خانم ها ، آقایون ،
با درود فراوان بر شما و آرزوی ساعاتی خوش در آغازین روزهای بهار .
من ، فرمانده لودویگ کسلر ، دوباره به اینجا اومدم تا دقایقی رو درکنار شما سپری کنم .
دقایقی که امیدوارم برای شما دلنشین و خاطره انگیز بشه.
اجازه بدید که سریع ، بریم سر اصل مطلب.
چند روزی قبل از نوروز بود که تلگراف مهمی از پاریس بدستم رسید . فرستنده تلگراف ، یکی از دوستان فرانسوی من بود و راجع به سرنوشت یا بهتر بگم ، فرجام غم انگیز "سرگرد اروین برانت" ازمن سوال کرده بود .
ظاهرا آنچه که از برانت در ذهن ایشون باقی مانده بود ، منحصر میشد به یک سکانس درآماتیک و بیادماندنی از مجموعه ارتش سری ، یعنی صحنه خودکشی سرگرد برانت !
بله ، خودکشی بوسیله اسلحه کمری ، رسم بسیار زیبا و دوست داشتنی که افسران آلمانی در موقع لزوم و برای حفظ شرف نظامی شون اجرا میکنن . یونیفورم ارتش آلمان بهترین لباسیه که یک افسرآلمانی میتونه در اون با زندگی وداع کنه و این یونیفورم مقدس ، تحت هیچ شرایطی نباید به ننگ آلوده بشه.
بهرصورت ، دوست قدیمی من مایل بود تا از چگونگی اتفاقات سرنوشت ساز و حوادث ماه های آخر عمر برانت با خبر بشه. خب ، طبیعتا من هم هرچه رو که حافظه ام یاری می کرد ، بصورت پیام رمز برای ایشون ارسال کردم.
خوشحالم که بعرض تون برسونم این دوست خوب که بدلایل امنیتی نمی تونم نامی از ایشون ببرم ،
خود ایشون
از اطلاعات ارسالی بسیار راضی بودن و به من پیشنهاد دادن که اطلاعاتم رو با شما هم در میون بگذارم .
خودم هم از پیشنهاد ایشون خوشم اومد و بخودم گفتم : چرا که نه ؟ این کمترین کاریه که میتونم برای همکار فقیدم برانت انجام بدم.
برانت در سال 1944
اما می دونستم ، هنوز هم نواقص کوچکی وجود دارن و قطعاتی از پازل باقی موندن که برای تکمیل ، باید بهش اضافه بشن. شما هم مثل من خوب می دونید ، که استانداردها در آلمان ، بشدت و در بالاترین سطحی رعایت میشه .
بنابراین نباید هیچ نکته ای رو از قلم می انداختم ، تا اگر قراره یادبودی بوجود بیاد ، هم درخور یک افسر "ورماخت" باشه و هم شایسته ارائه به مشتریان "کافه کلاسیک" .
چون قریب هفتاد سال از پایان جنگ (ج.ج.د) میگذره و افشا کردن بعضی اسناد طبقه بندی شده و فوق سری ، نمیتونه ضرری برای رایش داشته باشه ، بنابراین تصمیم گرفتم که در اولین فرصت ، سری به بایگانی گشتاپو بزنم و نگاه دوباره ای به پرونده برانت بندازم. اینکار اگرچه وقت گیر ، ولی لازم بود ، حرفمو باور کنید .
اما از طرف دیگه و طبق معمول کمبود وقت منو تحت فشار قرار میداد و کلی مسایل حاشیه ای و پیش بینی نشده گریبانگیرم شده بود.
کلی کارهای عقب افتاده داشتم ، باید به وضعیت دفترم رسیدگی میکردم ، گزارشاتم رو به برلین می فرستادم ، خرابکاران و تروریست ها رو بازجوئی و شکنجه میکردم ، شب عیدی باید بهر دری میزدم تا عیدی افسران و درجه داران رو جور می کردم ، جیره بندی بنزین کار نقل و انتقال نیروهای منو مختل کرده بود و برای بدست آوردن یک گالن سوخت باید بهرکسی رو مینداختم (حتی راینهارت) و ...
لحظات پرشکوه بازجوئی و شکنجه دشمن
ساعاتی قبل از سال تحویل در لباس پلوخوری
بدتر از همه ، اون کابوس ترسناک ، کابوسی که همیشه این موقع از سال به سراغم میاد :
خانه تکانی
بالا رفتن از نردبان مولر (6 پله ای) ، باز کردن پرده ها ، پاک کردن شیشه ها ، بستن پرده ها و تکرار همین پروسه در مورد لوسترهای گرانقیمت ووو ...همه و همه برای نشاندن لبخندی زیبا و شیرین بر لب های همسر عزیزم ! مادلین
تشنه ، گرسنه و خسته
پس از پایان خانه تکانی
ظاهرم شرم آوره ، مگه نه ؟
بهرصورت کار بازبینی و مطالعه پرونده سرگرد برانت به پایان رسیده و ماحصل کار یادبودی ست از همکار قدیمی من سرگرد اروین برانت که همینجا از شما دعوت میکنم تا در آینده ای نچندان دور یعنی شانزدهم خرداد نود و یک دقیقا مصادف با شصت و هشتمین سالگرد مرگ برانت در تاپیک ارتش سری از اون بازدید بعمل بیارید .حضور شما در اینجا و شرکت در مرسم یابود موجب شادی روح برانت و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود ، اوراق شناسائی فراموش نشه !!!
فرمانده گشتاپوی بلژیک
لودویگ کسلر