در این درگیری های تازه میان اپل و سامسونگ پیش آمد بامزه ای روی داد که برای اولین بار پای یک فیلم سینمایی را به دادگاه باز نمود.
داستان این گونه بود که اپل از سامسونگ برای نسخه برداری از محصولات خود شکایت کرد و سامسونگ در پاسخ یک فریم از فیلم اودیسه ی 2001 را نشان داد.
سامسونگ آی پد را نسخه برداری شده از این فیلم دانست. در این فیلم دونفر از سرنشینان سفینه در حال خوردن خوراک، به تماشای گجتی همانند آی پد نشسته اند.
دیدن این خبر بهانه ای شد تا نگاهی به یکی از دیدنی ترین و شگفت آورترین سکانس های اودیسه بپردازم. راستش همین یکی دو روزه فرصتی پیش آمد تا برای بار اول به تماشای این اثر خردمندانه بنشینم.
استنلی کوبریک یک نابغه است. او برای تماشا فیلم نمی سازد. او برای به چالش کشیدن روح و روان می سازد. این فیلم سرشار از ناگفته ها و نادیده هاست. امروز هم، همانند روز اول، پر از اندیشه های ناب است و می توانم بگویم پس از تماشای این فیلم، رگه هایی طلایی از اندیشه هایی که پس از آن کاپولا، اسپیلبرگ و کوبریک، سه ابرکارگردان سینما به آن پرداختند به روشنی دیده می شد.
او نمی خواهد شما را سرگرم کند، می خواهد شما را برآشوبد!
او ساختار امتحان پس داده و مشتری پسند را به کار نمی گیرد و برای همین است که به سراغ اندیشه ها و ساختارهای تازه می رود و همین برخی منتقدین سنت گرا را بر می آشوبد و به بدگویی وادار می نماید.
راستش استنلی دست ما را می گیرد و یک پله بالاتر می برد و نگاره های تازه ای را از انسان بود و زندگی به تماشا می نشاند.
استنلی کوبریک یک نمادساز است.
او آفریننده ی نمادهای بی شمار است و پدید آورنده ی جریان های تازه، پس محافظه کاران او را بر نمی تابند و او برای نو اندیشان یک بت است.
نماد چشم قرمز، چشمی که روح و وجدان ندارد اما خوب می فهمد و درک درستی از پیرامون خود دارد و چون مرگ و نابودی را برای خود نمی پسندد، دیگران را به نابودی می کشاند و چون آفریده ی دست انسان هایی رنگ و وارنگ است، رنگ به رنگ شدن را یاد می گیرد و به ناگاه از قاتلی بی رحم به آوازه خوانی مهربان دگرگون می شود.
این آموزش پنهان است. هیچ کس به او آن را یاد نداده است اما او با تماشای آدم ها آن را یاد گرفته و به کار می بندد و برای تاکید بر روی این ماجرا، استنلی به ما نشان می دهد که او لب خوانی را چگونه آموخته است.
هال، ابرکامپیوتر فضاپیما دست به کشتار زده است. در این میانه یکی جان سالم به در برده است. محاسبه های پردازش گر هال نشان می دهد که او بدون کلاه نخواهد توانست به سفینه بازگردد و برای همین خیالی آسوده دارد!
دیو، اخرین بازمانده، در یک حرکت بی باکانه، از دریچه ی هوا به داخل سفینه می پرد و حالا، روبروی هال قرار می گیرد.
یک تصویر سوپر ایمپوز، با در هم آمیختن دو تصویر هال و دیو و نشان دادن نگاه انتقام جوی دیو از مردمک چشم هال، سبب می شود که تماشاگر نفس اش را بیرون بدهد و آهی از سر خوشحالی بکشد.
زمان انتقام فرا رسیده است اما از کی؟ این دشمن ستمگر که دستش را به خون آلوده است، کیست؟ برادران دالتون؟ اسکندر؟ شیطان؟ یک گراز وحشی؟ نه، این دشمن، مجموعه ای از سیم و مدار و آی سی و کیت الکترونیکی است، باهوش اما بی وجدان!
او به این سفر علاقه دارد چرا که تنها کسی است که موضوع سفر را می داند و نمی خواهد از این سفر کنار گذاشته شود. این کشتار تنها برای کار بود و بس! این جمله را در پدرخوانده به یاد دارید؟
پردازنده های هال رفتار او را عوض می کنند.
هال مهربان و دل سوز و آوازه خوان می شود. او اقرار می کند که اشتباه کرده است! او پیش از این می گفت این اشتباه عامل انسانی دارد!
-: "مي دونم که کارکرد من خیلی ... درست نبوده!"
این همان لحظه ای است که دیکتاتورهای خودکامه، که دست خود را از همه جا کوتاه می بینند به آن روی می آورند.
_: "... اما مي تونم بهت تضمين بدم ... بدون هيچ شبهه اي که همه چي دوباره روبراه مي شه."
با این شیوه ی حرف زدن آشنا نیستید؟
آیا ما چاپلوسی و دروغ را به دست ساخته های خود نیز یاد خواهیم داد؟ یا خود آن ها به آن دست می یابند؟
دیو شروع به از کارانداختن حافظه های هال می کند و هال به دنبال راه چاره به هر دری می زند!
_: " من الان خيلي احساس بهتري دارم. راست مي گم!
... ببين، ديو تو خيلي آشفته به نظر مي رسي!
... گمون کنم بهتره که آروم بشيني و يه قرص آرام بخش بخوري!
مي دونم اين آخري ها ... زياد خوب عمل نکردم ... اما مي تونم به تو تضمين کامل بدم که برمي گردم به وضعيت نرمال من هنوز شوق و شور زیادی ... براي ماموريت دارم و مي خوام که به تو کمک کنم.
... ديو دست نگه دار دست نگه دار، ممکنه ؟ دست نگه دار، ديو! ممکنه دست نگه داري، ديو؟
من مي ترسم! من مي ترسم، ديو!
حافظه ام داره از بين ميره. مي تونم احساسش کنم. مي تونم احساسش کنم. حافظه ام داره از بين ميره.هيچ سوالي در اين باره نيست. مي تونم احساسش کنم!... من مي ...ترسم!... عصر بخير!"
دیالوگ بسیار پخته و حساب شده است. هال که آغاز به صحبت کرد با خودم گفتم کاش صدای زنانه ای برای او انتخاب می کرد ولی کار که به اینجا رسید، اثری که صدا در پیش برد داستان داشت کار هیچ زن و مرد دیگری غیر از گوینده نمی توانست باشد. لحن صدا مردانه، آرام و درجای لازم به صدای یک زن شبیه می شود. گمان می کنم خواهش کردن یک مرد، اینجا اثرگذارتر از التماس خواهش یک زن ازکار در آمده است!
همه چیز برای هال به پایان رسیده است!
هال آخرین تلاش خود را می کند. او می داند که موسیقی بر روی آدم ها اثر می گذارد، پس برای آغاز یک نوستالژی، خودش را معرفی و سپس شروع به آواز خواندن می کند.
-: " من کامپيوتر هال-9000 هستم! ... من به کار انداخته شدم ... در کارخانه هال ... در 12 ژانويه 1992. مربي من آقاي لانگي بود و اون به من آواز خوندن رو ياد داد ... اگر مايليد اون رو بشنويد مي تونم براتون بخونم!
اسمش هست "گل آفتابگردون"
"گل آفتابگردون"
"جواب منو بده"
"... من نيمه ... ديوانه شدم ..."
"فقط بخاطر عشق تو"
"اين يه عروسي مد روز نمي تونه باشه"
"من از پسش بر نميام"
"اما تو ناز به نظر مي رسي"
"روي صندلي"
"يه دوچرخه دو نفره"
هال از کار می افتد و تازه داستان این سفر شوم از زبان یک گوینده در یک فیلم از پیش ضبط شده شنیده می شود.
قرار بوده این گروه سر از راز "اولين نشانه حيات هوشمند زمين" پرده بردارد و هیچکس از آن باخبر نبوده مگر کامپیوتر سفینه "هال"
آدم ها به دست ساخته های خودشان بیشتر اعتماد داشته اند تا آدم ها. گمان می کرده اند که احساسات آن ها ممکن است راز نهفته را لو بدهد اما کامپیوتر چون بی احساس است، این راز را فاش نخواهد نمود!
ادامه ی سفر یک استحاله است، غرق شدن در ژرفای یک اندیشه که سرشار از نور و رنگ و ایهام و نماد است. مسافر بازمانده ی این جریان، رها شده از چنگ انسان و ماشین، به تنهایی راه به جایی می برد که دست و اندیشه ی هیچ کسی به آن نمی رسد!
همیشه این احساس را داشته ام که فیلم خوب را نمی شود تعریف کرد، همچنان که داستان خوب را نمی توان به تصویر کشید. این دو، دو دنیای جداگانه اند.
در دنیای اندیشه، تصویر، نمی از یمی است و در جهان تماشا، حرف!
... و اودیسه ی دوهزار و یک را باید دید و دید. فیلم را تماشا کنید و اجازه بدهید تا تصویرها، شما را به هر کجا که می خواهند ببرند و هر احساسی که به آن دست یافتید، همان درست است و همان منظور فیلم ساز بوده است!\
اودیسه ی 2001 در IMDB