[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 9 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی
نویسنده پیام
Negar آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 60
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱۱/۲۳
اعتبار: 6


تشکرها : 129
( 664 تشکر در 32 ارسال )
شماره ارسال: #1
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

   




 


     پاتوق نشینان عزیز

     با توجه به خالی بودن جای بحث شیرین "اقتباس" در کافه، با مشورت سروان عزیز تصمیم

     گرفتیم این مبحث را در اینجا آغاز کنیم که امیدوارم با استقبال همه، این بخش هم مثل باقی

     کنج های کافه، گرم و پر مشتری باشد.


     فیلمنامه های اقتباسی در سینمای کلاسیک، جایگاه ویژه ای دارند کما اینکه تا به امروز هم

     هر سال در جشنواره های معتبر سینمایی جایزه ای برای این بخش اختصاص داده می

     شود.

    کارگردانان زیادی(مثل هیچکاک) بودند که علاقه ی زیادی به آثار داستانی و برگردان آنها به

    فیلم داشتند و در این میان فیلمنامه نویسانی برای انتقال "کلام ادبی" به کلامی مناسب

    تصویر وجود داشته و دارند.

    برای شروع این مبحث چند تا فیلم پیشنهادی دارم که بنا به سلیقه و نظر دوستان درباره یکی

    ازین فیلمها شروع به نوشتن و بحث رو آغاز کنیم. (از پیشنهادات دیگر هم البته با

     چای و شیرینی استقبال میگردد!)


    ربه کا، آلفرد هیچکاک. اقتباسی از ربه کای دافنه دوموریه

    خوشه های خشم. جان فورد. برگرفته از اثر جان اشتاین بک

    زوربای یونانی. مایکل کاکویانیس. اقتباس از رمان نیکوس کازانتزاکیس

      و از آثار ایرانی؛

      گاو داریوش مهرجویی. اقتباس از داستان غلامحسین ساعدی

     دایی جان ناپلئون. ناصر تقوایی.برگرفته از رمان ایرج پزشکزاد.

    رای اول رو خودم به زوربای یونانی میدم. {#smilies.my}

   


کورها به راه حل فکر می کنند، من بینا هستم.
گدار
۱۳۸۸/۱۲/۱۲ عصر ۰۳:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, Classic, ژیگا ورتوف, بانو, سم اسپید, الیشا, رزا, الیور, مگی گربه, حمید هامون, آوینا, Papillon, BATMAN, خانم لمپرت, هایدی, کلئوپاترا, ریچارد
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

چنین بحثی بسیار گسترده است اگر دوستان ما در کافه علاقمندی خود را ابراز نمایند.

ابتدای سخن به نمونه هایی از اقتباسهای ادبی در سینما اشاره میکنم که به انحاء مختلف بهترین بودند و اگرچه نویسندگان برخی از رمانها از ساختار فیلمهائی که براساس آثار آنها ساخته و پرداخته شد بعضا بشدت اظهار تنفر و انزجار کردند اما به هر ترتیب و با پشتوانه تصویر، داستانهایی سروشکل گرفت که اگرچه روایت اصلی نبودند اما روایتی خاص را در عالم سینما به یادگار گذاشتند. دقیقا به یاد دارم بچه که بودم داستان شاهزاده و گدا نوشته مارک تواین را خواندم. این داستان آنچنان تصویری در ذهن من پدید آورد که بعد ها حتی دیدن چندین نسخه از این فیلم و حتی نمایشهای رادیویی آن هرگز نتوانست آن فضای بی بدیل کتاب را در ذهنم متصور کند. به عبارت دیگر همه داستانها اینچنینند.یک فیم ، روایت یک نفر از یک داستان است در حالیکه به تعداد خوانندگان داستان میتوان "روایت" ساخت. روایت تصویر ذهنی خواننده است و هرگز کسی نمیتواند ادعا کند یک کتاب را دقیقا مطابق با ذهنیت نویسنده و تک تک خوانندگان میتواند به تصویر کشد...

در ایران ، من بهترین اقتباسهای سینمائی را مطابق لیست زیر میدانم و امیدوارم چیزی از قلم نیفتد چون ذهنم دیگر قدرت اولیه را ندارد(هرچند میتوان بدان موارد دیگری را آفزود)

آرامش در حضور دیگران (ساخته ناصر تقوائی بر اساس اثری از غلامحسین ساعدی)

سریال دائی جان ناپلئون (ساخته ناصر تقوائی بر اساس رمانی از ایرج پزشکزاد)

شازده احتجاب(ساخته بهمن فرمان آرا براساس روایتی از هوشنگ گلشیری)

ناخدا خورشید(ساخته ناصر تقوائی براساس روایتی آزاد از داستان داشتن و نداشتن ارنست همینگوی)

باشو غریبه کوچک(ساخته بهرام بیضائی براساس ر وایتی محلی از اثر لیوبا ورونکوا)

سارا(ساخته داریوش مهرجوئی براساس برداشتی آزاد ازداستان هنریک ایبسن)

طوطی(ساخته زکریا هاشمی براساس داستانی از خودش)

مرگ یزدگرد(ساخته بهرام بیضائی براساس داستانی از خودش)

روز واقعه(ساخته شهرام اسدی براساس حکایتی از بهرام بیضائی)

گاو(ساخته داریوش مهرجوئی براساس بخشی از داستان عزادان بیل نوشته غلامحسین ساعدی)

خاک(ساخته مسعود کیمیائی براساس داستانی از محمود دولت آبادی)

تنگسیر (ساخته امیر نادری براساس داستانی از صادق چوبک)

شوهر آهوخانم(ساخته داود ملاپور براساس داستانی از علی محمد افغانی)

داش آکل(ساخته مسعود کیمیائی و براساس داستان بسیار کوتاهی از صادق هدایت)

البته نمونه ها بسیار زیادند اما از نظر من و بدون ترتیب، مواردی که اشاره شد در تاریخ سینمای ایران جایگاه خاصی دارند. هستندداستانها و حکایتهای قدیمی تاریخ ادبیات ایران که به فیلم برگردانده شدند اما هرگز نتوانستند حق مطلب را ادا کنند و در حداقل ممکن ، انتظار تماشاچیانی که با پشتوانه ادبیات و نقل به تماشای این فیلمها نشستند و هرگز قانع نشدند. فیلمهائی همچون لیلی و مجنون،شیرین و فرهاد،سمک عیار،امیر ارسلان نامدار ، رستم و سهراب ،بیژن و منیژه ،حسن کچل،  ... از جمله این آثار بودند. بقول بهرام بیضائی "ما ایرانیها هرگز نمیتوانیم شاهنامه را فیلم کنیم چراکه شاهنامه ، داستان نیست، خود داستان ساز است"

ذکر این نکته لازمست که اولین فیلمی که در ایران براساس یک داستان خارجی ساخته شد فیلم شرمسار ساخته دکتر اسماعیل کوشان در سال 1329 (اگر اشتباه نکرده باشم) بود. قابل توجه دوستان این فاروم که عمدتا از عشاق دوبله هستند اینکه علی کسمائی (به روایتی: پدر دوبله ایران) داستانی از والکن را تغییر داد و دکتر کوشان فیلم شرمسار را براساس داستان وی به تصویر کشید. علی کسمائی تجربه ای در تئاتر نداشت و به پشتوانه تجربه در پاورقی نویسی و ترجمه داستانهای خارجی داستانی از والکن نویسنده اسکاتلندی را به داستانی ایرانی تبدیل کرد. داستان عشق دو مرد به یک زن که البته بعد هامسعود کیمیائی در سال 1355 فیلم غزل را با پشتوانه همین روایت(اما به بشکلی دیگر) اما بر اساس داستان زخم نوشته  خورخه لوئیس بورخس و با شرکت فردین و قریبیان و بنائی ساخت.... متاسفانه و تاکید میکنم متاسفانه در بعد از انقلاب ما بغیر از ناخدا خورشید و یکی دو مورد دیگر اقتباس ادبی در تایرخ سینمای ایران نداشته ایم و این از ضعفهای سینمای فعلی ما محسوب میگردد که نمیتواند و یا نمیخواهد به ادبیات ما یا دیگران ناخنک بزند

در سینمای جهان ، من این فیلمها را موفق تر از دیگران میدانم

سرگیجه (ساخته آلفرد هیچکاک براساس داستانی از بوآلو ونارسژاک)

دکتر ژیواگو (ساخته دیوید لین براساس داستانی از پاسترناک)

هنری پنجم(ساخته لارنس الیویر و بر اساس رمانی از شکسپیر)

ربکا(ساخته آلفرد هیچکاک و براساس داستانی از دافنه دوموریه)

داشتن و نداشتن(ساخته هاوارد هاکس براساس داستانی از ارنسیت همینگوی)

پیرمرد و دریا(ساخته جان استرجس براساس داستانی از همینگوی)

مرد سوم(ساخته کارول رید براساس روایتی از گراهام گزین)

اسپارتاکوس (ساخته استنلی کوبریک براساس داستانی از هوارد فاست)

خوشه های خشم (ساخته جان فورد و بر اساس داستانی از جان اشتاین بک)

هملت(ساخته لارنس الیویر و همینطور نسخه روسی گریگوری کوزینتسف براساس داستان شکسپیر)

آشوب(ساخته آکیرا کوروساوا بر اساس برداشتی آزاد از شاه لیر  شکشپیر)

سریر خون(ساخته کوروساوا براساس روایتی آزاد از مکبث شکسپیر)

آرزوهای بزرگ (ساخته دیوید لین براساس داستانی از چارلز دیکنز)

برباد رفته (ساخته ویکتور فلمینگ برساس داستانی از مارگارت میچل)

مکانی در آفتاب(ساخته جورج استیونس براساس داستانی از تئودور درایزر)

اتوبوسی(تراموائی) بنام هوس(ساخته الیا کازان براساس نمایشنامه ای از تنسی ویلیامز)

مرگ در ونیز(ساخته لوکینو ویسکونتی براساس داستانی از توماس مان)

خانه و دنیا(ساخته ساتیا جیت رای براساس حکایتی از رابین رانات تاگور)

اوگتسو موناگاتاری،افسانه های ماه پریده رنگ پس از باران(ساخته گنجی میزوگوشی از اوئدا آکیناری)

راشومون(ساخته کوروساوا براساس داستانی پیچیده از ریونو سوکه آکوتاگاوا)

ادیپ شهریار (ساخته پیر پائولو پازولینی براساس داستان مشهور سوفوکل)

اتللو(ساخته ارسن ولز براساس رمانی از شکسپیر)

ابلوموف(ساخته نیکیتا میخالکوف براساس رمانی از ایوان گنچاروف)

دن کیشوت (ساخته کوزینتسف براساس داستانی از سروانتس)

و و و ... و بینوایان ، برادران کارامازوف ، جنایت و مکافات ، ناگهان تابستان گذشته و ... که اگر بنشینیم و بدانها فکر کنیم طوماری خواهیم ساخت هرچند کوتاه اما مثال زدنی.

بحث در مورد هریک از این فیلمها مجالی می طلبد که امیدوارم دوستان ما نگار عزیز را در این جستار تنها نگذارند

 (اگر فرصتی پیش آمد انتقاد شدید صادق چوبک را از امیر نادری در ساخت داستانش(تنگسیر) با صدای خود وی در این تاپیک خواهم گذاشت که امیر نادری را فردی میداند که با وجود جنوبی بودن حتی جنوب ایران را ،لباس مردم جنوب را و موسیقی و لهجه مردم جنوب را نمی شناسد...)

۱۳۸۹/۲/۳ صبح ۱۱:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, Surrealist, vic_metall, رامین_جلیلوند, Classic, سروان رنو, Savezva, Negar, دزیره, ژان والژان, سم اسپید, الیشا, رزا, الیور, مگی گربه, چارلز کین, حمید هامون, آوینا, Papillon, لیزاکلبرت, نوستالژیکا, جو گیلیس, اکتورز, خانم لمپرت, BATMAN, سوفیا, هایدی, مراد بیگ, شارینگهام, ریچارد
دزیره آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 196
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۴
اعتبار: 33


تشکرها : 3112
( 2462 تشکر در 98 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

در میان نویسنده گان دنیا کسانی هستند که تنها یک کتاب نوشته اند و با همین یک کتاب به شهرت جهانی دست یافته اند .در این میان انانکه کتابشان دستمایه ساختن فیلم هم شده،به معروفیت و سودی دو چندان رسیده اند.  

انا سول : بانویی که در سال 1877 کتاب زیبای سیاه را نوشت.اوکه به علت معلولیت ،بیشتر به درشکه رانی می پرداخت با اسبها رابطه نزدیکی داشت واین کتاب را از زبان یک اسب نگاشته است.

    

هار پر لی :  نویسنده کتاب کشتن مرغ مقلد ، که برای این تنها کتابش جایزه  پولیتزر را دریافت کرده است . رابرت مولیگان فیلم معروفی را از روی ان ساخته.هارپر لی عمری است که میگوید در حال کار روی رمان بعدی ا ش است.

 

بوریس پاسترناک : اهل روسیه است و مردم انجا اورا بیش از هر چیز با شعر هایش وبعد ترجمه هایش میشناسند .اما مردم دنیا اورا  با دکتر ژیواگو به یاد میاورند و البته فیلم معروفی که از رویش ساخته شده.پاستر ناک برای این کتاب برنده جایزه نوبل ادبی شد ولی به اجبار دولتش از این جایزه ابراز بیزاری کرد.

       

گریس متالیوس : که رمان خانه پیتون را برای رهایی از فقر نوشت و به در امد ان قانع گشت.رمانش بسیار پر فروش از کار در امد و برای ساخت فیلم از روی ان دویست هزار دلار دریافت کرد.

مارگارت میچل : که معروفیت خودش و کتابش و فیلم ساخته شده از روی ان در دنیا به حدی است که نیاز به گفتن ندارد جز این که وی حدود ده سال را صرف نوشتن برباد رفته کرده است.

           

امیلی برانته : منزوی ترین خواهر از میان سه خواهر برانته که در عمر کوتاه خود تنها با همین یک کتاب  یعنی بلندی های باد گیر،اجازه داد به افکارش راه  یابند.

      

----------------------------------------------------------------------

منبع: ماهنامه همشهری داستان-شماره 58-مهر 89


] استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد . بالزاک
۱۳۹۰/۴/۲ صبح ۰۸:۳۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, دن ویتو کورلئونه, بانو, سروان رنو, همشهری_میثاق, اسکورپان شیردل, john doe, الیشا, Classic, رزا, الیور, مگی گربه, Antonio Banderas, پایک بیشاپ, حمید هامون, آوینا, علی بی غم, زرد ابری, BATMAN, خانم لمپرت, هایدی, کلئوپاترا, مراد بیگ, آلبرت کمپیون
ممل آمریکایی آفلاین
مملی پنجه طلا
***

ارسال ها: 20
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۷/۲۷
اعتبار: 3


تشکرها : 323
( 184 تشکر در 12 ارسال )
شماره ارسال: #4
اقتباس های ادبی و فیلم های نافرم

اون قدیم ها، همسایه ی ما کتاب های دست دوم می فروخت. ممد فلاپی هنوز تو کار کامپلوتر نبود، کامپلوتری نبود! من و ممد عشق خوندن داشتیم. پولامون رو رو هم می ذاشتیم . کتابای باحال اون روزگار رو می خریدیم. یادتون هست؟ کتاب قطور و گردن کلفت، قلمِ ریز، پونصد تا هزار صفحه، در دو یا سه جلد!

ممد فلاپی کندخون بود و من تند خون!

پاپیون که رسید، ممد هنوز تو کف "دایی جان ناپلئون" بود. پاپیون دوجلد بود، گردن کلفت، توپ توپ! تپلی ریزه میزه!

دو سه صفحه ی اول که رد شد، دیوونه ش شدم! نه کار، نه غذا، حالیم نبود. سر کار و وقت غذا سرم توی کتاب بود، برگ به برگ رو مثل برگه ی هلو قورت می دادم. پاپیون یه دیوونه ی تموم عیار بود.عشق آزادی و فرار. بدبخت همیشه کم می آورد. همیشه یکی بود بشه موی دماغش! بدتر از همه از اون زن زشت پیر صومعه، نفرت پیدا کردم. خداییش نامرد بود! زد پاپیون نازنین رو داد دست آژان!

بعدها وی اچ اسش رو پیدا کردم! خدا می دونه با چه حالی تا خونه رفتم و دور از چشم ننه بلقیس، فیلم رو کاشتم توی دستگاه.

چه تعریف هایی که نشنیده بودم!

چه بازیگرایی؟ همه توپ توپ، چه صحنه هایی!

راستش بعد از دیدن فیلم خیلی خُنُک شدم. حالم بدجور گرفته شد. عینهو بپری تو استخر خالی، با مخ!

فیلم خوب، موسیقی خوب، بازیگران خوب، کارگردانی خوب! اما نچسبید که نچسبید!

این بلا سر فیلم دایی جان ناپلئون هم سرم آمد!

این بلا سر فیلم باراباس هم سرم آمد!

این بلا سر فیلم های بینوایان، آرزوهای بزرگ، ...، یه جورایی بد بود، خیلی بد! روزی که محمود دولت آبادی گله کرد از ساخت فیلمی از نوشته هایش، بعد برای همیشه سینما رو ترک کرد، حال منو داشت.

سر "زوربای یونانی" و "بر باد رفته" کتاب رو نخوندم تا فیلمش رو ببینم. راستش هنوزم فرصت نشده این دو  کتاب رو بخونم اما شنیدم خوانندگان کتاب بدجوری دمغ شدن.

راستش از فیلم "زوربای یونانی" خوشم آمد! یکی دوتا نقد خوب هم توی کافه پیدا کردم ولی باید بخوانمش تا ببینم کارگردان چند مرده حلاج بوده! شاید اگه اول کتاب رو خونده بودم منم دمغ شده بودم.

به گمون من، یک رمان خوب، ازش فیلم خوبی در نمی آد! فیلم و رمان دو تا هنر جدا از هم هستن و جفت و جور کردن و به هم چسبوندنشون خطاست.

سر کتاب دایی جان ناپلئون مثل دیوونه ها می خندیدم اما فیلمش، نه! نه این که بامزه نباشه، مشکل جایی دیگه س! نمی دونم. با ممد فلاپی کلی بحث کردیم. اون نظرش چیز دیگه بود، می گفت براش فرقی نداره!

"خوب، بد، زشت" رو هیچ وقت نمی تونین کتاب کنین، این یه فیلمه، توپ توپ، یه شاهکار که اگه رمان بشه خراب می شه.

کازابلانکا اگه رمان بشه، حس و حالی توش نیست! بی رمغ و منگ می شه!

مرد پیر و دریا، حتی با حضور خود ارنست جون، جون نگرفته! این کتاب یه حس درونیه که توی تصویر جا نمی گیره.

شاید بشه یک فصل یک رمان رو خوب در آورد، شاید. ما که ندیدیم.

اگه فیلم نامه نویس خوبی باشه و بتونه ریخت کار رو از هم بپاشه و فرمش رو عوض کنه، شاید، که کار خیلی سختیه. مثل اینکه دست یکی شکسته باشه و کج جوش خورده باشه، بشکنیش تا دوباره راستش کنی و جوشش بدی.

نمونه ی خوبش، بر باد رفته س! کتابش رو نخوندم اما حس می کنم که شخصیت ها رو از دل کتاب در آوردن، بازسازی کردن، تغییر ماهیت دادن و برای هر کدوم فیلم نامه ای سینمایی از نو نوشتن

آقا جون، سینما سینماست، رمان رمانه! دخلی به هم ندارند! تمام!


اگه قراره یکی که پیر می شه دلشم کوچیک شه، خدایا اصلن منو پیر نکن
۱۳۹۰/۸/۲۶ عصر ۰۷:۲۶
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ترومن بروینک, کاپیتان اسکای, همشهری_میثاق, ژان والژان, مگی گربه, دزیره, اسکارلت اُهارا, بانو, حمید هامون, بهزاد ستوده, الیشا, رزا, آوینا, علی بی غم, نوستالژیکا, زرد ابری, جو گیلیس, خانم لمپرت, هایدی, رجینا, مراد بیگ, ریچارد
گرتا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 23


تشکرها : 831
( 846 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

تصویر دورین گری      The Picture of Dorian Gray

یکی از اقتباس های سینمایی نسبتا خوب که در مورد آن کمتر صحبت شده است، فیلم تصویر دورین گری محصول 1945 می باشد. این فیلم بر اساس تنها رمان اسکار وایلد نویسنده و شاعر مشهور ایرلندی ساخته شده است. رمان تصویر دورین گری، رمانی است بسیار زیبا و پرمعنی، از آن رمان هایی که خواننده آن این نگرانی را دارد که شاید اقتباس سینمایی اش نتواند به خوبی خود رمان از پس انتقال مفاهیم برآید. خوشبختانه اقتباس سال 1945 به کارگردانی آلبرت لوین، اقتباسی است نسبتا قابل قبول. در این فیلم که توسط شرکت مترو تولید شد، هرد هتفیلد، جرج سندرز، دانا رید، آنجلا لنزبری و پیتر لاوفورد به ایفای نقش پرداخته اند.

فیلم داستان جوانی انگلیسی را بازمی گوید که روزگار با او سر آشتی دارد. جوانی 22 ساله از اشراف لندن به نام دورین گری، نیک صورت و نیک سیرت،  جوانی که هیچ مشکلی در زندگی ندارد و زیبایی تحسین برانگیز چهره اش، هر بیننده ای را به ستایش و تمجید وامی دارد. دورین تصمیم می گیرد تا از دوست هنرمندش به نام باسیل هاوارد بخواهد که با کشیدن یک تابلوی نقاشی از چهره او، تصویر این شکوه را برای همیشه ثبت کند:

یکی از دوستان باسیل به نام لرد هنری که از تماشای تصویر نقاشی شده دورین گری به وجد آمده است، به دورین یادآوری می کند که زندگی آنچه را که به انسان داده است، خیلی زود باز پس خواهد گرفت و دیری نخواهد پایید که با گذر زمان، از جوانی و شادابی چهره دورین نیز کاسته خواهد شد و دورین در اندک مدتی به کسی غیر از این دورین رشک برانگیز تبدیل خواهد شد، در حالی که، تصویر نقاشی شده او، برای همیشه جوان، زیبا و شکوهمند باقی خواهد ماند،  درست همان طور که دورین زمانی بود... و  بنابراین، از او می خواهد که  قدر این بهار عمر و دولت زود گذر را بداند و از زندگی لذت ببرد.

 

دورین که این یادآوری باعث نگرانی اش شده است، آرزویی می کند که چه بسا آرزوی هر انسانی است. او آرزو می کند که کاش همیشه جوان و شاداب می ماند و به جای او تصویر نقاشی شده اش تغییر می کرد؛ به راستی، چه می شد اگر زمان بارها را به جای او بر دوش این تصویر می افکند... به قول لرد هنری، جوانی تنها چیزی است که به داشتنش می ارزد و دورین  که تحت تاثیر سخنان وی قرار گرفته، می گوید که حاضر است همه چیزش را برای همیشه جوان ماندن بدهد، همه چیز حتی روحش را... و داستان از همین جا شروع می شود...

ولی  سوال اینجاست: بر فرض که این آرزو به شکلی برآورده شود، آیا زندگی در آن شرایط رویایی دل انسان را نرم تر می کند؟ یا سخت تر؟

آیا انسان این جسم خاکی است؟ یا  چیزی غیر از آن؟ چیزی که طراوت و زنده ماندنش حتی از شادابی تن مهم تر است ...

آیا ممکن است روزی چنین فردی حسرت زندگی دیگران را بخورد و آرزو کند کاش مثل دیگران پیر می شد؟

و آیا زندگی به همین شکلی که اکنون هست بهتر، زیباتر و انسانی تر نیست؟

....

 

****

این فیلم یکی از واقعیت های زندگی را به شکلی ملموس نشان می دهد، واقعیتی که شاید قبولش در ابتدا برای انسان دشوار باشد. در فیلم که در مواردی با رمان اصلی متفاوت است، دیالوگ ها از نظر استعاری و فلسفی بسیار پرمعنا هستند و در آن مفاهیم شرقی و یا به عبارت دیگر صوفیانه در رابطه با زندگی، نسبت به رمان اصلی پررنگ تر است.

صحنه های مربوط به تابلوی نقاشی در این فیلم سیاه و سفید، با استفاده از شیوه تکنی کالر به صورت رنگی فیلمبرداری شده است که در نوع خود، ابتکار جالبی در زمینه جلوه های ویژه بوده است.

 در میان بازیگران فیلم، بازی جرج سندرز و آنجلا لنزبری قوی تر به نظر می رسد. در ضمن در مقایسه با اقتباس های سینمایی دیگری که از این رمان صورت گرفته است، شمایل و چهره هرد هتفیلد در این فیلم، به شخصیت دورین گری در رمان اصلی نزدیک تر است.( تا مثلا بن بارنز در اقتباس سال 2009 به کارگردانی الیور پارکر)

هرد هتفیلد در نقش دورین گری (1945)

بن بارنز در نقش دورین گری (2009)

تاثیر گذارترین سکانس فیلم، سکانس پایانی آن است، سکانسی که دربردارنده مفاهیمی از قبیل امید، بازگشت به طبیعت خویش و رستگاری است...

به نظر می رسد ترانه ای که در فیلم  توسط آنجلا لنزبری در نقش دختر خواننده کافه خوانده می شود و پیامی است از زبان گنجشکی کوچک خطاب به یک قناری، در نهایت زبان حال خود دورین گری است:

خداحافظ قناری کوچک

ترجیح می دهم سرما را به جان بخرم

تا اینکه در قفسی طلایی

دربند و زندانی باشم

...



فایل های ضمیمه بند انگشتی
               

چه پر شتاب فرو می ریزند شن های زمان، مگر آن هنگام که در سختی باشیم! (گوژپشت نتردام/1923)
۱۳۹۰/۹/۱۲ عصر ۰۶:۰۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, ترومن بروینک, بانو, چارلز کین, الیور, کاپیتان هادوک, الیشا, بهزاد ستوده, اسکارلت اُهارا, ژان والژان, مگی گربه, دزیره, حمید هامون, سروان رنو, رزا, راتسو ریــزو, آوینا, سم اسپید, علی بی غم, لیزاکلبرت, الیزا دولیتل, خانم لمپرت, هایدی, کلئوپاترا, pari persona, ژنرال, آلبرت کمپیون
Blanche آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 55
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 15


تشکرها : 311
( 684 تشکر در 19 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

بانو گرتا واقعا ممنون بابت مطلب زيباتون در مورد شاهكار اسكار وايد تصوير دورين گري

د نميدونستم كه اولين اقتباس از روي اين كتاب يه فيلم كلاسيك بوده

................

يكي از اقتباس هاي نسبتا زيبايي كه  ديدم فيلم  عشق چيز باشكوهيست  (به كار گرداني هنري كينگ وبابازي جنيفر جونز وويليام هولدن محصول 1955)ازروي كتابي به همين نام نوشته هان سوين نويسنده چيني است

كسي كه باعث شدسراغ اين كتاب واين فيلم برم اوريانا فالاچي بود كه توي كتاب جنس ضعيف وكتاب زندگي جنگ وديگر هيچ به اين كتاب اشاره كرده بود

.....

داستان در واقع خاطرات واقعي خود نويسنده دكتر هان سوين است كه يك زن دورگه آسيايي اروپايي(يابه قول خودش اوراسيايي )وپزشكه وشوهرش را ازدست داده وهمراه با دخترش  درآستانه جنگ كره هنك كنگ زندگي ميكنه وبه خبرنگار آمريكايي ومتاهلي به نام مارك اليوت  دل ميبازد

كشمكش هاي دورني هان سوين  بين انتخاب  دوعشق بزرگ زندگيش (وطنش چين ومارك) ودرگيريش با عقايد ورسومي كه با آن ها بزرگ شده  قسمت هاي اوج رمان اند كه هيچ كدوم در فيلم نمود پيدا نكردند فيلم فقط روايت كننده يه جنبه از داستان اين عشقه در كتاب  شخصيت دروني هردو كاراكتر اصلي به نمايش  درمي آيدولي در فيلم شخصيت مارك بيشتر وسيله اي براي وصف كاراكتر سوين  است

البته از بازي زيباي جنيفر جونز(وگريم خاص شرق دوري) وموسيقي دوست داشتني فيلم  كه به  صحنه ي وداع دودولداده   روي تپه زيبايي خاصي  مي بخشه نبايد گذشت

۱۳۹۰/۹/۱۲ عصر ۱۱:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, مگی گربه, الیشا, گرتا, دزیره, بانو, حمید هامون, سروان رنو, رزا, کاپیتان اسکای, آوینا, علی بی غم, BATMAN, هایدی, کلئوپاترا, ژنرال, آلبرت کمپیون
گرتا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 23


تشکرها : 831
( 846 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

(۱۳۹۰/۹/۱۲ عصر ۱۱:۲۲)Blanche نوشته شده:  

بانو گرتا واقعا ممنون بابت مطلب زيباتون در مورد شاهكار اسكار وايد تصوير دورين گري

 نميدونستم كه اولين اقتباس از روي اين كتاب يه فيلم كلاسيك بوده

با تشکر از توجه شما بلانش عزیز، این نکته جالب توجه است که این فیلم تصویر دورین گری (1945) که در بالا در موردش نوشتم، در اصل ششمین اقتباسی بوده که از این رمان صورت گرفته است! پیش از این فیلم، حدود 5 فیلم صامت هم بر پایه همین رمان ساخته شده که متاسفانه ظاهرا از بیشتر آنها نسخه ای موجود نیست.


چه پر شتاب فرو می ریزند شن های زمان، مگر آن هنگام که در سختی باشیم! (گوژپشت نتردام/1923)
۱۳۹۰/۹/۱۳ عصر ۰۱:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دزیره, Blanche, بانو, ترومن بروینک, حمید هامون, پاشنه طلا, الیشا, رزا, آوینا, سم اسپید, مگی گربه, علی بی غم, هایدی, ژنرال, آلبرت کمپیون
ناخدا خورشيد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 76
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۵/۱۳
اعتبار: 19


تشکرها : 645
( 712 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

آكيرا كوروساوا كار گردان شهير ژاپني علاقه ي خاصي به اقتباس ادبي به ويژه از آثار شكسپير داشت.

يكي از معروفترين اين آثار فيلم سرير خون است كه در سال1957 ساخته شد واقتباسي است از نمايشنامه ي مكبث اثر شكسپير(بهترين ترجمه از اين نمايش نامه را به زعم من آقاي داريوش آشوري انجام دادند كه توسط نشرآگه منتشر شده)داستان قصه ي سرداري دلاور به نام مكبث است كه سه خواهر جادو به او مي گويند به زودي حاكم اسكاتلند خواهد شد اما فرزندان بهترين دوستش بنكو پس از او پادشاهي را بر عهده خواهند گرفت مكبث در پي اين پيشگويي پادشاه اسكاتلند  و دوستش را مي كشد ودست خود را به خون بسياري آلوده مي كند.

اقتباس كوروساوا هرچند بسيار به متن اصلي وفادار است اما اثري تا مغز استخان ژاپني وبومي است (كوروساوا براي اين كار از بيش از بيست نويسنده كمك گرفته بوده است)اثري كه بهترين توصيف براي آن هولناك است.فيلم با نماهايي از قلعه اي ويرانه شروع مي شود وبيان حال سردار واشيزو كه براي دست يابي به قدرت سريري از خون به پا مي كند وبا اين جمله خاتمه مي يابد ((راه اهريمن هميشه راه تباهي است)) سپس ما به قلعه ي تار عنكبوت مي رويم جايي كه فرمانده ي بزرگ بر اثر خيانت يكي از فرماندگانش سخت نگران است اما چندي بعد خبر دار مي شود ژنرال واشيزو وژنرال ميكي دشمن را شكست داده اند واشيزو وميكي در راه بازگشت به روحي شيطاني بر مي خورند كه سرنوشت آن دو را پيش گويي مي كند ادامه ي داستان مشابه داستان شكسپير است اما تفاوت هايي كار كوروساوا را برجسته مي كند .

اول آنكه داستان هاي شكسپير حتي تلخ ترين تراژدي هايش آكنده از رنگ و بو وحتي طنز است از جمله در همين نمايشنامه ي مكبث وجود قصر ها ودر بارها وجشن هاي اشرافي ولحظات كميك  تراژدي هاي او را به قندي به زهر آلوده شبيه كرده است اما كوروساوا اين امكان را از فيلمش مي گيرد تغير مكان داستان از قصر ها به قلعه هاي سنگي وسرد وسخت تبديل صحنه ي جشن مكبث-واشيزو به ميهماني با رقصي هول انگيز و زدودن عنصر طنز تاثير گذاري فيلم را چون كاردي بران كرده است.ديگر از خواهران جادو خبري نيست بلكه روحي شيطاني داريم كه ديدنش مو بر تن راست مي كند نخست اورا در كلبه اي مي بينيم كه سرودي پيرامون بد فرجامي آدمي مي خواند وسپس اورا در آخر فيلممي بينيم  كه تبديل به چهار موجود اهريمني مي شود .حضور او هر بار با باران وقهقه هايي غريب است در ميان تل هايي از استخوان هاي مردگان. تبديل سه خواهر به يك روح شيطاني وحذف هگات خداي جادوان از فيلم انسجام خاصي به آن بخشيده است.

در تمام صحنه هاي داخلي ما شاهد كمترين دكوري هستيم اين نكته كه مي توانست به ضعف هنري فيلم تبديل شود تاثيري مضاعف بر رعب وهراس ناشي از ديدن فيلم مي گذارد هر صحنه به برهنگي دخمه هاي گوتيك  و استخوانهاي مردگان است وقهرماناني كه گويا نه در قصر وقلعه بلكه در ميان گور ها سكني گزيده اند.

صحنه ي جشني كه واشيزو به دليل پيروزي هايش گرفته با حضور روح ژنرال ميكي كه به دستور واشيزو كشته شده برايش تبديل به كابوس مي شود .كوروساوا در اين صحنه به خوبي نشان مي دهد چه گونه بدون جلوه هاي ويژه وتنها با پيش وپس كردن دوربين وچند حقه ي سينمايي صحنه اي را مي توان به وجود آورد كه چون پتك بر سر مخاطب فرود آيد .

در اين ميان اما از همه دهشت انگيز تر زن ژنرال واشيزو است .زني اغواگر با صورتي سنگي وبي حالت كه مسبب اصلي جنايت ها اوست .كوروساوا از دو پيشگويي در باره ي مرگ مكبث يكي را بر مي گزيند وديگري را فرو مي گذارد((مكبث هر گز روي شكست نخواهد ديد مگر آنكه جنگل بزرگ برنام از فراز تپه ي دانستين روي بدو آرد)) اين پيشگويي در مورد ژنرال واشيزو محقق مي شود اما كوروساوا از پيش گويي ديگر در مي گذرد((هيچ كس كه از زهدان زن زاده شده باشد مكبث را آسيبي نتواند رساند)) هرچند با اين كار يكي از زيباترين غافلگيري هاي شكسپير را كنار مي گذارد اما در عوض براي مرگ قهرمان(ضد قهرمان؟)داستان پاياني تدارك مي بيند كه در خاطره ي هر سينما دوستي باقي مانده است صحنه ي مرگ ژنرال در ميان تير هايي كه به سوي او پرتاب مي شود وتيري كه در نهايت بر گردنش مي نشيند .فيلم با اين جمله به پايان مي رسد

                                   ((راه اهريمن هميشه راه تباهي است))


در آن زمان که خرد را سودی نیست ،خردمندی دردمندی ست.سوفوکل
۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۳:۳۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, بانو, ژان والژان, پاشنه طلا, الیشا, رزا, دزیره, آوینا, مگی گربه, علی بی غم, دنی براسکو, زرد ابری, هایدی, شارینگهام
گرتا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 23


تشکرها : 831
( 846 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

 

"نام او لو بود. صبح ها در حالی که بدون کفش چهار فوت و ده اینچ* قد داشت، واقعا لو بود. با بلوز و شلوار لولا می شد. در مدرسه، دالی صدایش می کردند و در امضای رسمی اش به دولورس تبدیل می شد. ولی در آغوش من همیشه لولیتا بود... پرتو زندگی ام، آتش تنم، گناهم و روحم؛ لولیتا..."

رمان معروف لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف، با جمله های بالا که وصف عشق مردی حدودا چهل ساله به دختربچه ای دوازده ساله است آغاز می شود. این رمان جنجالی تا به حال دو اقتباس سینمایی معروف داشته است که اولین آنها ساخته استنلی کوبریک در سال 1962 می باشد. در این فیلم که محصول شرکت مترو بود، جیمز میسون، سو لاین، پیتر سلرز و شلی وینترز به ایفای نقش پرداختند.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327159701_933_1b0f3da58b.jpg

لولیتا، داستان یک استاد زبان فرانسه به نام هامبرت است که در خانه نه چندان مناسب زنی به نام شارلوت هیز، اتاقی اجاره می کند. با وجودی که هامبرت میانسال علاقه ای به خانه شارلوت که سخت تلاش می کند توجه او را به خود جلب کند، ندارد، در اولین نگاه عاشق دختر نوجوان شارلوت به نام لولیتا می شود و برای اینکه نزدیک لولیتا بماند، شرایط اجاره را می پذیرد. فیلم داستان تلاش هامبرت برای نزدیک شدن به لولیتا و حتی ازدواج با مادر وی در همین راستا، رابطه این دو و پیچیدگی هایی است که در این راه ایجاد می شود...

یکی از بزرگترین مشکلاتی که کوبریک در ساخت این فیلم با آن روبرو بود مساله سانسور بود که دلیل آن هم ارتباط داستان فیلم با موضوعات حساسی چون سوء استفاده از کودکان و ... بود. از تبعات این سانسور وجود لولیتایی است که فرسنگ ها با لولیتای رمان اصلی فاصله دارد. لولیتای رمان ناباکوف، دختر بچه ای 12 ساله است که خواننده او را حتی کوچکتر تصور می کند، ولی لولیتای کوبریک، دختر نوجوانی است که برای اینکه رابطه اش با هامبرت قابل قبول تر شود، حداقل 16 یا 17 ساله به نظر می رسد و همین امر سبب می شود که بخشی از تم اصلی از دست برود. به علاوه  هیچ ارجاعی به معشوق های کم سن و سال دیگری که هامبرت رمان اصلی پیش از لولیتا داشته، در فیلم وجود ندارد و این موضوع باعث شده است که عشق هامبرت به لولیتا، تا حدی عادی به نظر برسد و چه بسا بعضی از بینندگان این طور فکر کنند که مردان میانسال معمولا به دختران جوان علاقه نشان می دهند و مورد هامبرت هم یکی از آن موارد است. 


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327159745_933_a78f433440.jpg


همچنین کوبریک به درخواست تهیه کننده، مجبور می شود آخر داستان (به قتل رسیدن کلر کوئیلتی توسط هامبرت) را در ابتدای فیلم نمایش دهد تا ویژگی های منفی از همان ابتدا شخصیت هامبرت را احاطه کند و به این شکل انتقادهای کمتری متوجه فیلم شود. البته به نظر می رسد صحنه آغازی فیلم، از حد لزوم، طولانی تر است.

یکی از مشکلات فیلم سرد و بی روح بودن شخصیت های اصلی آن (لولیتا و هامبرت) است که البته همه آن را نمی توان به سانسور نسبت داد. به طور کلی اصل و ماهیت داستان به خوبی بیان نشده است و کوبریک، علت عشق هامبرت به لولیتا را به خوبی توضیح نمی دهد و وقتی راهی به درون هامبرت نداشته باشیم، شاید شخصیتش خیلی برایمان باور پذیر نباشد و باور نکنیم که چنین مردی-یک استاد و نویسنده ای اهل مطالعه و فرهنگ- عاشق آن دختر شود و به او التماس کند. البته بازی جیمز میسون در صحنه هایی که هامبرت نسبت به لولیتا سختگیری می کند و نیز صحنه پایانی فیلم خوب است.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327159781_933_ce44a55c98.jpg


یکی از مسائلی که هامبرت هم در رمان اصلی و هم در این فیلم -البته به شکل غیر مستقیم-، در رابطه با عشقش به لولیتا به آن افتخار می کند، شم هنری اش در پسندیدن چنین معشوقی است و می گوید باید هنرمند بود تا بتوان در پس لطافتی کودکانه، قدرتی آشوبگر و افسونگر را دید و شناخت. در صحنه ای که هامبرت برای اولین بار لولیتا را می بیند و عاشقش می شود، در جلب توجهش  به لولیتایی که ظاهری شبیه مدل های تبلیغاتی در مجلات دارد و در حال حمام آفتاب گرفتن روی چمن هاست، اثری از آن شم هنری به چشم نمی خورد. (در حالی که در اقباس سال 1997 به کارگردانی آدریان لین، اولین ملاقات هامبرت و لولیتا زیباتر به تصویر درآمده و ضعف فیلم کوبریک در این مورد را نمی توان به حساب سانسور گذاشت، با توجه به اینکه اتفاقا در مورد این صحنه، روایت کوبریک بی پرواتر است!)

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327159807_933_821e46aa57.jpg

 

یکی از جنبه های فیلم که می توان آن را از امتیازات فیلم به شمار آورد، آمیخته بودن تراژدی و کمدی است (این ویژگی در رمان اصلی نیز وجود دارد، ولی در ساخته آدریان لین در سال 1997 کم رنگ تر است). آمیختگی با طنز را از این جهت می توان نقطه قوت فیلم دانست که کوبریک با استفاده از روایت طنزگونه مشکل سانسور را تا حدی رفع کرده و توانسته با استفاده از آن کاری کند که فیلم واقعی تر به نظر برسد. یکی از دلایل وجود این طنز، شخصیت بذله گوی خود هامبرت است که داستان از زبانش نقل می شود. شخصیت ها هم تراژیک هستند و هم از زاویه ای دیگر طنزآلود. با عشقی ممنوعه مواجهیم که به شکلی دیوانه وار ادامه پیدا می کند و شاید هم در مواقعی خاص مردد شویم که بالاخره آیا این داستان، داستان سوء استفاده مردی سن دار از یک دختر کم سن و سال است یا سوء استفاده دختری بی احساس از مردی ضعیف؟! و آیا هامبرت، لولیتا را بدبخت کرده یا لولیتا، هامبرت را؟!

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327159837_933_ed37174426.jpg

 


البته اشاره به یک نکته لازم است و آن  اینکه وفادار نبودن به رمان اصلی به خودی خود نمی تواند دلیلی برای انتقاد به این فیلم باشد و بدیهی است که به این دلیل به تفاوت با رمان اصلی اشاره می شود که بعضی از تغییرات نسبت به رمان اصلی، خلاها و تناقض هایی را در فیلم، به وجود آورده است.


*معادل 1/46 متر



فایل های ضمیمه بند انگشتی
       

چه پر شتاب فرو می ریزند شن های زمان، مگر آن هنگام که در سختی باشیم! (گوژپشت نتردام/1923)
۱۳۹۰/۱۱/۱ عصر ۰۸:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, رزا, کاپیتان اسکای, راتسو ریــزو, هری لایم, ژان والژان, دزیره, حمید هامون, بانو, اسکارلت اُهارا, الیشا, چارلز کین, آوینا, سم اسپید, مگی گربه, علی بی غم, میثم, زرد ابری, اکتورز, هایدی, ژنرال, ریچارد
اسکورپان شیردل آفلاین
ناظر انجمن
*****

ارسال ها: 512
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۱
اعتبار: 50


تشکرها : 5286
( 6629 تشکر در 287 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

(۱۳۹۰/۱۱/۱ عصر ۰۸:۱۲)گرتا نوشته شده:   

"نامش لو بود. صبح ها در حالی که بدون کفش چهار فوت و ده اینچ* قد داشت، واقعا لو بود. با بلوز و شلوار لولا می شد. در مدرسه، دالی صدایش می کردند و در امضای رسمی اش، دولورس بود. ولی در آغوش من همیشه لولیتا بود... پرتو زندگی ام، آتش تنم، گناهم و روحم؛ لولیتا..."

رمان معروف لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف، با جمله های بالا که وصف عشق مردی حدودا چهل ساله به دختربچه ای دوازده ساله است آغاز می شود. این رمان جنجالی تا به حال دو اقتباس سینمایی معروف داشته است که اولین آنها ساخته استنلی کوبریک در سال 1962 می باشد. در این فیلم که محصول شرکت مترو بود، جیمز میسون، سو لاین، پیتر سلرز و شلی وینترز به ایفای نقش پرداختند.

. . . 

کتاب لولیتا را با ترجمه زنده یاد ذبیح الله منصوری در کودکی در کتابخانه پدرم پیدا کردم. کتابی با قطع جیبی و در دو جلد با کاغذ کاهی و پاره پاره . از جمله کتابهایی بود که توجه من را به خود جلب کرد و بارها آن را خواندم و خواندم . با شخصیت هومبرت همذات پنداری می کردم و دلم برای او می سوخت. (البته اعتراف می کنم که به بیماری او ؛ یعنی علاقه به دختران کم سن و سال ، یا به قول مرحوم منصوری – غنچه ی نوباوه- دچار نیستم!) عشق و فداکاری او (شاید فداکاری کلمه درستی برای هومبرت هومبرت نباشد ، جانبازی نزدیک تر است) نسبت به لولیتا و نثار همه چیز خود در راه وصال او ، برای من جالب بود. اینکه زندگی راحت ، شغلی شرافتمندانی ، شهرتی نیک و رفاهی معمول را فدای عشقی بی فرجام و بد انجام کرد ، در این دور و زمانه کمیاب است.

یادم است که مرحوم منصوری در ابتدای کتاب تذکر داده بود که کتاب را با اندکی تعدیل ترجمه کرده است . البته با توجه به شهرت مرحوم منصوری به تغییر ترجمه ، نمی دانم آن کتاب تا چه حد به متن اصلی وفادار بود. اما هرچه بود اگر سخنان منصوری درست باشد  به نظر می رسید کتاب حذفیات زیادی داشت که بیشتر آن مربوط به صحنه های جن.سی آن باید باشد.

به هر حال دیگر این کتاب تجدید چاپ نشد و فقط اخیرا در سفری به پایتخت ، نسخه زیراکسی آن را در بازار دستفروش های روبروی دانشگاه تهران پیدا کردم.

اما به نظر می رسد هیچکدام از فیلم های کوبریک و لین نتوانسته اند حق مطلب را در مورد هومبرت و لولیتا ادا کنند. گرچه به نظر من ، لولیتای لین ، به کتاب ناباکوف وفادارتر و نزدیک تر است. در لولیتا ی کوبریک هیچ اشاره ای به پیشینه روانشناختی هومبرت و اینکه او چرا به "غنچه های نوباوه" علاقمند شد نمی شود. ضمن اینکه جرمی آیرونز هم نسبت به جیمز میسون "هومبرت تر" است!


طریقت سامورایی استوار بر مرگ است. آن‌گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای، لزومی هم ندارد به هدف خود برسی {گوست داگ؛سلوک سامورایی}
۱۳۹۰/۱۱/۱ عصر ۰۹:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, گرتا, زاپاتا, کاپیتان اسکای, راتسو ریــزو, هری لایم, Papillon, ژان والژان, دزیره, حمید هامون, بانو, اسکارلت اُهارا, الیشا, چارلز کین, آوینا, مگی گربه, علی بی غم, جو گیلیس, خانم لمپرت, هایدی
گرتا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 23


تشکرها : 831
( 846 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

سنگ ماه   The Moonstone

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588531_933_4894d876f6.jpg

رمان سنگ ماه (The Moonstone) که در سال 1868 نوشته شده است، یکی از مشهورترین آثار ویلکی کالینز، نویسنده معروف انگلیسی می باشد.  این رمان از آن جهت مهم است که  اولین رمان کاراگاهی و معمایی است که به زبان انگلیسی نوشته شده است. رجینالد بارکر در سال 1934، اقتباس سینمایی این رمان را کارگردانی کرد. احتمالا شکل ابتدایی ساختار معمایی در این داستان سبب شده است که دیگر کارگردانی به سراغ ساخت اقتباسی سینمایی از این اثر نرود.

فیلم سنگ ماه، از فیلم های نسبتا خوب رده B  است که امروزه به مدد تکنولوژی دی وی دی می توان به تماشای آن نشست. در این فیلم که محصول شرکت مونوگرام بود، دیوید منرز، فیلیس بری و جیمسون توماس به ایفای نقش پرداختند.

داستان فیلم از این قرار است که دختری جوان به نام آن، سنگی قیمتی به نام سنگ ماه از عموی خود به ارث می برد. این سنگ در اصل از معبدی در هندوستان دزدیده شده است. سنگ ماه بعد از مهمانی جشن تولد آن ناپدید می شود. کدام یک از مهمانان ممکن است در این سرقت دست داشته باشند؟

فون لاکر، مرد بسیار طماعی که پدر آن به او بدهکار است؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588862_933_48e3d81d9c.png

دختر خدمتکار خانه که قبلا نیز به جرم سرقت جواهرات مدتی در زندان بوده است؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588968_933_c0a80a075e.png

گادفری، مردی که آن را به خاطر پولش دوست دارد؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588911_933_e375e49e37.png

یاندو، مردی هندی که شاید به دلایل مذهبی، خود را موظف به بازگرداندن سنگ ماه به معبد اولیه اش بداند؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588795_933_6ccc3e349b.png

یا بانوی مسن سرپیشخدمت، که حتی نیمه شب نیز از مکان دقیق سنگ قیمتی آگاه است؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588709_933_3e3055234c.png

***

مدت زمان پخش فیلم 62 دقیق بوده است (احتمالا به دلیل محدودیت در بودجه)، ولی در نسخه دی وی دی، این زمان به 46 دقیقه کاهش یافته است. یعنی تقریبا یک چهارم فیلم موجود نیست و با توجه به اینکه داستان زود به پایان می رسد، به احتمال زیاد قسمت های حذف شده مربوط به نیمه دوم فیلم هستند.

معروفترین بازیگر فیلم دیوید منرز است که در نقش بازرس کاف که به دنبال حل معماست، بازی نسبتا خوبی ارائه می دهد.

یکی از ایرادهای فیلم، قابل پیش بینی بودن آن است. با توجه به آنچه از افراد نمایش داده می شود، بیننده به آسانی می تواند حدس بزند مجرم اصلی کیست، به عبارت دیگر، مشخص است کدام فرد "بدجنس" و کدام فرد "خوب" است. یکی دیگر از مشکلات فیلم این است که به علت زمان کوتاه آن، بیننده فرصت پیدا نمی کند با همه شخصیت های مختلف کاملا ارتباط برقرار کند و آنها را بشناسد و همین موضوع  قابل پیش بینی بودن پایان فیلم را بیشتر  و تعلیق داستان را کمتر می کند، بر فرض که کسی از روی شخصیت افراد نتواند مجرم را شناسایی کند، همین مساله که تمرکز فیلم بیشتر روی یکی دو نفر از مهمانهاست، منطقا نشان دهنده این است که این افراد باید در جرم دست داشته باشند.

البته بگذریم که خود داستان هم کمی غیر قابل باور است، هم شیوه حل شدن معما در پایان و هم این نکته که آن، جواهری اینچنین قیمتی را آنگونه که باید محافظت نمی کند و در مهمانی آن را به گردن می آویزد و به همه نشان می دهد و شب هم قبل از خواب آن را زیر بالشش می گذارد! و این در حالی است که می داند یکی از افراد حاضر در خانه بسیار طماع و دیگری مدتی به جرم دزدی جواهرات زندانی بوده است!!

با این همه، وقتی بودجه کم فیلم و زمان ساخت و کیفیت بازی بازیگران را در نظر بگیریم، فیلم سنگ ماه به عنوان یک فیلم رده B نسبتا خوب در دهه 1930 با توجه به زمان کوتاهی که دارد، به تماشایش می ارزد . (حداقل حسن زمان کوتاهش این است که ریتم کندی ندارد.)


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329588599_933_b37d4f136a.png


چه پر شتاب فرو می ریزند شن های زمان، مگر آن هنگام که در سختی باشیم! (گوژپشت نتردام/1923)
۱۳۹۰/۱۱/۳۰ عصر ۰۴:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : چارلز کین, آيدا, بانو, اسکورپان شیردل, پایک بیشاپ, حمید هامون, راتسو ریــزو, Papillon, ژان والژان, هری لایم, منصور, سم اسپید, ترومن بروینک, مگی گربه, دزیره, بتی, علی بی غم, Classic, سروان رنو, میثم, رزا, هایدی, ژنرال, ریچارد
بانو آفلاین
مدیر داخلی
*****

ارسال ها: 197
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۳۱
اعتبار: 63


تشکرها : 7909
( 3540 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #12
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

 ((بورژوازی، فئودالیسم را از درون می خورد و پوکش می کند تا ناگهان فرو می ریزد. انقلاب کبیر فرانسه چنین لحظه ایست، لحظه ای که اشرافیت و فضایل خانوادگی قدیم که پوک شده بود در هجوم بورژوازی جوان نیرومند که فاقد آن فضایل و منکر آن بود سقوط کرد....))

سطری که از کتاب "انسان و تاریخ" مرحوم شریعتی به یاد داشتم، چندان بی ربط به اثری که برای نوشتن مقابلم می نهم، به نظر نمی رسد. دن کیشوت.... دردی که سالها قبل از انقلاب فرانسه حتی، داشت رخ می نمود..... زمانه عوض می شود و اگر ستیزه کنی، روزگار می ستیزد..... افسوس....

----------------------------------------------------

دن کیشوت Don Quixote De La Mancha

درخصوص نویسنده:

میگوئل دو سروانتس سآودرا(1616-1547) Miguel de Cervantes Saavedra، در آلکالای اسپانیا متولد شد. پدرش طبیبی دوره گرد بود و مدام تغییر شهر می داد. سروانتس خردسال، هیچگاه مکتب نرفت. بودن در اجتماع برایش دانشکده ای شده بود...شجاع بود و در شمشیرزنی مهارت داشت. در 23 سالگی به ایتالیا رفت و به خدمت در ارتش پرداخت. زمانیکه25 سال داشت، در سال 1571 نبرد دریایی بزرگ لپانت با ترکان عثمانی درگرفت، میگوئل، با وجود ضعف و بستری بودن در انبار کشتی، به اصرار خواست تا در جنگ حاضر شود. فرماندهی قایقی با 12 سرباز به او سپرده شد. دلیرانه جنگید و سینه و دست چپش به شدت آسیب دید. حاصلش از این نبرد، کسب افتخار بود و فلج شدن کامل دست چپش تا پایان عمر و به قول خودش: دست چپم در راه عظیمت دست راست، از کار افتاد...

بعدها به مکاشفات دریایی پرداخت و مدتی هم زیر نظر دون ژوآن اتریشی خدمت کرد. سال 75 زمان بازگشت به اسپانیا به دست اعراب اسیر و در الجزایر به غلامی گرفته شد.تا سال 81 اسیر بود اما با تلاش خانواده اش و فرستادن چندین کیسه زر و نامه نگاری با سفیر اسپانیا، سرانجام آزاد شده به پرتقال رفت. در جنگهای آزروس شرکت جست. با دختری ازدواج کرد که ناموفق بود و در این ایام قصد نوشتن کرد. شعر می سرود که البته به نظر افرادی نظیر لوپ دو وگا نمایشنامه نویس هم عصرش، ((در تمام اسپانیا شاعری به بدی سروانتس دیده نشده است!)) اما خودش کارش را دوست می داشت! رمان نخستش به نام گالیتا کسب شهرتی کرد. اما دانست از این راه نمی تواند ارتزاق کند. در 1587 به شهر سویل رفت و برای رسیدگی به امور خواروبار ناحیه ای استخدام شد. اما بازهم موفق نبود. زندگی آنچنان با وی سرناسازگاری گذاشته بود که در سال 90 حتی برای خرید لباس، مبلغی به قرض گرفت... و باز از سر ناچاری به وادی ادبیات بازگشت. قرار بود از هر نمایشنامه پنجاه دوکا بگیرد، اما آنقدر شکست خورد که باز نوشتن را کنار نهاد و به سویل بازگشت و شد مامور وصول مالیات. بر اثر غفلت و ناواردی اش در 1597 از صندوق کسر آورد از خدمت منفصل شده و به قولی به زندان افتاد و تا سال 1600 زندانی بود و به این شکل بخشی از شاهکار خود ((دن کیشوت)) را در زندان نوشت.

قسمت اول دن کیشوت نخستین بار در سال 1605 به چاپ رسید و از از همان آغاز در اسپانیا و پرتقال با استقبال مواجه شد. قسمت دوم کتاب پس از ده سال یعنی در سال 1615 منشر گردید. اما قبل از آن، نویسنده دیگری که از فنون و ظرایف ادبی و تفکر عمیق وانتس بی بهره بود، با این خیال که سروانتس پیر دیگر نمی تواند به نوشتن بپردازد ادامه ای بر کتاب نوشته بود که بسیار عوامانه و پست جلوه می کرد. (وانتس به قدری از این عمل رنجیده خاطر شده که در بخش دوم کتابش به طعنه بارها و بارها به این مورد اشاره کرده است) بخش دوم دن کیشوت، بسیار پخته تر و با ظرایف بیشتر و اسلوب نگارشی کاملتر نوشته شده است. کتاب در 1612 به انگلیسی و در 1614 به فرانسه نیز ترجمه شد. او به اوج شهرت رسید اما همچنان در فقر ماند. دوستانش از یکی از نجیب زادگان خواسته بودند که حمایتش کند، نجیب زاده با رندی گفته بود:  ((اگر فقر و احتیاج است که این مرد را به نوشتن وامی دارد، خدا کند هیچوقت ثروتمند نشود تا با فقر خود خلق آثار کند و با آثار خود دنیا را غنی سازد!))

کتابی که نوشت، انتقادی طنزآلود از ظواهر و ابتذالات حاکم بر دنیای پهلوانی و شوالیه گریست. در عصر سروانتس، اسپانیا، امپراطوری ای ثروتمند و عظیم بود، طبقۀ حاکم، اشراف زادگان و نجبا بودند، ثروت بر ثروت می اندوختند و زمانه از عهد شوالیه ها دور و دورتر می  شد. ثروت بازرگانان محور اجتماع بود و از این رو نجیب زادگان و شوالیه ها که یا به اصل نصب و یا به قدرت بازویشان می بالیدند، جای خودرا کم کم تنگ و محدود می یافتند. سروانتس، متاثر از دوران، رنج کشیده از فقر و معلولیت جسمی، شکسته شده زیر بار ناملایمات اجتماع و زندان کشیده، ناامید نگشت. کتابی نوشت که همچنان باعث نشستن لبخند بر چهره هاست و انگار از دل غم؛ شادی آفریده است...با اینهمه، به تفکر وا می دارد و تورا با خویش همراه می سازد. میگوئل دوسروانتس، در 23 آوریل 1616 زندگی را بدرود گفت.

---------------------------------------------------------------------------------

و اما کتاب دن کیشوت:

اثری از گوستاو دوره مربوط به سال 1863

خلاصۀ  داستان چنین است که در دهی از ایالت مانش، نجیب زاده ای به نام کیژانا، زندگی می کرد، همسری پا به سن گذاشته و خواهر زاده ای جوان داشت. جز شکار و ادارۀ مایملکش کاری نداشت جز مطالعه و انهم صرفا کتب پهلوانی و اسطوره ای. شبانه روز می خواند و حتی چندین جریب زمینش را فروخت تا از این دست کتب تهیه کند و گاه شب تا صبح فقط و فقط می خواند و می خواند. کم کم، قدرت تشخیص واقعیت و خیال در او مرد و مجنون شد! خود را یکی از دلاوران سرگردان کتابها پنداشت. در منزل نیم تنه ای زنگ زده و کلاه خودی ناقص از اجدادش به جا مانده بود، با مشقت بسیار آنها را شست و صیقل داد و کلاه خود شکسته را هم با مقوا ترمیم کرد و بر سر گذاشت. بر اسبی که جز پوست و اسخوان نداشت اما او درخیالش اسب را حتی برتر از بوسفال اسکندر می پنداشت سوار شد و نام اسب را نیز رسی نانت نهاد. (این نام ترکیب کلمات (روسین=یابو) و (آنت=قبلا) است، یعنی قبلا یابو بوده ولی الان از همۀ اسبها سر است!) پس از آن چدین روز فکر کرد تا نام خود را دن کیشوت نهاد. مردی روستایی و کندذهن به نام سانکو پانزا با الاغش نیز به وعدۀ دریافت بخشی از فتوحات آتی کیشوت و حکومت بر آن، همراهش شد. تنها مانده بود یک امر دیگر، یافتن بانویی که عاشق او باشد تا اسرایش را برای طلب عفو، به پای او افکند و قربانیانش را به وی تقدیم کند، به یاد زنی دهاتی افتاد که در قدیم عاشقش بود اما زن روحش نیز از این عشق خبر نداشت. خلاصه در خیال نام زن را که آلدونزا لورنزو بود؛ به دولسینه دوتوبوزو تغییر داد چون زادگاه این معشوقه توبوزو بود. اینک در خیال او همه چیز کامل، همۀ نامها با مسمی و پهلوان نیز آمادۀ سفر بود. در اولین قدمش به زور صاحب کاروانسرایی را مجبور کرد تا با اجرای مراسم ویژه اورا به مقام شوالیه گری نائل آورد، چه او مرد را کشیش و کاروانسرا را دژی زیبا پنداشته بود و صدای شیپور چوپانی را شیپور سربازان و اعلام خوشامد به خودش تلقی کرده بود....

کیشوت، از این لحظه سخت می کوشد تا هرآنچه از دید خیالبافش ظلم به بشر، سیاهی و پلیدی است را با قدرت کم و جسم نحیفش از میان بردارد که این خیالبافی او موجد صحنه هایی خنده دار، زمین خوردن، کتک خوردن و تا سر حد مرگ آسیب دیدنش می شود. مثلا یکجا مجرمانی را که چند سرباز به زندان می برند، مظلومانی در بند می پندارد، برای نجان این مجرمان به سربازان یورش می برد که بیچاره ها فرار می کنند، اما مجرمان تا می بینند سربازی در کار نیست، کیشوت را تا سر حد مرگ کتک زده، همه چیز را غارت کرده و فرار می کنند! عده ای از ثروتمندان و ملاکان که می فهمند مجنون است، سر به سرش می گذارند، در قصرشان مهمانش می کنند و اورا شوالیه خطاب می کنند. کیشوت با پاکنهادی تمام این وقایع را راست و در جهت برآورده شدن اهدافش در خالی کردن جهان از ظلم می پندارد.... حتی یکی از این نجبا، مراسمی تدارک می بیند و مردی را در قالب شیطان به کیشوت نشان می دهد که به او می گوید دولسینۀ زیبایش اکنون جادو شده که تنها راه نجاتش، زدن سه هزار و سیصد تازیانه به سانچو است! بماند که سانچو نیز با آنهمه بلاهت ارباب را دست می اندازد و می گوید می پذیرم اما خودم ضربات را می زنم و می رود در گوشه ای و به درختان تازیانه می زند و آه و ناله سر می دهد و کیشوت بی نوا بر این صداها می گرید....

مدتها می گذرد، همشهریانش نگران این مرد پاک هستند که سر به جنون نهاده و مدتهاست منزل نیامده است. روزی که کیشوت مهمان نجیب زاده ای به نام دون آنتونیو بود، مردی که خود را پهلوان سپیده دمان می نامید، مقابل کیشوت ظاهر می شود و اورا دعوت به دوئل می کند. می گوید اگر اعتراف کنی بانوی من از دولسینۀ تو زیباتر است که با تو نمی جنگم. اما اگر نگویی و قصد نبرد داشتی، شرطی دارم. اگر تو بردی که من برای همیشه سلاح و اسب را کنار می نهم و اگر من بردم، باید قول بدهی تا یکسال به سلاح و اسب دست نزنی و به زادگاهت بازگردی و خانه نشین شوی....کیشوت خشمگین از توهینی که به دولسینه اش شده دوئل را می پذیرد. این مرد که بعد می فهمیم نامش کاراسکو و از دانایان همولایتی کیشوت است و نیتش بازگرداندن پهلوان به منزل بوده، با او دوئل می کند. پهلوان ما که عاری از فنون رزمی است به راحتی در این جدال از اسب به زیر می افتد و در هم می شکند، زیر تیغ فریاد می کشد که ((اگر من سیه روزم، دلیل نخواهد شد که دولسینۀ دلارام از کسی زشت تر است و حالا تو در کشتن من لحظه ای درنگ مکن، مرا بکش و راحتم ساز.)) کاراسکو می گوید: سر سپردگی و علاقه ات به دولسینۀ دلارام، ستودنیست. هیچ مایل نیستم خدشه ای به مقامش وارد شود؛ من خود به حضورش خواهم شتافت و تعظیم و عرض ادب و پوزش خواهم کرد...فقط و فقط به قولت عمل کن و به خانه ات بازگرد....

با این حربه کیشوت دلشکسته و مجروح سوگند می خورد که به قولش وفادار است و راهی خانه می شود... در منزل مدتی خلوت می کند، با کسی صحبت نمی کند، به بستر بیماری می افتد و غذا نمی خورد و زمانی که حالش رو به وخامت می نهد، خانواده اش را جمع کرده و وصیت می کند. می گوید که خداوند بزرگ اینک مهمترین نعمتش را یعنی عقل به من بازگردانده است. می دانم که هرچه کردم خیالات بود و غیرواقعی. در محضر کشیش کلیۀ اموالش را به آنتونیا(خواهرزادۀ جوانش) می بخشد و حق و حقوق همسرش را می پردازد و شرطی بانمک نیز برای ارث بردن آنتونیا قرار می دهد، اگر آنتونیا خواست ازدواج کند، حتی اگر مردش یک کلمه از کتب پهلوانی را خوانده باشد، آنتونیا محروم از ارث خواهد بود. سپس ادامه می دهد: همچنین از دوتن بزرگواری که وصی من شده اند (کشیش و کاراسکو) استدعا می کنم اگر بر حسب اتفاق با کسی که مدعی شده قسمت دومی بر دلاوریهای کیشوت نوشته است، مواجه شدند؛ از وی از طرف من پوزش بخواهند که اگر من نادانسته موجب تحریک وی بر نوشتن چنین اراجیفی شده ام و اینک دم مرگ از او عذر می خواهم! (اینجا سروانتس مجددا به نویسندۀ شیاد جلد دوم کیشوت می تازد) و سپس کیشوت در بستر، جان می سپارد....

-----------------------------------------------------------------------

کتاب دن کیشوت، به قول برخی منتقدان شاهکاری ادبی و با نثر ثقیل و درشت گویی محسوب نمی گردد هرچند گه گاه که وانتس قصد طعنه زنی به کتب پهلوانی قبل از خودش را دارد، برای تمسخر آنچنان نثر را آهنگین و مسجع می سازد که باید زبان به تحسین او و قلمش گشود. در این کتاب غلطهایی دم دستی هم یافت می شود از جمله همسر سانچو در سه بخش کتاب به سه نام متفاوت خوانده می شود که آنرا نیز به حساب کهولت وانتس بگذاریم بهتر است، چه ایشان یک سال پس از انتشار جلد دوم کتاب، از دنیا رفت.... اما به راستی چه در روح اثر بود که با هر ملتی آمیخت....؟! می گویند، همۀ آدمها به نوعی کیشوت هستند...آرزوهایی دارند، یکی حد خیال و واقع را می شناسد و یکی نه اسیر رویا می شود....و این رویایی که دن کیشوت در سر دارد، یعنی رهایی بشریت از ظلم آرمان هر انسانیست... حال که من موفق نیستم در حصول این امر، بگذار با خیالات مضحک او همراه شوم...حال که من عنان عقلم را در کف دارم، بگذار آن بخش محالی که از ترس، منفعت طلبی یا محافظه کاری جرات قدم گذاشتن در آنرا نیز به ذهنم راه نمی دهم در تلاشهای مذبوحانۀ کیشوت کسب کنم.....

تورگنیف در خصوص کیشوت نوشته است: ((برای خود زندگی کردن و در غم خود بودن چیزی است که دن کیشوت آنرا شرم آور می داند، اگر بتوان چنین گفت، او همیشه بیرون از خود و برای دیگران زندگی می کند. برای برادران خود و برای مبارزه با نیروهایی که دشمن بشرند زندگی می کند.))

و لرد بایرون می گوید: ((دن کیشوت از هر رمانی غم انگیزتر است. و بخصوص از آنرو غم انگیز است که ما را به خنده می آورد. قهرمان آن مردی است درستکار و همیشه طرفدار حق و عدالت؛ تنها هدف او مبارزه با ظالمان است....))

-------------------------------------------------------------------

دن کیشوت و سانچو پانزا – اثر پابلو پیکاسو

سروانتس به شیوۀ خیالبافیهای کیشوت، پیش بینی کرده بود که روزی سی میلیون از کتابش به فروش خواهد رفت! غافل از اینکه این اثر، بعد از انجیل، دومین کتابیست که به بیشترین زبانها ترجمه شده و برای هر ملتی نام آشناست....

دو ترجمه از این اثر در ایران صورت گرفته است، اول بار مرحوم ذبیح الله منصوری (به گفتۀ خودشان در کتاب دیدار با ذبیح الله منصوری) اقدام به ترجمه کرده بود اما هنوز چاپش نکرده بود که در سال 55 ترجمۀ مرحوم محمد قاضی وارد بازار گشت. طی این جریان، کتابی که جلوتر به میان مردم آمد (ترجمۀ مرحوم قاضی) شهرت بیشتری یافت و کتاب منصوری مهجور ماند. نسخه ای که به آن استناد جستم، ترجمه قاضی است و آنرا اثری شکیل و برازنده می دانم.

----------------------------------------------------------------------------------

دن کیشوت بارها الهام بخش نمایشنامه نویسها، ادیبان ، شعرا و موزیسینها، نقاشان، فیلمسازان و مجسمه سازان گشته است. نام کلیۀ این آثار در ویکی پدیا به تفصیل و با تاریخ آورده شده است. لذا بسنده می کنم به یکی از فیلمهایی که با محوریت این اثر ساخته شده است. مردی از لامانچا.

مردی از لامانچا Man Of La Mancha -1972 

کارگردان: آرتور هیلر

محصول یونایتد آرتیستز

بر مبنای تئاتری موزیکال از تئاترهای برادوی با نام “Man of La Mancha” نوشته شده توسط Dale Wasserman

موسیقی: بخشهای موزیکال فیلم: Mitch Leigh و موسیقی جاری فیلم: Laurence Rosenthal

بازیگران: پیتر اوتول، سوفیا لورن، جیمز کوکو، هری اندروز، جان کسل، یان ریچاردسون

این فیلم 132 دقیقه ای، در قالب موزیکال، با محوریت ماجرای دن کیشوت، ترکیبی از زندگی نویسندۀ اثر (سر وانتس) و خود کیشوت را به تصویر کشیده است. فیلم با نمایشنامه ای آغاز می شود که در میدانی عمومی مشغول اجراست.

سروانتس در صحنه مصلوب می شود و همزمان می شنویم: بنا بر حکم دادگاه روحانی کیفر، پخش افکار مذهبی کفر است. بنا بر حکم دادگاه روحانی کیفر، متخلفان با شمشیر یا آتش تطهیر خواهدن شد. بنا بر حکم دفترخانۀ روحانی کیفر، خواندن یا تفسیر کردن انجیل تنها در صلاحیت کلیساست...

و سروانتس روی صحنه مشغول دفاع از خودش است، آتش می افروزند تا تطهیرش کنند که عناصر واقعی دادگاه روحانی کیفر وارد میدان شده و او و دستیارش را بازداشت می کنند. سروانتس با چمدانی که تجهیزات تئاترش در آن است و بسته ای ورق که زیر بغل دارد، با همکارش به زندان می افتند، دخمه ای کثیف و مملو از زندانیهایی وحشی و مدهش. در اولین قدم در زندان غارتش می کنند و کاغذهایش را نیز می دزدند، سروانتس که جانش به اثرش بسته است برای جلوگیری از نابودی کاغذها، به حکمران (سردستۀ زندانیها) التماس می کند و حکمران شرطی می گذارد: در دادگاه ما از خودت دفاع کن و اثبات کن بی گناهی تا کاغذ پاره هایت را به تو بازگردانیم. یک زندانی که از همان ابتدا از نگاهش، نوع سخن گفتنش و آداب ایستادنش پیداست خود شیفته است و متکبر، که جرمش را خیانت معرفی می کند (و سروانتس از همان آغاز از در مباحثه و مخالفت با او و افکارش وارد می گردد) نیز، دادستان این صحنۀ محکمه می شود....

اینجاست که وانتس و دستیارش، صحنه را در فضای تاریک زندان برای به تصویر در آوردن دن کیشوت آماده می کنند، به هر زندانی نقش شخصیتی را می سپارند و فیلم کمی از تلخی اش می کاهد و صدای موسیقی و شعر، مخاطب دلنگران سروانتس فرهیخته را کمی آرام می کند. سروانتس و دستیارش بر اسبهایی خیالی می نشینند و ناگهان تصویر قطع می شود به دن کیشوت و سانچو سوار بر مرکبشان در جاده و در آغاز سفرشان و نقل چند ماجرای مهم کتاب و مرتبا قطع از ماجرای کیشوت به زندان و تغییر نقش زندانیها و شعری دیگر.

کیشوت در کاروانسرا دالسینای محبوبش را می یابد. زن، او و تقاضایش را بارها رد می کند تا او نیز دلبسته و نگران این خیالباف مودب، مهربان و سرگردان می گردد. ماجرا پشت ماجرا، زد و خورد و درگیری با سایر ساکنان کاروانسرا و خاصه عشاق بی شمار زن. اینجا ماجرایی عجیب برای کیشوت تدارک می بینند، خواهرزاده و همسر کیشوت با خواستگار خواهر زاده (کاراسکو) برنامه ای دردآور می چینند. کاراسکو دکتر روانپزشک معرفی می شود و سعی می کند با نمایاندن چهرۀ واقعی کیشوت به خودش اورا بیدار سازد و به خانه بازگرداند. ماجرا نتیجه می دهد، کیشوت  آشفته و درهم شکسته (که دیگر تبدیل به کیهانای اصلی شده) به منزل باز می گردد، در بستر مرگ می افتد و کشیش و بستگان بر بالینش حاضرند. در اینجا با حضور دوبارۀ آلدونزا (همان زنی که کیشوت به اشتباه دالسینای محبوب نامیده بودش) و خواهش وی (که با کیشوت آرامش را یافته بود) برای اینکه قالب کیهانا را رها سازد و به همان کیشوت بازگردد، تحولی دوباره در قلبش رخ می دهد از بستر بر می خیزد و تبلوری دوباره می یابد به قالب کیشوت، اما با ایستادن قلب زخم خورده اش از اینهمه فاجعه و مرگ در اوج شادمانی در آغوش دو یار مهربانش(سانچو و دالسینا)، .... ماجرای کیشوت بسته می شود.

و این دنیای دوم فیلم، دنیای دن کیشوت و نه سروانتس فیلم، بسیار جذاب است، مسحورکننده است، فضایی رویایی و لطیف که حتی زد و خوردهایش نیز از بار طنز کتاب بی بهره نیستند.

اما وقتی که تازه فضای زندان به لطف دفاع تئاتری سروانتس تلطیف شده و زندانیان دل در گرو مهر سروانتس بسته اند، پلکان ورودی زندان که با زنجیر باز و بسته می شود، با حرکتی نرم گشوده شده پایین می آید و قبل از همه چیز چمدان چوبی سروانتس و لوازم تئاترش را در زیر سنگینی خویش له می سازد. سروانتس می داند که برای جوابگویی به دادگاه روحانی کیفر، باید دوباره توضیحاتش را ارائه دهد و اگر موفق نبود برای تطهیر آماده شود... در اوج سکوت، دلهرۀ زندانیها، حکمران(سر دستۀ زندانیها) اورا صدا می زند و نوشته هایش را باز پس می دهد و همدلی اش را با سروانتس و اثرش کیشوت اعلام می کند...نگاههایی با اشک بدرقه اش می کنند، پله ها را بالا می روند و مخاطب با تصور مجازات سروانتس و محکومیتش در دادگاه دوم که بس خشک تر، بی بهره تر از ظرائف زندانیها و واقعی تر است.... دلشکسته آه می کشد....

------------------------------------------------------------------------

این اقتباس، در عین وفاداری به متن کتاب و نقل برخی از مهمترین حوادثی که در داستان دن کیشوت رخ داده است از جمله نبرد دن کیشوت با آسیابهای بادی و شبی که در کاروانسرا می گذرد، جاهایی روایتی خودخواسته و سلیقه ای می یابد. فیلم به دلیل استفاده از قالب موزیکال، در زمان خودش برای رفع خستگی مخاطب از طولانی بودن ماجرا، موفق است. بازیهایی خوب و به یاد ماندنی دارد، اوتول شکسپیرنی را وادار می کند که مانند خوانندگان لب بزند و شادی کند، جست و خیز نماید، لورن را وا می دارد که بخواند، رنگهای فیلم معرکه اند.... اما وقتی پای تعصب نسبت به اثری به میان آید و صحبت اقتباس باشد، جای خرده گرفتن بسیار دارد.

آوردن زندگی سروانتس، خالق ماجرا، در این فیلم ابتکاری خوب اما غیر واقعیست. همانطور که در قسمت زندگینامۀ او اشاره شد، سروانتس به زندان می افتد اما به خاطر قرض و بدهی و نه به حکم دادگاه روحانی کیفر.... صحنه های آغازین فیلم در خلق شخصیتی پاک، بیدار دل و تنها از وانتس آنقدر موفقند که دوست نداریم تصور کنیم زندانی شدن سروانتس به دلیل دیگری بوده است....

دختری که دن کیشوت در کتاب می جوید، نقش پررنگی ندارد، پنهان شده در پشت یک نام است و بس...اما شخصیت سوفیا لورن و نحوۀ رویارویی اش با کیشوت، که دختری در کاروانسرا تصویر می شود که دلبستگان و عشاق بسیار دارد و مانند ماده ببری بر همه می غرد، در کتاب نیست....

کاراسکو، آن همشهری عالم کیشوت، مردی مهربان است و دلسوز که از سر ترحم به حال وی قصد دارد اورا به خانه بازگرداند. نه دلبستۀ آنتونیا خواهر زادۀ کیشوت است نه مکار و مزور که بنا باشد طی چند نقشه کیشوت را تا مرز جنون و روان پریشی تام پیش ببرد و بعد راهی خانه اش کند، به عنوان مثال یکی از نقشه های کاراسکو که در فیلم به نمایش در می آید ماجرای آن شخصی است که با طلسم جادوگر به سنگ تبدیل شده و شب در کاروانسرا به حضور کیشوت آورده می شود تا برای رفع جادو به مبارزه با جادوگر برود. کیشوت که خود را منجی همۀ آدمها می داند و از این مامورت خطیرش شاد است، روز بعد به محل مبارزه می رود اما با مردانی زره پوش و سپرهایی از آینه مواجه می شود. جادوگر مقابلش می ایستد و سربازان با آینه ها کیشوت را محاصره می کنند و فریادهای دیوانه وار جادوگر که نگاه کن دن کیشوت، خودت را در آینه ببین، تو چیزی نیستی جز پیرمردی حقیر و ژنده پوش جز انسانی عقل از دست داده،نگاه کن خودت را ببین، نگاه کن دلقک را ببین.... و کیشوت در محاصرۀ آینه ها، از مواجهه با خود واقعی اش در هم می شکند و وقتی به زادگاهش برش می گردانند، عقلش را باز می یابد... ماجرایی که کاملا زادۀ ذهن نویسندۀ فیلمنامه بوده و جایی در کتاب ندارد.

شخصیتهای همسر کیشوت و آنتونیا نیز گم شده در انبوه نقشهای کتابند، اما در فیلم نه تنها نگرانند که با کاراسکو و نقشه های سخت و شکنجه وارش همراستانید....

و در مجموع... این اثر اقتباسی، شبیه کودکی از آب درآمده که با یکدست میله ای را گرفته و حولش می گردد و می رقصد،گاه جست و خیز می کند و پایش را از زمین بر می دارد و لی لی می رود اما دستش هنوز به محور است!

تمامی بازیگران فیلم، حتی سوفیا لورن، اشعار و آوازشان را خود خوانده اند به استثنای پیتر اوتول که از وی انتظار چنین توانایی ای نیز نمی رود. اما منتقدانی نظیر راجر ایبرت که از این موضوع مطلع نبوده اند در نقدها به خوانندگی و صدای بد اوتول تاخته اند!! ایبرت نوشته است: ((هیچ چیز بدتر از دیدن اجباری فیلمی موزیکال نیست که در آن از ناخوانندگان استفاده شده، اشخاصی که نه بلدند بخوانند و نه برقصند و نه حتی بلدند حد اقل تظاهر کنند! وقتی می بینیم در فیلمی، ناتالی وود می خواند، ایمان داریم که صدای مارنی نیکسون است که به گوشمان می خورد و لذتبخش است. اما بدتر از گذاشتن صدا روی یک ناخواننده، نگذاشتن صدا روی یک ناخواننده است!! چرا باید مجبور شویم صدای آواز اوتول را بشنویم؟! ریچارد هریس بهتر می خواند و تازه خوب هم نمی خواند! او نمی تواند آواز بخواند، اما حداقل بلد است اشعار را ادا کند، اوتول شعر را خمیر می کند! )) اما به واقع، صدای اوتول بعد از فیلم، توسط Simon Gilbert ضبط و جایگزین شده بود.

شیرین ترین ترانۀ این فیلم اثریست که چندین جا مناسب و به جا استفاده شد، یکبار در کاروانسرا و توسط کیشوت برای دالسینای محبوبش، یکبار در بستر مرگ کیهانا (کیژانا) در منزل که با حضور آلدونزا (دولسینای دلارام) بر بستر و خواهشش برای بازگشتن کیهانا به همان قالب کیشوت خیالباف، اجرا می شود و یکجا بعد از اعلام نام سروانتس برای ترک زندان به دادگاه اصلی و همراهی قلبی تمامی زندانیان با او و اجرای دسته جمعی آنها با دیدگان اشکبار (که این لحظه نیز تنها شخص ساکت جمع همان زندانی خائن و ایفاگر نقش کاراسکو در داستان دن کیشوت است.)

دست یافتن به رویاها ، به رویاهای غیرممکن

جنگیدن با دشمن شکست ناپذیر

تحمل ناپذیر را تحمل کردن

دویدن در قلمرویی که دلیران را جرات عبور نیست

به دست آوردن حق، آنجا که قلمرو باطل است

عشق ورزیدن، عشق پاک و بی آلایش

کوشیدن وقتیکه بازوانت بسته است

دست یافتن به ستارگان دست نیافتنی.....

---------------------------------------------------------------------------

این نوشتۀ ناقابل را به دو دوست بزرگوار تقدیم می کنم که مدتهاست کافه را ترک نموده اند. نخست به ژیواگوی گرامی که اثر مورد نوشته ام (مردی از لامانچا)، هدیۀ ایشان بود و حاصل هنرمندی مثال زدنیشان در صداگذاری با سلیقه و دقیق این فیلم. دوم نگار عزیز (بانی این تالار) که همواره مظهر دانایی، پختگی، تواضع و مهربانی بود. یاد هردوی این عزیزان بخیر....

با مهر.... بانو


مریم هروی
۱۳۹۰/۱۲/۱ صبح ۰۱:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سم اسپید, اسکورپان شیردل, ترومن بروینک, مگی گربه, زاپاتا, دزیره, ژان والژان, کاترین جویس, دلشدگان, راتسو ریــزو, بتی, حمید هامون, گرتا, Papillon, علی بی غم, چارلز کین, Classic, ناخدا خورشيد, هری لایم, سروان رنو, منصور, زرد ابری, رزا, خانم لمپرت, BATMAN, هایدی, آمادئوس, ژنرال, آلبرت کمپیون
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 141
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5667
( 1331 تشکر در 86 ارسال )
شماره ارسال: #13
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

با تشکر از بانوی گرامی بابت این نوشته ارزشمند و مفید . خواستم هم از ایشان قدر دانی و هم یک نکته رو یاد آوری کنم که رمانی از زندگی آفریننده دن کیشوت توسط نویسنده آلمانی : «برونو فرانک» و ترجمه " محمود حدادی " به همین نام (سروانتس) نوشته شده که در مقدمه این کتاب آمده که :

http://cafeclassic3.ir/thread-201-post-13407.html


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۲/۱ عصر ۰۸:۵۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : علی بی غم, بانو, ژان والژان, مگی گربه, زاپاتا, زرد ابری, رزا, خانم لمپرت, هایدی
گرتا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۲۷
اعتبار: 23


تشکرها : 831
( 846 تشکر در 18 ارسال )
شماره ارسال: #14
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

بانوی سفید پوش  The Woman in White  

1948

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330870305_933_5e1bc3d836.jpg

بانوی سفیدپوش، دیگر رمان مهم ویلکی کالینز نویسنده مشهور انگلیسی می باشد که از اولین نمونه های داستان رازآلود در ادبیات انگلیسی به شمار می رود. اقتباسی سینمایی از این رمان در سال 1948 و به کارگردانی پیتر گادفری ساخته شد. در این فیلم که از تولیدات شرکت برادران وارنر بود، النور پارکر، الکسیس اسمیت، گیگ یانگ، سیدنی گرین استریت، جان امری، جان ابوت و اگنس مورهد به ایفای نقش پرداختند.

داستان فیلم که در قرن نوزدهم اتفاق می افتد، از آنجا شروع می شود که یک نجیب زاده از کار افتاده انگلیسی به نام کنت فرلی، استاد نقاشی جوانی به نام والتر هارترایت، را استخدام می کند تا به برادرزاده اش لورا نقاشی آموزش دهد. والتر در نیمه شبی وارد دهکده محل اقامت خانواده کنت فرلی می شود و در مسیر پیاده روی به سوی مقصد، دختر سفیدپوشی را ملاقات می کند که از او درخواست می کند چیزی در مورد او به کسی نگوید و زود ناپدید می شود.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871495_933_785518f30f.jpg

 والتر که کمی گیج شده، خود را به منزل کنت فرلی می رساند و روز بعد متوجه می شود که لورا که یکی از دختران جوان خانه است، شباهت زیادی به آن دختر سفیدپوش دارد، هر چند خود او نیست. کنت فاسکو (با بازی سیدنی گرین استریت) که یکی از آشنایان کنت فرلی است، خیلی اصرار دارد بفهمد والتر آن شب زنی سفیدپوش را در مسیر دیده است یا نه...

این بانوی سفیدپوش کیست؟ و کنت فاسکو به چه دلیل دنبال یافتن اوست؟ بانوی سفیدپوش ادعا می کند قصد نجات دادن لورا را دارد، چه خطری لورا را تهدید می کند؟ به نظر می رسد عده ای دنبال پنهان کردن یک راز هستند، آن راز چیست؟

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871295_933_562ba63258.jpg

****

فیلم با وجود برخی کاستی ها، روی هم رفته اقتباس آبرومندانه ای از این رمان مشهور به شمار می آید و با توجه به طراحی صحنه و لباس های زیبا، برای علاقمندان فضاهای قرن نوزدهمی و ویکتوریایی، احتمالا اثری جالب توجه خواهد بود. مسلما اگر فیلم به شیوه تکنی کالر فیلمبرداری شده بود، جذابیت بصری اش از این لحاظ دوچندان می بود.

 یکی از امتیازات فیلم شیوه نورپردازی و فیلمبرداری آن است. کاربرد مناسب سایه ها با ماجرا و فضای اسرارآمیز فیلم هماهنگی دارد. از قسمت های به یادماندنی فیلم می توان به شب مهتابی دلپذیری که والتر وارد دهکده می شود و نیز شب بارانی هراس انگیزی که ماریان(خواهر لورا) تلاش می کند به اتاق کنت فاسکو سرک بکشد و سر از نقشه او درآورد، اشاره کرد. در هر دو مورد شیوه نورپردازی نقشی مهم ایفا کرده است.

از نظر بازیگری، بی شک درخشانترین بازی را سیدنی گرین استریت در نقش کنت فاسکو ارائه می دهد. کنت فاسکویی که هم بسیار بدجنس و طمعکار است و هم بذله گو و حتی تا حدی دوست داشتنی؛ کسی که بدجنسی اش از حد کلاهبرداری و به خاک سیاه نشاندن دیگران فراتر نمی رود و مرتکب قتل نمی شود! در هر صحنه ای که گرین استریت حضور دارد، به نظر می رسد عنصر اصلی است و بیننده واقعا از تماشای بازی وی که کاملا به نقش مسلط است، لذت می برد.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871126_933_431466857e.jpg

یکی دیگر از بازیگران خوب فیلم، جان ابوت است که نقش نه چندان طولانی کنت فردریک فرلی که فردی از کار افتاده و بسیار حساس و اعصاب خرد کن است، را اجرا می کند. ابوت چنان خوب از پس ایفای این نقش طنزآلود بر می آید که مخاطب آرزو می کند ای کاش حضور او در فیلم پررنگ تر بود. با وجود اینکه کنت فرلی تنها شخصیت فیلم است که ویژگی های طنزآمیز دارد، ولی جان ابوت به گونه ای با موفقیت از پس نقش برآمده که هیچ لطمه ای به جو فیلم وارد نشده و ناهماهنگ با سایرین به نظر نمی رسد.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871249_933_742680eacd.jpg

جان ابوت در نقش کنت فرلی


النور پارکر که همزمان نقش بانوی سفیدپوش و لورا را ایفا می کند، نقش لورا را متوسط و نقش بانوی سفیدپوش را نیز با اغراق اجرا می کند. با این وجود و با توجه به قابلیت های ظاهری اش، اگر شانس این را می یافت تا در فیلم های معروف تری ظاهر شود، امروز بیشتر در یادها مانده بود. گیگ یانگ برای نقش والتر هارترایت، انتخاب خیلی مناسبی نبوده است. وی هم بازی خشکی ارائه می دهد و هم به نظر می رسد نقش تاریخی چندان مناسب او نیست و چهره اش با لباس ها و نقش های مدرن هماهنگی بیشتری دارد.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871345_933_f5e5d03026.jpg

یکی از مشکلات این فیلم این است که به خاطر ماهیت داستان، خیلی به دیالوگ ها وابسته است و برای فهمیدن دقیق ماجرا باید به آنها خیلی دقت کرد. در بعضی قسمت های فیلم، بخشی از ماجرا را از زبان شخصیت ها و در قالب دیالوگ می شنویم که به نظر می رسد کارگردان به این شیوه، کار خود را راحت تر کرده است. با این حال، بعضی مسائل همچنان مبهم باقی می مانند و به نظر می رسد توضیح ارائه شده در قالب دیالوگ ها کافی نیست. ابهامات دیگری هم وجود دارد، مثلا در یکی از قسمت ها مشخص نیست لورا چرا مریض می شود، آیا صرف دیدن کنت فاسکو باعث بیمار شدنش شده است؟! یا مثلا اگنس مورهد که نقش کوتاه کنتس فاسکو را بازی می کند، با وجود اینکه کمی مرموز است، اصلا کاری به جهان دور و برش ندارد، ولی وقتی مساله جواهرات پیش می آید، یکباره چرتش پاره شده و تصمیم به انتقام می گیرد...

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871403_933_52bb17f395.jpg

از این گذشته، مساله باورپذیری به ویژه برای بیننده قرن بیستمی هم در اینجا مطرح است. مشخص نیست کنت فاسکو، این قدرت تلقین را از کجا به دست آورده است و خیلی غیرقابل باور به نظر می رسد که تنها با هیبنوتیزم کردن لورا و دختر سقیدپوش به اهداف خود می رسد. به علاوه مشخص نیست چرا در مورد بانوی سفیدپوش، تاثیر قدرت کنت فاسکو سالها باقی می ماند، ولی در مورد لورا این تاثیر به سرعت از بین می رود؟ آیا یکی از شرایط پایدار بودن اثرات هیبنوتیزم کنت فاسکو این است که باید از زمان کودکی آغاز شود؟! یا اینکه کنت فاسکو لازم بوده هر چند وقت یکبار هیبنوتیزم خود را تمدید کند؟! البته احتمالا زمانی که رمان نوشته شده است، مفهوم هیبنوتیزم برای مخاطب قرن نوزدهمی، پدیده جدید و هیجان انگیزی بوده است.

این فیلم با اینکه در مجموع ریتم چندان کندی ندارد، ولی در بعضی قسمت ها کند و خسته کننده می شود. اگر تعلیق فیلم بیشتر می بود، چنین مشکلی پیش نمی آمد.

پایان این فیلم را می توان یکی از نمونه های بارز پایان خوش مصنوعی و سرهم بندی شده به شمار آورد. کمتر از 20 دقیقه به پایان فیلم، این احساس به بیننده دست می دهد که عملیاتی به ظاهر نفس گیر در پیش است تا بهانه ای باشد برای اینکه همه چیز درست شود و نیز این حس که مقدر است همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود، چه کارگردان فیلم بخواهد و چه نخواهد!

نکته دیگر این است که والتر اول عاشق لورا بود و بعد عاشق ماریان می شود و ظاهرا از مخاطب انتظار می رود با این مساله خیلی راحت کنار بیاید. والتر از آن عاشق های قهرمان صفت کلیشه ای است که باید به او اعتماد کرد و گشودن گره های کور را به او سپرد، ولی این مساله نشان می دهد که خیلی هم نمی شود به او اعتماد کرد!

 در صحنه آخر فیلم که در نوع خود جالب است، والتر که با ماریان ازدواج کرده، وارد خانه اش می شود و هر دو زن (ماریان و لورا) با نگاهی سرشار از عشق و امید به استقبالش می آیند و گویا هر سه قرار است سالیان سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند، گویی والتر به هر دو زنی که دوست داشته، رسیده است!  بی شک اگر این صحنه در فیلمی عربی دیده می شد، بیننده نتیجه می گرفت که والتر با هر دو زن ازدواج کرده است!

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1330871447_933_0937cdc647.jpg



فایل های ضمیمه بند انگشتی
               

چه پر شتاب فرو می ریزند شن های زمان، مگر آن هنگام که در سختی باشیم! (گوژپشت نتردام/1923)
۱۳۹۰/۱۲/۱۴ عصر ۰۶:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : هری لایم, چارلز کین, میثم, اسکورپان شیردل, ژان والژان, اسکارلت اُهارا, دزیره, Papillon, نیومن, مگی گربه, بتی, مایکل اسکافیلد, پاشنه طلا, راتسو ریــزو, بانو, سروان رنو, رزا, هایدی
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #15
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

همیشه میتوان ردی از ادبیات در دنیای هنر پیدا کرد. سینما نیز مستثنی نیست. چه خوب است که سینما مشوقی برای کتابخوانی شود و بینندگان را به خواندن ترغیب کند. ضمن تشکر از «بانو» که مقاله ی مبسوط و جالبی در مورد دن کیشوت و سروانتس نوشتند، لازم میبینم چند مورد را اضافه کنم:

- نام خالق اثر سروانتسCervantes  است و نه وانتس. سِر Sirلقبی است انگلیسی.

- من در مورد ترجمه ی آقای منصوری چیزی نشنیده ام و بعید میدانم ترجمه ای از این اثر منتشر کرده باشند. اولین ترجمه، یعنی ترجمه ی قاضی در سال 1336 انجام شد. از آنجا که این ترجمه از زبان فرانسه ترجمه شده بود و نه اسپانیایی، کیومرث پارسای یک بار دیگر دن کیشوت یا در اصل دن کیخوته را این بار از اسپانیایی به فارسی برگرداند. من ترجمه دوم را نخوانده ام اما فکر نمی کنم ترجمه ای به شیوایی و دقت ترجمه ی قاضی پیدا شود. همین فصاحت و بلاغت او در ترجمه ی دن کیشوت باعث می شد مترجمان اسپانیایی از ترجمه ی مجدد آن احتراز کنند.

- تا مدتها دن کیشوت (قرن شانزدهم و هفدهم) اولین رمان و دکامرون اولین مجموعه داستان کوتاه دنیا به حساب می آمدند. اکنون «داستان گِن جی» که یک قصه ی بلند قرن یازدهمی ژاپنی است نخستین رمان جهان محسوب می شود.

******

ضمن تشکر از منصور عزیز

شکسپیر و سوفوکل داستان نویس نبوده اند و آثارشان همگی نمایشی بوده اند.


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۱/۶/۱۰ عصر ۱۲:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زاپاتا, بانو, پایک بیشاپ, رزا, خانم لمپرت, هایدی, آلبرت کمپیون
بانو آفلاین
مدیر داخلی
*****

ارسال ها: 197
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۳۱
اعتبار: 63


تشکرها : 7909
( 3540 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

(۱۳۹۱/۶/۱۰ عصر ۱۲:۳۷)آمادئوس نوشته شده:  

همیشه میتوان ردی از ادبیات در دنیای هنر پیدا کرد. سینما نیز مستثنی نیست. چه خوب است که سینما مشوقی برای کتابخوانی شود و بینندگان را به خواندن ترغیب کند. ضمن تشکر از «بانو» که مقاله ی مبسوط و جالبی در مورد دن کیشوت و سروانتس نوشتند، لازم میبینم چند مورد را اضافه کنم:

- نام خالق اثر سروانتسCervantes  است و نه وانتس. سِر Sirلقبی است انگلیسی.

- من در مورد ترجمه ی آقای منصوری چیزی نشنیده ام و بعید میدانم ترجمه ای از این اثر منتشر کرده باشند. اولین ترجمه، یعنی ترجمه ی قاضی در سال 1336 انجام شد. از آنجا که این ترجمه از زبان فرانسه ترجمه شده بود و نه اسپانیایی، کیومرث پارسای یک بار دیگر دن کیشوت یا در اصل دن کیخوته را این بار از اسپانیایی به فارسی برگرداند. من ترجمه دوم را نخوانده ام اما فکر نمی کنم ترجمه ای به شیوایی و دقت ترجمه ی قاضی پیدا شود. همین فصاحت و بلاغت او در ترجمه ی دن کیشوت باعث می شد مترجمان اسپانیایی از ترجمه ی مجدد آن احتراز کنند.

- تا مدتها دن کیشوت (قرن شانزدهم و هفدهم) اولین رمان و دکامرون اولین مجموعه داستان کوتاه دنیا به حساب می آمدند. اکنون «داستان گِن جی» که یک قصه ی بلند قرن یازدهمی ژاپنی است نخستین رمان جهان محسوب می شود.

با تشکر از شما و توجهتان.

خلاصه کردن نام سروانتس اشتباهی بود که مرتکب شدم. همانگونه که دیدید، نام انگلیسی را کامل و صحیح نوشته بودم، اما نام را شکستم که موجب این اشتباه شد.

درخصوص ترجمۀ مرحوم منصوری، اگر ترجمه های ایشان را دنبال کرده باشید قاعدتا به دنبال آنها، با این کتاب نیز مواجه شده اید: "دیدار با ذبیح الله منصوری نوشته اسماعیل جمشیدی"

من چاپ نخست آن (سال 67) را در اختیار دارم. در صفحه 81 کتاب، پرسشگر از آقای منصوری درخصوص کتاب دن کیشوت می پرسند.

بهتر است عین نوشته را بیاورم:

- استاد، در میان آثاری که شما بصورت کتاب ترجمه کرده اید، تا آنجا که من به خاطر می آورم آثار ادبی چندانی از نویسندگان -منظور رمان نویسان است- معروف روز ندیده ام. علت چیست؟

منصوری- از آثار نویسندگان مثلا کلاسیک جز معدودی از آنها ترجمه نداشتم. مثل سروانتس نویسندۀ (دن کیشوت) و یا الکساندردوما و کتابهای چند جلدی اش. اکثر کارهای من ترجمۀ آثار نویسندگان تاریخی بود. و فراموش نکنید که همۀ این کتابها ابتدا بصورت پاورقی مثلا در روزنامه پست تهران منتشر شد.

- دن کیشوت را شما هم ترجمه کرده اید؟ مگر در ترجمۀ آقای محمد قاضی چه عیبی بود که شما دوباره آن را ترجمه کردید؟

منصوری- اول این را بگویم که بنده در ترجمۀ آقای محمد قاضی جز حسن، چیز دیگری ندیدم. اما بنده قبل از ایشان ترجمۀ این اثر را شروع کردم و منظور بنده این بود که یک پاورقی برای روزنامه ترجمه کنم و هیچ اطلاع نداشتم که ایشان هم قصد ترجمۀ این کتاب را دارند. و تصور می کنم 3 یا 4 سال بعد از ترجمۀ بنده، ترجمۀ ایشان منتشر شد. این را هم خدمتتان عرض کنم که 97 یا 98 درصد از آثاری که بنده ترجمه کردم در شکم روزنامه ها و مجله های 50 سال اخیر خوابیده است....

-------------------------------------------------------------

ظاهرا این کتاب به تازگی وارد بازار شده است و دلیل گمنامی آن، همین ورود دیر هنگام آن به بازار، نسبت به زمان ترجمه است.

باز هم از شما متشکرم.


مریم هروی
۱۳۹۱/۶/۱۰ عصر ۰۱:۵۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, پایک بیشاپ, شرلوك, زاپاتا, مگی گربه, رزا, خانم لمپرت, هایدی, آلبرت کمپیون
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #17
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

با تشکر فراوان

تصویر جلد گویاست.

از این موضوع بی اطلاع بودم که ایشان دن کیشوت را نیز ترجمه کرده اند.

سپاس


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۱/۶/۱۰ عصر ۰۲:۰۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, زاپاتا, رزا, هایدی
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #18
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

استنلی کوبریک نیازی به معرفی ندارد. همه او را به عنوان یکی از کارگردانهای برجسته ی تاریخ سینما می شناسند. اگر بخواهیم میان آثار اندکی که او از خود به جا گذاشته است دنبال نقطه ی مشترکی بگردیم بی شک آن نقطه ی مشترک اقتباسی بودن آنهاست. در پستهای قبلی دوستان به تفصیل درباره ی اسپارتاکوس و لولیتا توضیح دادند. چشمان بازِ بسته یا کاملاً بسته آخرین فیلم کوبریک مبتنی است بر یک رمان کوتاه با عنوان « داستان یک رؤیا» نوشته ی آرتور شنیتسلر. شنیتسلر نویسنده ی اتریشی است که در اوایل قرن بیستم همانند اشتفان تسوایگ تحت تأثیر رواشناسی هموطنشان فروید قرار داشت و داستانهایی روانکاوانه می نوشت. این داستان با نام «رؤیا» و با ترجمه ی  علی اصغر حداد منتشر شده است که اگر تیغ جفاکار سانسور آنرا لت و پار نکرده باشد کتابی بسیار خواندنی است. شنیتسلر برای اولین بار توسط صادق هدایت به ایرانیان معرفی شد. داستان « کور و برادرش» یا « جرونیموی کور و برادرش» در مجموعه ی نوشته های پراکنده ی او موجود است.

بری لیندن نیز نوشته ی ویلیام مِیکپیس ثکرِی نویسنده ی قرن نوزدهمی انگلستان است. این کتاب پیکارسک ( عیاری و ماجرایی) از نظر فُرم شباهت زیادی به رمانهای عیاری اسپانیایی، ژیل بلاس اثر رنه لوساژ ( نویسنده ی قرن هجدم فرانسه) و همچنین حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه دارد.


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۱/۶/۱۰ عصر ۰۳:۴۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مگی گربه, بانو, Papillon, جو گیلیس, ناخدا خورشيد, دزیره, رزا, خانم لمپرت, هایدی
جو گیلیس آفلاین
فیلمنامه نویس
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۴/۱۷
اعتبار: 24


تشکرها : 726
( 1279 تشکر در 68 ارسال )
شماره ارسال: #19
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

همانطور که دوست خوبمون، آمادئوس گفتند، همه فیلم های کوبریک بر اساس کتابها و رمان هایی ساخته شده اند.

دیگر فیلم کوبریک که اتفاقا از بهترین فیلمهای او و تاریخ سینما هم هست، فیلم 2001 ادیسه فضایی است که جنبه فلسفی فیلم بسیار تفکر برانگیز است.

http://cafeclassic4.ir/imgup/3042/1346446593_3042_bce6ddce34.jpg

کتاب 2001 :ادیسه فضایی نوشته آرتور سی کلارک در گونه داستانی وعلمی تخیلی است. آرتور سی کلارک با داشتن آثاری چون پایان طفولیت، فواره بهشت، شهر و ستارگان از نویسندگان مطرح علمی/ تخیلی است، اما به زعم بیشتر منتقدان، کتاب ادیسه فضایی بهترین کار او در نویسندگی است. کتاب نام برده در سال 1968 کمی پس از نمایش فیلم ، انتشار یافت، اگرچه نگارش آن از سال 1964 آغاز شده بود. نگارش داستان تقریبا همراه بود با ساخت فیلم، حتی بعضی از نوشته های آرتور سی کلارک با دیدن چند صحنه از فیلم تغییر یافت.

فیلمنامه توسط کلارک و کوبریک نگارش شده، پس می توان دریافت که نگارش فیلمنامه به اصل کتاب وفادار بوده است.

فیلم از سه قسمت "سحرگاه بشر" ، "سفر به مشتری" ، "مشتری ، ماورای بی نهایت" تشکیل شده است.


من بزرگم... این فیلم ها هستند که کوچک می شوند
۱۳۹۱/۶/۱۱ صبح ۱۲:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مگی گربه, Papillon, شرلوك, ناخدا خورشيد, آمادئوس, بانو, دزیره, رزا, خانم لمپرت, BATMAN, هایدی, آلبرت کمپیون
آمادئوس آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 128
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۸/۲۷
اعتبار: 31


تشکرها : 627
( 1316 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #20
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

فرانسیس اسکات فیتسجرالد از آن دسته نویسندگان آمریکایی است که در اوایل قرن مانند همینگوی، جیمز جویس و بسیاری از هنرمندان دیگر فرانسه و پاریس را برای زندگی و فعالیت هنری خود انتخاب کرد. این موضوع در فیلم «نیمه شبی در پاریس» وودی آلن به نمایش گذاشته شده است. وودی آلن روابط خاص فیتسجرالد و همسرش و حسادتهای او را نیز در این فیلم مطرح می کند.

او که خود مدتی در هالیوود کار کرده بود رمانها و داستانهایی نوشت که بسیاری از آنها برای سینما اقتباس شد. شاهکار فیتسجرالد ( با ادوارد فیتسجرالد مترجم انگلیسی رباعیات خیام اشتباه نشود) گتسبی بزرگ است که توسط کریم امامی یکی از مترجمان برجسته ی ما به فارسی برگردانده شد.( کریم امامی کتاب مهمی در مورد نقد ترجمه با عنوان « از پست و بلند ترجمه» نوشته است. او ترجمه ی اکثر آثار سر آرتور کُونن دویل را نیز در کارنامه ی خود دارد)

در سال 1974 اقتباسی سینمایی از این کتاب شد که  رابرت ردفورد و میا فارو در آن بازی می کردند. ( در دوبله ی فارسی آن جلیوند به جای ردفورد صحبت می کند و نه مقامی). و سال آینده نیز قرار است شاهد اقتباسی دیگر با بازی لئوناردیو دی کاپریو باشیم.

یکی دو سال قبل شاهد اقتباسی آزاد از یکی از داستانهای کوتاه او با عنوان « ماجرای عجیب بنجمین باتن» بودیم که در آن برد پیت نقش موجود عجیب الخلقه ای را بازی می کرد که پیر به دنیا آمده بود.

و اما....سرآمد آثار فیتسجرالد آخرین رمان او یعنی رمان ناتمامِ «عشق آخرین قارون» است که با عنوان « آخرین قارون» توسط الیا کازان کارگردانی شد.نوشتن فیلمنامه این فیلم را که آخرین کارگردانی الیا کازان است، هارولد پینتر نمایشنامه نویس معروف انگلیسی و برنده نوبل ادبی به عهده داشت و موسیقی زیبای آنرا موریس ژار فرانسوی تنظیم کرده بود.


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ( سعدی)
۱۳۹۱/۶/۱۱ عصر ۰۷:۲۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دزیره, شرلوك, زاپاتا, جو گیلیس, بانو, ناخدا خورشيد, اسکورپان شیردل, رزا, خانم لمپرت, هایدی
ارسال پاسخ