[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 13 رای - 4.08 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش )
نویسنده پیام
KESSLER آفلاین
Schlächter von Brüssel
***

ارسال ها: 53
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱/۱۷
اعتبار: 9


تشکرها : 138
( 425 تشکر در 49 ارسال )
شماره ارسال: #62
Information RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش )

خانم ها ، آقایون ،
با درود فراوان بر شما و آرزوی ساعاتی خوش در آغازین روزهای بهار .
من ، فرمانده لودویگ کسلر ، دوباره  به اینجا اومدم تا دقایقی رو درکنار شما سپری کنم .
دقایقی که امیدوارم برای شما دلنشین و خاطره انگیز بشه.
اجازه بدید که سریع ، بریم سر اصل مطلب.
چند روزی قبل از نوروز بود که تلگراف مهمی از پاریس بدستم رسید . فرستنده تلگراف ، یکی از دوستان فرانسوی من بود و راجع به سرنوشت یا بهتر بگم ، فرجام غم انگیز "سرگرد اروین برانت" ازمن سوال کرده بود .
ظاهرا آنچه که از برانت در ذهن ایشون باقی مانده بود ، منحصر میشد به یک سکانس درآماتیک و بیادماندنی از مجموعه ارتش سری ، یعنی صحنه خودکشی سرگرد برانت !
بله ، خودکشی بوسیله اسلحه کمری ، رسم بسیار زیبا و دوست داشتنی که افسران آلمانی در موقع لزوم و برای حفظ شرف نظامی شون اجرا میکنن . یونیفورم ارتش آلمان بهترین لباسیه که یک افسرآلمانی میتونه در اون با زندگی وداع کنه و این یونیفورم مقدس ، تحت هیچ شرایطی نباید به ننگ آلوده بشه.  
بهرصورت ، دوست قدیمی من مایل بود تا از چگونگی اتفاقات سرنوشت ساز و حوادث ماه های آخر عمر برانت با خبر بشه. خب ، طبیعتا من هم هرچه رو که حافظه ام یاری می کرد ، بصورت پیام رمز برای ایشون ارسال کردم.
خوشحالم که بعرض تون برسونم این دوست خوب که بدلایل امنیتی نمی تونم نامی از ایشون ببرم ،

 

خود ایشون



از اطلاعات ارسالی بسیار راضی بودن و به من پیشنهاد دادن که اطلاعاتم رو با شما هم در میون بگذارم .
خودم هم از پیشنهاد ایشون خوشم اومد و بخودم گفتم : چرا که نه ؟ این کمترین کاریه که میتونم برای همکار فقیدم برانت انجام بدم.
 

برانت در سال 1944

اما می دونستم ، هنوز هم نواقص کوچکی وجود دارن و قطعاتی از پازل باقی موندن که برای تکمیل ، باید بهش اضافه بشن. شما هم مثل من خوب می دونید ، که استانداردها در آلمان ، بشدت و در بالاترین سطحی رعایت میشه .

بنابراین نباید هیچ نکته ای رو از قلم می انداختم ، تا اگر قراره یادبودی بوجود بیاد ، هم درخور یک افسر "ورماخت" باشه و هم شایسته ارائه به مشتریان "کافه کلاسیک" .
چون قریب هفتاد سال از پایان جنگ (ج.ج.د) میگذره و افشا کردن بعضی اسناد طبقه بندی شده و فوق سری ، نمیتونه ضرری برای رایش داشته باشه ، بنابراین تصمیم گرفتم که در اولین فرصت ، سری به بایگانی گشتاپو بزنم و  نگاه دوباره ای به پرونده برانت بندازم. اینکار اگرچه وقت گیر ، ولی لازم بود ، حرفمو باور کنید .
اما از طرف دیگه و طبق معمول کمبود وقت منو تحت فشار قرار میداد  و کلی مسایل حاشیه ای و پیش بینی نشده گریبانگیرم شده بود.
کلی کارهای عقب افتاده داشتم ، باید به وضعیت دفترم رسیدگی میکردم ، گزارشاتم رو به برلین می فرستادم ، خرابکاران و تروریست ها رو بازجوئی و شکنجه میکردم ، شب عیدی باید بهر دری میزدم تا عیدی افسران و درجه داران رو جور می کردم ، جیره بندی بنزین کار نقل و انتقال نیروهای منو مختل کرده بود و برای بدست آوردن یک گالن سوخت باید بهرکسی رو مینداختم (حتی راینهارت) و ...

 

 

لحظات پرشکوه بازجوئی و شکنجه دشمن
ساعاتی قبل از سال تحویل در لباس پلوخوری

بدتر از همه ، اون کابوس ترسناک ، کابوسی که همیشه این موقع از سال به سراغم میاد :   


خانه تکانی
 


بالا رفتن از نردبان مولر (6 پله ای) ، باز کردن پرده ها ، پاک کردن شیشه ها ، بستن  پرده ها و تکرار همین پروسه در مورد لوسترهای گرانقیمت ووو ...همه و همه برای نشاندن لبخندی زیبا و شیرین بر لب های همسر عزیزم ! مادلین

 

تشنه ، گرسنه و خسته
پس از پایان خانه تکانی
ظاهرم شرم آوره ، مگه نه ؟



بهرصورت کار بازبینی و مطالعه پرونده سرگرد برانت به پایان رسیده و ماحصل کار یادبودی ست از همکار قدیمی من سرگرد اروین برانت که همینجا از شما دعوت میکنم تا در آینده ای نچندان دور یعنی شانزدهم خرداد نود و یک دقیقا مصادف با شصت و هشتمین سالگرد مرگ برانت در تاپیک ارتش سری از اون بازدید بعمل بیارید .حضور شما در اینجا و شرکت در مرسم یابود موجب شادی روح برانت و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود ، اوراق شناسائی فراموش نشه !!!

 

                                    
                                              فرمانده گشتاپوی بلژیک
                                     
               لودویگ کسلر

 


فقط یه چیز میتونه منو زنده نگهداره اونم صدای گرم ناصر طهماسبه و.
فقط یه چیز میتونه منو بترسونه اونم سرما و یخبندان روسیه است
لودویگ کسلر
۱۳۹۱/۱/۱۱ صبح ۱۲:۴۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, اتان ادواردز, حمید هامون, راتسو ریــزو, ناخدا خورشيد, Papillon, مگی گربه, بانو, دزیره, Classic, سروان رنو, شرلوك, بهزاد ستوده, رزا, زرد ابری, screte_army, dered, پیرمرد, واتسون, جناب سرگرد
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - KESSLER - ۱۳۹۱/۱/۱۱ صبح ۱۲:۴۷
پیانوی مکس - برت گوردون - ۱۳۹۳/۱۰/۳۰, عصر ۰۱:۲۷