تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4

خدایا به من صبر بده!!!


مسافرت با الیزابت نوعی رنج دلپذیر است ... علتش ساده است : من مردی هستم بی اندازه وقت شناس ، در حالی که الیزابت کاملا برعکس است . و چون هیچ وقت از وقت نشناسی خود ضرری ندیده ، باخیال یراحت و سر فرصت کارهایش را انجام میدهد و فکر شوهرش را که در ساعات طولانی انتظار ممکن است چند بار سکته کرده باشد را نمی کند!

ما همیشه آخرین نفراتی هستیم که از هواپیما پیاده و یا به آن سوار میشویم. موضوع اینست که الیزابت میگوید :" زمان باید منتظر من بماند !"

حالا فکرش را بکنید که مثل خیلی از هنرپیشه ها ، مسافرت جزئی از زندگی و وجود ما شده است ، درست مثل زندگی کولی ها . دیگر حتی بیش از سه ماه نمی توانیم در یک شهر بمانیم و نه تنها از شهر بلکه از خودمان هم خسته میشویم.

هر نقطه دنیا را در موقع خاصی دوست داریم . و حتی اگر برنامه ای نداشته باشیم ، فصل های سال را باید در مناطق مختلف باشیم.

سفر کردن ما دیگر احتیاجی به دلیل و علت ندارد. شب خوابیده ایم . پشه ای وارد اتاق میشود . الیزابت می گوید : " باید از اینجا برویم : و من میگویم :"پاریس چطوره ؟"!

در صورت توافق فردای اون شب در پاریس هستیم...

 

هنگام ورود ما به یک شهر ، یک مساله حل نشدنی وجود دارد ، و آن مساله عکاسان و خبرنگاران است... حضور یا غیبت آنها هردو برای لیز ناراحتی ایجاد می کند!

در طی مسافرت هایی که با لیز همراه بودم ماجراهایی اتفاق افتاده که اگر من با لیز ازدواج نکرده بودم ، هرگز برای من پیش نمی آمد .

یادم می آید یکبار به رستوران معروف در جنوب فرانسه رفته بودیم مقابل در ورودی شلوغ بود به طوریکه ما راه عبور نداشتیم ، اما در عوض دوتا سگ هایمان در یک چشم به هم زدن از ما جدا شده و وارد رستوران شدن و ما به کلی فراموش کرده بودیم که ورود سگ به اون رستوران ممنوعه . به زودی از پشت سروگردن مردمی که جلوی ما بودن صورت برافروخته سرپیش خدمت را دیدیم که با دست به سگ ها علامت میداد از رستوران خارج شوند.

اما همینکه سرپیش خدمت چشمش به الیزابت افتاد برجایش خشک شد و قیافه خشمگین او تبدیل به قیافه مهربان شد .

به خاطر وضعی که پیش آمده بود ، و تغییر قیافه سرپیشخدمت تمام روز را خندیدم تا وقتیکه صورتحساب رو دیدم : صد دلار برای دو فنجان سوپ و دو شیرینی ناپلئونی برای سگ ها !

راستی اگر شما متوجه شوید یک لنگه کفش همسرتان را در یک فرودگاه دزدیده اند چه می کنید؟ این هم یکی از ماجراهای سفرهای من و الیزابت است و یا چه حالی بهتان دست میدهد اگر بشنوید همسرتان از یه عکاس در یک اجتماع بزرگ کتک خورده است؟ شوخی نمیکنم . عین یک واقعیت است و اگر من در آن لحظه آنجا بودم الان زندان بودم ، چون اورا می کشتم.

عقیده تان درباره مسافرت از پاریس به ژنو با همراهی دو پرستار ، چهاربچه ، پنج سگ، دو منشی، یک لاک پشت ، که هراز چندگاه باید در آب قرار گیرد ، یک حسابدار و یک گربه وحشی و صدو چهل چمدان چیست؟

که تازه رکس هریون از کنار ما بگذرد و بگوید چرا برتون ها اینقدر خودنما هستند؟

خدایا کمک کن . اکنون که مشغول نوشتن این درد و دل ها هستم یادم می افتد که سه ساعت دیگر باید از لندن به طرف سویس حرکت کنیم و از آنجا به نیویورک برویم و بعدها به لس آنجلس برویم و پورتووالارتا ، و بعد به جرناواکا و اکاپلو و از آکاپلو خدا میداند به کجا ، شاید به آخر دنیا .

حالا چه کسی حاضر است در طول این سفر ها مارا همراهی کند؟

به هرحال من که حاضرم . چون ناراحتی هایی را که الیزابت به من میدهد ، بیش از هرچیز در زندگی دوست دارم .

چیزی به شروع سفر نمانده است . خدایا به من صبر بدهد . نمیدانم در این سفر چند بار از کوره در خواهم رفت. خدایا کمکم کن ...:ccco

                               درد دلهای ریچارد برتون از مسافرت با همسرش الیزابت تیلور


صفحات: 1 2 3 4
آدرس های مرجع