[-]
جعبه پيام
» <شارینگهام> یاد و خاطر استاد ناظریان گرامی باد https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4539
» <سروان رنو> دختران رادیوم , یک تراژدی تاریخی .... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=846&pid=4538
» <اکتورز> بیستم اسفند سالروز آسمانی شدن استاد خسرو شایگان بود کسی کە در نوجوانی آرزو داشتم صدایم لااقل یک ذرە شبیە بە صدای ایشان میشد ولی نشد / روحش شاد
» <رابرت> آن نواهای آسمانی در "رادیو کافه" به مناسبت آغاز ماه رمضان https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=228&pid=4537
» <BATMAN> یکی از کارگردانهای مورد علاقم شیامالانه چون هر فیلمی که دلش میخواد میسازه و نظر دیگران براش بی اهمیته
» <BATMAN> جالبه نولان و شیامالان هم سن و سالن ولی دومی خیلی جوانتره https://s8.uupload.ir/files/227296_967_1du.jpg
» <BATMAN> اسکار نولانو پیرش کرد تا بهش جایزه بهترین فیلم و کارگردانی رو بده https://s8.uupload.ir/files/ee5345_3l6g.png
» <شارینگهام> دستت درست رفیق! واقعاً که ثابت شد دل به دل راه داره، ممنون.
» <مموله> بازرس https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=509&pid=4536
» <رابرت> تن‌مون تو قبر هم باید بلرزه... در "دوبله و دوبلورها" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4536
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)
نویسنده پیام
کنتس پابرهنه آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 171
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۶/۵
اعتبار: 47


تشکرها : 3516
( 2849 تشکر در 120 ارسال )
شماره ارسال: #1
آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

یکی از ژانرهای جذاب در سینما ژانر زندگینامه یا به اصطلاح دیگر ژانر بیوگرافی ست.بسیاری فکر میکنند آثاری با ژانر زندگینامه باید روایتگر زندگی شخصیت اصلی از تولد تا مرگ باشد.اما در کنار گونه ای که به آن اشاره شد دو گونه ی دیگر نیز در ژانر زندگینامه قرار میگیرند.اول آثاری هستنند که ضمن پرداختن به یک واقعه ی مهم جنگی ,هنری, اجتماعی و ...به یک یا چند شخصیت مهم هم میپردازد و دوم آثاری اند که در ان فقط مقطعی از زندگی فرد نشان داده میشود اما آنها را نیز میتوان زندگی نامه ای دانست.

تماشای فیلمهایی با این ژانر به شدت میتواند بر روی نگرش عموم نسبت به شخص مورد نظر تاثیر بگذارد.گاهی با تماشای یک فیلم بیوگرافی به شخصیتی که تا آن زمان بی توجه بوده اید چنان علاقه مند میشوید که در زمره شخصیتهای محبوبتان جای میگیرد.مثلا مرلین مونرو در برابر بازیگرانی چون الیزابت تیلور و آدری هپبورن که فیلمهای مهم تری بازی کرده اند برای من جذابیت خاصی نداشت اما با دیدن فیلم هفته من با مرلین برایم به شخصیتی محبوب و دوست داشتنی تبدیل شد.البته ناگفته نماند که خواندن تاپیک و نوشته های بی نظیر جناب اسکورپان شیردل عزیز هم در این محبوبیت نقش به سزایی داشت که از ایشان سپاسگزارم.

اما هدف از ایجاد این تاپیک معرفی و بحث پیرامون فیلمهایی ست که به زندگی شخصیتهای معروف کلاسیک(بازیگران ,کارگردانان, خواننده ها ,نویسندگان و...)می پردازد.

در سینمای کلاسیک هم فیلمهایی در ژانر بیوگرافی ساخته شده که من هر چه فکر کردم به جز بانی و کلاید فیلم دیگری به ذهنم نرسید. امیدوارم دوستان عزیز اگر فیلمی کلاسیک در این ژانر دیده اند در این تاپیک معرفی کنند.

این ژانر یکی از محبوب ترین ژانرها برای من در سینماست و از اینکه در چند سال اخیر در سینمای هالیوود فیلمهای زیادی در این ژانر ساخته میشود بسیار خوشحالم.به عنوان اولین فیلم در این تاپیک فیلم پرافتخار Walk The Line را معرفی میکنم که چندی پیش به پیشنهاد دوستی به تماشایش نشستم و از دیدنش واقعا لذت بردم.

واکین فینیکس و ریس ویترسپون

اگر از علاقه مندان به الد سانگ های خارجی باشید بدون شک با جانی کش آشنا هستید و آهنگهایش را شنیده اید.فیلم Walk The Line (سر به راه باش)بر اساس کتاب مرد سیاه پوش نوشته ی خود جانی کش ساخته شده است.در سکانسهای آغازین فیلم نمای داخی زندانی را میبینینم که صدای موسیقی در آن پیچیده و زندانیان در سالنی با تشویق و پایکوبی منتظر ورود خواننده بر روی صحنه هستند.در پشت صحنه  واکین فینیکس(جانی کش )با دیدن اره برش چوب در روی میز به فکر فرو میرود و به یاد موضوعی می افتد و مخاطب فیلم با فلاش بک به گذشته از کودکی اش با او همراه میشود.جانی از کودکی علاقه مند به موسیقی و ترانه است و یکی از علایقش گوش دادن آهنگ از طریق رادیو ست.او رابطه ی خوب و صمیمی ای با برادرش جک دارد.برادرش در جمع کردن محصولات مزرعه ی پدرشان بیشتر تلاش میکند و توانایی بیشتری دارد و به همین دلیل مورد تایید و محبت پدر واقع میشود.جک در یک حادثه به وسیله ی دستگاه برش چوب جانش را از دست میدهد و جانی که تنها شده زیر نگاه سرزنش آمیز پدرش بزرگ میشود.


تصویر سمت راست:جانی کش و جون کارتر ,تصویر سمت چپ:واکین فینیکس و ریس ویترسپون

هنگامی که جانی برای خدمت در نیروی هوایی از خانه میرود گیتاری میخرد و در کنار خدمت برای خودش ترانه میگوید و آهنگ میسازد. در همین هنگام است که با دختری به نام ویویان آشنا میشود و با او ازدواج میکند.جانی بعد از ازدواج وقتش را روی موسیقی میگذارد و با گروه آماتورش به استودیو ضبط موسیقی میرود و آهنگی که در دوران خدمتش ساخته بود را اجرا میکند.مسئول استودیو آهنگش را میپسندد و جانی اولین آهنگ زندگیش را ضبط میکند.آهنگ او به سرعت محبوب میشود و به درخواست مردم بارها از رادیو پخش میشود.جانی برای اجرای زنده به همراه تور موسیقی به شهرهای مختلف سفر میکند و در همین اجراهاست که با جون کارتر(ریس ویترسپون) آشنا میشود و از اینجا به بعد ماجرای عشق زیبای جانی کش و جون کارتر آغاز و جذابیت فیلم دوچندان میشود...فیلم در ادامه به فراز و نشیبهای زندگی این خواننده و بحرانی که درگیر آن میشود میپردازد که برای حفظ جذابیت فیلم و پایان بندی بی نظیرش از ذکر توضیحات بیشتر خودداری میکنم.

ریس ویترسپون با بازی فوق العاده اش توانست اسکار بهترین بازیگر زن سال 2005 را از آن خود کند.اما آکادمی تنها به نامزد شدن واکین فینیکس بسنده کرد و در حالی که این بازیگر استحقاق دریافت اسکار را داشت مجسمه طلایی اش را در دستان فیلیپ سیمور هافمن گذاشت.تمام آهنگهای فیلم با صدای واکین فینیکس و ریس ویترسپون اجرا شده است و این دو بازیگر به خوبی توانستند توانایی بازیگری شان را به رخ بکشند.شخصا فکر میکنم صدای ریس ویترسپون بسیار زیباتر از صدای جون کارتر است خصوصا هنگام اجرای قطعه ی times wasting که متاسفانه در فیلم با بوسه ی بی موقع ی جانی کش بر گونه ی جون کارتر ناتمام میماند و من همان قطعه ی ناتمام را بارها شنیده ام.  .به دوستانی که فیلم را ندیده اند توصیه میکنم لذت دیدنش را از دست ندهند.

پ.ن:آلبوم موسیقی فیلم توسط Princess Anne عزیز در این پست قرار گرفت.


کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
۱۳۹۴/۶/۱۶ عصر ۰۴:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, ژان والژان, آمادئوس, حمید هامون, خانم لمپرت, زینال بندری, BATMAN, Classic, Princess Anne, ژیگا ورتوف, Memento, سروان رنو, مگی گربه, ایـده آلـیـسـت, هانا اشمیت, واتسون, اکتورز, سارا, پیرمرد, آرماند دووال, جروشا, Savezva, زرد ابری, بانو, لو هارپر, مکس دی وینتر, oceanic, هایدی
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

یکی از زیباترین فیلم هایی که سال ها قبل از تلویزیون دیدم « 26 روز از زندگی داستایفسکی» بود. نمی دانم دوستان قبلاً در بخش های دیگر فوروم دربارۀ این فیلم مطلب نوشته اند یا خیر.

http://www.imdb.com/title/tt0132932/

این فیلم به برهه ای از زندگی نویسنده می پردازد که او بر اساس تعهد و دِینی که به ناشر دارد ناچار است طی 26 روز رمان «قمارباز» خود را تکمیل کند و تحویل دهد. در بحبوحۀ این مشکلات مالی و روحی و تنگنای زمانی، دختری جوان- آنا گریگورییِونا- که از خوانندگان پر و پا قرص آثارش است و تندنویسی می داند به یاری او می شتابد. سالها بعد وقتی رمان قمارباز را می خواندم مرتب صحنه های فیلم در ذهنم تداعی می شد، بالاخص صحنه ای که زن اسکناس های برده شده در قمار را به صورت مرد قمارباز پرت میکند. داستایفکسی برای بازآفرینی این صحنه آن را بازی می کند.


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۴/۶/۱۹ صبح ۰۱:۱۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, زینال بندری, Kurt Steiner, خانم لمپرت, Memento, Princess Anne, حمید هامون, هانا اشمیت, شارینگهام, سروان رنو, جروشا, مگی گربه, دانتس, واتسون, زبل خان, BATMAN, لو هارپر, پیرمرد, مکس دی وینتر, هایدی, دون دیه‌گو دلاوگا
آرماند دووال آفلاین
عاشق دلخسته کافه
*

ارسال ها: 53
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۵/۲۲
اعتبار: 5


تشکرها : 242
( 605 تشکر در 38 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

با تشکر از خانم کنتس عزیز برای ایجاد این تاپیک و همچنین کرت اشتاینر گرامی برای معرفی این شخصیت بزرگ و این مینی سریال و فیلم مستند.

اولین فیلمی که در مورد این دانشمند بزرگ ساخته شده فیلم درامی به نام مادام کوری است که در سال 1943 توسط مروین لیروی و با هنرنمایی گریر گارسون به نقش ماری کوری و والتر پیجیون به نقش شوهر او ساخته شد. در مورد دوبله این فیلم اطلاعی یا اینکه اصلا این فیلم دوبله شده یا نه ندارم.

لینک فیلم ازimdb

http://www.imdb.com/title/tt0036126/

عکس های این فیلم


مارگریت منو تنها نذار خواهش میکنم برگرد برگرد
کامیل 1936
۱۳۹۴/۶/۱۹ عصر ۱۰:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Kurt Steiner, کنتس پابرهنه, خانم لمپرت, Memento, Princess Anne, مگی گربه, واتسون, زبل خان, جروشا, لو هارپر, پیرمرد, مکس دی وینتر, هایدی
آرماند دووال آفلاین
عاشق دلخسته کافه
*

ارسال ها: 53
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۵/۲۲
اعتبار: 5


تشکرها : 242
( 605 تشکر در 38 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

عشاق موسیقی (در تلاطم زندگی)

یکی از فیلم های بسیار خوبی که در مورد ژانر بیوگرافی ساخته شد فیلم عشاق موسیقی محصول سال 1970 بود که در ایران با نام در تلاطم زندگی به نمایش درامد. این فیلم به زندگی هنری و خصوصی پیتر ایلیچ چایکوفسکی اهنگساز سرشناس روسی می پردازد. این فیلم در زمان نمایش خود در ایران بسیار موفق بود. باریگران این فیلم ریچارد چمبرلین و گلندا جکسون هستند و کارگردان ان کن راسل است و گویندگان دوبله این فیلم جلال مقامی و زنده یاد تاجی احمدی هستند و زنده یاد نیکو خردمند ، رفعت هاشمپور و سعید مظفری در نقش های کوتاهی گویندگی کرده اند.

پیتر ایلیچ چایکوفسکی

زندگی نامه: 

پیتر ایلیچ چایکوفسکی در سال 1840 در خانواده ای مرفه به دنیا امد. پدر او مهندس معدن و مادرش نوازنده پیانو بود. او پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، او در هنرستان موسیقی ثبت نام کرد و در این هنرستان با دختری 28 ساله به نام آنتونینا میلیوکووا ازدواج کرد. به نظر میرسد که این ازدواج برای پنهان کردن تمایلات همجنسگرایانه اش بود. بعد از 9 هفته این دو از یکدیگر جدا شدند ولی چایکوفسکی تا اخر عمر انتونینا حمایت مالی خود از او را دربغ نکرد. (انتونینا در سال 1917 در یک اسایشگاه روانی در گذشت.) بعد از این جدایی او با بیوه ای 45 ساله به نام مادام نادژدا وان مك از طریق مکاتبه اشنا شد که عاشق موسیقی بود و او را تحت پشتیبانی مالی خود قرار داد. این دو هیچگاه یکدیگر را ندیدند و زندگی هنری چایکوفسکی با اشنایی از طریق مکاتبه با این زن وارد مرحله جدیدی شد و چایکوفسکی حسن نیت خود را ثابت کرد و سمفونى چهارم خود را در ستایش وى نوشت. در سال 1890 این نامه نگاری به پایان رسید و چایکوفسکی دیگر خبری از حامی خود به دست نیاورد و این باعت شد فشار روحی شدیدی به او وارد شود. در سال 1891 چایکوفسکی تور موفقى در آمریكا برپا كرد و در مراسم افتتاحیه تالار موسیقى ظاهر شد. در سال 1893 او به دریافت دكتراى افتخارى موسیقى از دانشگاه كمبریج نائل آمد. در سال 1893 وى نوشتن سمفونى ششم ناتمام خود را كه در سال 1891 آغاز كرده بود تكمیل كرد. اثرى كه به اعتقاد شخص چایكوفسكى بهترین بوده است. چند روز بعد، در ششم نوامبر 1893 چایكوفسكى در اثر ابتلا به وبا درگذشت.

اثار او :

اپراهای بی بی پیک و اوژن اونگین.

▪ باله های دریاچه قو (Swan Lake) ، زیبای خفته (Sleeping Beauty) و فندق شکن (The Nutcracker).

▪ اوورتورهای فرانچسکا داریمینی و رومئو و ژولیت.

▪ یک کنسرتو ویولن سه کنسرتو پیانو که اولین آنها مشهورترین آنها است.

▪ شش سمفونی که در میان آنها سمفونی شماره شش به نام پاتتیک ( (Pathetique(به معنای حزن آور و سوزناک) شهرت فراوانی دارد.

لینک فیلم درimdb

http://www.imdb.com/title/tt0066109/

عکس های فیلم

ریچارد چمبرلین در نقش چایکوفسکی

با اندکی ویرایش از:

http://raysaz.mihanblog.com/post/126


مارگریت منو تنها نذار خواهش میکنم برگرد برگرد
کامیل 1936
۱۳۹۴/۶/۲۰ صبح ۰۲:۴۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, حمید هامون, Princess Anne, زاپاتا, خانم لمپرت, هانا اشمیت, مگی گربه, کنتس پابرهنه, واتسون, زبل خان, BATMAN, جروشا, لو هارپر, پیرمرد, مکس دی وینتر, هایدی
خانم لمپرت آفلاین
مدیر بازنشسته
*****

ارسال ها: 394
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۳
اعتبار: 61


تشکرها : 7981
( 8500 تشکر در 282 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

آنها که رفتند و قصه هایی که ماندند... چه تیتر زیبایی دست مریزاد کنتس عزیز

می خواهم امروز قصه ای بگویم قصه ای از دختر گمشده شاه پریان؛ آناستازیا نیکولائونا رومانوا

آناستازیا آخرین فرزند آخرین تزار روس نیکولاس دوم در 1901 میلادی زاده شد. پیش از او سه دختر و یک پسر حاصل ازدواج نیکولاس و الکساندرا بودند. با تولد او امید تزار برای داشتن فرزند پسر دیگر به یاس تبدیل شد اما آناستازیا که او را در خانه ناستیا صدا می کردند چنان شاد و شیرین بود که زود محبوب دل ها گردید. او مانند خواهرها و برادرش تحت تعلیم دروس متعدد و زبانهای گوناگون قرار گرفت. عاشق کتابهای شیلر، مولیر، گوته، دیکنز و خواهران برونته بود. اما هوش شگرف اجتماعیش خیلی زود اطرافیان را معترف می کرد که ناستیا هنرپیشه بزرگی خواهد شد. هرچند دخترک خود را درقبال خاندان سلطنتی مسئول می دانست. ناستیا می خواست مایه افتخار خاندان سلطنتی رومانوف شود.

اما این آرزو با انقلاب بلشویک ها علیه سلطنت تزار نقش بر آب شد. درزمستان 1917 قصر به محاصره انقلابیون در آمد . سرخ ها خاندان تزار را دستگیر نمودند و رومانوف ها مدتی در کاخ درحبس خانگی بسر بردند و سپس چندین بار از شهری به شهر دیگر جابجا شدند. زیرا طرفداران تزار چندبار به قصد رهایی آنان از چنگ انقلابیون به محبس آنان حمله کردند. گفته می شود عاقبت درجولای 1918 انقلابیون تصمیم گرفتند برای همیشه خود را از شر رومانوف ها خلاص کنند آنان را به زیرزمین محبسشان در کاترین بورگ منتقل و روی صندلی نشاندند و یک به یک با شلیک تیر اعدامشان نمودند و همانجا در یک گور جمعی دفنشان نمودند.  شایعات بسیاری دامن گرفت عده ای محلی و همچنین سربازانی که در جریان اعدام مخوف زیرزمینی شاهد عینی فاجعه بودند اظهار کردند یکی از فرزندان به ضرب گلوله نمرد حتی سرنیزه خلاص مامور اعدام نیز از کنار جمجمه اش رد شد وتنها خراشی برآن وارد آورد و توسط هواداران تزار بموقع فراری داده شد و از روسیه گریخت. او آناستازیا بود...

بعدها هم دولت شوروی اعلام نمود در بررسی اجساد تنها بقایای جنازه تزار،همسرش و سه دختر و تک پسرش به اثبات رسیده و (بعدها)از روی DNA مشخص گردید هیچگونه بقایایی از آناستازیا دختر کوچک تزار یافت نگردید.

از آن پس سرنوشت مبهم و مرموز آناستازیا به بحث داغ اروپا مبدل شد مخصوصا که صحبت ارثیه چند میلیون دلاری تزار در بانکهای اروپایی برای تنها وارث بر جای مانده احتمالی پای سودجویان را نیز وسط کشید. ناگهان دهها زن با ادعای آناستازیایی ظهور نمودند. اما فقط یکی حداقل نیمی از جهانیان را متقاعد نمود آناستازیای حقیقی است زن ژنده پوشی که در سال 1920 می خواست به قصد خودکشی خود را از روی پل کانال لندوِر در برلین به آب پرتاب کند او نجات یافت و دوسال مخفیانه تحت درمانهای روانشناسی قرار گرفت و در سال 1922 ادعا کرد وارث تزار می باشد: آنا اندرسون

... و فیلم "آناستازیا 1956" بازگوینده قصه او در این مقطع تاریخی است:

ژنرال بونین (یول براینر) تاجری زرنگ است که با شنیدن خبر ارثیه ده میلیون پوندی تزار ، سعی دارد از زنان و دخترکان داوطلب یک آناستازیای تمام عیار بازسازی نماید و او را جای نسخه اصلی قالب نموده ثروت را به چنگ آورد. تلاش او با زیرکی مادربزرگ تزاری گراند دوشس ماریا (هلن هایس) در چند مورد با شکست مواجه می شود تا عاقبت زن ژولیده سرگردانی را که به قصد خودکشی در حال پرت کردن خود به داخل رود خانه است یافته او را که بیمار و روان پریش است و هویتش را بدرستی نمی داند با خود می برد. زن فقط می داند اسمش آنا (اینگرید برگمن)است مدتی در نوانخانه و مدتی را دربیمارستان روانی سپری کرده و از فراموشی و بحران هویت در عذاب است.

آنا در طی گذراندن دوره نقاهت تحت آموزشهای تلقینی ژنرال بونین و همدستانش کم کم باور می کند که همان آناستازیای گمشده است.بخصوص که اثر اسکاری روی جمجمه و جای اصابت ترکش هایی نظیر گلوله روی بدن دارد. او از زیر زمین می ترسد و گاه چیزهایی درباره کودکی آناستازیا بیان می کند که خود بونین به تعجب می افتد. زمانیکه آنا کاملا در قالب آناستازیا جا افتاده نوبت آن می رسد که به قشر مقیم  روس در پاریس که همه از اعیان و اشراف و وابستگان دربار قدیمند معرفی گردد. نیمی از اعیان متقاعد می شوند که این دوشیزه متشخص همانا پرنسس آناستازیا است. اما این برای تصاحب ارثیه کافی نیست.

ژنرال بونین و آنا که حالا هر دو به خودباوری رسیده اند که آنا همان آناستازیا است برای اثبات  ادعایشان تصمیم به طی سفری طولانی با قطار شده تا به کپنهاگ محل استقرار گراند دوشس پیر ماریا فئودورونا و پرنس پل ، برادرزاده ملکه و پسرعموی آناستازیا بروند. پل و آناستازیا از بچگی عقدشان را در آسمانها بسته و نامزد شده بودند. با علم بر اینکه دوشس پیر دیگر حاضر به پذیرش دست پرورده دیگر ژنرال بونین نیست . آنها در سالن رویال برای تماشای اپرای باشکوه زیبای خفته ، جاییکه قرار است ماریا فئودورونا به عنوان تنها تفریح خارج از قصرش در آنجا حاضر شود ترتیب یک ملاقات غیرمترقبه را می دهند آنا موفق به دیدن پرنس پل شده و بونین هم دوشس ماریا را می بیند و سعی می کند او را متقاعد کند تا آناستازیا را ببیند. ملکه که در ابتدا کاملا مخالف است. دست آخر با اصرار پل خودش به دیدار دختری می رود که ادعا دارد نوه گمشده اوست.

سکانس دیدار مادربزرگ و نوه بسیار زیبا و دیدنی است و اوج هنر بازیگری دو هنرپیشه چیره دست برگمن و هایس است. اینگرید برگمن که این اولین فیلم جدی هالیوودیش پس از بایکوت او در آمریکا بعلت رسوایی اخلاقی اش بوده و نیز هلن هایس که پس از یک بیماری سخت و کناره گیری از سینما با این فیلم به عالم بازیگری بر می گردد هردو با بازی های درخشانشان در آناستازیا جایگاه خویش را در سینمای آمریکا تثبیت می کنند و این سکانس نفس گیر مهر تایید بر استمرار بازیگری آنان می زند. در این سکانس شاهدیم؛ مادربزرگ که اول به همه چیز شک دارد رفته رفته با کلام و حرکات و عاداتی که در آنا می بیند مخصوصا خصلت به سرفه افتادن او در اثر ترس و هیجان ، باور می کند که دختر مقابلش همان نوه گمشده اش می باشد. همانگونه که آنا در آن لحظه تنها چیزی که می خواهد این است که در آغوش مادربزرگش پذیرفته شود. خاطره این سکانس تاثیرگذار تا پایان فیلم مدام جلوی چشمان و ذهن بیننده تداعی می گردد.

گراند دوشس به افتخار نوه اش قصد برگزاری مهمانی مجللی دارد که در آن نامزدی پل و آناستازیا را نیز اعلام نماید. اما درست قبل از مراسم در یک کنفرانس خبری مردی از راه می رسد که مدعی است آنا را از زمانیکه در آسایشگاه روانی در بخارست بستری بوده می شناسد و آنزمان آنا ذکر کرده که محل زخم روی سرش ناشی از سانحه انفجار در یک قطار است. آنا در دفاع می گوید انسان می تواند چندین بار زخمی شود ولی مرد می گوید برای ترخیص مردی به دنبال شما آمد و شما آنا کورف هستید. تردید و دودلی بین حضار سریع دامن می گیرد. جلسه شتابان مختومه اعلام شده، بونین هم عصبی است. او از آنا می خواهد اگر تمایلی به نامزدی اجباری و تصاحب ارثیه ندارد ادامه ندهد و به خود حقیقی اش بازگردد. اما آنا هنوز ایمان دارد که خود آناستازیا است و باید رسالتش را به اتمام رساند حتی اگر مجبور به یک ازدواج ناخواسته سلطتنی گردد!

بونین که به آنا دلبسته شده وقتی نمی تواند آنا را به انصراف متقاعد نموده و مانع اعلام نامزدی آناستازیا و پرنس پل شود تصمیم می گیرد کنار بکشد، نزد گراند دوشس ماریا می رود و از وی می خواهد او را برای ادامه حضور در مراسم معارفه پرنسس آناستازیا و اعلام واگذاری ثروت موروثیش به او و همینطور نامزدیش با پل معاف و معذور بدارد. ملکه با زیرکی در می یابد پشت تمامی این درخواست ها احساسی است که بونین سعی در مهار و پوشاندن آن دارد. وقتی آناستازیا به ملاقات مادر بزرگش می رود . ملکه مادر در حالیکه تاج زیبای آناستازیا را دردست بازی می دهد از او می خواهد درباره مصالح سلطنتی و مادر بزرگش دغدغه نداشته باشد و کاملا بیاندیشد که آیا ازدواج با پل و رسیدن به میراث تزار همان چیزی است که قلبا می خواهد. نتیجه آنکه در سکانس پایانی فیلم خدمتگزار ملکه خبر می دهد که پرنسس آناستازیا را پیدا نمی کند . پرنس پل هم با نگرانی نزد گرند دوشس می آید و می پرسد آیا همه این ها دروغ بوده و حال باید چه کرد ؟ و به حضار چه گفت؟ ملکه مادر می داند بونین و آنا مهمانی  را بی اطلاع و مخفیانه ترک کرده اند، در کمال وقار لبخندی می زند و در حالیکه از ایوان قصر به جماعت اشراف و درباریهای روس ، که منتظر او و نوه عزیزش هستند می نگرد. می گوید:" خودم می گم... نمایش تمومه برید خونه!"

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فیلم زیبا در همینجا به پایان می رسد. چون در زمان ارائه فیلم در سال 1956 آنا آندرسون واقعی هنوز در حیات بود آناتول لیتواک کارگردان، برای پخش فیلمش از آندرسون اجازه قانونی می گیرد. آناستازیا با موفقیت در گیشه مواجه و کاندید دو اسکار بهترین هنرپیشه و موسیقی می گردد که اینگرید برگمن با بازی تحسین برانگیز و زیر پوستی خود در نقش آناستازیا اسکار را بی چون و چرا از آن خود می نماید. بعدها درپی محبوبیت این فیلم و فیلمنامه آرتور لاورنتس و مارسل ماروت یک سینمایی انیمیشنی به همین نام توسط کمپانی فوکس در سال 1997 اکران می شود که آن هم در رده دوم باکس آفیس مدتها جاخوش می کند.

آرتور لاورنتس ، مارسل ماورت
آرتور لاورنتس ، مارسل ماورت

اما واقعا عاقبت آنا چه شد؟

تحقیقات کارآگاهان تحت استخدام خاندان درباری نیز در آن زمان مبین آن بود که آنا آندرسون در حقیقت زنی به نام فرانسیسکا شانزوفسکا یک دورگه آلمانی-لهستانی از خانواده ای کارگری ساکن پومرانی است که مدتها بعلت اختلال دماغی در آسایشگاه روانی بستری بوده و در گذشته در انفجار کارخانه دچار جراحتهای عمیق شده است و از 1920 نیز مفقود الاثر اعلام گردیده. هرچند آن زمان این ادعای کارآگاهان سند قاطعی به حساب نمی آمد و آنا آندرسون در طی چندین دادخواست و دادگاه، بر ادعای آناستازیایی اش پافشاری نمود ولی با وجود داشتن طرفداران فراوان هرگز در هیچ دادگاهی موفق به تثبیت هویتش نشد و این جنگ بی نتیجه در وادی فرنگ مغلوبه گردید. آنا که دیگر توانی برای مقاومت نداشت با یک پرفسور تاریخ ازدواج و به آمریکا مهاجرت نمود. میراث تزاری هم به گراند دوشس مکلنبرگ واگذار شد. آنا آندرسون در سال 1984 وفات یافت اما بالاخره با پیشرفت علم و آزمایش DNA بازمانده از موهای وی محرز می گردد آنا آندرسون هرگز از ریشه خاندان تزار نبوده است واشتراک DNA آنا آندرسون با تنها بازمانده خانواده شانزوفسکا که یکی از خاله زادگان وی بود محرز گردید.

حال من مولف این مقاله می اندیشم شاید اگر خود اینگرید برگمن فقید در حوالی سنه 1918 در اوان جوانی بود(در حالیکه حقیقتا در آن سال تازه سه ساله شده بود) با آن شمایل نازنین و فریبنده و با ابهت بی شک بیش از هر زن دیگری می توانست ادعای آناستازیایی داشته باشد و چه بسا این ادعا بدون جار و جنجال و بسادگی هرچه تمامتر پذیرفته و استقبال می شد! و دنیا آناستازیایش را در نهایت پیدا می کرد...

منابع مورد استفاده:

http://russiapedia.rt.com/prominent-russ...-romanova/

http://www.history.com/this-day-in-histo...ted-states

http://www.imdb.com/title/tt0048947/


در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند
۱۳۹۴/۶/۲۳ عصر ۰۳:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, مگی گربه, آرماند دووال, اسکورپان شیردل, کنتس پابرهنه, آمادئوس, حمید هامون, Classic, Savezva, Memento, Papillon, Princess Anne, سروان رنو, هانا اشمیت, BATMAN, واتسون, زبل خان, ژیگا ورتوف, زرد ابری, جروشا, لو هارپر, پیرمرد, مکس دی وینتر, هایدی
خانم لمپرت آفلاین
مدیر بازنشسته
*****

ارسال ها: 394
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۳
اعتبار: 61


تشکرها : 7981
( 8500 تشکر در 282 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

ماریا فون تراپ


داستان واقعی ماریا از کودکی او آغاز شد، وقتی طفلی دوساله بود مادرش درگذشت، پدرش عملا از سرپرستی تنها دختر تنهایش سر باز زد و مراقبت از ماریا به گردن عمویش فرانتس افتاد. اما چه مراقبتی؟! عموی سخت گیر برای هر چیزی او را تنبیه می کرد گاهی هم برای هیچ چیز ... حتی اگر ماریا شاخه ای گل از کنار جاده می چید به شدت توبیخ می شد. این رویه کودکان را خجالتی و گوشه گیر بار می آورد اما در مورد ماریا خوشبختانه به عکس عمل نمود ماریا با شخصیت خاص برون گرایش ، وارستگی و آزاده بودن را یاد گرفت. همین عدم تعلق باعث شد او خودش را به جمع کاینات متعلق بداند!

ماریای جوان عاشق موسیقی بود و ترانه و ساز...اما وقتی فقیر باشی نمی توانی به کنسرت بروی پس تنها گزینه آوازهای کلیسایی است و او مشتری دایم مراسم آهنگین روزهای یکشنبه کلیسای مجاور بود. ماریا البته زیاد مذهبی نبود اما این رفت و آمدها باعث گرایش او به مناسک روحانی گردید. ماریا به دیر پیوست به امید آنکه با آواز ملکوتی راهبه ها همخوان شود و عاقبت به مکانی تعلق پیدا کند.

 او آوازهای مقدس را باصدای شیرینش بلند و رسا اجرا می نمود همه خواهرها هم دوستش داشتند و از نشاط او دیر هم رنگی شاد به خود گرفته بود. اما خیلی زود ماریا دریافت به کلیسا تعلق ندارد. با آمدن مردی عظیم الشان که عاجزانه از مادر روحانی درخواست پرستار برای هفت فرزند بی مادرش نمود ماریا اولین نفر بود که داوطلب شد. کاپیتان فون تراپ واقعا مرد خشک و سخت گیری بود جوریکه حتی برای صداکردن فرزندانش از سوت استفاده می کرد. او از زمان مرگ همسرش خانه را به حکومت نظامی تبدیل کرده بود. بچه ها گرچه بخوبی با ساز و آواز آشنا بودند اما هر نوای موسیقی در عمارت فون تراپ ممنوع بود.

ماریا این تابو را شکست او کودکان بااستعداد را از غلافشان رهانید و صدای روح بخششان را جاری نمود و آواز آنها بزودی در قلب خاص و عام نشست. کاپیتان که درابتدا لجوجانه مقاومت می کرد کم کم تحت جو شاد و ناب خانه اش که مرهون وجود ماریا بود تغییر رویه داد و پس از چندی از ماریا درخواست ازدواج نمود.

ماریا که کاپیتان فون تراپ را اینگونه دوست نداشت به دیر و نزد مادر مقدس فراری و پناهنده شد ولی تنها یک کلام مادر روحانی او را وادار به بازگشت نمود: "این ازدواج خواست خداست"... ماریا در روز ازدواج و درلباس عروس هنوز عصبی و پریشان بود زیرا حس می کرد به خدا خیانت کرده و باید زندگیش را وقف دیر و آوازهای روحانی می کرد.

ازدواج فون تراپ 47 ساله با ماریای 21 ساله که اندکی از فرزند ارشد کاپیتان مسن تر بود بچه ها را البته چندان شوکه نکرد. آنها ماریا را به چشم دوست و خواهر می نگریستند عاشق او بودند و حال می باید او را "مادر" خطاب می کردند. اما آنچه وضعیت را وخیم نمود از دست رفتن اندوخته بانکی فون تراپ در نتیجه یک سرمایه گذاری غلط بود. مرد مغرور که بیکار شده بود تن به کارهای پایینتر از جایگاهش نداد و ماریا مجبور شد چاره ای بیندیشد و این گونه بود گه گروه موسیقی خانواده فون تراپ شکل گرفت. گروهی که بسرعت تحت مدیریت ماریا محبوب و مشهور شد. با شدت گرفتن جنگ جهانی نازی ها می خواستند کاپیتان را به خدمت خود درآورند و او که وطن پرستی دوآتشه بود فرار را بر قرار ترجیح داد. آنها ابتدا در کمپ های پناهندگان و سپس به آمریکا مهاجرت نمودند و در تمامی این روزگارسخت برنامه های موسیقی شان به سرپرستی ماریا تنها راه امرار معاششان بود. با گذاشتن تور دور دنیا جهان خوانندگان خاندان فونتراپ را شناخت و به هنرماریا و خانواده اش ارج نهاد  . بالاخره حاصل  30 سال اجرای گروهی موسیقی باند فون تراپ درآمدی هنگفت برایشان رقم زد و عاقبت خانه ای بزرگ در ورمونت خریدندکه همواره نوای موسیقی در آن جریان داشت...

فیلم آوای موسیقی (اشک ها و لبخندها) بیوگرافی موزیکال ماریا فون تراپ را با اندک تغییری اما باشکوه هرچه تمامتر در سال 1965 به نمایش می گذارد و از آنجا که فیلم آمریکایی بود. ماریا فون تراپ حقیقی که شاهد به تصویر درآمدن بخشی از زندگیش از روی کتاب خاطراتش "داستان خانواده خواننده فون تراپ" چاپ1949بود، خود را به عوامل فیلم معرفی کرد حتی تصمیم بر این شد که در یک کامئوی کوتاه در صحنه ای از فیلم نقش داشته باشد. ماریا فون تراپ حقیقی را در فیلم به همراه دخترش رزماری در حالی می بینیم که جولی اندروز از درگاه کمانی شکلی می گذرد. آن دو در پشت سر او در حال عبورند.

فیلم شاهکار از آب در آمد و مورد استقبال بینندگان قرار گرفت اما متاسفانه رابرت وایز تهیه کننده و کارگردان فیلم، ماریا فون تراپ را برای شب افتتاحیه و پیش نمایش فیلم دعوت ننمود،بی معرفت!... ماریا بسیار رنجید و به  تهیه کننده  گلایه نمود اما در کمال تعجب نه تنها از عذرخواهی خبری نبود بلکه شنید: "تمام صندلی ها پرشده بودند جای خالی برای شما نداشتیم!"



http://www.telegraph.co.uk/culture/film/...facts.html

http://anitasnotebook.com/2014/03/the-so...movie.html


در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند
۱۳۹۴/۶/۲۶ عصر ۰۳:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, Memento, زبل خان, اسکورپان شیردل, سروان رنو, مگی گربه, ژیگا ورتوف, آرماند دووال, Princess Anne, BATMAN, Classic, Savezva, حمید هامون, زینال بندری, واتسون, زرد ابری, جروشا, لو هارپر, پیر چنگی, پیرمرد, مکس دی وینتر, کاپیتان اسکای, هایدی
کنتس پابرهنه آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 171
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۶/۵
اعتبار: 47


تشکرها : 3516
( 2849 تشکر در 120 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

ملکه موناکو

چند سال قبل در مجله دنیای تصویر خبری خواندم مبنی بر ساخته شدن فیلمی درباره زندگی گریس کلی به نام گریس موناکو . برای دوستداران سینمای کلاسیک از جمله من که به شدت به ژانر بیوگرافی هم علاقه دارم خبر خیلی خوبی بود و از همان زمان بی صبرانه منتطر دیدن فیلم بودم.

فیلم با اعلام خبر ازدواج گریس کلی در سال 1956 آغاز می شود. دیدار تصادفی گریس کلی با شاهزاده موناکو در جشنواره کن به نامزدی سریعشان منجر شده و گریس کلی همراه با خانواده اش سوار کشتی می شود تا در موناکو به همسرش ملحق شود و بزرگترین مراسم عروسی قرن را بر پا کنند.

گریس کلی در کنار همسرش شاهزاده راینیر سوم

5 سال بعد آلفرد هیچکاک به موناکو می رود تا از ملکه موناکو دعوت کند برای ایفای نقش اول فیلم مارنی با دستمزد یک میلیون دلار به هالیوود برود.( البته در واقعیت هیچکاک, بازی در فیلم مارنی را به گریس کلی پیشنهاد داد اما شخصا به موناکو نرفت )

با اینکه اطرافیان گریس به او گوشزد می کنند که تا به حال هیچ ملکه ای از موناکو به روی صحنه نرفته اما او شدیدا وسوسه می شود به هالیوود برگردد و در فیلم مارنی به بازی بپردازد.همچنین می داند با توجه به بحران و درگیری ای که بین موناکو و فرانسه وجود دارد انتشار این خبر با واکنش و اعتراض مردم روبه رو می شود.پس پیشنهاد هیچکاک را قبول میکند با این شرط که تا پایان بحران سیاسی کشورش خبر بازگشت او به پرده سینما پنهان بماند.هیچکاک نیز این شرط را  می پذیرد و با بیان این جمله که "دنیا میخواد که گریس کلی به پرده سینما برگرده" قول می دهد تا هر زمان که لازم باشد برای فیلمبرداری منتظر گریس بماند.

گریس کلی(نیکول کیدمن) در حال صحبت با هیچکاک در نمایی از فیلم گریس موناکو


با فاش شدن خبر بازگشت گریس کلی به هالیوود( که در ادامه فیلم می فهمیم چه کسی این خبر را به رسانه ها گفته است ), شاهزاده موناکو عصبانی می شود و از گریس می خواهد پیشنهاد آلفرد هیچکاک را رد کند. گریس که به هیچ وجه نمیخواهد بازی در فیلم مارنی را از دست بدهد تصمیم به طلاق میگیرد اما... .

یکی از سکانس های جالب فیلم سکانسی ست که گریس بعد از دعوا با همسرش، شاهزاده راینیر سوم, در حال نگاه کردن فیلم عروسی مجللش, در فکر فرو رفته است. کشیشِ دربار کنارش می آید و درباره زندگی و موقعیت گریس با او صحبت می کند.دیالوگ های کشیش در این سکانس متاثر کننده است. 

گریس:نمی دونم چطور باید بقیه عمرم رو اینجا زندگی کنم وقتی نمیتونم خودم باشم.

کشیشِ دربار:تو کی هستی؟ گریس کلی ستارهٔ سینما؟ اونو خودت به وجود آوردیش...یک جور طرز راه رفتن خاص و یک لهجه خاص یاد گرفتی...و خیلی زیبا این کار رو انجام دادی...ولی حالا فقط یک زن خانه دار با دو تا بچهٔ نازپرورده هستی که داری تکرار روز عروسیت رو تماشا می کنی...تو واسه این به اینجا نیومدی گریس...تو به اینجا اومدی تا بزرگترین نقش زندگیت رو ایفا کنی...

گریس کلی                                            نیکول کیدمن

فیلم با انتقاد منتقدان و اعتراض شدید فرزاندان ملکه موناکو رو به رو شد.فرزندان گریس کلی فیلم را به دور از واقعیت دانستند. برای من هم جای تعجب داشت که چطور اولیویه دان که چندین سال پیش فیلم زندگی یک گل سرخ را( که در پست بعد در مورد این فیلم می نویسم ) در ژانر بیوگرافی ساخت و به زیبایی زندگی ادیت پیاف را به تصویر کشید, این بار چنین فیلم ملال آوری ساخته است.البته به نظر من نیکول کیدمن هم اصلا بازی خوب و برجسته ای ارائه نداده بود و این مورد هم به فیلم لطمه وارد کرده است.بعد از دیدن این فیلم و مقایسه نیکول کیدمن با گریس کلی, فهمیدم زیبایی و جذابیت طبیعی ستارگان کلاسیک تا چه حد تکرار ناپذیر است... بی جهت نیست که این چنین جاوادانه اند...


کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
۱۳۹۴/۷/۵ عصر ۰۱:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : خانم لمپرت, Memento, سروان رنو, حمید هامون, اسکورپان شیردل, بانو, Princess Anne, Classic, BATMAN, مگی گربه, پیرمرد, واتسون, لو هارپر, جروشا, زرد ابری, ژیگا ورتوف, Keyser, پیر چنگی, فورست, مکس دی وینتر, زبل خان, هایدی, رجینا
لو هارپر آفلاین
کاراگاه خصوصی
***

ارسال ها: 187
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۳/۱۵
اعتبار: 34


تشکرها : 1533
( 2274 تشکر در 137 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

برنادت سوبیرو

برنادت سوبیرو در 7 ژانویه 1844 در خانواده ای فقیر به دنیا آمد. مادر او رختشور و پدر او آسیابان بود. او 8 خواهر و برادر کوچکتر از خود دارد. اولین شهود او در 11 فوریه 1858 در سن 14 سالگی در گروتو ماسابیه اتفاق افتاد. او با خواهرانش برای جمع آوری هیزم به جنگل رفته بود. خواهرانش داشتند از رودخانه رد میشدند که به آنطرف رودخانه برای جمع آوری هیزم بروند و برنادت که در حال در آوردن کفش خود بود که از رودخانه رد شود صدایی شنید. اول فکر کرد صدای باد است ولی بعد بلند شد و جلوتر رفت و در فرو رفتگی صخره ای بانویی زیبا و نورانی را دید ولی خواهرانش ادعا میکردند که چیزی نمیبینند. بعدها او به دستور بانو زمین جلوی صخره را کند و آب مقدس و شفابخش از آن بیرون آمد. او توانست مردم را همراه خود کند. مقامات شهری که نگران از این موضوع بودند سعی در محدود کردن او داشتند ولی موفق نشدند.او به عنوان قدیسه شناخته شد. او 18 بار بانو را دید و به شهرت جهانی دست یافت. او اواخر عمر خود را در صومعه گذراند و در 16 آوریل 1879 در سن 35 سالگی بر اثر سل استخوان درگذشت. بدن او 30 سال بعد در سال 1909 از قبرش در آورده شد که در کمال تعجب بدنش کاملا سالم مانده بود. بدن او را شستند لباس تمیز بر تنش کردند و مجدد به خاک سپردند بعد از 10 سال در سال 1919 مجدد از قبر در آورده شد و بدن او باز سالم مانده بود. شش سال بعد در سال 1925 برای بار سوم جسد او را از قبر درآوردند ولی باز سالم بود. جسد او اکنون در کلیسای سنت برنادت نگهداری میشود. بدن او بعد از 136 سال همچنان سالم است. فیلم زیبای آهنگ برنادت بر اساس زندگی او با بازی زیبای جنیفر جونز در نقش برنادت سوبیرو  در سال 1943 ساخته شد که جنیفر جونز تنها اسکار خود را برای این فیلم برد. هنری کینگ در این فیلم میخواهد نشان دهد که حتی دخترهای فقیر روستایی میتوانند به جایگاهی معنوی برسند و در جایی خواهر روحانی میگوید خدایا چرا این قدرت را به او دادی. من که بیشتر از او زجر کشیده ام. خواهر روحانی نمونه ای از انسان های خشک مذهبی است که فقط بخشی از دین را درک کرده اند. ورود برنادت ساختار قدرت را متزلزل میکند و تمام مقامات شهر به هراس می افتند و در مقابل او می ایستند و او با آرامش و اعتماد به نفس ادعای خود را تکرار میکند. برنادت در حقیقت دین را وارد جامعه میکند. برنادت این قدر پاک و معصوم بود که توانست مریم مقدس را ببیند در حالیکه مردم دیگر که در پلیدی افتاده اند قادر به دیدن بانو نیستند. رذالت و پستی به خوبی در چهره مقامات شهری و معصومیت در چهره برنادت کاملا مشخص است. هنری کینگ  ایمان را در قالب یک فیلم بسیار خوب ارائه میدهد. با این جمله  از فیلم میتوان ایمان را شرح داد: (برای کسانی که به خدا ایمان دارند هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسانی که ندارند هر توضیحی بی فایده است.)

جتیفر جونز در نقش برنادت سوبیرو در فیلم آهنگ برنادت و برنادت سوبیرو واقعی

حنیفر جونز در نقش برنادت سوبیرو

حسد غیر قابل پوسیدن برنادت سوبیرو

گلادیس کوپر در نقش خواهر روحانی ، نمونه یک آدم خشک متعصب مذهبی

ماسابیه که مجسمه حضرت مریم را در آنجا قرار دادند

جنیفر جونز و برنده شدن اسکارش در سال 1943 برای بازی در فیلم آهنگ برنادت

منابع

http://www.aftabir.com/news/view/2005/de...http://www.aftabir.com/news/view/2005/dec/31/c5c1136049290_art_culture_cinema_the_song_of_bernadette.php/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D

 https://en.wikipedia.org/wiki/Jennifer_Jones

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%...https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B1_%D8%AC%D9%88%D


هیچ چیز نمیتواند بار دیگر شکوه علفزار و طراوت گلها را به ما بازگرداند اما غمی نیست باید قوی بود و به آنچه بر جا مانده امید بست
۱۳۹۴/۷/۱۷ صبح ۰۲:۱۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, BATMAN, حمید هامون, Keyser, خانم لمپرت, پیرمرد, Princess Anne, ژیگا ورتوف, جروشا, سروان رنو, مگی گربه, رابرت میچم, واتسون, پیر چنگی, کنتس پابرهنه, زرد ابری, مکس دی وینتر, زبل خان, کاپیتان اسکای, هایدی
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3946 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #9
تقدیم به کنتس پابرهنه...

به نظر شخصی من، فیلم هایی که درباره زندگی نامه اشخاص غیرمعروف ساخته می شود فیلم های بهتری از آب در میاد تا آنهایی که به زندگی افراد مشهور می پردازد...

یک دلیلش، تعلیق نهفته در آن هاست. اینکه نمی دانی پایان ماجرا چه می شود...

همه می دانیم استیون هاوکینگ با وجود بیماری به زندگی خود ادامه می دهد و به یکی از مشهورترین دانشمندان عصر تبدیل می شود ولی چند نفر پایان Dallas Buyers Club را می دانند؟ چند نفر می دانند آیا راب 30 روز دیگر می میرد یا خیر؟ اینجاست که چون پایان ماجرا را نمی دانید کارگردان می تواند با نشان دادن روزشمار مرگ راب شما را بازی دهد...

.

.

دلیل دیگر نسبت تعداد افراد این دو دسته است... اصولا تعداد اشخاص غیرمعروف خیلی بیشتر از افراد معروف است. پس منطقی است که اگر بگردیم بتوانیم داستان های فوق العاده تری بیابیم...

ضمن اینکه اگر کارگردان مطرحی حاضر شود داستان یک شخص گمنام را بسازد یعنی داستان زندگی او باید واقعا شنیدنی باشد وگرنه فیلم زندگی چاپلین و چگوارا و زوکربرگ و استیو جابز به خودی خود یک فروش تضمین شده دارد...

و البته یک دلیل دیگر هم توقع بالای ببیننده است. احتمالا مخاطب به خاطر علاقه ای که به شخصیت اصلی فیلم دارد و همچنین اطلاعات زیادی که از شخصیت دارد (از چهره بازیگر گرفته تا کارها و اخلاقیاتش) فیلم برای اون باورپذیر نخواهد بود...  برای همین هرچقدر هم فیلم قدرتمند باشد بازهم مخاطب تا حدودی خودش را بر فیلم مسلط می داند تا اینکه فیلم بر او احاطه پیدا کند.

==============================

===================

=

.

Cinderella Man داستان یک بوکسور سنگین وزن نه چندان مشهور ایرلندی-آمریکایی به نام جیمز برادوک است که نقش او را راسل کرو بازی می کند. فیلم محصول سال 2005 به کارگردانی ران هوارد است. با وجود اینکه قبلا در سال 2001 همکاری ران هوارد و راسل کروآکیوا گلدزمن در مقام نویسنده) منجر به خلق فیلم موفق ذهن زیبا شده بود اما مرد سیندرلایی حداقل در گیشه با استقبال مواجه نشد و علی رغم هزینه 88 میلیونی، در آمریکا تنها 61 میلیون دلار می فروشد...

.

.

شباهت ظاهری راسل کرو و برادوک قابل قبول است... راسل کرو برای بازی در نقش برادوک حدود 25 کیلو وزن کم کرده است.

البته کریستین بیل برای بازی در Machinist انقدر توقع ما را بالا برده است که این کار راسل کرو خیلی هم شاق به نظر نمی آید!    :دی

.

.

فیلم با نشان دادن مبارزات قدرتمند برادوک آغاز می شود. قهرمانی که تاکنون ضربه فنی نشده است. بعد از آن به سرعت رابطه عاشقانه او و همسرش را می بینیم (که زیاد هم خوب از آب درنیامده است) و دقایقی بعد به چند سال جلوتر می رویم... به سال های رکود اقتصادی معروف دهه 30...

دیگر زیاد خبری از مسابقات بوکس نیست و برادوک هر روز به کنار لنگرگاه می رود تا شاید از بین ده ها نفری که به دنبال کار می گردند، قرعه به نام او افتد... وضعیت مالی خانواده به شدت ضعیف است در حدی که برادوک مجبور می شود با سر هم کردن یک خواب خیالی سهم غذای خودش را به دختر کوچکش بدهد تا گرسنه نماند...

.

.

نکته جالب خواب خیالی برادوک حضور میکی رونی است که در همان اواسط دهه 30، در سن 15-14 سالگی نیز یک سوپر استار بوده است... جالب تر اینکه میکی رونی همسر اول آوا گاردنر، کنتس پابرهنه است! رونی سال گذشته در 93 سالگی درگذشت...

جورج رافت هم بازیگری آمریکایی است که در فیلم بعضی ها داغش رو دوست دارند نیز بازی کرده است. جورج رافت ارتباطی با پایان رافت مهاجم سابق پرسپولیس ندارد.

.

.

در همین فقر و تنگدستی، پسر اون تکه گوشتی از قصابی می دزدد... برادوک که از این کار فرزندش متعجب است دلیل این کار را از او می پرسد و اینگونه جواب می شنود که بعضی دوستانش به علت فقر به شهر دیگری فرستاده شده اند تا سربار خانواده نباشند و او بشدت از این می ترسد که این بلا سر او نیز بیاید.

برادوک با شنیدن این جمله در چشمان پسرش نگاه می کند و قاطعانه قول می دهد که هیچ وقت هیچ وقت نگذارد این اتفاق برای او بیفتد. برادوک انقدر محکم این قول را می دهد که مخاطب مطمئن می شود آخر فیلم قرار است بدبختی برادوک آنقدر زیاد شود که نتواند قولش را عملی کند.

.

.

بعد از این ماجرا برادوک تصمیم می گیرد با دستی که هنوز کاملا ترمیم نشده است وارد رینگ شود تا پولی بدست آورد. که وسط این مبارزه دست راستش می شکند. (صحنه شکستن دست واقعا دلخراش است...)

برادوک سعی می کند مبارزه را به آرامی اداره کند ولی تماشاگران شروع به اعتراض و پرتاب اشیا می کنند، برای همین مجوز مبارزه کردن او لغو می شود. برادوک و مربی اش (پل جیاماتی) کمی از مسئول مسابقات خواهش می کنند ولی نتیجه ای نمی گیرند.

.

.

برادوک دست از پا درازتر، بدون پول، با دستی شکسته و مجوزی لغو شده به خانه برمی گردد اما همسرش زیاد ناراحت نمی شود، چون به خاطر علاقه زیادش به برادوک، دوست ندارد او را روی رینگ ببیند. حتی مسابقات او را هم از تلویزیون نگاه نمی کند.

فردای آنشب با خوش شانسی شیفت لنگرگاه را می گیرد و با دست شکسته به حمل بار می پردازد، اما شب که به خانه برمی گردد می بیند همسرش فرزندانشان را به شهر دیگری فرستاده است...

اینجاست که مخاطب می بیند چیزی که فکر می کرد اواخر فیلم به آن خواهد رسید، به فاصله 20 دقیقه رخ داد... و تازه عمق فاجعه را می فهمد.

.

.

برادوک که خیلی از اینکه زنش بدون خبر دادن به او قولش را شکسته است ناراحت می شود. غرورش را زیر پا می گذارد و مقداری پول وام می گیرد. اما این پول برای پرداخت مخارج اولیه منزل کفایت نمی کند. برای همین به مقر مسئولین بوکس می رود و با خفت تمام از آن ها گدایی می کند و مسئولین هم کم کار نمی گذارند و هر کدام با چند سکه(!) به او کمکی می کنند.

همه این ها در مقابل چشمان مربی او رخ می دهد و مربی (که شخصیت ضعیف و نان به نرخ روزخوری دارد. نقشی که پل جیاماتی را برای آن ساخته اند!) ساکت می نشیند تا برادوک ته مانده عزت نفسش را برای چند دلار به آتش بکشد. تنها عکس العمل او این است که از برادوک می پرسد چقدر کم دارد تا به او بدهد...

این سکانس یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های فیلم است. بازی خوب راسل کرو مکمل این موقعیت دراماتیک است...

.

.

برادوک با گرفتن این پول بچه هایش رو برمی گرداند و یک زندگی بخور و نمیری دست و پا می کند تا روزی سر و کله مربی اش پیدا می شود. مربی برای او یک مسابقه تدارک دیده است. یک بوکسور قدرتمند نیاز به یک بازی آماده سازی دارد ولی هیچ کس حاضر به مسابقه با او نمیشده است. برای همین به یاد نام بزرگ برادوک می افتند... کسی که هنوز ضربه فنی نشده است. اما در میان شگفتی همگان (البته نه مخاطب!) برادوک موفق به پیروزی می شود.

یکی دیگر از سکانس های به یاد ماندنی فیلم، جایی است که مربی به درون رختکن می رود و با شور و شعف عجیبی فیلم کارهایی که برادوک در رینگ انجام داده بود را بازی می کند...

.

.

بعد از این مسابقه، برادوک مشغول تمرینات جدی می شود تا به دوران اوج خود بازگردد.

موسیقی متن این سکانس شنیدنی است. موسیقی این فیلم کار توماس نیومن است. توماس نیومن را بخاطر موسیقی متن رستگاری در شاوشنک، جاده انقلابی، برادرها، اسکای فال و ... بخاطر داریم...

.

 

http://s6.picofile.com/file/8215823418/2...http://s6.picofile.com/file/8215823418/24_Turtl

.

بعد از تمرینات، برادوک شروع می کند به شکست دادن تمام رقبا تا به غول آخر می رسد! غول آخر یک بوکسور بسیار خشن به نام مکسی است که چند نفر را در رینگ کشته است. بازیگر نقش مکسی را کریگ بیرکو بازی می کند. من کریگ بیرکو را بجز این فیلم فقط در Scary Movie 4 دیده ام و واقعا باورکردنی نبود که این بازیگر را در دو نقش به این تفاوت ببینم. بازی بیرکو در Scary Movie یک خلف صالح برای بازی های به یاد ماندنی مرحوم لزلی نیلسن در فیلم های دیوید زوکر کبیر است...

.

.

کنفرانس مطبوعاتی قبل از مسابقه یک دیالوگ بامزه دارد!

یکی از خبرنگاران از برادوک می پرسد که در صورت قهرمانی، اولین کاری که می کند چه خواهد بود.

برادوک جواب می دهد: یک لاک پشت می خرم!

خبرنگار با تعجب می پرسد: چرا؟

برادوک می گوید: وقتی از خانه بیرون می اومدم به پسرم گفتم که میرم یک عنوان (Title) به دست بیاورم و پسرم فکر کرد می گویم لاک پشت (Turtle)

در این کنفرانس مطبوعاتی، یکی از خبرنگاران که رابطه خوبی با برادوک ندارد از همسرش می پرسد که آیا می داند مکسی تاکنون چند نفر را حین مسابقه کشته است؟

همین یک سوال تمرکز روانی برادوک و همسرش را به هم می ریزد و طی یک کشاکشی برادوک حرف همسرش را زمین می گذارد و به مسابقه می رود...

.

.

صحنه مسابقه پایانی حدود 20 دقیقه طول می کشد ولی بسیار جذاب است و ریتم خوبی دارد. ران هوارد در ساختن این سکانس ها تبحر خاصی دارد. با وجود اینکه ران هوارد را می شناسیم و می دانیم دل رحم تر از آن است که نقش اول فیلمش در پایان مغلوب شود بازهم در مورد نتیجه پایانی نمی توانیم خیلی مطمئن باشیم... صداگذاری خوب، تدوین بریده بریده، کادرهای ناقص و البته نور فلاش های دوربین عکاسان به خلق این تعلیق کمک زیادی کرده است... بخصوص در راند آخر بازی که مکسی می داند به لحاظ امتیاز از برادوک عقب تر است و سعی می کند با مشت های کشنده خود برادوک را ضربه کند.

.

.

در پایان، برادوک با نظر داوران برنده اعلام می شود که مربی مکسی به این رای اعتراض می کند... لحظاتی که داوران رای را بررسی می کنند و درگوشی حرف می زنند و به تو خیره می شوند واقعا دلهره آور است... واقعا این احتمال را می دهیم که داستان برادوک داستان یک مبارز خستگی ناپذیر است که در حق او جفا شده است.

حتی وقتی کارگردان این اعتراضات را کش می دهد، این فکر به ذهن خطور می کند که شاید هم برادوک بازنده فکر می کرده که در حقش جفا شده است. شاید واقعا مکسی بهتر مبارزه کرده ولی برادوک در تعریف زندگی نامه اش -که ران هوارد فیلم را از روی آن ساخته- اینگونه نوشته است که حق من خورده شده است...

مشغول فکر کردن به همین چیزها هستید که داستان هپی عند تمام می شود و اعتراضات به جایی نمی رسد...

برادوک قهرمان می شود و چند لاک پشت می خرد!

برادوک در سال 1974 فوت می کند. بنای زیر به یاد او در نیوجرسی ساخته شده است...

.

۱۳۹۴/۷/۲۴ عصر ۱۱:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, پیرمرد, لو هارپر, فورست, خانم لمپرت, زینال بندری, نکسوس, BATMAN, جروشا, واتسون, زرد ابری, پیر چنگی, Princess Anne, حمید هامون, سروان رنو, اسکورپان شیردل, مگی گربه, تارا, مکس دی وینتر, ژیگا ورتوف, ویگو مورتنسن, زبل خان, هایدی, رجینا, مراد بیگ
لو هارپر آفلاین
کاراگاه خصوصی
***

ارسال ها: 187
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۳/۱۵
اعتبار: 34


تشکرها : 1533
( 2274 تشکر در 137 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

بانی و کلاید

زندگینامه بانی پارکر

بانی الیزابت پارکر در 1 اکتبر 1910 در تگزاس به دنیا آمد.  وقتی بانی چهار ساله بود پدرش را از دست داد. بعد از مرگ پدر، مادرش به همراه بچه هایش به دالاس غربی نقل مکان کرد و توانست به عنوان خیاط در یک خیاطی کار پیدا کند. بانی از همان کودکی به شعر علاقمند بود. در سال دوم دبیرستان، پارکر،  با روی تورنتون آشنا شد. هردو مدرسه را رها کردند و در 25 سپتامبر 1926 شش روز قبل از تولد شانزده سالگی بانی با یکدیگر ازدواج کردند. در ژانویه 1929 آنها از یکدیگر جدا شدند ولی طلاق نگرفتند و وقتی بانی کشته شد حلقه عروسی روی به دستش بود. وقتی بانی کشته شد روی در زندان بود و واکنشش این بود: خوشحالم که آنها مردند چون بهتر از دستگیر شدن است. بانی پس از جدا شدنش مدتی را با مادرش زندگی کرد سپس کاری به عنوان گارسون در کافه ای پیدا کرد. یکی از مشتریان کافه پستچی ای به نام تد هینتون بود که بعدها به وزارت پلیس دالاس ملحق شد و به عنوان یک عضو پلیس، کسی بود که برای بانی و کلاید دام گذاشت.

فی داناوی به نقش بانی پارکر در فیلم بانی و کلاید و بانی پارکر واقعی

زندگینامه کلاید بارو

کلاید چستنات بارو در 24 مارس 1909 در خانواده ای بسیار فقیر در حومه تگزاس به دنیا آمد. خانواده او در اوایل دهه 20 به دالاس غربی مهاجرت کردند و در زاغه های حومه دالاس توانستند در ماه اول در زیر واگنی زندگی کنند بعدها پدر توانست پولی به دست بیاورد و چادری بخرد که خانواده در آن زندگی کنند. کلاید بارو اولین بار در اواخر سال 1926 دستگیر شد. علت دستگیری او فرار از دست پلیس برای بازگرداندن ماشین اجاره ای بود. بار دوم او به همراه برادرش، ماروین بارو دستگیر شد. علت دستگیری خریدن کالاهای مسروقه بود. در بین سال های 1927 تا 1929 که همه کترهای قانونی داشتند، او ماشین می دزدید و از مغازه ها سرقت می کرد. بعد از چندین دستگیری مستملر بین سالهای 1928 و 1929 او را به زندان ایستام فارم در تگزاس فرستادند. در زندان او با یک لوله فلزی جمجمه هم سلولی اش را که سعی داشت به او تجاوز کند خرد کرد. این اولین قتل او به حساب می آید. او در سال 1932 آزادی مشروط شد  و از زندان به عنوان یک جنایتکار خشن بیرون آمد. خوتهرش ماری میگفت: یک چیز خیلی بد در زندان حتما برایش اتفاق افتاده چون وقتی بیرون آمد همان آدم سابق نبود. یکی از هم سلولی هایش میگفت: او از یک بچه مدرسه ای به یک مار زنگی تبدیل شده بود. او بعد از آزادی از زندان سرقت های کوچک انجام میداد مثل سرقت از مغازه ها و پمپ بنزین ها. او این دزدی ها را برای کمبود مالی یا شهرت انجام نمیداد بلکه میخواست از زندان تگزاس به خاطر بدرفتاری هایشان زمانی که او دوران محکومیت خودش را میگذراند انتقام بگیرد.

وارن بیتی به نقش کلاید بارو در فیلم بانی و کلاید و کلاید بارو واقعی

آشنایی بانی با کلاید

خیلی از منابع اظهار میکنند که اولین آشنایی بانی با کلاید در 5 ژانویه 1930 در خانه دوست کلاید بوده است و خیلی های دیگر مانند فیلم ادعا میکنند که کلاید سعی داشت ماشین مادر بانی را بدزدد و همین سرآغاز آشنایی شان بوده است.

وارن بیتی و فی داناوی در فیلم بانی و کلاید و بانی و کلاید وافعی

باند آنها و سرانجام آن   

دزدی های آنها ابتدا با خرده دزدی ها از مغازه ها و خواربار فروشی ها شروع شد سپس با دزدی های بزرگ از بانک ها و کشتن افراد پلیس ادامه یافت. باند آنها ابتدا بانی پارکر و کلاید بارو بود اما کمی بعدتر برادر کلاید، ماروین باک بارو و همسرش بلانچ و پسری دیگر به نام دبلیو.دی. جونز به آنها ملحق شدند و بزرگترین و خطرناک ترین باند جنایتکاران شدند. این باند جنایت های زیادی انجام میدهند. در یکی از همین دزدی ها برادرش زخمی و کشته میشود و بلانچ به دام پلیس می افتد و سرانجام پلیس دبلیو.دی. جونز را شناسایی میکند و در ازای تخفیف در مجازات او میخواهد جای بانی و کلاید را به او نشان دهد. دبلیو. دی. جونز به آنها خیانت میکند و جای آنها را لو میدهد و در 23 می 1934 بانی و کلاید در دامی که پلیس برای آنها گذاشته بود هر دو تیرباران میشوند.

باند بانی و کلاید در فیلم بانی و کلاید

نقد فیلم

میتوان گفت که آرتور پن بهترین بانی و کلاید را ساخت. قبل از او ویلیام ویتنی فیلمی با نام داستان بانی پارکر ساخته بود که چندان موفق نشد. فیلم با بازی هنرپیشگان بزرگی چون وارن بیتی ، فی داناوی ، جین هاکمن ، استل پارسونز و مایکل جی پولارد در سال 1967 ساخته شد و نامزد 10 جایزه اسکار برای بهترین بازیگر زن (فی داناوی) ، بهترین بازیگر مرد (وارن بیتی) ، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (جین هاکمن) ، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مایکل جی پولارد) ، بهترین فیلمنامه ، بهترین طراحی لباس ، بهترین کارگردان ، بهترین فیلم و برنده دو جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش مکمل زن (استل پارسونز) و بهترین فیلمبرداری شد. در زمان نمایش فیلم بلانچ بارو زنده بود و از بازی استل پارسونز بسیار ناراضی بود و ادعا داشت که او مرا به عنوان یک زن جیغ جیغو ترسو نشان داده است. نکته جالب در دوران بانی و کلاید این است که آنها سرقت های خود را در دوران بحران اقتصادی آمریکا انجام می دهند. بانی و کلاید در مقابل سیستم آمریکا می ایستند و خواهان تغییر وضع موجود هستند. بانی و کلاید تبدیل به قهرمان های خشن شدند که در پی انتقام از سیستم آمریکا هستند. البته در اواسط فیلم معلوم میشود که باید هر لحظه انتظار مرگ آنها را داشت. صحنه مرگ آنها برای تماشاچی بسیار ناراحت کننده است. آرتور پن این صحنه را با چهار دوربین با عدسی های متفاوت و از زوایای مختلف فیلمبرداری کرده و این صحنه بسیار عالی و طبیعی شده است. به طور کل میتوان گفت که بانی و کلاید علاوه بر بازی های درخشان و کارگردانی و فیلمبرداری فوق العاده اش، بهترین نمونه از یک فیلم گانگستری است که اختلاف نظرهای اخلاقی را در مقابل یک سیستم ستمگر اجتماعی در دهه 30 را نمایان میسازد.

جین هاکمن به نقش ماروین باک بارو در فیلم بانی و کلاید و ماروین باک بارو واقعی

استل پارسونز به نقش بلانچ بارو در فیلم بانی و کلاید و بلانچ بارو واقعی

مایکل جی پولارد به نقش سی. دبلیو. ماس در فیلم بانی و کلاید و دبلیو. دی. جونز (سی. دبلیو. ماس) واقعی

ماشین بانی و کلاید پس از تیرباران

استل پارسونز و اسکاری که برای ایفای نقش بلانچ بارو در فیلم بانی و کلاید گرفت.

آرامگاه بانی پارکر در دالاس

آرامگاه کلاید بارو و برادرش، ماروین باک بارو در دالاس

منابع

https://en.wikipedia.org/wiki/Bonnie_and_Clyde

http://www.imdb.com/title/tt0061418/

http://vista.ir/content/134366/%D8%AA%D8...http://vista.ir/content/134366/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%DA%A9%D9%84%D8%A7%DB


هیچ چیز نمیتواند بار دیگر شکوه علفزار و طراوت گلها را به ما بازگرداند اما غمی نیست باید قوی بود و به آنچه بر جا مانده امید بست
۱۳۹۴/۸/۱ صبح ۰۲:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, حمید هامون, ویگو مورتنسن, سروان رنو, خانم لمپرت, Princess Anne, Memento, کنتس پابرهنه, جروشا, مکس دی وینتر, اسکورپان شیردل, سارتانا, واتسون, Keyser, مگی گربه, پیرمرد, زبل خان, هایدی, زرد ابری
کنتس پابرهنه آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 171
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۶/۵
اعتبار: 47


تشکرها : 3516
( 2849 تشکر در 120 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

گنجشک کوچولوی محزون

ادیت پیاف خواننده ای ست که اگر نامش را هم نشنیده باشید آهنگهایش را شنیده اید.آنقدر در قلب موسیقی کلاسیک نفوذ کرده که بارها زمزمهٔ ترانه هایش در فیلمهای مختلف به گوشمان خورده حتی سابرینای زیبا(ادری هپبورن) هم وقتی از پاریس برمیگردد به عنوان سمبلی از پاریس آهنگ زیبای La Vie En Rose را برای لاینس لارابی(همفری بوگارت) میخواند.(دانلود آهنگ La Vie En Rose) یا در فیلم نجات سرباز رایان در دقایق دلهره آور قبل از نبرد پایانی فیلم، سربازان با چنان شوری به آواز زیبای پیاف گوش سپرده اند که انگار صدای محزون او مرهمی ست بر دردهایشان.(دانلود آهنگ Tu es partout)


نمایی از فیلم سابرینا                                           نمایی از فیلم نجات سرباز رایان

فیلم زندگی مانند یک گل سرخ تا حد زیادی, روایتی ست غیرخطی که به داستان زندگی ادیت پیاف, از زمان کودکی تا آخرین روز زندگی اش می پردازد.سکانس آغازین فیلم با اجرای ادیت ( ماریون کوتیار ) بر روی سن شروع می شود که بعد از دقایقی از حال می رود و بعد فلاش بک زده میشود به دوران کودکی اش در سال 1918. مادر ادیت که خواننده ای خیابانگرد است, به پدر ادیت نامه می نویسد که فرزندش را ترک کرده است. پدر ادیت از سنگرهای جنگ جهانی اول بازمی گردد و ادیت را به مادربزرگش که رئیس یک خانهٔ بدنام است می سپارد.در خانهٔ بدنام ادیت از لحاظ عاطفی به زنی به نام تیتین ( امانوئل سنیه ) وابسته می شود. تیتین, زنی ست که برای ادیت آواز میخواند، با او بازی میکند و هنگامی که ادیت به خاطر عفونت چشم برای مدتی بینایی اش را از دست میدهد، او را زیر چتر حمایت خود می گیرد.چندی بعد پدر ادیت که آکروبات بازی مشروبخوار است برمیگردد و ادیت را همراه خود میبرد.گر چه جدایی از تیتین برای ادیت سخت است اما چاره ای جز ملحق شدن به پدرش ندارد.اما استعداد خوانندگی ادیت پیاف از همین دوران آشکار می شود که همراه با پدرش، برای مردم آهنگهای عامه پسندی میخواند.یک شب ادیت در سیرک, حضور ترزای مقدس را حس میکند و ترزای مقدس به او اطمینان می دهد که همیشه در کنارش خواهد بود.در طول داستان نیز شاهد این هستیم که ادیت با تمام سختی ها و مشکلاتش،همچنان اعتقادش به حضرت مسیح و ترزای مقدس را حفظ میکند.

ادیت پیاف در نوجوانی                                      ماریون کوتیار در نقش ادیت پیاف

ادیت در بیست سالگی مثل مادرش در خیابانها آواز میخواند، که دست تقدیر زندگی جدیدی را پیش رویش میگذارد.درست در هنگام خواندن آهنگی در خیابان است که صاحب یک کلوپ شبانه به نام لوئیس لوپلی صدایش را میشنود و او را کشف میکند. لوپلی، ادیت را به کافه ای می برد که پاتوق بسیاری از هنرمندان است و به خاطر صدای زیبا و جثهٔ کوچک ادیت، نام La Môme Piaf را که به معنای گنجشک کوچولو ست بر او میگذارد.چندی بعد لوپلی کشته میشود و اینبار ریموند آسو از ادیت حمایت می کند و به او اصول آواز خواندن صحیح را آموزش می دهد.سکانس هایی که آسو به ادیت درست خواندن را آموزش میدهد از سکانسهای جذاب فیلم هستند.مخصوصا جایی که ادیت را تشویق میکند که هنگام خواندن، از دستهای کوچک و زیبایش استفاده کند و حسش را با حرکت دست ها به مخاطب القا کند.

                                                    ریموند آسو و ادیت پیاف                     مارک بارب و ماریون کوتیار در فیلم زندگی مانند گل سرخ                                       

آشنایی ادیت با مارسل کاردان "بوکسور فرانسوی" و دلبستگی و عشق این دو نفر از دیگر ماجراهایی ست که فیلم به آن پرداخته است.اوج بازی ماریون کوتیار و تاثیرگذارترین سکانس فیلم،صحنه ای ست که ادیت صبح از خواب برمی خیزد و مارسل را کنار خود می بیند.با خوشحالی و شور و شوقی کودکانه برایش قهوه حاضر میکند و وقتی با نگاه های سرد اطرافیانش رو به رو می گردد، به آنها پرخاش میکند تا معنای این رفتار و نگاه های غمزده را بفهمد و در نهایت خبر سقوط هواپیمای مارسل را می شنود.شتاب زده به اتاقش برمیگردد و وقتی جای خالی مارسل را میبیند، ناباورانه اشک می ریزد و نام مارسل را فریاد میزند.همچنان که راه میرود و نام او را تکرار میکند، سکانس پیوند میخورد به حضورش بر روی سن و غم و حزنی که در آن لحظه ها ایجاد میشود تا پایان فیلم در فضا و صحنه های فیلم باقی می ماند.

                    مارسل کاردان و ادیت پیاف                  ماریون کوتیار و ژان پیر مارتینز در فیلم زندگی مانند گل سرخ

در ادامه فیلم دیگر از آن ادیت پر شور خبری نیست.او آنقدر شکسته و ضعیف میشود که دیگر توانایی اجرا و خواندن ندارد تا اینکه ترانه سرا و آهنگسازی به دیدنش میروند و آهنگشان را برای او اجرا میکنند.

نه دیگر چیزی برای من مهم نیست
من از چیزی پشیمان نیستم
خوبیها و بدیهای که به من شده
برای من یکسان است
نه دیگر چیزی برای من مهم نیست
من از چیزی پشیمان نیستم

با شنیدن چند بیت اول آهنگ، ادیت که گویی جان دوباره گرفته فریاد میزند: شما شگفت انگیزید...این دقیقا همان چیزی ست که دنبالش بودم...این باور نکردنی ست...این خود منم...این زندگی من است.

در واقع آهنگ "نه، پشیمان نیستم" خلاصه ای از زندگی ادیت پیاف است و فقط بعد از دیدن این فیلم است که با تمام وجود معنایش را درک میکنید و زیبایی این آهنگ، که آخرین آهنگی ست که ادیت پیاف در زندگی اش اجرا کرد برایتان دو چندان می شود.( دانلود آهنگ زیبای non je ne regrette rien)

    ادیت پیاف                                     ماریون کوتیار در نقش ادیت پیاف

در دقایق پایانی فیلم در سکانسی صمیمی و دوست داشتنی که من خیلی دوستش دارم ، ادیت را میبینیم که با آرامش در ساحل نشسته و در حال بافتن یک پولیور است.خبرنگاری برای مصاحبه می آید و کنارش مینشیند.ادیت با صداقت و سادگی به سوال هایش جواب میدهد.

_دوست دارید زندگی تون تو چشم باشه؟ قبلا آره

_اگه دیگه نتونید آواز بخونید؟ اونوقت دیگه نمیتونم زندگی کنم

_از مرگ میترسید؟ بیشتر از تنهایی میترسم

_دعا میخونید؟ بله، به خاطر اینکه به عشق اعتقاد دارم

_بهترین قسمت اجرا برای شما کدام است؟ وقتی که پرده ها کنار میروند

_توصیهٔ شما به یک  زن چیست؟ عشق

_ و به یک دختر جوان؟ عشق

_ و به یک بچه؟ عشق

      ادیت پیاف                                         ماریون کوتیار در نقش ادیت پیاف

 ماریون کوتیار در نقش ادیت پیاف آنقدر ستودنی و بی نظیر ظاهر شد که تمام منتقدان و مخاطبان فیلم را شگفت زده کرد. او برای این نقش جوایز زیادی از جمله گلدن گلوب، سزار، بفتا و مجسمهٔ طلایی اسکار را به دست آورد.همچنین ماریون کوتیار اولین بازیگر فرانسوی زبانی ست که برای یک فیلم فرانسوی توانسته اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را از آن خود کند.


کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
۱۳۹۴/۸/۵ صبح ۱۱:۴۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, زبل خان, خانم لمپرت, لو هارپر, Keyser, پیرمرد, واتسون, سروان رنو, اسکورپان شیردل, جروشا, هانا اشمیت, حمید هامون, مگی گربه, BATMAN, مکس دی وینتر, oceanic, Princess Anne, ژیگا ورتوف, ویگو مورتنسن, Classic, هایدی, زرد ابری
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3946 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #12
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

Marie Antoinette

ماری آنتوانت 2006

.

.

اگه 3 تا فیلم بخوام نام ببرم که طراحی صحنه خارق العاده ای دارند این هاست:

مولن روژ / نفرین گل طلایی / ماری آنتوانت

.

داستان فیلم، داستان زندگی ماری آنتوانت، آخرین ملکه فرانسه است که در جریان انقلاب فرانسه اعدام می شود. ماری، فردی عیاش و خوشگذران بوده است که از اوضاع ملت بی خبر بوده است. جمله مشهور زیر از او به یادگار مانده است: «اگر مردم نان ندارند بخورند، چرا کیک نمی خورند؟!»

اما ماری آنتوانتی که در فیلم می بینیم کاملا متفاوت است.

ماری، با بازی کریستین دانست، یک شاهزاده نوجوان اتریشی است که برای حفظ روابط سیاسی با فرانسه مجبور می شود با لویی شانزدهم ازدواج کند.

.

.

ماری بسیار مهربان و متواضع است... اما لویی، جوانی خوشگذران و سردمزاج است که ترجیح می دهد وقت خود را با دوستانش سپری کند. به همین دلیل تا مدت ها بین آنها هیچ رابطه ای وجود ندارد و همین موجب می شود که ماری متهم به نازایی شود.

رسم و رسومات عجیب غریب و پچ پچ های زنان دربار کم کم ماری را به سمت بی قیدی سوق می دهد. هر شب مشغول قمار و مهمانی های پرخرج شبانه می شود... از طرفی لویی هم تحت تاثیر مشاورانش بودجه هنگفتی را صرف کمک مالی به آمریکا می کند.

اوضاع کشور به سمت تشنج میل می کند و نهایتا ماری و لویی از کاخ ورسای فرار می کند. فیلم در همین جا به پایان می رسد اما در واقعیت چند ماه بعد ماری و لویی با گیوتین اعدام می شوند.

.

.

روند پیشروی داستان بسیار کند است، اما رنگ بندی طراحی صحنه و لباس، انقدر زیباست که می تواند شما را مجذوب کند. در واقع این فیلم بیشتر از اینکه شبیه فیلم باشد، شبیه تابلو نقاشی است... هم از لحاظ زیبایی و جزییات و هم از لحاظ ایستایی!

ترکیب رنگی کرم، صورتی، زرد و طلایی حس شیرینی به شما القا می کند. بعلاوه رنگ  آبی که به نوعی تزیین کننده کل صحنه است به شکل عجیبی دلربایی می کند. به نظر می رسد به کمک افکت های تصویری، رنگ های کاخ ورسای و محوطه آن اشباع شده است. خلاصه همه چیز، از نماهایی که گرفته شده تا غذاهایی که خورده می شوند، حس ملوکانه ای ایجاد می کند.

.

.

یکی دیگر از مشخصه های فیلم استفاده از موسیقی های عجیب غریب است! بشخصه به یاد ندارم در فیلم های تاریخی از موسیقی راک استفاده شده باشد ولی در این فیلم در کمال وقاحت(!) از موسیقی مربوط به 200 سال بعد را می شنویم! :دی

بعلاوه در اوایل فیلم، هر روز صبح، یکی از آهنگ های آنتونیو ویوالدی پخش می شود که واقعا زجرآور است. زجرآور از این جهت که در فیلم All That Jazz هم دقیقا هر روز صبح همین آهنگ پخش میشد با صحنه های تکراری بیدار شدن، قرص خوردن و دوش گرفتن نقش اول فیلم! البته انصافا برای آلارم گوشی مناسب است!! :دی

.

.

کریستین دانست در فیلم بسیار دوست داشتنی است. ملکه ای که هنوز از حال و هوای بچگی خارج نشده است... بازیگر نقش لویی شانزدهم هم جیسون شوارترزمن است که او را فقط در فیلم های وس اندرسون به یاد داریم! انتخاب او نیز بسیار مناسب است. مثل بقیه نقش هایش، انگار هیچ وقت هیچ درک خاصی از شرایط ندارد و در عالم خودش است!

.

کارگردان قصد داشته است برای نقش لویی پانزدهم (پدر لویی شانزدهم) از آلن دلون استفاده کند که او قبول نکرده است که در چنین فیلمی بازی کند. چون به هر حال ماری آنتوانت شخصیت محبوبی در تاریخ فرانسه محسوب نمی شود. تنها بازیگر مشهور فرانسوی که در فیلم دیده می شود (البته آن هم فقط در یک پلان چند ثانیه ای) متیو آلمریک است.

.

.

تام هاردی که الان تبدیل به یک سوپراستار شده است نیز یک نقش بسیار فرعی در فیلم دارد. دختر داریو آرجنتو، آهنگساز و کارگردان فیلم های ترسناک عجیب غریب ایتالیایی -از جمله Suspiria- نیز در نقش سوگلی لویی پانزدهم بازی کرده است.

نهایتا با آمدن تیتراژ پایانی فیلم، نام سوفیا کاپولا را به عنوان کارگردان می بینیم! و اینجاست که می فهمیم قولی که بعد از دیدن فیلم Lost in Translation به خودمان داده بودیم را شکسته ایم! :دی

.

.

۱۳۹۴/۱۱/۲۶ عصر ۰۸:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, جروشا, BATMAN, اسکورپان شیردل, خانم لمپرت, rahgozar_bineshan, ویگو مورتنسن, نیومن, سروان رنو, دزیره, لو هارپر, واتسون, Classic, هایدی, حمید هامون, کنتس پابرهنه, Princess Anne, ایـده آلـیـسـت, زرد ابری
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #13
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

ضمن تشکر از جناب هانیبال،

ملکه ماری آنتوانت اگر در بحبوحۀ انقلاب فرانسه شخصیتی منفور بود، حالا پس از گذشت دو و نیم قرن آنقدر نفرت انگیز نیست که فرانسوی ها درباره اش فیلم نسازند و یا نقشش را  بازی نکنند. در فیلم خداحافظی با ملکه 2012 دایان کروگر آلمانی نقش او را بازی میکند که با توجه به برخی دیالوگ های آلمانیِ ملکه، به نظر میرسد انتخاب مناسبی باشد. دایان کروگر مدتهاست که ساکن فرانسه است. در فیلم دیگری به نام انقلاب فرانسه (1989) جین سیمور ِانگلیسی-آمریکایی ایفای این نقش را به عهده دارد.


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۴/۱۱/۲۷ عصر ۰۲:۲۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : هایدی, بانو الیزا, حمید هامون, Memento, جروشا, خانم لمپرت, BATMAN, Classic, rahgozar_bineshan, واتسون, سروان رنو, دزیره, Princess Anne, لو هارپر, ایـده آلـیـسـت, زرد ابری
خانم لمپرت آفلاین
مدیر بازنشسته
*****

ارسال ها: 394
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۳
اعتبار: 61


تشکرها : 7981
( 8500 تشکر در 282 ارسال )
شماره ارسال: #14
RE: آنها که رفـتند و قـصه هایی که ماندند ... ( ژانر بیوگرافی)

Gladys Aylward

گلادیس مِی اِیلوارد در فوریه 1902 زاده شد. گلادیس برخاسته از طبقه کارگری انگلستان بود و تحصیلات آکادمیک نداشت. در سالهای جوانی او به عنوان پیشخدمت در خانه اشراف شاغل بود اما همیشه سودای میسیونر شدن در کشوری دور افتاده را در سر می پروراند. خدمت در کشور پهناور، محروم و فقیر چین، هدف غاییش بود، اما نداشتن تحصیلات دانشگاهی و شرط سنی پایین و بلد نبودن زبان چینی باعث شد درخواست وی برای اعزام به عنوان میسیونر به چین از سوی انجمن مبلغان مذهبی رد شود. بنابراین وی با پس انداز درآمد اندکش و خرید بلیط قطار از طریق خط آهنی که انگلستان را در امتداد سیبری به یانگ چنگ چین وصل می کرد، ماموریت خودخواسته و پرماجرایش را آغاز نمود. ماموریتی که از گلادیس یک "قدیسه" ساخت...

... و طبیعی است وقتی فوکس قرن بیستم بخواهد فیلمی از یک قدیسه بسازد قهرمانش اینگرید برگمن خواهد بود...

منزلگاه ششمین خوشبختی

The Inn of the Sixth Happiness 1958

کارگردان : مارک رابسُن

ستارگان: اینگرید برگمن "گلادیس- جِنای"

کورد یورگنز "سرهنگ لین نان"

  رابرت دونات " حاکم محلی- ماندارین"

مدت: 158 دقیقه

گلادیس با مشقت پیمودن سفری دراز و خطرناک به یانگ چنگ می رسد. همزمان خانم جنی لاوسون میسیونر پیر قصد بازسازی یک مهمانسرای متروک برای جذب مسافران کاروانهایی که از ده می گذرند، را دارد تا برای مشتریان که مشتاق شنیدن قصه اند از داستانهای انجیل بگوید و اینگونه آنان را با دین و پیامبر خدا آشنا نماید. شرایط برای آنان بسیار سخت است چون روستاییان، سفیدپوستان را "شیطان سفید" می خوانند. گلادیس دوشادوش خانم لاوسون مهمانسرا را آباد می کند. جاییکه که چینی ها عدد پنج به نشانه ثروت، طول عمر، تندرستی، فضیلت و مرگ با آرامش را سمبل خوشبختی می دانند مهمانسرای ششمین خوشبختی جان می گیرد.

گلادیس با پشتکار و اراده قوی زبان چینی را فرا می گیرد. افسار زدن بر پاهای زنان سنتی دیرین و شکنجه آور است که دولت چین آن را منسوخ دانسته و مامور ویژه اش افسر لین نان را برای ابلاغ حکم به یانگ چنگ می فرستد تا آن را به فرماندار قدرتمند محلی-ماندارین ابلاغ کند. لین نان دورگه هلندی-چینی شیفته گلادیس می شود ولی به ماندارین اصرار می کند که زن را برای خاطر امنیت خودش، دی پورت نماید. ماندارین هم با سپردن اولین ماموریت به گلادیس به عنوان "بازرس پا" می اندیشد، گلادیس حتما با خشونت و مقاومت وحشیانه مردان محلی برای بازکردن افسار پای زنان و دخترانشان روبرو شده، و این بهترین راه انصراف و بازگرداندن او به انگلستان است. اما گلادیس با اراده و شهامت مقابل مردان محلی ایستادگی می کند و قید و بند عذاب آور پای زنان عاقبت با همت او در سراسر منطقه گسسته می شود و استقامت، شهامت و جسارتش باعث می شود بازرس ویژه حاکم محلی گردد.

گلادیس عملا بازرس آس ماندارین می شود. به وضع فقرا سرو سامان می بخشد. به مردم سواد خواندن و نوشتن می آموزد. کودکان یتیم را به فرزندخواندگی می پذیرد و خلاصه آنچنان خود را خالصانه وقف خدمتگزاری به چینی های محروم می کند که او را با نام و لقب جِنای 真爱 (عشق واقعی) می خوانند و رسما شهروند چین می شود.

در شورش خونین زندانیان به دلیل گرسنگی که رییس زندان و نگهبانان را شهامت مداخله نیست، یک تنه پا پیش گذاشته و وساطت می کند و با برنامه ریزی و کاریابی برای زندانیان جیره غذایی آنها را بهبود و افزایش می بخشد.

اما جنگ غیرمترقبه ژاپن و چین و حمله هوایی و زمینی ژاپنی ها به سرحدات چین، رویاها و آرمانهای گلادیس را تحت الشعاع قرار می دهد. همانموقع شعله های عشق او و سرهنگ لین نان افروخته می گردد ولی دو دلدار را جنگ از هم جدا می کند.

بمباران و ویرانی دهکده و روستاهای مجاور و کشته شدن مردم بی پناه ده ها یتیم کوچک و نوجوان برجای می گذارد و گلادیس باید به تنهایی آنها را در طول یک کوهستان پرخطر و پر از سرباز ژاپنی هدایت کند تا به اردوگاهی امن برسند کاری که گلادیس باور دارد هدف اصلی مقدر او در سفر به چین بوده است یک ماموریت الهی...

عاقبت با تمام سختی های هدایت کودکان گشنه و زخمی و خسته، گلادیس و کاروان صدنفره با گذر از جنگل و رودخانه و تپه های ناهموار و مقابله با مهاجمان ژاپنی درحالیکه سرود "This Old Man" را می خوانند به سرمنزل مقصود می رسند.

****

گلادیس ایلوارد حقیقی، فیلمش را در سینما دید، فیلمی که دومین گیشه شکن بین فیلمهای سال 1959 بود. با وجود قدردانی از شناساندن این قدیسه بطور بین المللی ، گلادیس کوچک اندام و تیره مو از انتخاب اینگرید برگمن بلند قد و بور در نقش خود متعجب بود. سفرش از راه خط آهن بسیار پرمخاطره تر از سفر نمایشی هالیوودی بود. همچنین او منکر هر گونه رابطه عاشقانه در طول اقامتش در چین شد و معتقد بود این ارتباط کاذب عاشقانه وجهه او را خراب کرده است. بعلاوه بسیاری نامها در فیلم تغییر فاحشی کرده بودند. نام مهمانخانه در واقع  هشتمین خوشبختی به خاطر یُمن عدد هشت نزد چینیان بود و لقب او اَی وِی  艾偉德 که بسیار نزدیک با نام فامیلش ایلوارد بوده و به معنی صاحب فضیلت می باشد. پایان فیلم هم جوری رقم خورده که او گویی یتیمان را رها و نزد عشقش برمی گردد، در حالیکه وی تا شصت سالگی حتی یک روز هم از خدمت به یتیمان دست نکشید و تا پایان عمر مجرد باقی ماند.

اما هر چه بود خانم ایلوارد با این فیلم و به برکت بازی قوی اینگرید برگمن به جهانیان شناخته شد. برگمنی که گرچه در عالم واقع یک شیطان سفید شد! اما قدیسه جاودان عالم سینما گردید...

*****

باتشکر از جناب سروان رنوی عزیز که در تاپیک اینگرید برگمن، لینک دانلود دوبله نایاب این فیلم

به یادماندنی را با کیفیت صوت و تصویر عالی به اشتراک گذاشتند و بنده استفاده کردم:

http://cafeclassic5.ir/thread-70-post-29...l#pid29618



در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند
۱۳۹۴/۱۲/۷ صبح ۰۹:۴۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آلبرت کمپیون, Papillon, جروشا, اسکورپان شیردل, کاپیتان اسکای, هانا اشمیت, حمید هامون, آمادئوس, Memento, لو هارپر, زینال بندری, هایدی, Princess Anne, جیمز باند, دزیره, سروان رنو, واتسون, Classic, BATMAN, ایـده آلـیـسـت, کنتس پابرهنه, مراد بیگ, مارک واتنی, زرد ابری
کنتس پابرهنه آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 171
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۶/۵
اعتبار: 47


تشکرها : 3516
( 2849 تشکر در 120 ارسال )
شماره ارسال: #15
RE: I'm Not There

I'm Not There فیلمی متفاوت در کارنامه تاد هینز است. فیلمی که اگر از قبل با باب دیلن و زندگی پر پیچ و خمش آشنایی نداشته باشید احتمالن با دیدنش گیج خواهید شد و شناخت خاصی از او به دست نخواهید آورد. برای من که از قبل مستندهای don't look back و No Direction Home را دیده بودم تماشای این فیلم تجربه بدی نبود.

شخصیت همه ما در طول زندگی در حال تغییر است (بعضی کمتر و بعضی ها بیشتر) و ردپای اتفاقات تلخ وشیرین زندگی بر طرز تفکر و نگرش مان در طول زمان خودش را نشان می دهد. باب دیلن هم در زندگی اش فراز و نشیب های زیادی را تجربه کرده و برای همین تاد هینز برای نشان دادن شش شخصیت متفاوت باب دیلن در بازه های زمانی مختلف، از شش بازیگر مختلف استفاده کرده است. هیث لجر، کریستین بیل، بن ویشاو، ریچارد گیر، مارکوس فرانکلین و البته کیت بلانشت! شش بازیگری هستند که هر کدام پرسونای متفاوتی از دیلن را به نمایش می گذارند. البته در فیلم اسمی از دیلن برده نمی شود و این شش نفر در اسم ها و کاراکترهای متفاوتی، بخشی از شخصیت دیلن را به نمایش می گذارند.

من این فیلم را حدود ده سال قبل دیده بودم و آن زمان قصد تماشای دوباره اش را نداشتم اما بازی زیرپوستی و درخشانی  که از هیث لجر در ذهن داشتم وسوسه ام کرد بعد از سال ها سراغ فیلم بروم و قسمت هایی از آن را مرور کنم. لجر در این فیلم کاراکتر بازیگری را دارد که تلاش می کند بین حرفه و زندگی شخصی اش تعادل برقرار کند. اینها مشکلاتی بود که لجر 28 ساله خودش هم در زندگی تجربه کرده بود. شاید برای همین بدون اینکه هیث لجر بخواهد ادای باب دیلن را دربیاورد شخصیت رابی اینقدر باورپذیر شده و مخاطبش را به راحتی تحت تاثیر قرار می دهد.

 قسمت دیگری از فیلم که به نظرم موفق است مربوط به کاراکتر جود با بازی کیت بلانشت بوده که طولانی ترین بخش فیلم را به خود اختصاص داده و به دوران اعتياد و ناراحتی روحی ديلن پرداخته است. بلانشت با اندامي لاغر و عینک آفتابی بزرگی که اغلب به چشم دارد يادآور باب ديلن در مستند don't look back است. او با آن زمزمه های زیر لب، خنده های عصبی و نگاه های دقیقش، جسارت و زیرکی ديلن را  به خوبی به تصوير کشيده است. کیت بلانشت این بار هم در بازآفرينی بخشی از شخصيت باب ديلن (مثل شخصیت کاترین هپبورن در فیلم هوانورد) بازی به يادماندنی داشته است. (بلانشت برای این نقش در بخش بازیگران مکمل زن نامزد اسکار شد)

قسمت های مربوط به وودی (نوجوانی دیلن) به نظرم کمی شعارزده شده و بخش مربوط به بیلی با بازی ریچارد گیر بسیار خسته کننده بود . تلاش های کریستین بیل هم برای تقلید از حرکات و رفتار باب دیلن حسابی توی ذوق میزند (شاید برای کسی که اجراهای باب دیلن را در آن دوران ندیده اینطور نباشد) و نقش آرتور با بازی بن ویشاو که مربوط به مصاحبه های دیلن است، با اینکه جذاب است اما تاثیرش در فیلم محسوس نیست.

در کل دیدن فیلم I'm Not There برای دوستداران باب دیلن، هیث لجر و شاید کیت بلانشت تجربه ی خوبی ست اما اگر غیر از این هستید به خاطر اسم بازیگران و کارگردان وقت تان را هدر ندهید.


کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
۱۴۰۲/۱۰/۶ صبح ۰۶:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : soheil, مراد بیگ, مورچه سیاه, رابرت, Classic, مارک واتنی, سروان رنو, کوئیک, لوک مک گرگور, اکتورز, زرد ابری
ارسال پاسخ