تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: آقای اسمیت به واشنگتن می رود !
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
[تصویر: tehran-nights.jpg]

« تهرون ، تهرون ،‌تهرون كه مي‌گن جاي قشنگيه اما مردمش بدن ! »
دیالوگی از فیلم دختر لُر

شاید باورش برای شما کمی سخت باشه اما من برای اولین بار در طول زندگی به تهران آمدم.
نمایشگاه کتاب بهانه ای شد تا همراه با یکی از دوستان به تهران بیام و برای اولین بار هم سوار طیاره بشم.
این هواپیما هم واقعا چیز ترسناکیه مخصوصا بار اول که سوار میشی حسابی آدم رو پشیمون می کنه.
مخصوصا این ناوگان درب و داغونی که ما توی ایران داریم و هر لحظه ممکنه هواپیما روی هوا خراب شه !
القصه ما سوار شدیم و هواپیما پرید و هنوز غذای هواپیما از گلوی ما پایین نرفته بود که خلبان گفت کمربند
رو ببندید که داریم در مهرآباد فرود می آیم. جل الخالق از علم بشر .

[تصویر: iran-air-b747sp_4.jpg]


من شوکه شدم چون فهمیدم هوای تهرون تمیزه و مردم هم خوبن.

بر خلاف آنچه گفته می شد و دیالوگ فیلم دختر لر من مردم تهران را آدمهایی بسیار
بهتر از شهرستانی ها دیدم شاید هم ما خوش شانس بودیم اما همه موارد رو نمیشه به حساب شانس
گذاشت. اولین نکته ای که در تهران باهاش برخورد داشتم رانندگی خاص تهرونی هاست که آدم رو یاد فیلم
فرمول-1 یا جنون سرعت می اندازه. واقعا این رانندگان محترم تاکسی در اینجا دل شیر دارن. نکته بعدی آب و
هوای شهر بود که نه تنها کثیف نبود که حتی از شهر خودمون هم تمیزتر بود . نه آسمون تاریک بود و نه ما دودی
مشاهده کردیم خلاصه بسی لذت بردیم از همنشینی با تهرانی های عزیز در دربند و درکه و سینما سپیده و
مترو !
بله مترو هم سوار شدیم و رفتیم نمایشگاه کتاب در مصلی. محشر کبری بود از جمعیت. کل تهران اومده بودن
انگار. معلوم بود که ما دنبال کتاب های سینمایی و علمی و تاریخی بودیم اما مثل اینکه مسئولان محترم اولویت
رو به کتاب های دینی و سیاسی و رمان داده بودن تا کار ما رو سخت کنن. حتما می خواستن ما معنی شعر
" نابرده رنج گنج میسر نمی شود " رو بهتر درک کنیم که حقیقتا خوب و حسابی اینو درک کردیم گرچه گنجی
هم پیدا نکردیم ! برهوت سینمایی بود این نمایشگاه امسال. هر چی هم اینور و اونور گشتیم تا یک چهره
معروف سینمایی پیدا کنیم خبری نشد که نشد. حیف پول بلیط هواپیما و مترو و هتل شبی 70 هزار تومن !

مارلون براندو در شهر

چز جالبی که در تهران دیدم این بود که پشت شیشه بعضی مغازه ها عکس جالبی زده بودن که خیلی شبیه
مرحوم مارلون براندو بود اما بعد که دقت کردم دیدم مربوط به یک خواننده جدید به نام بنیامین هست که ما نمی شناختیمش !
بالا غیرتا خیلی شبیه جوونی های مرحوم براندو هستش.

[تصویر: Benyamin-88.jpg]

نکته آخر اینکه ما نه ترافیکی در تهران دیدیم و نه آلودگی هوا . دخترهای خیلی خوشکلی هم مشاهده نکردیم. توی شهر خودمون خیلی بیشتر بودن Big Grin
حجاب ها هم سفت و سخت تر از شهرهای بزرگ دیگه اس . مثل اینکه طرح امنیت اجتماعی خوب اجرا شده Confused روی هم رفته تهرون شهر خوبیه اما
فقط برای تهرونی ها . راستی این برج میلاد هم خیلی بلند نبود که !!
جناب سروان عزیز!!
ما آمادگی انجام هرگونه اوامری از جانب شما و سایر دوستان شهرستانی را داریم!! تا مجبور نشوید به این تهران دودزده و شلوغ بیایید و این همه دردسر بکشید... (البته من خودم هم کرجی هستم!!):cool:
جدا از شوخی اگر از بابت خرید کتاب خصوصا از نوع سینماییش مشکلی داشتید ما در خدمت گذاری حاضریم.
(شما هم به جاش برگه های جواز پرواز ما را صادر کنید تا بریم کازابلانکا!!):P
ممنون Savezva ی عزیز ( این اسم شما چقدر تلفظش سخته ، اما آواتار جک لمون هر سختی رو آسون
می کنه Blush )

شما لطف دارید. کرج کجا تهران کجا ؟ برای کتاب و فیلم بهتره زحمتش رو بندازیم گردن اداره پست. Big Grin مالیات
میدیم که برامون این کارا رو بکنه دیگه . وقت ارزشمند دوستان رو با این کارها نباید گرفت. به هر حال تهران هم
فال بود هم تماشا. نمایشگاه هم بهانه بود وگرنه می خواستیم ببینیم این تهرون تهرون که می گن چه شکلیه
که دیدیم !

در مورد جواز پرواز به کازابلانکا هم بعد از اینکه الزا رفت آمریکا ، من و ریک هم رفتیم کنگوی برازاویل !
فعلا فقط سینیور فراری اونجاست ، البته اگر اون چاقالو تا حالا سکته نکرده باشه !! با این تفاسیر فعلا
کسی اونجا نیست !!!

جدای از این حرفها همیشه تجربه رفتن به یک شهر معروف برای اولین بار خیلی لذت بخشه. :shy:

به جهنم خوش آمدید

سفرنامه عسلویه

... و خداوند جهنم را آفرید تا بندگان گناهکار خویش را عذاب فرماید.

سعادتی ! بود تا چند هفته در خدمت دوستان بسیار خوب کافه نباشیم و به دلیل مسافرت کاری رهسپار منطقه ای اقتصادی شویم. بندر عسلویه یک از قطب های مهم انرژی کشور و همجوار با میدان گازی پارس جنوبی ( بزرگترین میدان گازی جهان ).

نمای خارجی - روز - لانگ شات :

یک جاده خلوت در میان بیابانی لم یزرع دیده می شود. بخارات آسفالت از بالای جاده ، تصویر را مات و مارپیچی می کند. از دور یک ماشین پیکان مدل 58 ، کُپ کرده ، مجهز به کولر ، در حالیکه شیشه های دودی دارد به سرعت به دوربین نزدیک می شود و سپس از گوشه تصویر خارج می شود ... ویژ ژ ژ ...

نمای داخلی - روز - درون ماشین :

( صدای نریشن اول شخص مفرد به شیوه  سانست بولوار ! )

من یک مهندس هستم که برای کاری به بندر عسلویه آمده ام... بسیار خب ... بهتر است اول یه جای پارک پیدا کنم تا بعد .... درست شد .. .اینهم یک جای پارک خوب زیر سایه ... ( در ماشین را باز می کنم تا خارج شوم ) ... هو ف ف ف ... انگار که وارد کوره شده ای ... به داخل ماشین برمی گردم ! ... انگار که بخواهی از داخل پخچال وارد  فر اجاق شوی ... نفس می خورم و دوباره خارج می شوم. چند ساختمان در میان بیابان و بوی گازهای سوخته و گوگود به مشام می رسد. نمی دانم بیشتر شبیه بیابان های لورنس عربستان است یا عمر مختار . اما یک چیز را مطمئن هستم و آن اینکه من نه پیتر اتول هستم و نه آنتونی کویین !

ادامه دارد ...

درود بر همه دوستان ،

در این مدت که نبودیم حسابی دلتنگ شما بودیم.  لازم شد که یک سفر اضطراری به لیبی داشته باشیم چون دوست قدیمی مان ، معمر ( قذافی ) دچار مشکل شده بود و رسم رفاقت نبود که اونو در این شرایط تنها بذاریم. شاعر می فرماید:  دوست آن باشد که گیرد دست دوست ... در پریشان حالی و درماندگی ! استاد قدیم هم گفته است که دوست واقعی را باید در تنگناهای زندگی شناخت. خلاصه اینکه داستان رفاقت ما با معمر به 70 سال پیش برمی گرده ، زمانی که ما با ریک از کازابلانکا فرار کردیم و تو اون شرایط سرهنگ قذافی که اون موقع ستوان بود و علیه نیروهای اروین رومل می جنگید ، به ما پناه داد.

بعد از رسیدن به طرابلس ، معمر در چادر مخصوص اش با شیر شتر از ما پذیرایی کرد و ماجرا را توضیح داد . مشکل مهمی نبود . ظاهرا عده ای از مردم لیبی  علیه معمر جان قیام کرده بودن.  معمر منو روشن کرد و معلوم شد که اکثر اونها مواد مخدر و مشروبات الکلی مصرف کرده بودن وگرنه دلیل نداشت که علیه رهبر خوبی و بامرامی مثل قذافی قیام کنن. با این تفاسیر چند روز به معمر و نیروهاش کمک کردیم و داشتیم پیروز می شدیم که ناگهان خبر رسید  ناتو وارد عمل شده. ما هم که همیشه تابع اصل "  همیشه به طرفی برو که باد می وزد " بوده و هستیم ، به بهانه خرید مهمات ، از دست قذافی و محافظان زن اش فرار کردیم. آخه معمر به محافظان مَرد اعتماد نداره و مثل من زن ها رو بیشتر دوست داره ، البته بعید می دونم دیگه دوام بیاره ولی به هر صورت ما حق دوستی خودمون رو بهش ادا کردیم.

 

در راه برگشت از لیبی خبر  رسید که بمبی در یک رستوران در شهر کازابلانکا منفجر شده و چندین نفر را کشته ! حسابی نگران شدیم که نکنه کافه ریک باشه. سریع با یکی از همکاران سابق که هنوز در اداره پلیس کازابلانکا خدمت می کنه تماس گرفتیم و معلوم شد که خوشبختانه بمب جای دیگه ای بوده ! و یک گروه تروریستی به نام القاعده مسئولیت انفجار رو به عهده گرفته. به هر حال ناامن کردن شهر عشاق چیزی نبود که ما به راحتی ازش بگذریم. سریع دستور تحقیق صادر شد و معلوم شد که سرکرده این گروه شخصی به نام اسامه بن لادن است و حتی آمریکا هم 10 ساله که دنبالشه. خلاصه شبکه اطلاعاتی رو به کار انداختیم و بعد از چند روز رد این مردک رو در جایی از پاکستان پیدا کردیم.

البته در پیدا کردم محل اسامه باید از همکاری های شایسته جناب ریک هم تشکر کرد چون ایشون با رابط هایی که در سازمان مقاومت و ارتش سری داشتن تونستن خیلی زود سرنخ هایی از محل اسامه رو پیدا کنن. فراموش نکنیم که آلمانی ها هم در زمان جنگ به اعضای سازمان مقاومت می گفتن تروریست ! بگذریم ... به هر صورت این اسامه بن لادن در جای دنج و خوبی مخفی شده بود و برای گرفتن اش نیروی زیادی لازم بود پس قرار شد با برو و بچ  C.I.A و پنتاگون هم هماهنگی کنیم. برای اینکار یه تماس با ویکتور لازلو که از 70 سال پیش سیتیزن آمریکا شده و با مقامات بالا در ارتباطه داشتیم و کارها هماهنگ شد .  نیمه شب حمله صورت گرفت و بن لادن به درک واصل شد تا دیگه هوس بمب گذاری در کازابلانکا رو نکنه.

  کافه ریک در کازابلانکای امروزی  که به یاد فیلم کازابلانکا ساخته شده است

آدرس های مرجع