[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 13 رای - 4.08 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش )
نویسنده پیام
رزا آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 227
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۵/۲۹
اعتبار: 52


تشکرها : 5834
( 3533 تشکر در 141 ارسال )
شماره ارسال: #55
RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش )

میخواستم راجع به بزرگمردی بنویسم که پل ارتباطی ما و ارتش سری بود.ashk

( از بچگی انشام بطرز وحشتناکی افتضاح بود...cccc: و این بار موضوع انشا مطلبی بود که اشک از چشمانت سرازیر میکرد..نه به خاطر سختی موضوع ... بخاطر حس زیبا..طنین صدا...اوج فروتنی..مدیریت بینظیر و ....cryyy!کسی که باعث شد زود عاشق شویم و عشقمان پایدار بماند..عشقشان را منتقل کردند..پیامشان را در آن وضعیت اسفناک دوبله به گوشمان رساندند..فریاد زدند ما هستیم اگرچه فقط شنیده میشویم ...شبهایمان را پرستاره کردند..خاطراتمان را جاویدان و ابدی )

برای همینم به کپی پست زندگینامه اش بسنده کردم..امیدوارم اساتید و دوستان منو بابت این دزدی ببخشند.:ttt1

برگرفته از وبلاگ صداهای ماندگار

ایرج

ایرج رضایی، هنرمند ارجمند و فرهیخته ای که در تاریخ دوبلاژ ایران نامی آشناست و یکی از چندین گوینده ی معتبر و نام آشنای دوبلاژ که در کنار سایر هنرمندان این عرصه، بار مسئولیت و مشکلات فعلی دوبله ی کشور را به دوش می کشند. یکی از همان نسل که می بایست ساعتها به سیر و سیاحت دیوانهای شعر شعرا بپردازند تا با شناختی کامل و روحی آرام و دانشی وسیع دست به دوبله ی یک فیلم بزنند. (و به راستی که دیگر فرصتی برای مراجعه به مولانا و حافظ خواهد داشت تا دوبلوری ارزنده شود و فیلمش هم ماندگار...؟)
ایرج رضایی، روستا زاده ایست از گوراب واقع در دامنه های شمالی البرز که تا تهران با اتومبیل یک ساعت فاصله دارد. پدر بزرگ وی، سالیان قبل در فرمانیه ی شمیران زندگی می کرد و چون اهل ادب بود، به هنگام مطالعه ی دیوان میرزاده ی عشقی، تحت تاثیر فراوان سه تابلوی مریم این شاعر آزاده قرار می گیرد و قصد ترک شمیران می کند تا هرچه بیشتر دور شود از آنجا خاصه گلاب دره. سپس به گوراب می روند، ناحیه ای خوش آب و هوا در شمال تهران و با خانواده ساکن می شوند...
ایرج در این ده با صفا، با چنارهای چندین هزارساله اش، دیده به جهان می گشاید. در کنار مدفن امامزاده موسی بن جعفر(ع).
کودکی را آنجا می گذرانند و زندگی در این دیار روحی باطراوت و لطیف یه ایشان بخشید که همکاران ایشان نیز در دوبلاژ همواره از این خلق و خو یاد می کنند. زمستانها در تهران دروس ابتدایی را در چهارراه حسن آباد فعلی در دبستان پرتو و دوران دبیرستان را دبیرستانهای محمد قزوینی و تمدن ادامه داد و به پایان برد و تابستانها را در ده ماند.
ایشان حدود سی و شش سال پیش، در منزل شادروان کاووس دوستدار، همراه با تنی چند از دوستان از جمله مرحوم حسن عباسی و دو نفر دیگر از بزرگان دوبله ی آن روزگار مهمان بودند که دیوان شمس تبریزی را می گشاید و ناگاه چند بیتی از اشعار مولانا را با صدای بلند می خواند که همین چند بیت، فتح بابی می شود برای ورود به دنیای سینما و دوبلاژ.
فردای آنروز، سه بعد از ظهر، وی توسط کاووس دوستدار، به ایرج دوستدار که در آن زمان مدیر دوبلاژ استودیو مولن روژ بود، معرفی می شود و ایشان اورا از هر جهت برای دوبلاژ مناسب تشخیص می دهند. (نظریه ای که گذشت زمان صحتش را به اثبات رسانید...)
جناب رضائی تعریف می کنند که:  در زمان فراگیری کار دوبله، بیشتر اوقات ساعتها در اتاق ضبط می نشستم و به اتاق انتظار نمی رفتم. تا اینکه یک روز آقای ایرج دوستدار آمد و دست مرا گرفت از اتاق دوبله بیرون برد و به من گفت : پسر جان اینجا بنشین ، یک چای بخور و استراحت کن،  خسته شدی توی آن اتاق . در این زمان بزرگان دوبلاژ کشور از دوستان صمیمی من بودند و هیچوقت از این دوستیها سوء استفاده نکردم که می خواستم خودم باشم و متکی به خویش که اگر استعدادی دارم در این کار بمانم و گرنه بروم به دنبال کار خودم.
روزها و هفته ها با عشق و علاقه ای عجیب کار دوبله را دنبال می کردم و در فیلم های مختلف مثل ده فرمان/سیسیل.ب.دومیل و چند فیلم دیگر که نامشان در خاطرم نمانده در نقشهای کوچک و گذرا صحبت کردم تا اینکه روزی آقای هوشنگ لطیف پور (که مدیر دوبلاژ استودیو سانترال بودند) از من دعوت کردند تا در فیلم گروگان( اسب کهر را بنگر/فرد زینه من )در نقش یک کشیش صحبت کنم. نقشی دشوار که می بایست صد در صد در قالب پرسوناژ فرو رفت و با احساس کامل سخن گفت.یعنی باید از دنیا و اطراف و خلاصه همه چیز گذشت و فراموششان کرد تا بتوان آن احساس را در قالب بیان از دهان آن کشیش بیان کرد.
وقتیکه این نقش را آقای لطیف پور به من پیشنهاد کرد، آقای کاووس دوستدار، دوست عزیز و فقیدم که نام فامیل او دوستدار بود و دوستدار همه و همه هم دوستدار او بودند و اکنون هم که رخت از این جهان بربسته و به دنیای باقی شتافته، دوستان او و من همیشه به یاد او هستیم تا در قید حیات می باشیم؛ بلی آقای دوستدار صدایم کرد و گفت: ایرج اگر نتوانی این رل را بگویی، کار دوبله را فراموش کن و برو، چون من دوست تو هستم و نمی خواهم که دوبلری ضعیف و سرگردان باشی! اما اگر این را خوب گفتی و با احساس اجرا کردی که کارت مورد قبول هوشنگ قرار گرفت، ماندگار خواهی شد و چه بخواهی و چه نخواهی در آسمان این هنر، یکی از ستارگان درخشان خواهی شد. البته این گفته ی وی بود...
این حرف کاووس دوستدار به من قوت بخشید و به من روحیه داد و وحشتی را که دردل از اجرای این رل داشتم به کلی از بین رفت و هنگام دوبله، نقشم را گفتم که مورد قبول لطیف پور مدیر دوبله قرار گرفت و بلافاصله پس از پایان کار، بنا به عادت همیشگی خود که هروقت از کار دوبلری رضایت داشت، روی شانه های او می زد و می گفت: (خوبه داداش)؛ به من هم این جمله را پایان کار گفت که من نفس راحتی کشیدم و متوجه شدم که می توانم روی کار خود در آینده حساب کنم.در حین کار، یعنی اجرای این نقش اصلا نفهمیدم که پشت میز دوبله نشسته ام. زیرا پس از اینکه دستان آقای لطیف پور به عنوان رضایت و تشکر روی شانه هایم خورد متوجه شدم و دیدم که دستهایم می لرزند و گریه می کنم ...
بعد از فیلم گروگان، در فیلم دیگر آقای لطیف پور به جای پیتر سلرز در فیلم پارتی نقش گفتم که آنرا دشوارترین کار خویش می دانم و فیلمهای بعدی تا اینکه انقلاب شد و بعد آن به عوان مدیر دوبلاژ به فعالیت خود ادامه دادم و هنوز هم با عشق و علاقه این کار را دنبال می کنم و ادامه می دهم. افرادی که به این هنر عشق می ورزند، باید بدانند که دوبله این طور نیست که انسان بیاید و صحبتی کند و رلی بگوید و پولی بگیرد و برود، این کار عشق می خواهد، پشتکار می خواهد، استعداد می خواهد و فرهنگ و دانش و مطالعات فراوان؛ که در غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد ....

:heart::heart::heart:

ایرج رضایی هنرمندی است اهل دل، اهل ادب که به مولانا و حافظ عشق می ورزد (به یاد همان محافل و دوستی ها و دوستدارها...)، می گویند استاد مرتب این شعر شاعر گمنامش را همیشه زمزمه می کنند:
بی تو دیگر آسمان آبی نشد / قلب من خالی ز بی تابی نشد
دشت بانگ رود را دزدید و برد / کوچه در تنهایی اش دق کرد و مرد
بی تو دیگر نی لبک ها مرده اند / عشق را با تو از اینجا برده اند ....

در جواب کارهایشان هیچ از دستانمان بر نمی آید ..جز اینکه بگوییم : پیامتان دریافت شد ..آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

۱۳۸۹/۹/۱۷ عصر ۰۷:۳۳
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سم اسپید, اسکورپان شیردل, Kassandra, سروان رنو, بانو, دشمن مردم, دن ویتو کورلئونه, همشهری_میثاق, KESSLER, ژان والژان, زرد ابری, dered, مگی گربه, نیکول, واتسون, کاپیتان اسکای
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۹/۱۷ عصر ۰۷:۳۳
پیانوی مکس - برت گوردون - ۱۳۹۳/۱۰/۳۰, عصر ۰۱:۲۷