[-]
جعبه پيام
» <شارینگهام> یاد و خاطر استاد ناظریان گرامی باد https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4539
» <سروان رنو> دختران رادیوم , یک تراژدی تاریخی .... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=846&pid=4538
» <اکتورز> بیستم اسفند سالروز آسمانی شدن استاد خسرو شایگان بود کسی کە در نوجوانی آرزو داشتم صدایم لااقل یک ذرە شبیە بە صدای ایشان میشد ولی نشد / روحش شاد
» <رابرت> آن نواهای آسمانی در "رادیو کافه" به مناسبت آغاز ماه رمضان https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=228&pid=4537
» <BATMAN> یکی از کارگردانهای مورد علاقم شیامالانه چون هر فیلمی که دلش میخواد میسازه و نظر دیگران براش بی اهمیته
» <BATMAN> جالبه نولان و شیامالان هم سن و سالن ولی دومی خیلی جوانتره https://s8.uupload.ir/files/227296_967_1du.jpg
» <BATMAN> اسکار نولانو پیرش کرد تا بهش جایزه بهترین فیلم و کارگردانی رو بده https://s8.uupload.ir/files/ee5345_3l6g.png
» <شارینگهام> دستت درست رفیق! واقعاً که ثابت شد دل به دل راه داره، ممنون.
» <مموله> بازرس https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=509&pid=4536
» <رابرت> تن‌مون تو قبر هم باید بلرزه... در "دوبله و دوبلورها" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4536
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 4.67 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آمریکا علیه آمریکا
نویسنده پیام
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #1
آمریکا علیه آمریکا

با سلام

این جستار 30 یا 30 نیست. جستاریست کاملا تخصصی . اگر چه با آوردن نام آمریکا چه بخواهیم و چه نخواهیم طعم و بوی سیاست از آن بلند خواهد شد. زیرا ما در یک کشور ضد امپریالیستی زندگی می کنیم اما در اینجا فارغ از هر بحث و جدل 30 یا 30 تصمیم دارم دوستان را دعوت به موضوعی نمایم که بارها در فضای مجازی بصورت پراکنده و در سایتهای مختلف به آن پرداخته شده است اما در اینجا جستاری آغاز می گردد تا تمام گفتگوها و مطالب پراکنده تجمیع گردد و جستاری ضد آمریکایی با طعم سینما آغاز گردد. جستاری که بنوعی بنظر من  بیانگر آزادی بیان در حوزه سینماست.

جستار آمریکا علیه آمریکا به بررسی فیلمهای ضد آمریکایی می پردازد. فیلمهایی که در آن سیاستهای کاخ سفید و دولتمردان آمریکایی را زیر سوال می برد. و عجیب آنکه اغلب این فیلمها نیز در همان کشوری ساخته می شود که موضوع مورد بحث ماست. در تاریخ سینما فیلمهای مطرح و زیبایی ساخته شده است که در آن سیاستهای دولت آمریکا را به چالش کشیده است. این موضعگیری صرفا بر علیه دولتمردان نیست گاه کارگردانان نوک پیکان فیلم خود را علیه دستگاهها و گاه نهاد های دولتی و نظامی و حتی انتظامی (پلیس آمریکا) نشانه میگیرند و فیلم شاخصی را ارائه میدهند.

موضوع فیلمهای ضد آمریکایی مختص دوره اخیر نیست. کارگردانان آمریکایی از دیرباز فیلمهایی بر علیه سیاستهای دولتی کشور خود می ساختند. در دوران نوجوانی وقتی فیلمی آمریکایی می دیدم که در آن کشور خود را زیر سوال می برند همیشه این سوال برایم مطرح بود که چگونه آنان چنین فیلمهایی را بر علیه خودشان می سازند؟. زیرا چنین دیدگاهی اساسا در سینمای ایران تعریف نشده است. !!!!! در دهه شصت و هفتاد من هرگز یادم نمی آید در کشور ایران فیلمی ساخته شود که در آن خدایی ناکرده برخی از تصمیمات دولتی را زیر سوال ببرد. (موضوع پرداختن به فقر و معضلات اجتماعی فلسفه اش جدا می باشد).

در واقع در سینمای ایران اگر هم فیلمی ساخته می شد که در آن سیاستهای دولتی را به سخره می گرفت بیشتر مربوط می گردید به سیاستهای رژیم گذشته. بگذریم ، اما موضوع مورد بحث در این تاپیک پرداختن به فیلمهای ضد آمریکایی است که دست بر قضا در خود آمریکا نیز ساخته می شود. به همین دلیل هم نام این جستار را گذاشتم: آمریکا ، علیه آمریکا . اینکه اینگونه فیلمها توسط چه کسانی یا چه گروهی ساخته می شود و هدف آنها چیست خود نیازمند یک بحث مفصل می باشد که امیدوارم دوستان با ورود به این بحث در لابلای پستها به آن بپردازند.

هر چند از آنجا که هیچ بقالی نمی گوید ماستم ترش است برخی از این فیلمها در راستای مهندسی معکوس نام ضد آمریکایی بر خود می گیرد . اما آنچه بنظر جالب است این است که کشورهای دیگر کمتر به فیلمسازان خود اجازه می دهند تا فیلمی انتقادی علیه سیاستهای کشورشان ساخته شود . اولین بار که فیلم اسب حیوان نجیبی است را در حال تماشا بودم بسیار متعجب گشتم که کارگردان چگونه بی محابا یک افسر نیروی انتظامی را برای دریافت رشوه سوژه قرار داده است و با خود گفتم تابوی ورود به چنین مسائلی در حال شکستن است که آنهم در ثانیه های پایانی فیلم معلوم شد افسر قلابی است .

طبق آخرین تحقیقات بروبیکر ، تعداد فیلمهای ضد آمریکایی که قابل بحث باشند به بیش از 100 مورد می رسد .به امید مشارکت سایر دوستان اولین پست را نیز خود ارسال می کنم. فیلمی که در آن سیاستهای فضایی کشور آمریکا و ناسا را نشانه می رود و بسیار جای بحث دارد:

کاپری کورن یک

     

کارگردان: پیتر هایمز

سال تولید: 1978

فیلمی خوش ساخت با موضوعی جذاب که در اوایل دهه شصت جزو معدود فیلمهای خارجی بود که در اغلب سینماهای کشور به نمایش درآمد و صدا و سیما نیز بارها آنرا پخش نمود.ظاهرا موضوع فیلم به مزاج مسئولین آن دوره بسیار خوش آمده بود. بویژه که در آن دوره در اوایل تحولات انقلاب قرار داشتیم و موج ضد آمریکایی در میان مردم بسیار رواج داشت. اما با یک مقدمه جالب بپردازیم به موضوع فیلم:

همه چیز از سال 1960 و روی کار آمدن سی و هفتمین رئیس جمهور آمریکا یعنی جناب جان اف کندی شروع می شود. اتحاد جماهیر شوروی توانسته بود با فرستادن اولین ماهواره به فضا و سگی بنام لایکا بعنوان اولین موجود زنده که مسافر سفر بین سیاره ای شناخته می شود جنگ سرد را از آمریکا ببرد. از تکیه دادن کندی بر صندلی قدرت در کاخ سفید هنوز چند ماهی نگذشته بود که خبری تحقیر آمیز از سوی دیگر ابرقدرت جهان تن او را به لرزه در می آورد این خبر حاکی از سفر اولین فضا نورد جهان یوری گاگارین از شوروی به فضا بود.

آمریکا تحقیر شده بود و شوروی تبدیل شده بود به کانون خبرهای فضایی. کندی دست بکار می شود و از معاون خود جانسون می خواهد تا گزارشی را از وضعیت تکنولوژی فضایی آمریکا تهیه نماید و طرحی ارائه نماید تا در این حوزه آمریکا از شوروی پیشی بگیرد. نتیجه آن شد تا کنگره بنا به تقاضای ناسا یک بودجه 25 میلیارد دلاری را تصویب نماید و 400 هزار نفر و بیش از بیست هزار شرکت تحقیقاتی دست بکار می گردند برای تحقق وعده ای که کندی می خواست به مردم آمریکا بدهد:

خانمها ، آقایان : اولین فضانورد آمریکایی تا قبل از سال 1970 قدم بر کره ماه خواهد گذاشت.

در بیستم ژوئیه سال 1969 بیش از 600 میلیون از مردم جهان از تلویزیونهای خود بطور مستقیم شاهد قدم گذاشتن اولین آمریکایی بر سطح کره ماه بودند، جناب نیل آمسترانگ با دو ساعت و نیم پیاده روی بر کره ماه و آپولوی 11 در این سفر تاریخ ساز شدند. اما حرف و حدیث ها و صحت این پروژه از همان روزهای نخستین بر سر زبانها افتاد. آیا براستی جناب نیل آمسترانگ به روی کره ماه پیاده روی نمود یا اینکه او بهمراه دو همکار خود در آن لحظه تاریخی در اتاقی محبوس بودند و به روی کاناپه لم داده بودند و ضمن نوشیدن قهوه از تلویزیون مشغول دیدن شادی مردم بودند؟

بسیاری اعتقاد داشتند سفر به ماه بزرگترین دروغ قرن است اما مردم آمریکا چنان غرق در شادی بودند و غروری آنان را فراگرفته بود که هیچکس جرات نداشت چیزی خلاف میل مردم بیان کند. کم کم اولین پالسهای تردید آنهم نه از سوی رقیب سنتی آمریکا در خارج از کشور ، بلکه داخل از کشور ارسال می گردد. تناقض پشت تناقض و تا سالها کار ناسا آن بود تا پاسخ این تردیدها را بدهد به بخشی از این تناقض ها که بصورت پراکنده از سایر سایتها جمع آوری نمودم و آنرا خلاصه کردم دقت کنید:

1 - نقش جای پای جناب نیل آمسترانگ به روی سطح ماه با نقش کف پوتین او متفاوت می باشد

2 - با توجه به عدم وجود اتمسفر در ماه و عدم وزش باد پرچم آمریکا در عکس ارسالی به زمین به اهتزاز درآمده و تکان میخورد

3 - با توجه به فاصله کره ماه با زمین و سرعت امواج الکترو مغناطیسی مکالمه بین افراد ناسا در زمین با فضانوردان باید تاخیری بیش از 2 ثانیه داشته باشد حال آنکه در تصاویر و پخش فایل صوتی این تاخیر وجود ندارد مگر آنکه این مکالمه بین افراد ناسا با کسانی باشد که در اتاق کناری آنها مستقر باشد.

4 - وقتی آپولو قصد فرود آمدن به روی سطح ماه را داشته است گازهای داغ ناشی از موتورهای جت آن باید حفره ای را در زیر مکان فرود ایجاد نماید اما این سطح در عکسهای ارسالی کاملا مسطح می باشد. گویی آپولوی 11 را با یک جرثقیل به روی یک سطح شبیه سازی شده درون یک استودیوی فیلمبرداری انتقال داده اند.

5 - با توجه به عدم وجود هوا و اتمسفر در ماه تصاویری که در سایه قرار دارند بهیچ عنوان نباید دیده شوند اما در تصاویر ارسالی از سوی آپولوی 11 اجسام در سایه نیز قابل رویت هستند .( در زمین با توجه به ملکولهای هوا نور از طریق همین مولکولها در سایه نیز تشعشع ایجاد می کنند و اجسام قابل دیدن هستند) .

6 - با توجه به دیده شدن سایه های همگرا در تصاویر مخالفین این سفر بیان نمودند مانند استادیومهای ورزشی منابع نور متعددی در استودیو بکار رفته است که باعث ایجاد سایه های همگرا شده است و این خود دلیلی است که فیلم در یک استودیو شبیه سازی شده است.

7 - عدم وجود ستارگان در آسمان در تصاویر ارسالی باز خود دلیلی است بر ساختگی بودن این سفر.

و ..............

تمام اینها دلایلی بود که تا مدتها نقل روزنامه ها و مجلات آمریکایی بود و آنها مرتبا دلیل می آوردند که اساسا جناب نیل آمسترانگ بجای قدم نهادن بر سطح ماه در یک استودیوی فیلمبرداری قدم گذاشته است. دلیل آنها هم برای مطرح کردن این مسائل این بود که با توجه به شکست پروژه، دولت آمریکا نمی توانست اذهان عمومی را در خصوص این هزینه 25 میلیون دلاری که از محل مالیات دهندگان تامین گردیده بود را قانع نماید. بنابراین پروژه حتما باید با موفقیت به اتمام می رسید.

اما بشنوید از ناسا، ناسا برای هر تناقضی که از سوی منتقدان مطرح میگردید دلایل محکم و کافی ارائه می نمود که ذکر آنها خارج از حوصله این مجال است اما همینقدر بدانید که رفته رفته بر تعداد مشکوکین به این سفر اضافه میگردید. در مجموع درست 5 سال بعد از این سفر در سال 1974 بیل کیسینگ با چاپ کتابی بنام ما هرگز به ماه نرفته ایم اولین ضربه تشدید شک را بر ناسا وارد نمود . اما درست در زمانیکه این بحث ها در حال فروکشیدن بود چهار سال بعد دومین ضربه در خصوص جعلی بودن این سفر  با نمایش یک فیلم جنجال برانگیز در بین مردم به ناسا وارد می گردد. سال 1978 فیلم کاپری کورن یک با شبیه سازی این ماجرا اما به گونه ای دیگر دولتمردان آمریکا را (البته به ظاهر) به دروغگویی و فریب مردم جهان متهم ساخت که مفصلا به این موضوع خواهم پرداخت.

اما در نهایت سومین ضربه را شبکه فاکس نیوز با یک مستند جنجالی در اوایل سال 2001 بنام تئوری توطئه : آیا ما بر ماه فرود آمده ایم؟ بر پیکر ناسا وارد می سازد. هر چند در این جستار ضربه های اول و سوم موضوع مورد بحث ما نیست و ما فقط به ضربه دوم و ساخت فیلم کاپری کورن یک خواهیم پرداخت اما همینقدر بدانید که با عنایت به این موضوع که فاکس نیوز یکی از شبکه های معتبر و محبوب در آمریکا بشمار می رود آمار و نظر سنجیها بیانگر این موضوع می باشد که پس از نمایش این مستند در این شبکه تعداد مشکوکین به این سفر از 6% در آمریکا به 20% افزایش پیدا می کند.

اما بشنوید از کاپری کورن یک . پیتر هایمز با الهام از بدبینی مردم آمریکا به پروژه سفر به ماه سناریوی این فیلم را می نویسد. او بسیار هوشمندانه عمل می کند. در این فیلم سه فضانورد  باید توسط سفینه کاپری کورن یک به کره مریخ بروند. او بسیار هوشمندانه مقصد را مریخ تعیین می کند زیرا اگر مقصد ماه باشد در واقع این شبهه بوجود می آمد که او دارد  یک واقعه حقیقی را به تصویر می کشد. او دقیقا سه فضانورد را سوار بر سفینه می کند. آپولوی 11 نیز سه مسافر داشت.

اما لحظاتی قبل از پرتاپ سفینه یک مامور اطلاعاتی نزدیک سفینه می شود و با تهدید از سه فضانورد می خواهد سفینه را ترک کنند و با او بروند. آنها سه فضانورد را به جایی می برند که سطح مریخ و سفینه کاپریکورن یک را در آن شبیه سازی نموده اند و برای آنها توضیح می دهند که کاپریکورن یک بهیچ وجه شانس رسیدن به مقصد را ندارد و از آنجا که مردم آمریکا تاب شکست دیگری را ندارند لذا مجبوریم به آنها دروغ بگوئیم.

در ادامه فضانوردان با اتکا به هوش خود در می یابند قطعا پس از اتمام نمایش فرود آنها در مریخ در راه بازگشت با سانحه روبرو خواهند شد و در نتیجه از نظر مردم آنها خواهند مرد. لذا آنها از پایگاه فرار می کنند اما تنها چارلز بکمک خبرنگاری بنام رابرت کالفیلد شانس فراری موفقیت آمیز نصیبش می گردد. سکانس پایانی فیلم هم بسیار جالب به پایان می رسد. چارلز درست در لحظه ای که رئیس پروژه در مراسم یادبود آنها مشغول سخنرانی درباره رشادتهای این سه فضانورد می باشد خود را به مراسم می رساند و فیلم به پایان می رسد.

   

در واقع کارگردان عاجز است تا بخواهد ماجراهای بعد از این رسوایی را بتصویر بکشد و ترجیح می دهد فیلم در همینجا به پایان برسد. زیرا ماجرای بعد از این رسوایی را در واقع مردم آمریکا از حفظ هستند. اما در واقع آیا کاپری کورن یک را باید یک فیلم ضد آمریکایی بدانیم؟

در پاسخ باید گفت این فیلم به ظاهر تمام نشانه های یک فیلم ضد آمریکایی را دارد و در همه جا معتقدند که سفر به مریخ توسط کاپریکورن یک در واقع به چالش دعوت کردن سفر به ماه توسط آپولوی 11 می باشد. شاید به همین دلیل هم این فیلم در ایران مدتها در سالهایی که شعار مرگ بر آمریکا از نان شب واجبتر بود بر پرده های سینما می درخشید و صدا و سیما نیز بارها و بارها آنرا نمایش داد.

شخصا معتقدم این فیلم در واقع قصد داشت موضوع توطئه را لوث نماید. بسیاری اعتقاد دارند وقتی هالیوود دست به ساخت یک فیلم افشاگرانه می زند در واقع هدف آنست که ذهن مردم را از یک موضوع بزرگتر منحرف کنند. اگر چنین فرضیه ای را بپذیریم پس باید دید در سال 1978 چه واقعه بزرگتری در آمریکا روی داده بود که دولتمردان نمی خواستند اذهان عمومی روی آن زوم شود؟ تحقیقات بروبیکر تا این لحظه به نتیجه ای نرسیده است.

اما فرضیه دوم : آمریکائیان خواستند با ساخت این فیلم حسن نیت خود را به جهانیان نمایش دهند. سفر به مریخ هنوز که هنوز از آرزوهای بشر است که به آن دست نیافته است. در واقع آنها خواستند بگویند که سفر به مریخ صحت ندارد اما در سفر به ماه شک نکنید. تمام دنیا این فیلم و صداقت هالیوودی را تحسین کردند این خود برای آمریکا یک موفقیت محسوب می گردید. در مجموع همه  کاپری کورن یک را یک فیلم ضد آمریکایی می نماند اما شما باور نکنید. (البته اگر توجیهات بالا شما را قانع می کند.)

۱۳۹۳/۱۱/۱۲ عصر ۰۷:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, پیرمرد, نیومن, اسکورپان شیردل, واشیزو, زرد ابری, خانم لمپرت, فرانکنشتاین, سرهنگ آلن فاکنر, برت گوردون, پرشیا, مگی گربه, کنتس پابرهنه, سروان رنو, اسپونز, هانا اشمیت, اکتورز, منصور, rahgozar_bineshan, شیخ حسن جوری, سارا, کارآگاه علوی, کاپیتان اسکای, ژان والژان, بلوندی غریبه, جیسون بورن, نایب تیمور خان, ایرج, واتسون, Memento, هایدی, گروهبان گارسیا
سرهنگ آلن فاکنر آفلاین
رحمت الله علیه
*

ارسال ها: 58
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۳


تشکرها : 1574
( 840 تشکر در 29 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: آمریکا علیه آمریکا

درود بر بروبیکر و این جستار ناب

چند وقت پیش در محافل خبری نقل بود که مایکل مور کارگردانی روایت دیگری از فیلم کاپریکورن یک را بعهده گرفته است. مایکل مور همانطور که می دانید یکی از بزرگترین کارگردانان اعتراضی آمریکا می باشد.

دولت آمریکا از دست فیلمهای مایکل مور عاجز است و او در اغلب فیلمهایش نظام سرمایه داری آمریکا را نقد می کند. آیا کسی از دوستان کاپریکورن جناب مایکل مور را دیده است؟ و یا اطلاعاتی از این فیلم در اختیار دارد؟

همچنین در خصوص فلسفه ساخت فیلمهای ضد آمریکایی خاطرم هست در سالهای بسیار دور در یکی از روزنامه های کثیرالانتشار کشور مقاله مفصلی خواندم ( متاسفانه نام روزنامه را بخاطر ندارم) . در این مقاله یهودیان و صهیونیستها را عامل ساخت فیلمهای ضد آمریکایی معرفی نموده بود.

البته تمام فیلمهای ضد آمریکایی هدفمند ساخته می شوند و در زیر نقاب ضد آمریکایی خود به نوعی آمریکا را تایید می کند. اما بنظر اینجانب فیلمهایی که توسط کارگردانانی مانند مایکل مور ساخته می شود را می توان ضد آمریکایی اصیل نامید. زیرا مایکل مور دقیقا نظام سرمایه داری آمریکا و دولتمردان را نشانه می گیرد. حال چنانچه دوستان و اساتید کافه در خصوص نظریه ورود یهودیان به حیطه ساخت فیلمهای ضد آمریکایی اطلاعاتی دارند لطفا ما را مستفیض نمایند.


[img]http://www.uplod98.ir/images/o7v4j3cfmng99a8ev4w.jpg[/img]

بیهوده عجب می تازیم
۱۳۹۳/۱۱/۱۲ عصر ۱۱:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, اکتورز, rahgozar_bineshan, شیخ حسن جوری, پیرمرد, برو بیکر, کارآگاه علوی, بلوندی غریبه, زرد ابری, جیسون بورن, نایب تیمور خان, ایرج, ژان والژان, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
سرهنگ آلن فاکنر آفلاین
رحمت الله علیه
*

ارسال ها: 58
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۳


تشکرها : 1574
( 840 تشکر در 29 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: آمریکا علیه آمریکا

همه مردان رئیس جمهور

فیلم همه مردان رئیس جمهور پرده از یک ماجرای واقعی بر می دارد. احتمالا اغلب دوستان از ماجرای رسوایی واتر گیت اطلاع دارند. ماجرایی که منجر به تقلب انتخاباتی نیکسون می گردد. پس از بر ملا شدن این رسوایی ریچارد نیکسون در واقع مجبور به استعفا می گردد.

در ماجرای رسوایی واترگیت روزنامه ها و نشریات نقش بسزایی داشتند اما در این میان دو روزنامه نگار مشهور نقش بسزایی داشتند. این فیلم یک فیلم کاملا سیاسی بود و در واقع هیچیک از شخصیتها ساختگی نبودند و ماجرای فیلم اقتباسی نبود.

قطعا ساختن چنین فیلمی جرات بسیاری می خواست . به همین دلیل بسیاری از کارگردانان مشهور از کارگردانی این فیلم سرباز زدند. برای ساخت فیلم همه مردان رئیس جمهور ابتدا الیا کازان کاندید میگردد. او کارگردانی فیلم را نمی پذیرد . سپس این پروژه به ویلیام کین پیشنهاد می گردد اما او نیز از ساخت این فیلم طفره می رود تا سرانجام قرعه بنام آلن پاکولا می افتد.

رابرت رد فورد و داستین هافمن دو هنرپیشه محبوب آن دوران در واقع نقش آن دو خبرنگار سمج را بازی می کنند. وجود این دو هنرپیشه در هر فیلمی کافی بود تا آن فیلم به یک فیلم پرفروش تبدیل گردد . بنظر من فیلم همه مردان رئیس جمهور کاملا به واقعیت وفادار ماند. پاکولا موفق شد واقعیت را کاملا درست جلوه دهد. او برای چنین منظوری هرگز وارد جرئیات و خصوصیات فردی و شخصی شخصیتهای فیلم نمی شود و فیلم گویی روند مستند گونه دارد.

البته نباید از نقش بی بدیل دو هنرپیشه کارکشته این فیلم نیز در موفقیت فیلم غافل شد. نکته ای که در فیلم بنظر من جالب بنظر می آید پر رنگ کردن نقش رسانه ها در آمریکا می باشد. در سکانس ابتدایی فیلم و نمایش دستگاه تایپ و افکتهای صوتی شلیک گلوله همه بیانگر آنست که ابزارهای یک خبرنگار در واقع اسلحه او می باشد.

فیلم همه مردان رئیس جمهور در هشت رشته کاندید جایزه اسکار می گردد که موفق می شود چهار جایزه را نصیب خود نماید. فیلم پرده از یک رسوایی بزرگ بر می دارد اما آنچه مسلم است این است که از این رسوایی بزرگ تمام جهان اطلاع داشتند و نمی توان آنرا یک فیلم افشاگرانه هالیوودی نامید.


[img]http://www.uplod98.ir/images/o7v4j3cfmng99a8ev4w.jpg[/img]

بیهوده عجب می تازیم
۱۳۹۳/۱۱/۱۳ صبح ۱۲:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زینال بندری, اکتورز, پیرمرد, پرشیا, شیخ حسن جوری, برو بیکر, خانم لمپرت, برت گوردون, BATMAN, مگی گربه, کارآگاه علوی, کاپیتان اسکای, سروان رنو, فرانکنشتاین, ژان والژان, بلوندی غریبه, زرد ابری, جیسون بورن, نایب تیمور خان, سارا, Classic, ایرج, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: آمریکا علیه آمریکا

دشمن ملت

کارگردان: تونی اسکات

سال تولید: 1998

یک فیلم مدرن و پیچیده که بیانگر ورود سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی به حریم خصوصی افراد است. فیلم دشمن ملت پیامدهای زیادی را برای دولت آمریکا در بر داشت. فیلم دارای سناریوی محکمی بود که توسط دیوید مارکونی به رشته تحریر در می آید. در سرتاسر فیلم هدف اصلی سرپوش گذاشتن بر یک قتل است اما فیلم به گونه ای پیش می رود که تمام ابزارها و تجهیزات سازمانهای امنیتی به معرض نمایش در می آید.

اعتراف می کنم وقتی فیلم را برای اولین بار دیدم تصور اینکه تکنولوژی تا این حد پیش رفته است که سازمانهای امنیتی  در تمام ساعات شبانه روز می توانند انسانها را بدینگونه  تحت نظر داشته باشند برایم کمی مشکل بود و احساس می کردم مردم دیگر نمی توانند احساس امنیت کنند.

موضوع و پایه فیلم بر اساس قدرت سازمانهای جاسوسی و تسلط آنها بر زندگی خصوصی افراد و نظارت بر آنهاست. در فیلم همه چیز به هم ربط دارند و انصافا باید گفت فیلمنامه بسیار هوشمندانه نوشته شده است. موضوع فیلم در اواخر سال 1990 اتفاق می افتد. زمانیکه دولت مصمم است تا قانونی را بتصویب برساند که مطابق آن سازمانهای امنیتی اجازه شنود و ورود به چیزی که به آن حریم خصوصی افراد گفته می شود را داشته باشد.

اما آقای هامسرلی از اعضای کنگره بشدت مخالف با این لایحه است و معتقد است حریم خصوصی مردم باید محترم شمرده شود. ماجرا از زمانی آغاز می گردد که توماس رینولدز عضو رسمی آژانس امنیت ملی آمریکا با این عضو کنگره در یک پارک قرار می گذارد و ضمن به قتل رساندن او سعی بر آن دارند که ماجرا را یک تصادف عادی جلوه دهند.

دست بر قضا آقای دانیل زاویتز که یک محقق حیات وحش است در آن پارک مشغول فیلمبرداری و تحقیق در حوزه تخصصی خود است و با دیدن ماجرا بصورت اتفاقی از صحنه رخ داده فیلمبرداری می کند و از این لحظه به بعد تمام اعضای آژانس امنیت ملی بسیج می شوند تا برای جلوگیری از رسوایی این فیلم را بدست آورند و معدوم نمایند. دانیل زاویتز می گریزد اما موفق نمی شود از دست ماموران امنیتی جان سالم بدر ببرد اما او موفق می گردد حین فرار در یک مرکز خرید نوار فیلم را در کیسه خرید یکی از دوستان قدیمی کالج خود که اتفاقی به او بر می خورد بیاندازد تا از این پس ماموران امنیتی بدنبال فرد دیگری بگردند.

مقامات امنیتی تمام ابزارهای خود را برای بدست آوردن این فیلم به روی پرده سینما به نمایش در می آورند و بدینوسیله قدرت نمایی می کنند. در فیلم می بینیم که دستگاههای امنیتی چگونه حتی بدون حکم قضایی دسترسی افراد را به حسابهای بانکی خود قطع می کنند و یا از طریق دوربینهای نصب شده بر ماهواره ها آنها را کاملا تحت نظر دارند. هرچند برخی از سکاسنهای فیلم در زمان نمایش یعنی سال 1998 اغراق آمیز و یا بعبارتی غیر ممکن بنظر می آمد اما اکنون در سال 2014 می بینیم تمام آنچیزی که در سال 1998 بعنوان تخیلات نویسنده یاد گردید به واقعیت تبدیل گردیده است.

بعد از نمایش فیلم موجی از نگرانی بین مردم آمریکا به راه می افتد و دولت تا مدتها سعی میکرد مردم را متقاعد کند که این فیلم کاملا تخیلی است. این فیلم حواشی بسیاری داشت ، ابتدا قرار بود مل گیبسون و جورج کلونی در این فیلم بازی کنند. نقش دین را که ویل اسمیت به زیبایی تمام آنرا بازی می کند را نیز ابتدا به تام کروز پیشنهاد می دهند. حتی شون کانری هم برای بازی در این فیلم جزو کاندیدها بود که نهایتا جین هاکمن انتخاب می گردد.

اما براستی به این فیلم هم باید مهر ضد آمریکایی زد؟ فیلم تمام پتانسیل لازم را برای این موضوع دارد. حتی نام فیلم نیز هوشمندانه انتخاب گردیده است. در نگاه اول باید گفت این فیلم انزجار مردم را از دستگاههای امنیتی دولت آمریکا در بر دارد.

  • چرا دولت آمریکا  یک عضو مخالف در کنگره را تحمل نمی کند؟
  • چرا او را به قتل می رساند؟
  • چرا وقتی او را به قتل می رساند سعی می کند ماجرا را یک تصادف عادی جلوه دهد؟
  • به چه اجازه ای وارد حریم خصوصی زندگی مردم می شود؟
  • چرا تلفنهای مردم را شنود می کند؟
  • چرا حسابهای بانکی مردم را چک می کند؟ و هزاران چرای دیگر......

اما بروبیکر فیلم را از یک زاویه دیگر می بیند و دقیقا مطابق با همان ضرب المثل فارسی که بیانگر آنست  هیچ بقالی نمی گوید ماستم ترش است این فیلم را نیز مانند سایر فیلمها یک فیلم به ظاهر ضد آمریکایی می داند. در واقع بنظر من در این فیلم آمریکائیان سعی در قدرت نمایی دارند. و به گونه ای به دشمنان خود با این فیلم طعنه می زنند و می گویند ما در هر شرایطی شما را تحت کنترل خود داریم و شاید عاملی باشد بازدارنده برای کسانیکه نیت بدی دارند.

اما آیا سازندگان این فیلم پیش بینی می کردند که 15 سال بعد فردی بنام ادوارد اسنودن دست به افشاگری بزند و تمام ابزارهای امنیتی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا را بر ملا سازد. بنظر شما اگر این فیلم در سال 1998 ساخته نمی شد و امروز قرار بود چنین فیلمی ساخته شود با توجه به افشاگری اسنودن بازهم آمریکائیان دست به ساخت چنین فیلمی می زدند؟ آیا پیامها و بیانیه هایی که دولت آمریکا پس از روی پرده آمدن این فیلم صادر نمودند مبنی بر اینکه موضوع این فیلم کاملا تخیلی ست پس از افشاگری اسنودن مضحک بنظر نمی آید.

اما در نهایت باید گفت فیلم دشمن ملت فیلم خوش ساختیست . اگر از زاویه غیر سیاسی به آن بنگریم فیلمی ست هیجانی و زیبا. لازم به ذکر است که این فیلم بغیر از جوایزی که از جشنواره های بین المللی دریافت نمود جایزه ویژه ای هم از انجمن فیلمهای سیاسی آمریکا نیز دریافت نمود. در پایان نیز باید به این نکته اشاره نمود که این فیلم در ایران به اسم دشمن ملت به نمایش در آمد در حالیکه با توجه به نام اصلی آن باید گفت نام این فیلم دشمن دولت می باشد و این تغییر نام جای بسی تعجب دارد!!!!!!. این فیلم بارها و بارها از صدا و سیما پخش گردید و ظاهرا مسئولین علاقه خاصی به این فیلم دارند.

۱۳۹۳/۱۱/۲۰ عصر ۱۱:۰۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, سروان رنو, سرهنگ آلن فاکنر, زینال بندری, ژان والژان, خانم لمپرت, بلوندی غریبه, مگی گربه, BATMAN, هانا اشمیت, پرشیا, اسپونز, شیخ حسن جوری, زرد ابری, جیسون بورن, نایب تیمور خان, ایرج, برت گوردون, کارآگاه علوی, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
خانم لمپرت آفلاین
مدیر بازنشسته
*****

ارسال ها: 394
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۳
اعتبار: 61


تشکرها : 7981
( 8500 تشکر در 282 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: آمریکا علیه آمریکا
...

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند
۱۳۹۳/۱۱/۲۳ صبح ۰۹:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, پیرمرد, اسپونز, شیخ حسن جوری, زینال بندری, حمید هامون, مگی گربه, پرشیا, برو بیکر, هانا اشمیت, زرد ابری, سروان رنو, BATMAN, سرهنگ آلن فاکنر, جیسون بورن, نایب تیمور خان, سارا, فرانکنشتاین, Classic, ایرج, برت گوردون, ژان والژان, کارآگاه علوی, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: آمریکا علیه آمریکا

اولین خون

کارگردان: تد کاچف

سال تولید: 1982

در دهه شصت درست همزمان با جنگ تحمیلی ایران و عراق به لطف یک ویدئوی تی سون فیلم مهیج و زیبایی را دیدم بنام اولین خون. یک فیلم سراسر اکشن که جوانان آن دوره را به شدت مجذوب خود نمود و در دهه شصت به جرات می توانم بگویم کمتر کسی بود که این فیلم را ندیده باشد. در آن شبهای درازی که همنسلان من یک ویدئو اجاره می کردند و تا صبح بیدار می نشستند، یکی از فیلمهای سر جهازی ویدئوهای اجاره ای آنزمان  فیلم اولین خون بود.

این فیلم ظاهری ضد آمریکایی داشت اما در لایه های درونی فیلم سازندگان آن مشغول ساختن شخصیتی بودند تا در آینده در خدمت اهدافشان باشد. رمبو در این فیلم متولد می شود. او اگر چه یک سرباز فداکاری بود که برای وطنش در ویتنام جنگیده بود اما پس از فروکش کردن جنگ مورد بی مهری هموطنان خود قرار میگیرد و تا جایی پیش می رود که مقابل دستگاه انتظامی کشورش قرار می گیرد.

رمبو خیلی زود محبوب می شود ، همین محبوبیت کافی بود تا رمبوهای سریالی با ماموریتهای مختلف آماده شود و در راه اهداف کشور آمریکا روانه پرده های سینما شود. اما چرا در نگاه ظاهری فیلم اولین خون را یک فیلم ضد آمریکایی می نامند؟

فیلم درست زمانی در ایران دست به دست می چرخید که کشور ما درگیر یک جنگ ناخواسته شده بود. در آنزمان نظام تسهیلات و امکاناتی را به رزمندگانی اعطا می نمود که داوطلبانه در خطوط مقدم جبهه مشغول دفاع از خاک میهن خود بودند. حتی گاهی این رزمندگان مورد افترا قرار می گرفتند و گروهی به آنان طعنه می زدند که بخاطر یخچال یا دانشگاه به جبهه رفته اند. دوستانی که آن دوره را تجربه نموده اند اگر خاطرشان باشد برای رزمندگان سهمیه ویژه ای در کنکور در نظر گرفته بودند و شوراهای محلی در اعطای حواله یخچال و تلویزیون به نرخ دولتی رزمندگانی که سابقه حضور در جبهه را داشتند در الویت قرار می دادند.

رمبو آینه همین رزمندگان بود اما با عقاید و مذهبی متفاوت و شرایطی دیگر. او  سربازی بود که به دستور سران کشورش عازم جنگی شده بود که بسیار ویرانگر بود. اما وقتی جنگ تمام می شود با او و سایر همرزمان و بازماندگان آن جنگ رفتاری می کنند که برای یک بیننده ایرانی خارج از عرف بود.

حتی در پایان فیلم صدای رسانه آمریکایی را می شنویم که می گوید سربازی که ادعا میکرد در جنگ ویتنام شرکت نموده دستگیر شد. شاید این دیالوگ پایانی فیلم اوج انزجار مخاطب را نسبت به دولتمردان آمریکایی بر می انگیزد. در حالیکه این توقع از آنان می رود که با این سربازان باید مانند یک قهرمان رفتار نمود.

این رفتار آمریکائیان با سربازان خود شاید در دهه شصت برای ایرانیان قابل هضم نبود اما وقتی رویارویی حاج کاظم را با دستگاه در آژانس شیشه ای در دهه هفتاد دیدم رویارویی رمبو نیز با کلانتر محلی را توانستم کمی درک کنم. اولین خون اهداف زیادی داشت. فلاش بکهای جنگ ویتنام در افکار رمبو به نوعی مظلوم نمایی آمریکائیان را به نمایش می گذارد. سکانسهایی که رمبو را تمیز می کردند و یا سکانسی که ریشهای او را می خواستند بتراشند و رمبو امتناع می کرد را بیاد آورید. کلانتر فریاد می زد خشک اصلاحش کن و وقتی تیغ ریش تراشی به رمبو نزدیک می گردید او بیاد شکنجه های جنگ می افتاد.

 

در اولین خون در نهایت این رمبو بود که تک و تنها به جنگ کلانتر می رود و در نهایت کلانتر را با تمام امکاناتش مغلوب می کند اما نهایتا او به نصیحت فرمانده خود در جنگ گوش میدهد و به دستور او خود را تسلیم می کند. این سکانسها به نوعی بیانگر وجود نظم و انضباط و فرمانبری رده های پایینتر از مافوق را در آمریکا به تصویر می کشد. در واقع فیلم یکی به میخ می کوبد و یکی هم به نعل. اما آنچه مخاطب را در سراسر فیلم آزار میدهد رفتاریست که کلانتر (که نماد دولت آمریکا می باشد) در رویارویی با سربازی خسته از جنگ از خود بروز می دهد.

در واقع هیچ مخاطبی رمبو را یک ولگرد یا یک یاغی نمی پندارد و در سراسر فیلم از پیروزیهای او لذت می برد و کلانتر لحظه به لحظه از دید بیننده منفورتر میگردد. این یعنی سازندگان فیلم به اهداف خود رسیده اند. زیرا شخصیت مورد نیاز آنها در این فیلم ساخته و پرداخته شده است. رمبو حالا آماده است تا به افغانستان یا هر جای دنیا که منافع آمریکا در خطر است برود و از کشورش دفاع کند.

این فیلم در زمان اکرانش از دیدگاه یک مخاطب ایرانی در ظاهر کاملا ضدآمریکایی بنظر می آید. زیرا در آنزمان هر سرباز یا رزمنده ایرانی که از جنگ باز می گشت در روستا یا محل سکونتش مورد تحسین و تقدیر قرار می گرفت و هرگز رفتاری که آمریکائیان با سرباز خود می کردند را درک نمی کردند.(هر چند گذشت زمان باعث گردید دیگر چنین رفتارهایی زیاد عجیب بنظر نیاید) اما نسل جوان در آنزمان بیشتر شیفته صحنه های اکشن این فیلم می گردد. سقوط رمبو از ارتفاع بالا از روی صخره ها به روی شاخه های درختان و دوختن بازوی زخمی با ابزارهای اولیه در دسته چاقو و بازگشت رمبو به شهری آرام و خلوت با یک کامیون غنیمتی و بهم ریختن آرامش آن شهر به قصد انتقام همه از صحنه هایی بودند که هر بیننده ای را در دهه شصت به وجد می آورد.

در یک کلام سازندگان این فیلم بدنامی کلانتر و دستگاه انتظامی آمریکا را در این فیلم به جان میخرند تا در آینده بتوانند به اهداف والاتری دست یابند.

پی نوشت : با اشاره به حاج کاظم و آژانس شیشه ای هرگز قصد مقایسه حاج کاظم با رمبو را نداشتم بلکه شرایط مشابه ای بود که برای هر دو پیش آمده بود. در واقع رمبو و حاج کاظم هر دو در شرایط مشابهی گیر کرده بودند و در همین شرایط در مقابل دستگاه انتظامی کشور خود قرار می گیرند. مضافا اینکه هر دو نیز از سربازان قدیمی جنگ بودند اما با اهداف متفاوت.

۱۳۹۳/۱۲/۲۲ عصر ۰۷:۰۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بلوندی غریبه, پیرمرد, BATMAN, واشیزو, زینال بندری, جیسون بورن, خانم لمپرت, فرانکنشتاین, اسپونز, هانا اشمیت, سرهنگ آلن فاکنر, شیخ حسن جوری, رضا خوشنویس, Classic, سروان رنو, ایرج, نایب تیمور خان, پرشیا, حمید هامون, برت گوردون, مگی گربه, زرد ابری, ژان والژان, کارآگاه علوی, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
جیسون بورن آفلاین
تحت تعقیب
*

ارسال ها: 190
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۷/۱۵
اعتبار: 22


تشکرها : 1438
( 1644 تشکر در 83 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: آمریکا علیه آمریکا

(۱۳۹۳/۱۲/۲۲ عصر ۰۷:۰۱)برو بیکر نوشته شده:  

پی نوشت : با اشاره به حاج کاظم و آژانس شیشه ای هرگز قصد مقایسه حاج کاظم با رمبو را نداشتم بلکه شرایط مشابه ای بود که برای هر دو پیش آمده بود. در واقع رمبو و حاج کاظم هر دو در شرایط مشابهی گیر کرده بودند و در همین شرایط در مقابل دستگاه انتظامی کشور خود قرار می گیرند. مضافا اینکه هر دو نیز از سربازان قدیمی جنگ بودند اما با اهداف متفاوت.

پی نوشت: روز پایانی سال هست بد نیست باز هم یادی کنیم از فیلم آژانس شیشه‌ای که اتفاقات آن دقیقا در همچین روزی می گذرد

البته درسته که قابل قیاس نیستند چون حاج کاظم سربازی است که در راه دفاع از وطن جنگیده ولی رمبو در یک نبرد اشغال گرایانه شرکت داشته که تنفر مردم از او منطقی است. یکی از نکاتی که همیشه برایم جای سوال بوده این است.چرا منتقدان سینما همیشه حاج کاظم و فیلم آژانس شیشه‌ای را با سانی و فیلم بعد از ظهر سگی مقایسه کرده و فیلم آژانس شیشه‌ای رو کپی فیلم بعد از ظهر سگی قلمداد می کنند؟ در صورتی که این دو هیچگونه ارتباطی به یکدیگر ندارند. همانطور که جناب منصور هم توضیح دادند سانی برای تامین هزینه عمل جراحی دوست دو جنسه خود دست به سرقت می زند در حالی که حاج کاظم بدون قسط قبلی و مانند رمبو در آن موقعیت ناخواسته قرار می گیرد. نتیجه اینکه از نظر حقیر شاید ظاهر فیلم آژانس شیشه‌ای مثل بعد از ظهر سگی باشد ولی از نظر محتوا این فیلم بیشتر با فیلم اولین خون شباهت دارد

۱۳۹۳/۱۲/۲۹ صبح ۱۰:۳۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شیخ حسن جوری, بلوندی غریبه, اسپونز, سروان رنو, زینال بندری, پیرمرد, خانم لمپرت, سرهنگ آلن فاکنر, برو بیکر, ایرج, زرد ابری, ژان والژان, نایب تیمور خان, کارآگاه علوی, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: آمریکا علیه آمریکا

دکتر استرنج لاو

کارگردان : استنلی کوبریک

سال تولید : 1964

دکتر استرنج لاو را میتوان یک فیلم ضد جنگ و ایضا ضدآمریکایی نامید. فیلمی که اغلب منتقدان به آن لقب کمدی سیاه داده اند. وقتی تصمیم داشتم در خصوص این فیلم تحقیق کنم متاسفانه باز هم به خود نمایی ضعف و فقر نوشته های سینمایی در حوزه وب در میان سایتهای ایرانی برخوردم. اخیرا وقتی در خصوص موضوعی به سراغ موتورهای جستجوگر گوگل می روم به کوهی از تیترهای مرتبط با موضوع  بر می خورم اما وقتی شروع به باز کردن صفحات می کنم متاسفانه می بینم یک یا دو نفر مطلبی را در جایی نوشته اند و صدها سایت آنها را عینا کپی و در سایت خود قرار داده اند.

بگذریم ، دکتر استرنج لاو فیلمی ست با سبک کوبریک. استنلی کوبریک که ید طولایی در خلق آثار ضد جنگ دارد اینبار نیز فیلم پر حاشیه ای را روانه پرده های سینما می کند ، اما با یک تفاوت بزرگ ، او اینبار به مقوله جنگ با زبان طنز می پردازد. طبیعی ست وقتی یک فیلم ضد جنگ ساخته می شود در آن باید دولتها را به چالش کشید. معمولا یک جنگ به فرمان یک دولتمرد آغاز می گردد، بعبارتی یک تفکر فردی شکل می گیرد اما در ادامه یک عمل گروهی به وقوع می پیوندد.

مطابق معمول تفکرات استنلی کوبریک در فیلمهایش معمولا از زمان خود جلوتر هستند. بیاد بیاورید اودیسه فضایی در چه سالی ساخته شد. کوبریک در دکتر استرنج لاو به پیشواز استفاده از سلاحهای اتمی و آثار ویرانگر آنها می رود. چیزی که  پس از پنجاه  سال از ساخت فیلم امروز تبدیل به یکی از بزرگترین کابوسهای بشر و حتی دولتها شده است بطوریکه حتی شاهد هستیم که کشور خود ما نیز بدلیل حساسیت بیش از اندازه جهان به روی این سلاحها قربانی این معقوله گردیده است.

فیلم کاملا بر پایه تضادهای بین دولت شوروی و ایالات متحده آمریکا شکل میگیرد و طبیعی است که چنین فیلمی باید برای رسیدن به اهداف خود دولتها را به باد انتقاد گیرد. شاید بهمین دلیل بود که دولت آمریکا برای ساخت چنین فیلمی همکاری نمی کند و کوبریک مجبور میشود تا فیلمش را در انگلستان بسازد. او حتی وقتی از وزارت دفاع آمریکا تقاضای در اختیار داشتن هواپیمای جنگده میکند نیز با درخواستش مخالفت میگردد و او مجبور میشود جنگده های B5 آمریکایی را شبیه سازی کند.

همانطور که می دانید در این فیلم ژنرال جک ریپر بصورت خودسر  دستور حمله بمب افکنها آمریکایی حامل بمبهای اتمی را به خاک شوروی برای نابودی کمونیستها می دهد. رئیس جمهور آمریکا به محض اطلاع همکاران خود را به اتاق جنگ جهت متوقف نمودن عملیات فرامی خواند. دولت شوروی نیز برای مقابله به مثل اعلام می کند به تلافی این عمل آمریکاییها ماشین روز قیامت خود را بکار می اندازد. ماشینی که حامل صدها مگاتن بمب هیدروژنی می باشد که پس از انفجار هرگونه حیاتی را در کره زمین از بین می برد و ابر حاصل از آن بمدت 93 سال اطراف کره زمین را احاطه خواهد نمود. دستور بازگشت و حتی نابودی هواپیماها صادر می گردد اما در این بین یکی از هواپیماها موفق می شود به اهداف از پیش تعیین شده برسد.

فیلم اذعان دارد که رئیس جمهور آمریکا معمولا در شروع جنگها از خود اراده ای ندارد. همانطور که در فیلم شاهد هستیم دستور آغاز حمله بمب افکنها به اهداف مورد نظر در خاک شوروی از سوی ژنرال ریپر صادر میگردد. وقتی رئیس جمهور آمریکا دولتمردان خود را به اتاق جنگ فرامیخواند نیز به این موضوع اشاره میکند: فکر میکردم تنها کسی که میتواند دستور استفاده از سلاحهای هسته ای را صادر کند شخص رئیس جمهور باشد. اما اطرافیانش ضمن تایید گفته رئیس جمهور بخشهایی از قانون را به او یادآوری می کنند که این حمله می تواند گاهی از سوی کسی بجز رئیس جمهور صادر شود و کوبریک با شیوه جالبی قانون را به تمسخر می گیرد.

بنابراین شاهدیم که در آمریکا نیز عواملی هستند که خارج از اراده مسئولین دست به کارهای بزرگی میزنند. استنلی کوبریک بسیار هوشمندانه تصمیم شروع جنگ را در خارج از اتاق جنگ کلید میزند. این عوامل در همه جا هستند. حتی در کشور خودمان ایران که گاها به آنها عوامل خود سر نیز می گویند (قتلهای زنجیره ای را که بخاطر دارید!!!) . اما توجیه جک ریپر برای آغاز این جنگ چنین می باشد: امروز تصمیم جنگ نباید با سیاستمداران باشد چون نه وقتشو دارند نه صلاحیتشو و نه از نقشه های جنگی چیزی می دونند

فیلم دارای دیالوگها بسیار جالب می باشد. شخصیتهای فیلم از همان ابتدای فیلم ساخته و پرداخته می گردند برای مثال جنرال باک تارجیدسون که مردی هوس باز می باشد در آغاز فیلم بهمراه منشی خود در تختخواب به بینندگان معرفی میگردد. (سکانسی که در نمایش تلوزیونی سانسور می گردد ) و یا روحیات روانی ژنرال جک ریپر همزمان با صدور فرمان حمله با درد دلهایی که با مندریک می کند به مخاطب معرفی میگردد.

نمی دانم دوستان آخرین بار این فیلم را کی دیده اند اما دیدن این فیلم آنهم درست در زمانی که کشور ما بخاطر درگیر بودن با مسائل سلاحهای هسته ای در جنگ اقتصادی می باشد دیدن مجدد این فیلم لطف دیگری دارد و در واقع پیامهای جدید دیگری از فیلم دریافت خواهیم کرد که من سعی میکنم به اغلب انها اشاره نمایم.

از نکات جالب فیلم بازی هنرمندانه پیتر سلرز در سه نقش می باشد او با بازی در نقش رئیس جمهور آمریکا و دکتر استرنج لاو و کاپیتان مندریک قابلیتهای خود را به زیبایی تمام به رخ مخاطبین خود می کشد. تمام صحنه های فیلم در سه مکان مختلف اتفاق می افتد:

1 - اتاق جنگ : اتاق مخصوصی که در ساختمان پنتاگون می باشد. در این اتاق تمام مسئولین تراز اول ایالت متحده به رهبری رئیس جمهور تشکیل جلسه داده اند تا در خصوص جلوگیری از دستور خودسرانه ژنرال جک ریپر چاره اندیشی نمایند. در این جلسه دانشمندی بنام دکتر استرنج لاو نیز بعنوان مشاور حضور دارد. همچنین رئیس جمهور از سفیر شوروی نیز دعوت بعمل آورده است.

2 - پایگاه هوایی ارتش ایالت آمریکا : شاید بتوان گفت بیشترین تحرکات فیلمبرداری در این محل انجام گردیده است . در این مکان علاوه بر جک ریپر افسر انگلیسی کاپیتان مندریک نیز حضور دارد. بعلت وجود حالت فوق العاده و اجرای عملیات پلان R  در واقع هرگونه ارتباط با این پایگاه قطع گردیده است و این موضوع کار را برای دستور توقف عملیات توسط رئیس جمهور مشکل نموده است. لذا رئیس جمهور دستور حمله به پایگاه و اشغال آنرا میدهد.

3 - داخل کابین هواپیمای B52 : در داخل این کابین علاوه بر سرگرد کان که نقش فرماندهی را بعهده دارد سه افسر دیگر نیز حضور دارند. این جنگنده تنها هواپیما از بین 34 جنگده می باشد که عملیات را متوقف نمی نماید و بجای بازگشت به پایگاه یا نابودی ، عملیات را تا پایان انجام می دهد. آنها با ابتکار خود ارتفاع پرواز را کاهش میدهند تا از دید رادارها پنهان بمانند، به همین واسطه موفق می شود بمب هیدروژنی خود را رها بسازد.

شخصیت پردازی:

از جک ریپر شروع می کنم. ژنرالی که عقده های درونی اش باعث بروز چنین جنگی میگردد. او در اغلب صحنه های فیلم مشغول کشیدن سیگار برگ است یک نماد ویژه در آمریکا و در طی مدتیکه جنگنده های آمریکای در آسمان هستند تا به اهداف خود برسند با مندریک مشغول درد دل کردن می باشد. او دستور پلان R را به جنگده های تحت فرمان خود صادر می نماید. در پلن آر ارتباط گیرنده های هواپیما ها قطع و روی فرکانسی قرار میگیرد که فقط خود او می تواند دستور لغو یا هر چیز دیگری را بدهد. به همین دلیل می باشد که رئیس جمهور دستور حمله به پایگاه هوایی خود را صادر می نماید.

اما این فرمانده ضمن آنکه عقاید خاص خود را دارد بسیار هم ترسو می باشد. زیرا او وقتی می بیند پایگاهش در حال سقوط است از کاپیتان مندریک سوال می کند آیا تاکنون شکنجه شده است ؟ زیرا او بشدت هراس دارد که پس از دستگیری بخاطر انجام عملیات جنگ طلبانه مورد شکنجه قرار بگیرد لذا به دستشویی می رود و اقدام به خود کشی میکند. حالات روحی و روانی آن دلالت بر آن دارد که معمولا کسانیکه آغازگر جنگ هستند تعادل روانی ندارند.

رئیس جمهور : کوبریک بسیار با احتیاط وارد این شخصیت می گردد زیرا هرچه باشد او رئیس جمهور آمریکاست و ممکن است بسیاری از مردم تحمل شوخی و طنز با او را نداشته باشند. او بوسیله این شخصیت حرفهای دلش را با جهانیان می زند. کوبریک در این فیلم به جهانیان می فهماند که رئیس جمهور آمریکا اشراف درستی بر بخشهای نظامی کشور خود ندارد. همچنین در این فیلم متوجه می شویم که افراد قدرتمند دیگری نیز در ایالت متحده هستند که به رئیس جمهور اعتقادی ندارند. او همچنین در مواقع بحرانی از گرفتن یک تصمیم مناسب عاجز است.

ژنرال باک تارجیدسون : یک افسر ارشد با ویژگی خاص. او مرتبا در حال جویدن آدامس می باشد. گویی عقل درستی ندارد و این موضوع عمدا توسط کوبریک پرداخته می گردد. او در مقابل زنان نقطه ضعف دارد و اغلب مسائل مهم مملکتی را فدای غرایز شخصی خود می کند. به همه مشکوک است. برای او زنان مهمتر از مسائل نظامی کشور می باشند. او همچنین بسیار جنگ طلب می باشد. باک از عملیات خودسرانه ریپر حمایت می کند. فراموش نکنید وقتی صحبت از قدرت ماشین روز قیامت می شود او با چه لحن مشتاقانه ای می گوید : چه خوب میشد ما هم یکی از این دستگاهها داشته باشیم. او عاشق کشت و کشتار است.

بیاد آورید او با چه زیبائی عملکرد هواپیمای ب 52 را در اتاق جنگ تشریح میکند. در حالیکه دستانش را مانند هواپیما باز میکند با ذوق و شوق تمام ابراز میکند این هواپیماها قادرند آنچنان در ارتفاع پایین حرکت کنند که می توان در اگزوزهایش یه جوجه سرخ کرد و وقتی رئیس جمهور از او سوال می کند: شانس موفقیت هم داره؟  او آنچنان ذوق زده بود که با شادی مضاعف بیان می کند :معلومه که داره. و این در حالی بود که همه برای جلوگیری از راه اندازی ماشین روز قیامت در سدد متوقف کردن هواپیماها بودند.

سفیر شوروی : او نمونه بارز یک کمونیست می باشد. خشن و کمی چاق. به شکم خود بسیار اهمیت می دهد. کشور خود را از آمریکا پیشرفته تر می داند. مانند اغلب هموطنان خود به همه چیز مشکوک است و در همه جا ضمن انجام وظایف خود سرکرم جاسوسی نیز می باشد. مظافا آنکه کوبریک سعی نموده او را کمی هم بی منطق معرفی کند. در بدترین شرایط هم او فقط به برتری کشور خود فکر می کند.

دکتر استرنج لاو : دانشمندی پیچیده . مردیکه تا دقیقه 51 فیلم ساکت به روی ویلچر خود در اتاق جنگ نشسته است و از این لحظه به بعد میشود محور گفتگوهای اتاق جنگ. در واقع کوبریک می خواهد بگوید در هرج و مرج های ناشی از جنگ دانشمندان نیز نقش دارند. او مدیریت عملیات پژوهشی را نیز بعهده دارد. نام قبلی او فدریک بوده اما وقتی تابعیت آمریکا می گیرد نامش را به استرنج لاو تغییر میدهد. بقول ژنرال باک تارجیدسون : آدم همونه ، فقط اسمش عوض شده. چقدر این دیالوگ معنادار و زیبا می باشد. حرکات غیر ارادی او بیانگر متفاوت بودن اوست.

سرگرد کان و زیر دستانش : سرگردی که در طول مدت فیلم درون کابین بمب افکن B52  می باشد. یک آمریکایی به تمام معنا. آنها قبل از دریافت دستور نقشه آر در درون کابین مشغول سرگرم کردن خود هستند و آن به این معناست که اعضا ارتش آمریکا معمولا آدمهای خوش گذرانی هستند. زیرا یکنفر مشغول ورق بازی می باشد و دیگری مشغول دیدن عکسهای زنان نیمه برهنه مجلات و اغلب هم مشغول خوردن هستند. سرگرد کان به محض مطمئن شدن از دستور حمله هسته ای به شوروی یک کلاه( که مخصوص کابوی ها می باشد ) بر سر می گذارد. این کلاه سمبل گاوچرانها می باشد. آیا کوبریک می خواست بگوید آنها با گاوچرانها فرقی ندارند؟

کاپیتان مندریک : افسر نیروی هوایی انگلیس با خلق و خو و دیسیپلین یک بریتانیایی اصیل. او نیز مانند برخی از کسانیکه در اتاق جنگ حضور دارند مخالف با جنگ و کشتار می باشد. او گویی نماینده جامعه انگیس می باشد و جالب آنست که گاهی با شیره مالیدن بر سر جک ریپر بسیار تلاش منماید تا رمز عبور تماس با بمب افکنها را از ریپر بگیرد تا به آنها دستور بازگشت دهد. واقعیت امر این است که نتوانستم به اهداف واقعی کوبریک برای حضور مندریک پی ببرم و بنظرم وجود او در پایگاه کمی به پیچیدگیهای فیلم می افزاید.

اما برگردیم به موضوع فیلم ، داشتن سلاحهای مرگبار اتمی از دیدگاه کوبریک در این فیلم یکی از بزرگترین کابوسهای بشری می باشد اما موضوع مهمتر جنگ بین دو ابر قدرت می باشد. اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده را تهدید میکند تا در صورت عدم بازگشت بمب افکنها ماشین روز قیامت خود را بکار می اندازد. اگر چه هر هواپیمای آمریکایی قادر است 50 مگاتن بمب هسته ای را با خود حمل کند اما ماشین روز قیامت قادر است هزاران مگاتن بمب هسته ای را یکجا منفجر نماید و ظرف ده ماه سطح کره زمین را مانند سطح کره ماه میکند و حیات را بروی کره زمین بمدت 93 سال غیر ممکن سازد.

کارگردان  در این فیلم می خواهد بگوید آنچه برای دولتمردان بی اهمیت است انسانهایی هستند که در سایر کشورها درحال زندگی کردن هستند. اما نکته جالبتر آنست که کوبریک 50 سال پیش به روی نکته ای پافشاری می کند که سالها بعد از ساخت فیلم تحقق پیدا می کند . دکتر استرنج لاو وقتی موضوع ماشین روز قیامت را از زبان سفیر شوروی میشنود بشدت بر او می تازد و به او می گوید:  چررررا مخفی نگه داشتید ؟ چررررا به تمام دنیا اطلاع ندادید ؟ چررررا؟ موضوعی که امروز گریبانگیر کشور ما نیز شده است و جهانیان می گویند چرا مراکز هسته ای خود را قبل از راه اندازی به جهان اعلام نکردید؟

فیلم بسیار هوشمندانه آغاز می گردد. سوختگیری دو هواپیما در آسمان برای بینندگان یعنی به رخ کشیدن پیشرفت تکنولوژی و ممکن جلوه دادن هر غیر ممکنی. در اتاق جنگ همه به هم مشکوک هستند . پیام دیگر فیلم اهمیت ندادن به جان میلیاردها انسان به روی کره زمین و مخرومیت آنها از حق حیات است:

وقتی یکی از هواپیما بدلیل پرواز در ارتفاع پایین شانس موفقیت در بمباران را بدست می آورد موضوع بکار افتادن ماشین روز قیامت بسیار جدی می شود لذا دکتر استرنج لاو به رئیس جمهور پیشنهاد می دهد نمونه های انسانی را از بین مردم انتخاب و آنها را به تونل های عمیق معادن انتقال دهید زیرا امواج رادیو اکتیو قادر نیست به آنجا که هزاران پا عمق دارد نفوذ کند. چه کسانی باید انتخاب شوند؟

جواب این سوال را نیز دکتر استرنج لاو میدهد. جوانان و انسانهای با هوش و قدرتمند ( همان ایده نازیها در آلمان) و در ادامه نیز برای قانع کردن افراد در اتاق جنگ می افزاید که سیاستمداران و دولتمردان نیز باید برای حفظ نظم همراه آنها به تونلهای عمیق بروند و درست در همین زمان دستش را بمنزله هایل هیتلر به بالا می برد.  بعبارتی جان میلیونها انسان دیگر اهمیت ندارد و در آن لحظه بحرانی همه فقط بفکر خودشان هستند. او پیشنهاد میدهد به نسبت هر مرد ده زن انتخاب گردد تا فرایند تولید مثل مجدد سریعتر صورت پذیرد. موضوعی که به مزاج جنرال باک تارجیسون بسیار خوش می آید.

این فیلم نمونه های زیبایی از تفکرات احمقانه جنگ طلبی و عوارض ناشی از آن را به نمایش می گذارد. در اتاق جنگ هنوز بحث نجات گونه های بشری داغ است اما آمریکائیان حتی در چنین لحظه های بحرانی نیز نگران سبقت رقیب خود می باشد و می ترسند مبادا روسها نیز تونلهایی را برای خود درست کرده باشند و چند بمب هسته ای با خود به آنجا ببرند و صد سال بعد که کره زمین مجددا شرایط حیات پیدا می کند آنها زودتر از آمریکائیها از تونل بیرون بیایند و با این بمبها توازن برتری آمریکائی ها را برهم بزنند.

نهایتا وقتی در خصوص این پیشنهادها بحث و تبادل نظر صورت میپذیرد سکانس پایانی فیلم به نمایش در می آید. دکتر استرنج لاو از روی صندلی خود برمی خیزد و می گوید : قربان من نقشه ای دارم بیائید خیال خودمون را راحت بکنیم و سپس تصاویری از انفجارهای هسته ای به نمایش در می آید و مخاطب بخوبی در می یابد خیال راحت از نظر ساکنین اتاق جنگ یعنی چی.

در خصوص سکانس معروف رها سازی بمب و سقوط کاپیتان کان در حالیکه مانند گاوچرانها سوار بر بمب است و کلاه خود راتکان میدهد توضیحی نمی دهم زیرا اغلب کسانیکه در چند خط این فیلم را نقد کرده اند مانند کسانیکه به کشف بزرگی رسیده اند فقط به این سکانس اشاره نموده اند.

دوبله فیلم

فیلم دارای دوبله بسیار زیبایی می باشد که متاسفانه هرچه جستجو نمودم دیدم دوستان در کافه کمتر به آن پرداخته اند. همانطور که پیش تر نیز عرض نمودم پیتر سلرز در این فیلم در سه نقش کاملا متفاوت ظاهر میگردد بطوریکه مخاطبین عادی کمتر می توانند به این باور برسند که این سه نفر در واقع یکنفر می باشد. این موضوع در دوبله فیلم نیز کاملا صدق می نماید.

در دوبله نیز یکنفر با تیپ سازی بینظیرش بجای هر سه شخصیت پیتر سلرز گویندگی میکند و قطعا مخاطبینی که با دوبله و گویندگان فیلم آشنایی ندارند هرگز نمی توانند باور کنند که در واقع هر سه گوینده نقشهای پیتر سلرز یکنفر می باشد. فکر می کنم نیازی نباشد که برای دوستان توضیح دهم که تنها گوینده بزرگی که می توانست به این زیبایی تیپ سازی نماید و بگونه ای گویندگی نماید که هر سه تیپ کاملا از یکدیگر متمایز  باشند کسی نیست جز استاد بی همتای دوبله منوچهر اسماعیلی.

استاد با گویندگی بجای مندریک از صدایی استفاده می کند که پیش از آن نیز در انیمیشن رابین هود بجای مستر هیس استفاده نموده است. البته مخاطبین هرگز بدلیل آنکه در حال تماشای یک فیلم می باشند متوجه چنین تشابهی نمی گردند. اما انتخاب این تیب کاملا با نوع چهره مندریک با آن سبیل جالبش مطابقت دارد.

منوچهر اسماعیلی برای گویندگی بجای رئیس جمهور از صدای تقریبا عادی خود استفاده کرده است. اما تحریرهای زیبایی که به صدای خود داده اند کاملا شخص رئیس جمهور را به نوعی جذاب نموده است. شخصا وقتی او مشغول مکالمه با نخست وزیر شوروی می باشد از نحوه گویش او بسیار لذت بردم. استاد بخوبی دریافته است که این گفتگو باید به نوعی باشد که گویی رئیس جمهور می خواهد (با عرض معذرت ) نخست وزیر شوروی را خر کند . نخست وزیر شوروی وقتی  رئیس جمهور او را از حمله احمقانه نیروی هوایی به خاک شوروی آگاه می کند ناگهان بر می تابد. رئیس جمهور می گوید : بذار حرفمو تموم کنم دیمیتری ..... بذار حرفمو تموم کنم دیمیتری ..... فکر میکنی خود من چه احساسی دارم دیمیتری ..... دیمیتری ..... فکر میکنی چرا بهت تلفن کردم که فقط بهت بگم سلام !!! ....  البته که از صحبت کردن با تو خوشم میاد .... البته که دلم میخواد بگم سلام .... گوش کن دیمیتری ........  دیمیتری منم متاسفم ....... واقعا متاسفم .... بله تو از من متاسف تری ولی منم متاسفم ... .. من همونقدر متاسفم که تو متاسفی دیمیتری ... نگو که تو از من متاسفتری چون منم میتونم همونقدر متاسف باشم که تو هستی .... پس هردومون متاسفیم .. خوبه.. خــــوبه  ، استاد آنقدر زیبا این مکالمه را گویندگی میکند که مخاطب بدون آنکه دیمیتری را ببیند و یا صدایش را بشنود ، صدا و تصویر و حرکاتش را در ذهن خود تداعی می کند ، آیا هنری از این والاتر وجود دارد؟. ( ایکاش میشد چگونگی ادای این گفتگو را مانند نت های موسیقی نوشت تا دوستانیکه زیاد با دوبله آشنا نیستند ، چگونگی بیان این جملات و تحریرهای زیبای کلام این استاد بزرگ را در قالب این نوشتار درک کنند)

اما اوج تبحر استاد باز می گردد به گویندگی بجای شخصیت نسبتا پیچیده دکتر استرنج لاو ، دانشمند علیلی که روی ویلچر می نشیند و گاها حرکات غیر عادی دارد. دکتر استرنج لاو به گونه ای صحبت می کند که گویی دندانهایش بهم چسبیده اند و بسختی برای سخن گفتن فکهایش از یکدیگر فاصله میگیرد. طبیعی می باشد که چنین شخصی هرگز نمی تواند مانند افراد عادی به نرمی و ملایمت صحبت کند. لحظه ای دندانهای خود را روی هم بگذارید و سعی کنید صحبت کنید تا متوجه گفته بنده گردید. استاد بخوبی دریافته بود که گویندگی بجای استرنج لاو به مراتب سخت تر و البته مهم تر از گویندگی بجای دو شخصیت دیگر است. او با تکرار حرف (ر ) هنگام گویندگی بجای استرنج لاو به زیبایی دوبله این فیلم می افزاید. بیاد آورید که او به چه زیبایی این دیالوگ را بیان می نمود : آقای رررئیس جمهورررررر ......

پس از منوچهر اسماعیلی که نقش محوری در دوبله این فیلم دارد صادق ماهروی فقید با گویندگی بجای جورج سی اسکات در نقش ژنرال باک تارجیدسون به زیبائیهای این فیلم می افزاید. صدای او کاملا به روی چهره و اداهای این شخصیت که اغلب مشغول جویدن آدامس نیز می باشد می نشیند. ناصر نظامی نیز بسیار عالی و جدی بجای جک ریپر گویندگی می کند. استاد احمد رسول زاده نیز ضمن مدیریت دوبلاژ این فیلم خود هم وظیفه گویندگی بجای یکی از سربازان و یکی از سران اتاق جنگ را بعهده میگیرد و هم راوی فیلم می گردد. در خصوص گویندگی شهروز ملک آرایی نیز بجای سفیر شوروی نیاز به هیچگونه تعریف و تمجید ندارد ، زیرا او اصولا به کار خود بسیار مسلط می باشد و صدای دلنشینش  به هر فیلمی اعتبار می دهد . عباس نباتی نیز با آن صدای منحصر بفردش که یادآور انیمیشنهای زیبای دهه شصت می باشد با صدای شیک خود بجای یکی از افسران کاپیتان کان نیاز به تعریف ندارد. در مجموع دوبله در این فیلم به جذابیتهای آن می افزاید.

در پایان نیز جای دارد به بازی روان و زیبای جورج سی اسکات نیز اشاره ای داشته باشم که متاسفانه در سایه بازی هنرمندانه پیتر سلرز قرار میگیرد. رفتارها و حرکات او بسیار هنرمندانه و زیبا می باشد. همچنین گیلبرت تیلر با دوربین خود در خلق تصاویر زیبا بویژه پروازهای بمب افکن ها به زیبایی های این فیلم می افزاید. کوبریک فیلم را بر اساس نوشته ای از پیتر جرج بنام وضعیت قرمز می سازد.

      

پی نویس : بسیار کوچک بودم که این فیلم را از برای اولین بار از تلویزیون دیدم. آنروز نه می دانستم نام این فیلم چیست و نه میدانستم کوبریک چه کسی هست ؟ اما سه سکانس آن کاملا در ذهنم ماندگار گردید و وقتی بعدها که فیلم را مجددا دیدم تازه فهمیدم آنروز در حال مشاهده چه اثر بزرگی بوده ام. سکانس درگیری باک با سفیر شوروی و در آوردن دوربین جاسوسی از جیب او در اتاق جنگ و سکانس شلیک به دستگاه خودکار خرید نوشابه کوکا کولا توسط آن سرباز برای دسترسی به پول خرد جهت تلفن مندریک به رئیس جمهور و سکانی سقوط کان در حالیکه مانند گاوچرانها روی بمب سوار بود و کلاه خود را تکان میداد.

اما از این وحشتناکتر ترس از ماشین روز قیامت بود. اعتراف می کنم در کودکی تا مدتها تحت تاثیر این ماشین بودم و احساس میکردم شوروی هر لحظه امکان دارد این ماشین را بکار بیاندازد. بویژه آنکه او همسایه شمالی کشور ما بود. اغلب اوقات در خانه ، بویژه در زیر زمین در حال جستجو برای یک جای ایمن برای نجات از روز مبادا بودم و عجیب آنکه هیچکس نبود تا برایم توضیح دهد این فقط یک فیلم بود. امیدوارم به بروبیکر نخندید اما از کسیکه  هر وقت پدرم می خواست باطریهای رادیوی خانه را عوض کند، کنجکاوانه به دنبال آدمهای کوچولوی گوینده در رادیو بود نباید توقع عدم ترس از ماشین روز قیامت را داشته باشید.!!!!!

(کلیه تصاویر از روی فیلم و صرفا جهت استفاده در سایت کافه کلاسیک استخراج شده است)

      

۱۳۹۴/۳/۱۷ عصر ۰۷:۴۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, پیرمرد, Papillon, سرهنگ آلن فاکنر, BATMAN, دکــس, منصور, rahgozar_bineshan, سروان رنو, فورست, پرشیا, حمید هامون, شیخ حسن جوری, ژیگا ورتوف, ایرج, زینال بندری, برت گوردون, مگی گربه, خانم لمپرت, زرد ابری, Kurt Steiner, ژان والژان, نایب تیمور خان, کارآگاه علوی, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: آمریکا علیه آمریکا

و عدالت برای همه

کارگردان : نورمن جویسن

سال تولید: 1979

فیلمِ و عدالت برای همه سیستم قضایی دولت آمریکا را نشانه میگیرد. سیستمی که معمولا سمبل و نماد یک جامعه مدرن و چشم و چراغ دموکراسی می باشد. بنظر من در یک کشور اگر سیستم قضایی آن سالم باشد یعنی عدالت برقرار است. و وقتی عدالت برقرار باشد یعنی جامعه طبق یک روال ایده آل و استاندارد در حرکت است و زندگی به آرامی در جریان است. فساد در سیستم قضایی یعنی فاجعه ، فساد در سیستم قضایی یعنی اختلاف طبقاتی ، یعنی فقر ، و نهایتا رفتن جامعه بسوی ا ضمحلال.

آیا سیستم قضایی در کشور آمریکا که خود را نماینده جامعه مدرن می داند و مدعی گسترش دمکراسی در جهان است ، سالم و فاقد فساد است؟ البته سیستم قضا در کشورهای غربی و آمریکایی با سیستم قضا در کشورهای اسلامی بسیار متفاوت است. سیستم قضایی در کشورهای اسلامی بر پایه قوانین دینی و مذهبی پایه گذاری گردیده است و کاملا سکولار است. بعبارتی سیستم جزایی در کشور ما فقه محور است ، اما در کشورهای غربی قوانین جزایی کاملا مجزا از دین نگاشته می گردد.

روند رسیدگی بر پرونده های قضایی در دستگاههای دادرسی در کشوری مانند آمریکا با کشوری مانند ایران بسیار متفاوت است. خواهان و خوانده در آنجا با محوریت وکلا به جنگ یکدیگر می روند. خواهان و خوانده نیازی به دانستن قوانین ندارند ، همچنین قضات نیز در رسیدگی به پرونده ها کاملا بر مبنای قوانین رای صادر می کنند زیرا آنها برای رسیدگی به دعواهای کیفری و حقوقی معمولا با وکلای طرفین ، طرف هستند و هرگز نمی توانند بر مبنای سلائق و ذهنیات خود رای صادر کنند زیرا می دانند وکلا کاملا با قانون آشنا هستند و اطلاعات قاضی و وکیل در یک اندازه می باشد.

اما این قوانین خشک و به ظاهر کامل نیز دارای حفره های فراوانی می باشد که براحتی می توان برای نیل به هر خواسته ای آنرا دور زد. در این فیلم بار اصلی فیلم به دوش وکیل جوانی بنام آرتور کرکلند می باشد که آل پاچینو با بازی گیرای خود کمک فراوانی به موجه نشان دادن او کرده است.

آرتور در این فیلم بعنوان یک وکیل سالم، جامعه عدالتخواهان را نمایندگی می کند. برای او هیچ چیز بجز عدالت مهم نیست ، او نه به فکر پول است و نه بفکر ترقی و شهرت در شغل خود. به همین دلیل است که هرگاه می خواهد وکالت کسی را بعهده بگیرد به موکل خود می گوید واقعیت را بیان کند تا بتواند از او دفاع کند. فیلم دارای لایه هایی از طنز می باشد که شخصا فکر می کنم کمکی به پیام فیلم نمی کند زیرا گاهی سکانسهای طنز فیلم را لوث می کند (این نظر شخصی بنده می باشد) .

در فیلم می بینیم پول و مادیات نقش بزرگی را در روند دادرسی پرونده ها ایفا می کند. این موضوع را بخوبی می توان در سکانسی که آرتور وکالت یک مرد سیاهپوست زن نما را بعهده می گیرد دریافت. آرتور در حالیکه به او قول برائت می دهد اما در زمان برگزاری دادگاه برایش کاری پیش می آید و از همکارش تقاضا می کند لایحه دفاعی را به دادگاه ارائه نماید و از موکلش دفاع کند. اما همکار آرتور چون می بیند پرونده درباره موضوع کوچکی می باشد و منافع مادی نیز در آن وجود ندارد در جلسه دادگاه تلاشی برای برائت موکل آرتور نمی کند. محکومیت موکل آرتور باعث می گردد تا او در زندان دست به خودکشی بزند . آرتور آنچنان عصبانی می باشد که با همکارش درگیر می شود و از شر او به خدا پناه می برد. دیالوگهای رد و بدل شده میان آن دو دلالت بر نقش پول بر احکام قضایی دارد و شخصیت آرتور در این سکانس برای مخاطب کاملا پرداخت می گردد.

هرچند پرداخت شخصیت آرتور از همان سکانس اول آغاز می گردد. جائیکه او بخاطر اهانت به قاضی در بازداشت موقت می باشد و فیلم با آزادی او با قید وثیقه یکی از موکلانش که مرتبا به او نیاز دارد آغاز می گردد. در همانجا مخاطب در می یابد که با یک وکیل سرسخت روربرو می باشد.

فیلم با استفاده از طنز سیاه خود سیستم فضایی آمریکا را یک سیستم ناقص معرفی می کند. سیستمی که در آن با سختگیریهایش مردم را بخاطر جرائم بسیار کوچک (مانند شکسته شدن راهنمای عقب یک ماشین و یا تشابه اسمی یک شهروند با یک مجرم) آنها را روانه زندان می کند اما در سکانس دیگری مشاهده می کنیم دزدی که هنگام کیف قاپی موجب مجروح شدن زنی می گردد به راحتی تبرئه می گردد و دزد اذعان می کند آن زن مقصر است زیرا نباید کیف را آنقدر محکم می گرفت و باید وقتی کیفش را سرقت می کرد آنرا رها می ساخت تا مجروح نگردد. (از همان طنز های سبک که به آن اشاره نمودم)

فیلم همچنین قضات دادگاهها را هم نشانه می گیرد. قضاتی که کاملا مفرح هستند. در منازل خود استخرهای سرپوشیده دارند و اغلب بفکر تفریح و شکار و پرواز با هلی کوپتر شخصی هستند و وقتی برای رسیدگی به پرونده های متهمان خود ندارند. البته اغراق در برخی از موضوعات باعث می گردد فیلم کمی تصنعی بنظر آید. فیلم در واقع سعی دارد بروکراسی مطلقی که در سیستم قضایی آمریکا ریشه دوانده است را به چالش بکشد. همان سیستم قضایی که مدعی حقوق بشر و آزاد اندیشی مردم امریکاست.

اگرچه آرتور را نماینده عدالتخواهان معرفی نمودم اما در مقابلش قاضی فلیمینگ را می بینیم که نماد فساد در مرکز عدالتخواهی مردم است. قاضی فلیمینگ که خود یک قاضی بسیار مقرراتی و سختگیری می باشد در فیلم متهم به تجاوز و خشونت جنسی به یک دختر می باشد. دفاع از این قاضی به اجبار به آرتور واگذار می گردد و آرتور باید بین دفاع از قاضی فلمینگ و آینده شغلی خود یکی را انتخاب کند.

سام پدربزرگ آرتور می باشد که در خانه سالمندان زندگی می کند و آرتور هر هفته به او سر می زند. پدر بزرگ آرتور نماد وجدان آرتور می باشد. صدای او و نصایح پدر بزرگ گویی صدای وجدان آرتور می باشد. صدایی که همیشه به او راه درست را نشان می دهد. آشفتگی در سیستم قضایی آمریکا در سکانس از کوره در رفتن جی پورتز (همکار آرتور) بخوبی به نمایش در می آید. جاییکه یک وکیل بخاطر فشارهای روحی در راهرو دادستانی طغیان می کند.

نظیر چنین صحنه ای اغلب در تمام ساختمانهای محاکم قضایی رخ می دهد، حتی در کشور ما ، با این تفاوت که در چنین مواقعی خواهان یا خوانده در اثر فشارهای روحی ناشی از موضوع پرونده خود شخصا آشوب به پا می کند اما در آنجا این وکیل پرونده می باشد که آستانه تحملش به اتمام رسیده است. در این سکانس نیز نکته جالبی را دریافتم. وقتی جی پورتز عصبانی در راهرو دادگاه سرو صدا راه می اندازد هیچکس جرات رویارویی با او را ندارد. او به سمت هرکسی که به نزدیکش می آید شی ای را پرت می کند. در حالیکه در این صحنه پلیس (بعنوان ضابط قضایی) نیز حضور دارد اما نهایتا این قاضی ریفولد می باشد که موفق به مهار او می شود و او را دستگیر می کند. در واقع شاید نظر کارگردان این بوده که قاضی همه کاره است ، حتی اگر بخواهد بدون کمک ضابط قضایی خودش متهمش را دستگیر می کند و حتی حکمش را هم اجرا می کند.

آرتور رابطه خوبی با یکی از قضات دارد. قاضی ریفولد ، که هرگز شخصیتش بعنوان یک قاضی در فیلم باورپذیر نمی باشد و ظاهرا کارگردان عمدا شخصیت او را اینگونه پرداخت نموده است. این قاضی با خود در محل کار خود اسلحه شکاری و گاهی کمری حمل می کند . بجای استفاده از چکش برای برقراری نظم ، گاهی با اسلحه کمری خود یک تیر هوایی در می کند. گاهی کلاه گاوچرانها را به سر می گذارد. همان کلاهی که در اغلب فیلمها از آن بعنوان نماد آمریکائیان گاوچران استفاده می شود. درست در پست قبلی هم اشاره داشتم که در فیلم دکتر استرنج لاو نیز کاپیتان کان در کابین هواپیما وقتی دستور پلان آر را دریافت می دارد چنین کلاهی را بر سر می گذارد.

اما اینکه قاضی ریفولد چنین کلاهی را بر سر بگذارد برای مخاطب بسیار غیر منتظره می باشد. آیا کارگردان مجرمین و مراجعه کنندگان را به دادگاه گاو فرض نموده است؟؟!!! و قاضی ریفولد را گاوچران ؟؟!!!! با اینحال استفاده از این کلاه بسیار هوشمندانه برنامه ریزی می گردد. اما اوج پیام فیلم در سکانس پایانی فیلم به نمایش در می آید. جائیکه قاضی فلیمینگ در مقام متهم منتظر است تا از حفره های قوانین به نفع خود بهره ببرد و بدلیل عدم ارائه شواهد کافی قرار است با دفاعیه آرتور در یک دادگاه صوری تبرئه گردد.

اما روز قبل از برگزاری دادگاه عکسهایی از سوی نامزد آرتور در اختیار آرتور قرار می گیرد که مجرمیت قاضی را برای آرتور محرز می دارد. آرتور به شدت تحت فشار است. او وکیل قاضی فلیمینگ می باشد و باید از او بگونه ای دفاع کند تا تبرئه گردد اما آرتور بر مجرمیت قاضی یقین نموده است ، بنابر این در روز دادگاه در حالیکه همه منتظر دفاع آرتور از فلیمینگ و متعاقب آن تبرئه قاضی خودکامه می باشند تا برگی دیگر از ناعدالتیهای جامعه پدیدار گردد او ناگهان طغیان می کند و بر علیه موکلش حرف می زند و چنان عصبانی و آشفته می باشد که لحنش به فریاد گرایش می یابد تا باعث اخراج و خروج اجباریش از دادگاه گردد.

   

آرتور بین برقراری عدالت و آینده شغلی خود برقراری عدالت را انتخاب می کند. در واقع مخاطب قبل از شروع دادگاه بخوبی می داند آرتور کسی نیست که از جرم موکلش چشم پوشی کند. حتی اگر مجرم ، موکلش باشد. حتی غرور قاضی فلیمینگ که مطمئن است با بروکراسی حاکم بر دستگاه قضایی که خود یکی از مجریانش است از این بدنامی جان سالم بدر خواهد برد باعث نمی گردد تا لحظه ای مخاطب فیلم بر عدم تبرئه او شک کند.

نکته جالب اینجاست که آرتور برای اثبات مجرمیت قاضی فلیمینگ هرگز از ادبیات بارز وکلا و اصطلاحات قضایی استفاده نمی کند. در واقع او نطقی می کند که بیشتر شبیه یک سخنران معترض می باشد تا یک لایحه قضایی. سکانس پایانی نیز دارای پیام خاصی از سوی کارگردان است. همان سکانس معروفی که که آرتور را خسته و بی رمق نشان می دهد که در خارج ساختمان دادگستری روی پله ها نشسته است و دوست وکیلش جی پورتز که در سکانسهای پیشین به طغیان او اشاره نموده بودم مجددا به کار باز می گردد و وقتی هنگام ورود به ساختمان دادگستری با آرتور خسته روبرو می شود کلاه گیسش را بر می دارد و برای آرتور روز خوبی را آرزو می کند. (اغلب منتقدین به این سکانس اشاره داشتند و هریک نیز تفسیر خاصی از این سکانس داشتند) هرچند شخصا معتقدم این سکانس کمکی به پیام فیلم نمی کند ، بلکه موضوع بازگشت بکار جی پورتز باعث می گردد سیستم قضایی بیش از اندازه سبک شمرده شود و به تمسخر گرفته شود. ( هرچند شاید این سکانس نیز از دید کارگردان جزو سکانسهای طنزی می باشد که جهت کمک به کمیک بودن فیلم به پایان آن وصله شده است.)

در واقع بیننده فیلم حتی در سکانس پایانی نیز متوجه تضاد در قوانین می گردد، زیرا پس از آن هیاهویی که جی در راهرو های دادگستری بر پا کرده بود هیچکس انتظار بازگشت او را ندارد. انهم در جایی که وکیل آرمانگرا و با وجدانی مانند آرتور قاضی فلیمینگ را محکوم نموده است ، محکومیتی که سرآغاز دوران بیکاری آرتور می گردد. بعبارتی یک وکیل شورشی مجددا به کار بازمی گردد و یک وکیل شورشی دیگر از کار اخراج می گردد. یک تضاد کاملا واضح.

راجر ایبرت منتقد معروف نیز در خصوص این فیلم می گوید این فیلم با تکیه بر بازی پر جنب و جوش آل پاچینو ، آنقدر با اطمینان و مطمئن رفتار می کند که باعث می گردد  در پایان نسبت به صلاحیت و صحت سیستم قضایی آمریکا دچار تردید شویم ( البته بنده نقد ایشان را بعد از نوشته های خود خواندم تا هنگام ابراز نظر خود تحت تاثیر نقدهای دیگر قرار نگیرم).

در ایران نیز این فیلم از فیلمهای مورد علاقه وکلا می باشد. کانون وکلا این فیلم را برای اعضا خود نمایش می دهد و از انان دعوت می کند ضمن دیدن فیلم به تحلیلهای جواد طوسی نیز گوش فرا دهند. تلاقی نمایش این فیلم و نقد فردی که خود از قضات بازنشسته دادگستری نیز می باشد در نوع خود نادر می باشد. در مجموع باید گفت فیلم وعدالت برای همه به درستی می تواند در گروه فیلمهای ضد آمریکایی قرار گیرد. همانطور که می دانیم کمتر کشوری حاضر می شود سیستم قضایی اش اینگونه توسط سینما به سخره گرفته شود.

در پایان نیز بی عدالتی ست اگر به فیلم اشاره کنیم اما از گویندگی زیبای خسرو خسرو شاهی بجای آل پاچینو چیزی نگوئیم. در این فیلم وکیل آرتور به واسطه خصوصیات اخلاقیش بسیار تند مزاج است و اغلب در حال فریاد زدن است. استاد بخوبی تمام حس عصبانیت و اخلاق تند آرتور را با گویندگی خود به مخاطب انتقال می دهد.

۱۳۹۴/۳/۳۰ عصر ۰۵:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژیگا ورتوف, سرهنگ آلن فاکنر, زینال بندری, برت گوردون, BATMAN, دکــس, Classic, خانم لمپرت, سروان رنو, مگی گربه, زرد ابری, rahgozar_bineshan, شیخ حسن جوری, فرانکنشتاین, ایرج, ژان والژان, نایب تیمور خان, کارآگاه علوی, واتسون, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: آمریکا علیه آمریکا

بلوک 16

کارگردان : ریچارد دونر

محصول سال 2006

سی تیر سال 1386 شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی در حال پخش سری چهارم برنامه گفتگو محوری بود بنام کوله پشتی که از تابستان سال 1383 آغاز گردیده بود. میهمان برنامه مرد شماره یک پلیس ایران بود. سردار احمد رضا رادان. مجری برنامه فرزاد خان حسنی بود که علیرغم تسلط بی بدیلش هنوز بی تجربه بود و خام. فرمانده نیروی انتظامی تاب کوچکترین انتقادی از دستگاه تحت فرمان خودش را نداشت و توسط یک مجری جوان و بی تجربه و در یک برنامه پر بیننده و زنده تلویزیونی فیتیله پیچ شده بود.

تعطیلی برنامه و ممنوع التصویر شدن فرزاد حسنی عواقب یک انتقاد ناقابل از سردار بود. حال تصور کنید با چنین دیدگاهی ، اگر کارگردانان ایرانی فیلم بلوک 16 را در ایران می ساختند ، قطعا حکمی کمتر از اعدام نصیبشان نمی گردید.

فیلم زیبا و مهیج بلوک 16 بازگشت به یک سوژه تکراریست. سوژه فساد و خشونت در دستگاه انتظامی آمریکا آنقدر جذاب است که فیلمهای زیادی با محوریت این موضوع روانه پرده های سینما شده است و اتفاقا همیشه با استقبال هم روبرو شده است. موضوع فیلم بلوک 16 با توجه به حقایقی که هر چند ماه یکبار از پلیس آمریکا بر ملا می شود ، کاملا برای مخاطب باور پذیر است. حتی اگر سوژه تکراری باشد.

علاقمندان به سینما 18 سال قبل از ساخته شدن این فیلم سوژه مشابه آنرا در سال 1988 در فیلم فرار نیمه شب با بازی رابرت دنیرو دیده بودند. اما بلوک 16 به مراتب مهیج تر و اکشن تر از فرار نیمه شب بود. هرچند سپردن این فیلم به کارگردانی که پیش از این طالع نحس و سوپرمن و همچنین سریال اسلحه مرگبار را کارگردانی نموده بود را می توان یکی از عوامل موفقیت این فیلم نیز دانست.

ماجرا از جایی شروع می شود که دله دزد سیاه پوستی بنام ادی بونکر شاهد یکی از ماجراهای خشونت آمیز یک گروه پلیس می باشد. شهادت او در دادگاهی که فقط 16 بلوک با محل بازداشت او فاصله دارد موجب تباه گردیدن زندگی 6 پلیس خواهد شد مضافا اینکه این موضوع رسوایی بزرگی را برای پلیس آمریکا ببار می آورد. جک موزلی پلیس دائم الخمری می باشد که در آستانه بازنشستگی می باشد و روز آخر خدمت خود را سپری می کند. آنروز خیلی اتفاقی بدلیل عدم حضور یکی از مامورین وظیفه اسکورت و رساندن ادی به دادگاه به جک محول می شود. جک هرگز فکر نمی کرد آخرین ماموریت او در اداره پلیس برعکس سادگی ماموریت ، تبدیل به مهمترین و خطیر ترین مامورین زندگی اش می شود.

همکاران جک به سرکردگی فرانک نوگنت که متهم به خشونت بودند به دور از هرگونه نگرانی مطمئن بودند که پای ادی به دادگاه نمی رسد زیرا تصمیم داشتند تا ادی را در یک سانحه در مسیر کلانتری به دادگاه به قتل برسانند تا پرونده بدون شاهد مختومه گردد و پلیس آمریکا از یک رسوایی بزرگ جان سالم بدر ببرد.

جک که خود پلیس سالمی نبوده است و در اغلب خشونت های گروه خود شرکت داشته است در روزهای پایانی خدمت خود دچار عذاب وجدان می شود. او در حال جنگیدن با خود بود و مخاطب تحول را از رفتارهایش و دیالوگهایی که با ادی در مسیر دادگاه دارد ، درمی یابد. فرانک ابتدا فکر می کند کار مشکلی را برای نابودی ادی ندارد و به راحتی میتواند با جکِ دائم الخمری که به هیچ چیز جز الکل فکر نمی کند می تواند معامله کند اما وقتی با واکنش منفی جک روبرو می شود حیرت می کند و تمام نیرو و امکانات پلیس نیویورک را بسیج می کند تا پای ادی به دادگاه باز نشود.

   

جدال نابرابری آغاز می گردد. یکطرف فرانک و گروهش که تمام ابزارهای قانونی را برای سد کردن راه جک و شاهدش در اختیار دارد و طرف دیگر یک پلیس کهنه کار و باتجربه ای بنام جک و متهمی که بارها بجرم سرقت دستگیر شده است و الآن شهادت او رسوایی بزرگی را برای پلیس آمریکا به همراه دارد.

جک و ادی هر دو در حال تحول هستند. جک تصمیم دارد برای رهایی از عذاب وجدان خدمات خود و همکارانش را با به سالم رساندن ادی به دادگاه به چالش بکشد. و ادی هم وقتی می بیند جک جان او را نجات داده است عزم خود را جزم می کند که بفکر فرار نباشد و با جک همکاری کند و به هر قیمتی هست به دادگاه برسد و شهادت دهد. او نیز تصمیم گرفته است دیگر بفکر دزدی نباشد و پس از رهایی از مخمصه به شهر خود سیاتل بازگردد و بکمک خواهرش آرزوی دیرینه خود را برآورده نماید تا با باز کردن یک قنادی از راه درست امرار معاش نماید.

تقابل بین جک و ادی با پلیس خشمگین آمریکا سکانس های مهیجی را رغم می زند، فیلم بدور از هیجان کاذب مخاطب را کاملا با خود همسو می کند. جک خیلی وقت ندارد و اگر شاهد پرونده را تا ساعت 10  به دادگاه نرساند هیئت منصفه پرونده را مختومه اعلام خواهند کرد. هر چه جک و ادی به محل دادگاه نزدیک و نزدیکتر می شوند حلقه محاصره تنگ و تنگ تر می شود و بیننده امید خود را برای رسیدن جک به دادگاه از دست می دهد. اما جک نیز با اتکا بر تجربه و هوش و ذکاوت خود هر بار جان سالم بدر می برد و موفق میشود لحظه به لحظه به محل دادگاه نزدیک شود.

در طول این مدت بین جک و ادی ارتباط دوستانه ای ایجاد می شود. جک معتقد است انسانها عوض نمی شوند به همین دلیل اعتمادی به ادی ندارد و معتقد است او تا پایان عمر یک دزد خواهد ماند. اوج هیجان فیلم در سکانسی که جک مسافرین یک اتوبوس را به ظاهر گروگان میگرد رغم میخورد. جک نا امیدانه حس میکند به آخر خط رسیده است لذا با عوض کردن لباس ادی هوشمندانه تصمیم میگیرد 31 مسافر اتوبوس را آزاد کند و ادی نیز در پوشش مسافرین از اتوبوس خارج شود و خودش نیز تسلیم شود.

ادی موفق به فرار میشود اما دقایقی بعد از اینکه رفیق نیمه راه بوده است پشیمان میشود و با ترفند به اتوبوسی که  در محاصره پلیس است باز می گردد و به ادی می گوید من دزدی هستم که تا حالا سیصد بار سرقت کرده ام اما حالا تصمیم گرفته ام عوض شوم. جک در نهایت پس از زخمی شدن ادی او را از مخمصه فراری میدهد و تصمیم میگیرد خودش به تنهایی به دادگاه برود و پرده از اسرار فساد و خشونت تیم پلیسی کلانتری 16 که خود نیز زمانی عضو آن بوده است بر دارد. او با هوشمندی تمام مکالمات بین خود و فرانک را که سعی میکند در آخرین لحظات در پارکینگ دادگاه جک را منصرف کند را ضبط میکند.

او درست مانند یک بازجو در صحبتهای خود با فرانک از او ناخواسته اعتراف میگیرد. فیلم پایان خوشی را برای مخاطبینش رغم می زند. پایانی که شاید پیش از این در اذهان بینندگان در فیلم فرار نیمه شب لو رفته بود. سکانس پایانی فیلم همزمان میگردد با جشن تولد جک که پس از دو سال از زندان آزاد شده است و ارسال کیک مخصوصی از سوی ادی همراه با یک نامه و عکسی از قنادی خودش به اسم قنادی ادی و جک در سیاتل. او روی کیک نوشته بود انسانها تغییر می کنند. جمله معناداری که با جهانبینی جک در تناقض بود.

فیلم بلوک 16 بنظر من با شهامت بالایی پلیس آمریکا را به چالش می کشد. داستان فیلم کاملا قابل باور است. خشونت های اعمال شده توسط پلیس در اینچنین فیلمهایی درست مانند خشونت های واقعی پلیس می باشد که بصورت اتفاقی توسط شهروندان عبوری ثبت می گردد. چیزیکه جامعه آمریکا را بشدت تحت تاثیر قرار می دهد ، زیرا آنها معتقدند چه بسیار رفتارهای مشابه هر روز در سراسر کشور بوقوع می پیوندد اما شاهدی برای ثبت آن لحظه وجود ندارد.

در بلوک 16 هر سه هنرپیشه نقش اصلی موفق ظاهر می شوند. از بروس ویلیس در نقش جک گرفته تا موس دف در نقش ادی و دیوید مورس در نقش فرانک. بروس ویلیس پیش از این نیز در سری فیلمهای جان سخت  نقش پلیس را تجربه نموده بود. بلوک 16 نیز بدلیل تقابل با پلیس آمریکا بعنوان یک فیلم ضد آمریکایی از فیلمهای مورد علاقه رسانه ملی می باشد و تا کنون چندین بار انرا پخش نموده است. هرچند اتکای جک به نوشیدن الکل و میخوارگیش باعث گردید تا این فیلم علیرغم عدم حضور پررنگ هنرپیشه های زن 98 دقیقه از 110 دقیقه فیلم پخش گردد.

      

ریچارد ونک عامدانه از دیالوگهای پر معنایی در برخی از سکانسهای فیلم بهره می برد. همچنین او سعی می کند گاهی طنز را نیز بصورت کمرنگ چاشنی فیلمنامه خود نماید که بنظر من کمکی به جذابیت فیلم نمی کند زیرا فیلم به اندازه تعادل از فاکتور هیجان بهره می برد و مخاطب را به حد کافی غرق در موضوع و فضای خود می کند.

فیلم دارای نکات ریز دیگری نیز می باشد که علیرغم آنکه به چشم مخاطب نمی آید اما بنظر من آگاهانه می باشد. برای مثال وقتی در اوایل فیلم ادی از دست جک فرار می کند و به ایستگاه مترو می رود هیچیک از مسافرین مترو حاضر نمی شوند به او برای عبور از گیت کمک کنند اما مامور سیاهپوست ایستگاه ادی را صدا میزند و او را از گیت عبور میدهد. عدم رعایت قوانین اجتماعی توسط یک مامور سیاهپوست برای یک شهروند سیاهپوست از همان نکات است.

بلوک 16 توسط کمپانی برادران وارنر منتشر می شود این فیلم در سوم مارس 2006 اکران می شود و در هفته اول نمایش خود با 12 میلیون و هفتصد هزار دلار دومین فیلم پرفروش هفته لقب می گیرد. این فیلم در پایان اکران خود در 15 می موفق می شود 36 میلیون و 895 هزار دلار از بودجه ساخت خود را برگرداند و در مجموع در اکران جهانی به فروش 65 میلیون دلار می رسد و این درحالیست که هزینه های تولید این فیلم 55 میلیون دلار اعلام می گردد.

در پایان نیز جای دارد به گویندگی زیبای پرویز ربیعی بجای فرانک در کنار گویندگی بهرام زند بجای جک و منوچهر والی زاده بجای ادی نیز اشاره ای داشته باشم.

۱۳۹۴/۴/۱۸ عصر ۰۹:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, زینال بندری, سرهنگ آلن فاکنر, BATMAN, حمید هامون, فرانکنشتاین, مگی گربه, ایرج, ژان والژان, اسپونز, rahgozar_bineshan, خانم لمپرت, Classic, نایب تیمور خان, کارآگاه علوی, واتسون, Memento, هایدی, گروهبان گارسیا
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: آمریکا علیه آمریکا

طلوع مرکوری

کارگردان: هارولد بکر

محصول : سال 1998

طلوع مرکوری که در ایران به نام رمز مرکوری به نمایش در آمد در رده فیلمهای ضد آمریکایی قرار دارد. فیلمی که در آن دولت آمریکا و دستگاههای اطلاعاتی آن به سخره گرفته می شود. ظاهرا دستگاههای نظارتی و اطلاعاتی آمریکا سوژه نابی برای سینماگران محسوب میگردد. ابتدا بشنوید خلاصه ای از داستان فیلم را:

دولتمردان آمریکایی برای تبادل اطلاعات به یک سرویس اطلاعاتی سفارش تولید رمزی می دهند که مرکوری نام می گیرد. آنان تصمیم می گیرند درجه امنیت رمز خود را آزمایش نمایند، لذا آنرا در یک مجله بعنوان معما به چاپ می رسانند و برای کسیکه این رموز را کشف کند جایزه تعیین می کنند.

سیمون کودک عقب مانده ذهنی می باشد که مغزش فراتر از جثه اش رشد نموده است. لذا او موفق به کشف رمز می گردد و با تماس به دفتر مجله از آن رمزگشایی می نماید. سرویس های اطلاعاتی چنین رسوایی را تاب نمی آورند و برای تحقق اهدافشان دست به یک عمل غیر اخلاقی و ضد بشری می زنند ، آنها دستور به قتل رساندن یک کودک بیگناهِ عقب مانده را بهمراه خانواده اش صادر می کنند. سیمون فقط 9 سالش است و از بیماری اوتیسم رنج می برد.

خوشبختانه هنگام اجرای عملیات سیمون با پنهان شدن در کمد منزل جان سالم بدر می برد اما پدر و مادر سیمون به قتل می رسند .  پای پلیس آمریکا برای یافتن قاتلین به ماجرا باز می شود. آرت جفریز با بازی زیبای بوریس ویلیس مسئول رسیدگی به پرونده می گردد. او در پی یافتن انگیزه قتل والدین سیمون پی به قدرت خارق العاده او می برد لذا تصمیم می گیرد یک تنه به جنگ سرویسهای اطلاعاتی آمریکا برود و آنها را رسوا کند.

او هر چه جلوتر می رود اطلاعات بیشتری بدست می آورد و متوجه میگردد یکی از سناتورهای مجلس سنا نیز در این ماجرا دست دارد. او در نهایت موفق می گردد به کمک همکاران خود در پلیس آمریکا جان سیمون را نجات دهد و رسوایی بزرگی را برای دولت آمریکا به ارمغان بیاورد.

رمز مرکوری فیلم خوش ساختی می باشد. بازی بوریس ویلیس قطعا در موفقیت فیلم موثر می باشد. گویی او به سینما آمده است تا همیشه نقش یک پلیس فداکار و پاک را بازی کند که باید با مدیران رده بالای خود بجنگد.

در فیلم می بینیم که دولت آمریکا برای رسیدن به اهداف خود دست به هر کاری میزند. آنها از به قتل رساندن یک کودک عقب مانده نیز ابایی ندارند. آنها هیچگونه رسوایی را تاب نمی آورند. در حالیکه می توانستند به سادگی این رسوایی را حل نمایند ، بدترین راه را انتخاب می کنند. آرت وقتی با مسئول پروژه روبرو می شود به او می گوید می توانستید بجای به قتل رساندن والدین سیمون در یک برنامه تلویزیونی حاضر گردید و صادقانه به مردم بگوئید پروژه رمز مرکوری بدلیل کشف آن از سوی یک کودک عقب مانده شکست خورد.

فیلم کاملا جدی می باشد و برعکس فیلم قبلی بوریس ویلیس که در پست قبلی به آن اشاره نمودم (بلوک 16) هیچ سکانس طنزی را در آن شاهد نیستیم. در دیالوگهای فیلم شاهد هستیم که آرت بی مهابا به سناتورهای آمریکا می تازد. ظاهرا آنها برای ساخت چنین فیلمهایی هیچ خط قرمزی ندارند. آرت سناتورهای مجلس سنا را آدمهایی خطاب می کند که فقط بلدند ژست بگیرند و به مردم دهن کجی کنند. (نمی دانم آیا او در نسخه اصلی واقعا چنین دیالوگی می گوید یا با توجه به روابط ما با کشور آمریکا این دیالوگ در دوبله به فیلم الصاق شده است)

دستگاههای جاسوسی آمریکا برای بر ملا نشدن اسرار خود آدمکش های حرفه ای را روانه خیابانها می کنند و مثل آب خوردن برای از میان بردن سیمون و آرت  آدم می کشند و با توجه به قدرت و نفوذ خود بلافاصله هم آثار جنایات خود را از بین می برند تا توسط پلیس شناسایی نشوند.

سیمون در عین ناتوانی ذهنی کودک ناسازگاری نیز بود. از نظر او اغلب اطرافیانش که قصد کمک کردن به او را داشتند غریبه بودند . اما در پایان فیلم نیز شاهد یک سکانس عاطفی هستیم. آرت بعد از نجات سیمون و بر ملا کردن سرویس های اطلاعاتی ، سیمون را برای تطبیق پذیری با سایر کودکان به یک مدرسه ویژه می سپارد. در سکانس پایانی آرت برای دیدن سیمون به مدرسه می رود و برای او چند مجله حل مهما و جدول بعنوان هدیه می برد.

آرت به معلم سیمون می گوید تلاشش برای پذیرش او از طرف سیمون بیفایده است اما معلم سیمون اسرار می کند تا هدیه را آرت شخصا به سیمون بدهد. آرت به سمت سیمون که در حال نقاشی کردن است نزدیک می شود ... او را صدا میزند .... از سیمون می خواهد تا به او نگاه کند .... سیمون سرش را بالا می گیرد اما نگاهش به سمت آرت نیست  .... آرت از سیمون میخواهد که به چشمانش نگاه کند .....  و سیمون آرام و آهسته آرت را بغل می کند .....  و این بمنزله تشکریست که یک کودک عقب مانده از آرت بعنوان ناجی جانش می کند و فیلم به پایان می رسد.

منتقد معروف راجر ایبرت به این فیلم دو ستاره از 4 ستاره را اعطا می نماید. او معتقد است فیلم داستان باور پذیری ندارد. در واقع کشف رمز مرکوری توسط یک کودک 9 ساله ، آنهم مبتلا به بیماری اوتیسم باورش کمی مشکل است.

در مجموع من معتقدم اگر چه فیلم دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی آمریکا را زیر سوال می برد اما از طرفی با قهرمان پروری توسط یکی از افسران خود در راستای مهندسی معکوس ، به نوعی سعی می کند مخاطب خود را قانع نماید که در آمریکا زورِ انسانهای پاک به انسانهای شیطان صفت می چربد.

در پایان جای دارد به بازی روانِ هنرپیشه کودک فیلم میکو هاجس نیز اشاره ای داشته باشم. همچنین به گویندگی زیبای بهرام زند بجای بوریس ویلیس نیز باید اشاره ویژه ای نمائیم.

پی نویس : از هفته قبل که مشغول آماده نمودن و تدوین این پست بودم متوجه گردیدم که شبکه نمایش تصمیم دارد این فیلم را باز پخش نماید. تقارن ارسال این پست با پخش فیلم از شبکه نمایش تصادف جالبی بود.

۱۳۹۴/۵/۳۱ عصر ۰۸:۳۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, دکــس, Memento, مگی گربه, هایدی, Princess Anne, سناتور, سرهنگ آلن فاکنر, زینال بندری, هانا اشمیت, اسپونز, سارا, ویگو مورتنسن, فرانکنشتاین, اسکورپان شیردل, واتسون, Kurt Steiner, سروان رنو, ایرج, شیخ حسن جوری, گروهبان گارسیا, BATMAN, کارآگاه علوی, ژیگا ورتوف, ژان والژان
ارسال پاسخ