- دار المرحوم سلطان ناصری؟ - تفضل...تفضل یا ولدی...!
فصلی از مادر که بهتر است آنرا به جای سکانس بصورت کامل بیاورم، از ورود برادر غریب جنوبی به خانه آغاز می شود و شرحی که مادر بر این ماجرا می دهد از ابتدا تا انتهای فصل معارفه، دلنشین با دیالوگهایی محکم که چون دانه های مروارید بر رشتۀ فیلمنامه ای استوار سوارند... قلم حاتمی بی نظیر بود...
مادر(صدای بدری نورالهی به جای مرحومه رقیه چهره آزاد- آرام،متین،شمرده):
این ناخدای جوون، یادگار عهد تبعید پدرتونه، هرچه پدر در خاک تبعید اسارت کشید، پسر مرد دریا شد و آزاده. بعد از تمرد پدرتون از حکم تیر در قضیۀ مسجد گوهرشاد، 40 سال پیش از این در شبی برخلاف همچین شبهای گرم تابستون، چلۀ زمستون، پدرتون رو به بهانۀ حموم بردن به خونه آوردن...(پن آرام دوربین از پنکه به پرده، صدای رعد و برق بر تصویر می نشیند...عکس قدیمی پدر...مادر ادامه می دهد) ماه طلعت و جلال الدینو نداشتم، محمد ابراهیم ده-چارده ساله بود، غلامرضا پنج شیش ساله...آه...ماه منیرم تازه به حرف افتاده بود...(لانگ شات از خانه ای قدیمی در شب، چند پنجره روشن، صدای باران تند...کالسکه ای مقابل خانه متوقف می شود با صدای شیهۀ اسب و سپس تند می گذرد...زن با فرزندانش از بالکن به بیرون می نگرند، در باز می شود...مرد خانه، از پس در، خیس از باران نمایان می شود، خیره به نگاه زن با لبخند، وارد حیاط می شود، همچنان نگاه هاشان به هم گره خورده است...نگهبان پشت سر مرد در را می بندد. مرد برای زن دست تکان می دهد، زن موهای کودک کوچکترش را نوازش می کند، با پسر بزرگش به هم لبخند می زنند...راهرو و نرده ها، در تاریکی شب تنها مکان روشنند، مرد با نگهبان راه می افتند و در ورودی پله ها...مرد حین بالا رفتن می ایستد و مامور می ماند...)
پدر(خسرو خسروشاهی به جای امین تارخ): اتاق خالی در طبقۀ پایین هست! رو انداز و نان هم پیدا می شه...
نگهبان: به حرمت شب عاشقا، حریم این خونه باید از حضور اجنبی خالی باشه، منم شبو با عهد و عیالم سر می کنم، صبح اول وقت مراجعت می کنم برای بردن شما.(بلند و نظامی) شبتون سحر نشه سلطان!
(مادر کمک می کند تا پدر پالتویش را ازتن درآورد، اتاقی محقر،نور کم، میز صندلی چهارپایه،گوشه فرش برگشته است و طشتی فلزی زیر چکۀ آب سقف قرار دارد)
پدر: خدا رو شکر، هنوز عکسمونو از سر طاقچۀ اتاق خودمون بر نداشتند!
مادر(مهین کسمایی به جای فریماه فرجامی): عکستون سر طاقچه، اسمتون بر در خانه و عشقتون در دلهای ماست، تا قیامت.(کمک می کند تا لباس خانه بپوشد، مرد می خندد...)
- این خانه رو من ویران کردم.
- تا من هستم، این سقفها جرات زمین ریختن ندارن! سارا ستون سنگی سختیست ایستاده زیر این طوفانهای بارون خورده! به این حوضچه های مسین هم اعتنا نکنید، اسمشونو گذاشتم حوضهای زمستانی!
- با خودت نمی گی کاش شوهرم به اون ماموریت نمی رفت؟
- نه!
- تمرد منو از حکم تیراندازی قبول داری؟
- بله!(می نشیند)
- ولی عاقبت اون جماعتی که پناه آورده بودند به مسجد گوهرشاد، به خاک و خون افتادند...
- فرمان تیر و آتش رو گلوی دیگری صادر کرد نه حنجرۀ شریف شوهر من!
(نگهبان از درب حیاط بیرون می رود اما همانجا، می ایستد به پاسداری خانه...)
- یعنی دنیامو به آخرت فروختم؟
- نه! صاحب منصب بودین، شدین صاحب نام. در همان حمایل غل و زنجیر هم سردارین. حالا ستاره های شرفو بر پیشانی دارین، فقط چندتا پولکو از دوشتون برداشتن!
- بچه ها چه می کنن؟ (مرد سیب زمینی کوچکی را پوست می کند)
- شیطنت، بازیگوشی...(مرد می خندد) و این دخترک، شیرین زبانی!
- پسرها باید مرد بار بیان!
- حالا می خوام لذت بچگیشونو ببرن...
- مثل زردۀ تخم مرغ می مونه! (خیره به سیب زمینی گرد و کوچک با لبخند...)
- تو خونه برنج و آرد و حبوبات داشتیم، نخواستم تدارک شام مهمانی ببینم، خواستم بدونین بچه ها چی می خورن!
- هر شب نان و سیب زمینی؟
- یه شب با نعناع، یه شب با گلپر! نمی ذارم یکنواخت شه!
- وقتی یک زن کدبانو در خانه داری، هرچه فقیر باشی، توانگری. کدبانوی عاشق، نیاز چندانی به رفتن بازار نداره، از برکت دستهاش مطبخ همیشه دایره و از حسن سلیقه اش، سفره سفرۀ ضیافت! (نگهبان تنها زیر باران، به نان لوله شده اش گاز می زند...)
- عهد کردم تا اتمام دورۀ زندان، برای گذران زندگی بجز دستام، دستی رو به یاوری نگیرم. همه هستن، برادرم، خویشاوندان شما، حتی کسبه! به محمد ابراهیم پیغام دادن به مادر بگوبیاد بار و بنشن ببره، ما با سلطان حساب داریم... قبول نکردم، با چرخ این چرخ خیاطی، رفتم به جنگ چرخ فلک!
- زنده ماندن من باعث حیرته، حتی...حتی امید تبعید هم هست...
- هرجا بری بچه ها رو به بال و پر می گیرم، پر می کشیم مثل سیمرغ سوی شما...
- مهیا کردن خانه سخته...شاید مجبور بشی در مسافرخانه سر کنی...
- کنار شما هرکجا باشیم، اسم اونجا خونه است! سردار حسین قلی خان ناصری...
(حولۀ تا زده ای را به دست مرد می دهد و مرد، با لبخند می گیرد...)
- به شرط اونکه زن خانه تو باشی، سارا!
(در گرگ و میش هوا، درب خانه باز می شود...صبح آمده است...)
- به من اعتماد نکردی ؟
- قصد زندانی فراره، وظیفۀ محافظ، حفاظت.
(سوار کالسکه می شوند)
- شبو سخت گذروندی!
- می ارزید به اینکه یه خونوادۀ دلشکسته، یه شب خوش باشن سلطان....
(مادر...بدری نورالهی، ادامه می دهد...پس زمینه دریاییست به غروب نشسته...)
پدر تبعید شد، من و بچه ها شدیم اهل آن شهر تا تبعیدگاه، وطن باشد برای پدر نه غربت...آسمان بندر، آتش می بارید...تاوان وصل ما، تلف طفلم بود و نجات فرزند، سبب ساز مرگ شوهر...مرد بی سامان، همسری گرفت به خواست من...از طایفۀ بدوک، حاصل آن وصلت، این نابرادریست....
(و ختم جملات به هدایا...چادر غرقه در گل یاس و ....)
لینک دانلود سکانس : http://www.4shared.com/file/146880026/23...http://www.4shared.com/file/146880026/23728188/m
با مهر...بانو