تالار   کافه کلاسیک
خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای عمومی (/forumdisplay.php?fid=21)
+--- انجمن: کافه ریک (/forumdisplay.php?fid=44)
+--- موضوع: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) (/showthread.php?tid=112)


خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Classic - ۱۳۸۸/۷/۲۶ صبح ۱۲:۴۱

خاطرات سینمایی ما ، گنجینه گرانقدر زندگی ما هستند و سینما یکی از زیباترین هنرهایی است که حواشی آن در برخی اوقات جذابیتی همسنگ خود آن دارد. برخی هنرها و ورزش ها را همین حواشی جذاب نگه داشته است ( مانند فوتبال ! ) . اما در مورد سینما و فیلم ، حواشی آن ، جزئی از خود هنر است . درست مانند کشیدن نقاشی است که روند کار و محیط آن و اتفاقاتی که پیرامون نقاش رخ می دهد ، بر کار و لذتی که می برد اثر می گذارد. ما فقط 2 ساعت وقت صرف دیدن فیلمی می کنیم اما شاید دهها ساعت در مورد آن مطلب می خوانیم و یا برای دوستان خود تعریف می کنیم. صدها بار در طول عمر ، سکانس های آن را در ذهن مرور می کنیم و ... . اصولا هنری مانند سینما و مدیوم ( رسانه ) فیلم که نوعی رویا است ، ارتباط تنگاتنگی با خاطره و قصه و تصورات ذهن ما دارد و برای همین است که همیشه از تعریف یک فیلم و داستان برای دیگران لذت می بریم. سالن سینما فرصتی برای لذت بردن جمعی است و وقتی که ما به صورت فردی لذتی را تجربه کرده ایم دوست داریم با تعریف آن برای دیگران ، در آن لذت با دیگران شریک شویم و خود لذت بیشتری ببریم. یک فرایند پیچیده روانشناسی !

این صغری کبری گفتن ها از برای این بود که بگویم این تاپیک را شروع می کنیم تا هر نوع خاطره سینمایی ؛ از مکافات های فیلم دیدن در دوران ممنوعیت ویدیو و قایم کردن نوار vhs زیر پیراهن ! گرفته تا دیدن فیلم های رنگارنگ امروزی از ماهواره ای  امروز ، از شادی های و غم ها ، گریه ها ، رکورد زدن ها در دیدن چند باره فیلم ها ، نگفته ها و گفته ها ، و .... خلاصه هر خاطره جذابی که فکر می کنید برای دیگران هم جذاب و زیبا باشد را با دوستان مطرح کنیم. 

 




RE: خاطرات سینمایی ( از ویدیو تا .... ماهواره ) - سروان رنو - ۱۳۸۸/۷/۲۶ عصر ۱۱:۴۹

عمر ما که مثل منتقدان پیر مجله فیلم و پرویز دوایی و دکتر کاووسی و پرویز نوری و ... به سینماهای آنچنانی قد نمیده. ما بچه ویدیو و تلویزیون  هستیم. زمان ما تلویزیون هنوز سیاه و سفید بود و فقط 2 تا کانال داشت ( تلویزیون ملی واقعی ، اون تلویزیون بود ) خلاصه گذشت و ما هی شیر خوردیم و رفتیم مدرسه تا اینکه بزرگ شدیم و فکر کنم بعد از جنگ بود ... بله ... اوایل دهه 70 خورشیدی بود که سر و کله تلویزیون رنگی پیدا شد. البته فقط پولدارها و حاجی هایی که از مکه جنس می آوردن ( معروف به حاجی رنگی ! ) تک و توک تلویزیون رنگی داشتن. اولین بار که خونه یکی از اقوام یه تلویزیون رنگی دیدم ، تصویری به شدن رنگی و برفکی داشت ( اون زمان بلد نبودن تنظیم کنن و فکر می کردن همینطوری باید باشه ) . خلاصه پیش خودم می گفتم عجب تصاویر غیر واقعی ای داره. تصاویر سیاه و سفید که واقعی تره !

گذشت و گذشت تا اینکه  پدر ما ناپرهیزی کرد و بر اساس همچشمی ( و شاید هم تکنولوژی دوستی! الله اعلم ) یک روز عصر با یه کارتن بزرگ پشت ماشین اش اومد و گفت : بچه ها بیاین که تلویزیون رنگی خریدم .... چه بوی خوبی می داد ... بوی نو بودن... خلاصه روشن کردیم و فروشنده اومد تنظیم کرد و تصویر عالی و صاف رنگی ، مهمان خانه ما شد. تلویزیون سیاه و سفید رو هم گذاشتیم برای آتاری ! ( اون موقع ها پدر و مادرها شایعه کرده بودن که آتاری برای تلویزیون رنگی ضرر داره !! ) . چند ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدیم یه ماشین غریبه در زد و بابا در رو باز کرد و ماشین مستقیم اومد تو حیاط ! یه آقایی از توش بیرون اومد و یه چیزی هم توی پتو پیچیده بود و هی بالای دیوار و  همسایه ها رو می پایید و اومد توی سالن. تحت شدیدترین تدابیر پلیسی و امنیتی ، دستگاهی به نام ویدیو ، همراه با 3 حلقه فیلم وارد خانه ما شد. پدر و مادر به ما  اکیدا توصیه می کردن که نکنه توی مدرسه چیزی در این باره به دوستانتون بگین که هممون رو اعدام می کنن ! خلاصه تا سالها مهمترین راز خانه ما همین بود. وای به روزی که یه مهمون سر می رسید ، عملیات کماندویی پنهان کردن دستگاه ویدیو ،  در 1 دقیقه اجرا می شد و برخی مواقع هم اقوام فضول زیر زبان من و خواهر و برادرها می رفتند تا چیزی بفهمند اما ما شجاعانه مقاومت می کردیم !

سه فیلم نخست که آقای ویدیو فروش همراه خودش آورده بود اینها بود :  مادر هند - سنگام  و  قیصر . از قیصر چیزی نمی فهمیدیم اما مادر هند حسابی آموزنده بود. اما سنگام اولین فیلم تاثیر گذار ویدیو بر من بود. یادمه اولین بار سر سکانس آخر همین فیلم بود که نزدیک بود گریه کنم. اونجایی که کوپال خودش رو کشت.ashk اما چیز دیگه ای که بیشتر از خود فیلم توجه منو به خودش جلب می کرد تکنولوژی ویدیو و چگونگی پخش فیلم از روی یک نوار سیاه رنگ بود. وقتی ویدیو روشن بود چراغهای رنگارنگی اشت که چشمک می زدند و ابهت خاصی داشت.. درست مثل دستگاههای فضایی در فیلم های علمی -- تخیلی. خیلی خوب یادمه وقتی می خواستی نوار رو به اول برگردونی ، صدای خیلی خاصی داشت و چقدر این صدا رو دوست داشتم ( صدای موتور و هد ). دستگاه ویدیو خیلی احترام داشت. کمتر از گل بهش نمی گفتیم و حتی بعدها برای اینکه فشار به موتورش نیاد رفتیم براش دستگاه فیلم برگردان خریدیم تا فیلم ها رو با اون به اول برگردونیم. جلد فیلم های VHS هم چقدر قشنگ بود. عجب طرح هایی داشت. مثل امروز نبود که بهترین فیلم ها رو روی یک DVD خام می زنن و با یک ماژیک روش اسم می نویسن و می ذارن توی پلاستیک. فیلم عزت واحترام داشت. هر نوار 8000 تومن بود ( معادل 200000 تومن امروز ! ) . یکی از متهورانه ترین کارها در آن زمان دریافت فیلم از واسطه ها بود . اگر فیلم می خواستی  باید طی عملیاتی انتحاری - استشهادی  می رفتی و از واسطه تحویل می گرفتی. کار خطرناکی بود .  رفتن ات با خودت بود و برگشتن ات با خدا  !!

ادامه اش بمونه برای فردا شب ...




RE: خاطرات سینمایی ( از ویدیو تا .... ماهواره ) - Classic - ۱۳۸۸/۷/۳۰ صبح ۱۲:۰۱

عجب ماجرایی داشتی کل علی ! :D

خب بخش زیادی از خاطرات نسل ویدیو ( نسل سوخته ؟! ) با سروان مشترک است... سنگام :heart:...

... بیا در آغوشم ...[تصویر: 34zn0n5.gif]... شعله [تصویر: oath.png]... کوپال ... جبارسینگ ... ویرو ... وی جی ...  اینا قهرمانان نسل ما بودن .. اون موقع ها خبری از بوگارت و براندو و هیچکاک نبود ! ...  اوه  ... بروس لی خدا بود .... . کمی که گذشت فیلمفارسی ها و جواهرهای کلاسیک هم سرو کله شون پیدا شد. حقیقتا پیدا کردن فیلمی از هیچکاک یا بیلی وایلدر به صورت دوبله بر روی VHS کار حضرت فیل بود ، به خصوص برای کسانی که در شهرستان بودند و مثل تهرانی ها امکانات فضایی نداشتند ! ... الان خاطره ای یادم اومد :

در همان سالها یکی از دوستان فیلم دوست ما رو گرفته بودند . طرف کلوپ داشت اما توی خونه یک آرشیو عالی از فیلمهای کلاسیک جمع کرده بود. اون موقع ، کمیته ( شاخه ای تندور از نیروی انتظامی سابق ! معروف به گشتاپو !! ) هر جا دلش می خواست می ریخت. مجوزی لازم نبود و محل کار و منزل هم براشون یکی بود. خلاصه این دوست بیچاره ما رو همراه با چند تا کارتن فیلم برده بودن دادگاه پیش قاضی . قاضی هم با دیدن اون همه فیلم بهش گفته بود:

منبع فساد در شهر تو هستی . باید اعدامت کنیم تا درس عبرتی برای بقیه بشه ، تو مفسد فی الارضی ! ...

دوست ما هم حسابی ترسیده بوده و به قاضی گفته بود :

آقای قاضی باور کنید اینا همش فیلم هنری است. خودتون ببینید. اکثرشون سیاه و سفیده. آخرشون هم شو نداره ! ... خودتون ملاحظه کنید. من عاشق فیلم هستم و کلکسیون فیلم های هنری جمع می کنم. باور کنید من اون کاره نیستم.

اما قاضی گفته بود : اینا رو برای رد گم کنی قاطی بقیه فیلما کردی. فکر کردی ما هالو هستیم ؟!

خلاصه با کلی رشوه و سفارش پدرخوانده ها و قول فیلم رساندن به برو بچ دادگاه و ....  این دوستمون رو با گرفتن تعهد و جریمه آزاد کردن اما فیلم هاشو پس ندادن و کل جماعت فیلم دوست شهر که از ایشون تغذیه می کردن رو عزادار کردن  narahat... اما خود دوستمون خیلی خوشحال بود که از اعدام نجات پیدا کرده !!

بروس لی در آن زمان ابرقهرمان ما بود




RE: خاطرات سینمایی ( از ویدیو تا .... ماهواره ) - سروان رنو - ۱۳۸۸/۸/۳ صبح ۰۱:۰۴

(۱۳۸۸/۷/۳۰ صبح ۱۲:۰۱)IranClassic نوشته شده:  

آقای قاضی باور کنید اینا همش فیلم هنری است. خودتون ببینید. اکثرشون سیاه و سفیده. آخرشون هم شو نداره ! ...

آره ... ته  بیشتر فیلم ها ، یه شو بود ok. آخه نوارها 3 ساعته بودن و چون گرون بودن ، می خواستن که فیلم هدر نره و آخرش خالی نمونه ، حداکثر استفاده رو از نوار می بردن  و  ته اش  چند تا شو کپی می کردن . ( اِند بهره وری ! ) .




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Negar - ۱۳۸۸/۱۲/۲۵ عصر ۰۵:۰۰


   اولین باری که پدرخوانده ی 1 رو دیدم هیچ وقت از یادم نمیره. یک همکلاسی داشتم که پدرش

   زیاد خارج میرفت و گاهی هم با سلیقه ی خودش فیلم میاورد. (چه جوری از گمرگ رد می کرد

 خودش ماجراهای ژان گولری داره!) یکبار از دهن این همکلاسی در رفت که باباش  پدرخوانده رو آورده.

   هرجور شده بود با هزار رشوه (از وعده ی کیک و ساندویچ زنگ تفریح گرفته تا کتاب داستانهای

خاله قزی وار اون سالها) قانعش کردم تا فیلم بابا رو یواشکی دور از چشمش کاغذ کادو بپیچه و به

شکل  هدیه ی تولد برام بیاره.

   از لذت دیدن فیلم و قایم موشک بازی های در خانه که بگذریم (اخه این فیلمها برای

بچه هایی به سن و سال ما تجویز نمیشد!)، هنوز درد کتکی که من  از خانوم ناظم

مهربان و اون

   همکلاسی از باباش خورد یادم نرفته.

و البته یک روز اخراج شدن از مدرسه که تماما صرف رویا (یا کابوس) پدرخوانده ها شد!!!




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - موسيو وردو - ۱۳۸۹/۲/۱۵ عصر ۱۱:۰۸

سلام

يه خاطره بد دارم از فيلم ديدن كه تجربه شد واسمnarahat . ميگم درس عبرتي بشه برا سايرين

ساعت 12 شب بود شروع كردم فيلم شيري در زمستان اثر آنتوني هاروي رو ببينم ، گذشت و گذشت آخراي فيلم بود ، اون صحنه اي كه همه زيرزمين جمع ميشن.

خلاصه تو جو فيلم بوديم كه يهو سيستم هنگ كرد. حالا ننت خوب ، بابات خوب بيخيال از خوابمون زديم جون ما پا بده. از ما اصرار و از سيستم انكار.

سرتون رو درد نيارم تا همين الان آخرش رو نديدم و تجربه اش اينجا است كه هر فيلمو اول نيگاه ميكنم آخرش مشكل نداشته باشه بعد استارتش رو ميزنم.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۲/۱۶ عصر ۰۸:۱۵

(۱۳۸۹/۲/۱۵ عصر ۱۱:۰۸)موسيو وردو نوشته شده:  

.... خلاصه تو جو فيلم بوديم كه يهو سيستم هنگ كرد....

می تونم حالِت رو تو اون لحظه تصور کنم. خودم تجربه کردم. :!z564b.

کلا تماشای فیلم روی کامپیوتر جدای از این مسائل خیلی لذت بخش نیست. از نظر پزشکی هم برای گوش و چشم ضرر دارهnnnn:

حالا که این بحث شد من هم یه خاطره بگم از دوران پالئوزوئیک که تازه کامپیوتر خریده بودم .  ( حدود 15 سال پیش ) تازه فیلم های VCD اومده بود و VHS رو داشت کنار می زد. ما چند تا فیلم کپچری روی VCD گیرمون اومده بود و می خواستیم تماشا کنیم. فیلم که شروع شد بعد از چند دقیقه دیدیم که یک سری خطوط درهم و برهم اومد روی صفحه ! اهل بیت منزل گفتن که لابد ویروسه . من بلند شدم و رفتم چک کنم ، تا به ماوس دست زدم دیدم خطوط رفتن و دوباره صفحه فیلم اومد. جل الخالق ! باز اهل بیت منزل گفتن که لابد چون به ماوس دست زدی . ویروس ها ترسیدن و رفتن ! خلاصه ما گرم تماشای فیلم شدیم که باز بعد از چند دقیقه حضرات ویروس و کرم ها اومدن رو صفحه . باز رفتم با ماوس کیش شون کردم و رفتن ! اما ول کن نبودن نامردا . کار به جایی رسید که دیگه خودم رفتم جلو نزدیک کامپیوتر نشستم تا وقتی به اصطلاح ویروسها می آن سریع فراری شون بدم ! فیلم تموم شد ( فیلم که نه ، بگید شکنجه ! ) . این ماجرا گذشت تا چند هفته بعد متوجه شدم که اون کرم ها ویروس نبودم بلکه Screen Saver  بودن  :D




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Rick - ۱۳۸۹/۳/۲۲ عصر ۰۶:۴۵

خاطره بگیم یعنی؟! :D

عرضم به خدمت شما که نخستین باری که من با عالم سینما آشنا شدم، با فیلم گادفادر بود! ashk

شب بود! نه! نیمه شب بود! همه جا تاریک! من بودم و تلویزیون و امام ویتو (ع)!

تصور کنید کودکی را که نشسته گادفادر می‏بیند!!!

اون شب زندگی من برای ابد تغییر کرد! با چیزی آشنا شدم به اسم سینما ! چیزی که تقریباً تمام چیزها رو از اون لحظه تحت‏الشعاع خودش قرار داد!!!

من به ویتو مدیونم! :D:D:D




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - norman.bates - ۱۳۸۹/۵/۱۰ صبح ۰۴:۲۰

بدترین خاطره من از فیلم دیدن ...{#smilies.dodgy}

آهان...

یادمه تعطیلات آخر سال که می شد همه فامیل جمع می شدیم خونه مادربزرگم، همه هم دستگاهاشون (اون موقع هرگونه آلت پخش فیلم رو دستگاه خطاب میکردیم) و نواراشون می آوردن، قلعه عقاب ها، فیلم هندی، شوهای دامبولی دیشو، خلاصه هرکی هرچی تو چنته داشت می آورد، ما بچه ها هم منتظر می شدیم نوبتمون بشه تا بریم ساعت ها بشینیم پای ویدئو و هر فیلم چند بار ببینیم

یه سری فیلم هنگ کنگی بود که ما به اسم فوتولوس می شناختیمش، ماجراهای یه پلیس زن بود که به انواع هنر های رزمی مسلط و مجهز بود و یه تنه شبکه های مافیایی رو به زانو در می آورد، خلاصه یه بار با تمام پسر خاله ها و دخترخاله ها و پسردایی و غیره و غیره، و به پیشنهاد من فلک زده تصمیم گرفتیم فوتولوس 3 رو نگاه کنیم، چشمتون روز بعد نبینه، نمیدونم کدوم شیر پاک خورده نابغه ای واسه مخفی کردن [پور...] برداشته بود روی نوار نوشته بود فوتولوس 3  و با خودش نوار رو آورده بود به تعطیلات خانوادگی، نمیدونین 6،7 تا بچه 8،9 ساله چه ضربه روحی خوردن {#smilies.sad} و چه آبروریزی تو فامیل به پا شد، تا آخر تعطیلات کل فامیل حالشون بد بود

حالا از خاطرات بد که بگذریم، فیلم های سامسون و دلیله، مون واکرِ مایکل جکسون، قلعه عقاب ها، وی جی رو خیلی نگاه میکردم، جز اینها چیز دیگه ای نداشتیم، مون واکر رو که روزی 2 بار میدیدم، بروسلی موروسلی ها هم که دیگه خدا بودن، اصلا کاری به داستان نداشتم، متوجه قضیه نمی شدم فقط تحت تاثیر تصویرها و خود دستگاه قرار می گرفتم، فکر کنم سامسون و دلیله رو 50 بار دیده باشم

اون قضیه ضرر آتاری واسه تلویزیون رنگی تو خونه ما هم مطرح بود، کی تونسته بود این فکر رو تو کله همه ایرانی ها بکنه؟!{#smilies.huh}




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۱۰ صبح ۰۷:۰۴

اسم اين سري فيلم ها "قدرت پا "بود و بازيگر اصلي ان  " چاينا اوبراين" بود

فيلم هاي جكي چان ، ژان كلود ون دام (سايبرگ رينگ خونين )، خيلي طرفدار داشت بخصوص آرنولد

هنوز هم خيلي ها ژان كلود را باسم فرانكي مي شناسند در حاليكه هنوز از رينگ خونين فيلمي دوبله نشده

فيلم " كماندو " را  روي نوار ويديو داشتم  وپشت بندش فيلم " حادثه در سانفرانسيسكو "

هر وقت مهمان داشتيم  يا اينكه مي خواستيم با دوستان فيلم عوض كنيم اين فيلم را مي دادم  يك فيلم تازه مي گرفتم . فيلم هاي اكشن و رزمي چون نياز كمتري به ديالوگ و زبان داشت همه فهم بود

يك سالن نمايش بود كه متعلق به امريكايي ها بود اين سالن بعد از انقلاب تا حدود سال 1359  -60

فعال بود و فيلم هاي كلاسيك  و وسترن نمايش داد

اسپارتاكوس ، بن هور ،دليجان آتش ، ريو براوو و يك تعدادي فيلم ديگر را توي اين سالن ديدم بليطش از دو تومان رسيد به بيست تومان كه درش تخته شد




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - منصور - ۱۳۸۹/۵/۱۱ صبح ۱۰:۴۳

بچه بودم. شاید 7 یا 8 سال. صبح بود.صبح یک روز تابستان. هواگرم بود و آسمون صاف. از خونه زدم بیرون مدرسه ها تازه تعطیل شده بود. اون موقع ها از کلاس تابستونی و چه میدونم کلاس زبان و شنا و فوتبال خبری نبود تابستان که میشد باید یا میرفتی پیش دوستی آشنائی تا یه آفتابه بدن دستت جلو مغازه مکانیکیشونو جارو بزنی (با این بهانه که تو هنوز دهنت بوی شیر میده و هنوز خیلی مونده تا فوت و فن کار رو یاد بگیری) یا باید میرفتی یللی تللی تو خیابونا و فوتبال با دوستات توی کوچه. کوچه که چه عرض کنم، یه 6 متری که توپ با اولین ضربه ی پات ، مستقیم میخورد به شیشه ننه سکینه و ... باقالی بیار خر بی پالان ما رو بار کن. این وسط اونی که نمی فهمید خواجه حافظ شیرازی بود چون ننه سکینه زمین و زمان رو خبر میکرد که بچه های محل زدن شیشه پنجره ننه سکینه رو شکستن و بعد یا باید تا شب خونه نمی رفتی تا غضب مامان و بابات یه مقدار فروکش و کمتر بهت بتوپن و یا اینکه التماس این زنیکه غروغرو رو میکردی که جون ننت به مامانم نگو...

سر کوچمون یه خیابابون بود که اون ورش یه سینما بود. یکی دو تا هم بالا پائینش بود که گاهی با بابام بیرون می رفتیم دیده بودم. نمیدونستم سینما چیه اما علی می گفت یه بار با باباش رفته. می گفت خیلی معرکست. می گفت میخوام پول جمع کنم خودم برم. میگفت باباش گفته تنهائی همچین جائی نری هر وقت خواستی بهم بگو تا خودم ببرمت... اون موقع ها جلو سینما غلغله ای بود. مردم صف می کشیدن که بعضی وقتا طول این صف از 2 طرف به 200 متر هم می رسید. گاهی پلیسا با باتوم و کمربند حال کسانی رو که میخواستن بدون صف به باجه بلیط فروشی برسن جا میاوردن. یه عده هم بازار سیاه درست میکردن و بلیطا رو آزاد به قیمت خون باباشون می فروختن. آدمای کلاس بالا که عارشون میومد به قول خودشون برن توی صف لات و لوتا میرفتن از اینا بلیط می خریدن.

مامان 5 تومن بهم داده بود که برم سنگک بخرم. سنگکیه چسب سینما بود اما همیشه با صف مردم تو چشم نبود. اون روز جلو سینما که رسیدم خبری از مردم نبود اما در سینما باز بود. عکس بالای سردر رو نگاه کردم ، عکس یه زن و مرد چشم بادامی بود و نوشته بود دروازه های جهنم. تشدید جهنم رو نذاشته بودن، واسه همین طول کشید تا بفهمم چطوری خونده میشه. گفتم دروازه های جهنم چه شکلیه خدایا! حتما این زن و مرده رو  خدا میندازتشون توی جهنم و مثلا از دروازه رد نشده خدا که مامان میگفت خیلی مهربونه می بخشتشون و برشون می گردونه بهشت .شاید به این خاطر اسم فیلم دروازه های جهنمه چون دروازه که این روزا همه بهش میگن در یا درب، اصل قضیه فیلمه. اینا هی میومد تو ذهنم و فکرمو مشغول کرده بود... عرض خیابون رو که رد کردم دیدم راست وایسادم جلو بلیط فروشه. قرار نبود من اونجا باشم. سنگکیه 10 متر اونطرف تر بود. برگشتم که برم، طرف صدا کرد چنتا بلیط میخوای؟ هول شدم... یکی آقا... - ببینم پولتو؟ برگشتم ... اسکناس سبز 5 تومنی رو از جیب کوچیک پیرهنم کشیدم بیرون و گفتم هرچی بادا باد...

رفتم تو. یه آقائی بلیطی که خریده بودم رو پاره کرد. پیش خودم گفتم عجب احمقیه ها، اول بلیط میدن بعد پاره میکنن، خب یا ندید یا اگرم میدید بذارید اقلا سالم بمونه پیشمون تازه صرفه جوئی هم میشه براشون. بلیط که پاره شده نصفش برگشت تو دستام... آقا نصف بلیط به چه دردی میخوره آخه؟ - بچه جان شماره صندلی پشتشه... لژی یا بالکن؟ گفتم : خونمون بالکن نداره اما خونه علی اینا داره ... لژ چیه؟ خندید... گفت بینم بلیطتو. ... گفت از اون در برو تو... دوئیدم که برم صدام کرد: بگیر این بلیطتو... رفتم تو... همه جا ظلمات بود جز دیوار روبروئی که تصاویر قشنگ و رنگیی روش دیده میشد. علی میگفت: بهش میگن فیلم. می گفت شبیه تلویزیون ممد ایناس اما خیلی بزرگتر و هیجان انگیزتره. کلمه فیلمو از علی یاد گرفته بودم... این طرف اون طرف چیزی نمی دیدم شاید چشمام به این تاریکی مطلق عادت نکرده بود. شاید اون صحنه از فیلم خیلی تاریک بود... همونجا که بودم نشستم زمین و خیره شدم به دیوار... یه صدایی از این طرف دیوار داد زد بچه پاشو... از جام پریدم. نور یک چراغ قوه راست افتاد تو چشمام ...که هر لحظه نزدیکتر میشد. عجب چراغ قوه ای بود، نورش از چراغ قوه حسین اینا هم قویتر بود... مردی پشت چراغ بود... - بلیط... بلیط رو که حالا توی دستای عرق کرده کوچیکم مچاله شده بود صاف کردم و گذاشتم تو دستاش... دستمو گرفت و گفت بیا... تازه متوجه صندلیها شدم. چقدر صندلی... نصفش خالی بود... تک و توک گوشه کنار یه عده نشسته بودن... پیش خودم گفتم حتما مردم ترسیدن بیان جهنمو ببینن. بعد این فکر اومد تو ذهنم که وقتی آدم بزرگاش ترسیدن بیان پس من اینجا چکار میکنم؟... تو این فکرا بودم که نور چراغ افتاد رو یک صندلی و مرده گفت: برو بشین رو اون صندلی. یکی از این طرف داد زد: بابا کسی نیست بذار هرجا عشقشه بشینه... و مرد چراغ قوه ای با عصبانیت گفت: میخواستم بینم خرمگس محل کجا نشسته! نفهمیدم منظورش چی بود اما هرچی بود تو مایه های جهنم و حیوانات اونجا بود شاید...

رفتم تو نخ فیلم... یه زن بود و یه مرد... عاشق هم بودن، یه مرد دیگه اومد گفت: خانم من شما رو میخوام. زنه گفت: من عاشق اون یکیم. مرده گفت: غلط کردی، غلط کرده، اگه بشه خودم می کشمش تا تو فقط مال من بشی... تا اینجاش که خبری از در و دروازه جهنم نبود. پیش خودم گفتم حتما مرده رو میکشه اونم میره در دروازه جهنم منتظر این قاتله میمونه تا بیان حساباشونو تسویه کنن! ... شبی که قرار بود مرده بره اون یکی رو با شمشیر بکشه ، زنه رفت جای اون مرده خوابید سرش رو هم کشید... و مرده اومد و وقتی داد زنه رفت هوا تازه فهمید که بجای مرد ، زنی رو که دوست داشته کشته... چراغا روشن و شد و خلاص. به آقائی که 4 تا صندلی اون طرفتر نشسته بود و حالا داشت از جاش بلند میشد که مثل بقیه بره گفتم: آقا ببخشید پس نوشته بود دروازه های جهنم، این جهنم و دروازش پس کجاست؟! و یادم میاد که اون مرد... با صدای بلند خندید و از کنارم رد شد... اومدم بیرون. پشیمون بودم. این چی بود بابا! 4 تومنم رفت و فقط یه تومن مونده بود... آفتاب بالا اومده بود و سر ظهر بود... با یه تومن فقط میشد یه سنگک بخری، مامان گفته بود 4 تا بگیر... یکی رو گرفتم و گفتم خدا کریمه. دست خالی رفتن خیلی بدتره که ... گرسنم بود... وقتی به در خونه رسیدم  دستم رفت رو زنگ ...نگاهی به نون انداختم... نصفشو خورده بودم...دستم از رو زنگ مستقیم اومد رو سرم: بد بخت شدم رفت پی کارش...

      




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۱۲:۲۰

سال 1369 بود و من هم دانشجویی تازه کار در یکی از دانشگاه های پایتخت !

بنا به سنت معمول در اون زمان در چارچوب حرکتی فرهنگی گاهی متولیان بخش فعالیتهای فرهنگی که اغلب از میون دانشجوها انتخاب شده بودند ویدئویی با یکی دوتا فیلم برای نمایش در خوابگاه می آوردند ... شبی اینچنینی بود و ما مشتاقان گرد آمده در نمازخانه نمور و چندکاره خوابگاه که محل مطالعه و آمفی تئاتر و ... هم محسوب میشد چشم دوخته بودیم به فیلم (( ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی)) ... فیلم تا ساعت 12:00 نیمه شب طول کشید و پس ازآن اعلام شد که فیلمی وسترن هم نمایش داده میشه ... الآن دیگه یادم نیست که اون فیلم وسترن چه فیلمی بود ولی یادم هست به احترام آن جعبه جادویی من صحنه رو ترک نکردم ! وقتی این فیلم تمام شد ساعت حدود 2:30 صبح بود و از خیل علاقمندان هنر هفتم فقط 3 حواری باقی مانده بودند ! متولی پخش فیلم نگاهی به ما کرد و با دودلی و تردید مکثی کرده و گفت : ((میشه به شما اعتماد کرد ؟!)) من و نفر دیگر که غرق در رخوت مشاهده فیلم بودیم ( من هنوز هم پس از تماشای هر فیلمی مدتی رو به مرور اون در دهنم می پردازم ! و یه جورایی اثر فیلم به تدریج در من ته نشین میشه !) از ایشون پرسیدم : (( اعتماد در چه موردی ؟)) اون پس از کمی من و من کردن آشکار کرد : (( آقایون من 2 تا فیلم خارج از مجموعه برای دیدن خودم آوردم و تضمینی نیست که بشه دیگه فرصت و امکانات تماشای اونها رو پیدا کرد ...

اگه موافقین این 2 فیلم رو با هم نگاه کنیم ولی باید قول بدین که موضوع بین خودمون میمونه ، چون اگه کسی بفهمه برای من خیلی بد میشه ... )) شرایط اون زمان که در خوابگاه نمیشد به راحتی نوار کاست گوش کرد ، برای ما هم قابل درک بود ... هیجانزده به او قول دادیم در حالیکه با خود می گفتیم یعنی چه فیلم هایی هستند این دو فیلم ... در این لحظه باید برنامه ریزی هم می کردیم که به نوبت دم در ورودی نمازهانه بنشینیم تا اگه کسی ناگهان بی خوابی به سرش زد و ساعت 3 صبح هوس اومدن به نمازخونه داشت با دیدنش در راهرو منتهی به نمازخانه در زیر زمین سریعا اطلاع بدیم تا اسباب عیشمون جمع اوری بشه !

اون شب تا نزدیک 6 صبح ما دوفیلم دیگه دیدیم : فیلم اول (( نیروی دلتا )) بود با شرکت (( چاک نوریس )) که ایشون از زمان آپارات و فیلم ((راه اژدها )) جزو آشنایان ما شده بود ! در اون زمان من راجع به این فیلم اطلاعات جسته و گریخته ای داشتم و می دونستم که از اون فیلم هاییه که صهیونیستی و ضد اسلام معرفی میشد !   نکته حالب ابن بود که این فیلم دوبله بود ولی خیلی منحصر به فرد ! مرد گوینده ای جای همه بازیگران فیلم از صغیر و کبیر و مونث و مذکر با لحنی یکنواخت دیالوگ ها رو ادا می کرد ! این فیلم اکشن برای من که دوستدار فیلم های اکشن بودم در جوانی خالی از لطف نبود اما با فیلم دوم بود که تجربه ای نگفتنی رو در اون شب از سر گذروندم !

فیلم زیبای (( The Wall )) ساخته آقای (( آلن پارکر )) ...

آه ... براستی این برادر (( آلن پارکر )) با این فیلمش در آن اتاق تاریک با ما چه کردند ! ( یادی از دیالوگ محشر آقای انتظامی در نقش ناصرالدین شاه در فیلم خاطره انگیز ناصرالدین شاه آکتور سینما ! )

من بارها و بارها این فیلم رو بعد ها در وی اچ اس ها و بعد وی سی دی ها و این اواخر بر دی وی دی ها به تماشا نشسته ام اما تجربه آمیخته به هیجان اولین دیدن فیلم ، آن هم در شرایطی آمیخته به اضطراب که اگر ناگهان کسی سر می رسید دیگر امکان تماشای ادامه آن ممکن نمی بود باعث شده که هیچگاه از یاد نبرم حس و حال تماشای فیلم رو در اون شب آمیخته به صبح !

از اون روزها نزدیک به 20 سال میگذره ... از اون 2 نفر دیگه جمع 3 نفره اونشب خبری ندارم و میشه گفت از صبح همون روز ما طبق قرارمون فراموش کردیم که چنین شبی رو با دیگران تجربه کردیم و اونرو به صورت خاطره ای خوشایند در گوشه ای از گذشتمون پنهان کردیم ... آری در اون زمون ها هنوز هم اعتماد ناگهانی و به ناچار ، ممکن می بود ...

آری دوران جوانی ما هرچند به مانند دوران جوانی آقایان پرویز دوایی و دوستانشون آمیخته به رنگ های زنده نبود اما خوب ، خدا هنوز موجب معجزه هایی آمیخته به تصویر و رنگ و صدا میشد در دل یک شب سرد زمستانی ...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۱۱:۰۱

(۱۳۸۸/۷/۲۶ صبح ۱۲:۴۱)IranClassic نوشته شده:  

خاطرات سینمایی ما ، گنجینه گرانقدر زندگی ما هستند و سینما یکی از زیباترین هنرهایی است که حواشی آن در برخی اوقات جذابیتی همسنگ خود آن دارد. برخی هنرها و ورزش ها را همین حواشی جذاب نگه داشته است ( مانند فوتبال ! ) . اما در مورد سینما و فیلم ، حواشی آن ، جزئی از خود هنر است . درست مانند کشیدن نقاشی است که روند کار و محیط آن و اتفاقاتی که پیرامون نقاش رخ می دهد ، بر کار و لذتی که می برد اثر می گذارد. ما فقط 2 ساعت وقت صرف دیدن فیلمی می کنیم اما شاید دهها ساعت در مورد آن مطلب می خوانیم و یا برای دوستان خود تعریف می کنیم. صدها بار در طول عمر ، سکانس های آن را در ذهن مرور می کنیم و ... . اصولا هنری مانند سینما و مدیوم ( رسانه ) فیلم که نوعی رویا است ، ارتباط تنگاتنگی با خاطره و قصه و تصورات ذهن ما دارد و برای همین است که همیشه از تعریف یک فیلم و داستان برای دیگران لذت می بریم. سالن سینما فرصتی برای لذت بردن جمعی است و وقتی که ما به صورت فردی لذتی را تجربه کرده ایم دوست داریم با تعریف آن برای دیگران ، در آن لذت با دیگران شریک شویم و خود لذت بیشتری ببریم. یک فرایند پیچیده روانشناسی !

این صغری کبری گفتن ها از برای این بود که بگویم این تاپیک را شروع می کنیم تا هر نوع خاطره سینمایی ؛ از مکافات های فیلم دیدن در دوران ممنوعیت ویدیو و قایم کردن نوار vhs زیر پیراهن ! گرفته تا دیدن فیلم های رنگارنگ امروزی از ماهواره ای  امروز ، از شادی های و غم ها ، گریه ها ، رکورد زدن ها در دیدن چند باره فیلم ها ، نگفته ها و گفته ها ، و .... خلاصه هر خاطره جذابی که فکر می کنید برای دیگران هم جذاب و زیبا باشد را با دوستان مطرح کنیم. 

 

زیچارد عزیز !

سیم زنگ زده ! VHS  زنگ زده ! موبایل زنگ زده ! البته به نظرم این موبایله دیگه زنگ نمیزنه ، چون زنگاشو زده !




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - seyed - ۱۳۸۹/۹/۴ صبح ۱۱:۴۹

بچه كه بوديم با امورتربيتي آموزش و پرورش همكاري داشتم. يعني اولش تئاتر كار ميكردم، بعدشم وارد عكاسي و گريم و... آخرشم مجذوب فيلم شدم. يادمه واسه اولين فيلمي كه ديدم سه ساعت توي خيابونا الاف بودم تا وقتش برسه. آقاي مسئول سمعي و بصري امور تربيتي گفته بود بايد ساعت 2 به بعد بريم تا سرش خلوت بشه و بتونيم فيلم ببينيم. دره اژدها، چه عشقي داشت اون موقع، تا مدتها كارمون شده بود زوزه كشيدن و اندام ني قليونمون رو توي آينه ديدن. بگذريم... استارت كارمون رو مهر 64 زديم. 1 دستگاه تلويزيون رنگي (قديمي) با ويدئو بتاماكس تي سون(ره) ميزديم زير بغلمون و از اين مدرسه به اون مدرسه فيلم پخش ميكرديم.
موقع پخش فيلم، چند باري وسط كار برفك ميشد، صدا داشتيم و تصوير نه. بعدها فهميدم به دليل كثيف بودن فيلمها، هد دستگاه كثيف ميشه و ياد گرفتيم كه چطور قاب روئي تي سون رو باز كنيم و گپ هاي هد رو تميز كنيم، البته با الكل سفيد(كه پيدا كردن اون هم داستاني بود). 1 دونه پيچ گوشتي چهارسو خريدم و 1 قوطي نگاتيو فيلم عكاسي پيدا كردم مقداري الكل و پنبه و... خودم رو در هيبت مهندس تعميرات ويدئو ميديديم و كلي حال ميكردم.


اولين مدرسه اي كه رفتم دعا ميكردم هد كثيف بشه و من هم جلوي 200 - 300 تا دانش آموز هم سن خودم 1 قيافه اساسي بگيرم و دستگاه رو تعمير كنم و پز بدم كه ما هم بله... نيم ساعت از فيلم گذشت ولي انگار قرار نبود اتفاقي بيوفته، توي تاريكي فضا دكمه تراكينگ ويدئو رو دستكاري كردم و تصوير بهم ريخت، وانمود كردم كه هد كثيف شده و ابزار كارم رو درآوردم. چنان مشغول بودم كه گوئي شاتل هوا ميكنم. كارم كه تموم شد فيلم رو گذاشتم، ولي ديگه حتي از صدا هم خبري نبود، چه برسه به تصوير... حالا من ماندم و نگاههاي مسئولين مدرسه و دانش آموزان و... كلي شرمندگي.
حالا بعد از چندين سال هنوز نصيحت مسئول سمعي و بصري وقت امور تربيتي توي گوشمه كه: پسر جان، هيچوقت با پنبه پرزدار گپ هد رو تميز نميكنن، چون گپ مي پره...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Kassandra - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۱۲:۰۱

اولين خاطره من با ويديو برمي گرده به اون روزهايي كه تقريبا همه جا صحبت از سري فيلمهاي عروسك جنايتكار   يا همون چاكي - با اسم اصلي ( Chucky  (Child's Play- بود!  واي كه ما بچه ها چقدر ازش مي ترسيديم و با وجود اين وقتي بزرگترها بهمون مي گفتند: " اگه نمي توني نگاه كني برو تو اتاقت!" هم نمي تونستيم اين كار رو بكنيم چون همين ترس و دلهره كه چاكي قراره تو كدوم صحته پيداش بشه و چكار بكنه هم برامون يه جور لذت مازوخيستي داشت! zzzz:

http://en.wikipedia.org/wiki/Chucky_(Child's_Play)

اين يكي هم مربوط ميشه به همون دوراني كه ويديو ممنوع بود و ما يا نبايد به بقيه مي گفتيم اين فيلمها رو ديديم يا اينكه اگه هم يهو از دهنمون در مي رفت سريع ويرايشش مي كرديم كه خونه يكي از اشنايان ديديم! taeed

هنوز يادمه كه چون اخر شب اين فيلمها رو مي نشستيم نگاه مي كرديم من يكي به هيچ قيمتي حاضر نبودم وسط فيلم يا بعدش پاشم برم آشپزخونه! :cccoهميشه هم كه شكر خدا يكي از بزرگترها تشنه ش ميشد يكي از كوچكترها(در واقع هميشه من!!! asabi) رو مي فرستادند بره يه ليوان آب بياره!!! :dodgy:

خلاصه عجب دوراني بود...بچه هاي امروز كه فكر نكنم اصلا از چيزي بترسند تا چه برسه به فيلم وحشتناك! shakkk! عجب بچه هاي معصوم و سركوب شده اي بوديم ما! rrrr:




خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - بانو - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۲:۵۱

با تشکر از مطالب زیبا و خاطره انگیز همه دوستانی که در این تالار به زیبایی قلم زده اند.

می خواستم پدیده عجیبی را معرفی کنم. ویدئوی نوارکوچکی که خودش 20 کیلوگرم وزن دارد! وقتی نوشتم وزن این دستگاه 20 کیلوگرم است باور کنید اغراق نکردم! تا آمدم جابجایش کنم بیچاره شدم!

این دستگاه ویدئوی SONY که به 8080 (بخوانید هشتاد هشتاد) معروف بود تقریبا سال 59 وارد منزل ما شد. پدر و مادرم یک خودروی ژیان را به قیمت 30 هزار تومان فروختند و این ویدئو را خریدند. به واقع که پدیده ایست، تمامی تجهیزات درونی اش مکانیکی اند، تقریبا 6 موتور سنگین مجزا دارد، هدش را که دیگر باید ببینید، یک استوانه به قطر تقریبا 5 سانت با 4 حسگر در اطرافش... متاسفانه آخرین باری که درونش را دیدم دبیرستانی بودم که چندان سر در نمی آوردم، دلم لک زده برای اینکه با آچار بیفتم به جانش و یکبار دیگر بازش کنم! تصور کنید چه همه رولیک و چرخدنده که باید نوار فیلم را از درون پوشش بیرون کشیده و طی مسیری پر پیچ و خم به هد می رساندند، در تمامی مدت پخش فیلم صدای این قطعات درونی همچون ضربآهنگی دائمی با ماست... دکمه EJECT آن هم که برای خودش قصه ایست! فشارش که بدهی، کمی مکث و ناگهان جهش حداقل 5 سانتی درب دستگاه و جایگاه فیلم بصورت عمودی به بالا!

دلم برایش میسوزد... سالهاست گوشه انبار خاک میخورد، امروز که خواستم عکسش را بردارم واقعا دست و بالم کثیف شد.... یادم آمد که مادر می گفتند دورانی بود که تفریح نداشتیم، اوایل انقلاب، جنگ... همه در منزل ما گرد می آمدند، پدرم بزرگتر بودند و دوستان و اقوام تا پاسی از شب کنار این ویدئو به شکستن تخمه و دیدن فیلم و شب نشینی تا صبح دلخوش می شدند... اولین فیلمی که با این دیدند ده فرمان بود و بعد کتاب آفرینش و سپس شعله... نسخه های نوار کوچک VHS که از بس دست به دست می شدند جز تصاویری پر پرش و برفکی چیزی در آنها به چشم نمی خورد.... از زمانی این دستگاه را به خاطر دارم که دور هم گنج قارون را دیدیم... اندکی بعد قیصر و رضا موتوری را... یادش بخیر... یک نسخه افتضاح توپهای ناوارون هم بود که با این دیدم و آنقدر تصویر پر پرش و پر برفک بود که ناگهان می دیدی گری گوری پک می شد یک کارگر افغانی ژولیده و ریش نزده!!  و آنگاه بود که صداها با روحمان می آمیخت تا تصویر و به قول دوستان عشق سینما ما را عاشق دوبله کرد!

نسل بعد از اینها شد T-7  و بعد T-9 ... که شبیه همین ویدئوهای امروزی البته کمی بزرگتر بودند.

یک خاطره با مزه هم از این ویدئو داریم، 25 سال قبل، همه دور هم مشغول دیدن "دامی برای جیمز باند" بودیم، گمانم در فیلم ناگهان کسی به داخل شیشه برخورد می کرد و شیشه باصدای مهیبی فرو می ریخت، ریختن شیشه همانا و به لرزه درآمدن همه شیشه های منزل ما هم همان، اول جدی نگرفتیم چون گرم فیلم بودیم، بعد دیدیم ناگهان لوستر وسط اتاق (که از این مدل فنری های قدیمی بود و هنوز هم سرجایش هست!) مانند آونگ به تاب درآمد و همینطور طول فنرش زیاد شد تا به زمین رسید، تازه در این لحظه بود که کسی فریاد کشید زلزلهههههه! این خاله بچه اش را بغل زد و دایی مادر بزرگ را جمع و جور کرد و مادر و پدرها هرکدام یک بچه زیر بغل از اتاق زدند بیرون و درتمام این مدت خاله کوچیکترم با نگرانی شوهرش را صدا میزد، کجاییییی؟ کجا موندییییی؟ وای هنوز توی ساختمونه؟؟ کمی که به اعصاب ها مسلط شدیم دیدیم که به به! شوهرخاله محترم با همان اولین لرزش تک و تنها زده بود بیرون و قبل از همه وسط حیاط جاخوش کرده بودند! خلاصه که جیمز باند و زلزله و شوهر خاله شدند خاطرات آن زمان ما.... (راستی این زلزله مربوط به شهر ماست... کرمان)

با مهر... بانو




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - هری لایم - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۳:۵۸

چقدر عجیبه که خاطرات ویدیویی ما خیلی همپوشانی داره !

من هم دقیقا با T7 همین فیلم ها رو میدیدم . البته ویدیو متعلق به یکی از بستگان بود و این موضوع برای ایشون یک مزیت استراتژیک ایجاد کرده بود در کل فامیل . عمدتا فیلم های دوبله شده می دیدیم و تمایلی برای تماشای فیلم زبان اصلی وجود نداشت .

راکی 1 و 2

برباد رفته

 کفش های ماهیگیر

 صلیب آهنین

 2- 3 فیلم از جری لوییس مثل بشقاب پرنده  و بی نظم منظم

سریال دایی جان ناپلئون

 فرار بسوی پیروزی با یه دوبله ی متفاوت ( همون دوران هم راجع به این موضوع حرف می زدیم ) چون همزمان همین فیلم رو در اکران دیده بودیم

 سامسون و دلیله

 تاراس بولبا

هوس های امپراتور

 السید

 بنهور

 سقوط امپراتوری روم

 وایکینگ ها

 زورو ( آلن دلون )

 بامبی

مسابقه مرگ در سال 2000 ( با بازی استالونه )

علامت ونوس و آسیابان عشوه گر ( با دوبله ی بسیار قدیمی )

شو ی رنگارنگ

دونده ماراتون

سه روز کندور

قلعه عقاب ها

توپ های ناوارون

فرار بزرگ ( بصورت سانسور نشده !) اون قسمتی که موقع فرار میرفت در یه کلبه ای ... در سینما سانسور شده بود . و ما کیف میکردیم و پز میدادیم که این فیلم رو بصورت کامل دیدیم .

معما

صبحانه در تیفانی

اشک ها و لبخند ها

مری پاپینز

گربه روی شیروانی داغ

شیر و باد

جیمز باند های شون کانری و راجر مور

زن پوشالی ( کانری و بریجیدا )

گوژپشت نوتردام

شکارچی گوزن

پدر خوانده

پرواز بر فراز آشیانه فاخته

محله چینی ها

شکوه علفزار

دکتر ژیواگو

پلی در دوردست

بولیت

این فرار مرگبار

ریولوبو  و 2-3 فیلم دیگه از جان وین

قصه عشق
دزیره
ده فرمان

اینا فیلمایی بودن که دهه 60 در ویدیو دیدم . البته اونهایی که یادم مونده .




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - seyed - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۷:۵۹

كرمانشاه(باختران)، قرارگاه رمضان، يه بچه بسيجي بي عقل(خودمو ميگم)، در به در دنبال فيلم.
اسمش يادم نيست، بچه كرمانشاه بود و سرباز قرارگاه.  توي تبليغات بخش تعميرات كار ميكرد. فني بود و تا دلت بخواد رفيق فيلم باز داشت توي كرمانشاه.
كارمون شده بود مثل خفاشها، شبها ميزديم توي محلات قديمي و خونه بر و بچ فيلم باز. فقط خدا ميدونه چه دروغ هايي سرهم ميكرديم واسه رد گم كني، كه اگه مي فهميدن كي هستم، شكمم شده بود سفره هفت سين.
اونجا بود كه با وي اچ اس و يوماتيك آشنا شدم. هفت مرد جنگي، شكار انسان، بازي بزرگان، سه مرد در راه سخت، عبور از مرز جهنم، سگ، شكارچي و... حاصل تلاشهاي جيمزباندانه حقير بود براي جمع آوري و آرشيو.
وارد كردنش به قرارگاه هم خود حديثي ديگر دارد كه بماند.
اونروز فيلمي رو از رفيق سربازمون تحويل گرفتم و داخل محوطه قرارگاه ميرفتم طرف اتاق محل كارم كه با مسئول تبليغات قرارگاه روبه رو شدم. صدام زد و بعد از چاق سلامت مفصل گفت:
اين چيه دستت؟
فيلم عمليات مرصاده، مي برم با نسخه اصلي فيلم تدوين كنم واسه ستاد.
كدوم نسخه است، فيلمي كه خودمون گرفتيم، يا فيلم اونا(منافقين از ابتدا تا انتهاي عمليات فيلم كاملي تهيه كرده بودن)
(پت پتي كردم و...) نه، فيلم اوناست كه ميخوام با فيلمهاي خودمون تلفيق كنم
نميخواد، بده من يه نگاهي بندازم ظهر بيا بگيرش.
ولي حاجي... گفته بود كه بايد تا قبل از نماز تحويلش بدم
خودم باهاش صحبت ميكنم....
توي 1 لحظه فقط اين به ذهنم رسيد كه ساكمو بردارم بيام شهرستان و بيخيال همه چي بشم كه يهو احمد... ديدم، بچه تهران بود و الان هم خبرنگاري ميكنه. فيلمبردار جنگ بود و البته مثل من عاشق فيلم. موضوع رو بهش گفتم. گفت بيخيال، خودم ترتيب كارو ميدم. نگران نباش...
1 ساعت بعد اتاق كارم بود و 1 پلاستيك فيلم باز شده ويدئو. قاب شكسته فيلم برام آشنا ميومد، آره درسته، فيلم امانتي مردم بود اما چرا به اين روز افتاده بود؟
احمد عصباني و ناراحت، چپ چپ نگام ميكرد: تو هم آره. مومن غلطي ميكني حداقل به ما بگو تا تكليفمون رو بدونيم.
مگه چي شده؟ چرا فيلم مردم رو به اين روز انداختي؟ مرد حسابي فيلم امانت بود.
عجب؟!!! فيلم س و پ ر شد امانتي مردم؟!!!
جان؟؟؟ س و پ ر؟!!!!
بله، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. طرف اشتباها فيلم ... رو به جاي دوبله داده بود دست رفيقمون، باقي ماجرا رو هم كه مي دونيد.
احمد به بهونه اي همون لحظه ميره و فيلم رو از مسئول مربوطه ميگيره و وقتي ميزاره نگاهش كنه، چشمتون روز بد نبينه... بيچاره نوار ويدئو رو چنان جرواجر كرده بود كه يقين دارم اثرش روي هنرپيشه هاي فيلم هم مونده بود.
اينو بهش ميگن امداد غيبي، البته از نوع هنريش.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - پایک بیشاپ - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۹:۵۲

از وقتی یادم میاد، یه ویدئوی T7 هم کنارم بود. چه خاطراتی که با این ویدئو نداشتیم. در حدود 150 تا فیلم داشتیم که تو شهر کوچیک ما واسه خودش رکوردی بود! مامان و بابام عاشق فیلم بودن. سال 60 این ویدئو رو 81هزار تومان خریده بودند که اون زمان از یه پیکان صفر هم گرونتر بود. بماند که با چه دردسر و جاسوس بازیی بابام این "دستگاه!!!" رو از تهران خریده بود.

همیشه در گوشم میخوندن بچه جان! مدرسه که میری یه وقت نگی ما تو خونه از اینا داریما! پ ا س د ا ر ا میریزن خونمون! چه کلمه وحشتناکی {#smilies.confused}

چه فیلم هایی از ما که دست مردم بود و همین پ ا س د ا ر ا ریخته بودن و گرفته بودن...

مردی با کفشهای لنگه به لنگه (پیر ریشار)، بازگشت طولانی (دیگه هیچوقت اسمی از این فیلم نشنیدم)، شین، پنه لوپه، .....

خود من فیلم "فرار بزرگ" رو شاید 50 بار با این ویدئو دیدم!! حتی دیالوگ هاشو ضبط کرده بودم روی نوار کاست و هر روز با دستگاه استریو و با صدای بلند گوش می دادم!

فامیل همیشه دوست داشتن که مهمونیهای خانوادگی خونه ما باشه که بشینیم دور هم یه فیلم ببینیم.

انقدر با این ویدئو فیلم میدیدیم که دم به ساعت باید هد شو تمیز یا عوض میکردیم، منم دائم با کلینکس و الکل (الکل که نبود با ادکلن!!!) رو سرش بودم، چه زیبا بود و چه صدای نازنینی داشت وقتی فیلم رو میذاشتی داخل و درش رو میبستی... یه موقع هایی که دیگه تمیز نمیشد مثه یه کارشناس میگفتم: این دیگه باید عوض بشه! و مصیبت پیدا کردن هد تو بازار و عوض کردن اون، چون یه ابزار رگلاژ لازم داشت که هر کسی هم نمیتونست باهاش کار کنه... یادمه سال 71 یه سفری به مکه داشتیم و از اونجا 10 تا هد T7 آوردیم دونه ای 2500 تومان! که هنوز یه سریش مونده...

کم کم میگفتن آقا برین "ویدئو نواربزرگ" بگیرین، دیگه هدش کثیف نمیشه، چون بر خلاف "نوار کوچیک"، وقتی فیلم رو عقب و جلو میکنی نوار از دور هد خارج میشه ولی خب فیلماش کمیابه! VHS رو شرکت JVC قبل از Betamax به بازار داده بود و بعدش هم National ویدئوی VHS رو ارائه کرد که شبیه ویدئوی 8080 (که بانوی عزیز بهش اشاره کرد) بود، ولی نمیدونم چرا در ایران، سریع (بعد از انقلاب) Sony Betamax جا باز کرد و کمتر کسی سراغ VHS رفت، شاید واقعا به دلیل کوچک و قابل حمل تر بودن نوارش بود که اون زمان مساله مهمی بود.

فیلم هایی که اون زمان با این ویدئو و با کلی "تراک" روی فیلم دیدم رو خیلی بیشتر از فیلمی که هفته پیش دیدم به یاد دارم. فیلم رو با مشقت خونه این و اون پیدا میکردیم، با مشقت طرف رو راضی میکردیم بهمون قرض بده (به یه بچه 10  11 ساله!!)، و با مشقت و یه عالمه "تراک" فیلم رو میدیدیم... و واقعا چه لذتی داشت... الان که همه این سختیها آسون شده، نه حال فیلم دیدن هست و نه لذتی از دیدن فیلم میبریم....

همین ویدئوهای قدیمی ما رو عاشق دوبله و فیلمهای قدیمی کرد و این بلا رو به سرم آورد که الان فیلمهایی که همه دوست دارند اصلا به مذاق من سازگار نیست من فیلمهایی رو دوست دارم که دیگران دوست ندارند....

کم کم بساط ویدئوهای Betamax جمع شد و VHS پا به میدون گذاشت! National J20، SUPRA، AIWA ....

ما هم بعد از مدتها تونستیم خودمونو راضی کنیم که از T7 دست برداریم و یه Panasonic SD300 بخریم!

یادته دوست عزیز؟!

جنگ ستارگان (هر 3 قسمت پشت سر هم)، در حال پاک کردن غوره؟!!!!!

کتاب فرهنگ جهانی فیلم "بهروز دانشفر" یادته؟ همیشه زیر مبل دم دست بود؟

تبدیل فیلمهای Betamax به VHS، گلوله رو گاز بگیر؟ به دنبال روباه؟ گلوله ای در تاریکی؟

نیش، این گروه خشن، اسپارتاکوس .....

یادته فیلم چوپان؟ مهدی میگفت "یه فیلمی دارم که یه یارو گوسفند دار میخواد بره وسط گاودارا کار کنه؟ تا وسطش دیدم، چرت بود، دیگه ندیدم!"

ویولون زن روی بام و جایزه رو هم یادته از همین مهدی گرفتیم که خودش نمیدونست چه فیلمای با ارزشی داره و همش میرفت فیلمای بی ارزش نگاه میکرد؟!!! واقعا نمیدونم این فیلما چطور به دستش رسیده بود! فک کنم خدا اونو وسیله قرار داده بود تا این فیلما تو اون قحطی به دست ما برسه!

علیرضا پسر عممو یادته؟ با یه کوله بار فیلم از اصفهان اومده بود؟ ندونسته تحول بزرگی تو زندگی ما ایجاد کرد!!! ربکا، شمال از شمال غربی، نابخشوده، رینتری کانتی، بربادرفته بدون تراک!!، سه گانه لئونه، جن گیر، بیلیارد باز، در بارانداز و ...... اون کتاب دانشفر رو هم به عنوان کادو تولد به من داد. بهترین هدیه ای که تا حالا گرفتم... یادته تو که چند وقت بعد خریدی کلی سانسور داشت؟!!

یادش به خیییییییر

پ.ن. : کیبورد من لیبل فارسی نداره! از پا در اومدم! ولی ارزششو داشت! جیگرم حال اومد....




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۱۱:۱۱

همین  دو هفته قبل از یک دوست پیغام رسید که فلانی یک سری فیلم ویدیو سراغ دارم به کار تو می خوره بیا فله ای همه را ببر

گفتم چه نوع فیلمیه؟ اول باید ببینم

الان 20 تا فیلم ویدیو دارم که ال پی ضبط شده هر کدوم سه  یا چهر تا فیلم دوبله است یه حال دیگه ای دارد  یاد اون قدیم می افتم که چه مصیبتی داشتیم  این فیلم های ویدیو که عرض کردم همه فیلم های کلاسیک است . امشب جک غول کش را گذاشته ام توی نوبت که ببینم

این طرف ما از این فیلم ها زیاد دارد یکی دوهزارتایی می شه ولی سوا کردنی نیست

بیشتر ش را خودم دارم  ولی با ویدیو فیلم ببینی بیاد قدیم ، یک مزه دیگه دارد




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۹/۵ عصر ۰۶:۳۸

یعد از ظهر بود ... از سرویس محل کار پیاده شدم  حدودای پارک شهر ...

تا توپخونه راهی نبود ...

از پله های پاساژ پایین رفتم و رسیدم به فرد مورد نظر ...

ایشون در اون سالها به شغل شریف اوراق کردن فیلم های ویدئویی و فروش اونها اشتغال داشتن ...

من در اون سالها که قیمت فیلمهای خام VHS  گرون بود و اصلا ویدئو مساله ساز بود و بده بستان های مربوط به ویدئو در خفا انجام میشد ، راهکارهایی جهان سومی پیدا کرده بودم و اونهم رفتن و خریدن توپی داخلی نوارهای فیلمها به صورت جداگانه بود که در قاب هایی که جدا می خریدم ( و به دلیل لبریز از تراک بودن و بی کیفیت بودن قیمتی نداشتن ) مونتاژ میشد و نتیجش میشد داشتن فیلمهایی 180 دقیقه ای با توپی هایی با کیفیت ! ( وسواس داشتم که توپی های منتخب ناسیونال ، سونی ، جی وی سی و TDK و کلا برندهای معتبر باشن !)

بله ! حکایت ما به آنجا رسیده بود که رسیدم به فرد فروشنده که پس از مدتها مخفی کاری با ایشون یه سلام و علیکی پیدا کرده بودم   و پرسیدم : توپی 180 دقیقه ای خوب در بساط چیزی داری امروز ؟

ایشون سرش رو برد در پشت میز چرخداری که حکم بساط و فروشگاهش رو داشت 2 تا توپی گذاشت جلوی من ! خوب تعدادشون زیاد نبود ولی از هیچی بهتر بود ! خریدمشون و راه افتادم به اون سر تهران ! رسیدم خونه که داشت عصر میشد ! لیوانی چایی و گستردن بساط ابزار و پیچ گوشتی و قاب های فیلمهای بی کیفیت و عملیات مونتاژ و آماده سازی این 2 توپی برای کپی کردن آخر هفته  فیلمهای خوبی که به ناگاه به دست میرسیدن و گاها بیش از یک شب و حتی گاهی کمتر  نمی شد امانت بمونن !

خواستم بگیرم ساعتی بخوابم اما گفتم یه چکی بکنم توپی فیلم ها سالم هستن یا نه ...

یکیشون رو گذاشتم تو ویدئو پاناسونیکی که روحم به اون وصل بود حتی وقتی کنارش نبودم !

آه ! ظاهرا توپی فیلم خالی و پاک شده نیست ! نبم خیز شدم ... فضایی تیره ... موسیقی خاص ... چه کیفیتی !

3 ساعت گذشته ! و هوا تاریک شده خیلی وقته ! فیلم تمام شده و من هنوز ناباورانه غرق در احساس خوشی ناشی از بازیهای قدرتمند و  ابعاد بصری قدرتمند میزانسن ها و  جلوه های مفهومی ناشی از دیالوگهای فوق العاده رد و بدل شده در دوبله ارزشمند فیلم فوق العاده (( پدر خوانده )) هستم ...

آه خدایا ! گاهی در دل خاکسترها و گل و لای چه جواهری رو رو میکنی !

فکر می کنم همه دوستان با من موافق باشن که تجربه کشف و دیدار اولین بار شاهکاری به نام (( پدر خوانده )) برای من کمی تا قسمتی استثنایی بوده !

می دونین سال های سال از اون زمان گذشته ... خیلی فیلم ها دیده شدن و خیلی ها بارها و بارها دیده شدن اما برای من اون حس تماشای ((پدرخوانده )) دیگه تکرار نشد ... چون خیلی غافلگیر کننده و بدون امادگی بود ... و البته خیلی هم به این بر می گشت که فیلم دیده شده هم فیلم شاهکاری بود ...

اونشب من زیبا شد ...

در انتهای شب فیلم دیگه رو هم کنترل کردم تا ببینم آیا در طول یک روز میشود 2 بار معجزه داشت یا نه ؟

فیلم دیگه رو آخر شب در ویدئو گذاشتم و اونهم خالی نبود ...

اما دیگه دوست نداشتم و نمی تونستم با تماشای فیلم دیگری تمرکزم رو از حس خوب دیدن فیلم پدرخوانده به چیز دیگری متمایل کنم ... بنابراین تماشای اون فیلم دیگه موند برای نوبتی دیگر ...

و چند روز بعد بود که من حالتی عادی یافتم که بتونم به فیلم جدیدی فکر کنم و بتونم فیلم موجود بر روی توپی دوم خریداری شده رو به تماشا بنشینم : فیلم  زیبای (( 55 روز در پکن )) ... و این فیلم هم با دوبله و کیفیتی عالی ...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - زبل خان - ۱۳۸۹/۹/۱۱ عصر ۰۲:۴۵

یادم میاد قدیمها،زمانی که داشتن ویدئو حکمش مصادف بود با اعدام وتیر بارون شدن!یک روزی دائی ام با ویدئو اومد خونه البته مخفیانه و دقیقا یادمه ماشینش را اورد توی حیاط وبه ننه مون گفت مواظب باش!بعد بسته ای را با عجله توی خونه برد و بعد از ان رفت وشب اومد..

ننه ام هم تدارک مفصلی دید و بعد دائیم بسته مشکوک را باز کرد و دستگاهی را بیرون اورد  و وصلش کرد به تلویزیون سیاه وسفیدمون و برای اولین بار ویدئو می دیدم چقدر برامون عجیب وغریب بود! دقیقا مثل زمانی که کامپیوتر  تازه اومده بود !

بهر حال فیلمی گذاشت که شعله بود وان زمان این فیلم در بین ایرانی ها خیلی خاطر خواه داشت! هنوز چند دقیقه ای نگذاشته بود که برادر بزرگم ضبطش را اورد وگذاشت کنار تلویزیون وشروع کرد به ضبط کردن! وبعد با اشاره وایما هم گفت هیچی نگین داره ضبط می کنه!

بعد از ان دائم این نوار را گوش می کردیم وبا تک تک صحنه هاش زندگی می کردیم البته مابینش هم صداهائی مثل تخمه خوردن و .....میومد..

زندگی به همین راحتی گذشت!ولی در واقع نسل دهه شصت نسلی بود که تاوان همه را یکجا پس داد! نسلی که سوخت ودر واقع متعلق به خودش نبود وباید فنا میشد در همه ابعادی توی سر ما زدند وبه قولی ما را در نطفه خفه کردند..




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - seyed - ۱۳۸۹/۹/۲۰ عصر ۰۹:۱۰

(۱۳۸۹/۵/۱۱ صبح ۱۰:۴۳)منصور نوشته شده:  

مامان 5 تومن بهم داده بود که برم سنگک بخرم. سنگکیه چسب سینما بود اما همیشه با صف مردم تو چشم نبود. اون روز جلو سینما که رسیدم خبری از مردم نبود اما در سینما باز بود. عکس بالای سردر رو نگاه کردم ، عکس یه زن و مرد چشم بادامی بود و نوشته بود دروازه های جهنم. تشدید جهنم رو نذاشته بودن، واسه همین طول کشید تا بفهمم چطوری خونده میشه. گفتم دروازه های جهنم چه شکلیه خدایا! حتما این زن و مرده رو  خدا میندازتشون توی جهنم و مثلا از...

وقتی به در خونه رسیدم  دستم رفت رو زنگ ...نگاهی به نون انداختم... نصفشو خورده بودم...دستم از رو زنگ مستقیم اومد رو سرم: بد بخت شدم رفت پی کارش...

      

منصور جون، اونروزي كه اين نوشته رو خوندم، نفهميدم چي گفتي و چي نوشتي{#smilies.huh}،

اما امروز وقتي اين فيلم رو گذاشتم و ديدم، تازه فهميدم چي گفتي و چي نوشتي و چي كشيدي!!!!! {#smilies.biggrin}




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۸۹/۱۰/۹ صبح ۰۹:۰۳

  اندر احوالات فیلمه ندیده                                                                                               آورده اند که فیلم دوستی در جمع عشاق سینماتوگراف چنین اظهار کرد که: آنتونی و مارلون (کوئین و براندو) هر دو بر اتوبوسی به نام هوس سوار بوده اند و نه تنها سوار بوده اند بل این سواری و همراهی آنتونی با مارلون، موجبات اشتهار آنتونی را پدید اورده است.

دوستی بغایت صاحب کمال، اندر پس جمله ای استفهام انکاری گفت: اتوبوس!کدام اتوبوس؟ این کدامین اتوبوس است که آنتونی و مارلون با هم بر ان سوار بوده اند؟ تا انجا که مامیدانیم این دو در  ویوا زاپاتا با هم بوده اند و آن هم سوار بر اسب و این همراهی ، نه تنها اشتهار بل اسکار نیز به همراه داشته است.

فیلم دوست به رسم ادب اشتباه خویش به گردن گرفت و برفت. اندر این اندیشه که خدایا این چه گاف است؟  ندیدم فیلم مشهور         خواندم راجعش به وفور!!!!!

پس شروع کرد به تفحص در نسخ ازمنه قدیم، از نشریات تا مجلات، تاببیند چه چیز به دام اشتباهی چنین فاحشش انداختی تا خو یشتن خویش تبرئه گردانی.

و یافت آنچه می بایست می یافت، یافتنی چونان یافتن فرمول جرم حجمی ارشمیدس را اندر خزینه حمام !! و وی مشعوف که تقصیر با نشریه است و این عذر بدتر  از گناه نیست و فلان است و بهمان.

اندر شمارگان 14 همشهری جوان به سنه 1384 وبه 27 ام ماه اول از فصل اول ودر ورق 49 در مطلبی زوربای مکزیکی نام ، که اندر یاد بود زادروز آنتونی نگاشتندی چنین آمده:

{.....تا این که در 1947 (آنتونی کوئین) به همراه مارلون براندو اتوبوسی به نام هوس را روی پرده برد و 5 سال بعد به خاطر بازی در زنده باد زاپاتا در نقش برادر زاپاتا برنده اسکار شد......}

و این بود آنچه موجبات گمراهی وی فراهم ساختی  و وی شاکر به در گاه ایزد، که آن روز آجان انجمن نبودی و ندیدی که اگر بودی، نه فقط روادید بل سه جلد وی باطل می نمودی.

القصه ... این همه از بهر مزاح بود چه آنکه به شاگردی امده است جز تلمذ چه جوید؟ والسلام

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جمع عشاق سینما توگراف = تالار کافه کلاسیک

فیلم دوست = دزیره    ،    دوستی صاحب کمال=جناب بهزاد کازابلانکا   و     آجان انجمن=جناب سروان رنو

     




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - الیور - ۱۳۸۹/۱۰/۱۹ عصر ۰۸:۰۷

     جدا از تجربه‌های انفرادی، تجربه‌های مشترکی هم از تماشای فیلم  وجود دارد. در این زمینه می‌توان به دو برنامه تلویزیونی اشاره کرد.

      مسابقه هفته از برنامه‌های پربیننده در اوایل دهه 1370 بود. اجرای منوچهر نوذری از علل اصلی جذابیت برنامه به شمار می‌آمد. بخشی از برنامه اختصاص به پخش فیلم‌ سینمایی(اغلب آثار کلاسیک) و پرسش‌هایی درباره آن فیلم داشت( مرحوم نوذری به دقیق بودن جواب حساس بود و اغلب با لبخند نگاهی به شرکت‌کننده می‌کرد و با حرکت ابروها و سرش به بالا می‌گفت" نه! همونی که تو فیلم بود بگو!" که این جمله تا سال‌ها به عنوان تکه‌کلام رواج داشت.) در دوران ممنوعیت ویدئو و دسترسی محدود به  فیلم‌های کلاسیک، تماشای این چند دقیقه غنیمتی بود و اولین دیدارمان با برخی آثار کلاسیک از این طریق بود. یادم هست با ضبط صوتی که داشتیم برخی از این تکه فیلم‌ها را ضبط می‌کردم و بعد بارها حین گوش دادن، جدا از شیفتگی به صدای گویندگان فیلم-که نمی‌شناختم- سعی می‌کردم صحنه‌های فیلم را در ذهنم مجسم کنم. یکی از فیلم‌های که در این مسابقه چندبار پخش شد و در ذهنم مانده بود  فیلم خدا می‌داند آقای آلیسون(جان هیوستون/1957) بود که اخیر فرصت تماشای فیلم فراهم شد و حسرتش بر دل نماند.

     برنامه هنر هفتم- که به نوعی پدر برنامه‌‍‌های سینمایی سال‌های بعد بود- از برنامه‌های پرطرفدار آن سال‍ها بود. در آن سال‌ها دیدن مجری اصلاح کرده و مرتب(اکبر عالمی) امر عادی به حساب نمی‌آمد(که در قیاس با برخی مهمان‌ها این تفاوت بیشتر خودش را نشان می‌داد). اکبر عالمی با اجرای مسلطش به ما گوشزد می‌کرد که با برنامه جدی طرف هستیم و باید با دقت فیلم‌ها را تماشا کنیم. یکی از فیلم‌هایی که از این برنامه یادم مانده مرد سوم(کارول رید 1948) است که تاثیرش(به خصوص شخصیت مرموز ارسن ولز) تا مدت‌ها رهایم نمی‌کرد.

 

پیوست:

در برنامه هنر هفتم اکبر عالمی در ابتدای برنامه درباره فیلم و کارگردان توضیحی می‌داد و بعد از اتمام فیلم بخش نقد فیلم قرار داشت . در لینک زیر بخشی از برنامه مربوط به فیلم آخرین میلیاردر(رنه کلر / 1934)قرار دارد. این قسمت از  برنامه در آذر 1370 از شبکه اول پخش شده است.

کیفیت خوب(6 مگابایت)

http://www.4shared.com/video/Llm6H-yH/Export20110109-002.html

کیفیت معمولی(1.7مگابایت)

http://www.4shared.com/video/uzMRguL6/honare_haftom.html




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سناتور - ۱۳۸۹/۱۰/۱۹ عصر ۱۰:۰۴

یادش بخیر اولین فیلمی رو که تو ویدئو دیدم سال 58 یا 59 بود که من 4-5 سالم بود رفتم خونه همسایمون کارتون پسر جنگل رو با ویدئو T7 دیدم. چند سالی فیلم ندیدم تا آخرای دهه شصت بود که داداشم یک شب یک تلویزیون رنگی و یک ویدئوt7 کرایه کرد فکر کنم اولین فیلمی که با اون دستگاه دیدیم فیلم سرباز بود با بازی فرامرز قریبیان و ناصر ملک مطیعی بعد هم پاشنه طلاو امر اکبر آنتونی.

از اون به بعد هر دو سه هفته یک بار من و داداشم پولمون رو جمع می کردیم 6تافیلم می گرفتیم کرایه هر فیلم هم که تا حدود 10 سالی مشمول تورم نبود شبی 50تومن بود و یک ویدئو که 300 تومن و تلویزیون رنگی هم 200 تومن چون اون موقع دست کم 70 درصد خونه ها تلویزیون رنگی نداشتند. یادش بخیر دوران خیلی قشنگی بود.
یادش بخیر یک شب ویدئو کرایه کردیم همون سالهای 68/69ساعت 3 نصفه شب یهو وسط فیلم اژدها وارد می شود فیلم پر از خش بود و دیگه تصویر نشون نداد ما هم موندیم دیگه چکار کنیم نصفه شبی گفتیم چطور دراین ویدئو رو باز کنیم حالا از کجا پیچ گوشتی4سو پیدا کنیم.یکدونه چاقو میوه خوری پیدا کردیم و دردستگاه رو باز کردیم و دیدیم فیلم قبلاپاره شده و از وسط چسب خورده .ما هم با دستمال کاغذی با هزار بدبختی هد ویدئو رو تمیز کردیم و یک چسب هم جای چسب قبلی زدیم و در دستگاه رو بستیم بقیه فیلم رو دیدیم فردا صبح داداشم دستگاه رو برد تحویل بده یارو گفت دردستگاه رو باز کردید گفتیم نه گفت آخه پیچ هاش کج بسته شده ،یارو گفت بگذارید ببینم پریشب کی برده .




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۸۹/۱۰/۲۰ صبح ۰۹:۰۹

جناب الیور هاردی از برنامه مسابقه هفته گفتند ومرا به یاد خاطراتم از این مسابقه انداختند.برنامه ای پر طرفدار که پنج شنبه شبها خانواده را دور هم جمع میکرد وان ها را به کل کل با یکدیگر وا میداشت.

من دو بار در این مسابقه شرکت کردم. یادم است وقتی از جام جم زنگ زدند برای برنامه بروم،بعد از چند ساعت همه عالم و ادم فهمیدند من  دارم میروم مسابقه هفته(مامان هارا میشناسید که فکر کنم احساس می کرد دارم میرم کره ماه) خلاصه شال و کلاه کردیم وصبح زود در جام جم بودیم.خوب یادم هست که زمستان بود و برف شدیدی می امد.بعد معلوم شد باید ازمون ورودی بدهیم .یک دفترچه پر از تست را جواب دادیم بعد هم خداحافظ بفر مایید بعدا خبرتان میکنیم.و من که باید به عالم وادمی که منتظرند در اولین پنج شنبه در برنامه باشم توضیح بدهم .خلاصه چند ماه منتظر بودم تابالاخره تماس گرفتند برای ضبط برویم یادش به خیر چقدر خوش گذشت ،اتاق گریم رفتنمان برایمان خنده داربود . مرحوم منوچهر نوذری (روحش شاد) پشت صحنه جدی تر بود . بین مان دختری بود که مادرش دائم برایش استکان اب میاورد تااسترسش پایین بیاید .کم مانده بود باپر قو بادش بزند.والبته برنده هم شد .من اواسط قسمت دوم حذف شدم.

خدامیداند چند تا پنج شنبه گذشت تا برنامه ام پخش شد نزدیک یک سال گذشت.بعضی هم گفتند اصلامسابقه نرفته .

باردوم که شرکت کردم مرحوم اقای سلامی مجری بود ایشان هم مهربان بودند اما خیلی ادیبانه صحبت میکردند .

بعد از پخش برنامه ام ،تو مدرسه حسابی معروف شدم و روزی چند بار مراحل شرکت در برنامه رابرای بچه ها می گفتم . یادش به خیر




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۸۹/۱۲/۴ صبح ۰۸:۵۲

موضوع اپارات خونه الفردو یعنی پدر خوانده ، برای من یاد اور خاطراتی از گذشته شد .

پدر من از علاقمندان قهار سینما بوده است.می گویم بوده ،چون الان حوصله دیدن یک مستند زیبای کوتاه را هم ندارد. این طور که تعریف میکند،اولین بار در کلاس چهارم دبستان(سال1335) از طرف مدرسه به تماشای فیلمی با نام دزد سرخپوش بابازی برت لنکستر به سینما رامسر در خیابان ری تهران رفته و از ان پس کم کم به جرگه سینما رو های حرفه ای در امده. ومن که از حدودای هفت سالگی پای ثابت سینما رفتن هایش بوده ام. فیلمهایی مثل نگاه شیطانی،زلزله،جنایت ومکافات،بینوایان ، انیمیشن سیندرلا،فیلمهایی  از نرمن،اپاچی ها وخیلی های دیگر.دور ترین چیزی که در ذهنم مانده مربوط است به فیلم ابله (بر اساس رمان داستایفسکی)،وقتی با کیسه ای نصفه از پفیلا (که ان موقع ها این نامش نبود) از سینمایی در لاله زاربیرون امدیم به دو چیز فکر می کردم این که زنه در فیلم چرا ان طوری می خندیدوساندویچی که قرار بود  بخوریم.

و اما پدر خوانده ،که پدرم حول وحوش سال 54 در سینما می بیند و خیلی خوشش می اید وبلا فاصله مادرم را که به تازگی ازدواج کرده بودند به دیدن فیلم میبرد ان هم دو بار تا به قول معروف حسابی برایش مایه بگذارد و البته مادر که اصلا از فیلم خوشش نیامده، به روی خودش نمی اورد و کلی هم تعریف می کند.

به هر حال در سال های پس از ان هر وقت بحث فیلم پیش می امد  پدر یک پدر خوانده می گفت و در وصفش سخنرانی میکرد و مادر یواشکی با چشمک که اصلا بدرد نمیخورد.

چندی پیش فیلم را برای پدر بردم تا ببیند. وقتی نظرش را پرسیدم گفت:ان موقع ها قشنگتر بود نه این که فیلم تغییر کرده باشه ،ان وقتها من جوان بودم.و مادر که این بار نگاه نکرده بود گفت:من که ان موقع هیچی سر در نیاوردم تو فهمیدی که چی به چیه؟




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱/۲۸ عصر ۱۱:۲۲

در زمان هایی نه چندان دور هنوز نام و اعتبار برخی فیلم ها حضور در کنار پرده عریض نقره ای سینما رو جزو واجبات می کرد .  حس خوبی که مدتهاست دیگه تجربش نکردم و البته به احتمال زیاد اشکال از فیلم ها نیست و ما دیگه اون آدمای سابق نیستیم ...

اوایل سال 1372  من نیمه های خدمت به قول قدیمی ها اجباری بودم و در یکی از شهرستان ها به دور از جریانات روز سینمایی و عمده خبر هارو میشد از طریق جراید کسب کرد و جعبه جادویی ویدئو که ممنوعیت داشت و ماهواره که اصلا حرفشم نزن !

روزی از روزها در پانسیون ما باز شد و جوانکی وارد شده و خود را به عنوان سرباز جدید معرفی کرد . مدتی دورادور نگاهش می کردم که کارهای عجیبی از او سر می زد گاه ! یادم هست یکی دو روز پس از ورودش من پس از شیفت های کاری متعدد به پانسیون برگشتم . سرتاسر دیوارهای اتاقها از میانه با نوار کاغذی سپید و با حاشیه های مشکی دوطرف به دونیمه فوقانی و تحتانی تقسیم شده بود . علتش را  از او پرسیدم و جوابش از یادم نمیرود : احساس کردم دلم می خواهد کاری کنم و تغییراتی در پیرامونم حس کنم ! با او رفاقت کردیم از آن پس و هنوز هم پس از گذر سالها در این ام القرای کشورهای اسلامی در کنار هم به گپ و تبادلات فرهنگی می نشینیم ...

و هر بار با او گوشزد می کنم که در آن دوران تو اکسیژن فرهنگی رسان ما بودی ... در حقیقت دیدن بسیاری از آثار شاخص و ماندگار سینمایی را در آن دوران مدیون او هستم که هر 2 تا 3 هفته یکبار که به تهران می آمد موقع برگشتن خطر را به جان می خرید و 3 تا 4 نوار وی اچ اس از فیلم هایی ارزشمند را با خود همراه می کرد و سهمیه فرهنگی ما تا سفر بعدش با ان فیلم ها تامین می شد . فیلم های خوبی را از آن دوران به یاد دارم که شاخص ترین آنها سینما پارادیزو بود . اپرای کارمن ساخته فرانچسکو رزی و رم ساخته فدریکو فلینی کبیر و ...

یادم هست سینمای جدید و محهزی در آن شهرستان دایر شده بود و هنگام عبور از جوار آن با دیدن اعلان نصب شده در بالای سر در سینما قلبم تپیدن گرفت آن هم چه تپیدنی ! معلوم شد فیلم زیبای (( با گرگ ها می رقصد )) ساخته ارزنده جناب آقای کوین کاستنر در آن سینما به نمایش در خواهد آمد .

به سوی پانسیون روانه شدم و دوست فرزانه غرق در خواب را تکانی دادم که برخیز که نه هنگام خواب است ! راستش در آنزمان ها شاید برخی دوستان به یاد داشته باشند که نمایش فیلمی فقط در یک نوبت نمایش و هرگز پخش نشدنش به هزار و یک علت معلوم و نامعلوم چندان بی سابقه نبود ! پس نمیشد ریسک کرد آن هم در مورد فیلمی باز مان پخش نزدیک به 3 ساعت آن هم در شهرستان ! دوشی گرفتیم و یادم هست مشغول تراشیدن ریش مقابل آینه در جوار نور بودم ( و باید اعتراف کنم یکی از بخش های از یادنرفتنی فیلم برای من بخشی است که کوین کاستنر  در چشم اندازی گسترده از طبیعت سرخوشانه با آن تیغ های قدیمی مخصوص که به کار بردنشان برای اصلاح صورت نیاز به مهارتی خاص داشت سرخوشانه مشغول به تراشیدن ریش و اصلاح صورت است ! ) که جماعت همخدمتی غرق در خواب نیز آرام آرام بیدار شده بودند و خمیازه کشان به دنبال دم کردن چای و ... مشغول به تکاپو و حرکت ...

همه یک نیمچه نگاهی هم به ما می انداختند که این 2 برای کدامین ضیافت این چنین تدارک دیده و آماده می شوند . علت را که یکی دو نفر از کنجکاوهایشان (!) جویا شدند شاخک همه حساس شد ! آیا به راستی فیلم خوبی هست ؟ ارزش دیدنش رو داره واقعا ؟  زمانش 3 ساعته ؟ میرسم به موقع سر شیقت باشم ؟ و ... و ... و ما در شهادت دادن به اینکه این فیلم دیده نشده به راستی فیلمی ارزشمند و دیدنیست اصلا شک نکردیم ! چون در آن زمانها هنوز ارباب جراید و نویسندگان ومنتقدین مجله فیلم را نسل قبلی عشاق سینمای آن تشکیل می دادند و میشد به سلیقه آنها اعتماد کرد و حرفشان برای ما تقریبا جکم حجت داشت ...

اتفاق عجیب افتاد ظاهرا  و دلیل عجله منطقی ما برای دیدن فیلم در همان اولین نوبت نمایش کار خودش را کرد ! تماس با پانسیون دیگر رفقا در نقطه ای دیگر از شهر و همگی عازم به تماشای فیلم با گرگ ها می رقصد شدن همانا !

یادم هست 14 سرباز همگی در یک ردیف از سینما به خط شده بودیم ! فیلم که تمام شد برخی از دوستان که شیفت بودند و دیرکرد هم داشتند با عجله عازم شدند . بقیه حس و رغبتی برای رفتن و خوردن شام نداشتیم گویی و در خلسه ناشی از دیدن یک فیلم خوب وسترن آن هم با کیفیتی خوب و چشم نواز و صدایی شفاف  در جوار پرده عریض حادویی نقره ای ...

آن شب پس از بازگشت به پانسیون تا دیر وقت بیدار بودم و تا نوشته ای کوتاه در دفتر خاطرات خدمتم راجع به احساس ناشی از دیدن آن فیلم و نظرم و دیدگاهم در مورد آن را ننوشتم خوابم نبرد ...

امروز در میان دفترها و کتابها چشمم به آن نوشته افتاد  و به آن سال ها سفر کردم و انگیزه ای شد برای نگارش این سطرها به عنوان برگی از خاطرات جوانی...

آن فیلم زیبا را در همان موقع 3 بار و پس از آن در طی این سال ها شاید بیش از 5 با دیگر دیده باشم ولی امروز احساس کردم احساسم و نظرم نسبت به آن فیلم چندان تغییری نکرده ... یادم هست از بازی (( گراهام گرین )) در نقش (( پرنده لگدزن )) بسیار خوشم آمده بود و بعدها با دیدن فیلمهای دیگری با شرکت او مطمئن شدم که قدرت بازیگری او در این فیلم تصادفی و در جکم یک جرقه نبوده ... و خود (( کوین کاستنر )) که هم در نقش بازیگر اول فیلم یعنی (( جان دانبار )) و نیز کارگزدان هنرمند و کاربلد ، یکی از چشم نواز ترین و دلنشین ترین فیلم های این 2 تا 3 دهه اخیر را به همه علاقمندان به سینما هدیه کرده است ...

(( تو چیقت رو کشیدی ؟)) وه که این جمله چقدر به ما بینندگان می چسبید ...

تبادلات فرهنگی  ! : (( تاتانکا  ! )) = (( گاومیش ! )) یا همان بوفالوی سابق !

اولین بار که آنها را در حال پاییدن (( جان دانبار )) می بینیم و در دل بر عاقبت او بیمناک می شویم !

در جوار آن گرگ دوست داشتنی و  همدم تنهایی ها : (( دو جفت جوراب ))  !

در خاتمه به سوال اول خود بر می گردم : آیا هنوز هم فیلم هایی در سینما اکران می شود که در توصیه دیدنش آن هم بدون زمینه قبلی به مخاطبینی گوناگون تردید به دلمان راه ندهیم ؟ آیا دوستان جوان امروز هنوز هم می توانند به معجزه نام و اعتبار یک فیلم 14 نفر را با سلایق مختلف و روحیات متفاوت برای دیدن یک فیلم همراه سازند ؟ نمی دانم ...

شاید هم علت در شبکه های پر تعداد ماهواره ای و فیلم های باکیفیت DVD  در دسترس همگان باشد ؟ من البته این علل را خیلی قبول ندارم ... چون بر این باورم تا مدت زمانی پیشتر هنوز پرده نقره فام عریض و باند صوتیی که دوبله ای عالی و هنرمندانه کارشده از صدای فیلم را با بینندگان مشتاق تماشای یک فیلم خوب همراه می کردند توان معجزه را داشتند و گمان دارم که هنوز هم می توانند ... تا فیلم چه باشد و که ساخته باشد و کدامین گروه هنرمند دوبله ای در خور نام و اعتبار پیشین دوبله این سرزمین بر روی آن کار کنند ...

به همین سادگی هنوز معجزه ممکن است ...

......................................................................

پ .ن . : در نگاهی به عکس های فیلم این تصویر توجهم رو جلب کرد :

قاتل و مقتول در فیلم مذکور عکسی به یادگار گرفته اند ظاهرا ! :

در پناه حق ...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - گرتا - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۰۷:۵۳

چندی پیش در کتابی به خاطره جالبی برخوردم که نشان می داد چطور هنر سینما حتی زمانی که دسترسی به سینما ممکن نباشد، همچنان می تواند مفید و روحیه بخش باشد. این مطلب برگرفته از خاطرات یکی از سرگردهای ارتش بود که در زمان جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای عراقی در آمده و در فاصله سالهای 67 تا 69 در عراق اسیر جنگی بود. وی در کتاب خاطراتش توضیح می دهد که در اردوگاههای عراق با توجه به اینکه به هیچ گونه وسیله سرگرمی دسترسی نداشتند و حتی خواندن کتاب ممنوع بود، چگونه یکی از اسرای آشنا با سینما، مفید واقع شده بود. نویسنده به این ترتیب خاطره ای از فیلم شنیدن خود (به جای فیلم دیدن!) نقل کرده است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

این بخش را عینا در اینجا نقل می کنم:

"... به جز سه دکتری که ذکرشان رفت، دکتر دیگری هم در اردوگاه حضور داشت که برای خودش عالمی ساخته بود. این دکتر در حقیقت پزشکیار بود که حالا با ارتقای درجه و با توجه به سن و سال خدمتی و عمر طبیعی اش، او را هم دکتر خطاب می کردند. در ایام جوانی ظاهرا آپاراتچی سینما بوده. در ابتدا که نبودن تلویزیون همه را به ابتکار واداشته بود تا هم خودشان و هم دیگران را به شکلی سرگرم کنند، این دکتر هم دست به ابتکار جالبی زد. زمره شهر ت دکتر پیر ما در اردوگاه پیچید. محل زندگی اش در آسایشگاه هفت از بند 3 بود و بقیه آسایشگاهها در استفاده از هنر او در نوبت به سر می بردند تا اینکه نوبت به ما رسید. بعد از انجام کارهای روزانه و شبانه ساعت هشت و سی دقیقه شب آماده شنیدن شدیم.

  او با لحنی آرام و مطمئن مشغول تعریف داستان فیلم آخرین قطار گانهیل شد و البته قبل از آن مانند مجریان تلویزیون تاریخچه ای از سینمای دهه پنجاه و شصت و خصوصیات کامل فیلم – از قبیل کارگردان و بازیگران و غیره – ارائه داد و سپس صحنه کاملی از شروع فیلم را بازگو کرد و سپس شرح داستان ... این شرح و تفصیل، همراه با به کار بردن اصطلاحات خاص سینمایی، تا ساعت یازده شب طول کشید، یعنی یک فیلم حداکثر دوساعته را سه ساعت تعریف کرد، بدون اینکه کسی خسته شده باشد، یا بخوابد یا حتی مشغول به کار دیگری شود.

 کار دکتر بالا گرفت. او هر شب مهمان بود و البته حسابی هم پذیرایی می شد. چند فیلم ایرانی قبل و بعد از انقلاب و چند فیلم خارجی دیگر را هم تعریف کرد. بساط معرکه او طرفداران زیادی داشت!..."

بعد هم نویسنده اضافه می کند: "وقتی تلویزیون در اردوگاه آزاد شد، یکبار فیلم آخرین قطار گانهیل را از تلویزیون عراق دیدیم و همه میزان حافظه و قدرت بیان دکتر را تحسین کردند..."

(به نقل از کتاب جهنم تکریت، نوشته مجتبی جعفری، چاپ حوزه هنری، 1375)




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سناتور - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۱:۲۱

(۱۳۸۹/۹/۵ عصر ۰۶:۳۸)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

یعد از ظهر بود ... از سرویس محل کار پیاده شدم  حدودای پارک شهر ...

تا توپخونه راهی نبود ...

از پله های پاساژ پایین رفتم و رسیدم به فرد مورد نظر ...

یادش بخیر .من هم فکر کنم همونجایی میرفتم که شما میرفتید .پشت شهرداری تو اون پاساژ که پر از مغازه های فروش آتاری بود طبقه زیرزمین زیر پله یه مغازه بود که توپی فیلم رو میرفتیم میخریدیم 150 تومن اون موقع فیلم خام vhs 450 تومن بود واقعا یادش بخیر.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۹۰/۹/۲۸ صبح ۰۸:۵۸

(۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۰۷:۵۳)گرتا نوشته شده:  

  او با لحنی آرام و مطمئن مشغول تعریف داستان فیلم آخرین قطار گانهیل شد

چند روز پیش ،پسر ده ساله ام بدون هیچ مقدمه ای پرسید : مامان، قصه اخرین قطار گانهیل را شنیدی؟

من که خیلی تعجب کرده بودم پرسیدم: تو از کجا این اسم را شنیدی؟!

گفت : خیلی قشنگه بگو اقاجون قصه اش را برایت تعریف کند.

خلاصه معلوم شد که چندوقت پیش  ،  پدرم به هنگام خواب بعد از ظهربا اصرار بچه ها برای گفتن قصه ای غیر تکراری مواجه شده و قصه اخرین قطار گانهیل را با اب و تاب فراوان برایشان تعریف کرده.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - رزا - ۱۳۹۰/۱۰/۲ صبح ۱۱:۳۸

مستر بین و ماه محرم

با عرض تشکر و کسب اجازه از تمام اساتید محترم کافه که خاطرات شیرین و زیباشون رو به اشتراک گذاشتند.mmmm:

علاقه من به فیلمهای خارجی از دوره ای شکل گرفت که مشهوره به دوره پادشاهی موتورسواران بی باک. همینطور که اطلاع دارید، این موتورسواران بی باک، با حمل نوارهای ویدئویی که در آن زمان به اسم نوار بزرگ و نوار کوچک نامیده میشدند، سینمای روز دنیا رو به خانه های مردم منتقل میکردند. فعالیت این موتورسواران در کوچه ما، در فصل تابستان رونق بیشتری میگرفت. بطوری که با شنیدن صدای موتور، تمام علاقمندان و مشتاقان بیصبر یا سر از درب خانه ها بیرون می آورند یا یکی از بچه های کوچکشون رو میفرستادند لب پنجره تا ببینند موادشون رسیده یا نه.zzzz: تعدادی از همسایه ها که دستگاه پخش ویدئوی یکسانی داشتند، فیلمها رو باهم مبادله میکردند. در نتیجه تا زمانی که موتورسوار برگرده و بخواد سهمیه هر خانواده رو بده زمان خیلی کمی برای دیدن هر فیلم باقی میموند. من یه دوستی داشتم که وقتی خانواده مینشستند تا فیلمی رو ببینند از موقعیت سوق الجیشی اتاقش استفاده میکرد و از سوراخ قفل در اتاقش تمام فیلمها رو میدیده. در خانه ما دیدن فیلم آزاد بود. چون اکثرا فیلمهای مجاز! به خانه ما راه میافت و همه باهم فیلم رو میدیدیم.

قرارهای دیدار من و دوستان با برنامه کودک تنظیم میشد. یعنی هر وقت برنامه کودک نوبت صبح یا نوبت عصر تموم میشد ما به خانه همدیگه میرفتیم و بازی میکردم. همین دوستم یه روزی ماجرای فیلم دیدنش رو برامون تعریف کرد. کم کم حس کنجکاوی باعث شد که ما در قرارهایمان که بیشتر صرف خاله بازی یا بازیهای فکری و آتاری و ...میشد به دیدن فیلم بپردازیم. بخاطر عجله ای که برای دیدن فیلمها داشتیم هر روز ظرف دوساعت حدود ده یازده تا فیلم میدیدیم. به این ترتیب که هرکس نوارهای خودشو می آورد و شروع به تعریف فیلمهائی که دیده بود میکرد(اونم با دور تند) و صحنه های مهم و دیدنی فیلم رو نشون میداد. (دقیقا مثل کنفرانس) البته در خلال فیلم تعریف کردن، بسیاری از تخلیات کودکانه هم به دادمان میرسید و حتی فیلمها رو به خوبی دوبله میکردیم و گاهی صداهای انفجار و باز شدن در و پنجره و طوفان رو خودمون میساختیم تا در وقت کمی که داریم بتونیم فیلمهای بیشتری رو ببینیم. این اعتیاد ما به دیدن فیلمهای بیشتر و بیشتر هر روز شدیدتر و شدیدتر میشد تا اینکه ماه محرم رسید و بعضی خانواده های مومن، اجاره فیلمها رو بر خودشون حرام کردند. اما همچنان خانواده این دوستمان بخاطر قدرت و صلابت پدر خانواده و مقاومتش در مقابل مادر خانواده اجاره فیلمها رو ادامه دادند.

یه روزی دوستم بهم گفت که یه فیلم کمدی دارند که اگه کوچکترین صحنه ای از فیلم رو ببینی حسابی میخندی ولی مادرم حتی به پدرم هم حرام کرده که این فیلم رو ماه محرم ببینه. این فیلم شامل داستانهای مستر بین بود که اون زمان خیلی گل کرده بود. من بهش گفتم که اگه فیلم رو ببینیم و نخندیم گناه نخواهد بود. دوستم گفت: باشه. باید امتحان بشی. ظاهرا پدر خانواده فیلم رو مخفی کرده بود و هر وقت مادر خونه نبوده صحنه هایی رو دیده بود و دوستم هم از سوراخ قفل در، همه رو مشاهده کرده بوده. دوستم که محل اختفا رو میدونست رفت و فیلم رو آورد. بهم گفت که چون هر دومون از دندانپزشکی بدمون میاد برای اینکه کمتر بخندیم اول اون صحنه رو ببینیم و اگه تونستیم تحمل کنیم و نخندیم میتونیم بقیه اشو تماشا کنیم. 

مستر بین، پیش دندانپزشک میرود یا چگونه ما به گناه آلوده شدیم

واقعا لحظات سختی بود. شکنجه از این بالاتر که فیلمی خنده دار ببینی و کسی مرتب شکلک دربیاره و تو محکوم باشی به نخندیدن. tajob2هر دومون سرخ شده بودیم. نمیتونستیم تماشا نکنیم و در عین حال نخندیم. تا اینکه بالاخره هر دومون تو آزمایش مشکلمون شکست خوردیم. ولی هیچ کس دوست نداشت ویدئو رو خاموش کنه. فقط نشستیم و یواشکی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم. وقتی تموم شد احساس عذاب وجدان بدی داشتیم. باهم رفتیم و دهنمونو آب کشیدیم. تازه دوستم میخواست نوار ویدئوی مستر بین رو هم آب بکشه که من نذاشتم.:D

الان که یادش می افتم حسابی خنده ام میگیره هم به مستربین، هم به خودمان، هم به ایمانمون، هم به صدای موتور که  گاهی وقتا میشنویم ولی از موتورسوار متخصص فیلم خبری نیست. واقعا یادش بخیر.ashk




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - زاپاتا - ۱۳۹۱/۵/۱۷ عصر ۰۸:۱۰

يادش بخير، سالهاي ماضي فرهاد خاني بود كه در تهيه و توزيع فيلمهاي VHS  يد طولايي داشت و مقرش در راسته ميدان ارگ بود.خان پسوند نامش مال زماني بود كه نوجواني سمج چون من  از سر و كول او بالا مي رفت كه الا بلا فلان فيلم را برايم تهيه كن و به اينصورت ارادت خود را نشان به او نشان مي داد!

آن زمان تازه توانسته بودم فرهنگ فيلمهاي سينماي ايران نوشته جمال اميد را بيابم و مانند كتابهاي درسي هميشه همراهم بود. ليست بلندبالاي فيلمهاي قبل از 57 را مرور مي كردم و چند فيلم را از ته دل آرزو داشتم كه بيابم. يكي از آنها فيلم بندرگاه عشق بود . فيلمي مهجور از دهه 40 كه فاقد ستارگان اسم و رسم دار سينماي فارسي بود. اما كسي در آن نقش اول را ايفاء مي كرد كه صداي جادويي اش اصلا مرا عاشق سينما كرده بود. بله چنگيز جليلوند...

كسي كه صدايش بجاي بسياري از ستارگان وطني و خارجي در سينماها طنين انداز مي شد. وقتي به فرهاد خان مي گفتم من اين فيلم را مي خواهم خنديد و  گفت كتابت رو بده ببينم كي بازي كرده ؟ بعد نگاهي عاقل اندر سفيه بمن انداخت كه حيف نون آخه اين فيلم بازيگر درست و حسابي داره كه دنبالش مي گردي ، بيا فيلم فردين ببر ، ناصر همشو دارم ، بيا عروس فرنگي وحدت رو ببر حال كن!

كج كلاه خان بيك محشره ، خلاصه رويم نمي شد كه بگم بابا من عاشق صداشم ! چند روزي بيخيال شدم و دوباره عمليات ايذائي ام را آغاز كردم و اين بار دنبال فيلم زن دشمن خطرناكيست رفتم . باز همان آش و همان كاسه و البته بهمراه تهديدهاي به سبك خودش كه اگر اين دوروبرها پيدات بشه كلكت كنده است . آخه اين فيلمهايي كه تو ميخواي توي قوطي هيچ عطاري پيدا نميشه .

دلم ميخواست بگم بابا من اين فيلم را بخاطر كاوس دوستدار مي خوام ، لابد ميگفت اين بابا ديگه كيه ؟ برو بيك ببين صفا كن.

بالاخره يكروز عاقل شدم و رفتم گفتم فيلم فردا روشن است كه اولين فيلم فردينه رو ميخوام . كتابم را گرفت و ورق زد و سال فيلم را كه ديد گفت 1336 ، ده سال عمر از من بيشتره ، نچ فكر نكنم گيرت بياد . اما خلاصه براي اين يكي خوش قولي كرد و برايم تهيه كرد. من كه از موضوع فيلم و ساختار مغشوش آن چيزي نفهميدم اما بالاخره توانسته بودم يك فيلم تاريخي را پيدا كنم . همين برايم كافي بود.

اما هنوز حسرت ديدن بندرگاه عشق و زن دشمن خطرناكيست با من است . راستي تا يادم نرفته بگم كه فرهاد خان بخاطر كارهاي غير قانوني اش مدتي روانه زندان شد و پس از آن فعاليتهاي هنري ! را كنار گذاشت و امروز با موهاي سفيد در سوپرماركتي كوچك گذران زندگي مي كند...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۱/۷/۲ صبح ۰۹:۴۷

يكي از زيباترين بخش هاي كافه بدون شك همين جاست، جايي كه همه دور هم نشستيم و از خاطرات خوب كودكيashk حرف مي زنيم. :rolleyes:

نمي دونم از كجا بگم از اولين ها با ويدئو يا اولين فيلم سينمايي كه خاطرم هست اما خب اجازه بدين به همون قديما برگردم يعني سال 1365 كه هنوز تا پايان جنگ 2سالي باقي مونده بود و ما آن روزها به دليل شغل پدرم در يكي از پادگان هاي نظامي مي زيستيم!

سينماي رو باز پادگان، شبها براي سرگرمي خانواده هاي شوهر و فرزند جبهه رفته، اقدام به پخش فيلم مي كرد و من يادم هست اولين فيلمي كه اونجا ديدم، دادشاه با بازي سعيد راد بود. در تربت جام، با وجود اين كه هنوز يكي از محروم ترين شهرهاي ايران قلمداد ميشه، اما از تكنولوژي خلاقانه تلويزيون كابلي tajob2در آن سالها بهره مي برد و ما به لطف شخصي به اسم احمدي، كانال احمدي داشتيم! كه اولين بار كارتون ووك رو از اين كانال كاملا مردمي ديدم. كافي بود شما هر روز ساعت 14 تلويزيون رو روشن كرده و ابتدا با كارتون ووك و بعد هم سيندرلا و بعد ساير فيلمهاي هزاران بار تكراري آن زمان سرگرم شويد و لذتي ببريد و بعدهم كه نوبت سريال سلطان و شبان از شبكه اگر اشتباه نكنم اول سيما بود كه ساعتي رو در كنار تلويزيون خوش بگذرونيم.

البته ديدن آن شاهكارهاي سينمايي در تلويزيون رنگي پارس 26 اينچ كه برچسب تحت ليسانس گرونديك آلمان غربي بر آن خودنمايي مي كرد هم صفايي ديگر داشت.

نمي دونم اينو شنيدين كه در دهه 60 دليران تنگستان درحالي كه آينه در دست داشتند به دنبال موشهايي مي گشتند كه در محله برو بيا به مدرسه مي رفتند و البته هربار مدرسه شان دير مي شد و به همين خاطر هم بود كه يك مرشد به بچه مرشد مدام مي گفت بچه ها مراقب باشيييد! چاق و لاغر اينجا هستند.

به هرحال آن روزگار درحالي كه جنگ به پايان رسيده بود گذشت تا ما هم بار سفر را بسته و به زادگاهمان مشهد الرضا برگرديم تا اين بار با مسابقه هفته سرگرمي هاي تازه اي داشته باشيم.

تا اينجا رو داشته باشيد تا برگردم و از دهه دوم زندگيم براتون تعريف كنم. حالا با اجازه من برم يك كاپوچ! بخورم و بيام.mmmm:




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - آماندا - ۱۳۹۱/۷/۴ صبح ۱۲:۰۸

یکی از خاطراتی که همیشه توی ذهنم باقی میمونه :

دوران کودکی من ، شاید با همین چیزها شروع شد یه خانواده عشق فیلم که برای تماشا کردن فیلمهای VHS پدر خانواده مجبور میشد دستگاه ویدئو رو کرایه کنه و با 100 بار پیچیدن دوره پارچه و روسری های {#smilies.biggrin} ( رنگارنگ ) با گذاشتن توی جعبه و ....  با 1000 بدبختی و کموندو بازی اونو سالم برسونه به خونه ، بعد همه خانواده دور این دستگاه جادویی جمع میشدن تا قهرمان خونه این دستگاه جادوییو پلی کنه {#smilies.rolleyes} خیلی وقتها فیلم های وسترن {#smilies.wink} و بعضی وقتها فیلم هایی از چارلز برانسون {#smilies.confused}

ولی جالبترین خاطره ای که دارم اینه : همسایه ما اون زمان ویدئو خریده بود و با سیم و کابل و هزار بند و بساط وصل کرده بودن به تلویزیون ما ، خلاصه ما هم می نشستیم به نگاه کردن که یهو جای فیلم برفک نشون میداد {#smilies.angry} بله همسایه گرامی خسته شده بود {#smilies.biggrin} و ما هم هاج و واج که آخر فیلم چی شد {#smilies.huh}




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۹۱/۹/۱۸ صبح ۰۸:۱۷

یادی  از شاد روان منوچهر نوذری

   ماجرا از انجایی  اغاز میشه که دختری که خودش دو بار در مسابقه هفته شرکت کرده و حالا حسابی به چم و خمش اشناست ، تصمیم میگیره برادر شر و شیطونش را هم که در ان موقع اوج هنرش پریدن از دیوار دبیرستانشون و اوردن نمرات ناپلئونی بود روانه مسابقه هفته کنه.

 پس وقتی نظر مثبت اونو میبینه، اول از همه به جای او، نامه درخواست شرکت را برای صدا وسیما پست میکنه و بعد شروع به اموزشش با تشکیل یه جزوه کامل از انواع و اقسام سوالات ازمون ورودی میکنه و البته برادر هم در راه این اموزش همه جوره همکاری میکنه.و نتیجه اش هم قبولی در ازمونه.

  روز ضبط مسابقه فرا میرسه و اولین سوالی که مرحوم نوذری از برادر میپرسه اینه:وسیله ای متعلق به اشپزخانه که در قدیم روی خانه خرید و فروش میشده؟

ما  این وسیله را البته همان نوع بزرگ وقدیمی اش را دیده بودیم و ماجرایش را بارها از دهان خدابیامرز پدربزرگم شنیده بودیم.پس جناب برادر با اعتماد بنفس کامل و بلند میگه : هَوَنگ

که کارگردان ،ضبط برنامه را قطع میکنه و میگه هَوَنگ چیه باید بگی هاون.و مرحوم نوذری هم که فکر نمیکرده پسری با این سن جواب این سوال را بدونه و همین طوری از برادره خوشش اومده و میگه که همه همون اسم عامیانه را به کار میبرند. خلاصه از کارگردان هاون درسته و از مرحوم نوذری هَوَنگ گفتن اشکالی نداره تا قرار میشه دوباره ضبط کنند و هونگ گفته بشه و اقای نوذری توضیحاتی درباره ی نام درستش بیان کنند

و این ماجرا باعث میشه که برادرم از جمله شرکت کنندگانی قرار بگیره که مرحوم نوذری هواشون رو داره البته فقط در حد یه نیروی مثبت. و خلاصه این که اقای برادر نه یکبار و نه دو بار بلکه سه بار برنده شد و به مسابقه فینال فینالیست ها هم  راه پیدا کرد و ان موقع یه چک به مبلغ 2000 تومان برنده شد !

  واینها از خاطرات شیرینی است که من و برادرم خیلی وقتها از ان یاد میکنیم.روح مرحوم نوذری شاد و یادش گرامی.

 




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - BATMAN - ۱۳۹۱/۹/۲۰ صبح ۰۱:۲۹

شاید یک دلیل برای علاقم به آثار رنگی این باشه که از همون ابتدای کودکی تصاویر رنگی دیدم

تلویزیون ما خیلی شبیه به همین تصویر پایین بود (نتونستم مدلی که داشتیم پیدا کنم ولی قیلیپس 26 اینچ بود و ریموت هم داشت تقریبا سال 58 پدرمون گرفته بود)
http://www.hottuna.co.za/props/televisions/shared/Old%20brown%20Philips%20TV.jpg

وقتی بچه بودم فکر میکردم حتما یه خبرایی داخل تلویزیون هست و احتمالا آدمها اون تو هستن برای همین همیشه میرفتم پشتش و از اون شکافها داخلش نگاه میکردم!
پدر ما خیلی به قانون اهمیت میداد برای همین ویدئو نداشتیم اما بعدها خاله ما یه وقتا برامون تهیه میکرد فیلم ربکا اولین بار تو دستگاه ویدئو دیدم_ این هم یادمه که نوار ویدئو زیر لباس میزاشتن تا کسی نبینه!
ماهواره هم اولین بار 17 سال قبل تو خونه یکی از آشناها دیدم که داشت فیلم ترسناک میداد یارو جنایتکار با دستش قلب طرف رو از سینه در آورد که این صحنه هنوزم خیلی واضح تو ذهنم مونده!
تو اون دوران حاضر بودی خودت به زحمت بندازی تا اینکه یه فیلم تماشا کنی الان که صدها فیلم به راحتی کنارت هست اما تماشا کردنش لذت اون وقتارو نداره!





RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - فورست - ۱۳۹۱/۱۲/۲ صبح ۰۳:۵۴

من خاطرات زياد قديمي ندارم ، اما خيلي خوب يادم مياد كه اون دوران كه نوارهاي vhs قاچاق بودن ، خيلي مسائل با الان تفاوت داشت .

    پانزده سال قبل وقتي توي يك سكانس زن و مرد با هم تنها مي شدن ، پدرم كنترل رو دست مي گرفت و هرآن امكان داشت كه ويدئو رو خاموش كنه . اما الان خيلي راحت خانواده ها سريالهاي Gem و Pmc رو دور هم مي بينن !

     پانزده سال قبل فيلم ديدن حرمت داشت ، همه دور هم مي نشستيم فيلم مي ديديم ؛ بعضي وقتها حتي با مهمونامون فيلم نگاه مي كرديم . البته اون وقتا فيلمها بيشتر با اخلاقيات و عرف جامعه سازگاري داشتن ، پوششها مناسبتر بود و خشونتها تحمل پذيرتر بودند … يادمه كه فيلماي كلاسيك ايراني وقتي به قسمت كاباره و رقصش مي رسيد ، ردش مي كردن ؛ آخه رقاص پاهاش معلوم بود !!!

     نميدونم كه چقدر موافق هستين ، اما مرور زمان باعث شده كه خيلي ضد ارزشــها ، ارزش بشن ! و به نظرم اين موضوع خودش رو توي سينما هم نشون بده . (كافي ست كه فيلمهاي كلاسيك رو با جديد مقايسه كنيد و كمترين نشانه آن برهنگي است كه اكنون بسيار راحتتر نشان داده مي شود و تفاوت فاحشي با گذشته دارد )

بگذريم •••••

 

چند تا خاطره كه تا عمر دارم فراموش نمي كنم : 

كلاس دوم ابتدايي بودم كه يه كامپيوتر پنتيوم دو داشتيم ( گرافيكش ١٦ بود و هاردش ٢٠گيگ ) . داداشم يه فيلم آورده بود كه نيگا كنيم . كلبه وحشت ( ! )  فيلم مزخرفي بود ، اما باعث شد كه من تا ٤ سال نتونم شبها به زير زمين و حياط برم … تا حالا هيچ فيلمي من رو به اندازه اون نترسونده !

يه فيلم ديگه كه خاطره جالبي دارم ، تايتانيك بود ! خيلي خوب اون شب رو يادمه ، مشكل از همون جا كه جك مي خواد نقاشي رز رو بكشه شروع شد . توي صحنه اي كه رز لباسش رو درآورد ، پدرم اون دكمه هست كه يه مربع مشكي روشه رو زد ، صفحه آبي شد ! بيچاره بابام هول كرده بود ؛ با مهارت كامل روي همون صفحه آبي ردش كرد . همين كه تصوير اومد يه چيزايي رو ديديم كه تا اون موقع برامون تعريف نشده بودن ! دقيقا اونجايي كه دوربين داره به جاي چشماي جك ، روي بدن رز حركت مي كنه ! بابام تلويزيون رو خاموش كرد !!!! تصميم گرفت كه نبايد ما فيلم رو ببينيم . واسه من و خواهر برادرم عقده شد هي از ما اصرار و پدر انكار . چند روز گذشت كه معجزه رخ داد . دايي اومد خونه ما و بابام رو راضي كرد كه اون ميدونه كجاهاش مبتذله و قبلش رد ميكنه ، و اينطوري جريان خاتمه پيدا خواهد كرد !

   خلاصه نشستيم و از اول ديديم ، دايي طبق گفته ش عمل كرد و سانسور خيلي خوبي رو در صحنه مذكور انجام داد ! دردسر اونجا بود كه رز و جك توي ماشين داخل كشتي ___ بودن ؛ چشمتون روز بد نبينه ، دايي هواسش نبود ، و دير عمل كرد . ما چيزاي بدي ديديم ! اون شب بابام و داييم باهم جرّو بحث زيادي كردن ، پدرم مي گفت كه داييم باعث انحراف بچه هاش شده . نوار رو از تو ويديو در آورد و همونجا جلوي چشم همه ، شكوندش . از همون شب ، فيلمهايي كه قرار بود ببينيم گلچين مي شدن ، اونا از سيستم مميزي پدر عبور كرده و بعد از اينكه خودش تنها فيلم رو ديد ومورد تاييدش واقع شد ، پروانه اكران صادر مي كرد …


پ.ن : در آپلود كردنش دچار مشكل زيادي شدم كه اشكالاتي رو بوجود اورد !




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - ادی فلسون - ۱۳۹۲/۱/۲۱ عصر ۱۲:۴۵

من یک عدد عمو دارم که چهار سالی از خودم بزرگتر است و تقریبا میتوانم بگویم که کل دوران کودکی و نوجواتی ام در جوار این موجود جالب سپری شد !!

در سالهای آغازین دهه 60 خانواده ما و پدر بزرگم بهمراه سایر وابستگان آواره جنگ بودیم که به اصطلاح آن روزگار و مردم سایر شهرها جنگزده لقب گرفته و به همین مناسبت به شهر گل و بلبل شیراز کوچ کرده بودیم.

عمو جان آنزمان عشق فیلم بود و چون بچه زبر و زرنگی هم بود با کارگری و دستفروشی و شاگردی و هر شغل شرافتمندانه دیگر ، بالاخره توانست برای خودش یک پروژکتور سوپر 8 دست دوم بخرد ، تازه به قول آنزمان ها پروژکتور بی ناطق ! یعنی از هد صدا و بلند گو خبری نبود و باید به سبک دوران لومیر ها فیلم ها را صامت تماشا میکردیم !!!

در طبقه پایین یکی از پاساژهای چهار راه مشیر شیراز یک مغازه فروش . اجاره حلقه های فیلم 8 میلی متری بود که عموی 15 ساله و برادرزاده بزرگوار 11 ساله اش !! اغلب بعد از ظهر ها مثل زامبی های مسخ شده جلوی آن مغازه می ایستادندو پوستر های سینمایی رنگارنگ داخل ویترین را سیاحت می کردند ! پوستر هایی از فیلمهای آمریکایی قبل از انقلاب که زیر اغلب آنها جملات منسوخ شده زیر به چشم می خورد : ناطق ، پرده عریض سینما اسکوپ ، رنگی/ تکنی کالر ، رنگی/ ایستمن کالر و ..غیره.... آن زمان از های دیفنشن و 1080 پی و آی و دالیی پرولوجیک و این داستانها خبری نیود.

گاهی با پول تو جیبی من و عرق جبین عمو و البته شناسنامه اش میرفتیم داخل مغازه و چند حلقه ای فیلم اجاره میکردیم . معمولا یک فیلم سینمایی کامل از چهار حلقه 20 دقیقه ای تشکیل می شد که تقریبا تمامی آنها فیلمهای خارجی دوبله شده به فارسی بودند و البته تعدادی هم فیلم های ایرانی قدیمی.

از اولین فیلمهایی که آن دوران بر پرده سینمای خانگی عموتماشا کردیم یکی دزد دریایی سرخ پوش ( 1952/ رابرت سیودماک ) و با هنر نمایی برت لنکستر و دیگری فیلم علمی خیالی محبوب مان فرار لوگان ( 1976/ مایکل اندرسون) با بازی مایکل یورک بود.( یادم هست وقتی یک بار مایکل یورک را جایی دیگر در نقش ژان والژان دیدیم چقدر ذوق کردیم !!)

چند فیلم دیگر هم بود مثل جنگ های ستاره ای بخش اول ُ اینها فیلمهایی بودند که همراه با طالع نحس و رئیس بزرگ با شرکت بروس لی و جیسون و آرگونات ها و جک غول کش و چند عنوان دیگر جزیی از آرشیو فقیرانه عمو جان بودند.

البته مدتی بعد عمو آپدیت شد و یک پروژکتور صدا دار و ناطق خرید ُ تعدادی فیلم وسترن و کاراته ای و بن هور و باراباس و غیره هم همان زمان با دوبله فارسی و روی ملحفه سفید چروکیده ای که از دور از چشم مادر بزرگ به دیوار خانه میخ میکردیم رویت شدند.

گاهی وسط تماشای یک فیلم نوار سلولوئید فرسوده پاره یا ذوب میشد و مجبور میشدیم چراغ های سیتمای خانگی را روشن کرده و در میان سوت بلبلی و اعتراض تماشاچی ها فیلم را چسب کاری کنیم !!! البته عمو پارادیزوی من مدتی بعد و در راستای مدرنیزه شدن یک دستگاه مخصوص چسب کاری فیلم سوپر۸ خرید و کارمان راحت تر شد.

اولین دیدارم با پدرخوانده در همان ایام و در اتاق پذیرایی خانه پدر بزرگ در یک غروب تابستان رقم خورد ُ یادم هست فیلم ۵ حلقه بود و کلی پول بابت اجاره یک روزه اش پرداخت کرده بودیم ُ البته نکته کمیک ماجرا این بود که بعلت شماره گذاری اشتباه روی فیلم ها ُ ما حلقه ها را جابجا تماشا کردیم و تا مدت ها بعد از آن هم هنوز متوجه این قضیه نشده بودیم!!!

در واقع ما ناخواسته از اولین پیشگامان مونتاژ پست مدرنی شدیم که تارانتینو و ایناریتو و خیلی های دیگر سالها بعد از ظهور من و عمو جانم ُ به عنوان روایت غیر خطی و یا هر چیز دیگری به نام خودشان ثبت کردند !!!... تازه ما همان زمان هم در عدم رعایت توالی زمانی سکانس ها یک گام جلوتر بودیم ! چون یادم هست علاوه بر جابجایی حلقه ها یکی از آنها اصلا پدر خوانده هم نبود ! یعنی جلقه شماره سه یا چهار فیلمی از مرحوم بیک ایمان وردی بود که حالا اسمش خاطرم نیست !!! حساب کنید در مجموع ما آن شب چه دیدیم !!!

از آن دوران طلایی خاطرات خوش زیادی دارم ُ یکی دوسال بعد و با ظهور دستگاههای ویدیوی بتامکس پتو پیچ !! تمام آن فیلم ها را به تدریج و دوباره و چند باره دیدم ُ و تازه متوجه ناقص بودن اکثر آن نسخه های سوپر هشت محبوب ام شدم.

الان چیزی حدود ۳۰ سال از آن زمان می گذرد و تقریبا تمام آن فیلم ها را در آرشیو شخصی ام دارم و هر از گاهی که به مناسبتی تصاویر شفاف و زنده آنها را روی صفحه تلویزیون تماشا میکنم بی اختیار به یاد آن نورهای رنگی و صدای دوست داشتنی آپارات کوچک مان می افتم ُ اما راستش را بخواهید آن پرده محقر اما جادویی و تصاویر نیمه تاریک و خش دار و صدای بم و تو دماغی پروزکتور عمو چیز دیگری بود.

بدرود

پی نوشت : من این مطلب رو قبلا در ویلاگ خودم  نوشته بودم و چون تعریف دوباره اون خاطرات احتمالا و بدون اینکه خودم هم بخوام چیزی شبیه به همین متن میشد ، پس اینجا هم از همون نوشته توی وبلاگ استفاده کردم ، امیدوارم این کار منافاتی با قوانین سایت نداشته باشه ، در غیر اینصورت میتونید این پست رو حذف کنید.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - اکتورز - ۱۳۹۲/۱/۲۹ صبح ۰۲:۰۶

(۱۳۸۸/۷/۲۶ عصر ۱۱:۴۹)سروان رنو نوشته شده:  

..................چند ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدیم یه ماشین غریبه در زد و بابا در رو باز کرد و ماشین مستقیم اومد تو حیاط ! یه آقایی از توش بیرون اومد و یه چیزی هم توی پتو پیچیده بود و هی بالای دیوار و  همسایه ها رو می پایید و اومد توی سالن. تحت شدیدترین تدابیر پلیسی و امنیتی ، دستگاهی به نام ویدیو ، همراه با 3 حلقه فیلم وارد خانه ما شد. پدر و مادر به ما  اکیدا توصیه می کردن که نکنه توی مدرسه چیزی در این باره به دوستانتون بگین که هممون رو اعدام می کنن ! خلاصه تا سالها مهمترین راز خانه ما همین بود. وای به روزی که یه مهمون سر می رسید ، عملیات کماندویی پنهان کردن دستگاه ویدیو ،  در 1 دقیقه اجرا می شد و برخی مواقع هم اقوام فضول زیر زبان من و خواهر و برادرها می رفتند تا چیزی بفهمند اما ما شجاعانه مقاومت می کردیم !

................................

یکی از متهورانه ترین کارها در آن زمان دریافت فیلم از واسطه ها بود . اگر فیلم می خواستی  باید طی عملیاتی انتحاری - استشهادی  می رفتی و از واسطه تحویل می گرفتی. کار خطرناکی بود .  رفتن ات با خودت بود و برگشتن ات با خدا  !!

از همونجاها و از همون کاراگاه بازی ها و موقعیت های ایجاد شده تاثیر گرفتی و اخر سر شدی پلیس کافه:dodgy:.

**************************************************************

من قدیمی ترین خاطراتم برمیگرده به تلویزیون دو کاناله ( شبکه میگفتیم ) و پیداشدن سرو کلهء ویدیو و دیدن فیلم های ( شعله / قدرت و ایمان / درهء اژدها / سنگام / و کارتونهای گالیور و گربه های اشرافی و .......) که هریک خود خاطراتی دارد. ضمن اینکه بیشتر فیلم ها رو خونهء خاله ام میدیدم و وقتی برمیگشتم خونه خودمون تو یه اتاق خلوت همهء داستان فیلم رو از اول تا اخر دوباره اجرا میکردم و نقش قهرمان فیلم رو ( که خودم بودم ) حتی گاهی وقت ها پر رنگ تر هم میکردم. ( فیلم دل که هندی بود و صحنهء عاشقانه زیاد داشت من تو خلوتم صحنه هاش رو دوبرابر میکردم:D ).

اما موردی که میخوام تعریف کنم یه خاطره است که الانم خیلی وقت ها مثل یک جوک خیلی جاها تعریفش میکنم.

بعداز اینکه فیلم ( اگه میتونی منوبگیر / اسپیلبرگ ) توسینماهای جهان اکران شد، بلافاصله نسخهء پرده ایش هم اومد ایران و من ( روی سی دی ) گرفتم و شب بردم خونه که ببینم. جالب بود که اون شب خیلی منتظر موندم تا پدرم بره اون یکی اتاق ( که بیشتر شبها میرفت اونجا توخلوتش قران میخوند ) و منم به همراه دوتا از برادر بزرگ هام بشینیم و فیلمی رو که خیلی براشون از جذابیت هاش گفته بودم ( خودم هنوز ندیده بودم فقط از نشریات چیزهایی در موردش خونده بودم ) رو ببینیم اما دست برقضا پدرم اون شب نشست و به داداشم گفت برو سرکوچه تخمه بخر( تخمهء بوکان از بهترین های ایرانه و معروفه ) .

داداشم که برگشت با دوسه کیلو تخمه  و خونواده شروع کردیم به تخمه شکستن و چایی خوردن و اون یکی داداشم چشمک زد:cheshmak: که فیلم رو بزار ببینیم .

سی دی ها رو نگاه کردم طبق شماره ( 1 و 2 ) روشون " ها " کردم و پاکشون کردم و سی دی یک رو گذاشتم.

بدون تیتراژ شروع شد ،

داداشم : این دیگه چیه:huh: ؟     من : خو فیلم پرده ایه کیفیتش پایینه تیتراژ نداره که.

از همون سکانس اول با یه تصویر از رابطهء ( ؟zzzz: )  ( صحنه داشت خیلی شدید ) شروع شد که دیکاپریو با یه دختره تو یه اتاق داشتن.....

رنگم که هیچی گچ ، دستام میلرزید مثل چی ، قلبم :heart:یه تالاپ دو تولوپ سه نزده بود که همه خونواده با هم : این چیه دیگه :ccco؟    خجالت نمیکشیasabi ؟   بی شعور ....  بی تربیت ..... tajob2ضربهء چهارم رو قلبم نزده بود که از این ور اتاق پریدم اون ور و فقط تونستم دستگاه رو خاموش کنم.

ده پونزده دقیقه سکوت ( من حتی دستم نمیرفت تخمه بردارم ) تا اینکه پدرم گفت : اشهد ان لا... تخمه هایی که تو دستش بود رو ریخت کف اتاق ( روی چادر مادرم که پهن کرده بودیم واسه ریختن پوست تخمه ها ) و بعد بلند شد رفت تو اتاقش و من مونده بودم با نگاه های :dodgy:شاکی برادر هام ( انگار نه انگار که یه ماهی بخاطر فیلم ها و شو هایی که داداشام میذاشتن برا دیدن ، دستگاه سی دی پخش تو تحریم بود و آخرسر با نفوذی که مادرم داشت مجوز پخش مجدد گرفته بودیم ) الان داشتن منو با حرف های زیر لبشون و ابروهای درهم شکسته میکشتن. 

خلاصه هر جور بود ماجرا رو خاتمه دادم و آخرشب خودم تنها دوباره نشستم که فیلم رو ببینم . بیست دقیقه ای از فیلم که گذشت (سی دی 1 ) هنوز هیچی از داستان فیلم نفهمیده بودمidont ( اصلآ شبیه داستانی نبود که تو مجلات خونده بودم ) یه مقدارش رو رد کردم تا اینکه آخر سی دی 1 فیلم تموم شد و تیتراژ پایانی فیلم اومد ، فیلم رو عوض کردم ، سی دی 2 رو که گذاشتم تازه دیدم که فیلم تیتراژ شروع داره و فقط  شماره هارو اشتباهی زده بودنkhande.

خلاصه دیگه اون شب منم حوصلم سر رفت و فیلم رو نگاه نکردم و به این فکر میکردم که اگه این اتفاق نمی افتاد پدرم خودش بعداز یه ربع از فیلم خسته میشد و ما تا آخر فیلم رو می دیدیم و منم ضایع نمیشدم:eee2. ( دوهفته دیگه فیلم دیدن تو خونه ما تعطیل شد cccc:).

                        پایان




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Achilles - ۱۳۹۲/۲/۱۲ عصر ۰۴:۳۶

سلام به همگی ... تا جایی که رسیدم پستها رو خوندم و همه جالب بودند ... من هم خواستم اتفاقی رو که چند وقت پیش افتاد براتون تعریف کنم البته به فیلم دیدن مربوط نمیشه و از این بابت منو ببخشید اما جالبه ...

چند وقت پيش تو خونه دنبال چيزي ميگشتم چشمم به يکي دو تا کارتن افتاد که نوار کاستهاي زمان قديمو اون تو ريخته بودم ... با ديدنشون خاطرات اون زمان برام زنده شدند و نشسته بودم داشتم نگاه ميکردم ببينم آلبومي هست که الان به شکل سي دي يا mp3 تو کامپيوتر نداشته باشم که دانلودشون کنم يهو سر و کله پسرم پيدا شد ... 10 سالشه ... آريا
بابايي اينا چين ؟
خوب ... نوار کاسته ديگه
آها ... فکر کنم تو تلويزيون ديدم ... چطور کار ميکنه ؟
اول فکر کردم شوخيش گرفته ولي بعد متوجه شدم جدا نميدونه ... خوب حقم داشت وقتي دنيا اومده بود چند سال از انقراض نوار کاست ميگذشت و اصلا موردي هم پيش نيومده بود که طرز استفاده از کاست و ضبط صوت رو ببينه ...
گفتم اين نوار کاستهارو ميذارن تو يه دستگاهي شبيه همين سي دي پليرا به اسم ضبط صوت آهنگهارو پخش ميکنه فقط جاي سي دي کاست ميخوره ... همين
گفت ما ضبط صوت نداريم ؟
گفتم يه زماني تو همه خونه ها بود ما هم داشتيم ولي ديگه چون الان استفاده اي نداره اگرم کسي داشته باشه از قديم مونده چون ديگه از اين دستگاهها درست نميکنن ... يهو يادم افتاد بعد از ازدواج يه دفعه همسرم از خونه خودشون يه دونه از اين ضبطهاي پرتابل سوني که يه باند داشت و قرمز رنگ بود و مربوط به زمان محصلي خودش بود آورده بود ... دوستان بايد يادشون باشه که کدوما رو ميگم ... فقط مشکلي که داشت اين بود که همون زمان هم امتحانش کردم باندش خراب بود يعني هر چي ميذاشتي از اون ور صداي دهل بيرون ميداد و حالا حساب کنيد از اون زمان 12-13 سال هم گذشته بود و در اين مدت تو انبار خاک ميخورده و ديگه لازم نيست بگم اوضاعش چطور بود اما خوب براي اينکه پسرم طرز کارشو ببينه بد نبود
آريا جان يه دونه از اين ضبطها هست ماله زمان بچگي مامان ... تو انباره البته خرابه ولي اشکال نداره بيا بريم پيداش ... به اينجا رسيدم ديدم خانمم از اون دور و از پشت سر پسرم داره با دست اشاره ميکنه ... نه ... پيش خودم گفتم اين زنها واقعا چقدر خسيس هستن از يه ضبط صوت درب داغون هم نميگذرن اين بود که در حاليکه سري به حال تاسف تکون ميدادم گفتم بيا بريم پسرم پايين تو انبار پيداش کنيم ... بعدا فهميدم اون بنده خدا وقتي حرفهاي ما رو داشته ميشنيده و با توجه به شناختي که از آريا داشته تا ته داستانو خونده و به خاطر همين مخالفت ميکرد منتها من که در اون لحظات به خاطر احساسات نوستالژيک مربوط به ديدن کاستها جو گير شده بودم حاليم نشده بود ...
دقايقي بعد چون سرداران فاتح در حاليکه آريا ضبط صوتو داشت رو هوا تکون ميداد و از اون تو تلق تلق صداي نميدونم کدوم قطعه بود که ميومد وارد شديم ... تو اين فکر بودم که چون ضبطه صداش خرابه يه نوار ملايمي پيدا کنم که زياد اعصاب خورد کن نشه اين بود که داشتم دنبال کلايدرمني چيزي ميگشتم که يهو آريا گفت ... بابايي اين ... چشمتون روز بد نبينه آلبوم king of metal گروه Manowar دليلشم ميدونم اون زمان ورداشته بودم به خيال خودم با خط ترسناکي و با خودکار قرمز و سياه اين کلمه Manowar رو به شکل کج و معوج نوشته بودم اينم خوشش اومده بود ... من که کم کم از اون حالت جو نوستالژيک خارج شده بودم و تازه فهميدم خانمم چرا داشت مخالفت ميکرد گفتم :
نه پسرم بذار الان يه نوار ...
بابايي همين ...
ديدم ما که آب از سرمون گذشته بذاريم حداقل اين بچه خوش باشه
باشه بابا نوارو بده بذارم
اونم با خوشحالي نوارو داد و يهو انگار چيز مهمي يادش افتاده باشه
بابا ديدي نزديک بود يادمون بره ... بوم تا آخر باز ... تيس تا آخر بسته
آريا جون مادرت بي خيال شو جفتمونو از خونه پرت ميکنه بيرون ها ...
نه ... نه بابايي مگه يادت رفته ؟ ... بوم باز ... تيس بسته ...
من آخرشم نفهميدم اين بچه چه مشکلي با به قول خودش تيس داره يعني باورتون نميشه ميخواد بازي کامپيوتري بکنه اول مياد bass اسپيکرا رو تا ته باز ميکنه اون يکي هم تا ته ميبنده بعد شروع ميکنه ... ميگم آريا اين ضبطها که اونجوري نيستن فقط يه کليد داره بزنيش بالا بوم مثلا باز ميشه بديش پايين بسته ميشه ... گفت خوب پس ميديمش بالا ... به عنوان آخرين راه حل گفتم پس بيا بريم تو اطاقت گوش کنيم مامان گناه داره سردرد ميگيره ... خوشبختانه قبول کرد حالا فکر کنيد ضبطي که 12-13 سال پيش صداش عين دهل بود بعد از اين همه سال خاک خوردن بخواد Manowar پخش کنه اونم در حالت بوم و ولوم حداکثر ... يعني يه چيزي شده بود عين ميدان جنگ ولي پسره مگه از رو ميرفت ميگفت بابايي خيلي باحاله ... بعدشم يکي دو بار براي اينکه دل منو بدست بياره تو اون شلوغي پرسيد اينجا چي ميگه ؟ ... منم اومدم بگم بيشين بينيم با ديدم بد آموزي داره گفتم با اين کيفيتي که داريم گوش ميکنيم شما بگو اين الان داره کدوم آهنگو ميخونه ؟ ... چي ميگه پيشکش ... خلاصه يه طرف کاستو کامل گوش کرد منم از ترس ادامه اين ماجرا ديگه نگفتم اگه کاستو برگردوني دوباره آهنگ داره ... البته خودشم حس کنجکاويش فروکش کرد و فهميد ضبط خرابه و براي آهنگ گوش کردن فايده نداره ... الانم تميزش کرده و به عنوان دکور گذاشته رو تختش ... خداوند به همسرم سلامت و صبر بده ...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۲/۲/۱۵ عصر ۰۵:۳۲

در صفحه دو همین تاپیک واستون از دهه 60 و سپری کردن عمر با برنامه های خاص آن دوران نوشتم و حالا که خوب فکر می کنم کلی اسم و خاطره از فیلم دیدن دارم، اما نمیدونم چرا حس نوشتن ندارم!

هرچند وقتی یادم میاد که با چه اشتیاقی با دوستام دور هم جمع میشدم تا در روزگاری که خبر از بلوری نبود، با یک دستگاه ضاله "آیوا 100" بشینیم و "معجزه سیب"، "اژدها وارد می شود"، "ترمیناتور2"، "بازگشت به آینده"، "شعله"، "پلیس آهنی"، "آفتاب سرخ" و... ر ا تماشا کنیم، ناخوداگاه حس اشتراک گذاشتن خاطرات خوب به من دست میده.

وقتی خوب فکر می کنم، یادم میاد یک روز تمام فقط در سینما شهرتماشا مشهد (که اکنون اثری از آثارش نیست) با پسرداییم "سایه شوگان" رو تماشا کردیم و بعدهم حسابی مورد محبت خانواده محترم قرار گرفتیم!

یادم میاد کنار هر سینما یک مغازه ولو کوچک وجود داشت که موسیقی متن فیلمها رو روی نوارهای کاست  "سونی" میفروخت.

یادم میاد  وقتی "گودزیلا" رو در سینما با بلیت های 20 تومانی! تماشا می کردیم، چطور مردم همنوا با قهرمان عروسکی فیلم کف و سوت میزدند.

یادم میاد در اون سالها چقدر سینماهای ایران رونق داشت و البته حضور پررنگ فیلمهای خارجی بر پرده سینماها خاطرات خوبی داشت، "کمیسر متهم می کند"، "انتقام"، "قانون"، "ماهواره"، "عملیات سری"، "استریکس و ابلیکس در المپیک"، "گودزیلا علیه گیدورا"، "لوک خوش دست" و... بخشی از همان فیلمها هستند.

یادم میاد که مردم در آن سالها چقدر صمیمی و با محبت بودند ashkاما "افسوس که گذشته دیگه بر نمیگرده"




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سی.سی. باکستر - ۱۳۹۲/۲/۱۶ صبح ۱۲:۴۹

(۱۳۹۲/۲/۱۵ عصر ۰۵:۳۲)Jacques Clouseau نوشته شده:  

وقتی خوب فکر می کنم، یادم میاد یک روز تمام فقط در سینما شهرفرنگ مشهد (که اکنون اثری از آثارش نیست)

 با عرض سلام خدمت بازرس عزیز

 سینما شهر فرنگ که هنوز سرجاشه! فقط اسمش عوض شده. شاید منظورتون سینمای دیگه بوده




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۲/۲/۱۶ صبح ۰۹:۴۵

(۱۳۹۲/۲/۱۶ صبح ۱۲:۴۹)سی.سی. باکستر نوشته شده:  

 با عرض سلام خدمت بازرس عزیز

 سینما شهر فرنگ که هنوز سرجاشه! فقط اسمش عوض شده. شاید منظورتون سینمای دیگه بوده

[/quote]

"حقیقت سی سی جان، حقیقت!" nnnn:اون سینما که تو خیابون ارگ، کنار سلف سرویس هتل پارس بود، اسمش "شهر تماشا" بود که من اشتباه کرده و از اون به عنوان "شهرفرنگ" یاد کردم.

خیلی خوبه که یک همشهری پیدا کردمmmmm:




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - کلاه سبز - ۱۳۹۲/۲/۲۲ صبح ۰۷:۴۳

سلام دوستان

خاطره اي مي خوام براتون بگم از اولين باري كه فيلم ريوبراوو رو ديدم

چند سال پيش يه دوستي داشتيم كه ويدئو كلوپ داشت من بعداز ظهر ها اونجا الاف بودم

يه فروشنده سيار فيلم ريوبراوو رو بهمون فروخت خاطره اي كه از اين فيلم برام مونده دوبله بسيار

 بدچنگيز جليلوند به جاي دين مارتين  انقدر مزخرف دوبله شده كه ادم يادش كه ميفته حالش بد ميشه

اين اقاي در طول 50 چند سال كار. كاري جز حفظ فرهنگ لاتهاي چاله ميدون نكرده جالبه ادمي كه بجاي ريچارد برتون اونقدر هنرمندانه صحبت ميكنه در اين فيلم و فيلم بعدي هاوارد هاكس

اينقدر بعد صحبت ميكنه جالبه افرادي كه اين فيلمها رو بايد گرون خريده باشن چرا اينقدر دوبله

بد رو نشدون دادن مرحوم مقبلي دوستدار - در فيلم ريو براوو بسيار خوب هستن اما اين اقا

مثله اينكه سر خوده شما اگر به صداي اصلي فيلم گوش كنيد وبه كارهاي ديگر دين مارتين

در روي صحنه اجرا ميكرد يا با جري لويس اصلا چنين لحن جاهلانه اي ندارد افسوس .تا جاي كه من ميدانم  دين مارتين دومين شو من بزرگ تاريخ امريكا پس از باب هوپ مي باشد اما هيچ گاه در ايران دوبلور ثابتي نداشته. كاش ميشد فيلم ريو براوو را يك بار ديگر بدون اين اقايي جاهل دوبله كرد.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - oceanic - ۱۳۹۲/۵/۱۵ عصر ۰۴:۰۸

درود

برشی از خاطراتم

برای من همیشه به خاطر اوردن خاطرات دور کمی مشکل است. گاهی باید روزها به موضوعی خاص در کودکی فکر کنم تا در طی تماسهای مکرر با ناخوداگاهم الله بختکی به بستر خوداگاهم چیزی انتقال پیدا کند. خاطری که می خواهم برایتان تعریف کنم از اولین دیدارم با موجودی به اسم آپارات است آن هم در زمانی که درست نمیتوانم بخاطر بیاورم که چند سال داشتم. یک عصر تابستان من در کنار برادرم بودم (من با برادر بزرگم چند سال اختلاف سنی داریم چیزی حدود ده سال) همانطور که میدانید درون کوچه های کج و کوله پرکشش ان زمانها محلهایی بود که پاتوق میشد برای گفتگوی طیف های مختلف سنی. دوستان برادرم درون گوش هم پچ پج کردند و من وقتی از این پایین با گردن ذل زده به اسمان به انها نگاه کردم برق شعفی عجیب را در چشمها و میمیک صورتشان حس کردم. احساس کردم باز وقت خانه رفتن یا جستن موجودی سیاه و نفرت انگیز به اسم نمی دونم چی چی سیاه رسیده اما چیزی نگذشت که برادرم دستم را گرفت و به همراه دوستانش به راه افتادیم. من که از همراهی با این بزرگان حسابی مشعوف شده بودم  حسی توام با کنجکاوی داشتم اما جرات پرسیدنش را نداشتم. 

نمیدانم چند هزار کیلومتر راه رفتیم (روی متراژ دوران کودکی نمی شود حساب کرد) اما بلاخره رسیدیم جایی پشت یک مغازه که یک اتاق بزرگ بود. حدود ده نفر تقریبا هم سن و سال پس از کلی چاق سلامتی بلاخره تصمیم گرفتن پارچه تیره کشیده شده بر روی حجم برآمده  وسط اتاق را پرده برداری کنند. با حلقه زدن این غول های بی شاخ و دم چیزی نصیب دیدگان من نشد. همه بر روی صندلی نشستیم رو به دیوار. لامپها خاموش شد. تاریکی مثل مار کبرا به صورتم ذل زده بود. ترس روبرو شدن با ناشناخته مثل سگ هاری در کوچه های محدود کودکیم واغ واغ میکرد.  دست برادرم را سفت در مشتم فشردم. دستی به سرم کشید و گفت: ابله، مثله تلویزیونه.

با شنیدن این کلمه توهین آمیز آرامش به جانم بازگشت و ترسهای غریزی یکی پس از دیگری چون کبوترهای گربه دیده از سرم پر کشیدند.

پس از وصل شدن چند کلید و شاسی تونل نوری از پشت سرمان رو به دیوار تابیده شد. و تصاویری روی دیوار شکل گرفت. سرم را به سمت پشت برگرداندم  و برای اولین بار این موجود اسرار امیز را دیدم دو چرخ و یک منبع نور و صدایی شبیه به حرکت یک درشکه. در بین همهمه حضار کلمه بروسلی کرارا به گوشم میخورد. تصاویر شروع به حرکت میکردند و شعف توصیف ناپذیری مثل کک به جانم افتاده بود. مثل انسان بدوی که به ناگاه شاتل فضایی دیده باشد، متحیر مانده بودم. ( من تا ان زمان سینما نرفته بودم و سالها بعد اولین فیلمی که در سینما دیدم توبه نسوح ساخته مخملباف بود. که شرحی جدا می طلبد. فقط این نکته را یادآور شوم که بلیط سینما آن زمان اگر اشتباه نکنم چیزی حدود 3 یا 5 تومان بود)

پس از فارغ شدن از رصد این موجود عجیب و غریب به تصاویر متحرک روی دیوار خیره شدم. یادم نمیاید که کدام فیلم از بروسلی بود اما هر از گاهی صدای گربه سان این دلاور چینی مو به تنم سیخ میکرد. البته ناگفته نماند که تماشاچیان نیز این صدا را بصورت لبیک پس از شنیدن از خود تولید میکردند.

اخرین نکته ای که بیاد دارم که به شکل حیرت انگیزی در ذهنم حک شده رفتن یکی از این تماشاچیان به سمت دیوار بود برای انجام کاری، وقتی روبروی محل برخورد نور قرار گرفت تصاویر روی تی شرت سفیدش نقش بست. همه یک صدا اعتراض میکردنند بطوری که مجبور میشدند فیلم را عقب بیاورند حتی یک ثانیه از فیلم را از دست نمی دادند. دیدن تصویر روی لباس این شخص یکی از شگفتی های دوران کودکی من است. 

بعدها برادرم به واسطه این تماشاخانه های زیرزمینی هر از گاهی آپارات را به خانه میاورد اما هیچ وقت ان دیدار اول تجدید نشد.

مختصری بود از خاطره ای فراموش شده 

خاطره دوستان بسیار زیبا بود . از خواندنش لذت بردم 




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سارا - ۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۱۲:۴۴

سلام به همه دوستان از خوندن خاطره ها واقعا لذت بردم و جالب بود که خیلیاشون رو تجربه هم کردم

.......

تو خانواده من پدرم و برادرم  شدیدا عشق سینمان....بردارم که یه ارشیو غنی از فیلم داره وپدرم هم فیلمی نیست که ندیده باشه برا همین وقتی تو خونه فیلم میبینیم بابام میگه عه منو دیدم و زودی اخرش رو میگه narahat .... راستش اولین فیلمی رو که دیدم یادم نمیاد اما سه چهار ساله بودم که جولیانو جما و الن دلون و بهرام بیضایی و بازیگرای قدیمی ایران رو خوب میشناختم....

.......

اما خاطره من بر میگرده به سالی که اول ابتدایی رو میخوندم .....قرار بود از مدرسه ما رو ببرن سینما...من اینو تو خونه گفته بودم برادرم هم هی پیگیر میشد که سارا رفتین سینما یا نه....بالاخره چند هفته گذشت و خبری از سینما نشد چون صدا در نیاد اوردن تو یه کلاس یه فیلم ایرانی خیلی بد گذاشتن که اسمش رو یادم نیست......بدجور ضد حال خورده بودم با خودم گفتم اگه برم خونه کم نمیارم و میگم رفتیم سینما......

خلاصه خونه که رفتم و همه اعضای خونواده  هم جمیعا حاضر بودن به داداشم گفتم رفتیما سینما با هیجان گفت چه فیلمی ......چشمتون روز بد نبینه یه چیزی گفتم که تو خونه همه اول ساکت موندن بعد زدن زیر خنده..... گفتم اسم فیلم راه دوم بود(اسمو از کجا اوردم یاد نمیاد) بعد داداشم گفت بازیگراش کی بودن؟........(اینجا بود که انفجار خنده اتفاق افتاد) با اعتماد بنفس گفتم بهروز وثوقی - ایرج قادری - فردین و بیک ایمانوردی گفتم ناصر ملک مطیعی هم بود.....تا اونروز نمیدونستم که این بازیگرا برا قبل انقلابن و ممنوع التصویرن چه برسه به اینکه سینما فیلمشونو پخش کنه تازه اینهمه ستاره کنار هم دیگه از اون شاهکارا بود.....خلاصه اینکه دروغی گفتم که الانم فراموش نشده و این یه خاطره سینمایی شد برام....:blush:




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - منصور - ۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۰۷:۱۵

(۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۱۲:۴۴)سارا نوشته شده:  

 ... با اعتماد بنفس گفتم بهروز وثوقی - ایرج قادری - فردین و بیک ایمانوردی گفتم ناصر ملک مطیعی هم بود.....تا اونروز نمیدونستم که این بازیگرا برا قبل انقلابن و ممنوع التصویرن چه برسه به اینکه سینما فیلمشونو پخش کنه تازه اینهمه ستاره کنار هم دیگه از اون شاهکارا بود.....

خب فیلمی وجود دارد که همه اينها (غير از وثوقی و بیگ) در آن حضور دارند و جالب اینکه آن فیلم بعد از انقلاب هم ساخته شده و اکران هم گردیده است (البته اکران آن چند روز بیشتر طول نکشید و آدمهای دو آتشه انقلاب امثال محسن مخملباف در پایین کشیدن پرده آن از سینماها نقشی اساسی داشتند... کسی که بعدها آتشش درست 180 درجه برگشت)

فیلم برزخیها ساخته ی ایرج قادری و با حضور ایرج قادری ، محمد علی فردين ، سعيد راد، ناصر ملک مطیعی ، محمد علی کشاورز و ...

این فیلم در حقیقت یک فیلم وسترن! در سینمای ایران است که در زمان خود یک شاهکار بود به لحاظ ضرباهنگ و تعلیق فیلم. داستان مبارزه چند فراری طاغوتی در کنار اهالی یک روستا با تهاجم عراقیها... جالب اینکه در آن زمان هنوز بین ایران و عراق جنگی آغاز نشده بود!

دوبله فیلم به لحاظ شادابی و طراوت صدای گویندگان از نظر من یک اعجاز در گویش فیلمهای ایرانی است که اگر فرصتی باشد بشکل مجزا به آن خواهیم پرداخت. نصراله مدقالچی بجای ناصر ملک مطیعی یک شاهکار واقعی خلق میکند که بسیار فراتر از گویش وی بجای مایکل آنسارا در محمد رسول الله است که همواره آنرا بهترین کار خود دانسته است.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - اکتورز - ۱۳۹۲/۵/۱۷ صبح ۱۲:۲۷

(۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۰۷:۱۵)منصور نوشته شده:  

فیلم برزخیها ساخته ی ایرج قادری و با حضور ایرج قادری ، محمد علی فردين ، سعيد راد، ناصر ملک مطیعی ، محمد علی کشاورز و ...

چندسالی دنبال برزخی ها بودم ، گیرم نیومد ، بی خیال دیدنش شدم.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - زاپاتا - ۱۳۹۲/۵/۱۷ عصر ۰۲:۵۸

(۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۰۷:۱۵)منصور نوشته شده:  

فیلم برزخیها ساخته ی ایرج قادری و با حضور ایرج قادری ، محمد علی فردين ، سعيد راد، ناصر ملک مطیعی ، محمد علی کشاورز و ...

این فیلم در حقیقت یک فیلم وسترن! در سینمای ایران است که در زمان خود یک شاهکار بود به لحاظ ضرباهنگ و تعلیق فیلم. داستان مبارزه چند فراری طاغوتی در کنار اهالی یک روستا با تهاجم عراقیها... جالب اینکه در آن زمان هنوز بین ایران و عراق جنگی آغاز نشده بود!

با تشكر از منصور عزيز

تهيه كننده برزخيها شخصي بنام عبدالحسين محمدزاده بود كه سالها پيش دارفاني را وداع گفته است . اين تهيه كننده فقيد بي آن كه خود متوجه باشد يكي از بزرگترين خدمات را به تاريخ دوبله كرده است.

در سال 1358 كه سينماي ايران در ركود بسر مي برد و نمايش آثار خارجي نيز تابع قوانين مدوني نبود ايشان اقدام به وارد كردن فيلم تاريخي محمد رسول الله ( بانام اصلي الرسالة) ساخته مصطفي عقاد به ايران نمود.پس از واردنمودن اين فيلم او با همكاري مسئولان سينمايي بدنبال مديردوبلاژي معتبربود كه بتواند اين فيلم را دوبله كند. در آن زمانه به دوبلورها به چشم كساني نگاه مي كردند كه يكي از حلقه هاي سينماي مبتذل قبل از انقلاب محسوب مي شدند. آنها كاري بتاريخ دوبله و هنرمندانش و خدماتشان نداشتند.

اين فيلم بايستي دوبله ميشد كه در نهايت قرعه بنام منوچهراسماعيلي افتاد . گويا در جلسه اي دوستانه در معاونت سينمايي وقت از استاد سوالاتي پرسيده مي شود و در نهايت متوجه مي شوند منوچهراسماعيلي خود در خانواده اي بسيار معتقد و مذهبي بزرگ شده و در ايام كودكي و نوجواني قاري قرآن كريم بوده است . زنده ياد محمدزاده به اسماعيلي اعلام مي كند كه در انتخاب گويندگان دستش باز است و هركه را تشخيص مي دهد دعوت بهمكاري نمايد . منوچهر اسماعيلي هم با حسن نيت و بهره گيري از تيمي از بهترين گويندگان در دسترس، يكي از شاهكارهاي كم نظير دوبله را بيادگار مي گذارد.

جمع كردن همكاران قديمي در يك فيلم آغازي بود بر دوران جديد دوبله . مي گويند مرحوم محمدزاده بسيار شريف و گشاده دست بود . او دو نسخه از فيلم محمدرسول الله را با صرف هزينه اي گزاف  واردكرد. يكي نسخه اي دوبله كه امروز و با حضور ستارگان بزرگ دنيا مانند آنتوني كوئين و ايرنه پاپاس در آرشيوها وجود دارد و نسخه اي ديگر با بازي ستارگان سينماي عرب . گويا عقاد دو فيلم را توليد مي كند كه يكي با ستارگان بين المللي اكران جهاني داشته باشد و ديگري هم براي كشورهاي اسلامي.

اما از اينكه اسماعيلي فيلم دوم را هم دوبله كرده يا خير اطلاعي ندارم. اما ياد دوستان از فيلم ناكام برزخيها باعث شد از اين انسان خوشفكر يادي شود . البته در همان زمان هم  به آن مرحوم جفا شد و  در بحبوحه اكران فيلم محمدرسول الله كه در سينماهاي تهران و شهرستان فروشي بالا داشت تلويزيون اقدام به نمايش آن كرد و باعث توقف نمايش اين فيلم گرديد و اين در حالي بود كه زنده ياد محمدزاده هزينه بسيار بالايي خرج خريد و اكران اين فيلم كرده بود .

روحش شاد




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - ایرج - ۱۳۹۲/۵/۱۸ صبح ۱۲:۲۹

(۱۳۹۲/۵/۱۶ صبح ۰۷:۱۵)منصور نوشته شده:  

دوبله فیلم به لحاظ شادابی و طراوت صدای گویندگان از نظر من یک اعجاز در گویش فیلمهای ایرانی است که اگر فرصتی باشد بشکل مجزا به آن خواهیم پرداخت. نصراله مدقالچی بجای ناصر ملک مطیعی یک شاهکار واقعی خلق میکند که بسیار فراتر از گویش وی بجای مایکل آنسارا در محمد رسول الله است که همواره آنرا بهترین کار خود دانسته است.

برزخی ها به واقع یکی از بهترین و پرستاره ترین فیلمهای ایرانی و یکی از شاهکارهای ایرج قادری است. اما هر وقت صحبت این فیلم میشه حسرت میخورم که چرا از زنده یاد ایرج ناظریان در این فیلم استفاده نشده است.

منوچهر اسماعیلی به دلیل مشکلی که در دوبله فیلم محمد رسول الله با ایرج ناظریان پیدا کرد از ناظریان در برزخی ها هم دعوت به همکاری نکرد.

اسماعیلی گویندگان برزخی ها را خوب انتخاب کرد غیر از دو نفر ناصر ملک مطیعی و سعید راد.

منکر کار خوب اسماعیلی در گویندگی به جای فردین و ایرج قادری هم نیستم که به زیبایی هر چه تمام به جای این دو بازیگر حرف زد اما در جایی که ایرج ناظریان بود و می توانست هم به جای ناصر ملک مطیعی و هم سعید راد صحبت کند استفاده از نصرالله مدقالچی و حسین عرفانی کار درستی نبود . به نظرم مدقالچی و عرفانی گزینه های خیلی مناسبی نبودند.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - حمید هامون - ۱۳۹۲/۵/۱۸ عصر ۰۳:۵۳

برای پدر...

تفاوت اخلاقی من و پدرم ، تفاوت از زمین تا آسمانهاست!.هر قدر او از جوانی پر از شر و شور و هیجان و شیطنت و انرژی بوده، من بر عکس آرام و گوشه گیر و خجالتی بودم (که این صفات یادگار مادرم هستند!).اما با تمام این اوصاف، پدر هنر عشق ورزیدن را خوب به من آموخت و مرا (ما را :خواهرانم) در لذتهای خود سهیم کرد : عشق به مطالعه و موسیقی و سینما و ورزش، که حقیر با اینکه در هیچکدام از موارد مطروحه، به طور حرفه ای وارد  نشدم، اما همه شان را با عشق و علاقه دنبال کرده و می کنم: سینما رفتنهایی که به لطف پدر از 3-4 سالگی تا چند سال پیش به طور مستمر انجام می شد، موزیکهایی که از بدو تولد مرتب در گوشم بود و بحث های ورزشی ای که از زمان جام جهانی 78 آرژانتین (که من 3 سالم بود)  تا به امروز ادامه یافته است. همچنین کتابهایی که از فرط کنجکاویͺ به محض با سواد شدن به سراغشان رفتم و با اینکه زیاد از مطالبشان سر در نمی آوردم، باز عطش فراوانی جهت خواندنشان داشتم...

از علاقه ی پدر به سینما می گفتم.می توانم به جرات بگویم که ایشان از اولین اشخاصی بود که در کرمان ویدیوی نوارکوچک (بتا ماکس) را با مبلغی گزاف خریداری کرد و با فیلمهای قدیمی حال می کرد.از خاطرات جوانی شان هم می گفتند که بی شباهت به فیلم دیدن های نسل استاد دوایی نبود.سوای ویدیو، برنامه ی سینما رفتن های خانوادگی را از زمان فیلم اعدامی (سال 59 با بازی زنده یاد فنی زاده) به خاطرم مانده تا آخرین تجربه ی دسته جمعی (که مربوط به چند سال قبل و زمان مجردی ما بود) : اعتراض کیمیایی. دو فیلم خارجی هم دیدیم که فکر کنم خیلی از دوستان دلشان می خواهد که آنها را روی پرده ببینند: به خاطر یک مشت دلار و شیر فروش نورمن ویزدم!.

طی این مدت، خاطرات فراوانی از سینما رفتن ها به ذهنم می رسد : اینکه برای اولین بار جهت تهیه بلیت فیلم خواستگاریͺ حدود یک ساعت در صف سینما ایستادیم و برای اولین بار بعد از انقلاب، صدای سوت و دست و ضرب گرفتن با موسیقی فیلم را تجربه کردیم. وقتی هم که برای بار دوم به تماشای فیلم رفتیمͺ بلیت گیرمان نیامد و برای رفع تکلیف به سینمای مجاور رفتیم که هامون را نشان می داد و باید اعتراف کنم که دیدن بار اول، آن تاثیر جادویی وحشتناک را بر ما نگذاشت و دیدارهای سالهای بعد بود که ما را واله و شیدای این فیلم کرد.یکی از بزرگترین اشتباه های سینمایی ام هم این بود که یک بازی فوتبال (که خاطرم نیست) را به دیدن دلشدگان با خانواده ترجیح دادم که بعد از س.ان.سور فیلم بعد از اکران خانگی اش متوجه شدم که چه کلاه گشادی سرم رفته و بعید می دانم که نسخه ی بدون س.ان.سور را حالا حالاها بشود دید.

در این مدت، ما که کمی سنمان بالا رفته بودͺ چند باری سینما رفتن های مجردی (با دوستان و یا خواهران) را هم تجربه کردیم : عروس، سارا، تجارت، ضیافت (سال چهارم دبیرستان بعد از آخرین امتحان به همراه دوستان بدون اطلاع از داستان فیلم.تصادف را می بینید!) ͺ سلطان و لیلا و طعم گیلاس و گاو را هم از ترس غر زدن های دوستان و خانواده، تنهایی دیدم! و چند فیلم دیگر...

اما تجربه ی بزرگترین عیش سینمایی ام :خواهران و مادرم به مسافرت رفته بودند و من و پدر (به قول آقا مجید ظروفچی سوته دلان)، ((خونه پا)) شده بودیم.بعضی روزها پدر آشپزی می کرد (چون بنده مشغول انجام خدمت مقدس بودم!) و گاهی اوقات هم سراغ اغذیه فروشی های مشهور شهر می رفتیم. عصرها هم تنها بودیم و خیلی وقتها دلمان می گرفت. دو بعد از ظهر به پیشنهاد من دو فیلم را دو نفره تجربه کردیم : شوکران و آب و آتش.چه طوری سینما رفتیم؟ : با روش سنتی که پدر در ایام جوانی می رفت : با دوچرخه : من راننده بودم و بابا همراهم بود. از زمان سوار شدن دوچرخه در مورد فیلم صحبت می کردیم تا زمان ورود به سینما (که تنقلات لازمه را هم فراهم کرده بودیم!) و بعد از تماشا هم مرتب در مورد فیلمها حرف می زدیم. مثل دو رفیق، دو برادر،پدر و پسر نبودیم. عشق می کردم از اینکه بابا شوکران را دوست داشت (مثل خودم) و از آب و آتش هم بدش نیامده بود. این صحبتها تا منزل تمام نشده بود و بخشی از آن به خانه کشیده می شد و باز هم پدر از سینما رفتن های گذشته اش برایم می گفت و می گفت...

آن سینما رفتن های خانوادگی و پدرو پسری ، مدتهاست که به خاطر بیماری حاد پدر متوقف شده. پدر دیگر حوصله و حتی هوش و حواس دیدن فیلم در خانه را هم ندارد چه برسد به سینما...

آرزوی تکرار آن روزهای شیرین را دارم و سلامتی هر چه زودتر بزرگم، عزیزم و رفیقم : پدرم...

عید فطر بر همه ی عزیزان هم کافه ای تهنیت باد...

با احترام : حمید هامون

یا حق




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - منصور - ۱۳۹۲/۵/۱۸ عصر ۰۸:۴۱

(۱۳۹۲/۵/۱۷ عصر ۰۲:۵۸)زاپاتا نوشته شده:  

اما از اينكه اسماعيلي فيلم دوم را هم دوبله كرده يا خير اطلاعي ندارم. اما ياد دوستان از فيلم ناكام برزخيها باعث شد از اين انسان خوشفكر يادي شود . البته در همان زمان هم  به آن مرحوم جفا شد و  در بحبوحه اكران فيلم محمدرسول الله كه در سينماهاي تهران و شهرستان فروشي بالا داشت تلويزيون اقدام به نمايش آن كرد و باعث توقف نمايش اين فيلم گرديد و اين در حالي بود كه زنده ياد محمدزاده هزينه بسيار بالايي خرج خريد و اكران اين فيلم كرده بود .

در مورد محمد رسول الله (یا الرساله یا مسیج) من حرف برای گفتن بسیار دارم. اسامی گویندگانی که در حال حاضر در ویکی پدیا یا در کل نت می بینید کار منست که 15 سال قبل برای اولین بار فکر میکنم در گفتمان نوشتم که بعد ها همه جا درج شد. دارای اشتباهات فاحشی است که باید اصلاح شود چراکه آنزمان گویندگان را بعضا اشتباه می گرفتیم و اسامی بعضی اشخاص اشتباه درج گردید و جالب اینکه در این مدت کسی حتی اسامی را اصلاح هم نکرد و حتی بدان نیفزود. بطور مثال مرحوم مهدی آزیر بجای یکی از شخصیتهای اصلی منفی  صحبت کرده است که من آنزمان گویش ایشان را نمی شناختم و نامی از ایشان نبردم و جالب اینکه در این مدت حتی کسی نفهمیده است که ایشان هم در این فیلم گویندگی کرده اند!

همچین در مورد اینکه چگونه شد که دکورهای فیلم از مراکش جمع شد و به لیبی انتقال یافت و یا اینکه نسخه دوم آیا دوبله شده است و همچنین در مورد شخصیت حمید مجتهدی که در دوبله فیلم و انتخاب اسماعیلی و همچنین همکاری سر صحنه وی با مصطفی عقاد (همکلاسی خودش در آمریکا) بزودی در بخش صداهای ماندگار من مطالب جامعی ارائه خواهم کرد

محض اطلاع دوستان و بشکل علی الحساب عرض میکنم محمد رسول الله دو فیلم است! یک نسخه که همه دوستان دیده اند و نسخه دیگر کاملا شبیه نسخه اول (موسیقی، فیلمبرداری، دکور، گریم و لباس یکسان) اما با شرکت بازیگران عرب. فیلم نسخه عربی هرگز در ایران مورد استقبال قرار نگرفت درست به همان اندازه که نسحه آمریکائی در کشورهای عربی هرگز مورد استقبال واقع نشد. بازیگران این نسخه که دقیقا و خط به خط همان دیالوگهای نسخه آمریکائی را ادا میکنند و بازیها ، خنده ها ، گریه ها ، فریاد ها همه و م همه دقیقا مثل نسخه آمریکائی است عبارتند از :

عبداله غیث (حمزه ) / عبدالریحم زرقانی (ابوطالب) / حمدی غیث (ابوسفیان) / منا واصف (هند) / احمد مرعی (زید) / عبدالوارث عسر (یاسر) / محمد عربی (عمار) / عبدالعظیم عبدالحق (نجاشی) / سنا جمیل (سمیه) / و ...

کارگردان این فیلم هم مصطفی عقاد و تمام عوامل آن دقیقا عوامل نسخه آمریکائی هستند. در واقع هر صحنه ای که عقاد با حضور بازیگران آمریکائی فیلمبرداری میکرد دقیقا بههمان شکل بازیهای مجددی با حضور بازیگران عرب فیلمبرداری میشد... به شخصه این فیلم را چند بار دیده ام اما هیچگاه نتوانسته ام تا به آخر تحمل کنم چون بازی  بازیگران آمریکائی در حد بسیار بالاتری است.

پشت صحنه فیلمهای محمد رسول الله

سمت راست :  عبداله غیث (حمزه) ، منی واصف (هند) (هر دو در نسخه عربی)

وسط : مصطفی عقاد (کارگردان)

سمت چپ : ایرنه پاپاس ( هند) ، آنتونی کوئین (حمزه)  (هر دو در نسخه آمریکائی)

 

منی واصف (هند) و عبداله غیث (حمزه) در دو نما از فیلم محمد رسول الله




[split] قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - flash gordon - ۱۳۹۲/۷/۲۶ صبح ۰۴:۳۶

این روز ها مصادف است با در گذشت مرحومه استرو ویلیامز حدود 54 سال پیش بنده همراه با والده مرحومم رفتیم سینما تهران که زیر هتل پالاس نبش استانبول جای فعلی پاساژ کویتی های استانبول بغل فندک فروشی ها در این خیابان به دیدن فیلم مهرویان شناگر به بازی گری مرحومه تازه در گذشته یادم میاد انقدر فیلم روی مادر من تاثیر گذاشت که سه سانس فیلم رو تماشا کردیم با تکنیک جدید تکنی کالر که در آن زمان بسیار دیدنی بود وجدید با آن رنگهای زنده صحنه های بسیار زیبابا 18 ریال ما سه نفر سه سانس فیلم تماشا کردیم سینما شلوغ بود نمره  شماره صندلی یا نبود یا اگر بود نظم ترتیبی نداشت بلیط هم که میخریدی سر راست میرفتی تو سالن فیلم رو نگاه میکردی فیلم که تمام میشد یک ولوله میشد تا برویم جای بهتر  تا بقیه فیلم رو نگاه کنیم یک لیموناد 2زاری بزرگ هم مادرمان برای من سعید برادرم خرید که کلی کیف کردیم یادم میاد لیموناد هم قرمز بود یک قلوب من یک قلوب داداشم حال کردیمویادم میاد اولین سینمائی که رفتیم توی سالن ایستادیم تا درب ها باز بشه برویم تو یعنی سانس هایش نطم وترتیب داشت(چون سینماهائی که ما میرفتیم در جا میرفتیم تو سینما)این سینما ادئون بود روبروی پمپ بنزین وصال در خیابان انقلاب فعلی که حالا شده بود نشرسروش فیلم انشب بود تمام شب تویست تازه رقص تویست آمده بود  این فیلم هم فیلم داغ روز بود تمامش رقص تویست بود.چون ندیده بودیم میشه تو سالن انتظار هم نشت تا سر سانس رفت توی سالن نمایش امدیم خونه کلی تعریف کردیم که همه شیک بودن از وجنات سینما اوئون تعریف کردن وچه وچه وچه وفکر کردیم ماهم مدرن شدیم چون هیچوقت تو سالن انتظار

نه ایستاده بودیم .که بعد ها به این وضع عادت کردیم سینما بالا شهر برو شدیم




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سرگرد راینهارت - ۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۰۸:۴۹

خاطرات من از فیلم دیدن برمیگرده به خیلی سال قبل . جدا از ویدیو که همه ما از فیلهماش خاطره داریم یه چیز بگم باورتون بشه.

شبکه استانی ما هر جمعه صبح برنامه داشت و فیلمهایی پخش میکرد شبکه های 1 و 2 اون سالها هرگز پخش نمیکردن .

هرچه عصر جمعه کانال یک فیلمش بیمزه بود . صبح جمعه فیلمای شبکه استانی ما باحال بود .

فیلمایی که یادم هست .ارتش 5 نفره -جنگجویان . قانون-مادر هند - 7دلاور -شمشیر زن یکدست

7سامورایی.این فیلمهارو تو تلویزیون قدیمی از اینایی که کمد چوبی داشتن و خیلی بزرگ بودن  دیدم

و هرگز یادم نمیره اون دوران.

یه ضد حال شدید هم این بود که وسط فیلم یهو قطع میشد و یه نوشته میومد که -اشکال از خط مایکروویو میباشد لطفا گیرندههای خود را دست نزنید




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سرگرد راینهارت - ۱۳۹۲/۱۱/۱ عصر ۰۹:۵۴

ویدیو تو اون سالهای تاریک یه دستگاه جادویی بود .جالبه که تو یه مقطع سنی هیچ چیز یادم ادم نمیره برای من که اینطوره .ویدیو موتور هوندای 125 .و فیلمهای هندی . اره همون فیلمهای هندی که  با موتور هوندا تموم شهر رو میگشتیم برا دو یا سه تا که شب بشینیم نگاه کنیم .

فیلمهای هندی که اگرچه ارزش هنری نداشتن ولی انقدر محبوب بودن که پیه گیر گشت کمیته رو به خودمون میمالیدیم.اخه برای یه 16 ساله فیلم هندی دانس دانس و متهن چکروباتی از کازابلانکا و همفری بوگارت محبوب تر بود .

برا من ویدیو یعنی فیلم هندی و تداعی چهره های خوشتیپ و بزن بهادر هندی .اونوقتا بازار فیلمهای هندی خیلی داغ بود و فیلمهای تولید شده به خاطر هم مرز بودن با پاکستان و به لطف قاچاقچیان زود به دست ما میرسید .

فیلم پیار کرکی دکهو تازه اومده بود و همه بچه های دبیرستان تو نوبت دیدن تا اینکه روزی که نوبت من بود از شانس بد ما فیلم رو ناظم تو وسط کتابای دوست ما پیدا کرد . البته کار بیخ پیدا نکرد و شکستن نوار و چند تا خطکش تو سر و دست خوردن تمام شد اما ما موندیم تو خماریش.

مدتی طول کشید تا بالاخره پیداش کردم .و دیدمش تو تموم نزدیک به 3 ساعت دیدن فیلم پلک نزدم

انگار داشتم یه شاهکار میدیدم . برای من شاهکار هم بود .البته از دزدی حاجی نصف شب باصدای کم و انداختن پتو روی تلویزیون 14 اینچ تا نورش دیده نشه همینا دیدن فیلم رو هیجان انگیز تر میکرد.ترس از حاجی بدتر از کمیته بود.

روز بعد برا بچه هایی که ندیده بودن انچنان با اب و تاب تعریف میکردم و حرکات گویندا رو انجام میدانم که متوجه حضور دبیر سر کلاس نشدم .ضربه های شیلنگ یخ زده رو کف دستام هم رویای شب قبل رو  از سرم بیرون نکرد .......

یه تیکه از فیلم پیار کرکی دکهو (رقابت) که رقص هست برای دوستانی که مثل من از فیلم هندی خاطره دارن. حجمش 50 مگ هست اگه کمترش میکردم کیفیتش خیلی بد میشد.

http://uploadboy.com/juarw2l8dvox.html




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - الیزا دولیتل - ۱۳۹۲/۱۱/۳ صبح ۱۲:۲۳

من خیلی دلم میخواست مثل شماها ازین خاطرات داشته باشم اما افسوس که سنم قد نمیده!!!

اما فکر کنم بابام خیلی قبل انقلاب سینما رفته باشه

بهترین زمان وقتیه که خانوادگی فیلم میبینیم خصوصا با بابام!!!!

همه ی بازیگرا و کارگردانو تدوین گر گرفته تا صدا بردارو به آدم معرفی میکنه!!!!!




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - مکس دی وینتر - ۱۳۹۲/۱۱/۹ صبح ۰۲:۳۳

سلام بر تمامی دوستان عزیز,

خاطرات دوستان آنقدر عالی و کم نظیر بود که نوشته فردی چون من, کاملا کمرنگ است در برابر آنها. از خاطرات قاچاق ویدیو, انتقال این دستگاه ارزشمند,قنداق شده در چند ملافه و چادرشب برای ضبط یک فیلم کوتاه, شو (ایرانی,خارجی و به لطف اقوام ,ترکی که متاسفانه بنده سررشته چندانی در این زبان نداشتم)  و ترس از بازرسی های شبانه آن زمان که بگذریم حتی تبادل بازی آتاری به سختی انجام می شد! نور آبی چشمک زن ناشی از تصاویر تلویزیون, آپارات که صامت بود و صداگذاری پدر و برادران,من "سه کله پوک", "پلنگ صورتی","تام و جری"و یک کارتون فضایی ژاپنی (به مدت 10 دقیقه) را با آن تجربه کردم...هرچند فیلم ها موجود است اما دریغ که آپارات به فروش رفت...هیجان شب هایی که آپارات از زیرزمین به اتاق منتقل میشد و نصب پرده سفید و دیدن فیلم ها غیر قابل توصیف است. تکرار ناپذیر...یادش به خیر




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۳/۷ عصر ۰۸:۴۷

(۱۳۹۲/۵/۱۸ عصر ۰۸:۴۱)منصور نوشته شده:  

عبداله غیث (حمزه ) / عبدالریحم زرقانی (ابوطالب) / حمدی غیث (ابوسفیان) / منا واصف (هند) / احمد مرعی (زید) / عبدالوارث عسر (یاسر) / محمد عربی (عمار) / عبدالعظیم عبدالحق (نجاشی) / سنا جمیل (سمیه) / و ...

سمت راست :  عبداله غیث (حمزه) ، منی واصف (هند) (هر دو در نسخه عربی)

وسط : مصطفی عقاد (کارگردان)

سمت چپ : ایرنه پاپاس ( هند) ، آنتونی کوئین (حمزه)  (هر دو در نسخه آمریکائی)

منی واصف (هند) و عبداله غیث (حمزه) در دو نما از فیلم محمد رسول الله

با اجازه منصور خان

امروز مصاحبه ای از مصطفی عقاد را خواندم که در آن اشاره داشت بازیگر نقش حمزه در هر دو نسخه عربی و آمریکایی آنتونی کویین بوده است. با توجه با این پست شما قضیه کمی مبهم است. البته مصطفی عقاد به بازی عبداله قیس نیز اشاره کرده اما نگفته است بازیگر چه نقشی بوده است. در مجموع موضوع کمی مبهم می باشد متن سوال و پاسخ به شرح زیر می باشد:

شما دو ویرایش از فیلم را به عربی و انگلیسی فیلم‌برداری كردید، چه انگیزه‌ای باعث شد این كار را بكنید؟

مصطفی عقاد:سؤال جالبی است زیرا به لحاظ اقتصادی به نفع ما نبود، ولی به لحاظ زبان قرآن، احساس كردم لازم است فیلم را به زبان قرآن هم بسازم، و تا امروز از نسخه عربی بیشتر از نسخه دیگر لذت می‌برم. منظورم این است كه كلمه «الله اكبر» مفهومی خاص دارد مفهومی که GOD IS GREAT كه آن را نمی‌رساند.
ما حدس زدیم كه ساختن نسخه عربی، 25 درصد بیشتر خواهد شد. فكر كردیم بازیگران انگلیسی زبان،بازی می‌كنند، كنار می‌روند، گروه عربی بازی می‌كنند، همان صحنه، همان مكان‌ ـ‌ ولی چون اولین بار بود، حوادث غیرقابل پیش‌بینی بود. مسئله‌ای كه كشف كردیم در زبان بود. بازیگر انگلیسی فی‌المثل دیالوگی باید در حین راه رفتن تا نقطه مشخصی می‌گفت، كشف كردیم كه به زبان عربی باید كلام بیشتری مصرف شود تا همان مطلب گفته شود، عربی، زبان پرشاخ و برگ‌تری بود. بنابراین فهمیدیم كه باید صحنه را بازتر كنیم، نورپردازی را وسعت دهیم و همه اینها خرج بیشتری را در بر می‌گرفت. فهمیدیم كه چیزی به‌ عنوان بازیگر بین‌المللی وجود ندارد، اگر به هر دو بازیگر، همان زمینه و امكانات را بدهید، هر دو یك جور جواب می‌دهند. بعضی اوقات این بهتر می‌‌شد بعضی اوقات آن. برای بازیگرهای عرب، اول ترسناك بود. «عبدالله قیس» می‌گفت من نمی‌توانم بعد از بازی «آنتون كویین» بازی می‌كنم؟ آنتونی كویین می‌گفت چطور من در مقابل یك عرب مسلمان نقش یك عرب مسلمان را بازی كنم؟ من هم پیش خودم گفتم خوب شد هر دو از هم می‌ترسند. مسئله بعدی بر آن بود كه چه كسی اول بازی كند. هر كدام می‌خواستند طرف مقابل اول برود تا او مشاهده كند. تصمیم گرفتیم كه برای صحنه‌های داخلی، انگلیسیها اول بروند. تكنسینهای نور با بازیگران انگلیسی‌زبان هماهنگ بودند و الگوی خوبی برای عرب‌زبانها بود. ولی برای صحنه‌های خارجی كه عموما‌ً سیاهی‌لشگر داشتند، عربها می‌رفتند كه رابطه مستقیم با سیاهی‌لشگر برقرار می‌كردند و وقتی نوبت انگلیسی‌زبانها می‌شد، سیاهی‌لشگرها دقیقا‌ً می‌دانستند چه كار كنند. به این ترتیب مسئله را حل كردیم و در آخر نسخه عربی، پولش را برگرداند، زیرا هر كسی یك نسخه ویدیویی برای خودش می‌خواست.

چرا در هر دو فیلم از آنتونی كویین استفاده كردید؟

مصطفی عقاد: سؤال خوبی است، زیرا همه فكر می‌كنند كس دیگری پیدا نمی‌شد. در الرسالة، آنتونی كویین، بهترین انتخاب برای «حمزه» بود. از لحاظ سنی و به لحاظ چهره كه كاملاً عربی می‌شد. در عمر مختار هم همین طور او به لحاظ سنی عالی بود. عمر مختار، 75 ساله، بازیگری در همان حدود سنی می‌طلبید و چهره‌ای كه خیلی شبیه خودش بود: آنتونی كویین.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - منصور - ۱۳۹۳/۳/۸ صبح ۱۱:۲۹

(۱۳۹۳/۳/۷ عصر ۰۸:۴۷)برو بیکر نوشته شده:  

با اجازه منصور خان

امروز مصاحبه ای از مصطفی عقاد را خواندم که در آن اشاره داشت بازیگر نقش حمزه در هر دو نسخه عربی و آمریکایی آنتونی کویین بوده است. با توجه با این پست شما قضیه کمی مبهم است. البته مصطفی عقاد به بازی عبداله قیس نیز اشاره کرده اما نگفته است بازیگر چه نقشی بوده است. در مجموع موضوع کمی مبهم می باشد

بدون شرح

سمت راست نسخه فیلم با حضور بازیگران انگلیسی زبان و سمت چپ نسخه  با حضور بازیگران عرب در صحنه های یکسان هر دو فیلم

سمت راست آنتونی کویین و سمت چپ عبداله قیس

 

 

 

 

 

 

عکسها همین الان توسط منصور از هر دو نسخه فیلم تهیه شد و از جائی وام گرفته نشده است

با همه ضعفهای بازیگر عرب که اصلا قابل مقایسه با آنتونی کوئین نیست ، این اشتباه فاحش طراحان صحنه و خود کارگردان که محاسن و ریش حمزه در نسخه انگلیسی زبان کاملا سفید و در نسخه عربی کاملا سیاه است خود حکایت جالبی است. حمزه در هنگام شهادت قریب به 60 سال داشته است. نسخه عربی یک نسخه سرهم بندی شده است و علاقه شدید جامعه عرب به این نسخه حکایت از عداوت آنها با غرب و حتی بازیگران غربی است. عداوتی که چندین برابرش را با جامعه ایران داشته و دارند.

نکته جالب در مورد این فیلم آنکه موذنی که جای بلال در هر دو نسخه اذان میگوید مرحوم عبدالباسط محمد عبدالصمد است و در نسخه عربی به این اسم اشاره شده است. در عنوان بندی پایان فیلم که اذان های مختلف بهنگام نمایش مساجد مختلف در سطح دنیا پخش میگردد اذانی که روی تصویر مناره مسجد امام اصفهان به گوش میرسد صدای مرحوم محمد آقاتی است (بهترین اذان بعد از اذان مرحوم موذن زاده اردبیلی). مرحوم آقاتی موذن مسجد گوهرشاد مشهد بود در قریب به 50 سال قبل.

با وجودیکه مجتهدی (دوست و همکلاسی و رفیق شفیق عقاد و سازنده مستند ایران و در واقع چهارمین فیلمبردار بزرگ صحنه های هوائی جهان) ادعا کرد صحنه ی تیز کردن ذوالفقار علی به خواهش وی و صرفا در نسخه ای که به ایران آمد از طرف عقاد فیلمبرداری شده است ، من این صحنه را در هر دو نسخه عربی زبان  و انگلیسی زبان دیدم!




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۳/۸ عصر ۰۹:۳۳

منصور خان عزیز

طبق معمول ، کامل و جامع و شفاف و بی چون و چرا.

گاهی اوقات بسیار تاسف می خورم که چرا باید در خصوص مسائلی اینچنین بارز و بدیهی مطبوعات ما اینقدر تحریف و دروغ به خورد مردم می دهند.

موضوع استفاده از آنتونی کوئین در هر دونسخه آمریکایی و عربی در سایتهای مثلا معتبری مثل سوره نیز به خورد مردم داده شده است من لینک مصاحبه را که در دو سایت مختلف منعکس شده است را اینجا می گذارم :

http://www.iricap.com/dialogcontent.asp?id=6

http://www.shabestan.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=0&Id=346654&Mode

آنچه مسلم است مصطفی عقاد فقید آنقدر پیر نشده بود که فراموش کرده باشد که بازیگر نقش حمزه در در نسخه عربی عبداله قیس بوده است. بنابراین تنها نتیجه های که میتوان گرفت آنست که این مصاحبه توسط مترجم یا شاید افراد دیگر دستخوش تحریف شده است. اما قطعا این تحریف نباید عمدی باشد. زیرا هیچ انگیزه سیاسی یا غیر سیاسی را نمی توان برای این موضوع قائل شد. مگر برای سوره چه فرقی میکرد که بخواهد به خوانندگان خود بگوید از دو بازیگر برای این نقش استفاده شده است؟

وقتی در خصوص چنین واضحاتی دروغ به خورد مردم می دهند چگونه میتوان به بقیه متن مصاحبه اعتماد کرد؟؟؟؟؟؟

جالب اینجاست که این مصاحبه در نشریه رسمی حوزه هنری نیز بچاپ رسیده است.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۳/۳/۸ عصر ۱۱:۳۳

(۱۳۹۳/۳/۸ عصر ۰۹:۳۳)برو بیکر نوشته شده:  

موضوع استفاده از آنتونی کوئین در هر دونسخه آمریکایی و عربی در سایتهای مثلا معتبری مثل سوره نیز به خورد مردم داده شده است من لینک مصاحبه را که در دو سایت مختلف منعکس شده است را اینجا می گذارم :

فکر میکنم شما بد متوجه شدید . اگر منظورتان این جمله است :

منظور ایشان از دو فیلم ، الرساله و عمر مختار است. ضمن اینکه در پاراگراف قبل هم در مورد تفاوت نقش حمزه در دو نسخه عربی و آمریکایی توضیح داده بود:




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۴/۱۷ عصر ۱۲:۳۲

ماجرای من و فیلم بدنام

سال 1374

سال مرزی. از این بابت که ویدئو داشت نفسهای اخرش رو میکشید و آرام آرام ماهواره ها داشتند به زندگی ما چشمک میزدند. اما اونروزها هنوز ماهواره ها دیجیتال نبودند و همه تویه خونه هاشون یه ماهواره آنالوگ ترجیحا با برند کایت داشتند و انبوهی از کانالهای کشور دوست و برادر ترکیه.

اما من برعکس تمام اطرافیانم جهت ماهواره ام به سمت اروپا بود با تقریبا بیست و پنج تا سی کانال آنالوگ که اتفاقا جام جم خودمون هم همراه با یکی دو تا کانال از فرانسه و اسپانیا و .... را میگرفتم.  کمتر کسی اونموقع از چنین جهتی خبردار بود و همه دیشهاشون روی ترک بود و حالشو میبردند.

اغلب کانالها خبری بودند و مستند . از قضا یکشب که داشتم سرچ میکردم کانال اسپانیا ناگهان تصویری از هیچکاک به نمایش گذاشت و چند ثانیه از بخش هایی از فیلم بدنام که اونروزها فیلم رویایی من از هیچکاک تلقی میشد. با این تفاوت که اونقدر چهره ها و تصاویر شفاف بودند که باورم نمیشد. اونشب چند بار دیگه این آنوس پخش شد و متوجه شدم فردا شب ساعت بیست قراره بمناسبت تولد استاد این فیلم پخش بشه.

منم یه فیلم خام تو ویدئو گذاشتم و فیلمو کامل ضبط کردم. من دو تا ویدئو داشتم یکی با برند فیلیپس ( تنها ویدئو با 6 هد صدا در ایران) و یکی هم سامسونگ. بعد از تمام شدن فیلم هنر بنده گل کرد و بخاطر علاقه بیش از اندازه ام به این فیلم تصمیم گرفتم صدای فیلم وی اچ اس قبلی رو بندازم روی فیلمی که از ماهواره ضبط کردم.(اونزمان برخی از ویدئوها فقط پخش بودند - بعضیها ضبط و پخش بودند - به ندرت بعضیهاشون بجز ضبط و پخش دارای دکمه رکورد مستقل برای ضبط صدا بودند بدون اینکه به تصویر آسیبی برسد. اگر ویدئو فاقد چنین کلیدی بود کار بسیار سخت میشد)

فکر نکنید به همین راحتی بود. نه از کامپیوتر خبری بود و نه از انواع و اقسام نرم افزارهای مولتی مدیا. یه تلویزیون بود و دو تا ویدئو و یک کابل. تقریبا 8 ساعت زمان برد تا تونستم کاملا صدا رو  روی فیلم سوار کنم. نتیجه کار خیلی لذت بخش بود. دیدن فیلم بدنام با کیفیتی تو مایه های  بلوری الآن در اون زمان با دوبله فارسی اونهم روی نوار وی اچ اس. به جرات میتونم بگم تنها کسی بودم که تو ایران اچنین نسخه ای از بدنام را داشتم. ضمن اینکه ویدئوی من یک قابلیت جالبی داشت وقتی مُد صدا رو عوض میکردم فیلم با دوبله اسپانیایی پخش میشد و وقتی دوباره مد را تغییر میدادم فیلم با دوبله فارسی نمایش داده میشد. بعدها همین کار رو با بر باد رفته کردم.

چهار سال بعد وقتی برای خودم یک کامپیوتر مولتی مدیای کامل اسمبل کردم یک کارت کپچر روی مادربردش نصب کردم و این نسخه بدنام  را روی هارد کامپیوتر ذخیره کردم. حالا میخواستم یک نسخه وی سی دی از این فیلم برای خودم داشته باشم. ( اونموقع تازه اوایل فراگیر شدن وی سی دی بود) من یک بسته وی سی دی خام 99 دقیقه ای خریده بودم. این بسته ها اونموقع بسیار کمیاب بود. و فیلم 101 دقیقه بود. برای اینکه فیلم رو تبدیل به دو تا وی سی دی نکنم باید دو دقیقه از فیلم رو ممیزی میکردم.

ساعتها فیلم رو جلو و عقب کردم و من تازه فهمیدم فرق هیچکاک با بقیه کارگردانان در چی بود. باور کنید حتی نتونستم یک دقیقه سکانس بیخودی پیدا کنم چه برسه به دو دقیقه!!!!!! تا بالاخره با زدن سر و ته تیتراژ و بعضی جاها بالاخره فیلم رو روی یه وی سی دی 99 دقیقه ای جا دادم و از روش 5 تا رایت کردمو به دوستان نزدیکم هدیه دادم.

تمام این کارها در زمانی اتفاق افتاد که شاید از نظر خیلی از اطرافیانم چیزی در حد معجزه بود اما امروز به لطف تکنولوژی اینکارها خیلی عادی و مرسوم تلقی میشه. و من هنوز نسخه های وی اچ اس و وی سی دی بدنام رو در موزه منزلم نگهداری کردم.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - مفتش شش انگشتي - ۱۳۹۳/۱۲/۲۵ عصر ۰۳:۳۳

با سلام موضوع فيلم ديدن بويژه زمانيكه داشتن و ديدن ويدئو جرم محسوب مي شد، خاطرات بسياري را زنده كرد ...يادش بخير با هزار زحمت و عمليات قايمكي سراغ چندتايي كه ويدئو كرايه ميدادند و ويدئو را ملافه پيچ و مخفيانه مياورديم خانه و شب فيلمهايي را كه از بس ديده شده بودند و تصاويرش برفكي بود را خيره ميشديم و بزحمت داستان فيلم را ميديديم و مي فهميديم!!!

و تازه چه حالي داشت !!! صبح هم بايد ويدئو را با همان عمليات ديشب ميبرديم پس ميداديم...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۵ صبح ۰۱:۳۹

حدودا 12 سالم بود که تلویزیون سریال مامورین پرونده های راکد رو نشون میداد. با وجود اینکه از این تیپ سریال های شبکه سه (بیشتر به خاطر کیفیت و ترکیب رنگیشون شاید) زیاد خوشم نمیومد ولی مشتری ثابت این سریال بودم. نه با خاطر داستان و فیلم نامه و ایناش. صرفا به این خاطر که میکی کالندر رو دوست داشتم. نمی دونم چرا ولی علاقه زیادی داشتم بش. هم کاراکترش و هم البته بازیگرش.

جنبه نوستالژیک ماجرا از اینجا شروع میشه که من با اینترنت دایال آپ ساعت ها و ساعت داشتم دنبال عکس و زندگی نامه و آدرس و اینا از این بازیگر می گشتم. یادمه اون زمان حتی با کارت اینترنت هم وصل نمی شدم بلکه یک اکانتی از دانشگاه آزاد داشتیم که به اون وصل میشدیم عموما با سرعت 14. بعضی وقتا که با سرعت 21 وصل میشد کلاهم رو می انداختم هوا. ولی متاسفانه اون زمان به جز 5 تا عکس IMDB و یه عکس دیگه که فیلتر بود هیچی ازش پیدا نمی کردم. جالبیش اینه که الان هم فقط همون 5 تا عکس رو توی آی ام دی بی داره بعلاوه چند تا عکس پراکنده دیگه. و این از شانس بد ما بود که ایشون اصلا بازیگر مطرحی نیست.

واقعا وقت زیادی رو صرف پیدا کردن عکس (بخصوص همین عکسی که پایین آپلود کردم، همون که فیلتر بود.) ایمیل و فکر کردن به اینکه توی اون ایمیل چی بنویسم کردم! shrmmm!cryyy!shrmmm!

حتی یادمه می خواستم با دایال آپ یکی از فیلم هایی که ایشون توش بود و البته نقش چهارم پنجم فیلم بود رو دانلود کنم!

تا اینکه چند وقت پیش شبکه تماشا دوباره این سریال رو پخش کرد و فیل ما یاد هندوستان کرد. بعد از سال ها دوباره سرچش کردم و این دفعه به لطف حضرت زوکربرگ دیدم صفحه فیس بوک داره. پیج هم نه، اکانت! تعداد فرند هاش هم از خودم کمتر بود! یعنی در این حد بازیگر مطرحی نیست...

اینجا بود که به یاد ایام نوجوانی عزمم رو جزم کردم تا یکی از کارهای ناتمام زندگی ام رو به فرجام برسونم. از خدا خواسته به جای نوشتن تز ارشد، شروع کردم به دانلود سریال. با یک لپ تاپی درب داغونی که خاموش روشن کردن 3،4 دقیقه طول می کشید. و اینجا بود که تاریخ تکرار شد. ماجرای پیدا کردن عکس با دایال آپ در قالب تدوین یک کلیپ با یه لپ تاپ پکیده متجلی شد. در این حد که بعد از هر کلیک چند ثانیه ای رو باید استراحت می کردی...

نهایتا با صبر بسیار این کلیپ رو ساختم و برای خودش فرستادم و بش گفتم که چقدر وقته منتظر این لحظه ام! قاعدتا با شاخ های روی سرش جوابم رو داد که خیلی خوشحاله و خیلی یادآوری خاطرات قدیمی براش جذاب بوده. الان هم یکساله با هم فرند شدیم و یک بار سنگین از روی دوش من برداشته شد.

امروز 27 ژولای روز تولد تامارا کرایگ توماس (که الان بعد از ازدواج تبدیل شده به تامارا ماری-واتسون) هست و [خیلی الکی] از اینکه می تونم تولدش رو بش تبریک بگم احساس خرسندی خاصی می کنم.

خداوند زوکربرگ را عطای جزیل دهاد...

لینک ویدئو رو آپلود کردم. البته بازهم می گم که واقعا ساختن همین هم با اون لپ تاپ کار سختی بود. البته نسخه اصلی با کیفیت تر از اینه.

http://s3.picofile.com/file/8202269434/Tamara.mkv.html

پی نوشت 1: اون فیلمی که می خواستم با دایال آپ دانلود کنم رو با اینترنت دانشگاه(!) دانلود کردم. بعد از موس کش کردن فیلم فهمیدم واقعا نقش خیلی کمی داشت توی اون فیلم.

پی نوشت 2: بعدا روی والش یه  ایرانی رو دیدم که باش فرند بود و با گوشی موبایل از روی صفحه تلویزیون، در لحظه ای که شبکه تماشا ایشون رو نشون میداد،عکس گرفته بود و آپ کرده بود  و جالب اینکه ایشون پای اون هم همون قدر گرم تشکر هم کرده بود. idont

پی نوشت 3: به شکل عجیبی تعداد زیادی از بازیگر های مورد علاقه ام متولد ژولای هستند. بعضا روز 30 ژولای که تولد نولان و ژان رنو، هیلاری سوانک (و آرنولد) هست، شعر عید ژولای آمد و ماه ژولای رفت رو می خونم!

پی نوشت 4: از اینکه با این خاطره رقت انگیز تصویر دکتر لکتر رو توی ذهنتون خراب کردم معذرت می خوام.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - لوئیس دگا - ۱۳۹۴/۵/۵ عصر ۱۱:۲۸

هانیبال عزیز

برایت خبری دارم که الحاق صفت بد یا خوبش با توست. من فقط به عجیب بودنش رضایت می دهم.
همان زمانی که "پرونده های راکد" را از تلویزیون می دیدی، کمی دور از تو، یک نفر دیگر هم به خانم تماس بر روی صفحه جعبه جادو خیره شده بود.
"یک نفر" قصه ما البته مثل تو شوالیه خستگی ناپذیر راه های دشوار نبود. اما به قدر وسعش زره ای تن کرد و به دنبال پری درون جعبه راهی شوره زار دنیای نت شد. توان بردباری اش در برابر ناملایمات و مصائب کمتر از تو بود. شاید چون کمی سن اش بیشتر بود، قوه عقل نیروی باورش به جهان جادو را ضعیف کرده بود. شاید هم فقط جنگجویی ناکارآزموده تر و سپر اندازی ماهرتر بود.

جنگجوی قصه ما، مثل تو، راه اش را گرفت و رفت رفت. از این دره به آن تپه. از آن کوه به آن دریا. تا خود شهر "imdb" هم رسید. فکرش را بکن. شاید تو و جنگجوی قصه ما در یک آن به این شهر رسیده باشید. شاید در یک آن به تصویر پری جعبه جادو خیره شده باشید. شاید در یک آن، یک آن کوچک کوچک، تو تصمیم گرفتی به مبارزه ات ادامه دهی و جنگجوی ما تصمیم گرفت باز گردد.

جنگ را باخته بود. نه توان رفتن بود و نه دل برگشتن. اما زندگی ادامه دارد. پیروز ها در یادها می ماندد و مغلوب ها به خانه باز می گردند.
باز گشت به دخمه تنهایی اش. با نگاه مغموم و دل شکسته. تصویر پری را اما نگاه داشت. در پستوی ذهنش. جایی که کسی آن را نبیند. این را فقط من می دانم و تو.


راستی اگر با خانم تماس حرف زدی. بگو داستان جنگجوی ما را. شاید پری خاطرات، لبخندی گوشه لب اش بنشیند.

کات/.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۵ عصر ۱۱:۴۳

(۱۳۹۴/۵/۵ عصر ۱۱:۲۸)لوئیس دگا نوشته شده:  

هانیبال عزیز

برایت خبری دارم که الحاق صفت بد یا خوبش با توست. من فقط به عجیب بودنش رضایت می دهم.
همان زمانی که "پرونده های راکد" را از تلویزیون می دیدی، کمی دور از تو، یک نفر دیگر هم به خانم تماس بر روی صفحه جعبه جادو خیره شده بود.

زنده باد!

عالی بود.

عالی.

عالی.

عالی.

عالی.

عالی مثل خودش. :ttt1




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۲۴ عصر ۰۷:۰۱

بنده همون دو هفته پیش اون داستان خارق العاده لوئیس دگا عزیز رو در ف.ی.س.بوک به خانم تامارا ارسال کردم. حتی الامکان هم سعی کردم از سبک جملات Fairy Tale ها استفاده کنم که حس داستان بهتر منتقل بشه.

البته ایشون خیلی دیر به دیر آنلاین میشن ولی امروز عصر دیدم که یک پیام جدید دارم و در کمال تعجب از ایشون بود! پیام رو که باز کردم دیدم با این صحنه رو به رو شدم.

This is very beautiful! Thank you for sharing it.

و در ادامه جواب بقیه چیزهایی که خودم نوشته بودم رو دادن. نوشته هایی درباره یکی دیگر از سریال های ایشون که اخیرا می دیدم...

ولی چیزی که خیلی جالب بود این بود که ایشون همچنان آنلاین بودند... دفعات قبل هیچ وقت موفق نشده بودم که آنلاین با ایشون چت کنم و همیشه به شکل پیغام پسغام بود.

برای همین ازشون پرسیدم که پیغامی برای ایشون ندارند؟ که یک جواب خیلی قشنگ دادند.

I have a three year old daughter who loves Fairies and I tell her all the time I am a real live one -

so tell him thank you for gifting me my own Fairy story.

واقعا جواب قشنگ و در عین حال محکمی بود. دقیقا مثل کاراکتر میکی کالندر...

بعد از این جمله من تشکر کردم و گفتم بسیار ممنونم که انقدر با طرفدارانتون مهربان هستید.

بعد لینک پست لوئیس دگا رو دادم و نهایتا یک کم هم از فضایلشون تعریف کردم :دی

که ایشون در جواب این استیکر رو فرستاد و برای دک کردن این مگس مزاحم گفت آخر هفته خوبی داشته باشید...

و من هم تشکر و خداحافظی کردم و در ضمن گفتم که در ایران شنبه اولین روز هفته است. taeed

و ایشون دیگه جوابی ندادند.

-------------------------------

واقعا لذت بخش بود این چت. با تشکر از لوئیس دگا عزیز که این بهونه قشنگ رو دست ما داد...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - زبل خان - ۱۳۹۴/۸/۵ عصر ۱۰:۱۱

چند سال قبل سایت تابناک عکسی از ویدئوهای قدیمی منتشر کرد که خیلی خاطره انگیز بود برای کاربران...

 من هم اون زمان عکسی از نظرات کاربران گرفتم که دقایقی پیش بعد از مدت ها دیدمش...

 گفتم اینجا قرارش بدهم که خوندن اون خاطرات هم می تونه جالب باشه..




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - حمید هامون - ۱۳۹۴/۹/۸ عصر ۰۵:۲۷

حکایت خنده از ته دل در سالن های تاریک دوست داشتنی سینما، مثل خیلی موارد دیگه که ما از این مکان عزیز ونازنین توقع داریم، جزو مواردی است که از انگشتان دو دست هم برای ما کمتر اتفاق افتاده. انقدر کم که به حافظه خودم شک کردم و دست به دامان فیلمشناختهای عباس بهارلو شدم و از سال 58 تا 82 را سال به سال مرور کردم. بله.متاسفانه اشتباه نکرده بودم. تا سال 64 که مافیلمی با ژانرکمدی اصلا نداشتیم. 64 تا 67 ، سوای فیلمهای ویدیویی قبل از انقلاب و ژانر کودک و نوجوان، ته خنده ای با کفش های میرزا نوروز، تحفه ها و زرد قناری به لب منِ دوازده سیزده ساله آمد( البته بنده اجاره نشینها را ندیدم و هنوز هم فرصت زیارتش را پیدا نکرده ام). اما حس خوب شادی برای من از سال 68 اتفاق افتاد. با دیدن خواستگاریِ مهدی فخیم زاده: تصمیم گرفتن یه پیرمرد شصت، هفتاد ساله به تجدید فراش. اونم  با مادرِ یه آقای متعصب که یه پسر تُخسِ بامزه هم داشت! با اینکه از همون زمان دیگه فیلمو ندیدم، اما هنوز بعضی صحنه های کولاک فیلم که حول پسر کوچولوی فیلم اتفاق می افتاد و خاطرم هست : زمان خواستگاری، که همه ساکت و مودب نشستن و موندن که این موضوعو چجوری مطرح کنن، یه دفه این آقاپسر با سوتی ممتد از نوع فوتبالیش دوان دوان از وسط مهمونا رد می شد و چُرت همه رو پاره می کرد! یا بعد از خواستگاری، پسرِ زن با عصبانیت میگفت : اِاِاِ . اومدن خواستگاری ننه ی من! یه دفه این آقا زاده با دهن پر برگشت به باباش گفت : بابا، اومدن خواستگاری ننه ی من یعنی چی؟!!! هنوز انفجار سینما از خنده رو بعدِ این دیالوگ یادمه. در کل، فیلمِ خواستگاری، یه جور رنسانس تو سینمای کمدی این مملکت به نظرم بود. هم خیلی پر فروش شد و هم خیلی تابوها رو که از اول انقلاب کسی جرات نداشت طرفشون بره رو شکست : خنده ی خالص و موسیقی طنزآلود ریتمیک (هر صحنه ی فیلم که موسیقی داشت، تماشاگران دست می زدن). یادش به خیر. چقدر خوش گذشت ...

بعد از سال 68 که سن ما کمی بیشتر شد، طبعا خندیدن ما هم خیلی در سالن سینما سخت تر شد.به جز چند مورد زیر، چیزی نبود که حال ما رو دگرگون کند (البته باز هم به استثنای بعضی فیلمهای کودک و نوجوان و سریالهای تلویزیونی) :جیب برها به بهشت نمی روند 1370-همسر 1372-آدم برفی 1373 نمایش 1376 (که همه اول نسخه ی ویدیویی اش رو دیده بودند) و دو شاهکار کمدی که اشکمان را از فرط خنده سرازیر کرد : مرد عوضی1377 وبالاخره کمدی رمانتیک قدر ندیده ی فریدون جیرانی : صورتی 1381.(مارمولک رو حساب نمی کنم که عملا همه به صورت ویدیویی تماشا کردن و در سینما دیده نشد)(مومیایی 3 و نان و عشق و موتور هزار هم البته بد نبودن ولی ما رو به اندازه ی فیلمهای ذکر شده نخنداندند). بعد از سال 82 هم که !...

37 سال و همین چند مورد؟ حیف از این محیط نازنین. واقعا حیف...

شایدم من خیلی آدم عبوسی هستم و یا فیلم کم دیده ام...

آرزو می کنم خاطرات خوبی برای عزیزان زنده شده باشد.

همیشه شاد و همیشه خوش باشید.

یا حق...




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - ریچارد - ۱۳۹۴/۹/۸ عصر ۰۸:۴۸

(۱۳۹۴/۸/۵ عصر ۱۰:۱۱)زبل خان نوشته شده:  

چند سال قبل سایت تابناک عکسی از ویدئوهای قدیمی منتشر کرد که خیلی خاطره انگیز بود برای کاربران...

 من هم اون زمان عکسی از نظرات کاربران گرفتم که دقایقی پیش بعد از مدت ها دیدمش...

 گفتم اینجا قرارش بدهم که خوندن اون خاطرات هم می تونه جالب باشه..

درود.من‏ ‏هنوز‏ ‏کلی‏ ‏فیلم‏ ‏نوار‏ ‏کوچیک‏ ‏دارم.با‏ ‏دوبله‏ ‏اول‏ ‏جنگ‏ ‏ستارگان




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - دزیره - ۱۳۹۴/۱۰/۹ صبح ۱۱:۰۶

جناب حمید هامون از خنده ته دل در تاریکی سینما گفتند و مرا به یاد خاطره ای در تابستان امسال، انداختند.

در مراسم رونمایی از کتاب " گفتگو با ارتور پن "، فیلم  بانی و کلاید هم به نمایش درامد. بانی و کلاید فیلم معروفیست که همه کلاسیک دوستان میشناسندش. فیلمی که هم درام تبهکارانه است و هم دارای صحنه های خنده دار است. صحنه های خنده داری که دو عامل در بوجود امدنش نقش دارد یکی ماشینی که بانی و کلاید با ان سفر میکنند و اکثر فیلم در ان و همراه ان میگذرد و تبدیل میشود به یکی از عناصر اصلی داستان و یکی هم زنی که همسر برادرکلاید است و برای بانی (فی داناوی) کودن وار، جاری بازی در میاورد.

در حین تماشای فیلم بارها و بارها صدای خنده از ته دل تماشگرانِ البته  نه چندان پرتعداد، در سینما پیچیده میشد. چیزی که جالب بود، دختر وپسر جوانی بودند که به نظر می امد تازه به جمع علاقمندان فیلمهای کلاسیک پیوسته باشند و در ردیف جلو، روبه روی من نشسته بودند و گاهی از خنده، ریسه میرفتند. انها از سکانس اخر فیلم که صحنه به رگبار بسته شدن بانی و کلاید است،و صحنه ای بسیار مشهور است، خیلی متعجب و ناراحت شدند. دقایقی طولانی مبهوت مانده بودند. من نگاهشان میکردم و شاید جادوی سینما را به چشم میدیدم.

تماشای بانی و کلاید بر پرده سینما لذت فوق العاده ای داشت که ان موقع از ذهنم گذشت شاید دیگر  تکرار نشود.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - آرلینگتون - ۱۴۰۱/۱۱/۲۰ عصر ۰۹:۲۵

عرض ارادت سروران عزیز. با دیدن سریال شبحی در تاریکی ، معرفی شده توسط جناب BATMAN گرامی ، یاد خاطره ای افتادم . زمستان73 . کلاس دوم ابتدایی بودم  .خدابیامرز پدرم به همراه مادرم رفته بودن کرج . یادم میاد اون شب یه فیلمی میداد که آقای علی طالب لو یکی از بازیگرهاش بود . برادربزرگترم عادت داشت موقع دیدن تلویزیون ، چراغ های حال رو خاموش میکرد .چراغ های حیاط ولی روشن بود .خوب یادمه یه دفعه یه چیزی از جلوی لامپ های حیاط رد شد و سایه ش افتاد رو شیشه و پرده ی خونه . خواهر بزرگم چنان جیغی کشید که هنوز که هنوزه ، یادم میفته استرس میگیرم و می ترسم . برادرم دوید رفت ببینه کی تو حیاط هست . خدابیامرز پدر بزرگم هم با عصاش به زحمت رفت جلوی پنجره  . پدر بزرگم از پنجره به برادرم گفت اون چیه . صدای برادم رو نمیشنیدم که بهش چی میگفت . خواهرم هم رفت تو حیاط . بعد از چند دقیقه اومدن تو خونه . بهش گفتم چیه داداش .گفت نمیدونم مثل شغال و روباه بود رفته بود رو دیوار و از اونجا پریده رو درخت و جست و خیز میکرد .تاریک بود نفهمیدم چیه.  پدربزرگم گفت . میمون بود . با شنیدن این حرف برادرم زد زیر خنده . خواهرم گفت باباجون میمون که تو وسط تهران پیدا نمیشه . من مثل یه یا کریم از ترس و سرما کز کرده بودم  تکون نمیخوردم .آخرش هم معلوم نشد چه جور جونوری بود . هروقت آقای علی طالب لو رو تو تلویزیون میبینم یاد اون شب میفتم. اما الان فکر میکنم شاید پدر بزرگم درست میگفته که میمون بوده . آخه درسال 92 ، مردم تو دشت های سردسیر استان اردبیل یه کانگورو دیده بودن . چطور یه کانگورو از اردبیل سر در آورده ، هنوز نمیدونم .




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۰/۲۲ عصر ۰۱:۳۲

این خاطرات فیلم دیدن , از ویدیو تا ماهواره را باید تا اینترنت هم گسترش بدهیم.

و اما بعد ...

معضلات پیدا کردن نسخه ی کامل یک فیلم در اینترنت !

این روزها سایت های دانلود فیلم مثل قارچ زیاد شده اند و البته تعداد قارچ های سمی هم زیاد است و برای پیدا کردن نسخه کامل یک فیلم گاهی باید چندین برابر معمول وقت گذاشت و شارژ اینترنت سوزاند !

چندی پیش که نسخه کیفیت اصلی فیلم اوپنهایمر آمده بود از سایتی معروف نسخه بلوری BluRay را دانلود کردم. حجم بالایی هم داشت و حدود 7 گیگا بایت بود. بعد از دانلود متوجه شدم که 5 دقیقه از فیلم اصلی کمتر است؛ مصداق غش در معامله !

بعد از تلاوت چند فحش خشک برای اموات صاحبان سایت به جستجوی سایت های دیگر رفتم. در یکی از همین سایت ها با فونت درشت نوشته بود "نسخه بدون سانسور oppenheimer !". زمان فیلم را هم مانند نسخه اصلی در IMDB نوشته بود . گفتیم به به ! این خودشه و نسخه بلوری این سایت را که 5 گیگ بود دانلود کردم. بعد از دانلود , در برنامه پخش فیلم چک کردم و دیدم ای داد بیداد ! زمان فیلم باز چند دقیقه کسری دارد .

این بار به جای فحش خشک , چند فحش آبدار نثار صاحبان آن سایت و جد و آبادشان تا سه پشت نمودم. خلاصه کنم ؛ این کوشش سرانجام با زیر و رو کردن 5 سایت و قربانی کردن 20 گیگ اینترنت بی زبان به نتیجه رسید !

فیلم اوپنهایمر




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - مارک واتنی - ۱۴۰۲/۱۰/۲۳ عصر ۰۳:۲۶

(۱۴۰۲/۱۰/۲۲ عصر ۰۱:۳۲)سروان رنو نوشته شده:  

این خاطرات فیلم دیدن , از ویدیو تا ماهواره را باید تا اینترنت هم گسترش بدهیم.

و اما بعد ...

معضلات پیدا کردن نسخه ی کامل یک فیلم در اینترنت !

این روزها سایت های دانلود فیلم مثل قارچ زیاد شده اند و البته تعداد قارچ های سمی هم زیاد است و برای پیدا کردن نسخه کامل یک فیلم گاهی باید چندین برابر معمول وقت گذاشت و شارژ اینترنت سوزاند !

سروان عزیز 

برای اینکه این مشکل دوباره برای شما پیش نیاد و قبل از دانلود مطمئن بشید که نسخه همون نسخه مورد نظر شماست، 2 تا راه وجود دارد :

راه اول : معمولا اکثر سایت های دانلود فیلم در کنار لینک های دانلود، بخشی دارند بنام های " اسکرین شات " یا  " نمونه کیفیت " که فایل تصویری است و وقتی روی اونها کلیک می کنید بخشهایی از تصاویر فیلم و مدت زمان و رزولوشن و دیگر موارد فابل رو نشون می ده. در بخش مدت زمان فیلم می تونید متوجه زمانش بشید.

راه دوم : زمانی که برنامه Media Player Classic رو که برای پخش فیلم در ویندور است را باز کنید، در قسمت File ... روی Open File/URL کلیک کنید. در قسمت Open لینک دانلود فیلم رو کپی کنید و سپس Ok رو بزنید. بنا به سرعت اینترنتتون، بعد ار مدتی فیلمی که می خواهید دانلود کنید رو براتون نمایش می ده و شما می تونید علاوه بر اینکه مدت زمان کامل فیلم زو می بینید از کیفیت فیلم هم آگاه بشید. حتی می تونید فیلم رو عقب و جلو کنید. با این کار کل فایل دانلود نمی شه و فقط بخشی که شما الان دارید می بینید رو دانلود می کنه.




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - Keyser - ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ عصر ۱۱:۳۷

(۱۴۰۲/۱۰/۲۲ عصر ۰۱:۳۲)سروان رنو نوشته شده:  

و اما بعد ...

معضلات پیدا کردن نسخه ی کامل یک فیلم در اینترنت !



درودیک نکته رو هم مد نظر داشته باشید سروان عزیز که ممکنه یک نسخه فریم ریت متفاوتی با نسخه دیگه داشته باشه (مثلا فریم ریت نسخه وب با نسخه بلوری) که این مخصوصا در فیلمهای با زمان زیاد خودشو نشون میده و شما فکر میکنید زمان فیلم کمتر از چیزی هست که باید باشه که در اصل اینطور نیست چون در ثانیه فریمهای بیشتری رو دیدید (مثلا برای مقایسه 24 و 23.976) زمان فیلم یک مقدار کمتر شده ولی شما دقیقا همون محتوا رو دیدید!!!




RE: خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۰/۳۰ عصر ۱۱:۲۶

(۱۴۰۲/۱۰/۲۹ عصر ۱۱:۳۷)Keyser نوشته شده:  

درودیک نکته رو هم مد نظر داشته باشید سروان عزیز که ممکنه یک نسخه فریم ریت متفاوتی با نسخه دیگه داشته باشه ...

درود کایزر شوزه عزیز ,

ممنون , آره .

البته این مورد بیشتر در پخش کننده های قدیمی پیش میاد و در پخش کننده های جدیدتر خود برنامه به صورت هوشمند سرعت پخش رو با فریم ریت سینک می کنه و مدت زمان پخش ثابت می مونه. در این مورد خاص (اوپنهایمر) مشکل از صحنه عشق بازی کیلین مورفی و فلورنس پیو در کتابخانه بود که به حول و قوه الهی تیرشان به سنگ خورد ! eeiikk