[-]
جعبه پيام
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
» <مارک واتنی> دانلود کارتون قدیمی و نوستالژیک "بامزی" بصورت کامل و دوبله فارسی : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45427
» <کنتس پابرهنه> توی یک دنیای موازی، امروز 45 ساله شده... https://imgurl.ir/uploads/c93116_HL.jpg
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 10 رای - 3.4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اینگرید برگمن
نویسنده پیام
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 357
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4239 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #41
Rainbow RE: اینگرید برگمن و داستان گم شدن کلید از زبان مولانا

اندرحکایت گم شدن کلید (مک گافین) در داستان "بدنام" و جستن مردمان و نیافتن آن را و گشوده شدن راز سر به مهر به دست برگمن دانا!



....

روزگاری، فیلم سازی پاک بود
نام نیکش آلفرد هیچکاک بود


گفت با خود اینک آمد وقت آن
تا بسازم داستانی جاودان


باید اکنون ساختن "بدنام" را

تا نمایم جاودانه نام را


ساخت فیلم و جمله نوپرداز شد

ماجرای تازه ای آغاز شد


خود کلاسیک و قشنگ و ارجمند

فیلم بود، اما غنی از سر و پند


مثل جمله فیلم های او قشنگ

پر هیاهو، پر گهر، پر آب و رنگ


باز، مک گافین و راز پشت او

کَس تواند باز کردن مشت او؟


راز این "بدنام" قفلی بسته بود

یک کلید و عاشقی دل خسته بود


با کلید قصه آخر باز شد

قفل، اما قصه ای آغاز شد


ناگهان شد گم کلید داستان

گوییا افتد به چاه باستان


ولوله افتاد مک گافین چه شد؟

باعث این گم شدن، آخر که شد؟



قفل شد چون باز و در شد بازیافت

هیچکس دیگر کلیدش را نیافت

 

این چنین "بد نام" رازی سرد داشت

هیچکاک از این معما درد داشت


 از چه رو باید شود گم این کلید؟

از چه رو شد ناگهان خود، ناپدید؟


****


روزگار آمد گذر کرد و گذشت

پر شد و خالی شد از آن سرگذشت

کاش می شد داستان سرنوشت

با مداد آرزو از سر نوشت


این چنین هم، شیر در زنجیر شد

هیچکاک پرتوان هم پیر شد

آن همه ذوق و خیال آخر تمام

هر چه باشد قصه گردد والسلام


دوستانش پُرس پُرسان لب گزان

ای دریغ از این غروب و این خزان

باید اکنون کرد نامش را بلند

تا نیابد از گذشت جان گزند


پس نشستند و گمانه ها زدند

با رفیق و دوست چانه ها زدند

جشن شد آخر کلید گفت و گوی

بهردلجویی ز کام و نام اوی


جمع گشتند از زمین و از زمان

همرهان و دوستان هم زبان

دوستان کهنه، ناگه نو شدند

بهر خورشید زمان، پرتو شدند


آفتابِ هیچکاک آمد پدید

غصه ها از چهره ها شد ناپدید

هیچکاک آمد بدیل آفتاب

آفتاب آمد دلیل آفتاب


هان و هان آمد امید سینما

نِی بدون او نوا و نی نما

یک نظر کرد او به سوی مردمان

دید یاران را همه، پیر و جوان


تا بِرِگمن را میان جمع دید

خنده آمد بر لبان اینگرید

"روز وصل دوست داران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد"

.

.

تا خوش آمد گوید از لطف، اینگرید

چون پرنده او به سوی سن پرید

.

چُست و چابک رفت او بر روی سن

واهمه کی داشت او از سال و سن

خنده بر لب، اینگرید، با آب و تاب

اوستاد خویش را کردی خطاب:

.

هان! من و تو قصه هایی داشتیم

پای دریا، رد پایی داشتیم

فیلم دریا بود و تو، خود، ناخدا

فیلم کی بود از تو و دریا جدا


اکشنی گفتی هراس آغاز شد

در به روی وَهم و رویا باز شد

تا که گفتی کات، دل ها دلهره

ترس می آمد به جان تا خرخره

جمله فیلم و فیلم سازان، مات تو

آفرین بر اکشن و بر کات تو

جمله سرگردان که مک گافین چه شد؟

قاتل و مقتول در کابین که شد؟


خنده برلبهات می آمد، قشنگ

بود در جیب تو مک گافین، زرنگ!

می کشیدی ناگهان آن را برون

جُمله مَست و واله و غرق جنون


آفرین! از مردمان می شد بلند

آلفرد در این میانه سربلند

آفرین و مرحبا و هلهله

شادی و شور و شعور و ولوله



لیک می دانم چرا در غصه ای

غصه داری در دلت از قصه ای

زین میان داری تو یک گم کرده ای

باید اکنون پاره سازم پرده ای


بایدش پاره نمود آن را و دید

این معما هست جانا یک کلید

دست شد در جیب و بیرون شد کلید

خنده آمد بر لب مردم پدید


"این شفای دست های سرد توست

این کلید آن دل پردرد توست"

اینگرید چون آلفرد را مات کرد

آخرین اندیشه اش را کات کرد


چون پرنده آمد و هم دوش شد

با مراد خویش هم آغوش شد

بوسه زد بر آن لبان بی قرار

گریه کرد آن سان که ریزد آبشار


آن زمان آن را به دست دوست داد

هر چه داری، خود فدای دوست باد


آلفرد چون مک گافین در کف بدید

غصه و غم از دلش شد ناپدید


گفت اینک وقت من گشته تمام

بایدم رفتن به سوی ناتمام


این کلید گنج فردای من است

آخرین راز من و پای من است

پای باید تا نهم من در گذار

رهگذارم رهگذارم رهگذار


دیگرم جانا به دنیا کار نیست

مرمرا در خاک فانی بار نیست

با گل و گل چهره و روی دگر

ساخت باید فیلم در سوی دگر

************

هدیه به هم کافه ای های ارجمند به پاس داشت روز درگذشت اینگرید برگمن

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این شعر به تاريخ دوشنبه 7 شهريور 1390 به شماره سريال 141111 در وب سايت شعرنو امتیاز: 5.0 از 5 ثبت شد.


ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۰/۶/۷ عصر ۰۲:۳۶
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, پایک بیشاپ, بانو, اسکورپان شیردل, FONDA, اسکارلت اُهارا, الیشا, دن ویتو کورلئونه, دزیره, بهزاد ستوده, سروان رنو, گرتا, کاپیتان هادوک, kramer, میثم, بهمن مفید, پاشنه طلا, کاترین جویس, جو گیلیس, زرد ابری, مگی گربه, رزا, فورست, حمید هامون, الیزا دولیتل, BRUCE WAYNE, خانم لمپرت, گولاگ, اکتورز, ریچارد, بانو الیزا, کنتس پابرهنه, جروشا, تارا, آلبرت کمپیون, مکس دی وینتر, Emiliano
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
اینگرید برگمن - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۷, عصر ۱۱:۲۹
RE: اینگرید برگمن و داستان گم شدن کلید از زبان مولانا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۷ عصر ۰۲:۳۶
گرفتار - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۱, عصر ۰۲:۰۸
آلفرد و کلید - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۶/۱۴, عصر ۰۹:۵۷
کج کلاه خان! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۱۱/۲, عصر ۰۴:۵۱
Happy 100th Birthday, Ingrid Bergman - BATMAN - ۱۳۹۴/۶/۸, عصر ۰۷:۲۹
اینگرید برگمن - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۸, صبح ۱۱:۲۴
اینگرید برگمن Ingrid Bergman - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۱۲, صبح ۱۱:۲۹
RE: همچنان که زمان می‌گذرد! - Emiliano - ۱۴۰۰/۶/۱۲, عصر ۰۹:۴۷
اینگرید برگمان - سروان رنو - ۱۴۰۲/۳/۱۰, عصر ۱۱:۲۴