانه، كودكانه و جاسوسي داشت و در استوديوهاي انگلستان فيلمبرداري شده بود. با بازي هلن هيز و پيتر يوستينف و ساخته كارگردان درجه يك فيلمهاي كودكان يعني رابرت استيونسن. محصول كمپاني ديزني. مطابق معمول دوبله خوبي هم داشت. البته چيز زيادي از داستان را به ياد ندارم فقط يادم است كه صحنه هاي تعقيب و گريز محشري داشت!
اگر كسي مطلب بيشتري درباره فيلم و دوبله اش به ياد دارد لطفا برايمان بنويسد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - LAUREL - ۱۳۸۹/۶/۷ عصر ۰۴:۵۷
ديشب راديو امريكا با نادره سالارپور مصاحبه ميكرد
صداي بسيار زيبايي داشت احساس ميكردم دارم صداي پينوكيو رو ميشنوم
صداش بعد اين همه مدت طراوتش و حفظ كرده بود و باي برنامه ها و دوبله كارتونها مناسب بود
ميگفت يه تلويزيون اينترنتي براي كودكان راه انداخته
http://WWW.KOODAKTV.COM
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - محمد - ۱۳۸۹/۶/۱۱ صبح ۱۰:۲۰
اسکیپی
سرپرست گویندگان : عطاالله کاملی
فریبا شاهین مقدم / سانی
غلامعلی افشاریه, اکبر منانی / مت (پدر سانی)
امیر هوشنگ زند / مارك (برادر سانی)
محمد عبادی / جری
مینو غزنوی / کلانسی
گویندگان مهمان : عطاالله کاملی (علاوه بر سرپرستی, در چند قسمت هم به صورت مهمان حضور داشت) - مازیار بازیاران - حسین معمارزاده -
پرویز ربیعی - ژرژ پطروسی - مهدی آرین نژاد - محمد علی دیباج - شهروز ملک آرایی - تورج نصر و....
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۶/۱۳ عصر ۰۶:۰۲
کسی فيلم کارتونی دامبو فيل پرنده و اسکروچ ( خسيس) دونالد داک را يادش هست؟ اطلاعاتی در مورد دوبله اش و اينکه می شود دستيابی بهش پيدا کرد دارد يا نه؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۱۳ عصر ۰۷:۲۴
(۱۳۸۹/۶/۱۳ عصر ۰۶:۰۲)رامین_جلیلوند نوشته شده:
کسی فيلم کارتونی دامبو فيل پرنده و اسکروچ ( خسيس) دونالد داک را يادش هست؟ اطلاعاتی در مورد دوبله اش و اينکه می شود دستيابی بهش پيدا کرد دارد يا نه؟
http://www.shakeran.com/product_info.php?cPath=47&products_id=111582
دامبو را از اينجا مي تواني تهيه كني و اسكروچ هنوز در دسترس براي خريد نيست
دوبله هر دو را گذاشتم سر فزصت معرفي كنم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۶/۱۶ صبح ۰۸:۴۰
(۱۳۸۹/۶/۱۳ عصر ۰۶:۰۲)رامین_جلیلوند نوشته شده:
کسی فيلم کارتونی دامبو فيل پرنده و اسکروچ ( خسيس) دونالد داک را يادش هست؟ اطلاعاتی در مورد دوبله اش و اينکه می شود دستيابی بهش پيدا کرد دارد يا نه؟
سرود کریسمس ( اسکروچ خودمون)
رامین جان تا جایی که اطلاع دارم DVD دوبله کارتون دامبو فیل پرنده و اسکروچ هر دو با کیفیت اصلی و با دو باند صدا در بازار وجود دارد . متاسفانه به نظر می رسد یک قست کوتاهی از کارتون اسکروچ دوبله نشده است ، سکانس رقص و پایکوبی در شب کریسمس و گفتگوی عاشقانه اسکروچ و نامزدش دوبله نشده و بعید نیست این کارتون بعد از انقلاب دوبله شده باشد .
اون زمان تلویزیون همیشه شبهای کریسمس کارتون اسکروچ را پخش می کرد یادش به خیر ، با چه اشتیاقی هر بار این کارتون را نگاه می کردیم . اسکروچ داستان مرد تاجر خسیسه که بعد از مرگ شریک شیادش ( مارلی) به تنهایی مشغول تجارت و زندگیست. شبی روح شریک اسکروچ ( مارلی) که در غل و زنجیر اسیر و در حال عذاب کشیدن است به خانه اسکروچ می آید . مارلی به اسکروچ می گوید تو هم بعد از مرگ عذاب خواهی کشید مگر اینکه خودت را اصلاح کنی ،اسکروچ امشب سه نفر به دیدار تو خواهند آمد که گذشته ، حال و آینده ات را نشانت خواهند داد .
1. عید کریسمس گذشته : از دست دادن نامزدی که عاشقانه اسکروچ را می پرستید .
2. عید کریسمس حال : زندگی فقیرانه اما عاشقانه باب کراچت ( منشی و کارمند اسکروچ) . سکانس غذا خوردن خانواده باب و نحوه تقسیم غذا ، اشک را از دیدگان جاری می سازد .
3. عید کریسمس آینده : که تیم کوچولو ( بچه باب که با عصا راه می رود) به علت فقر خانواده و سوء تغذیه از دنیا می رود .
و در پایان خوشا به حال اسکروچ که بازگشتی شکوهمندانه دارد به زندگی انسانی. بهزاد ستوده عزیز مثل همیشه گویندگان این کارتون را معرفی خواهند کرد .
از نکات دیگر کارتون سرود کریسمس حضور شخصیتهای کارتون رابین هود در این کارتون است . کاراکترهایی نظیر سگ پا شکسته آهنگر ، لاک پشت ، خرگوش کوچولو و خانواده اش که جشن تولد گرفته بود .
خرس قهوه ای (پسر شجاع)، سنجاب مخالف (بنر)، شهردار (بلفی و لی لی بیت)، پدر بزرگ شیرین زبان (ممول، بل و سباستین،بچه های کوه تاراک)، لاغر ( چاق و لاغر)، یکی از دستیاران آقای کیت (دختری به نام نل) ، میتی کومان (میتی کومان)، هیس مار معروف (رابین هود) ، نیش نیش (مگ مگ و دوستان) و .... قسمتی از شاهکارهای جواد پزشکیان عزیز می باشد . همانطور که قبلا در پی نوشت کارتون رابین هود نوشته بودم ، جناب پزشکیان مهمان برنامه کارتونهای درخواستی با اجرای سعید شیخ زاده بودن . سعید شیخ زاده از آقای پزشکیان پرسید بهترین شخصیت کارتونی که به جاش صحبت کردید چی بوده؟ بعد خود سعید شیخ زاده گفت حتما شخصیت مار کارتون رابین هود بهترین کار شما هستش! آقای پزشکیان در جواب گفتند در بین تمام کارتونهایی که صحبت کرده ام یک کارتون را بیشتر از بقیه دوست دارم و اون هم شخصیت اسکروچ در کارتون سرود کریسمس می باشد که خیلی به دلم نشست و بیشتر از کارهای دیگرم دوستش دارم .
بی شک بسیاری از ما، خاطرات شیرین دوران کودکی مان را مدیون استاد جواد پزشکیان هستیم . خداوندا به استاد پزشکیان سلامتی، شادی و عمری طولانی عنایت بفرما، الهی آمین .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۱۷ صبح ۱۰:۱۲
دامبـــو
فيل شنل و سربند صورتي (مادر دامبو) زهره شكوفنده
فيل شنل و سربند بنفش / زهره شكوفنده
فيل شنل و سربند آبي - پسر مزاحم / مهوش افشاري
فيل شنل و سربند سبز / مهين يزرگي
فيل شنل و سربند نارنجي / رزيتا يار احمدي
موش / تورج نصر
مدير سيرك / شهروز ملك آرايي
لك لك / جوادپزشكيان
سايه مدير سيرك / شهروز ملك آرايي
سايه دلقك / كنعان كياني
سايه دلقك ها بترتيب گفت و گو
ولي ا... مومني -عزت ا... گودرزي -حسين حاتمي
ولي ا... مومني -عباس سلطاني - عباس سعيدي
حسين حاتمي - پرويز ربيعي - سيامك اطلسي
پرويز نارنجيها - عزت ا... گودرزي - عباس سعيدي
پرويز ربيعي - حسين حاتمي - كنعان كياني
مسئول اول سيرك / عباس سعيدي
مسئول دوم سيرك / محمد عبادي
كلاغ عينكي اول / حسين حاتمي
كلاغ عينكي دوم / كنعان كياني
كلاغ زرد / محمد عبادي
كلاغ چاق / عباس سلطاني
كلاغ سيگاري / ناصر نظامي
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۶/۱۷ عصر ۱۰:۴۴
(۱۳۸۹/۶/۱۶ صبح ۰۸:۴۰)دلشدگان نوشته شده:
سرود کریسمس ( اسکروچ خودمون)
اون زمان تلویزیون همیشه شبهای کریسمس کارتون اسکروچ را پخش می کرد یادش به خیر ،
واقعا عجب شخصیت جالبی بود این اسکروچ ، با اون چشم ها و عینک و دهان منقاریش ! . بعدها یه فیلمفارسی دیدم به نام شب نشینی در جهنم که شخصیت حاجی فیلم ، کپی همین اسکروچ بود ! . همونطور که دلشدگان عزیز گفت ، معمولا روزهای کریسمس تلویزیون این کارتون رو برای بچه های مسیحی پخش می کرد. رویه ای که خیلی وقته فراموش شده ( اصلا برای مسلمون ها چی میذاره که بخواد برای مسیحی ها بذاره ؟! ) من از کل این کارتون فقط این تیکه دیالوگش یادمه که یه روح می گفت: ... اسکروچ ... ای خسیس ... اسکروچ ...
دروان کودکی سه روز بود که تلویزیون حسابی گل می کاشت و برنامه های زیبا می گذاشت: اول عید نوروز ، دوم عید کریسمس و سوم یه روزی بود به نام روز کودک ! ( روز جهانی کودک ) که از صبح تا شب برامون فیلم و کارتون می ذاشت !
(۱۳۸۹/۶/۱۱ صبح ۱۰:۲۰)محمد رضا نوشته شده:
اسکیپی
آی اسکیپی ... . تیتراژ شروعش : پسره یه برگ از درخت می کند و باهاش سوت درست می کرد و بعد فوت می کرد که کانگروش رو صدا بزنه . بعد یه آهنگ زیبا ( شاید استرالیایی ) پخش میشد و صدایی که بازیگران را معرفی می کرد تا می رسید به معرفی کانگرو که اینجاش رو خوب یادمه : ... و با شرکت کانگروی بوته زار ... اسکیپی .
به نظر من باید یه تیم تحقیق بره مطالعه کنه که چرا همه بچه های کارتون های دوران کودکی ما با یه حیوون دوست بودن ؟ بل و سباستین ، رامکال و استرلینک ، همین اسکیپی ( که بعضی ها به اشتباه می گفتن اسپیکی ! ) سندباد و شیلا ،و ... .. بقیه هم که خودشون کلا حیوون بودن !
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۶/۱۸ صبح ۰۹:۱۰
سلام خدمت تمام دوستان عزيز
كارتون هاي دوران كودكي ما بيش از يك كارتون بودند.شايد درس هايي دربطن اين كارتونها به ما مي دادند كه امروزه با اين كارتونهاي كه نه معني و مفهوم دارند و بيشتر انسان را به سوي خشونت و جنگ و جدال سوق مي دهند قابل قياس نيست.متاسفانه دوره ما كوتاه بود ولي خوشبختانه دوره اي پر بار بود.زمان عید کریسمس البته قبل از انقلاب فيلم زندگي شگفت انگيز كاپرا رو پخش مي كردند و واقعا فيلمي تاثير گذار بود اما بعد از اتفاقاتي كه افتاد كارتون عيد كريسمس رو پخش كردند كه اون هم جاي خودش معناي خاصي رو به بيننده منتقل مي كنه
باز هم از تمامي دوستان (بهزاد عزيز، رامين عزيز،دلشدگان عزيز، و تمامي بزرگواران تشكر مي نمايم كه حداقل توانستند بخشي از خاطرات بنده و ديگر دوستان رو دوباره زنده كنند و بگويند كه درست است كه گذشته قابل برگشت نيست اما خاطرات همچنان زنده و در ذهن ما نقش بستند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - seyed - ۱۳۸۹/۶/۱۸ عصر ۰۵:۳۲
(۱۳۸۹/۶/۶ صبح ۰۷:۲۷)منصور نوشته شده:
گاهی بهنگام گشتهای اینترنتی به سایتهای جالبی برمیخوریم. یک سایت فروش کارتون نظرم را جلب کرد که ظاهرا صدا را از نسخ قدیمی استخراج و با تهیه نسخ اصلی فیلم ، ترکیبی که صداگذاران فعلی فیلمهای دوبله انجام میدهند را به انجام رسانده است اما ظاهرا قیمتها بالاست. دوستان مستحضر باشند از آنجا که خود خریدی از این سایت نداشته ام به هیچ عنوان درخصوص کیفیت فیلمها نمیتوانم اظهار نظر کنم.
http://www.arinashop.com/index.php?target=categories&category_id=110
منصور گلم، سلام، سلام، سلام
و سلامي گرم به همه كافه نشينان عزيز
والله... بقول معروف، حرف كه ماليات نداره، پس گفتنش هم ظاهرا ضرري براي گوينده، بالاخص در دنياي مجازي
اين سايت از يكسال پيش كه من مطلع هستم اطلاعيه فروش كارتونهاي نسخه اصلي رو درج كرده ولي تاكنون يك كار هم تحويل مشتري نداده است. دوستان عزيز كافه نشين حواسشون باشه كه يه وقت خداي نكرده....
بنده به شخصه به همراه 2 تن از دوستان در شهرهاي مختلف تماسهاي مكرري گرفتيم تا اكثر كارهاي 2 صداي ايشون رو تهيه كنيم، ولي تا الان مطلقا موفق نشديم.
ما گشتيم نبود، شما هم نگرديد كه نيست...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۶/۲۱ صبح ۱۱:۵۴
(۱۳۸۹/۶/۱۷ عصر ۱۰:۴۴)سروان رنو نوشته شده:
(۱۳۸۹/۶/۱۶ صبح ۰۸:۴۰)دلشدگان نوشته شده:
اون زمان تلویزیون همیشه شبهای کریسمس کارتون اسکروچ را پخش می کرد یادش به خیر ،
دروان کودکی سه روز بود که تلویزیون حسابی گل می کاشت و برنامه های زیبا می گذاشت: اول عید نوروز ، دوم عید کریسمس و سوم یه روزی بود به نام روز کودک ! ( روز جهانی کودک ) که از صبح تا شب برامون فیلم و کارتون می ذاشت !
سفر به سرزمین آرزوها (یک پرونده مفصل و خواندنی درباره محبوب ترین کارتونهای کودکی) :
هفته نامه فرهنگی همشهری جوان / شماره 97 / آذرماه 1385 / استثنائا 100 صفحه / 200 تومان + یک سی دی
شخصیتهای كارتونی محبوب دهه شصت و هفتاد تلویزیون در شماره جدید هفتهنامه همشهری جوان گردهم آمدهاند تا پس از سالها، خاطرات روزهای خوب برنامه كودك دیدن را زنده كنند. البته این همه ماجرا نیست.روزهایی كه چه كوچكترها و چه بزرگترها پایه ثابت تماشای برنامه كودك و نوجوان شبكههای یك و دو تلویزیون بودند و كارتون دیدن به تجربه مشترك یك نسل بدل شد.
روز جهانی كودك و تلویزیون (19 آذر، 10 دسامبر) بهانه بچههای همشهری جوان بوده تا به سراغ این كارتونها بروند و ویژهنامه مفصل و پر و پیمانی را در 100 صفحه آماده كنند.
در این ویژهنامه اطلاعات خواندنی درباره این كارتونها خواهید خواند كه بیشتر آنها تا به حال جایی منتشر نشده است. یك سیدی شامل عكس و موسیقی و فیلم تعدادی از این كارتونها هم همراه این ویژهنامه است تا این ضیافت كارتونی را تكمیل كند. این ویژهنامه را میتوانید از كیوسكهای مطبوعاتی با همان قیمت شمارههای عادی مجله همشهری جوان (200 تومان) تهیه كنید .
اگر میبینید هنوز برای كارتونها غش و ضعف میرویم، زیر سر دنیای مشترك و در عینحال شخصی است كه پایه خیلی از باورها و روحیات و اخلاق نسل ما شده است.
1 - اگر هنوز مثل آن بچه آشنای تیتراژ برنامه كودك شبكه اول، منتظر ایستادهاید كه كبوتری بیاید و این صفحه را كنار بزند، یك پیشنهاد خوب برایتان داریم. صفحات ویژهنامه را روبهروی خودتان بگیرید، چشمانتان را ببندید و یك صفحه را انتخاب كنید. ببینید توی فال كارتونیتان چه چیزی رقم خورده است.
2 - اگر فال گرفتید و اولین مطلب كارتونی جلوی چشمتان آمد و هوس كردید بخوانید، آمادگی لازم را داشته باشید كه یك دفعه توی ذوقتان نخورد. چون ممكن است با یك مطلب پر از اطلاعات روبهرو شوید و كلی شاكی شوید كه ای آنت! ای سنگدل! دلت آمد اینقدر خشك و بیعاطفه با كارتون محبوب من برخورد كنی؟
ولی الكی شاكی نشوید، چون از اول با خودمان این قرار را گذاشتیم كه مطالب بیشتر اطلاعات محور باشد تا احساسات محور. البته باز هم مقدار انبوهی احساسات به میان صفحات نفوذ كردند، به خصوص درباره كارتونهایی كه اطلاعات خاصی درباره آنها پیدا نكردیم.
3 - نمیدانید برای به دست آوردن دو كلمه اطلاعات درباره خیلی از كارتونها چه زجری كشیدیم. اولین مشكل ندانستن نام اصلی آنها بود. بله، با آن خرده انگلیسی كه بلدیم، معادل انگلیسی نام كارتون را پیدا كردیم، ولی مشكل این جا بود كه نام فارسی خیلی از كارتونها هیچ ربطی به نام اصلیاش ندارد.
مثلا اسم اصلی«حنا دختری در مزرعه»، «كاتری، دختر مرغزار» بوده و یا «خپل در باغ گلها»، «James the Cat» بوده است و الی آخر (نام اصلی كارتونهایی را كه پیدا كردیم در كنار مطلب هر كارتون زدهایم تا شما دیگر برای پیدا كردن عكس و مطلب مثل ما به دردسر نیفتید.) برای پیدا كردن بعضی از كارتونها هم كه دیگر كاملا ناامید شدیم.
ولی در آخرین روزها، كلی درهای حكمت روبهروی بچهها باز شد و عكس كارتونهایی مثل نل و خپل و رابرت پیدا شد. متأسفانه دیگر زمانی برای تولید مطلب جدید و اضافه كردن اطلاعات تازه نبود. البته پیدا كردن اسم اصلی كارتون فقط گاهی اوقات مشكل را حل میكرد، چون خیلی وقتها مطالب مربوط به یك كارتون به زبان دیگری غیر از انگلیسی بود.
مثلا درباره بامزی، اوایل هر چه پیدا میكردیم به زبان سوئدی بود و درباره بولك و لولك به زبان لهستانی! وسط معركه این زبانهای عجیب و غریب، ژاپنی بلد بودن احسان رضایی خیلی بهمان كمك كرد.
احسانرضایی اطلاعات مربوط به افسانه سه برادر را از زبان ژاپنی ترجمه كرد و برای پیدا كردن كارتونهایی مثل پسر شجاع و ایكیو سان هم از نام ژاپنی آنها كمك گرفت. اینها را برای منت گذاشتن سر كارتونها نگفتیم، چون كارتونها بیشتر از اینها بر سر ما منت دارند! فقط گفتیم تا بدانید چه خون دلها خوردیم تا مطالبی را جمعآوری كنیم كه بیشتر از 95درصد اطلاعات آنها، برای اولین بار دارد در مطبوعات ایران چاپ میشود.
اینجا لازم است یك تشكر درست و حسابی از اینترنت و به خصوص سایت ویكیپدیا بكنیم كه اگر نبودند معلوم نبود این همه اطلاعات و عكس را از كجا باید پیدا میكردیم. اگر هم میبینید بعضی عكسها بیكیفیت است همهاش تقصیر این اینترنت است، ما بیتقصیریم!
4 - چرا برای ایرانیها فقط دو صفحه؟ این به خاطر كم بودن كارتونهای ایرانی در زمان كودكیمان است. آن زمان بیشتر محصولات ایرانی برنامه كودك یا فیلم و سریال بودند و یا برنامه. حتی بیشتر كارهای عروسكیمان هم برنامه عروسكی بودند نه كارتون عروسكی.
از اول هم قرار بود در این ویژهنامه فقط به كارتونها بپردازیم و برای همین سریالها و فیلمهای خارجی مثل طوفان و بچههای كوه آتشفشان را هم كنار گذاشتیم. به بعضی از برنامههای ایرانی مثل مدرسه موشها و خانه مادربزرگه و چاق و لاغر هم قبلا به صورت مفصل پرداخته بودیم. همین شد كه نقش ایرانیها در این پرونده این قدر كمرنگ شد.
5 - چرا این هفته را برای چاپ این پرونده انتخاب كردیم؟ دلیل سادهای دارد، 10دسامبر كه برابر میشود با 19آذر، روز جهانی كودك و تلویزیون است. این همان روزی است كه تلویزیون یك جمعه قبل یا بعد آن، از صبح تا شب برای بچهها برنامه كودك پخش میكند. اولین بار را یادتان هست؟
6 - بند آخر این مطلب ماند برای پاسخ به سؤالی كه شاید توی ذهن خیلیها بعد از دیدن این ویژهنامه پیش آمده باشد. این كه اصلا چرا این همه صفحه و انرژی را برای موضوعی مثل كارتونهای كودكیمان گذاشتهایم؟ این سؤالی است كه جواب آن زیاد راحت نیست.
یعنی برای كسی كه هم نسل ما نباشد، توضیح این عشق و علاقه به كارتونها كار سختی است. ما با تلویزیون بزرگ شدیم. آن زمان نه بازیهای كامپیوتری این قدر گسترده شده بود و نه از سیدی و دیویدی فیلمهای روز دنیا خبری بود و نه ماهوارهای بود و نه اینترنتی و نه حتی كامپیوتری.
آن روزها اصلیترین منبع سرگرمی خیلی از ما، تنها تماشای تلویزیون بود. تجربههای زندگی و لحظههای غم و شادی را لابهلای كارتونها پیدا میكردیم و با كارتونها و شخصیتهای محبوبمان، دنیای خیالی خود را میساختیم.
دنیای ساده و معصومانهای كه توی آن آدم بدها همیشه شكست میخوردند و آدم خوبها همیشه پیروز میشدند. دنیای شخصی كارتونی كه خیلی جذابتر از دنیای دور و برمان بود.
ولی نكته اصلی این بود كه دنیای شخصی هر كدام از ما، شباهت زیادی به دنیای شخصی بقیه داشت. آخر منبع الهام همهمان یكی بود: تلویزیون. برای همین این دنیای شخصی، كمكم به دنیای شخصی یك نسل بدل شد. این همان اصل ماجراست.
اگر میبینید هنوز مثل گالیور در اسارت دنیای لیلیپوتی كارتونها هستیم، زیر سر این دنیای مشترك و در عین حال شخصی است كه پایه خیلی از باورها و روحیات و اخلاق نسل ما، چه بد و چه خوب شده است.
حداقل فایده این ویژهنامه، جمع شدن خیلی از این كارتونها در كنار هم است تا شاید تصویر شفافتر و جامعتری از چیزی به دست بیاوریم كه بخشی از وجود نسل ما را سر و شكل داده است. نوشته : محمد جباری همشهری آنلاین
هدیه ای ناقابل برای کودکان دهه 50 و 60 :
نرم افزار چند رسانه ای, هفته نامه همشهری جوان. (ویژه نامه کارتون های دوران کودکی)
بهمراه PDF مجله (همون شماره)
توضیحات: در مورد 167 کارتون اطلاعاتی مفید و مختصر داده شده شامل: متن، عکس،موسیقی و فیلم
لینکهای دانلود (حجم فایل حدود 500 مگابایت می باشد)
Vijename_Cartoon.part1.rar
Vijename_Cartoon.part2.rar
Vijename_Cartoon.part3.rar
Vijename_Cartoon.part4.rar
Vijename_Cartoon.part5.rar
Vijename_Cartoon.part6.rar
رمز فایل: ندارد
همانطور که قبلا اشاره کردم در این مجله به یک مقاله اجازه چاپ داده نشد . و آن هم تنها به خاطر خانم نوشابه امیری و كامبیز كاهه . متاسفانه تنگ نظری بعضی از افراد باعث شده نام خانم نوشابه امیری در برخی کتابها و مجلات حذف شود . اما باز جای شکرش باقیست که حداقل مطلبی درباره خانم نادره سالار پور عزیز در ویژه نامه همشهری جوان چاپ شد . احتمالا همین مسائل مانع چاپ نام خانم نوشابه امیری و سایر هنرمندمان عزیزمان در کتاب آقای اکبر منانی شده است . در زیر مقاله ای که هرگز در ویژه نامه کارتونهای خاطره انگیز چاپ نشد را بدون کم و کاست تقدیم شما عزیزان می کنم .
به قلم نوید غضنفری عزیز :
یك ویژه نامه «كارتون های نسل ما» در مجله همشهری جوان درآوردیم (شماره 97،آذرماه 1385) كه هزار و یك حكایت دنباله اش بود. فعلا كاری با آن قسمت اش ندارم كه مؤسسه همشهری لطف فرمودند و پكیج مجله و سی دی اش را همان قیمت معمول وقت مجله (200 تومان) نهادند و فردای توزیع هركه خبردار شد، دست كم پنج شش تایی، هم راه با خرید نان برای صبحانه اش از روی كیوسك ها برداشت و این طوری بود كه زحمات چند ماهه تمام بچه ها زایل شد، بعدش هم كه مطابق معمول در قسمت نامه های خواننده ها از عده ای ثابت تشكر شد و خلاص! فعلا می خواهم شقه دیگر ماجرا را تعریف كنم و از خودسانسوری ای كه گریبان گیرمان شده بنویسم. از دو بزرگواری كه اسم شان، داخل نوشته های من در آن ویژه نامه خط خورد: نوشابه امیری و كامبیز كاهه. نام های آشنایی كه بچه های نسل ما را با عشق به خواندن مطلب سینمایی (به خاطر خود مطلب) آشنا كردند.نمی توانیم پنهان كنیم كه زمانی مجله دنیای تصویر را از آخرش باز می كردیم تا مدخل هایی كه كامبیز كاهه برای راهنمای فیلم می نوشت را همان اول ببلعیم. نوشابه امیری خاطره سال های خوب هفته نامه سینما را زنده نمی كند؟ مدخل او را از پرونده دوبلورهای كارتون (و هرجای دیگری كه از او نامی بردم) حذف كردند، در حالیكه رسانه سخت گیری مثل تلویزیون از آوردن نام نوشابه امیری به عنوان سرپرست گفتار فیلم در تیتراژ فیلم هایی كه گاهی پخش می كند، ابایی ندارد! از آن بدتر حذف نام كامبیز كاهه در یادداشتی بود كه برای موسیقی كارتون ها(با تیتر وصلت صدا و تصویر) نوشتم. فرصتی استثنایی برای ادای دین پیدا كرده بودم، موسیقی و كارتون. نقد دامبو در مجله فیلم كه برای همه ما نوستالژی است و آن یكی لذتی شخصی بود كه از خواندن مقدمه كتاب آهنگسازان بهزاد رحیمیان برده بودم. فرصتی كه وقتی آن مجله ارزان چاپ شد و جای نام كامبیز كاهه عبارت «یكی از نویسندگان»! قرار گرفت، دود شد و رفت هوا. ببینم مگر هنوز آن دو كاف زیر مدخل های راهنمای فیلم بهزاد رحیمیان، امضای استاد نیست پای اثرش؟!
نسخه دست نخورده آن یادداشت را می گذارم این جا، شاید قدری از دین ام ادا شود.
...
آدم های خیلی خوشبختی هستیم، هر از گاهی گوشه ای از تصاویرِ کارتون های دورانِ بچگی (یا فیلم هایی که دیده ایم) در ذهنمان ظاهر می شود_ حالا به هر دلیلی_ و ناگهان واردِ دنیایِ دیگری می شویم. مثل کلیدی برای ورود به دنیایِ رؤیاگونِ خیال پردازی. این کلیدها دامنه بسیار وسیعی دارند و برای اشخاص مختلف، متفاوت عمل می کنند و سرعت هایشان برای رساندنِ ذهن، به مرز میانِ رؤیا و واقعیت فرق می کند. برایِ من (و خیلی های دیگر) این کلید «صدا» است. این اصوات هم دامنه گسترده ای دارند، گاهی از یک نُتِ ساده شروع می شوند یا در قالبِ یک ترکیب نُتی توی گوش می پیچند و بعد می توانیم با سوت زدن، ادامه اش بدهیم. بعضی موقع ها این اوهام با یادآوریِ صدایِ سازِ خاصی که در موسیقی کارتون رویِ تصاویر می آمده، در ذهنمان تشکیل می شوند. حتی اگر مثل من به رابطه مستقیم سازبندیِ موسیقیِ کارتون و تونالیته صدایِ صداپیشگان اش معتقد باشید، یک ترکیبِ صدایی منبع الهامتان می شود ! ملودی را که خیلی نرم مرور کنید مثل یک کابل نوری به فضا و حال و هوایِ کارتون وصلتان می کند و بعد از آن، صدایِ کاراکترها یکی یکی با ترکیب ویژه خود به این جشن صدا و تصویر می آیند. مثلِ وقتی که تمِ محزونِ عنوان بندیِ بچه های کوهِ آلپ که با آرپیج های سازِ ماندولین نواخته می شد را به خاطر می آوریم و رژه کاراکترهای کارتون (از جمله سنجابِ دنی) توی تیتراژ، در حاشیه بالا و پایین تصویر، یادمان می آید و بلافاصله صدایِ لوسین (نوشابه امیری) در گوشمان می پیچد. حکایتِ ملودیِ شاد و شنگولِ پینوکیو قدری پیچیده تر است، چون همیشه اول صدایِ تِق تِق مخصوص پایِ پینوکیو را احساس می کنیم و بعد صدایِ نادره سالارپور رویِ تصویرِ ذهنی مان سوار می شود. ملودیِ ساده و کودکانه پت پستچی فوراً «عکس» ماشین قرمزِ پت را رویِ آن پلِ قوسی و سنگیِ اطراف دهکده آشکار می کند و لحظه ای بعد صدایِ ژاله علو را حس می کنیم. از بختِ خوبِ ما، موسیقی اریژینال سایمن در سرزمین نقاشی ها تویِ دوبله عوض نشد تا لحنِ انگلیسی و تمِ سحرانگیزش بیش تر با فضایِ داستان های ادوارد مک لاخن جور در بیاید.از آن جا که ما بچه های بعد از انقلاب خیلی از تم های اصلی کارتون ها را نشنیده ایم، گاهی این خیال ها در مسیرهای اشتباهی می افتند و گیج می شویم ! مثلِ موسیقی عنوان بندیِ آن شرلی که در واقع ترانه Careless Whisper جرج مایکل بود!! و تلاشِ همیشگی مان برای تجسمِ آن دختر معصومِ مو هویجی، ناکام می مانَد، بخواهیم و نخواهیم تصاویرِ کلیپِ ترانه ارجح تر هستند. تا همین چند مدت پیش فکر می کردیم موسیقی باغِ گل ها/ خپل کارِ اریک کلاپتون است، اما ترانه James the Cat گری یرشون هیچ ربطی به موسیقی ای که ما می شنیدیم ندارد. موسیقیِ باخانمان/ پرین که دیگر یادآور تکنوهایِ اولیه دهه 1980 (قطعه Tom's Diner سوزان وگا)است و ارتباط اش با سرزمین های اروپایِ شرقی و آداب و رسوم مردم بوسنی معلوم نیست.
برایِ این نوع خیال پردازی استثنا هم داریم، گاهی عکسِ ماجراهای قبلی پیش می آید، مثل وقتی که فضای ایتالیایی بچه های مدرسه والت را تصور می کنیم. آهسته چهره های انریکه، دِروسی و فرانچی جلوی چشممان می آیند و بعد موسیقی ایتالیایی الاصل اش را که با آکاردئون نواخته می شد، می شنویم. گاهی صدا و تصویر انقدر در هم تنیده شده اند که نمی شود به هیچ قیمتی سوایشان کرد و معلوم نیست کدام یک اول به ذهن می آیند. در این مورد به خصوص اگر تمِ موسیقی معروف هم باشد، با شنیدنِ آن روی تصاویرِ جدید، نمی توانیم قدیمی ها را از ذهن پاک کنیم. وقتی تمِ مشهورِ The Flight of the Bumble-bee را زمزمه می کنیم، انگار نه انگار که یک قطعه ارکسترالِ نیکلای کورساکف است، ما آن را با فضایِ هاچ زنبور عسل می شناسیم (حتی اجرایِ راکِ آن توسط جو ساتریانی و مالمستین و جان پتروچی در کنسرت G3 لطمه ای به تصاویرِ ما نزد!)، مشکل بتوانیم موسیقی جاز هنری مِنچینی را برای پلنگ صورتی با تصویری غیر از کاراکترِ کارتونی اش تجسم کنیم.
آن موقع که هنوز روزگار خوب بود و کامبیز کاهه می نوشت، توی مقدمه کتاب آهنگ سازان بهزاد رحیمیان (با تیترِ «لذت های موسیقی فیلم») اشاره کرد که موسیقیِ فیلم شیطان است، دائم رنگ عوض می کند و روی تصاویر سرک می کشد، که موتیفِ شخصیت فیلیپ مارلواست(نقل به مضمون). با این حساب موسیقیِ کارتون تخس است، گاهی مثلِ کاراکترهای میکی ماوس و تام و جری از در و دیوارِ تصاویر بالا می رود و گاهی مثل پت و مت (اثر پتر اسکومال) آهسته آهسته شروع می شود و انقدر پیش می رود تا همه چیز را خراب کند! ...
در پایان این مقاله در قسمت نظرات کاربران نوشته های زیر را دیدم که اطلاعی از صحت و سقم آن ندارم : موسیقی متن سریال بچه های آلپ كه البته در بعضی از قسمتهای سریال ماركوپولو هم بكار رفت نخستین موسیقى تصویرى استاد مجید انتظامی بود در فیلم كوتاه زال و سیمرغ ساخته اكبر صادقى . دوستان اگر اطلاعی از این موضوع داشتند ما را هم مطلع کنند .
با سپاس فراوان دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۲۳ صبح ۱۱:۲۷
شهراشباح 2003 محصول ژاپن
برنده جايزه اسكار بهترين انيميشن
كارگردان :هايائـو ميازاكي
سرپرست گويندگان : زهره شكوفنده
چيهيرو / شوكت حجت
مادر چيهيرو / زهره شكوفنده
پدر چيهيرو / محمود فاطمي
هاكــو / رزيتا ياراحمدي
ليــن / مريم نوري درخشان
يـو بابا / فرانك رفيعي
بچه يـوبابا / مژگان عظيمي
مادر لين، دسنگيره در / مينا شمس
كاماجي / محمدعلي ديباج
وزغ بزرگ / تورج نصر
قورباغه ، ناشناس / اردشير منظم
اعظم دلبري - حسن كاخي
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۲۵ عصر ۱۲:۵۵
سرود كريسمس
محصول والت ديزني 1983
سرپرست گويندگان : پرويز نارمجيها
اسكروچ(مك داك) / جواد پزشكيان
باب كراچيت (ميكي موس)/محمد عبادي
مامور جمع اوري اعانه (موش سيبيلو)/عزت ا.. گودرزي
مامور جمع آوري اعانه (موش ليوان بدست)/ عباس سعيدي
روح مارلي(گوفي)/ناصرنظامي
روح كريسمس گذشته(جيمي كريكت جيرجيرك پينوكيو)/حسين حاتمي
نامزد اسكروج(ديزي داك)/مهوش افشاري
تيم كوچولو (پسر باب كراچيت)/رزيتا ياراحمدي
فرد خواهرزادهاسكروج(دونالد داك)/تورج نصر
روح كريسمس امسال /سيامك اطلسي
روح كريسمس آينده / احمد مندوب هاشمي
سگ قبركن اول / ولي ا... مومني
سگ قبركن دوم/ نصرت ا... حميدي
سگ بابا نوئل / شهروز ملك آرايي
سگ گدا / كنعان كياني
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۶/۲۷ عصر ۰۵:۱۴
ناخدا سيلور
روايت كننده /مريم شيرزاد
جيم هاكينز / شيوا گراني
آقاي اسميت / صادق ماهرو
دكتر جونز / پرويز نارنجيها
ناخدا پيو / حسين حاتمي
ناخدا سيلور / شهاب عسگري
ناخدا طوطي - مرد جنگل / مهدي آژير
روح جنگل / كنعان كياني
گروه دزدان دريايي / كنعان كياني - مهدي آژير - عزت ا... گودرزي - حسين حاتمي - فرهنگ مهرپرور
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۳ عصر ۰۵:۴۲
اوایل دهه 60 وقتی تیتراژ سندباد با اون موزیک زیبا و جادویی پخش می شد انگار دنیا رو بهم می دادن . یا پلنگ صورتی با اون تیتراژ استثنایی . بازرس و پلنگ صورتی باهم توی یک لامبورگینی یا ترنزم واقعی !
فکر کنم از 62 - 63 به بعد این تیتراژ ها رو مضر تشخیص دادن و از اون به بعد سانسور میکردن .
اما برای من یکی از زیباترین و لذت بخش ترین خاطرات دوران کودکیم تماشای این کارتون ها با اون تیتراژ های مسحور کنندس . و کارتون های دیگه ای که شاید دیگه الان کسی اون ها رو به یاد نیاره . مثلا :
در این دنیای شگفت انگیز - مامفی - گربه ی کلونداک - توشه لاک پشت - زوروی والت دیسنی -دهکده ی سبزیجات - باغ گلها - تنسی تاکسیدو و چاملی ( این یکیو تا سالها تلوزیون بصورت جسته گریخته پخش می کرد . البته قسمت های محدودیش رو و اون هم با حک و اصلاح و جرح و تعدیل ! ) اما من دورانی رو به یاد می آرم که دوشنبه ها بصورت روتین تنسی تاکسیدو پخش می شد و احتمالا بدون سانسور . حدود سال 59 - 60 . چرا انقدر دقیق یادم مونده ؟ چون دوشنبه ها میرفتیم خونه ی مادر بزرگم و این کارتون رو اونجا میدیدم .
اما از یه مقطعی به بعد که کارتون های ژاپنی وارد شد ( حدود 63 - 64 ) به مرور دیگه خیلی از این کارتون هایی که نام بردم پخش نشد . نمیدونم چرا . و بجاش نقاشی پخش می شد و کارتون هایی مثل مهاجران - بنر - دهکده ی حیوانات - خانواده ی دکتر ارنست - هاچ - هاچین واچین - هادی و هدا - حنا ... و ما مجبور بودیم تماشا کنیم ...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۳ عصر ۰۷:۰۷
یک ابتکار جالب در دوبله ی کارتون پلنگ صورت ( با صدای پرویز نارنجی ها بعنوان راوی یا نریتور ) این بود که بین 2 قسمت مجزای کارتون پلنگ صورتی بصورت پیش پرده قسمت هایی از برنامه های آینده ی پلنگ صورتی پخش می شد و با یه موسیقی سایکو مانند ( قسمتی از موزیک اورجینال کارتون ) ما می رفتیم تو هپروت و تخیل خودمون و از همون موقع لحظه شماری می کردیم برای برنامه ی آینده .
مشابه این شیرینکاری در برنامه هفتگی هارولد لوید هم بود . با صدای ناصر تهماصب بعنوان راوی . که همون دوران پخش می شد . اوایل انقلاب . یه موزیک متن بسیار زیبا داشت . که هرچی می گردم کامل و با کیفیتش رو پیداش نمی کنم که دانلود کنم .
بعد از پخش تیتراژ جذاب با اون موزیک دلنشین ( جاز کافه ایه دهه 1920 که ساز اصلیش ترومپت بود ) 2 تا فیلم 20 یا 10 دقیقه ای از هرولد لوید پخش می شد . با توضیحات به جا و صدای صمیمی ناصر تهماصب . بیشتره مواقع هم با این عبارت شروع می شد : ببینین کی اومده ! این دوست ما هرولده ...
فیلم شروع میشد و درست در بحرانی ترین قسمت ناگهان فیلم قطع می شد و ما صدای ناصر تهماصب رو روی قسمت های دیگه ای از یه فیلم دیگه ی هارولد لوید میشنیدیم که می گفت : نه تعجب نکنین . این برنامه ی هفته ی آیندس . الان دوباره برمی گردیم ...
بعد دوباره برمی گشتیم و تهماصب ادامه میداد : خب ... کجا بودیم ؟
یادش به خیر . چرا لحظات خوب زندگی که آدم تا مغز استخونش لذت می بره انقدر محدودن ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اورلاندو - ۱۳۸۹/۷/۴ صبح ۱۲:۱۳
اواسط دهه 60 کارتونی ازتلویزیون پخش شد به نام خانواده وحوش ومتاسفانه چندقسمت بیشترپخش نشدوبعدمتوقف شد کارتون فوق العاده ای بود درهرقسمت ارآن ماجرای حیوانی بود که فداکاری می کرد اسم یکی ازقسمتهایی راکه به خاطردارم گرازآئینه ای بود دیگری داستان یک گوزن بزرگ ودوست داشتنی بود که نام آن را به خاطر ندارم وهینجور در هر قسمت یک حیوان قهرمان رو معرفی می کرد آیا دوستان این کارتون را به خاطر دارند؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۴ صبح ۱۲:۲۸
دقیقا !
حتی سالش رو هم یادمه 1364 . یه سریال کارتونیه ژاپنی بود . یه قسمتیش رو یادمه توی روستاهای ژاپن میگذشت . پدر خانواده شکارچی بود و گوزن شکار میکرد .
پسر خانواده یه روز یه بچه گوزنی رو که مادرش به توسط شکارچی ( یعنی پدر پسره ) کشته شده بود با اصرار آورد خونه و ازش نگهداری کرد . اما آخرش یادم نیس چی شد .
یه قسمت دیگش درمورد یه خرس بود که زخمی شده بود و زجر میکشید .
حتی صدای راوی اون کارتون رو هم یادمه . همون راوی سریال بچه های آلپ بود که دقیقا همون دوران از شبکه 2 پخش می شد .
اون سریال وحش یا وحوش چهارشنبه ها از شبکه 1 پخش می شد .
حتی این هم یادمه که بعضی صحنه های حساس و تعیین کننده ی اون کارتون بصورت اسلوموشن و از زوایای مختلف تکرار می شد .
مثلا صحنه ای که یک گوزن با شاخش بدن یک خرس رو می درید و خون می پاشید تو هوا .
یه قسمت دیگش هم درمورد بوزینه ها بود که برای نجات فرزندانشون جانفشانی می کردن . و شکارچی ها اون ها رو هدف قرار می دادن .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اورلاندو - ۱۳۸۹/۷/۴ صبح ۱۲:۵۶
سپاسگذارم دوست عزیز آره همین بود عجب کارتون زیبایی بود یادش بخیر مخصوصا اون صحنه هایی که به صورت آهسته نشون می داد گوزنه به حیوانهی وحشی شاخ می زد آیااین کارتون جایی پیدا می شود متاسفانه هیچ وقت دیگر تکرارنشد
کارتون خانواده وحوش
این کارتون ازهمزیستی حیوانات دردل طبیعت می گفت وتیز هوشی کلنجاررفتنشان باخطراتی که شکارچیان برای آنها ایجادمی کردند
داستان ازدل منطقه کوهستانی روایت می شدوماکارتون راازنگاه بچه های دهکده ای درژاپن وبعدحیوانات می دیدیم .درواقع آدم بزرگهادراین بین غریبه بودند.آنها فقط به شکارحیوانات وفروش آنها فکرمی کردند.مثلاماجرای ماده خرسی که برای آوردن غذاازکمینگاه زمستانی اش بیرون آمدودرتله شکارچیان افتاد.یاماجرای آن بچه عقابی که ازبرادرش جدایش کرده بودندو...این کارتون می توانست مهربان بودن حیوانات رابه بچه هاآموزش دهدوآنقدراین پیام راخوب القامی کرد که احساس می کردیم زبان حیوان رامی فهمیم .یکی ازنقاط قوت کارتون،موسیقی آن بود.لحظات اوج موسیقی درهنگام تماشای خانواده وحوش یک چیزی شبیه افکت صدای گل زدن های سوباسا درکارتون فوتبالیست ها بود حتما می توانیدبرای خودتان تداعی کنیدصدای جیغ موسیقی ومثلا تصویرعقابی که جلو خورشیدرامی گرفت.موسیقی که فضای دلهره آورداستان رادوچندان می کرد.برای مابچه ها ترس واضطراب لذت بخشی راهمراه داشت.آنقدرکه دلمان نمی خواست کارتون تمام شود خانواده وحوش ازکارتون های دهه 60 تلویزیون بودکه سال 1984توسط چشم بادامیها ساخته شد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۴ صبح ۰۷:۵۳
(۱۳۸۹/۷/۳ عصر ۰۵:۴۲)هری لایم نوشته شده:
اما برای من یکی از زیباترین و لذت بخش ترین خاطرات دوران کودکیم تماشای این کارتون ها با اون تیتراژ های مسحور کنندس . و کارتون های دیگه ای که شاید دیگه الان کسی اون ها رو به یاد نیاره . مثلا :
در این دنیای شگفت انگیز - مامفی - گربه ی کلونداک - توشه لاک پشت - زوروی والت دیسنی -دهکده ی سبزیجات - باغ گلها - تنسی تاکسیدو و چاملی
باز هم یکی از دوستان موجب شد که حس نوستالژیک ما گل کنه و به یاد دوران شاد و بی خیال کودکی بیفتیم.(هرچند که این حس در ما دائم الشکوفا است و به هر بهانه ای یاد ایام ماضی در خیال ما زنده میشه! ) البته هری عزیز! بعضی از جوانهای کافه سنشان به این کارتونهاقد نمیدهد مگر اینکه تکرارشان را دیده باشند که البته به گفته شما در پخش مجدد میزان جرح و تعدیلها زیاد بود.
در این دنیای شگفت انگیز رو هنوز یادمه که تیتراژش اینجوری بود که پسربچه ای با چکش به گردویی ضربه میزد با اون شعر جالبش:"گردوی دانش سخت است و محکم...... اما توانیم آن را شکستن با نیروی ....می - خوا - هم - بدا - نم...
مامفی عروسکی،مترسک و جادوگر بدجنس با جاروی پرنده اش که کابوس ساز شبهای من بود!
با اون شعر جالب تیتراژش:
Mumfie...you are...an elephant who's bound to go far...down in pinetree forest the star you are...Mumfie...Mumfie
HERE COMES MUMFIE
گربه کلوندایک با اون موش بدجنس و جمله به یاد موندنیش: ناجی افسانه ای همه جا هست!
توشه لاک پشت که تو هرکاری میخواست اوسّا بشه! و از آقای جادوگر میخواست که به اون شغل درش بیاره هرچند که همیشه گند میزد و آقای جادوگر مجبور بود دوباره اونو به شکل اولش برگردونه با اون شعر معروفش: کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن ..........لاک پشت!!
دهکده سبزیجات با جانوران گیاهیش(عجب پارادوکس جالبی!)جعفری،شوید،برگ بو و مریم گلی و ... با تیتراژ جالبش که پشت یک دیوار آجری تعدادی گیاه می رویید و ...(اسم اصلی:The herbs)
پروفسور بالتازار عجیب و غریب با اختراعاتی مفید و مشکل گشا! با اون شعر و تیتراژ جالبش
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
جعبه اسباب بازی متنوع و آموزنده
کارتون مول که نمیدونم اسم واقعیش چی بود!
تنسی تاکسیدو و چاملی که همیشه منو یاد لورل و هاردی مینداخت. البته تو کارتون ، چاقه خنگ و لاغره به ظاهر داناتر بود!
تبصره 1: هرچه گشتم عکسی از توشه لاک پشت و در این دنیای شگفت انگیز تو اینترنت نتونستم پیدا کنم.
تبصره 2:در مورد خانواده وحوش هم هر کلمه ای رو که به ذهنم میرسید چه به فارسی و چه انگلیسی تو گوگل سرچ کردم. گشتم نبود نگردید نیست!! (البته اگر کسی با زبان ژاپنی آشنایی داشته باشه شاید موفق بشه. من که غیر از سایونارا کلمه ژاپنی دیگه ای بلد نیستم!)
تبصره 3: دوست عزیز هری لایم! اسامی دوبلورهای تمام کارتونهای ماندگار و محبوب دوران کودکی ما در این تاپیک موجود است.
تبصره 4:این نوشته را-هرچند ناقابل است- تقدیم میکنم به بهزاد ستوده،دلشدگان،سروان رنو و سایر دوستان عزیزی که با نوشتن در این تاپیک زیبا ، خاطرات مارا از دوران کودکی زنده کردند.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۴ صبح ۰۹:۰۳
(۱۳۸۸/۱۱/۱ عصر ۰۳:۱۸)Savezva نوشته شده:
خانواده دکتر ارنست
مدیر دوبلاژ : مهدی علی محمدی
دکتر ارنست: زنده یاد حسین معمارزاده
آنا (همسر دکتر ارنست): شهلا ناظریان
فلونه: ناهید امیریان
جک: نوشابه امیری
فرانس: محمد بهره مندی
كاپيتان : ولي ا.. مومني
تام تام : فريبا شاهين مقدم
مهين برزويي مريم شيرزاد
كارتون دكتر ارنست بتازگي صداگذاري شده و با نسخه قبلي قابل مقايسه نيست كيفيت تصويري عالي دارد كه سيد زحمت كشيده به آرشيوش اضافه كرده است كه تماشاي ان خالي از لطف نيست بخصوص تيتراژ اصلي كارتون و صحنه هاي رقص و ازدواج فرانس كه تابحال رويت نكرده ايد
پيشنهاد مي كنم كارتون بابا لنگ دراز و كماندار نوجوان هم صداگذاري بشود
كماندار نوجوان با 44 قسمت دوبله از 52 قسمت تقريباً نسخه كاملي است كه با صداگذاري خيلي با مزه مي شود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۴ عصر ۰۵:۱۵
هری عزیز! گویا جمله من کمی مشکل داشت که باعث برداشت اشتباه شما شد. آنرا اصلاح کردم.منظور من اسامی دوبلورهای کارتونها بود.
در مورد موسیقی باغ گلها هم خدمتتان عرض کنم که آن موسیقی دستپخت بچه های هنرمند! سیمای خودمان بود.موسیقی اصلی باغ گلها و مشخصات آن در همین تاپیک و در لینک زیر هست:
http://cafeclassic.ir/thread-149-page-7.html
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۴ عصر ۰۶:۱۶
در تمام منابعی که من دیدم سال ساخت اون 1984 قید شده. تو سایت معتبر IMDB هم همینطور. اینهم لینکش:
http://www.imdb.com/title/tt0813723/
گویا در همان سال ساخت هم (1365 شمسی) به ایران اومده و دوبله شده.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۴ عصر ۰۸:۲۳
(۱۳۸۹/۴/۲۴ عصر ۰۷:۵۹)بهزاد ستوده نوشته شده:
وُوك
مدير دوبلاژ صادق ماهرو
راوي
عزت ا... مقبلي :روباه پدربزرگ
اكبرمناني :روباه پدر -غاز
سيمين سركوب :روباه مادر
مينو غزنوي :روباه دختر
ناهيد اميريان:بچه روباه(ووك)
نادره سالارپور :بچه روباه
زهرا هاشمي :بچه روباه - مرغ
آزيتا ياراحمدي:بچه روباه
بدري نورالهي :مرغ
فريده شيرازي :مرغ
امير زندي :ووك جوان
فريبا شاهين مقدم:كلاغ
اصغر افضلي :مرد مزرعه دار
تورج نصر:سگ نگهبان
كنعان كياني:سگ نگهبان
مهدي آژير:خروس ـسگ ولگرد كوچك -غاز
عباس سلطاني:سگ سفيد ولگرد
ظفر گرايي :قورباغه
احمد مندوب هاشمي:سگ قهوه اي ولگرد
جواد پزشكيان :جغد - سگ پير
محمد عبادي :سگ سياه ولگرد
كارتون "ووك " را من از قبل داشتم ولي توي سايت سيد براي فروش موجود است
http://www.filmdoub.com/
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۷/۵ صبح ۰۱:۳۳
قصه باغ گلها حدود ۱۳۶۱ يا ۱۳۶۲ در تلويزيون برای اولين بار پخش شد. نه در دهه ۵۰ . بعدها همين طور تکرار و تکرار شد.
........ آقای جادوگر مجبور بود دوباره اونو به شکل اولش برگردونه با اون شعر معروفش: کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن ..........لاک پشت!! اگر حافظه درست باشد با صدای کنعان کيانی بود...با آن پشت زمينه سرگيجه آور.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - soheil - ۱۳۸۹/۷/۵ عصر ۰۵:۵۷
(۱۳۸۹/۶/۲۵ عصر ۱۲:۵۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
مامور جمع اوري اعانه (موش سيبيلو)/عزت ا... گودرزي
سگ قبركن دوم/ نصرت ا... كريمي
سگ بابا نوئل / شهروز ملك آرايي
بهزاد عزیز
اگر منظورتان از رنگی کردن نام گویندگان این است که به رحمت ایزدی پیوسته اند باید بگویم شهروز ملک آرایی در قید حیات است.
فکر می کنم نصرت اله کریمی نیز همچنین.
و تا جایی که اطلاع دارم عزت اله گودرزی از دنیا رفته اند.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۵ عصر ۰۸:۱۹
سهيل جان كارتون سرود كريسمس و ناخدا سيلور را عزيز دل ، دلشدگان هديه فرستاد و بدون فوت وقت معرفي شد كه چون با عجله بود اشكال داشت و تصحيح شد
از حسن توجه شما و تيزبيني كه داري تشكر مي كنم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پيمان-شريعت - ۱۳۸۹/۷/۶ عصر ۱۰:۵۰
با سلام به دوستان
يكي از كارتونهاي كه واقعآ عاشقش بودم بسته ناطقه...با اون آهنگ فوق العاده زيباش..
بسته ناطق
گوينده تيتراژ: غلامعلي افشاريه
پاني(پنه لوپه) : مينو غزنوي
طوطي:تورج نصر
قورباغه: مرحو م كنعان كياني
اچ اچ: صادق ماهرو
گرگ: جواد پزشكيان
اسوالد: غلامعلي افشاريه
رييس راسو ها: مرحو م احمد مندوب هاشمي
راسوي سرباز:؟؟؟
قطار پرنده:؟؟؟
كاكا ترييست: محمد علي ديباج
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۷/۶ عصر ۱۱:۵۶
(۱۳۸۹/۷/۶ عصر ۰۸:۲۲)هری لایم نوشته شده:
مرسی آقای رامین .
فکر کنم منوچهر نوذری بود نه کنعان کیانی .
شايد. ولی باز هم فکر می کنم کنعان کيانی بود. نوذری زياد کارتونی نبود. شايد باور نکنی ولی آخرين باری که آن کارتون مورد صحبت را ديدم ۲۷-۲۸ سال پيش بود!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۱:۱۱
اخیرا تعدادی از قسمت های سندباد رو در چند DVD دیدم . یکی از قسمت هایی که همش منتظر بودم ببینم ( چون همون موقع هم این قسمت رو به ندرت پخش میکردن (شاید حدود 63 آخرین بار نشون داده شد ) قسمت دیو نفت ( یا غول نفت ) بود .
اما در این مجموعه DVD نبود . فقط در آخرین قسمت های سریال که همه ی غول ها و دیو ها و اجنه و شیاطین و ابالیس و خنیاگران و جادوگران و رامشگران دور هم جمع میشن , ما دیو نفت رو میبینیم . اما من کاملا یادمه که قسمت جداگونه ای مختص این موضوع وجود داشت .
حتی یادمه که داستان اینطوری شروع می شد که سندباد به همراه علی بابا و علائدین و شیلا از یک بیابان خشک و برهوت عبور می کردن و بسیار خسته و تشنه بودن . طوریکه دیگه نای پیش رفتن نداشتن . در همین حین علائدین منطقه رو شناسایی میکنه و با خوشحالی به بقیه میگه : من سالها پیش از اینجا عبور کردم . اینجا یه چشمه ی زلال وجود داشت . باید زمین رو بکنیم تا به آب برسیم .
شروع به کندن زمین میکنن و در همین اثنا ناگهان قطرات نفت از زمین میاد بیرون و هی بیشتر و بیشتر میشه تا اینکه اصن فواره میزنه . و دقیقا همون برکه ی سابق ( دوران جوانی علائدین ) حالا پر از نفت میشه .
خسته و درمونده برجای مونده بودن که ناگهان اون موسیقیه لحظات دلهره ی کارتون سندباد نواخته میشه و همزمان ما شاهد بیرون اومدن یه سری حباب از ته این برکه هستیم . به مرور گردابی ایجاد میشه و انگار که دوربین فوکوس کنه رو مرکز گرداب همزمان موزیک هم به پیک خودش نزدیک میشه . ناگهان یک دیو از نفت سر برمیاره و به علائدین میگه : من سالها انتظارت رو کشیدم ...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۱:۲۱
(۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۱:۱۱)هری لایم نوشته شده:
چرا, باور میکنم . چون خودم هم همون موقع دیدم . اما صدای نوذری توی گوشم زنگ میزنه که اون شعر رو می خوند .
البته این احتمال هم وجود داره که متوهم شده باشم . یعنی ناخودآگاه دوست داشته باشم که اون دوبلور نوذری بوده باشه !
نکته دیگه درمورد کارتون تنسی تاکسیدو که جدیدا بعضی قسمت هاش رو بصورت DVD دیدم اینه که ظفر گرایی در اجرای دوبله ی چاملی از 2 تیپ مختلف استفاده کرده . یعنی برخی قسمت ها رو با استفاده از 1 تیپ و برخی دیگه رو با یه تیپ کاملا متفاوت اجرا کرده .
این ماجرا بصورت مضاعف در دوبله ی نقش علائدین پیش اومد . ( در کارتون سندباد ) به این نحو که در بعضی قسمت ها غلام علی افشاریه صحبت کرد و در بقیه سریال مرتضی احمدی .
اخیرا تعدادی از قسمت های سندباد رو در چند DVD دیدم . یکی از قسمت هایی که همش منتظر بودم ببینم ( چون همون موقع هم این قسمت رو به ندرت پخش میکردن (شاید حدود 63 آخرین بار نشون داده شد ) قسمت دیو نفت ( یا غول نفت ) بود .
اما در این مجموعه DVD نبود . فقط در آخرین قسمت های سریال که همه ی غول ها و دیو ها و اجنه و شیاطین و ابالیس و خنیاگران و جادوگران و رامشگران دور هم جمع میشن , ما دیو نفت رو میبینیم . اما من کاملا یادمه که قسمت جداگونه ای مختص این موضوع وجود داشت .
حتی یادمه که داستان اینطوری شروع می شد که سندباد به همراه علی بابا و علائدین و شیلا از یک بیابان خشک و برهوت عبور می کردن و بسیار خسته و تشنه بودن . طوریکه دیگه نای پیش رفتن نداشتن . در همین حین علائدین منطقه رو شناسایی میکنه و با خوشحالی به بقیه میگه : من سالها پیش از اینجا عبور کردم . اینجا یه چشمه ی زلال وجود داشت . باید زمین رو بکنیم تا به آب برسیم .
شروع به کندن زمین میکنن و در همین اثنا ناگهان قطرات نفت از زمین میاد بیرون و هی بیشتر و بیشتر میشه تا اینکه اصن فواره میزنه . و دقیقا همون برکه ی سابق ( دوران جوانی علائدین ) حالا پر از نفت میشه .
خسته و درمونده برجای مونده بودن که ناگهان اون موسیقیه لحظات دلهره ی کارتون سندباد نواخته میشه و همزمان ما شاهد بیرون اومدن یه سری حباب از ته این برکه هستیم . به مرور گردابی ایجاد میشه و انگار که دوربین فوکوس کنه رو مرکز گرداب همزمان موزیک هم به پیک خودش نزدیک میشه . ناگهان یک دیو از نفت سر برمیاره و به علائدین میگه : من سالها انتظارت رو کشیدم ...
شايد من توهم زدم!!! شايد حسن عباسی بود؟ بگذريم....
از تنيسی تاکسيدو تخته سياه آقای ووپی را خيلی دوست داشتم!!!
اون قسمت سندبادو را يادم هست انواع غول ها و دیوها که به جان هم می افتند و یخ و آتش همدیگر را نابود می کنند و......
خدا پدر هر کسی که اين کارتون ها را با کم و زياد در اختيار عامه قرار داد را بيامرزد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۴:۳۰
(۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۱:۱۱)هری لایم نوشته شده:
اخیرا تعدادی از قسمت های سندباد رو در چند DVD دیدم . یکی از قسمت هایی که همش منتظر بودم ببینم ( چون همون موقع هم این قسمت رو به ندرت پخش میکردن (شاید حدود 63 آخرین بار نشون داده شد ) قسمت دیو نفت ( یا غول نفت ) بود .
اما در این مجموعه DVD نبود .
من تمام قسمتهاشو کامل و به ترتیب دارم.(اسماً واسه پسرم گرفتم ولی در اصل واسه خودم بود!!!)این قسمت هم که تو میگی توش بود. دقیقا هم همونجوری که تو گفتیه. غول نفت علی بابا رو تو دستای خودش میگیره و میخواد اونو تبدیل به سنگ کنه. البته آخرش سندباد به کمک بارون موفق میشه غولو نابود کنه. البته فکر نکنم تمام قسمتهاش از تلویزیون اون موقع پخش شده باشه. چون خیلی ناجوره! کیفیت دی وی دی ها هم در حد تیم ملیه. بعضی قسمتهاشم دوبله داره که کپچر شده است.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۹:۰۴
(۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۰۱:۱۱)هری لایم نوشته شده:
اخیرا تعدادی از قسمت های سندباد رو در چند DVD دیدم . یکی از قسمت هایی که همش منتظر بودم ببینم ( چون همون موقع هم این قسمت رو به ندرت پخش میکردن (شاید حدود 63 آخرین بار نشون داده شد ) قسمت دیو نفت ( یا غول نفت ) بود .
سريال كارتون سندباد همانطور قبلاً عرض شد 52 قسمت بود كه 26 الي 28 قسمت دوبله شد
ان نسخه 4DVD كه در اختيار عموم است همين تعداداست
سندباد سه قسمت پري دريايي دارد كه دوبله نشد چون پري بالاتنه زن عريان بود واگر دوبله مي شد اسلام و مسلمين به خطر ميافتاد قبل از قسمت چراغ فروش مراكشي دوقسمت دارد كه مي خواهد با پرنسس دوست بشود داستان تريپ عشقولانه است و بعداز اينكه 70 طشت ظلا و يك عمارت بزرگ به پرنسس هديه مي دهد با هم دوست مي شوند و مي روند قايق سواري ... و كه شك دارم دوبله شده باشد قسمت جن دود هم دوبله نشد و يك سري قسمت هاي ديگر سند و علي بابا از قسمت 19 با هم اشنا مي شوند و اين قسمت هم فكر نمي كنم كسي دوبله ديده باشد انجا كه علي بابا با راهزنان همكاري مي كند از طرف موسسه فانوس خيال 20 قسمت سند باد توزيع شده و قرار است 20 قسمت ديگر هم اضافه بشود كه قسمت هاي اضافه دوبله جديد است با همون تيم قبلي "ناهيد اميريان ،ظفر گرايي ،مرتضي احمدي و ناصرممدوح كه مدير دوبله است صداي شيلا را چون جديد است نمي شناسم ولي كارش بد نيست قابل قبول است
اين 20 قسمت فانوس خيال 16 قسمت دوبله قديم است 4 قسمت
1-هديه پري دريايي 2-يك غول درصحرا 3- پيرمرد در آبادي 4- اسب چوبي پرنده دوبله جديد است
قسمتي كه همه غول ها و جادوگرها و اجنه باهم مي ريزند سر سند باد و علي بابا قسمت 100 جادوگر است كه قسمت 48 است و همه نابود مي شوند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۷ صبح ۱۰:۳۱
نسخه 4dvd بيست و شش قسمت است كه كپچر شده است نسخه شما ناقص است
نسخه كلوپ" CD20 "هر قسمت يك CD است كه 4 قسمت دوبله جديد است
در حال حاضر 26 قسمت دوبله قديم و 4 قسمت دوبله جديد جمعا 30 قسمت از 52 قسمت در دسترس عموم است 4 قسمت جديد را مي تواني جداگانه بخري يا كرايه كني
1-يك غول درصحرا 2- هديه پري دريايي 3-پيرمرد در آبادي 4- اسب چوبي پرنده
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۷/۷ عصر ۱۲:۳۸
(۱۳۸۹/۷/۶ عصر ۰۸:۲۲)هری لایم نوشته شده:
مرسی آقای رامین .
فکر کنم منوچهر نوذری بود نه کنعان کیانی .
نه همون کنعان کیانی درسته .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۸ صبح ۱۰:۵۰
اسکوربان و بهزاد عزیز چقدر خوب شد که منو به این صرافت انداختید که این 4 قسمت دوبله ( نسبتا جدید ) سندباد رو بخرم و ببینم . از بین اونها 2 قسمت بیشتر توجهم رو جلب کرد : یک غول درصحرا و پیرمردی در آبادی . که درواقع به هم پیوستن .
اگر 2 , 3 قسمت پایانی مجموعه ی سندباد رو اوج دلهره و ماجرا در این سریال بدونیم , این 2 قسمتی که نام بردم به نوعی دربرگیرنده ی تمام ویژگی های روایی و ساختاری و محتوایی این مجموعه هستن . ( یعنی اشانتیون شایسته ای برای کل این سریال کارتونی )
زیباترین صفات انسانی در دل این 2 قسمت برای مخاطب تبلیغ میشه و جنبه ی تربیتی کارتون رو هم لحاظ میکنه . مثل وفای به عهد ( سند باد حتی حاضره از جانش بگذره اما قولش رو نگه داره ) - عشق ( رابطه ی پری نگهبان و جوانی پیرمرد ) - عفو و گذشت ( پیرمرد تاجر و برادرانش ) - مذمت خیانت ( برادران خائن تاجر به سگ تبدیل شدند ) - نکوهش قضاوت زودهنگام ( سندباد ابتدا درمورد پیرمرد اشتباه قضاوت کرد و او را به بیتفاوتی متهم کرد )
فرمت کار بطور اخص در این 2 قسمت برگرفته از مجموعه ی 1001 شب هست در یک مقیاس جمع و جور . یعنی به تعویق انداختن یک فاجعه با تعلیق و داستان پردازی . درواقع بیننده با داستان در داستان مواجهه .
در یک تریلوژی 3 داستانک در دل داستان اصلی روایت میشن . داستانک سوم مربوط به خود سندباده . اون ماجراهای گذشته ی خودش رو برای غول تعریف میکنه اما مقبول نمیفته . سرانجام قصه ی خودش و همون غول رو که طی این 2 قسمت دیدیم براش تعریف میکنه و اثربخش واقع میشه . یعنی داستانک سوم تعمیم پیدا میکنه به کل داستان اصلی .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - LAUREL - ۱۳۸۹/۷/۸ عصر ۰۱:۲۶
سلام
كارتون ووك دوبله دو زبانه شده با كيفيت عالي
تازگيها خبردار شدم چند كارتون مثل پسر شجاع و لوك خوش شانس دوبله دوزبانه شده
چند مدت پيش مهاجران دوبله دوزبانه شده بود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پيمان-شريعت - ۱۳۸۹/۷/۱۱ عصر ۱۱:۵۵
با سلام
دادلي دورايت افسر ارتش سواره نظام كانادا (يا يه همچين چيزي!!!)
دادلي اين سرباز دست پا چلفتي و عاشق پيشه ارتش كانادا(مگه كانادا ارتش داره؟؟؟) كه همش چشم انتظار دختر رييسش بود
تا يه جوري خودش به اون نشون بده و خود شيريني كنه اما هميشه هم از بخت بدش گند مي زد!
البته تو اين ميون اسنایدی ویپلاژ شرور كه هميشه توي كاراي دادلي موش مي دوند هم به تقصير نبود.
چه هنرمندهاي بي ادعايي روي اين كارتون ساده صحبت مي كردند كه جاشون هيچ وقت پر نشد و نخواهد شد...
گوينده متن:مرحوم احمد آقالو
دادلي دورايت :مرحوم حسن عباسي
اسنايدي ويپلاژ: مرحوم كنعان كياني
دوست دختر دادلي(دختر رييس): مينو غزنوي
رييس دادلي:مرحوم پرويز نارنجيها
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پيمان-شريعت - ۱۳۸۹/۷/۱۲ صبح ۱۱:۵۰
روبارب
دوستان راجع به روبارب اين سگ سبز رنگ شيرين عقل كسي چيزي يادش مي آيد؟
خيلي كوچك بودم كه اين كارتون اونم خيلي كم از تلويزيون پخش مي شد
تنها چيزي كه يادمه اين بود كه يه صداي زيبا وگرم روي متن اين كارتون صحبت ميكرد
فكر كنم صادق ماهرو بود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۷/۱۴ صبح ۰۹:۵۵
کارتونهای ایرانی دوران کودکی ما
«بگ بگ بگ بگ...بگ بگ بگ بگ» این اصواتِ فعلا نامفهوم، سالهای سال موسیقی تیتراژ برنامه کودک و نوجوان شبکه اول سیما بود. پسر بچهای که ظاهرا اعصاب نداشت، دستها در پسِ پشت گره کرده مدام عرض صفحه را طی میکرد.بعد یکهو یک پرنده سروکلهاش پیدا میشد و بعد از یکی دو بار چرخ زدن گوشه پرده را میکشید تا عنوان «برنامه کودک و نوجوان» را به ما نشان دهد و پسرک خودش هم از سر ذوق به هوا بپرد و پاهایش را با زاویهای بیش از نیم صفحه(!) باز کند.»
البته باز معرفت کانال یکیها که لااقل همین تیتراژ را ساخته بودند. کانال دو که موسیقی سریال «سلطان و شبان» ساخته بابک بیات خدابیامرز را برداشته بود و گذاشته بود روی چند تا عکس از کودکان و نوجوانان ایرانزمین و به عنوان تیتراژ بهمان نشان میداد.
آن موقعها تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. هر کدامشان هم فقط یک ساعت برنامه کودک پخش میکردند. کانال یک، ساعت 5 تا 6 و کانال دو، ساعت 6 تا 7. البته برنامه جمعهها و باقی روزهای تعطیل فرق میکرد و تقریبا مثل حالا بود. بعدترها کانال یک، نیم ساعتی را تحت عنوان «برنامه خردسالان» به اول برنامه کودک هرروزش اضافه کرد.
طبیعتا برنامه که شروع میشد، اول از همه مجری را میدیدیم. بعید میدانم همسن و سالهای من، خاطرات خوب و به یاد ماندنی اجراهای خانم خامنهای در کانال یک را فراموش کرده باشند.
چهره مهربانی که حرفهای شیرینش را با صدایی گرم و لبخندی دلنشین برایمان میگفت و بیاغراق همگی واقعا دوستش داشتیم. محبوبیت خانم خامنهای (میبینید؟ هر کاری میکنم، نمیشود بدون «خانم» اسمش را بگویم.
اسم این مجری از همان بچگی اینطوری توی ذهنهای ما ثبت شده و هیچجور هم نمیشود پاکش کرد) برخلاف مجریهای دیگر فقط از سادگی و صمیمیت خودش میآمد.او هیچ تلاشی برای متفاوت بودن نداشت، کلمات قلمبه سلمبه نمیگفت، ژانگولر اجرا نمیکرد و... ولی در عین حال اتوکشیده و خشک و رسمی هم نبود.
" این عکسها جدیدترین عکسهای خانم گیتی خامنه بعد از بازگشت به ایران است . ببینید بعد از این همه سال چهره خانم گیتی خامنه بدون ذره ای تغییر همچنان مهربان و دوست داشتنی باقی مانده است . تنها تفاوت سفیدی موها در گذر زمان است. خانم گیتی خامنه ممنون "
بعد از او، الهه رضایی مجری برنامه کودک شبکه یک شد که هنوز هم بعضی اوقات، برنامه اجرا میکند و البته مجری موفقی به حساب میآید.
مریم افشار هم مجری دوستداشتنی شبکه دو بود. صدای زیر و البته مهربان او باعث شده بود که جای خودش را خوب بین بچهها باز کند.
اما به جز تیتراژ ایرانی و مجریهای وطنی، برنامه کودک و نوجوان کلی انیمیشن عروسکی و کارتونی و سریالهای تلویزیونی و آیتمهای کوتاه میانبرنامهای تولید داخل هم داشت.
لاشخور لای آشغالها
حمید جبلی، اکبر عبدی، حسین محب اهری، آتیلا پسیانی و خدا بیامرز حسین پناهی.
اسم همه این آدمها با سریالهای «محله بروبیا» و «محله بهداشت» سر زبانها افتاد. محله بهداشت و محله بروبیا، دو تا مجله تصویری بودند که آیتمهای تقریبا ثابتی داشتند.
این الگو سالها بعد در مجموعه «هزار برگ، هزار رنگ» هم کمابیش تکرار شد. از نظر محتوایی هم دو مجموعه «بچهها سلامت باشید» و «بچهها مواظب باشید» با هدف رساندن پیامهای بهداشت و ایمنی و سلامت به مخاطب، شباهتهایی با محله بهداشت داشتند.
شاید هنوز از «بچهها سلامت باشید» لاشخوری را که با هیبت گنده و یغورش لابهلای آشغالها وول میخورد و موسیقی «APOCALYPSE DES ANIMAUX» ونجلیز هم روی حرکاتش پخش میشد، یادتان مانده باشد.اگر نه، افسردگی بعدازظهرهای جمعه را که با اشکهای بچههای حادثهدیده «بچهها مواظب باشید» گره خورده بود، هیچکس فراموش نمیکند.
اواسط دهه شصت مجید قناد هم شروع به برنامه سازی کرد. اسم برنامه اش بازی شادی تماشا بود با یک شخصیت نه چندان محبوب به نام قلقلی .
علیرضا خمسه و محسن یوسف بیک برنامه ای داشتند به نام هوشیار و بیدار که خمسه نقش بچه شیطون را بازی می کرد که مدام بازیگوشی می کرد.
خونهشون در داره
شاید شروعش با «بازم مدرسهم دیر شد» اکبر عبدی باشد. «مثلآباد» سریال دیگری بود که تیم محله بروبیا تولیدش کردند.«اوسا علم علم» که رضا ژیان نقش خیاط را در آن بازی میکرد و «مریض خر خورده» با نقشآفرینی اسماعیل داورفر و اکبر عبدی به عنوان پدر و پسر طبیب، از معروفترین اپیزودهای مثلآباد بودند.
«در خانه» را یادتان هست؟ اکبر عبدی و بابک بادکوبه و شهلا ریاحی و رؤیا افشار؟ جواد و پسرخالهاش مرتضی؟ فندق؟ «آروم بگیر...آروم بگیر» چی؟
«خونهشون در داره/ در خونهشون کلون داره/ اتاقش تاقچه داره/ حیاطش باغچه داره/ باغچه میونش گلگلی/ کنار حوضش بلبلی/ لایلایلای...» دیگر گفتن ندارد.
گرفتید چی میخواهم بگویم. «علی کوچولو» با بازی فرزانه کابلی و امید آهنگر و صدای فهیمه راستکار. با آن فرم عجیب و غریب که به جای فیلمبرداری از عکس برای نشان دادن قصه استفاده شده بود و علی کوچولو با نمایش سه چهار عکس از سرکوچه به اتاقش میرسید یا مادرش را طی دو عکس میبوسید.
نزدیک بود «قصههای مجید» را از قلم بیندازیم. تیم هوشنگ مرادی کرمانی، کیومرث پوراحمد و مهدی باقربیگی کاری کردند کارستان. از یکی دو سریال مهم دیگر فقط نامی به میان میآوریم: دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا.
منم میشم بابای حمید
حالا خیلی به این اصطلاح تلهتئاتر گیر ندهید. منظورمان برنامههایی است که تویش هنرپیشهها به جز نقش اصلی، یک یا چند نقش دیگر را هم قبول و بازی میکردند.
پس بگذارید یک مثال بزنم. «زیر گنبد کبود»، همان آقای حکایتی. «قصه باغ بزرگ / قصه گل قشنگ/ قصه شیر و پلنگ/ قصه موش زرنگ...» بهرام شاهمحمدلو با عباس و مهرداد و حمید و یکی دیگر که اسمش یادم نیامد، جمع میشدند، قصهای میخواندند و برایمان بازی میکردند.
«ما میتوانیم» هادی مرزبان هم بود که بیشتر به کلاس آموزش تئاتر شباهت داشت. یکی دیگر هم هست که حتی اسمش را هم فراموش کردهایم، اما مطمئنایم اگر نشانی بدهیم یادتان میآید.چند تا پسر راهنمایی یا اوایل دبیرستان بودند که همیشه مدرسهشان که تعطیل میشد، توی خرابهای جمع میشدند و حرف میزدند. از مشکلات درس و زندگیشان میگفتند و نقشهای داستانهای تعـــریفـیشــان را هم خودشان بازی میکردند.
آن هم پانتومیم. «امید تو بشو آقای تهرانی، جواد تو حمید باش، منم میشم بابای حمید.» یادتان آمد؟ شد؟ چقدر در عین سادگی، خوب و جذاب بود...
دراکوتا تا به تا
هر چقدر دستمان در انیمیشن کارتونی خالی است، عوضش در انیمیشن عروسکی با توپ پر حاضریم.شاید بخش عمدهاش را هم مدیون مرضیه برومند و عادل بزدوده باشیم که سرحال و قبراق در واحد کودکو نوجوان صدا وسیما فعالیت میکردند.
«خونه مادربزرگه» با یک تیم قوی در طراحی و ساخت عروسکها، نوشتن متن مجموعه و عروسک گردانی و دوبله (رضا بابک، فاطمه معتمدآریا، بهرام شاهمحمدلو، مریم سعادت و آزاده پورمختار) به جرأت یکی از بهترین آثار کودک و نوجوان بعد از انقلاب است.
موفقیت این مجموعه به حدی بود که سازندگانش را به فکر ساختن سری دوم آن (با اضافه کردن هاپو کومار) انداخت.بیشک و تا همیشه تاریخ، بینندگان این مجموعه با دیدن چهره چارلز برانسون در هر فیلمی به یاد «مخمل» مادربزرگه خواهند افتاد.
«مدرسه موشها» با حضور کپل و نارنجی و دم باریک و دم دراز و گوش دراز و سرمایی، تجربه موفق دیگری از برومند بود که ساختن فیلم شهر موشها را هم در پی داشت. گویا خانم برومند برای ساخت مدرسه موشها از هنرمند گرانقدرمان نصرت الله کریمی یاری گرفته اند.
«دیو… دیو… دارم میشنوم» و «ایش! بدم میآد از این بچه موشها» تا سالها ورد زبان بچهها بود.
«زیزی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا» که لیلیرشیدی و امیرحسین صدیق را به سینمای ایران معرفی کرد هم کار برومند بود که البته با دوبله عالی آزاده پورمختار، توک زبانی حرفزدن رضا فیاضی(«اعظم» گفتنهایش یادتان هست؟) و «جمالی» گفتنهای مریم سعادت، جای خودش را حسابی بین بچه ها باز کرد.
«هادی و هدی» و «قلی و بابا علی» هم از دیگر مجموعههای موفق عروسکی به شمار میآیند. عرضه عروسکهای هادی و هدی در بازار و دهان به دهان چرخیدن اصطلاح «قلی جون این یه ضربالمثله» بین مردم، خود گواهی بر این مدعاست. مدیر دوبلاژ و پدر هادی و هدی زنده یاد مهدی آژیر و مادر هادی و هدی هم خانم ناهید شعشعانی بودند و آزاده پور مختار هم از دیگر گویندگان این مجموعه است . مدیر دوبلاژ مجموعه عروسکی نخودی هم مهدی آژیر نازنین بود .
این وسط فقط یک انیمیشن عروسکی بد فرم روی اعصاب بود. آن هم بعدازظهر جمعه. «کار و اندیشه». با آن پلان آخر تیتراژش که این دو تا یکی می شدند و با سرضربهای آهنگ، دستهایشان را به طرفین پرتاب میکردند.بلاهتهای بیحد و غایت «کار» و بچه مثبت بودن «اندیشه» همراه با پیام اخلاقی تابلویش که «این دو جدا از هم و به تنهایی دردی را دوا نخواهند کرد»، تحمل این مجموعه را برای ما کاری عذابآور کرده بود.
دو تا انیمیشن عروسکی استخواندار دیگر را هم تا یادمان نرفته بگوییم: یکی «شتر سادهدل» با آن دوبله بینظیر و فاخر و داستان پخته و پیچیدهاش که قربانی شدن عنصری صادق و خدمتگزار را بر اثر توطئه رذیلانه حسودان و ذلیلان برای فریب و بدگمانی سلطان به تصویر میکشید و دیگری «ابراهیم در گلستان» که کار ایرج امامی بود و به داستان حضرت ابراهیم میپرداخت. نقش حضرت ابراهیماش را هم پرویز بهرام دوبله میکرد.
عروسکها و مجریها
سمبل این نوع برنامهها، «صندوق پست» است. به جا نیاوردید، نه؟ بابا همان کلاه قرمزی!
ایرج طهماسب به خواب هم نمیدید که با خلق این شخصیت کودکانه بازیگوشِ کارخرابکنِ سمج و در عین حال دوست داشتنی، اسمش به عنوان کارگردان پرتماشاگرترین فیلم تاریخ سینمای کشور ثبت شود.
اما این آقای قرمز کلاه و پسر خالهاش که صدای حمید جبلی هر دو را به سخن گفتن وامیداشت، ناممکن را ممکن کردند!
البته برنامههای اینچنینی که با حضور مجری و یک یا چند عروسک ساخته میشود، سابقهای طولانی در تلویزیون دارد. از «هاچین و واچین» بگیر تا «آقا جیلی». ضمن اینکه یک سریال تلویزیونی هم با ساختاری شبیه به این ساخته شده است.
«اوسا بابا»، مرد بیسر و همسر و برادر و خواهری که تنهاییاش را با مظفر و بهادر و گل بهار عروسکی پرکرده بود و روزگار میگذراند.
تنبلی بهادر با آن زبان قرمز و سرکچل و آتیشی شدن گلی خانم از مؤلفههای قابل ذکر اوسا بابا هستند که البته هیچوقت معلوم نشد چرا عروسکها را برای دوستی خود انتخاب کرده است.
وقتی بابا کوچک بود
وقتی همین حالا هم به خاطر ضعفهای فنی و تکنولوژیک، در کشور ما انیمیشن حسابی و بهدردبخوری که بتواند مخاطب را چند دقیقهای پای تلویزیون نگه دارد، چندان ساخته نمیشود، دیگر از سالهای دور که هنوز حتی کامپیوتر به ایران نرسیده بود، چه توقعی دارید؟
با این وجود، آن وقتها دو تا کارتون داخلی نسبتا آبرومند از تلویزیون کشور پخش میشد که میشود اینجا ازشان یادی به میان آورد و خاطرههایی را زنده کرد: «وقتی بابا کوچک بود» و «زهره و زهرا».
اولی که تعداد قسمتهایش هم زیاد نبود، به نوعی نسخه وطنی «رابرت» محسوب میشد و چهره بابایش هم آدم را یاد «قدرت» در فیلم گوزنها میانداخت.
محتوای مجموعه هم که از روی اسمش تابلو است. گوینده، قصه را برایمان میگفت و جای شخصیتهای مختلف هم خودش صحبت میکرد. زهره و زهرا مخصوص ماه رمضان بود.دو دختر دوست و همسایه که تازه میخواستند روزه گرفتن از نوع کلهگنجشکی را تجربه کنند و در ضمن، پیامهای اخلاقی را به ما بینندگان برسانند.حرکات شخصیتها در این یکی، خیلی ابتداییتر از «وقتی بابا کوچک بود» نشان داده میشد و گرافیکاش هم به مراتب سادهتر بود.
چهرههای ماندگار پویانمایی ایرانی
این سه نفر از معروفترین انیماتورهای ایرانی هستند. متأسفانه کارهای زیادی از اینها در تلویزیونمان پخش نشده. ولی بد ندیدیم حالا که ویژه نامه کارتون درآوردهایم ، حداقل ادای احترامی به این سه تن کنیم.
نورالدین زرین کلک
گرایش نورالدین زرین کلک به کارهای زاگرب را میتوان از همان «چشم تنگ دنیا دوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور» فهمید.
فضای آن انیمیشن کوتاهی که تویش هر کدام از کشورها به صورت یک حیوان یا شیء در میآمدند و میافتادند به جان هم، اینطوری بود: ایران شده بود گربه، ایتالیا شده بود چکمه، آفریقا شده بودگاو و...زرینکلک را پدر انیمیشن ایران میدانند، تقریبا همه مجامع معتبری که یک جورهایی به انیمیشن ربط دارند او را میشناسند، چه آن مجمع توی ساختمان صبا باشد چه توی والت دیزنی یا زاگرب.
هر چه باشد او چند سالی است که رئیس انجمن آسیفای جهان است (آسیفا توی انیمیشن، یک چیزی تو مایههای فیفا توی فوتبال است).
راستی معروفترین انیمیشن زرین کلک هم «دنیای دیوانه دیوانه دیوانه» است.
علی اکبر صادقی
خیلی از انیماتورهای بزرگ قبل از اینکه سراغ کارتون بروند تصویرساز بودهاند. شاید علی اکبر صادقی هم به واسطه جوایز بینالمللیاش یکی از موفقترین انیماتورهای ایران به شمار برود، ولی شهرت او بیشتر به خاطر نقاشیها و تصویرسازیهایش است.
فضاسازیهای سنتی که آدم را یاد نقاشیهای قاجار یا حتی مینیاتورهای قدیمی میاندازد. اولین انیمیشن او، «هفت شهر» (1350) توانست یک جهانگردی درست و حسابی توی جشنوارههای دنیا داشته باشد.
انیمیشن آخرش، «ائتلاف» هم همین دو سال پیش، جایزه بهترین انیمیشن را از جشنواره فجر خودمان گرفت. «ائتلاف»، یک جورهایی همان متحــرکســازی شـده مـجـموعه نقاشیهای خود صادقی در این سالها بوده.
نقاشیها تعدادی نیزه، سرباز و سیب را در حالتهای مختلف و با رنگبندی عجیب و غریب در کنار هم نشان میدهند.
عبدالله علیمراد
«قصههای بازار» را یادتان است؟ همان انیمیشن عروسکی ایست – حرکتی (stop-motion) که در سه قصه جداگانه 1- طوطی و بقال 2- ورود به دنیای عروسکها 3- کوه جواهر، داستانش را تعریف میکرد.
برخلاف کارهای سادهتری مثل «کار و اندیشه» که از چیزی به اسم «پسزمینه» اصلا بویی نبرده بودند، قصههای بازار از یک میزانسن درست و حسابی برخوردار بود.
رنگبندیها تنوع داشت و داستانها و نوع کارگردانیاش باعث شده بود که نتیجه کار جذاب شود. عبدالله علیمراد انیماتور آن کار بود، او در حال حاضر معروفترین انیماتور عروسکی ایران است.
قصههای بازار جوایز زیادی را تصاحب کرد: فیل نقرهای بهترین انیمیشن کودک از جشنواره فیلم کودک هند، جایزه کارمیوی طلایی از جشنواره کاروسل و انتخاب ویژه چهل و پنجمین جشنواره فیلم برلین.
متن اشعار
کار و اندیشه : که فوق العاده عذاب آور بود اما موزیک قشنگی داشت که فرید شب خیز ساخته بود و شعرش این بود (فکر کنم از خانوم افسانه شعبان نژاد باشه)
من کارم
بازو و نیرو دارم
هر چیزی رو می سازم
از تنبلی بیزارم
اسمه من اندیشه
به کار میگم همیشه
بی کار و بی اندیشه
چیزی درست نمیشه
ما کارو و اندیشه با هم هستیم همیشه
می دونیم تنهایی چیزی درست نمیشه
****************************************************************
شعر تیتراژ علی کوچولو :
لی لی لی لی لی
لی لی لی حوضک
علی کوچولو
این مرده کوچک
علی کوچولو
تو قصه ها نیست
مثه منو تو
اون دور دورا نیست
نه قهرمانه
نه خیلی ترسو
نه خیلی پرحرف
نه خیلی کم رو
خونشون در داره
دره خونشون کلون داره
حیاط داره ایوون داره
اتاقش تاقچه داره
حیاطش باغچه داره
باغچه ای داره گل گلی
کنار حوضش بلبلی
لای لای لای
لی لی لی حوضک
لی لی لی لی لی
این مادرشه
مادره علی
مامانه خوبش
چه مهربونه
علی کوچولو
اینو می دونه
اینم باباشه
چه خالیه جاش
رفته به جبهه
خدا به همراش
علی کوچولو
چه خوب و نازه
واسمون داره
حرفای تازه
با علی کوچولو خانوم فرزانه کابلی (مادر علی) به خاطرات کودکی ما وارد و جاودانه شد.
****************************************************************
هادی و هدی : یک برنامه عروسکی هم بود به نام هادی و هدی شبکه 2 پخش می کرد شعر تیتراژش این بود
عروسکا!
عروسکا!
کجایید؟
مادربزرگ!
هادی! هدی!
بیایید بیایید
(عروسک ها جواب می دادن)
عروسکای خوبیم
از نخ و میخ و چوبیم
عروسکای خوبیم
از نخ و میخ و چوبیم
پدر کجاست؟ (یک توپ می خورد توی سر پدر)
من اینجام
مادر کجاست؟ (یک ماهی تابه در دستش بود که جا بیندازند که زن یعنی آشپزی!)
همینجام
عروسکای نازیم
قصه رو ما می سازیم
عروسکای نازیم
قصه رو ما می سازیم
بیایید بیاید
سلام
سلام
راستی خودمم آق بابام
عروسکای قصه ایم
نون و پنیر و پسته ایم
منابع : احسان عمادی-کاوه مظاهری (همشهری آنلاین) و وبلاگ farhadata
ارادتمند شما دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - ایرج - ۱۳۸۹/۷/۱۶ صبح ۰۷:۴۳
گربه آوازخوان
سال ساخت : 1369
مدير دوبلاژ : ناصر طهماسب
رضا بابك : رضا بابك
پوراندخت مهيمن : ژاله كاظمي
حميد جبلي : حميد جبلي
مهدي عسگري : فريبا شاهين مقدم
راحله اسماعيلي : راحله اسماعيلي
احمد رضا اسعدي : جواد پزشكيان
حسن رفيعي : تورج مهرزاديان
پرويز ربيعي - مهين برزويي - مهين بزرگي
مهوش افشاري - شوكت حجت
گويندگان عروسكها :
اوستا : منوچهر نوذري
خپل : ناصر طهماسب
آقا غشه : مرتضي احمدي
آقا سيا : ايرج رضايي
زن اوستا : مهين برزويي
زن آقا سيا : مهين بزرگي
اصغر افضلي - تورج نصر
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۱۸ صبح ۰۸:۰۵
(۱۳۸۹/۷/۱۶ صبح ۰۷:۴۳)Iraj نوشته شده:
گربه آواز خوان
سال ساخت : 1369
مدير دوبلاژ : ناصر طهماسب
اوستا : منوچهر نوذري
زن اوستا : مهين برزويي
از زحمات ايرج عزيز تشكر مي كنم
بجاي زن اوستا فاطمه معتمد آريا بود مهين برزويي هم بود يك نقش ديگه داشت
يك دختر كوچولو هم بود كه نقش گلدونه قلابي بود شوكت حجت بجاش حرف زده اولين دختر فراري سينماي ايران شد "پگاه آهنگراني"
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۱۵
دلشدگان جان ، برای هر پاراگراف مطلب این پست آخری میشه چند صفحه بحث کرد. از بس مطلب داره آدم نمی دونه کدومش رو جواب بده.... کم کم بذار تا اینطور رودل نکنیم .
(۱۳۸۹/۷/۱۴ صبح ۰۹:۵۵)دلشدگان نوشته شده:
... پسرک خودش هم از سر ذوق به هوا بپرد و پاهایش را با زاویهای بیش از نیم صفحه(!) باز کند.»....
دقیقا یادمه همیشه هنگام پخش این تیراژ ما هم ادای اونو در می آوردیم و هی از اینور سالن می رفتیم اونور و وقتی اون می پرید ما هم می پریدیم بالا و سعی می کردیم مثل اون پاهامون رو 200 درجه باز کنیم ! که صد البته نمیشد و این برای ما عقده شده بود ! و باز یادمه که بعدها که رفتیم کاراته و تکواندو ، و با تمرینات تونستیم پاهامون رو تقریبا 180 درجه باز کنیم باز به 200 درجه نرسیدیم و این معمایی شده بود برای ما .
(۱۳۸۹/۷/۱۴ صبح ۰۹:۵۵)دلشدگان نوشته شده:
همسن و سالهای من، خاطرات خوب و به یاد ماندنی اجراهای خانم خامنهای در کانال یک را فراموش کرده باشند.
اون دوران ما فکر می کردیم که خانم خامنه نسبتی با آقای خامنه ای ( رئیس جمهور وقت) داره و برای همین خیلی ازش حساب می بردیم !! خیلی شمرده شمرده حرف می زد و بین حرف هاش مکث می کرد و آب دهانش رو قورت می داد. پرستیژ داشت و حرف هایی که می زد برای ما سند بود و سعی می کردیم عمل کنیم . مثلا می گفت دور از تلویزیون بشینین و یا موقعی که از مدرسه به خونه می آیید فلان طوری راه برید و ... . پدر و مادر ها هم به حرف هاش اعتماد داشتن.... حالا چی داریم ؟ عمو پورنگ ... پر حرف و اعصاب خردکن... بیچاره بچه های امروز ...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۲۷
(۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۰۸)هری لایم نوشته شده:
یه سوال :
کسی از دوستان یادش میاد که قبل از تیتراژ معروف برنامه کودک شبکه 1 ( که حدودا از 63 پخش میشد ) قبلش برنامه کودک چطوری شرو میشد ؟
قبل از تيتراژ معروف برنامه كودك يك تيتراژ ديگه داشت به اسم جعبه مدادرنگي
مدادرنگي ها به ترتيب از بالا كنار هم مي افتاد پايين و چرخ مي خورد . يك آهنگ جالبي هم داشت مثل پيانو دينگ دينگ صدا مي كرد بعد مدادها چرخ مي خوردند و روي رديف مدادهاي كنار هم نوشته مي شد برنامه كودك و نوجوان . آن روزي كه تيتراژ معروف به تلوزيون اومد هنوز يادمه ولي مجري آن روز را يادم نيست ، گفت از امروز اين تيتراژ برنامه است
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۵:۱۰
(۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۲۷)بهزاد ستوده نوشته شده:
(۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۰۸)هری لایم نوشته شده:
یه سوال :
کسی از دوستان یادش میاد که قبل از تیتراژ معروف برنامه کودک شبکه 1 ( که حدودا از 63 پخش میشد ) قبلش برنامه کودک چطوری شرو میشد ؟
قبل از تيتراژ معروف برنامه كودك يك تيتراژ ديگه داشت به اسم جعبه مدادرنگي
مدادرنگي ها به ترتيب از بالا كنار هم مي افتاد پايين و چرخ مي خورد . يك آهنگ جالبي هم داشت مثل پيانو دينگ دينگ صدا مي كرد بعد مدادها چرخ مي خوردند و روي رديف مدادهاي كنار هم نوشته مي شد برنامه كودك و نوجوان . آن روزي كه تيتراژ معروف به تلوزيون اومد هنوز يادمه ولي مجري آن روز را يادم نيست ، گفت از امروز اين تيتراژ برنامه است
البته این مدادرنگی ها تیتراژ برنامه نبود بلکه یک سری انیمیشن کوتاه بود که بین کارتونها پخش میشد(مخصوصا در ایام عید و موقع پخش برنامه فستیوال کارتون ) اولش نوشته میشد جعبه مدادرنگی بعد مدادها برعکس میشدند و درهم و برهم میشدند و بعدش یه شکل ظاهر میشد مثلا پسربچه ای که مشغول اره کردن چوب است و ...تیتراژ برنامه ها قبل از اون تیتراژ معروف(ما بهش میگفتیم بگ بگ بگ بگ بگ!) یه شکل ساده به صورت Z شبیه علامت زورو که در بین خطوط آن نوشته میشد برنامه کودک و نوجوان ، با یک آهنگ کلاسیک غمناک.(به خاطر جَنگ ، کلاً آهنگهای شاد پخش نمیشد)
در ضمن این همه برنامه معرفی کردیم ولی حیف است از یک برنامه عروسکی که اوایل انقلاب پخش میشد یادی نکنیم.برنامه ای عروسکی که در آن مردی به نام (اگر درست گفته باشم) آقای عروسک ساز با تعدادی عروسک که خودش ساخته بود روی صفحه تلویزیون ظاهر میشد. از این برنامه فقط تصاویری مبهم و گنگ در ذهنم هست که اگر دوستان کمی مسن تر یادشون باشه خوبه که به آن هم اشاره کنند.
آها! همین الان یه برنامه عروسکی هم که عید سال 59 پخش میشد یادم اومد.به نام آسمون و ریسمون که تا حدودی شبیه هاچین و واچین بود.(حافظه نیست که، سی پی یو دوال کرُه!!)
یه برنامه عروسکی دیگه هم بود که شبکه دو پخش میکرد که علمی - عروسکی! بود به نام درون و برون بدن من و من خیلی برون را دوست داشتم مخصوصا وقتی که با لحنی خاص میگفت: درووووون؟!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - واترلو - ۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۵:۳۷
(۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۵:۱۰)اسکورپان نوشته شده:
در ضمن این همه برنامه معرفی کردیم ولی حیف است از یک برنامه عروسکی که اوایل انقلاب پخش میشد یادی نکنیم.برنامه ای عروسکی که در آن مردی به نام (اگر درست گفته باشم) آقای عروسک ساز با تعدادی عروسک که خودش ساخته بود روی صفحه تلویزیون ظاهر میشد. از این برنامه فقط تصاویری مبهم و گنگ در ذهنم هست که اگر دوستان کمی مسن تر یادشون باشه خوبه که به آن هم اشاره کنند.
آها! همین الان یه برنامه عروسکی هم که عید سال 59 پخش میشد یادم اومد.به نام آسمون و ریسمون که تا حدودی شبیه هاچین و واچین بود.(حافظه نیست که، سی پی یو دوال کرُه!!)
یه برنامه عروسکی دیگه هم بود که شبکه دو پخش میکرد که علمی - عروسکی! بود به نام درون و برون بدن من و من خیلی برون را دوست داشتم مخصوصا وقتی که با لحنی خاص میگفت: درووووون؟!
احتمالاً همونی که یه عروسک داشت به اسم روشن سر ، پسر و دختر عروسک ساز هم با هاش بودن یه شعر می خوند اینجوری
من نه منم ، نه من منم ، این سر و اینم بدنم ، این عضلات گردنم ، چراغ دارم تویه سرم ، خوبه که من روشن سرم
تو کارتونهای قدیمی خیلی از کارتون ال پیدیو والدز مبارز کوبایی خوشم میومد ، اکشن بود و وسترن
ولی همیشه همون دو ، سه قسمت رو تکرار می کردند، یه دوست دختر هم داشت همش سانسور می شد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۷:۲۳
اقا نخودي رو يادتون رفت
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۱۰:۴۴
يك برنامه عروسكي بود كه مجري مرد داشت اسم برنامه لي لي حوضك بود
اين برنامه خيلي قديمي است حدود سالهاي 59 و 60 شايد هم جلوتر پخش مشد
اون زمان زورو بود تعقيب طولاني بود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - منصور - ۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۱۱:۲۳
(۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۷:۲۳)taxi driver نوشته شده:
اقا نخودي رو يادتون رفت...
نخودی را به جرات میتوان اولین کار عروسکی پس از انقلاب نامید. فکر میکنم کار اسداله ایمن بود. یک روز بحث بین نخودی و حسنی بالا گرفته بود که هرکدام میخواهند وقتی بزرگ شدند چکاره شوند... بحث داغ شد و نخودی گفت: من میخوام خلبان بشم... حسنی هم گفت من میخوام دکتر بشم... نخودی گفت : سوارت نمیکنما... حسنی گفت: تو هم اگه ازون بالا افتادی پائین دست بهت نمیزنم تا بمیری!
-----------------------------------
یکی دیگر از کارهای عروسکی ایمن ، مربوط به ننه و قلی بود. هر قست مربوط به یک ضرب المثل فارسی بود... مثلا قلی از ننه شنیده بود که " پاتو به اندازه گلیمت دراز کن" ... گلیم خونه رو رو دوشش انداخت و رفت کنار رودخانه و روش نشست و پاشو دراز کرد طوری که به کناره های گلیم نرسه... نشست و نشست... یکی اومد گفت: اینجا چیکار میکنی بچه؟ قلی گفت: ننه گفته " تو کار دیگران دخالت نکنم و پامو به اندازه گلیمم دراز کنم!"
(قلی و بابا علی روی الاغ سوارن ... توی الاغ سواری دیگه لنگه ندارن ... - آواز عنوان بندی برنامه)
گوینده نقش ننه مرحومه آذر دانشی بود که بطرز فوق العاده اجرا میکرد
----------------------------------
پدربزرگ و فسقلی یکی دیگر از برنامه های عروسکی بود که سالها بعد پخش شد. یک دوبله حیرت انگیز روی ایندو شخصیت که فکر میکنم کار مرحوم مهدی آژیر بود. تکیه کلام فسقلی و آغاز سخنش با جمله " پدر بزرگ جونم..." بود و این " جونم" چنان با ناز و کرشمه ادا میشد که شنونده را از خود بیخود میکرد. هربار به شکلی... و هن هن های فوق العاده پدر بزرگ که مهارت تحسین برانگیزی را می طلبید...
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - هری لایم - ۱۳۸۹/۷/۲۲ صبح ۱۱:۰۳
تا جایی که من یادمه تیتراژ برنامه کودک در دهه 60 در روزهای عزاداری یک اسلاید تا تصویر ثابت بود و روش موزیکی رعب انگیز و غمزده از چایکفسکی میذاشتن که موزیک متن فیلم جنایت و مکافات ( نسخه روسی ) هم بود .
چون همون دوران به همراه پدرم این فیلمو در سینما عصر جدید دیدم , و از این کشف هیجان زده شده بودم در ذهنم مونده .
بعد مجری برنامه که مانتو و مقنعه مشکی پوشیده بود و کوچکترین آرایشی نداشت با چهره ای عبوس ظاهر میشد و درمورد مسائل غم انگیز صحبت می کرد. بعد یه رب از برنامه می افتاد تو اذان و مناجات . بعد چنتا نقاشی نشون میدادن . بعد یکم نصیحتمون میکردن . ما همش خدا خدا میکردیم که کارتون مربوط به اون روز پخش بشه . اما این اتفاق نمی افتاد و ساعت 6 می شد . و ما تو کف غوطه ور میشدیم .
کسی نبود که باهاش درد دل کنیم ...
با قلب کوچولومون فک میکردیم این ایراد احتمالا از ماس و این توقع زیادیه که انتظار داشته باشیم 10 دقیقه , فقط 10 دقیقه برامون یه کارتون قشنگ پخش بشه .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۷/۲۲ صبح ۱۱:۳۰
(۱۳۸۹/۷/۲۲ صبح ۱۱:۰۳)هری لایم نوشته شده:
تا جایی که من یادمه تیتراژ برنامه کودک در دهه 60 در روزهای عزاداری یک اسلاید تا تصویر ثابت بود و روش موزیکی رعب انگیز و غمزده از چایکفسکی میذاشتن که موزیک متن فیلم جنایت و مکافات ( نسخه روسی ) هم بود .
چون همون دوران به همراه پدرم این فیلمو در سینما عصر جدید دیدم , و از این کشف هیجان زده شده بودم در ذهنم مونده .
بعد مجری برنامه که مانتو و مقنعه مشکی پوشیده بود و کوچکترین آرایشی نداشت با چهره ای عبوس ظاهر میشد و درمورد مسائل غم انگیز صحبت می کرد. بعد یه رب از برنامه می افتاد تو اذان و مناجات . بعد چنتا نقاشی نشون میدادن . بعد یکم نصیحتمون میکردن . ما همش خدا خدا میکردیم که کارتون مربوط به اون روز پخش بشه . اما این اتفاق نمی افتاد و ساعت 6 می شد . و ما تو کف غوطه ور میشدیم .
کسی نبود که باهاش درد دل کنیم ...
با قلب کوچولومون فک میکردیم این ایراد احتمالا از ماس و این توقع زیادیه که انتظار داشته باشیم 10 دقیقه , فقط 10 دقیقه برامون یه کارتون قشنگ پخش بشه .
واقعا توقع زیادی داشتیم که در روز 1 ساعت برنامه ببینیم . بی انصافها مدت اذان و مخلفاتشو رو هم بحساب برنامه کودک میذاشتن . شاید هم یجورایی حال میکردن که نیمساعت برنامه رو اینجوری پر میکردن .
(۱۳۸۹/۷/۱۹ صبح ۰۵:۱۰)اسکورپان شیردل نوشته شده:
(۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۲۷)بهزاد ستوده نوشته شده:
(۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۰۸)هری لایم نوشته شده:
یه سوال :
کسی از دوستان یادش میاد که قبل از تیتراژ معروف برنامه کودک شبکه 1 ( که حدودا از 63 پخش میشد ) قبلش برنامه کودک چطوری شرو میشد ؟
قبل از تيتراژ معروف برنامه كودك يك تيتراژ ديگه داشت به اسم جعبه مدادرنگي
مدادرنگي ها به ترتيب از بالا كنار هم مي افتاد پايين و چرخ مي خورد . يك آهنگ جالبي هم داشت مثل پيانو دينگ دينگ صدا مي كرد بعد مدادها چرخ مي خوردند و روي رديف مدادهاي كنار هم نوشته مي شد برنامه كودك و نوجوان . آن روزي كه تيتراژ معروف به تلوزيون اومد هنوز يادمه ولي مجري آن روز را يادم نيست ، گفت از امروز اين تيتراژ برنامه است
البته این مدادرنگی ها تیتراژ برنامه نبود بلکه یک سری انیمیشن کوتاه بود که بین کارتونها پخش میشد(مخصوصا در ایام عید و موقع پخش برنامه فستیوال کارتون ) اولش نوشته میشد جعبه مدادرنگی بعد مدادها برعکس میشدند و درهم و برهم میشدند و بعدش یه شکل ظاهر میشد مثلا پسربچه ای که مشغول اره کردن چوب است و ...تیتراژ برنامه ها قبل از اون تیتراژ معروف(ما بهش میگفتیم بگ بگ بگ بگ بگ!) یه شکل ساده به صورت Z شبیه علامت زورو که در بین خطوط آن نوشته میشد برنامه کودک و نوجوان ، با یک آهنگ کلاسیک غمناک.(به خاطر جَنگ ، کلاً آهنگهای شاد پخش نمیشد)
در ضمن این همه برنامه معرفی کردیم ولی حیف است از یک برنامه عروسکی که اوایل انقلاب پخش میشد یادی نکنیم.برنامه ای عروسکی که در آن مردی به نام (اگر درست گفته باشم) آقای عروسک ساز با تعدادی عروسک که خودش ساخته بود روی صفحه تلویزیون ظاهر میشد. از این برنامه فقط تصاویری مبهم و گنگ در ذهنم هست که اگر دوستان کمی مسن تر یادشون باشه خوبه که به آن هم اشاره کنند.
آها! همین الان یه برنامه عروسکی هم که عید سال 59 پخش میشد یادم اومد.به نام آسمون و ریسمون که تا حدودی شبیه هاچین و واچین بود.(حافظه نیست که، سی پی یو دوال کرُه!!)
یه برنامه عروسکی دیگه هم بود که شبکه دو پخش میکرد که علمی - عروسکی! بود به نام درون و برون بدن من و من خیلی برون را دوست داشتم مخصوصا وقتی که با لحنی خاص میگفت: درووووون؟!
اون برنامه که متشکل از آقای عروسک ساز و عروسکهای دست ساز خودش بود " من و زبون دراز " نام داشت که مجریش جمشید عظیمی نژاد طنز پرداز مجلات فکاهیون و طنز و کاریکاتور بود . دختر و پسرش هم به اسامی آریا و آیدا تو اون برنامه بودند که پسرش آریا عظیمی نژاد الان آهنگساز سینما شده .یه بار هم تو برنامه نقزه رفتن خونش و باهاش مصاحبه کردن .
آسمون و ریسمون هم با مجریگری ایرج طهماسب که خدا بود و بعدا هاچین واچین یه جورایی از روی اون ساخته شد .
درون و برون من هم یه برنامه علمی بود که به بررسی درون و برون بدن انسان در قالب کارهای دوتا عروسک میپرداخت . گوینده های عروسکیشم خانمها آزاده پور مختار بجای بیرون که کمی خنگتر بود و سیمین معتمد آریا که صداش عین خواهرش فاطمه است بجای درون که عاقلتر بود و توضیحات علمی رو میداد .
راستی بچه ها سلامت باشید رو یادتون رفت
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۱۲:۳۶
(۱۳۸۹/۷/۲۲ صبح ۱۱:۳۰)faridonline نوشته شده:
درون و برون من هم یه برنامه علمی بود که به بررسی درون و برون بدن انسان در قالب کارهای دوتا عروسک میپرداخت . گوینده های عروسکیشم خانمها آزاده پور مختار بجای بیرون که کمی خنگتر بود و سیمین معتمد آریا که صداش عین خواهرش فاطمه است بجای درون که عاقلتر بود و توضیحات علمی رو میداد .
راستی بچه ها سلامت باشید رو یادتون رفت
فاطمه معتمد آريا گوينده درون بود سيمين اسم اصلي ايشون است بعدها عوض كرد شد فاطمه
اگر يادتون باشه توي فيلم هنرپيشه هم اسمش سيمين بود در بسياري منابع هم اسم ايشان فاطمه(سيمين)معتمدآريا اورده شده است.
حعبه مداد رنگي قبل از اون تيتراژ بچه و پرده و كبوتر بود بعدها هم خيلي پخش مي شد البته بعنوان ميانبرنامه كه يك شكلي درست مي شد وحدس ميزديم اول سايه بود بعد رنگي مي شد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۱:۰۳
(۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۱۲:۳۶)دكتر بهزاد ستوده نوشته شده:
(۱۳۸۹/۷/۲۲ صبح ۱۱:۳۰)faridonline نوشته شده:
درون و برون من هم یه برنامه علمی بود که به بررسی درون و برون بدن انسان در قالب کارهای دوتا عروسک میپرداخت . گوینده های عروسکیشم خانمها آزاده پور مختار بجای بیرون که کمی خنگتر بود و سیمین معتمد آریا که صداش عین خواهرش فاطمه است بجای درون که عاقلتر بود و توضیحات علمی رو میداد .
راستی بچه ها سلامت باشید رو یادتون رفت
فاطمه معتمد آريا گوينده درون بود سيمين اسم اصلي ايشون است بعدها عوض كرد شد فاطمه
اگر يادتون باشه توي فيلم هنرپيشه هم اسمش سيمين بود در بسياري منابع هم اسم ايشان فاطمه(سيمين)معتمدآريا اورده شده است.
حعبه مداد رنگي قبل از اون تيتراژ بچه و پرده و كبوتر بود بعدها هم خيلي پخش مي شد البته بعنوان ميانبرنامه كه يك شكلي درست مي شد وحدس ميزديم اول سايه بود بعد رنگي مي شد
شاید . ولی خودشو یادمه اون موقعها به عنوان عروسک گردان نشون دادن خیلی بی ریخت بود .
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۷:۳۷
با سلام خدمت دوستان و اساتید گرامی و با تشکر از جناب دکتر ستوده.
بخاطر این پست و مطالبش واقعا ازتون ممنونم. خسته نباشین.
این عکس خیلی کوچیک از برنامه درون و برون منه.
بخش مهمی از برنامه هایی که برای قسمت کودک در نظر گرفته شده بود سریالها و فیلمهای خارجی بودند که بنوبه خود دوبله در خور توجه داشتند. سریالهای انگلیسی تعقیب طولانی ..تپه روباه قرمز..باغ مخفی..رویای باغ در نیمه شب..بچه های کوه آتشفشان..تام سایر..شاهزاده و گدا..نارنیا..پرده دود..پنهان از نظر..استعداد..جویندگان گنج..اسب سیاه...جانی جونز..اندی رابسون.سریال کانادائی خانواده دکتر کمبل.سریالهای سوئدی برادران شیردل ..امیل..سریالهای آلمانی سیلاس و جک هالبورن و هایدی و وروجک و آقای نجار.سریال اسکیپی کانگوروی بوته زار.بهترین خاطرات را در ذهن بچه های دیروز رقم زده اند. من تقریبا اطلاعاتی در مورد این سریالها جمع کرده ام که با اجازه دوستان بتدریج در این قسمت ارائه میکنم.
سریال تعقیب طولانی (THE LONG CHASE)
محصول 1972 ماجرای تلاش پسری است که به رفتار پدرش شک کرده و به کمک د.و.س.ت.د.خ.ت.ر.ش به تعقیب پدرش که پلیس بازنشسته است میپردازد تا بتواند به علت رابطه پدر با گروه تبهکاری پی ببرد. گروه تبهکار در پی پیاده کردن نقشه ای برای به گروگان گرفتن شخص بلندمرتبه ای هستند که به جشنواره دوبلین دعوت شده است. همچنین این گروه موتورسوار سیاهپوشی را برای کشتن پسر و دوستش اجیر کرده اند....این سریال محصول کشور انگلیس و از کارهای اولیه جان فرانسیس و ان جی کریسپ بوده که بعدا در سریال ارتش سری هم با هم همکاری کرده اند. هنرپیشه ای که نقش پسر را بازی کرده بود از بهترین آهنگسازان جهان شناخته میشود.
http://www.uk.imdb.com/title/tt0173572/
دوبله
تام کوربی........ پرویز ربیعی
جان کوربی....... محمد عبادی
سوزان فریزر....... زهره شکوفنده
موتورسوار ........ شهروز ملک آرائی
کسلر(تیرانداز گروه تبهکار) .........تورج نصر
یادمه آهنگ قشنگی داشت و اولش یه گرفتگی صدا در پخش ایجاد میشد و وقتی دقت میکردی میدیدی پرویز ربیعی اولش میگه دوبله شده در شبکه دو. مثل دوبله اولیه پت پستچی.
لینک آهنگ سریال.(بخاطر قیلثرینگ برای دیدن لینک، نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.)
http://www.you.tube.com/watch?v=Qdhp7NPd-QM
بقیه اطلاعات
http://123nonstop.com/biography/Fisher-Turner,_Simon
http://acme.highpoint.edu/~whood/sftacting.html
http://www.jan-francis.com/page12.htm
اینم عکس اخیر از بازیگران اون موقع سریال
..
دکتر سیمون فیشر ترنر
جان فرانسیس
گلین هوستون
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - واترلو - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۷:۵۳
(۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۷:۳۷)رزا نوشته شده:
. من تقریبا اطلاعاتی در مورد این سریالها جمع کرده ام که با اجازه دوستان بتدریج در این قسمت ارائه میکنم.
با تشکر از شما به نظرم بهتر است تاپیک جدیدی به این نام سریالهای تلویزیونی ایجاد کنید
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۸:۵۵
ممنونم جناب واترلوی عزیز.
سریالهای تلویزیونی بحث خیلی گسترده ایه که تمام سریالهای صدا و سیما رو شامل میشه.
شاید بهتر باشه یه بخش برای سریالهای تلویزیونی پخش شده برای کودکان در نظر گرفته بشه؟
اگه لازمه پست رو پاک کنم و به بخش دیگه ای منتقل کنم؟؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۱۰:۲۸
سريال هايي كه تا حالا بحث شده بيشتر از جنبه دوبله و صداگذاري بوده
افتتاح يك تاپيك خارج از دوبله براي سريال هاي خارجي بخصوص سريال هاي قديمي لازم است
دوستاني كه تخصصي سينمايي بحث مي كنند در اين زمينه مي توانند فعاليت خوبي داشته باشند
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۷/۲۵ صبح ۱۰:۵۶
بامزی قویترین خرس دنیا!
مدیر دوبلاژ : ژاله علو
راوی : شمسی فضل اللهی
بامزی : ناهید امیریان
جامپی کوچولو : نوشابه امیری
شلمان : اصغر افضلی
آقا گرگه : زنده یاد کنعان کیانی
مادر بزرگ بامزی : شمسی فضل اللهی
جانسون : نوشابه امیری
آقا موشه : ناهید امیریان
گویندگان نقشهای فرعی : زنده یاد کنعان کیانی، مهدی آرین نژاد، شهروز ملک آرایی
نقشهای فرعی : خانواده آقا روباهه، ماهی ، عنکبوت، فیل ، صاحب الاغ ، داور مسابقه و...
عناوین بعضی از قسمتها : گرگ عسل می خوره ، نقشه گنج ، اژدهای کوه آتشفشان ، الاغ قهرمان ، قالیچه پرنده
بامزی الان بزرگ شده است و چهار تا بچه دارد
كارتونهای شبكه یك همیشه خدا از شبكه دوییها سرتر بودند! آن موقعها كافی بود تا بعدازظهری باشید و دم غروب از مدرسه تعطیل شوید. لجتان در میآمد، نصف كارتونهای كانال یك را از دست میدادید، در عوض باید كارتونهای شبكه دو را میدیدید كه همهشان پر از غم و غصه و مادر گمشده و هزار راه نرفته بود! اوج كلكل شبكهها در آن موقع، روز جمعه بود. موقعی كه شبكه2 با كارتونهای صبحش و شبكه1 با كارتونهای ساعت دو خودش همه چیز را روی داریه میریختند! (برنامه شبكه یك جمعهها استثنا از ساعت2 شروع میشد!) و آنجا بود كه توی این جنگ نهایی شبكه یك قافیه را به یك خرس قوی و بامزه و دار و دستهاش بدجوری میباخت! «بامزی، قویترین خرس دنیا». خرسی كه وقتی عسل میخورد این هوا بازو در میآورد و زورش به همه چی میرسید! همین الان هم كه راجع به آن فكر میكنیم بیشترمان عین چی حال میكنیم! بر و بچ همگی جمع بودند، از شلمان و جامپی كوچولو گرفته تا مادربزرگ و اژدها و گرگ و كراسوس (كه فقط در یك قسمت در آن چیزی كه ما دیدیم ظاهر شد!). شخصیت بامزی (در زبان اسكاندیناوی به معنی خرس اسباب بازی است) سال1966 توسط یك آدم فوقالعاده خوشحال(!) سوئدی به اسم رون اندرسون خلق شد. نسخههای ابتدایی كه از سال66 تا نزدیكیهای 70 پخش شدند، سیاه و سفید بودند و توی آنها بامزی نینی بود! از سال72 دوباره سریال بامزی توی تلویزیون سوئد پخش شد این همان چیزی بود كه ما هم دیدیم، بامزی بزرگتر شده بود، با كلی آدم (حیوان!) باحال تیریپ رفاقت چیده بود، مثل جامپی كوچولو با آن تلسكوپش كه توی خانهاش نصب كرده بود و خلق و خوی عجولش، و شاهكارترین شخصیت كارتون شلمان (با اسم اصلی Scalman)، همان لاكپشت فوق مشنگ و اهل علم و معرفتمان كه روزی شونصد تا اختراع از خودش در میكرد. از صندلی دروازهبانی و سوت سوتك قطار تا چكش موفقیت (برای آن بازی عجیب و غریب كه با چكش و توپ بازی میكردند) و سفینه فضایی و ماشین زمان! (كه البته این دوتای آخری عمرا بهمان نشان ندادند، گویا شلمان در اواخر عمر گهربارش! این دو تا اختراع سوپر باحال را ثبت و به جهانیان ارائه داده است!)
شلمان آنقدر خوب بود و آنقدر شخصیتش جزئیات داشت كه بعید میدانم كسی از بر و بچ هم سن و سال ما آن قیافه بیخیال سبز و آن حرفهای عجیب و كنفسیوسیاش یادش برود! حرفهایی مثل: «من فقط به چیزی اعتقاد دارم كه میدانم!» یادتان كه هست، وقتی ساعت شلمان زنگ میخورد یا درجا (واقعا درجا!) میخوابید یا یكهو غذا میخورد، غیر از این هم سرش توی كتاب بود و یا نهایتا برای تفریح، با خودش شطرنج بازی میكرد! اگر یادتان هم باشد اصلا حرف توی دهانش نمیماند، یك شخصیت خشك و خطكشی شده و فوقالعاده بامزه كه هجویهای از اخلاق خود سوئدیها بود!
داستانهای فوقالعاده بامزه و بچهگانه كه به طرز عجیب و غریبی روان بچهها را شاد میكرد(!) و همچنین نوع نگاه شاد و شنگول تمام شخصیتها به زندگی (بدون كوچكترین دپزنیای) و همینطور دوبله فوقالعاده كار به مدیریت دوبلاژ ژاله علو و صدای جادویی شمسی فضل الهی بهجای راوی ماجرا، باعث شده بود كه بامزی را همه بپذیریم و عمرا هیچكداممان یادمان نرود!
بامزی در خود سوئد فوقالعاده محبوب است طوری كه از شخصیتهای كارتون در كتابهای درسیشان هم استفاده كردهاند. بامزی تا همین الان هم در تلویزیون سوئد و خیلی از كشورهای دیگر پخش میشود، الان او بزرگ شده و ازدواج هم كرده است و چهار تا بچه دارد كه «بامبی» از همه بیشتر به پدرش رفته است. اولد اندرسون پسر رون اندرسون هم قول داده تا سال2008 * یك فیلم سینمایی باحال از بامزی روی پردهها بیاید، خدا كند! هنوز هم پایهایم كه بنشینیم و همهاش بامزی ببینیم. دنیایی كه در آن آدم بده (گرگ) در همه قسمتها بلا استثنا از كار بدش پشیمان میشد و با بقیه بر و بچ رفیق میماند! و قصهای كه كل كل كارتونهای شبكه یك را زد! دمت گرم شبكه2، دمت گرم بامزی!
* . گویا این فیلم سینمایی هنوز ساخته نشده است .
پی نوشت :
دیالوگهای به یاد ماندنی از کارتون بامزی :
گفتگویی بین بامزی و شلمان "هنگام نجات خانواده آقا روباهه از آتشفشان"
بامزی ( خطاب به شلمان و دوستاش ) : خیلی خوب من حاضرم . باید عجله کنیم . زود باشید .
شلمان : هی حرفهای بد نزن بامزی
بامزی : اوه نه شلمان هیچ وقت حرف بد نمی زنم
شلمان : گفتی عجله کنید این بدترین حرفیه که من سراغ دارم جون تو
بعد از عملیات نجات شلمان با خونسردی تمام روی شعله هایی که از کوه زبانه می کشه برای همه هات داگ درست می کنه . شلمان با دوبله به یاد ماندنی اصغر افضلی یکی از کاراکترهای کارتونی فراموش نشدنی دوران کودکی ماست . همان لاک پشت خونسردی که اگر آسمان به زمین می امد کک اش هم نمی گزید .
قسمت به یاد ماندنی آقا الاغه یک درس بزرگ هم داشت که به آن اشاره می کنم .
بامزی آقا الاغه را از صاحب بد جنسش می خره و میره پیش دوستاش . دوستای بامزی در حالیکه با حسرت به بامزی و الاغش نگاه می کنن میگن : خوش به حال بامزی که یه الاغ داره کاش ما هم یه الاغ داشتیم .
بامزی : اوه دوستان، این حرفها چیه که می زنید شکی نیست که این الاغ مال همه ماهاست.
دوستان بامزی ( جامپی کوچولو، بچه روباه و ...) به نوبت میگن : من یه الاغ دارم . من یه الاغ دارم . من یه الاغ دارم
شلمان : من یه الاغ دارم درست نیست . بگید ما یه الاغ داریم
بامزی : بله دوستان درسته ما یه الاغ داریم
شلمان : آفرین
پایان مسابقه آقا الاغه بسیار شیرین و خاطره انگیز است . شک ندارم که همه این دوستان این قسمت را به یاد دارند . آقا الاغه در خط پایان زبونش رو در میاره و برنده مسابقه میشه . درست نگفتم !!!
منبع : سعید جعفریان ویژه نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما
ارادتمند شما دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۷/۲۵ عصر ۰۱:۵۰
دوستان حسابي گذشته هاي شيرين رو شخم زدن يه چند تا كارتون ديگه هم من اضافه كنم يادم هست سيزده بدر همراه خانواده محال بود برم بيرون چون حتما كارتون رابين هود و كنت مونت كريستو رو پخش ميكرد اصلا عيد معني كارتون ميداد جزيره اسرار اميز سفر به اعماق زمين و ميشكا و موشكا
چند تا كارتون روسي هم بود كه روتين پخش ميشد يكي خرگوش و تفنگ
يه كارتون ديگه هم بود كه يه بره كوچولو توي باد و بارون كره زمين رو با يه چوب و طنابي كه رو زمين كوبيده بود از سقوط نجات ميداد اسمشو يادم رفته فوتبال قزاق ها رو هم حتما يادتونه كارتونهاي بسيار زيباي مول مداد جادويي لولك و بولك و ركسي هم كه ديگه روتين بودن
باغ گلهاي افتابگردون و خپل
نادي كه البته اين عكس مال سري جديدشه
ساتورنن
باغچه سبزيجات
تنسي تاكسيدو اقاي ووپي گربه كلنداك و خلاصه همه و همه يادشون بخيررررررررررررر
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۷/۲۵ عصر ۰۷:۱۶
من هر وقت به این تاپیک سر میزنم کلی خاطره خوش برام زنده میشه. دوستان خسته نباشین.
سریال تپه روباه قرمز
http://uk.imdb.com/title/tt0402651/?ref_=fn_al_tt_1
تقدیم به دوست عزیزی که دنبال اطلاعات جزیره گریز میگشتن
جزیره گریز (محصول 1982) کشور استرالیا
Runaway Island
http://www.uk.imdb.com/title/tt0195488/
داستان جمی و جما و سروان کرکر. این اسم سروان کرکر همچنان بین دوستان قدیمی کاربردهای فراوانی دارد.
این تنها عکسهائی که تونستم پیدا کنم.
..
البته نکته قابل توجه در این عکس سیاه و سفید حضور رادنی بل هنرپیشه سریال " رودخانه برفی " است.
http://webspace.webring.com/people/xl/l_bouwmans/biorodneybell.html
اینم یه عکس از هنرپیشه نقش جما که البته با کوچیکیش تفاوت زیادی داره.
..
..
چقدر رجعت به گذشته حتی برای لحظه ای زیباست. با هر کدام از این کارتونها خاطره ای تلخ یا شیرین تداعی میشود. خیلی از این شخصیتها را در وجود خودمان دیده ایم و بقول سینمائیها همزادپنداری کرده ایم.
یکی از کارتونهایی که همیشه فکرمو به خودش مشغول میکنه ولی متاسفانه اطلاعات کمی ازش تونستم پیدا کنم کارتون زیبای قاصدکه. قاصدکی با کفشهای کتانی و به سبکی باد که در هر قصه همسفر باد به هر کجا سرک میکشید و ماجراهای زیبائی را رقم میزد. آهنگ زیبائی هم داشت.
آهنگ زیبای قاصدک و خیلی از کارتونهای دوران کودکیمونو میتونین اینجا دانلود کنین
http://o-mid.com/post-1824.aspx
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۷/۲۶ صبح ۰۷:۴۵
دوستان شايد اين مطلب رو قبلا ديده باشن لينكشو ميذارم واسه اونايي كه نديدن جالبه.
سرنوشت كارتونهايي كه ميديديم http://aghayi.blogfa.com/cat-4.aspx
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۷/۳۰ عصر ۰۹:۱۴
اواخر دهه شصت سریالی برای برنامه کودک پخش میشد که با آهنگ زیبائی در تیتراژش خانم شیرزاد میگفت با شرکت گوئیدو چللا...رای لاولاک...پیرکوزو..جیان فرانکو آلبانو ......مینو
داستان پسری ده دوازده ساله که در جریان جنگ جهانی اول از خانواده اش جدا میشه و در جریان جنگ قرار میگیره..بزرگ میشه... و ماجراهای جنگ ایتالیا و اتریش رو زندگیش اثر میذاره..باهاش همزادپنداری میکردیم ولی مثل شخصیت ایوان فیلم تارکوفسکی.. مینو در ظاهر پسر کوچکی بود ولی به اندازه یه دلیرمرد در جریان جنگ تاثیرگذار بوده. دوبلورهای بزرگی در این سریال ایفای نقش کرده بودند که به زیبائی سریال کمک فراوانی کرده بود.
سریال مینو (mino)
محصول 1986 ایتالیا و آلمان شرقی
http://uk.imdb.com/title/tt0186762/
.......
دوبله
مینو.........فریبا شاهین مقدم
پدر مینو.......ناصر نظامی
ژنرال لوپو.........نصرالله متقالچی
ریکو..........محمد عبادی
فریدا...........مینو غزنوی
مهمترین ویژگی سریالهایی که در برنامه کودک برامون پخش میشد استانداردهای بالای ساخت خود سریالهاست که نه تنها هیچ کم کاری و کم فروشی در این سریالها در کشورهای خارجی انجام نشده بلکه از لحاظ دوبله هم آثار شاخصی بوده اند. لوکیشینها و گفتار متن و بازیها و قصه پردازی و موسیقی متن هیچ کم و کسری نداشت و دوبلورها هم بهترین کار خود را ایفا میکردند.
چون دی وی دی این سریال قابل پخش شده این لینکها بصورت قسمت به قسمت عکسهای سریال رو داره.
http://www.marcoscoolworld.bplaced.net/marcoscoolworld2/mino_galerie.htm
http://www.casperworld.com/gallery-925-1808.html
سریال برادران شیردل
The Brothers Lionheart
Bröderna Lejonhjärta
محصول 1977 کشور سوئد (دره گل سرخ)
http://uk.imdb.com/title/tt0075790/
اینم عکسی از خانوم استرید با برادران معروف
اینم عکسی از بازیگر نقش یوناتان بعد گذشت این همه سال...(عمر گران میگذرد خواهی نخواهییییی....)
موسیقی فوق العاده و کبوترهای خانوم صوفیا و غار کاتلا و اژدها و اسم رمز درود بر تنگیل فرمانروای ما و مفهوم مرگ و شجاعت و برتری خوبی بر بدی و ... از این سریال یک اثر بیاد ماندنی ساخته..بیشتر مدیون خانوم استرید لیندگرن هستیم بخاطر قصه های زیبائی که برای بچه ها نوشتن..در توضیح داستان خوندم که نوشته پسر نه ساله ای بنام کارل دچار مریضی سل هست و در حال مرگ و برادرش جاناتان سعی میکنه اونو با گفتن داستانی افسانه ای که قراره با هم به دره گل سرخ بریم و اونجا با اهریمنان مبارزه کنیم و ... به آرامش برسونه و مرگ رو براش آسونتر کنه..البته من وقتی بچه بودم هیچوقت از قسمت اول این مفهوم رو نگرفته بودم
ولی خب بقیه موارد سریال با کتاب مطابقت داره
دوبله
یوناتان شیردل.......امیرهوشنگ زند
اسکورپان شیردل.......نوشابه امیری
خانوم صوفیا.....فهیمه راستگار
پدربزرگ.......اکبر منانی
لینک دانلود سریال:
http://bpdcarrier.wordpress.com/2010/02/09/broderna-lejonhjarta-the-brothers-lionheart-1977/
و اما جک وینسنت
بنام اصلی
Smuggler (قاچاقچی؟؟؟)
محصول 1981 انگلستان
http://uk.imdb.com/title/tt0081932/
در سال 1802 جک وینسنت ملقب به آقای جک که قبلا در نیروی دریائی انگلیس افسر بوده بدلیل فساد مالی همکارانش از نیروی دریائی استعفا میده و تبدیل به (قاچاقچی؟؟) جک وینسنت میشه و ....مطالب زیادی از این سریال یادم نمیاد فقط همیشه منتظر بودم که یه درگیری فیزیکی بین آقای جک به همکاری پسر مریدش با نیروهای انگلیسی در بگیره و مام هی بخندیم..ولی واقعا سریال خوش ساختی بود البته با توجه به تاریخ تولید سریال.
یادمه وقتی هنرپیشه جک وینسنت (الیور توبیاس) در سریال توطئه دوباره دیده شده بود طوفانی بین بچه های مدرسه مون بپا خاسته بود
و اینم الیور توبیاس حدود شصت ساله
و لینک دانلود فیلمی که از روی سریال جک وینست دوباره تدوین شده
برای دیدن لینک بخاطر قیلثرینگ، نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.
http://www.you.tube.com/watch?v=G28N7_szPi8
دوبله
جک وینسنت.........ناصر نظامی
اوانز راستگو؟؟ (همون پسر دستیار جک وینسنت).......مهوش افشاری
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۳۰ عصر ۱۱:۰۹
برادران شيردل عباس نباتي يوناتان شيردل را حرف زده خود عباس نباتي در برنامه هنر دوبله با جليلوند اشاره كرد و اسم اورد و اتفاقاًمن هم منتظر بودم كه اسم اين سريال را بگويد چون نقش اول بود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - واترلو - ۱۳۸۹/۸/۱ صبح ۰۵:۲۶
(۱۳۸۹/۷/۳۰ عصر ۱۱:۰۹)دكتر بهزاد ستوده نوشته شده:
برادران شيردل عباس نباتي يوناتان شيردل را حرف زده خود عباس نباتي در برنامه هنر دوبله با جليلوند اشاره كرد و اسم اورد و اتفاقاًمن هم منتظر بودم كه اسم اين سريال را بگويد چون نقش اول بود
بهزاد جان ، اگر نباتی گفته اشتباه کرده ، یوناتان رو امیر زند گفته
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۸ صبح ۱۲:۱۷
درود
اين هم تيتراژ آغازين مجموعه Runaway Island يا همان جزيره گريز :
http://www.4shared.com/account/video/3aiFrjFq/videoplayback.html?sId=RnoTrbOHNWnrIwbX
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۸ عصر ۱۰:۳۷
درود
نمي دانم دوستان يك كارتون تك قسمتي رو به ياد دارند كه بيشتر درباره اسب هاي آبي بود انگار. اسمش رو هر چي فكر كردم نتونستم به ياد بيارم. فقط يادمه كه همون اول كارتون درباره زنگبار هم صحبت ميشد. كلا پر از صحنه هاي مربوط به جنگل بود. در ضمن همون اول كارتون يك كشتي بزرگ رو هم نشون مي داد. متاسفانه تنها تصاوير مبهمي از اين كارتون يادم مياد ولي فكر كنم پول و تجارت هم توش خيلي مهم بود. كاش يكي يادش بياد اين چي بوده اسمش!
راستي چرا كسي از كارتون سايمون و سرزمين نقاشي ياد نكرده؟ (شايد هم كرده من نديدم كه در اينصورت عذرخواهي مي كنم! )
راستي الفي رو يادتونه؟ من البته باباي الفي رو بيشتر از خودش دوست داشتم!
راستي يه زماني يه سريالي برنامه كودك مي گذاشت اسمش فكر كنم محاكمه سارا بود. يه سري نوشت افزار يه دختري رو به خاطر رفتار بدش با اونها محاكمه مي كردند. چقدر من مدادها رو دوست داشتم! كلا همه شون-چه مداد، چه پاك كن و مدادتراش و غيره- جالب و البته تا حدي ترسناك بودن ها!
اما سريالها...يه سريالي بود اواخر سالهاي 72 و يا 73 شبكه دو شبها پخش مي كرد (براي بزرگسالان بود البته) به نام آنا و ارثيه فاميلي. اينو نمي دونم چرا از هر كسي مي پرسم اصلا يادش نمياد! يه سريال انگليسي نسبتا قديمي بود. البته خودم هم خيلي ماجراش رو يادم نيست فقط يه صحنه ش كه همون موقع هم برام عجيب غريب بود رو هنوز به طور كامل به ياد دارم! يه آقاي جواني به خاطر يه سري مشكلات مالي و البته عاطفي ، خودش رو در كوره انداخته بود و خودكشي كرده بود. جالب اينجاست كه تصوير جسدش رو كه نشون دادند هم كت و شلوارش سالم بود و هم كيفي كه به دست داشت! من با تعجب از بقيه مي پرسيدم خب اين چه جوري خودش سوخته ولي لباسهاش سالم سالمه؟!!!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۸ عصر ۱۰:۵۶
زنگبار را يادم است خانم زهره راوي بود دوسري پخش شد
اون سريال محاكمه سارا باي ما افت داشت ببينيم اون موقع دانشجو بوديم
صداي راوي الفي اتكينز را يادم نيست
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۸ عصر ۱۱:۱۱
اين يكي هم دوبله دلنشيني داشت:
101 سگ خالدار
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۹ صبح ۰۱:۴۳
ممنونم دوست عزیز که ما رو یاد گمشده هامون انداختین.
سریالی که میگین این سریاله:
Anna of the Five Towns
محصول 1985 انگلیس
http://www.uk.imdb.com/title/tt0320822/
http://www.frohman.net/davison/anna.htm
در این سریال پیتر دیویسن همون آقای کمپیون سریال کمپیون هم بازی کرده بود.
..
و اینم در مورد کارتون اسب آبی که گفتین:
کی باورش میشد که بالاخره هممون میشیم رابرتی که میشینه و در مورد نوستالژیهای کودکیش مرتب خیالپردازی میکنه
http://home.online.no/~groennsl/farbror/
..
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۹ صبح ۱۰:۰۴
رزاي عزيز و نازنين! واقعا متشكرم كه به پرسشهاي پاسخ نيافته بنده با اين سرعت مثال زدني پاسخ گفتيد!
سپاس فراوان شما را!
لطفا همچنان ما را در اين راهروهاي پيچ در پيچ دوران كودكي راهنمايي بفرماييد!
زماني دوستي از من درباره نام راوي حنا دختري در مزرعه پرسيد و اينكه اين صداي دلنشين و كاملا متفاوت در كارتونهاي ديگر هم شنيده شده؟من كه به ياد ندارم در كارتون ديگري صداي ايشان را شنيده باشم تا نظر شما و ديگر بزرگان اين محفل چه باشد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۱:۱۸
فبلاً باسم ايشان اشاره شده
آزيتا يار احمدي خواهر رزيتا ياراحمدي
رزيتا ياراحمدي(همسر عليرضا باشكندي) آزيتا ياراحمدي
عليرضا باشكندي محمد ياراحمدي (پدر )
در فيلم ها يي كه عليرضا باشكندي مدير دوبله است صداي ديگر اعضاي فاميل را مي توانيد بشنويد
رزيتا ياراحمدي برخلاف خواهر امروز يكي از بچه گو هاي طراز اول دوبله است وصداي وي را در نقش هاي ممول -سايوجان - هاكل بري فين بياد داريد
آزيتا يار احمدي چون كار دوبله را جدي نمي گرفت هميشه نقش هاي فرعي گفته از كارتون تام ساير گرفته تا كماندار نوجوان -افسانه دوقلوها ... در كارتون بولك و لولك بجاي برادر كوچك حرف زده برادر بزرگ را نوشابه اميري گويندگي كرده است
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۵:۱۲
دوستان! یه کارتون بود درباره پسرکی که هر شب موقع خواب ، ستاره ها تو اتاقش میومدند و اونو با خودشون به آسمون و پیش ماه میبردند. به این صورت که یه بالن کوچک به پسره میدادند و پسره اونو باد میکرد و باهاش میرفت به فضا. یه شعر جالب هم داشت که ستاره ها میخوندند:
ژوپیه...ژوپیا...لا لا لا لا لا لا لا... تو همین مایه ها!
الان نه اسم کارتون یادم میاد نه اسم پسره. کسی یادش هست؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۶:۳۱
از همه دوستان بینهایت ممنونم بخاطر این پست جالب و زیبا
خاطرات مشترک کودکی و مرور آن از جالبترین لحظات زندگی منه.
فکر میکنم دوبلور صدای حنا خانوم گورانی باشند که جای نیک در کارتون نیک و نیکو و جای جان در سریال از سرزمین شمالی هم صدای ایشون رو شنیده ایم.
در مورد ژوپی هم اسم پسر پوکو بود ولی بقیه اطلاعات رو هنوز نتونستم پیدا کنم..مثل کارتون دنیای سوزی
کارتون دیگه ای هم بود که فقط یادم میومد توش میگفتند : فانتین آب
راستی برنامه جعبه اسباب بازی هم آموزنده و هم جالب بود..بخصوص دو تا شخصیت یامی داشت که مدام با هم حرف میزدن و معلوم نبود که چی میگفتن.
دوبله کارتون گامبا هم خیلی حرفه ای بود. کسی یادشه کی بجای گامبا حرف میزد؟؟؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۶:۴۵
(۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۶:۳۱)رزا نوشته شده:
از همه دوستان بینهایت ممنونم بخاطر این پست جالب و زیبا
فکر میکنم دوبلور صدای حنا خانوم گورانی باشند که جای نیک در کارتون نیک و نیکو و جای جان در سریال از سرزمین شمالی هم صدای ایشون رو شنیده ایم.
در اون دوران کارتون مرموزی بود به اسم راز یک رمز که من همیشه ازش میترسیدم و مرحوم ایرج ناظریان هم از دوبلورهای این کارتون بودند.
دوبله کارتون گامبا هم خیلی حرفه ای بود. کسی یادشه کی بجای گامبا حرف میزد؟؟؟
اسم ان كارتون فكر مي كنم "سياره ژوپيتر "بود
كارتون راز يك رمز صداي مورد نظر شما مرحوم مهدي آژير است مرحوم ايرج ناظريان فقط در كارتون سيندرلا گويندگي كرده است
شيوا گوراني هم همانطور قبلاً گفته ام چنين نقش معروف دارد
بلفي - حنا - نيك - پسر راوي "از سرزمين شمالي" شاگرد نانوا"بچه هاي كوه آتشفشان- گل هاي سخن گو "سرندي پيتي" گلنوش انتظامي"جعفرخان از فرنگ برگشته"
دوبلور گامبا "افسانه پوستي" يادم نيست توي كافه اين كارتون را معرفي كرده باشم اما جاهاي ديگر معرفي كرده ام
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۱۰ صبح ۱۲:۳۹
(۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۱:۱۸)بهزاد ستوده نوشته شده:
فبلاً باسم ايشان اشاره شده
آزيتا يار احمدي خواهر رزيتا ياراحمدي
رزيتا ياراحمدي(همسر عليرضا باشكندي) آزيتا ياراحمدي
عليرضا باشكندي محمد ياراحمدي (پدر )
در فيلم ها يي كه عليرضا باشكندي مدير دوبله است صداي ديگر اعضاي فاميل را مي توانيد بشنويد
رزيتا ياراحمدي برخلاف خواهر امروز يكي از بچه گو هاي طراز اول دوبله است وصداي وي را در نقش هاي ممول -سايوجان - هاكل بري فين بياد داريد
آزيتا يار احمدي چون كار دوبله را جدي نمي گرفت هميشه نقش هاي فرعي گفته از كارتون تام ساير گرفته تا كماندار نوجوان -افسانه دوقلوها ... در كارتون بولك و لولك بجاي برادر كوچك حرف زده برادر بزرگ را نوشابه اميري گويندگي كرده است
سپاس فراوان به خاطر توضيحات ارزنده. پس اين خانمي كه داستان حنا را در كل كارتون روايت مي كنند خانم ياراحمدي هستند؟ صداي ايشان به عنوان راوي داستان واقعا در نوع خود خاص است و كاملا عجيب به نظر مي آيد كه از چنين صداي خاصي اين قدر كم استفاده شده!
(۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۰۶:۳۱)رزا نوشته شده:
از در مورد ژوپی هم اسم پسر پوکو بود ولی بقیه اطلاعات رو هنوز نتونستم پیدا کنم..مثل کارتون دنیای سوزی
در اون دوران کارتون مرموزی بود به اسم راز یک رمز که من همیشه ازش میترسیدم و مرحوم ایرج ناظریان هم از دوبلورهای این کارتون بودند.
واي من هم چقدر دلم مي خواد دوباره ژوپي و سوزي رو ببينم! گرچه البته از كارتون سوزي چيز زيادي هم يادم نمياد جز اينكه همش يا پشت ميز صبحانه بود يا در رختخواب بعد مامانش قبل از خواب مي بوسيدش و ما از مادرش تنها موهاي مجعدش رو مي ديديم!
در مورد راز يك رمز هم-البته اگه درست حدس زده باشم-فقط اون شخصيتي رو يادمه كه يك آفتاب پرست بود كه مدام شكلش تغيير مي كرد و بسيار هم خبيث بود! چقدر هم تصاوير كارتون ترسناك بودن براي بچه هاي سن و سال ما! ماجراش هم كه همش درباره يك جنايت بود و هميشه هم كه اين آفتاب پرسته فرار مي كرد و كسي نمي تونست پيداش كنه!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۱۰ صبح ۰۸:۴۵
اين برنامه عروسكي رو يادتون مياد؟
من كه هر وقت بهش فكر مي كنم يادم مياد به ستاره دنباله دار كه زياد درباره ش صحبت مي كردند.
اين برنامه كه ما با نام دره سبز مي شناختيمش، اولين بار در سال 1945فنلاند در كتابهاي كودكان به عنوان The Moomins معرفي شد. نويسنده و خالق اين اثر يك نويسنده فنلاندي به نامTove Jansson بوده.
اولين نمايش عروسكي اين داستان در سال 1959 در آلمان با نام Augsberger Puppenkiste توليد شد كه البته تنها شش قسمت داشت و در سال 1960 شش قسمت ديگر هم به اين مجموعه اضافه شد. در سال 1961 شش قسمت اول را دوباره توليد كردند.
البته از اين داستان يك نسخه انميشن ژاپني هم در سال 1972 توليد شد كه اصلا باب طبع نويسنده يعني خانم Tove Jansson قرار نگرفت چرا كه ايشان مواردي مثل تفنگ، الكل و ناسزاگويي كه به بعضي قسمتهاي داستان اضافه شده بود را اصلا نمي پسنديدند و آنها را مجاز به فروش اين اثر در قاره هاي ديگر نمي دانستند. گرچه البته در نهايت آن قسمتهاي ديگر كه محتوي موارد نامناسب نبودند بيش از نسخه عروسكي به اصل داستان نزديك بودند و با فروش آنها موافقت شد.
بين سالهاي 1977 و 1982 نسخه هاي آلماني-لهستاني ديگري از اين داستان توليد و پخش شد و البته نسخه آلماني آن سالها چندان مناسب كودكان شمرده نشد.
در اوايل دهه تود يك نسخه انيميشني ديگر از اين مجموعه كه شامل 104 قسمت بود در ژاپن توليد شد كه به هيچ عنوان جذابيت مجموعه اول را نداشت.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۰:۲۴
بچه ها یه کارتونی بود به نام بهترین داستان های دنیا که توی تیتراژش یه شیر بود که با دمش نوشته ها رو پاک می کرد و آخرش نعره می کشید و بعد می پرید توی آب ! فکر می کنم سه تا میمون هم توش بودن که آخر داستان نتیجه گیری اخلاقی می کردن و اکثرا هم با هم درگیر بودن . کسی یادش هست ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پدرام - ۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۱:۴۸
(۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۰:۲۴)سروان رنو نوشته شده:
بچه ها یه کارتونی بود به نام بهترین داستان های دنیا که توی تیتراژش یه شیر بود که با دمش نوشته ها رو پاک می کرد و آخرش نعره می کشید و بعد می پرید توی آب ! فکر می کنم سه تا میمون هم توش بودن که آخر داستان نتیجه گیری اخلاقی می کردن و اکثرا هم با هم درگیر بودن . کسی یادش هست ؟
قشنگترین داستانهای دنیا
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۱۱ صبح ۰۷:۱۰
(۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۱:۴۸)پدرام نوشته شده:
(۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۰:۲۴)سروان رنو نوشته شده:
بچه ها یه کارتونی بود به نام بهترین داستان های دنیا که توی تیتراژش یه شیر بود که با دمش نوشته ها رو پاک می کرد و آخرش نعره می کشید و بعد می پرید توی آب ! فکر می کنم سه تا میمون هم توش بودن که آخر داستان نتیجه گیری اخلاقی می کردن و اکثرا هم با هم درگیر بودن . کسی یادش هست ؟
قشنگترین داستانهای دنیا
قشنگترين داستانهاي دنيا سه تا ميمون بودند
"فريبا شاهين مقدم-نوشابه اميري - آزيتا ياراحمدي" بجاي اين سه تا ميمون حرف ميزدند و در هر قسمت از يك داستان پند مي گرفتند مثلاً دروغگويي ، تنبلي ،حسادت خوب نيست
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۱۲ صبح ۰۲:۴۰
از این سه میمون بلا همیشه درسهای اخلاقی خوبی میگرفتیم.
یادم میاد که معمولا آخر قصه هاشون خیلی تلخ تموم میشد و اگه هنرنمائی این سه میمون نبود گریه امون میگرفت.
کارتون خرگوش بلا و گرگ ناقلا با صداپیشگی خانوم شیرزاد و تورج نصر هم جالب و بیادماندنی بود. (البته دقیقا نمیدونم اسمش با همتای روسی اشتباه شده یا نه؟؟؟؟)
بخصوص اون قسمتی که گرگه خودشو به مردن میزد تا خرگوش رو بسمت خودش بکشونه و خرگوش هم چون خیلی خیلی باهوش بود رفت بالاسرشو گفت اگه گرگی بمیره باید زوزه بکشه و یه پاشو از زمین بلند کنه و گرگ هم همینکارو کرد.
در مورد اینکه کاکرو در کارتون فوتبالیستها دختر بود یا پسر فکر میکنم اصل قضیه مربوط به سریال گروه شینسن میشه ..کارکروی این کارتون دختر بود و برای اینکه راحتتر سریال رو متوجه بشیم و شک نکنیم جاهایی که کاکرو دامن میپوشید رو سانسور میکردند.
کارتون گروه شینسن
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - پيمان-شريعت - ۱۳۸۹/۸/۱۴ صبح ۱۲:۲۰
(۱۳۸۹/۸/۱۲ صبح ۰۲:۴۰)رزا نوشته شده:
کارتون خرگوش بلا و گرگ ناقلا با صداپیشگی خانوم شیرزاد و تورج نصر هم جالب و بیادماندنی بود. (البته دقیقا نمیدونم اسمش با همتای روسی اشتباه شده یا نه؟؟؟؟)
بخصوص اون قسمتی که گرگه خودشو به مردن میزد تا خرگوش رو بسمت خودش بکشونه و خرگوش هم چون خیلی خیلی باهوش بود رفت بالاسرشو گفت اگه گرگی بمیره باید زوزه بکشه و یه پاشو از زمین بلند کنه و گرگ هم همینکارو کرد.
با سلام
اسم اين كارتون "خرگوش بلا گرگ ناقلا" نيست
خرگوش بلا گرگ ناقلا اسم يه كارتون روسي بود كه در اصل دوبله هم نشوده بود.
در حقيقت تا جايي كه من يادمه اين كارتون اسمي هم نداشت!
مريم شيرزاد با صداي پسرونه بسيار شيرين بجاي كاركتر خرگوش صحبت ميكرد.تورج نصر هم مثله هميشه با تيپ سازي عالي روي اين روباه مفلوك بدشناس حرف ميزد.
اين روباه بخت برگشته هم هميشه در آخر هر قسمت توسط يه خرس مثله يه فنر پيچونده و به هوا پرتاب ميشد.
دلم خيلي براش ميسوخت!!!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۱۸ عصر ۱۱:۱۳
از برنامه های عروسکی که یادم میاد و همیشه تو ذهنم مونده
بخاطر قیلثرینگ برای دیدن لینک نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.
لینک دانلود:
http://www.you.tube.com/watch?v=J0pzuUB8VHY
و این کارتون هم آموزنده بود که یادم نمیاد اسمش چی بود؟؟؟
جالبترین سریال خارجی پخش شده از برنامه کودک البته بنظر من سریال جانی جونز بود که بدلیل زیبائی و شخصیت پردازی بجا دوران کودکی پسر کوچکی رو به تصویر کشیده بود..جانی جونز پسری شیطون و در عین حال حساس بود که با مادرش زندگی میکرد و صاحبخونه اشون که پیرزنی بداخلاق بنظر میرسید همیشه جانی رو با نگاهش تعقیب میکرد..هیچوقت قسمتی که جانی جونز به اشتباه آدامسش رو قورت داده بود و به گفته دوستاش فکر کرده بود که داره میمیره یادم نمیره..شب قبل خواب وصیتنامه اشو نوشته بود که بعد مرگش اسباب بازیهاشو به دوستاش بدن..به تولد دعوت شده بود و مادرش شکلاتی رو بعنوان کادوی تولد به جانی داده بود که به دوستش بده ولی جانی بین راه نصف شکلات رو به سرباز بخشیده بود.....
...
دوبله قشنگی داشت و خانوم شکوفنده بجای جانی جونز و خانوم لاچینی بجای مادرش صداپیشگی کرده بودند.
joni jones
http://www.uk.imdb.com/title/tt0130404/
موسیقی بینظیر سریال از کارهای تروور جونزه که از موسیقیدانان مشهوره
لینک دانلود آهنگ سریال و بقیه موسیقیهای بیاد ماندنی تروور جونز
http://www.trevorjonesfilmmusic.com/all%20music.html
..
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۱۹ صبح ۰۶:۰۴
ممنون از رزای عزیز. واقعا حافظۀ قوی دارید. در مورد کارتونی که فرمودید یادتان نمیاید ، فکر میکنم قسمتی از سری کارتونی بهترین داستانهای دنیا باشد. من بالشخصه یک قسمت از این سری را به یاد دارم که دربارۀ جنگ تروا و آشیل و منلوس بود.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
آشنایی با خانوادۀ بارباها
1- باربا پاپا و باربا ماما
مشکلی وجود نداره که توسط این زوج غیرمعمولی ،قابل حل نباشه. اونا میتونند خودشون رو به هر شکلی که میخوان دربیارن و در سایۀ این قابلیت هر مشکلی را برطرف کنن ، اونهم به ملایم ترین شیوۀ ممکن. اونا همیشه آمادۀ خدمت رسانی و کمک بدون مزد و منت به همنوعان! هستند. البته این باعث نمیشه که اونا در مراقبت و بزرگ کردن هفت فرزند شیطان خود کوتاهی کنند!
2- باربا لیب
باربا لیب نارنجیه. اون یک کتابخون حرفه ایه. معمولا تو کتاباش غرق میشه و سوالی نیست که جوابش رو ندونه. اغلب اوقات بین اون و باربا براوو بر سر اینکه چه کسی رهبر و رئیس گروه باشه جنگ و دعواست. او شخصیت بخصوصی داره. برادرها و خواهرهاش همیشه مواظبند که پا رو دُمش نذارن! هرچند گاهی اوقات حس شوخ طبعیش هم گل میکنه.
3- باربا لالا
باربا لالا سبزه. اون عاشق موسیقیه و استعداد خوبی در نواختن انواع سازها داره. همچنین به گیاهان و طبیعت هم علاقه داره (درست مثل برادرش باربا زو). باربا لالا رویایی و خوش اخلاقه. تقریبا هیچوقت عصبانی نمیشه.اون روی برادرها و خواهراش نفوذ عجیبی داره.
4- باربا له له
باربا له له بنفشه. اون قشنگترین بارباهاست (لااقل خودش که اینطور فکر میکنه!). او عاشق جواهرات و عطریجاته. از موجودات پشمالو مثل هزارپا و عنکبوت تا حد مرگ میترسه و موقعی که یکی از این مخلوقات چندش آور رو میبینه بلافاصله غش میکنه! باربا بو اونو به خاطر ترس مضحکش ، همیشه مورد تمسخر قرار میده.
5- باربا بو
باربا بو سیاه و پشمالوئه. اون یک هنرمنده. البته هنوز نمیدونه استعداد هنریش رو در کدوم سبک بکار بیندازه : کوبیسم ، هایپر رئالیسم ، سور رئالیسم ، اکسپرسیونیسم و یا کانسپچوالیسم! او خیلی حساسه. گاهی اوقات خیلی زود از تیکّه های کنایه آمیز خواهرش باربا لیب از کوره درمیره!
6- باربا زو
باربا زو زرده. اون یک متخصص علوم زیستیه. اون همه چیز رو درمورد جانوران و گیاهان مختلف و همچنین دربارۀ آب و هوا و تاثیرات ناخوشایند آلودگیهای زیست محیطی میدونه. در یک جمله ، او یک زیست شناس برجسته است. باربا زو همیشه آمادۀ کمکه. اما گاهی اوقات اشتیاقش برای حفظ طبیعت باعث میشه جلوی آزمایشات خطرناک برادرش باربا برایت رو بگیره!
7- باربا برایت
باربا برایت آبیه. اون یک دانشمنده. نه شیمی ، نه فیزیک نجوم و نه ژنتیک ، هیچکدام برایش نکتۀ اسرارآمیزی محسوب نمیشه! اما گاهی اوقات فرضیاتش اونقدر گسترده و عمیق میشه که پیامدهای آزمایشات خطرناک این فرضیات ، فاجعه آمیزه! خوشبختانه همیشه برادرش باربا زو ، مواظب فعالیتهای علمی هولناک او است.
8- باربا براوو
باربا براوو قرمزه. اون عاشق ورزشه. معمولا دوست داره سرگروه تیم باشه! از طرفی او عاشق خوردنه! باربا براوو به کمک ابزار شرلوک هلمزی اش (کلاه مخصوص و ذره بین) و البته به کمک سگ شکاری باوفایش _لولیتا_ دوست داره ادای کارآگاه های مشهور و بزرگ رو دربیاره! اگرچه گاهی اوقات خیلی به خودش مغروره ولی در کل بچۀ خوبیه!
ترجمه و اقتباس از : سایت رسمی باربا پاپا
لینک مشخصات:
http://www.imdb.com/title/tt0304999/
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۸/۱۹ صبح ۰۹:۳۳
(۱۳۸۹/۸/۸ عصر ۱۰:۵۶)بهزاد ستوده نوشته شده:
صداي راوي الفي اتكينز را يادم نيست
درباره خالق الفی اتكینز
الفی اتكینز هنوز هم معروفترین شخصیت خیالی سوئد به حساب میآید. البته این اسم انگلیسیاش است و اسم سوئدی آن Alfons Aberg است كه یك خانم به اسم گونیلا بركستروم آن را در 1972 خلق كرده.
ماجراهای الفی كلی كمیك بوك و كارتون دارد كه از این كلی، ما شاید سرجمع بیستتایش را هم ندیده باشیم. الفی 6 سالش است و با دختری به اسم مالا و پسری به اسم ویكتور دوست است. كه این دو نفر را هم ما سرجمع نیمبار ندیدیم. بقیه آدمها هم اسمشان «یابا الفی» «مادربزرگ الفی» و «یك چیزی الفی» است.
فضای كسالتبار و سكوت و سكوت و مكث طولانی تصاویر روی چرخش عقربههای ساعت بدون این كه واقعا اتفاقی بیفتد. و وصله پاره شلوار الفی و لبخند تلخ پدرش سر میز صبحانه و همه اینها كه دلیل میشود همان لحظههای نایاب خندهدار یا ذوق كودكانه باز هم افسرده به نظر بیاید. پدر لم داده روی مبل (كه در كنار یك تابلو یا یك تلویزیون تنها وسیلههای خانه هستند.) یا پیپ میكشد یا روزنامه میخواند. گاهی هم تلویزیون نگاه میكند. و الفی است و صدای ژاله علو (كه تنها قسمت رنگی و نارنجی و گرم كارتون است) كه با او حرف میزند و الفی كه پلیور دون دون تنش است، از صدای او حساب میبرد و حرفش را گوش میكند یا به خاطر گوش نكردن حرف او خجالت میكشد. و الفی است و یك دنیای خاكستری و سرد توی كمد دیواری تاریك (اروپاست دیگر پس مثل روز روشن است كه مادری هم در كار نیست.)
فاطمه عبدلی
(۱۳۸۹/۸/۱۰ عصر ۱۰:۲۴)سروان رنو نوشته شده:
بچه ها یه کارتونی بود به نام بهترین داستان های دنیا که توی تیتراژش یه شیر بود که با دمش نوشته ها رو پاک می کرد و آخرش نعره می کشید و بعد می پرید توی آب ! فکر می کنم سه تا میمون هم توش بودن که آخر داستان نتیجه گیری اخلاقی می کردن و اکثرا هم با هم درگیر بودن . کسی یادش هست ؟
«بهترین داستانهای دنیا»
كارتونی كه سیاه بود!
آقا شیره وارد كادر میشود، پاچههای كلفت و قیافه باهیبت اش آدم را میترساند، اخم كرده است و آرام میغرد. یكهو یك آهنگ مسخره شروع به نواختن میكند، آقا شیره نمیتواند جلوی حركت دمش را بگیرد. اسم كارتون بالا میآید، شیر با دمش عین برف پاككن اسم را پاك میكند، این كار اختیاری نبوده. برای همین عین گاگولها به دوربین نگاه میكند و عین چی متعجب است. شرمنده میشود و به این طرف و آن طرف نگاه میكند. نكند كسی دیده باشد! اما كارگردان بدجنس، آقا شیره را بیشتر اذیت میكند، همراه با آن آهنگ شاد و شنگول، شیر بنده خدا عینهو باربا پاپا تبدیل به n تا حیوان مختلف میشود؛ سگ، گنجشك و بز... و در نقطه اوج آهنگ تبدیل به قورباغه میشود و قور قور میكند و جَلدی میپرد توی رودخانه. خودش هم انگار با این تیریپ حال كرده و كلا شاد شاد است! «بهترین داستانهای دنیا»، یكی از بهترین كارتونهای كودكیام بود. آن موقع خیلی نخودی بودم! شاید هشت یا نه سال، اما آنقدر این كارتون خوب بود و خوب اجرا شده بود، كه هنوز یك وجب هم از توی كلهام تكان نخورده است. وای شخصیتهای شاهكارش را بگو!
حیوانات و یا آدمهایی كه همگی آنها به یك چیز اشتراك داشتند، پاهای بسیار كلفت و دستان زمخت! حتی خرگوشهای كارتون هم عجیب و غریب بودند و سبیلهایشان انگار كه با ماژیك تخته وایتبرد كشیده شده بود! فضای كار هیچ رنگ خاصی نداشت، فقط در رنگ غالب: «سیاه و قهوهای»، ته دپرس! حیواناتی كه خورده میشدند دیگر پس گرفته نمیشدند! یعنی عین كارتونهای بیمزه دیگر نمیشد شكم گرگه را پاره كرد و خرگوشها را بیرون آورد و آن را دوباره دوخت! اینجا هر كس خورده میشد، میمرد! به همین راحتی، به همین خوشمزگی! كارتون كلا از لحاظ روانشناسی كودك، چیزی در حد صفر بود! تقریبا در هر قسمت یكی از این قسمتهای بامزه را شاهد بودیم، یا گرگه خرگوشه را میخورد یا روباه، مرغ را، یا شیر توی چاه میافتاد! چیزهای هراسآوری كه برای من فسقلی خیلی جذاب بود. بعدها وقتی علاقه شدید من به نوآرها (فیلم سیاه) و فیلمهای گنگستری تیره و تار را دیدم، دلیل جذابیت آن كارتون برایم روشن شد. آقا! «بهترین داستانهای دنیا» یك فیلم نوآر تمام عیار بود! آن قسمت را یادتان هست؟ قسمتی كه قرار شد همه حیوانات جنگل به شیر باج بدهند.
خرگوش باج نداد. به شیر گفت من دارم به حیوانی قویتر از تو باج میدهم، شیر عصبانی شد و از خرگوش خواست او را پیش آن جانور مرموز ببرد، خرگوش شیر را سر چاهی برد. شیر عكس خودش را توی چاه دید و برای خودش نعره كشید و عصبانی شد و پرید توی چاه. میخواست دخل آن حیوان عوضی (خودش!) را بیاورد، صدای آب آمد و شیر مرد! یا آن قسمتی كه الاغِ یك نمك فروش برای اینكه بارش سبكتر شود، هیچوقت از روی پل رد نمیشد و از توی آب میگذشت تا نمكها حل شود و بار او سبكتر، ولی یك بار نمك فروش برای تنبیه كردن الاغ به جای نمك، پنبه بارش كرد! الاغ پرید توی آب، بارش از قبل، دهها برابر سنگینتر شد، نگاهی ملتمسانه به دوربین كرد و توی آب ماند و غرق شد! داستانهایی از اینها دپرستر سراغ دارید؟
بهترین داستانهای دنیا مثل شكلاتی بود كه تلخیاش را هم داشت و اصلا همین تلخی بهجایش بود كه توی كلهام ماندگارش كرده. كارتونهای الان را ببینید، همه امیدبخش و جینگیل مستان هستند. آیا بچههای الان این چیزها را درك میكنند؟
سعید جعفریان از ویژه نامه همشهری جوان کارتونهای دوران کودکی ما
ارادتمند شما دلشدگان
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - مریم - ۱۳۸۹/۸/۱۹ صبح ۰۹:۴۱
(۱۳۸۹/۸/۸ عصر ۱۰:۵۶)بهزاد ستوده نوشته شده:
زنگبار را يادم است خانم زهره راوي بود دوسري پخش شد
اون سريال محاكمه سارا باي ما افت داشت ببينيم اون موقع دانشجو بوديم
صداي راوي الفي اتكينز را يادم نيست
راوی الفی اتکینز غلامعلی افشاریه نبود؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۱۹ صبح ۱۰:۴۷
(۱۳۸۹/۸/۱۸ عصر ۱۱:۱۳)رزا نوشته شده:
از برنامه های عروسکی که یادم میاد و همیشه تو ذهنم مونده
لینک دانلود:
http://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=J0pzuUB8VHY
با سپاس از شما به خاطر اين معرفي و يادآوري بجا، اين هم لينك دانلود اين برنامه عروسكي واقعا زيبا و تاثيرگذار از 4shared:
http://www.4shared.com/file/8795961/11407f24/Crane_Feathers_juravlinie_perja.html
البته اين را بنده آپلود نكرده ام ويكي از فايلهاي ارزشمند بانو Persiana عزيز و نازنين است!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۸/۲۰ صبح ۰۹:۱۷
كارتونهاي خواب نيك- بسته ناطق-بامبل خرسه- و خانواده دي رو اگه كسي اسم اصليشونو بلده لطف كنه بگه
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سعید - ۱۳۸۹/۸/۲۰ عصر ۰۵:۲۷
دوست عزیز فقط در مورد کارتون بسته ناطق عرض کنم اسم اصلی این کارتون همین است چون من یک نسخه از ان را دارم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۲۰ عصر ۰۸:۲۰
کارتون بسته ناطق : The talking parcel
سریال خانواده دی :
These are the days
بخاطر قیلثرینگ برای دیدن لینک نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.
http://www.you.tube.com/watch?v=gXkjw1YviKE
http://en.wikipedia.org/wiki/These_Are_the_Days
http://www.bcdb.com/cartoons/Hanna-Barbera_Studios/T/These_Are_the_Days/
در مورد خواب نیک هم فکر میکنم از سری کارتونهای شرکت هانا - باربارا باشه
عکس کارتون بسته ناطق و قورباغه اش رو دیدم یاد یه کارتونی افتادم که فکر میکنم به فارسی بنام جنگل حیوانات بهمون نمایش دادند و داستانش بیشتر به داستان باد در شاخه های بید نزدیک بود و یه قورباغه پولدار بامزه با کت و شلوار و یه ماشین قرمز که دیوونه سرعت بود و همیشه باعث دردسر میشد...عنوانبندیش هم با اجرای سازدهنی موش شروع میشد...هنوز نتونستم اطلاعاتش رو پیدا کنم
راستی با صحبتهای اساتید در مورد روانشناسی و ارزش کارتونهای گذشته بی اختیار یاد فیلم نسخه سحرآمیز افتادم که چقدر زیبا ترسهای کودکی از ناشناخته ها رو با داستان ریختن موهای یه پسر پیوند زده بود...دوبله عالی ای هم داشت..بازی بازیگرانش هم بی نقص بود..واقعا یادش بخیر
نسخه سحرآمیز :
The Peanut Butter Solution
http://charliepineapple.wordpress.com/2008/11/26/the-peanut-butter-solution-aka-a-movie-that-scars/
http://www.uk.imdb.com/title/tt0089789/
و در ادامه فیلم لهستانی رولی
Buleczka
http://www.uk.imdb.com/title/tt0069829/
چه زیبا حسادت و دوستی و احساسات کودکی نمایش داده میشد.
..
راستی یاد خنده های گربه این کارتون هم بخیر..عجب گربه ای بودا
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۲۳ صبح ۰۷:۱۶
کارتونی را به یاد می آورم که در آن ، فردی به دنبال تاکسی در کنار خیابان ، آنقدر تاکسی...تاکسی گفت که آخر مجنون شد و کارش به تیمارستان رسید.
کارتون دیگری هم بود با نام گربۀ بازرس که یادم می آید چند سال قبل به صورت فیلم سینمایی پخش شد.
اگر کسی از دوستان از این دو کارتون مشخصاتی دارد ممنون میشوم که در این تاپیک بگذارد.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - رزا - ۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۰۶:۴۰
بالاخره کاشف به عمل اومد که اسم این سری از کارتونها
Manga Fairy Tales of the World
بود که شامل خیلی از داستانها حتی شنگول و منگول و شنل قرمزی و سه بچه خوک هم جزو همین کارتونها بحساب می اومدند.
http://www.animenewsnetwork.com/encyclopedia/anime.php?id=2314
داستان دختری که با خواهرش برگ جمع میکردند و ناگهان مریض میشه و فکر میکنه با تموم شدن برگهای درخت روبروی پنجره میمیره و همسایه نقاشی که برگ رو برای همیشه روی دیوار جاودانه میکنه ولی خودش زیر برف و بارون مریض میشه و میمیره
داستان شنگول و منگول و حبه انگور که گرگه موقع خوردن اونها رو مثل یه گوله میکرد و میخورد(البته در فرنگ اسم اصلیش گرگ و هفت بزغاله است)
داستان شنل قرمزی که بالاخره گرگه یه ساعت رو قورت داد و مرتب صدای کوکوی پرنده ساعت از گلوش شنیده میشد
داستان قورباغه ای که برای نجات دختر از چنگ مار خودشو فدا میکرد و مجسمه اشو میساختن و اینقدر بامزه بود که مجسمه سنگیش هم حتی شیطنت میکرد.
داستان پرستوئی که مجسمه شاهزاده شهر رو تیکه تیکه میکنه و برای فقیران میبره
داستان هانسل و گرتل و ...... همه اینها تحت نام بهترین داستانهای دنیا نمایش داده شده بودند.
جناب آقای اسکورپان شیردل متاسفانه نتونستم کارتونی که گفتین رو پیدا کنم ولی اسم اصلی کارتون گربه بازرس Black Cat the Police Officer که در سایت ی.و.ت.ی.و.ب آپلود شده و میشه تماشاش کرد.
بخاطر قیلثرینگ برای دیدن لینک نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.
http://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=4gbbM98Jl1w
راستی خانواده خرسها the wombles هم دوبله جالبی داشت. البته بنظر میرسید اینها خرس نبودند.
برای من همیشه سوال بود که دوبلور این شخصیت زن بود یا مرد؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۰۹:۰۲
(۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۰۶:۴۰)رزا نوشته شده:
برای من همیشه سوال بود که دوبلور این شخصیت زن بود یا مرد؟
دوبلور این شخصیت "استاد اصغر افضلی" بود
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - Kassandra - ۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۱۰:۲۳
(۱۳۸۹/۸/۲۰ عصر ۰۸:۲۰)رزا نوشته شده:
سریال خانواده دی :
These are the days
http://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=gXkjw1YviKE
http://en.wikipedia.org/wiki/These_Are_the_Days
http://www.bcdb.com/cartoons/Hanna-Barbera_Studios/T/These_Are_the_Days/
با سپاس از توضيحات ارزنده رزاي عزيز، اين هم آهنگ تيتراژ اين كارتون:
http://www.4shared.com/audio/ZBW9pwOD/These_Are_the_Days.html
يك نكته جالب در مورد اين اهنگ اينه كه بنده با وجود اين كه متاسفانه اصلا هيچ چيزي از اين كارتون به يادم نمونده و حتي شك دارم اصلا يك وقت ديده باشمش ولي اين موسيقي برام بسيار بسيار آشنا به نظر مياد! يعني ممكنه روي يك كارتون يا برنامه ديگه مشابهش رو شنيده باشم؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۱۵
(۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۱۰:۲۳)Kassandra نوشته شده:
[quote='رزا' pid='6962' dateline='1289494200']
سریال خانواده دی :
These are the days
يك نكته جالب در مورد اين اهنگ اينه كه بنده با وجود اين كه متاسفانه اصلا هيچ چيزي از اين كارتون به يادم نمونده و حتي شك دارم اصلا يك وقت ديده باشمش ولي اين موسيقي برام بسيار بسيار آشنا به نظر مياد! يعني ممكنه روي يك كارتون يا برنامه ديگه مشابهش رو شنيده باشم؟
کارتون خانواده دی قبل از 64 بود شاید 62 یا کمتر پخش می شد
این کارتون تیتراژ خیلی شا دی داشت و چون امروز نسخه دوبله ان در دسترس نیست کسی نمی تواند به دروغ ادعا کند ان زمان " خانواده دی " را می دیده
بجای دنی دی نوشابه امیری صحبت می کرد . زهره شکوفنده مادر خانواده و جواد پزشکیان هم پدربزرگ بود بقیه را بیاد نمیارم اگر دوستان بیاد دارند ممنون می شوم معرفی کنند
کنند این کارتون با تام سایر همزمان بود تام را بخوبی بیاد دارم ولی خانواده دی را کامل به خاطر ندارم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۹:۲۷
یک سریال یادم اومده که فکر نمیکنم حتی رزا هم به یاد داشته باشه. این سریال که اوایل انقلاب یا قبل از انقلاب پخش میشد ، نامش ماجراهای هاکلبری فین است. تیتراژش هم رودخانه ای بود که یک کشتی رودخانه پیما (از همون کشتیهایی که توسط پروانه بزرگی که شبیه چرخ آسیاب آبیه حرکت میکنند) روی اون در حال حرکت بود بعد دوربین سه تا نوجوانی رو که روی عرشۀ کشتی به نرده تکیه داده بودند نشون میداد و به ترتیب معرفیشون میکرد :تام سایر - هکلبری فین - بکی ثاچر
این فیلم - کارتون محصول هانا-باربارا بود و
به این صورت بود که موجودات واقعیش فقط همین سه نفر بودند و بقیه شخصیتهاش کارتونی بودند.
اینهم لینک مشخصاتش:
http://www.imdb.com/title/tt0062593/
http://en.wikipedia.org/wiki/The_New_Adventures_of_Huckleberry_Finn
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۱۰:۵۴
(۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۰۶:۴۰)رزا نوشته شده:
جناب آقای اسکورپان شیردل متاسفانه نتونستم کارتونی که گفتین رو پیدا کنم ولی اسم اصلی کارتون گربه بازرس Black Cat the Police Officer که در سایت ی.و.ت.ی.و.ب آپلود شده و میشه تماشاش کرد.
از راهنماییتان ممنون با توضیحات شما توانستم پیدایش کنم.اسم اصلی آن Black Cat Detective و محصول چین است. لینک مشخصاتش هم در زیر میگذارم:
http://en.wikipedia.org/wiki/Black_Cat_Detective
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - فرید - ۱۳۸۹/۸/۲۴ عصر ۱۱:۰۸
(۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۱۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
(۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۱۰:۲۳)Kassandra نوشته شده:
[quote='رزا' pid='6962' dateline='1289494200']
سریال خانواده دی :
These are the days
يك نكته جالب در مورد اين اهنگ اينه كه بنده با وجود اين كه متاسفانه اصلا هيچ چيزي از اين كارتون به يادم نمونده و حتي شك دارم اصلا يك وقت ديده باشمش ولي اين موسيقي برام بسيار بسيار آشنا به نظر مياد! يعني ممكنه روي يك كارتون يا برنامه ديگه مشابهش رو شنيده باشم؟
کارتون خانواده دی قبل از 64 بود شاید 62 یا کمتر پخش می شد
این کارتون تیتراژ خیلی شا دی داشت و چون امروز نسخه دوبله ان در دسترس نیست کسی نمی تواند به دروغ ادعا کند ان زمان " خانواده دی " را می دیده
بجای دنی دی نوشابه امیری صحبت می کرد . زهره شکوفنده مادر خانواده و جواد پزشکیان هم پدربزرگ بود بقیه را بیاد نمیارم اگر دوستان بیاد دارند ممنون می شوم معرفی کنند
کنند این کارتون با تام سایر همزمان بود تام را بخوبی بیاد دارم ولی خانواده دی را کامل به خاطر ندارم
بهزاد جان با تایید نوشته های شما ظفر گرایی رو بجای برادر بزرگتر اضافه میکنم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۲۶ صبح ۰۵:۲۷
این کارتون رو هم حتما یادتونه ، محصول 1978 روسیه و اسم اصلیش هم اینه:
Приключения Хомы
که احتمالا معنیش میشه "ماجراهای خومی".
اینهم لینک مشخصاتشه :
http://www.imdb.com/title/tt1294200/
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - soheil - ۱۳۸۹/۸/۲۷ عصر ۱۲:۰۵
(۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۱۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
چون امروز نسخه دوبله ان در دسترس نیست کسی نمی تواند به دروغ ادعا کند ان زمان " خانواده دی " را می دیده
البته بنده خودم آن زمان این کارتون را دیده ام.
حالا نمی دانم منظورتان از به دروغ ادعا کردن چیست.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سم اسپید - ۱۳۸۹/۸/۲۷ عصر ۰۱:۵۶
(۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۱۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
سریال خانواده دی :
These are the days
کارتون خانواده دی قبل از 64 بود شاید 62 یا کمتر پخش می شد.
این کارتون با تام سایر همزمان بود تام را بخوبی بیاد دارم ولی خانواده دی را کامل به خاطر ندارم
من کاملا بر عکس شما هستم. با اینکه خانواده دی 6 سال زودتر ساخته شده و احتمالا زودتر پخش می شده من کاملا یادم هست و از کارتون های مورد علاقه من بود، در حالیکه تام سایر به سختی یادم میاد. فقط اون قسمتی که تو قبرستان بود و یک نفر رو می کشن و تام بر علیه اون شهادت می ده و قاتل از پنجره دادگاه فرار می کنه یادم هست.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۲۷ عصر ۰۳:۲۶
(۱۳۸۹/۸/۲۷ عصر ۱۲:۰۵)soheil نوشته شده:
(۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۰۸:۱۵)بهزاد ستوده نوشته شده:
چون امروز نسخه دوبله ان در دسترس نیست کسی نمی تواند به دروغ ادعا کند ان زمان " خانواده دی " را می دیده
البته بنده خودم آن زمان این کارتون را دیده ام.
حالا نمی دانم منظورتان از به دروغ ادعا کردن چیست.
سهیل جان منظورم این است که بچه های دیروز مثل شما کمک کنند درجمع آوری اسم دوبلورهای این کارتون های از یاد رفته چون تابحال نه تکرار داشته نه مثل کارتون تام در دسترس عموم قرار گرفته
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سعید - ۱۳۸۹/۸/۲۷ عصر ۰۳:۳۵
تا انجایی که بیاددارم درخانواده دی زهره شکوفنده به جای مادر صحبت میکرد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۱:۰۷
اونهايي كه سنشون بالاي 32 ساله كارتون خانواده دي رو ديدن بين سالهاي 62 تا 68 پخش ميشد درست يادمه يه مدت روزهاي چهارشنبه پخش ميشد يه مدت هم روزهاي جمعه.خيلي كارتون قشنگي بود تو اون سالهاي محروميت از رسانه ها و قطع ارتباط با محيط خارج بچه هاي اون نسل رو يجور خوب با سبك زندگي امريكايي دهه 50 و 60 اشنا ميكرد چيزي كه بعدها تو فيلمهاي كلاسيك بيشتر و بهتر باهاش اشنا شديم
سريال تام ساير بعد از خانواده دي پخش شد بعد از تام ساير هاكلبري فين اومد كه جناب اسكورپان فرمودند كسي اونو بياد نداره بنده خيلي خوب بيادش دارم راستي كسي كارتن استيب باگي و سريال در تعقيب جو رو يادشه جفتشون مال قبل انقلاب هستن البته بعد انقلاب هم پخش شدن
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۱:۵۱
(۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۱:۰۷)taxi driver نوشته شده:
سريال تام ساير بعد از خانواده دي پخش شد بعد از تام ساير هاكلبري فين اومد كه جناب اسكورپان فرمودند كسي اونو بياد نداره بنده خيلي خوب بيادش دارم
دوست قدیمی! اون سریال هاکلبری فین که شما میگین با اونی که من میگم فرق داره. اونی که شما میگین اینه:
اونی که من میگم اینه:
که خیلی قدیمی تر از اونیه که شما میگین.
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۵:۰۲
(۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۱:۰۷)taxi driver نوشته شده:
اونهايي كه سنشون بالاي 32 ساله كارتون خانواده دي رو ديدن بين سالهاي 62 تا 68 پخش ميشد درست يادمه يه مدت روزهاي چهارشنبه پخش ميشد يه مدت هم روزهاي جمعه.خيلي كارتون قشنگي بود تو اون سالهاي محروميت از رسانه ها و قطع ارتباط با محيط خارج بچه هاي اون نسل رو يجور خوب با سبك زندگي امريكايي دهه 50 و 60 اشنا ميكرد چيزي كه بعدها تو فيلمهاي كلاسيك بيشتر و بهتر باهاش اشنا شديم
(۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۱:۳۰)هری لایم نوشته شده:
کارتون خانواده دی حال و هوای آمریکای اوایل قرن بیستم رو داشت . مثلا دهه 1910 یا 1920.
من هم مثل شما خیلی این کارتون رو دوس داشتم .
بله خانواده دی حدود سال 62 پخش می شد دوستانی که این کارتون را دیده اند از حال و هوای ان بگویند و از ماجراهای این کارتون مثلاً پدربزرگ دنی مخترع بود و هر قسمت یک چیزی اختراع می کرد که گاهی موجب دردسر می شد ...
این که حال و هوای اوایل قرن 20 را داشت یا شبیه فیلم های کلاسیک بود را از عکس هم می شود براحتی تشخیص داد البته ببخشید ا به دوستان میانسال برنخوره
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۳۰ صبح ۱۲:۱۳
(۱۳۸۹/۸/۲۹ عصر ۰۵:۵۳)هری لایم نوشته شده:
اما من فقط 34 سالمه و هنوز خام محسوب میشم .
خوب موندی هری جان . اصلا بهت نمیاد
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - jack regan - ۱۳۸۹/۸/۳۰ صبح ۰۷:۴۷
من 37 سالمه هنوز عشقم پلنگ صورتي و گوريل انگوري و يوگي و دوستانه به بهانه پسرم يه ارشيو فول از اين كارتونهاي قديمي درست كردم ولي بيشتر خودم پاشون ميشينم
اما دوستان خواسته بودن از حال و هواي كارتون خانواده دي بگيم خدمتتون عرض بشه يه كارتون خيلي معمولي كه شايد اگه كسايي كه اونو نديدن الان ببينن بگن اين بود هي تعريفشو ميكردين ولي باور كنين تو حال و هواي اون روزها كه سردي خاصي تو جامعه حكمفرما بود و فيلمهاي بتا مكس حكم جواهر رو داشت و براي يه شو benny hillرنگ و روفته و زوار درفته هزار تا معلق ميزديم كارتونهاي شادي مثل خانواده دي خيلي به ادم ميچسبيد شايد بچه هاي الان با شرايط موجود نتونن با اينجور كارتونها رابطه برقرار كنن ولي براي بچه هاي نسل ما اينها بيشتر يه خاطره هستن تا چيزي كه بخواهيم از لحاظ فني درباره اونها بحث كنيم يا با انيميشنهاي امروزي مقايسه كنيم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - rahgozar_bineshan - ۱۳۸۹/۸/۳۰ صبح ۰۸:۰۱
اين كارتون خانواده دي يكي ا قشنگترين كارتونهاي زمان كودكي ما بود....شايد يه علتش اين بود كه كلا 7-8 قسمت بيشتر نبود....يكي از قسمتهاي جالبش براي من اونجايي بود كه پدربزرگ خانواده با دوستش سر لج ولج بازي با بالن هوا ميرن و تصميم ميگيرن كه هركي زودتر بياد پايين باخته...آخرشم از زور گشنگي ميومدن پايين...يه قسمتش هم مادر خانواده يه تكه گوشت رو به دختر خونواده ميداد تا بذاره روي صورت برادرش كه مشت خورده بود!
فكرشو بكن! تو اون زمونه اوائل دهه 60 و كمبود و گروني و گوشت يخي اين حركت چقدر مسرفانه بود!
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۳۰ صبح ۰۹:۱۹
(۱۳۸۹/۸/۳۰ صبح ۰۸:۰۱)rahgozar_bineshan نوشته شده:
اين كارتون خانواده دي يكي ا قشنگترين كارتونهاي زمان كودكي ما بود....شايد يه علتش اين بود كه كلا 7-8 قسمت بيشتر نبود....يكي از قسمتهاي جالبش براي من اونجايي بود كه پدربزرگ خانواده با دوستش سر لج ولج بازي با بالن هوا ميرن و تصميم ميگيرن كه هركي زودتر بياد پايين باخته...آخرشم از زور گشنگي ميومدن پايين...يه قسمتش هم مادر خانواده يه تكه گوشت رو به دختر خونواده ميداد تا بذاره روي صورت برادرش كه مشت خورده بود!
فكرشو بكن! تو اون زمونه اوائل دهه 60 و كمبود و گروني و گوشت يخي اين حركت چقدر مسرفانه بود!
تکه گوشت را خوب امدی دنی عاشق بوکس بود
علت اینکه این کارتون زیاد در خاطره ها نمونده همین کوتاه بودن است و اینکه هیچوقت تکرار نشد کارتون بل و سباستین هم در همین زمان پخش شده که خیلی دوست داشتم
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۳۰ عصر ۱۰:۱۱
(۱۳۸۹/۸/۳۰ عصر ۰۵:۰۴)هری لایم نوشته شده:
حدس می زنم در کارتون خانواده دی زهره شکوفنده بجای یکی از کودکان صحبت می کرد و سیمین سرکوب نقش مادر رو می گفت . کسی هست که دقیقتر به یاد داشته باشه ؟
آقا قبول نیست تقلب کردی ! کارتون خانواده دی را بتازگی کجا دیده ای ؟
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۹/۱ صبح ۱۰:۱۳
نگاهی به تاریخچه دوبله کارتون در ایران
بی شک تماشای کارتون های زیبا و لذت بخش، از بهترین خاطرات دوران کودکی ماست. کارتون های جذابی که ما را، غرق در رویاهای کودکی مان می کرد و گل لبخند را بر لبانمان می نشاند. شاید هنوز هم سال ها پیش را به خاطر بیاوریم، سال هایی که با خیال راحت می نشستیم و کارتون های مورد علاقه مان را با اعضای خانواده تماشا می کردیم. آن زمان به ذهنمان خطور نمی کرد صداهای گرم و دلنشینی، که به جای تک تک شخصیت های این کارتون ها حرف می زنند چه کسانی هستند یا چطور آنها این صداها را برای ما جاودانه می سازند. اما اکنون حسرت می خوریم که چرا قدر این صداهای ارزشمند، یا به عبارتی دوبلورهای توانمند، در زمینه دوبلاژ کارتون ها را ندانستیم. در سال های اخیر با تماشای کارتون های جدید دوبله شده، نبود این الماس های نایاب را بیش از گذشته احساس می کنیم.
در این نوشتار، نگاهی گذرا به تاریخچه دوبله کارتون در ایران داریم. به این امید که با ظهور استعدادهای جدید در زمینه دوبلاژ، خاطرات خوش کودکی ما دیگربار تکرار شوند.
نخستین دوبله های کارتون در ایران، در استودیو «کاسپین» و در اواسط دهه 40 انجام شد. پایه گذاران این استودیو، زنده یاد «منوچهر نوذری»، «محمود قنبری» و «اکبر منانی » بودند. رئیس استودیو کاسپین (دکتر هوشنگ طبیبان) با شرکت های معتبر و صاحب نام پخش فیلم در آمریکا، قرارداد داشت و نماینده فیلم های 16 میلی متری و تلویزیونی آن زمان، در ایران بود.
سریال کارتونی «عصر حجر»، در همان دوران دوبله شد. مدیریت دوبلاژ این سریال برعهده «محمود قنبری» بود و خودش نیز، دوبلور نقش اصلی کارتون بود که «فردی فلینت استون» نام داشت. دوبلور نقش «ولما» همسر «فردی» در ابتدا «مهناز شیرانی» بود و در ادامه، «سیمین سرکوب» جایگزین وی شد.
«عصر حجر» آن قدر میان مردم محبوبیت کسب کرد، که همه آن را با نام «فردی فلینت استون» می شناختند.
یکی از معروف ترین و پربیننده ترین کارتون ها در میان بچه ها و حتی بزرگ ترها، «میکی ماوس» بود، که در استودیو «تلویزیون فیلم» به مدیریت دوبلاژ «ایرج رضایی» انجام شد.
«جواد بازیاران» با صدای ریز و خش دار خود توانست خالق صدای «میکی ماوس» باشد و این شخصیت کارتونی محبوب را، برای همه تبدیل به یک اسطوره کند. کسانی که صدای «جواد بازیاران» را به جای شخصیت های مختلف در آثار سینمایی شنیده اند، به این واقعیت معترفند که وی با مهارت و تبحر خاصی، به جای شخصیت «میکی ماوس» حرف زده است.
هنگامی که صدای او را به جای «ارنست بورگناین» در فیلم «این گروه خشن» (سام پکین پا- 1969) می شنویم، به خوبی متوجه می شویم که او در زمینه دوبلاژ یک تنه همه را حریف است.
کارتون «معاون کلانتر» پس از انقلاب از تلویزیون پخش شد و بسیاری از بچه ها و حتی بزرگ ترها، هنوز آن را کاملا به خاطر دارند. نقش معاون کلانتر با صدای دلنشین «ایرج رضایی»، از تیپ های معروفی شد، که هنوز هم در اذهان همگان باقی مانده است. یک معاون بی لیاقت، که مدام از «ماسکی» و یک موش کور رو دست می خورد «مینو غزنوی» با ظرافت ویژه ای به جای «ماسکی»