[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 8 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره )
نویسنده پیام
بانو آفلاین
مدیر داخلی
*****

ارسال ها: 197
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۳۱
اعتبار: 63


تشکرها : 7909
( 3540 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #16
خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره )

با تشکر از مطالب زیبا و خاطره انگیز همه دوستانی که در این تالار به زیبایی قلم زده اند.

می خواستم پدیده عجیبی را معرفی کنم. ویدئوی نوارکوچکی که خودش 20 کیلوگرم وزن دارد! وقتی نوشتم وزن این دستگاه 20 کیلوگرم است باور کنید اغراق نکردم! تا آمدم جابجایش کنم بیچاره شدم!

این دستگاه ویدئوی SONY که به 8080 (بخوانید هشتاد هشتاد) معروف بود تقریبا سال 59 وارد منزل ما شد. پدر و مادرم یک خودروی ژیان را به قیمت 30 هزار تومان فروختند و این ویدئو را خریدند. به واقع که پدیده ایست، تمامی تجهیزات درونی اش مکانیکی اند، تقریبا 6 موتور سنگین مجزا دارد، هدش را که دیگر باید ببینید، یک استوانه به قطر تقریبا 5 سانت با 4 حسگر در اطرافش... متاسفانه آخرین باری که درونش را دیدم دبیرستانی بودم که چندان سر در نمی آوردم، دلم لک زده برای اینکه با آچار بیفتم به جانش و یکبار دیگر بازش کنم! تصور کنید چه همه رولیک و چرخدنده که باید نوار فیلم را از درون پوشش بیرون کشیده و طی مسیری پر پیچ و خم به هد می رساندند، در تمامی مدت پخش فیلم صدای این قطعات درونی همچون ضربآهنگی دائمی با ماست... دکمه EJECT آن هم که برای خودش قصه ایست! فشارش که بدهی، کمی مکث و ناگهان جهش حداقل 5 سانتی درب دستگاه و جایگاه فیلم بصورت عمودی به بالا!

دلم برایش میسوزد... سالهاست گوشه انبار خاک میخورد، امروز که خواستم عکسش را بردارم واقعا دست و بالم کثیف شد.... یادم آمد که مادر می گفتند دورانی بود که تفریح نداشتیم، اوایل انقلاب، جنگ... همه در منزل ما گرد می آمدند، پدرم بزرگتر بودند و دوستان و اقوام تا پاسی از شب کنار این ویدئو به شکستن تخمه و دیدن فیلم و شب نشینی تا صبح دلخوش می شدند... اولین فیلمی که با این دیدند ده فرمان بود و بعد کتاب آفرینش و سپس شعله... نسخه های نوار کوچک VHS که از بس دست به دست می شدند جز تصاویری پر پرش و برفکی چیزی در آنها به چشم نمی خورد.... از زمانی این دستگاه را به خاطر دارم که دور هم گنج قارون را دیدیم... اندکی بعد قیصر و رضا موتوری را... یادش بخیر... یک نسخه افتضاح توپهای ناوارون هم بود که با این دیدم و آنقدر تصویر پر پرش و پر برفک بود که ناگهان می دیدی گری گوری پک می شد یک کارگر افغانی ژولیده و ریش نزده!!  و آنگاه بود که صداها با روحمان می آمیخت تا تصویر و به قول دوستان عشق سینما ما را عاشق دوبله کرد!

نسل بعد از اینها شد T-7  و بعد T-9 ... که شبیه همین ویدئوهای امروزی البته کمی بزرگتر بودند.

یک خاطره با مزه هم از این ویدئو داریم، 25 سال قبل، همه دور هم مشغول دیدن "دامی برای جیمز باند" بودیم، گمانم در فیلم ناگهان کسی به داخل شیشه برخورد می کرد و شیشه باصدای مهیبی فرو می ریخت، ریختن شیشه همانا و به لرزه درآمدن همه شیشه های منزل ما هم همان، اول جدی نگرفتیم چون گرم فیلم بودیم، بعد دیدیم ناگهان لوستر وسط اتاق (که از این مدل فنری های قدیمی بود و هنوز هم سرجایش هست!) مانند آونگ به تاب درآمد و همینطور طول فنرش زیاد شد تا به زمین رسید، تازه در این لحظه بود که کسی فریاد کشید زلزلهههههه! این خاله بچه اش را بغل زد و دایی مادر بزرگ را جمع و جور کرد و مادر و پدرها هرکدام یک بچه زیر بغل از اتاق زدند بیرون و درتمام این مدت خاله کوچیکترم با نگرانی شوهرش را صدا میزد، کجاییییی؟ کجا موندییییی؟ وای هنوز توی ساختمونه؟؟ کمی که به اعصاب ها مسلط شدیم دیدیم که به به! شوهرخاله محترم با همان اولین لرزش تک و تنها زده بود بیرون و قبل از همه وسط حیاط جاخوش کرده بودند! خلاصه که جیمز باند و زلزله و شوهر خاله شدند خاطرات آن زمان ما.... (راستی این زلزله مربوط به شهر ماست... کرمان)

با مهر... بانو


مریم هروی
۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۲:۵۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : john doe, Kassandra, سم اسپید, اسکورپان شیردل, محمد, دشمن مردم, رزا, MunChy, پایک بیشاپ, سروان رنو, Classic, roolplack, ژان والژان, الیور, ترومن بروینک, Papillon, دنی براسکو, زرد ابری, oceanic, سارا, مکس دی وینتر, الیزا دولیتل, هایدی, Memento, واتسون, آلبرت کمپیون, ریچارد, مهدی مولایی
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات فیلم دیدن ... ( از ویدیو تا ... ماهواره ) - بانو - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۲:۵۱